در ميان موجوداتى كه در جهان طبيعت زندگى مىكنند، انسان از ويژگىهايى برخوردار است كه مقام او را از ديگر موجودات ممتاز نموده است . ريشه اين ويژگىها و امتيازات اين است كه او گذشته از حيات طبيعى و غريزى، از حيات روحانى و عقلى نيز برخوردار است . حيات روحانى و عقلانى انسان بعد اصيل و بنيادين شخصيت انسان را تشكيل مىدهد . اين بعد از حيات و شخصيت انسان در قلمرو قدرت و اختيار او قرار دارد و او مىتواند در چگونگى شكل گرفتن و فعليتيافتن آن تاثيرگذار باشد .
از سوى ديگر، حيات آدمى در عرصه اجتماع، مىتواند قوام و دوام داشته باشد . زندگى فردى اگر هم امكانپذير باشد، اما قطعا رشد و تكامل انسان در پرتو زندگى اجتماعى امكانپذير خواهد بود .
زندگى اجتماعى زمينهساز برخورد منافع و مقاصد مختلف و متعارضى نيز هست، و چه بسا غريزه خودخواهى و منفعتجويى انسانها، سبب تعدى به حريم و حقوق يكديگر شود . چنان كه شواهد تاريخى اين واقعيت تاريخ را تاييد مىكند . از اين رو، حق با مسؤوليت و تكليف ملازمه دارد . مسؤوليت و تكليف ضامن اجراى حقوق بشر خواهد بود . اين امر بشر را به وضع قوانينى كه بيانگر حقوق و تكاليف افراد جامعه نسبتبه يكديگر باشد، وادار كرده است . بدين جهت پيوسته در جوامع بشرى قوانين و مقرراتى (ساده يا پيچده) وجود داشته است .
اين نياز بشرى سبب شده است كه خداوند عليم و حكيم به حكم آن كه بشر را براى رسيدن به غايت و كمال مطلوبش آفريده است، براى آن كه راه درست رسيدن به اين مقصود را بداند، و حدود تكاليف و حقوق خود را به خوبى بشناسد، قوانين و مقرراتى را براى او تشريع و توسط پيامبران و رسولان خود به بشر ابلاغ كرده است . البته، قوانين و مقررات الهى در حقوق و تكاليف اجتماعى منحصر نمىگردد، چرا كه ايشان گذشته از بعد حيات اجتماعى و ارتباط به همنوعان خود، با آفريدگار خويش، و جهانى كه در آن زندگى مىكند و با وجود خويش نيز ارتباط دارد، و در اين حوزهها نيز مسؤوليتهايى را بر دوش دارد كه با عملى ساختن آنها مىتواند راه كمال و سعادت را بپويد . بدين جهت، پيامبران الهى همانگونه كه بشر را به قسط و عدل اجتماعى فرا خواندهاند، به پرستش خداوند نيز دعوت كردهاند، و مسؤوليتهاى اخلاقى او را يادآور شدهاند .
شكى نيست كه ديدگاه مكاتب و افراد نسبتبه حقوق و مسؤوليتهاى بشر، با توجه به نوع جهانبينى آنها متفاوت خواهد بود . اين مطلب كه ايشان از چه حقوقى برخوردار است، و چه مسؤوليتهايى بر دوشش دارد بستگى به اين دارد كه انسان چيست؟ و از چه ابعاد وجودى برخوردار است؟ و براى چه هدف و مقصودى آفريده شده است؟ از اين رو، قوانينى كه مكاتب مادى يا سكولار در باره حقوق و تكاليف بشر وضع كرده و مىكند، با قوانين الهى در اين باره متفاوت و احيانا متعارض خواهد بود .
از آنجا كه جهانبينى الهى از منظرى بالا و والا به انسان و جهان مىنگرد و همه ابعاد و زواياى وجود او را در نظر مىگيرد . بايد گفت: كه قوانين الهى، كاملترين قوانين است، و در نتيجه مرزهاى حقوق و تكاليف بشر را كاملتر از هر مكتب و آيين ديگرى بيان نموده است .
«و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون .» (1)
دين اسلام كاملترين دين و آيين آسمانى است، بدين جهت آخرين دين و شريعت الهى نيز مىباشد . چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آخرين پيامبر است و پس از او نه پيامبرى برانگيخته خواهد شد و نه شريعتى جديد براى بشر نازل خواهد شد . خداوند قرآن كريم را تصديق كننده كتابهاى آسمانى پيشين و نيز مهيمن بر آنها مىداند، چنان كه مىفرمايد:
«و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه» (2)
«يعنى قرآن كريم كتابى آسمانى است كه حقانيت كتابهاى آسمانى پيشين را تصديق مىكند و نسبتبه آنها مهيمن و مراقب است، و كاستىهاى آنها را جبران مىكند . آن كتابها نسبتبه زمان خود كاملترين آيين هدايتبودند، و اما نسبتبه زمان حاضر و قرنهاى آينده تا پايان جهان، به كتاب آسمانى كاملترى نياز است كه گذشت زمان بر آن تاثير نگذارد و همه قواعد و اصول هدايتبشر را در برداشته باشد .»
بر اين اساس، قرآن كريم كه خوشبختانه از تحريف لفظى (اعم از كاهش و افزايش) مصون مانده است، استوارترين منشور الهى براى تبيين حقوق بشر و تكاليف و مسؤوليتهاى او است . و جاى تاسف است كه تدوين كنندگان اعلاميههاى حقوق بشر در جهان غرب از اين سرچشمه زلال هدايتبهره نگرفته و به تفكر، انديشه و دانش محدود بشرى بسنده كردهاند . با آن كه برترى قوانين اسلامى در عرصه حقوق و مسؤوليتهاى بشرى نسبتبه قوانين بشرى كه در جهان غرب تدوين گرديده است، مورد توجه عدهاى از متفكران و حقوقدانان منصف غربى بوده است . يكى از اين متفكران «مارسل بوازار» است كه در كتاب «اسلام و حقوق بشر» اين حقيقت را با تاكيد و شهامت تحسين برانگيزى بيان كرده است . مقاله حاضر برگزيدهاى از نظريههاى نامبرده در باره مبانى و مزاياى حقوق بشر در اسلام است . از آن جا كه در عصر ما بحثحقوق بشر از جاذبه و اهميت ويژهاى برخوردار است و برخى از نويسندگان مسلمان كه آشنايى كافى با مبانى حقوق اسلامى ندارند، و از طرفى، مرعوب تفكر و فرهنگ غربى مىباشند . چنين پنداشتهاند كه براى رسيدن به جامعهاى آرمانى راهى جز تبعيت از قوانين غربى وجود ندارد و نظام حقوقى اسلام پاسخگوى نيازهاى حقوقى بشر جديد نيست . مطالعه ديدگاه متفكران چون بوازار در اين باره مىتواند سودمند و راهگشا باشد . چرا كه:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در زبان ديگران
ديدگاه دانشمندانى چون آقاى بوازار ناپختگى و ناسپاسى آن دسته از نويسندگان مسلمان كه گفتهاند:
اسلام بيش از آن كه به حقوق بشر بپردازد، به تكاليف بشر پرداخته است، و پيش از آن كه انسان را صاحب حق بداند، او را مكلف مىشناسد . و جايگاه حقوق بشر در تعاليم اسلامى اندك بوده و با حقوق بشر جديد در دنياى غرب قابل مقايسه يا رقابت نيست، را آشكار مىسازد .
با اين اميد كه اين نوشتار براى خوانندگان گرامى سودمند باشد، عنان قلم را به آقاى بوازار مىسپاريم . (3)
از ديدگاه اسلام خدا موجودى مطلق، با قدرت كامله و مشيت ازلى است . تجرد الهى، او را از تمامى كائنات ممتاز مىسازد، اعتقاد به ذات برتر لايتناهى، ازلى و ابدى، كه زندگى هر مسلمان را در خود گرفته و غالبا بر زبانها جارى است، به هيچ وجه بدان معنا نيست كه رابطه با خدا و توسل به او را دشوار كند . قرآن مانند كتب آسمانى پيش از خود، حجاب چهره جان را به يك سو مىافكند و آدمى را با خدا مرتبط مىسازد . خلقت انسان بنابر مشيت الهى به گونهاى است كه توانايى ادراك مفهوم وجود مطلق را واجد است .
برداشت اسلام از وجود خدا در رابطه با انسان، على الاصول با اعتقاد مسيحيت كه عيسى را پسر خدا پنداشته و روح خدا را در كالبد آدمى، از راه حلول و از طريق تعميد وارد ساخته است، تفاوتى آشكار دارد . هيچ فرد مسلمانى در وجود خود اين جرات را احساس نمىكند كه يك باره شريك خدا گردد . او پرتوى از عظمت الهى را در درون خود احساس مىكند .
پيروان مسيحيتبا پذيرش حلول، اميدوارند به سعادت ابدى نائل شوند و با تشبه به خدا، به قداست و عشق ازلى متصف گردند . پيروان اسلام، با وجودى كه به تجربهاى از وجود زنده و ابدى، بنابر تعاليم قرآن، دستيافتهاند، در مساله رابطه خدا با انسان، با مسيحيت هم داستان نيستند .
مسلمانان خود را از شناسايى ذات و حقيقتخدا ناتوان مىدانند و بنا به توصيه پيامبر صلى الله عليه و آله به جاى تفكر در ذات خدا، در صفات او مىانديشند .
شمار اين صفات نودونه است كه «اسماءالحسنى» ناميده مىشوند . به طور كلى اطلاق اين اسامى به واجب الوجود، بىپايانى و عظمتخدا را توصيف مىكند . و در حقيقتخدا مصداق كامل اين صفات است و عظمت او در پايهاى است كه مثل و نظيرى براى او متصور نيست .
به اعتقاد مسلمانان، عظمت مطلق خداوند; عنايت و رحمت او را به بندگان منع نمىكند . رحمت الهى شامل حال همه انسانهاست . شناخت رحمت الهى با معرفتبه قدرت كامله او مرتبط است . توجه به اين نكته و درك اين ارتباط است كه اسلام را نسبتبه ساير اديان امتياز مىبخشد و چهره يك مسلمان را به روشنى تصوير مىكند .
مساله تقدير در كليه اديان توحيدى مطرح شده و اختصاص به اسلام ندارد . با اين حال از تعمق در آيات قرآن بدين نتيجه مىرسيم كه دين اسلام در باره آزادى و مسئوليت كامل بشر اصرار ورزيده و قاطعانه از اين حق دفاع كرده است . بنابراين، عملا مساله تقدير به صورت مطلق در اين ديانت مصداق ندارد . قبول دخالت تقدير در رفتار روزمره فرد مسلمان به دشوارى هايى منجر مىشود . واژه تقدير كه در ابتدا (با توجه به آزادى بشر) مورد قبول عقل نيست، با اين حال، از ديدگاه ديانت، انگيزه اصلى شمول رحمت الهى در حق انسان است . از اين رو، در اسلام تا حدودى پذيرفته شده است .
در قرون اوليه اسلام، مساله قضا و قدر، منشا بحث و گفتوگوى بسيار بوده است . در اين بحثها انگيزههاى سياسى نيز غالبا وارد شده است . بعضى از خلفا نيز در قبول تاثير قضا و قدر و رد عقايد فلاسفه عقلى مذهب، اصرار ورزيدهاند . تا بدين وسيله اكميتخود را بر مسلمين به گردن مشيت الهى بيندازند و به حكومت ظالمانه خود ادامه دهند .
بدون شك، دلايلى كه متكلمان له يا عليه قضا و قدر در آثار خود ذكر كردهاند، نخستين شالوده بنيان تفكر، مبنى بر عقل و استدلال در فرهنگ اسلامى بوده است .
بررسى رويدادهاى تاريخى، تا حدودى قادر است گرايش مسلمين به قبول نظريه قضا و قدر را در دورههايى از تاريخ، توجيه كند و دلايل چشمپوشى پژوهندگان غرب در شناخت مظاهر تمدن و فرهنگ اسلامى و اصرار ورزيدن در انتساب عقيده جبر و تقدير به اسلام را باز شناسد . امروزه اهل سنتبر اين عقيدهاند كه وقوع تمام اتفاقات و حوادث عالم، منبعث از اراده و مشيت الهى است . هيچ حادثهاى در جهان روى نمىدهد مگر آن كه قبلا در لوح محفوظ ثبتشده است .
خداوند بشر را به ايمان و اطاعت و عمل صالح دستور مىدهد . از سوى ديگر سرپيچى از دستورات الهى، شرارت و بىايمانى مخلوق، بنابر مشيتخداست . با اين همه، شر مستقيما از اراده خدا سر نمىزند، چون با مصلحت انسان سازگار نيست، بلكه عامل ارتكاب شر، وسوسه است . آن كه عقيده دارد خداوند از معاصى آدمى خشمگين نمىشود، بىگمان مشرك است، همه اعمال آينده بشر از ازل در علم خداوند پيشبينى شده است و هر كه جز اين پندارد، علم الهى را انكار كرده است .
در قرآن آيات بسيارى در مسؤوليت و مجازات انسان و آزادى او در گزينش خير و شر، وجود دارد، زيرا اگر جز اين باشد، مجازات انسانى كه در رفتار خود مجبور است، خلاف عدالت الهى خواهد بود . علاوه بر اين خداوند در مكتب اسلام، به عدالت متصف است .
با اين كه تقدير در برابر عقل قرار دارد و مشيت الهى در نظام خلقت مؤثر است، با اين وجود خداوند راه راست را به انسانها مىشناساند تا مطابق عقل و وجدان خود رفتار كنند . بنابراين، آزادى انسان، اختيار امورى است كه قرآن آن را تاييد كرده باشد و نظير ساير موجودات تابع قانون موجبيت (4) نيست . هر انسانى مسؤول عمل خويش است و در صورت ارتكاب گناه و انتخاب بدىها، روز قيامتبازخواست و مجازات مىشود . خداوند داراى آزادى مطلق است، و آزادى انسان پرتوى از آزادى او است .
ديانت اسلام، بين مشيت الهى و مسؤوليت انسان (بر مبناى خردمندى و آزادى) همآهنگى به وجود آورده استخداوند در آيات 38 و 39 سوره نجم مىفرمايد:
«الاتزر وازرة وزر اخرى و ان ليس للانسان الا ما سعى»
«برنخواهد داشت هيچ بردارندهاى بار گناه ديگرى را، و نرسد آدمى را مگر آن چه به جا آورده است .»
قرآن در باره هيچ موضوعى بيشتر از انسان گفتوگو نكرده است . انسان را داراى روح غيرمادى و برخوردار از سعادت ابدى به معناى واقعى كلمه معرفى كرده است . در حقيقت، هويت انسان و سرنوشت پس از مرگ او را «روح» تعيين مىكند . از ديدگاه اسلام، روح، واقعيتى است ناشناخته و وصفناپذير .
«و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الاقليلا .»
«مىپرسند تو را از روح، بگو روح از فرمان پروردگار من است و شما را ندادهاند از علم، مگر اندكى .» (5)
«لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم .»
«انسان با وجود ضعف به نيكوترين صورتى آفريده شده است .» (6)
داستان آفرينش آدم، پدر انسانيت روشنگر مقام والاى آدمى است، او مستقيما با اراده خدا، از گل ساخته شده و سپس در آن «روح» دميده شده است . از اين داستان، رمز دوگانگى تن و جان آدمى را مىتوان دريافت:
روان متعالى او، كه به سوى خدا رهسپار است و طبيعت مادى او، كه در چنگال وسوسه گناه گرفتار آمده است:
«و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا .»
«گرامى داشتيم فرزندان آدم را و برداشتيم ايشان را در بيابان و دريا و روزى داديم ايشان را از پاكيزهها و برترى داديم ايشان را بر بسيارى از آن چه آفريدهايم برترى دادنى .» (7)
قرآن، به انسانها، ارزشى والاتر از فرشتگان مىبخشد، با اين همه عنصر نخستين خلقت آدمى را خاك قرار داده است تا با وقوف به اين حقيقت، از خود پرستى و غرور، دورى گزيند .
نافرمانى آدم، موجب گرديد كه از بهشتبيرون رانده شود . در باب انگيزه خروج آدم و حوا از بهشت، مفسران تعبيرات مختلفى كردهاند، ولى قدر مسلم، بيرون راندن آنها به خاطر سرپيچى از فرمان خدا بوده نه بدان گونه كه بعضى پنداشتهاند به علت چشيدن ميوه درخت ادراك (معرفت .) زيرا مطابق آيات قرآن، خداوند هرگز با علاقه و اشتياق ايشان به معرفت اشيا نه تنها مخالفتى ندارد، بلكه پيوسته آدمى را به علم آموزى و تفكر تشويق مىكند .
اسلام، انديشه سقوط اخلاقى آدم در برابر تعرض شيطان و در نتيجه انحطاط اخلاقى انسانيت را، برخلاف نظر اديان مسيحيت و يهود، مردود مىشمارد . آن چه كه انسانيت را توجيه مىكند، حيات اخلاقى انسانهاست .
از ديدگاه اسلام، انسان موجود تيره بختى كه تنها با لطف معجزه آساى خدا از مهلكه نجات يابد، تلقى نمىشود، بلكه انسان موجود خردمندى است كه از آزادى و اختيار بهرهمند است و توانايى شناخت نيك و بد را داراست . او مسؤول سرنوشتخويش است و در برابر قانون الهى قرار دارد تا رفتار خود را با دستورات آن همآهنگ سازد .
اسلام به انسان مقام «خليفة اللهى» بخشيده و به او توانايى و شايستگى ويژهاى (نسبتبه ساير موجودات عالم) ارزانى داشته است . از ديدگاه قرآن، ايشان مظهر لطف و رحمت الهى در اين عالم است . در حديث قدسى، خداوند فرموده است:
«من گنجى پنهان بودم كه مىخواستم خود را آشكار سازم، از اين رو بشر را آفريدم تا همگان مرا بشناسند .»
بنابر مفاد اين حديث، خداوند بشر را آفريد تا خود را به جهانيان معرفى كند .
تصوف (عرفان) اسلامى بر مبناى اين حديث پديد آمده و گسترش يافته است . انسان كامل، عالم اصغرى است كه از درخشش عالم اكبر ظهور يافته، از اين رو، نماينده خدا در اين جهان خاكى است . وجود او، مظهر وجود مطلق است . اين خويشاوندى بدان گونه كه مسيحيتباور دارد، انسان را با وجود مطلق، متحد نمىسازد، تنها پرتوى از آن مبدا بر او تابيده است; انسان نشانهاى از آن ذات و حقيقت ناشناختنى است .
آفرينش انسان، غايت و مقصودى در خود پنهان دارد و از سربيهودگى صورت نگرفته است . مقصود از خلقت انسان، سير تكاملى روح است . موضوع بهشت و دوزخ و مجازات و پاداش در اسلام، به كلى براى تحقق اين منظور و حصول اين مقصود است، و اين، همان خصوصيتى است كه دين اسلام را نسبتبه ساير اديان ممتاز مىسازد . قرآن نمودارى از انسان برتر را به پيروان خود ارايه مىدهد تا به مدد انديشه و رفتار، بدان برترى دستيابند . همگى تدابير اسلام در مورد بشر نظير: اصل بيم و اميد، پاداش و مجازات، به خاطر بالا بردن مقام انسان صورت مىگيرد . حتى ترس از خدا به خاطر ايجاد اضطراب در دلها نيست، بلكه هشدارى استبه انسان تا به خلافت الهى خود بينديشد، مسئوليتخود را احساس كند و نيك و بد را باز شناسد .
اسلام مىكوشد تا بين فضيلت انسان در مقام جانشين خدا در زمين، و خلقتخاكى و بىمقدار او، كه موضوع بحث و مجادله فراوان فلاسفه است، نوعى سازش و همآهنگى به وجود آورد . بدين منظور بدىها و ندانم كارىهاى بشر را امور عدمى مىداند . نقص، فقدان كمال است و زشتى، فقدان زيبايى . بنابراين، انسان براى نيل به كمالانسانيت و خداگونه شدن، بايد جنبههاى مثبت وجود خود را تكامل بخشد; زيرا كمبودها از ارزش انسانى او خواهد كاست .
از ديدگاه اسلام (برخلاف دو ديانتيكتاپرست ديگر، كه در پىريزى فلسفه سنتى مغرب زمين سهيم بودهاند) انسان و ساير مخلوقات، صفت و حالت واجب الوجود تلقى نمىشوند، روح خدا در پيكر مسيح حلول نكرده و او فرزند خدا نيست . انسانها در رابطه با خدا و مزيتهاى ديگر، برابر آفريده شدهاند و اين عقيده كه خداوند، به بعضى انسانها مقام فوق بشرى بخشيده مورد قبول قرآن نيست . اسلام علاوه بر آن كه در ذات و صفات واجب الوجود با اديان الهى پيش از خود اختلاف نظر دارد، در طريق وصول الى الله نيز با آن مذاهب همآهنگ و هم داستان نيست . هر فرد مسلمان با عبادت و پرهيزگارى و اطاعت از دستورات قرآن كه از وحى الهى سرچشمه گرفته است، خواهد توانستبه خدا تقرب جويد و اين تقرب به افراد برگزيده و ممتاز، اختصاصى ندارد . خداى اسلام به همه انسانها يك سان مىنگرد و همگان از عنايت و رحمت واسعه او بهرهمندند .
مكتب اسلام به جنبههاى روحانى انسان بيشتر از خصوصيات غريزى و جنسى او اهميت مىدهد و زندگى بهتر را در ارضاى شهوات و تسكين غرايز به هر صورت نمىداند . بر پايه اين اعتقاد و پيوند ماده و معنا، تن و جان، عقل و غريزه، اسلام توانسته ستبعد تازهاى به تعريف انسانيتبدهد و بشر را موجودى بداند كه مهمترين امتياز او نسبتبه ساير جانوران، نگهدارى تعادل بين نيروهاى فعال وجود اوست . اين حالت اعتدال را اطاعت از اوامر و نواهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فراهم مىآورد .
اسلام به عنوان يك دين آسمانى در خيلى از موارد، سيستم فكرى و اخلاقى مهمى را ارايه داده كه به مراتب از ايدئولوژىهاى مغرب زمين كاملتر و عملىتر است . در مقام مقايسه با ايدئولوژىهاى فلسفى مغرب زمين كه غالبا غير عملى و خيال پردازانه است، ديانت اسلام از اصول اخلاقى بشر دوستانه و متكى بر وحى الهى پيروى مىكند كه بر رهنمودهاى عملى استوار است و نظم جامعه بشرى را بيشتر از رهنمودهاى فيلسوفان تضمين مىكند .
اسلام، دين عقل و انديشه، و در عين حال اخلاق و فضيلت است و اين امتياز باعثشده است كه مسلمانان دين خود را كاملترين اديان بدانند . اسلام، در عين اين كه به دخالت عقل در رفتار آدمى بسيار اهميت مىدهد، او را به تحول اخلاقى و يژهاى وا مىدارد كه محبت نسبتبه غير، پس از پرستش خدا، به صورت ارزندهترين و عالىترين عشق زندگانى او تجلى مىكند .
نظام اسلامى، به طور كلى بر پايه تعادل نيروها استوار است . خداى قرآن، موجود برتر و يگانه و جاويدانى است كه از يك سو داراى قدرت كامل و عدالت مطلق، و از سوى ديگر به صفت رحمت و رافت، از خداى ساير اديان ممتاز است . بر پايه اين اعتقاد است كه مسلمانان در قرآن، امت وسط و جامعه متعادل معرفى شده است و فضيلت در فرهنگ اسلامى، عبارت از تعادل و همآهنگى است . در فلسفه كلى اسلام، اعتدال و ميانه روى در همه امور، يك اصل بنيادى و اساسى است .
هدف دين اسلام، ايجاد همآهنگى بين ماده و معنا، تن و جان، حقيقت و واقعيت است . اسلام، تحولى در جهان پديد مىآورد كه گرايشهاى مادى انسان با انگيزههاى معنوى و روحانى درهم مىآميزند و تعادلى در رفتار آدمى روى مىدهد . خردگرايى انسان با اشراق و شهود، خودخواهى او با غيرخواهى و عشق درهم مىآميزد و از اين آميزش است كه عدالت، بر شالوده احسان تجلى مىكند .
در منطق محكم اسلام، عدالت و رافت مقصد اعلاى انسانيت است كه براى رسيدن به آن، در اخلاق اسلامى به كار بستن هر دو باهم توصيه شده و نمىتوان رافتبدون عدالت، يا عدالتبدون رافت را اختيار كرد . اين شيوه با اخلاق مسيحيت تفاوت آشكار دارد، زيرا در دين مسيح اعمال رافت از حد اعتدال مىگذرد، و در اجراى عدالت نيز، حس انتقام و گذشت دخالت مىكند .
از ديدگاه اسلام، عدالت، رفتارى است كه بيش از هر رفتار ديگرى به تقوا نزديكتر است .
«يا ايهاالذين امنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط ولايجرمنكم شنئان قوم على الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى . . .»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، براى خدا به قسط قيام كنيد و دشمنى گروهى، شما را از عدالتباز ندارد، دادگر باشيد كه عدالت از هر چيزى به تقوا نزديكتر است .» (8)
تقوا و فضيلت اسلام با احساس ترحم مسيحيت تفاوتى آشكار دارد . بنابراين، اطاعت از خداى قادر متعال و اجراى قوانين الهى به منظور تامين سعادت بشر، كه عدالت ناميده مىشود به هيچ وجه جنبه رافت و ترحم ندارد .
در اخلاق معاصر، مفهوم رافت، به صورت برابر نهاد عدالت تجلى مىكند . مردم نسبتبه مجازات اعدام فردى كه مرتكب قتل عمد گرديده احساس رافت مىكنند و تبرئه او را نيكوكارى مىپندارند، در حالى كه عدالتبر پايه دستورات الهى، به اعدام او، راى مىدهد . در اين جا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا عدالت و رافت مفهومى يگانهاند يا به گونهاى كه در مثال مذكور بيان شد در برابر هم قرار دارند؟ آيا عدالت و رافت از ايمان سرچشمه گرفتهاند، يا رافت، از احساس غيرخواهى برخاسته و عدالت از تعقل حاصل شده است؟
عدالت، عملى است كه رفتار انسانها را با معيار قانون مىسنجد و هر كس را به تناسب رفتار نيك و بدى كه از او سر زده، پاداش مىدهد و مجازات مىكند . در حالى كه نيكوكار شخصى است كه نيازهاى انسانها را بىهيچ توقع پاداشى بر طرف مىسازد . از ديدگاه فلسفه اولى، (متافيزيك) عدالت و رافت منشا واحدى دارند كه همان وجدان بشرى است . در فرهنگ اروپايى، مباحث مربوط به عدالت و نيكوكارى و رافت، به پيدايش دو مكتب اصالت معناى مسيحى (9) و خردگرايى روشنفكرانه (10) انجاميده است . در ديانت اسلام ظاهرا تضاد عمدهاى بين اين دو، مشاهده نمىشود; ولى توجه به اجراى عدالت تا آن پايه است كه تمام رفتارها و ارزشهاى ديگر بر محور آن مىچرخند .
نظر برخى از پژوهندگان غربى كه نيكوكارى اسلام را رفتارى خشك و بىجاذبه و عدالت را در اسلام، كارى افراطى و بدون گذشت پنداشتهاند، دور از حقيقت است . فقهاى اسلام، عدالت را منبعث از وحى الهى مىدانند و مساله را از جهات ايدئولوژيك و اجتماعى بررسى كردهاند .
اصل نيكوكارى در اسلام بدان گونه كه مسيحيت پنداشته، صرفا رفتارى به منظور كمك يا مهربانى به ديگران از روى ترحم نيست . قرآن، فرد نيكوكار را انسان با فضيلتى مىداند كه عشق الهى انگيزه او در خدمتبه نوع و نيكوكارى به ديگران است .
«و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا .»
«به زعم كليسا، خدا با بخشيدن روح خود به انسان، او را به نيكوكارى و رافت وا داشته است، ولى قرآن مىگويد: انسان به اين جهان آمده تا با مبارزه با فقر، بدبختى و آلام همنوعان خود، قيام كند . مخصوصا به دفاع از زنان و كودكان در برابر اين بدبختىها بيشتر اهميت مىدهد .» (11)
در عدالت اسلامى، براى بدكاران بخشش پيشبينى شده است، ولى اين بخشش بر پايه عاطفه و رافت، مبتنى نيست، زيرا اول بايد آثار و پى آمدهاى بخشايش در جامعه بررسى شود; اگر از اين كار ضرر و زيانى متوجه نظم جامعه گردد، و احيانا گنهكار دوباره به عمل خود ادامه دهد و بر تجرى او به گناه افزوده شود، عدالت اسلامى، بخشايش را با انگيزه رافت اجازه نمىدهد، بلكه در اين گونه موارد مجازات مجرم را بر نيكوكارى ترجيح مىدهد، زيرا از امنيت جامعه در برابر فساد و بىنظمى حمايت مىكند . نيكوكارى فضيلت اخلاقى است، ولى بايد در مورد افرادى كه شايستگى آن را دارند اعمال شود . يكى از اهداف عدالت اسلام، برانگيختن وجدان نيكوكارى انسانها از راه به كارانداختن عقل و تامل و تفكر است .
در حقيقت، رافت و نيكوكارى از عظمت روح بشر و حس زيباشناسى او سرچشمه مىگيرد و بايستى تمام اعمال هر مسلمان در پرتو آن انجام شود . پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باب فرموده است:
«همگى رفتارهاى نيك، نظير لبخندى كه از ديدار دوستى بر چهره شما نقش مىبندد، محبتى كه به همسايه خود مىكنيد، نيكو كارانه است و برابر با بخشش و دستگيرى از مستمندان است . كمك به راه گم كردهاى، يارى به نابينايى، برداشتن پاره سنگى، بوته خارى و هر مانع ديگرى از پيش پاى رهنوردى، نيكوكارى است .»
در فقه اسلامى، تقوا يا اطاعت و پيروى از امر خدا، همان عدالت اخلاقى است كه در انديشه و رفتار فرد مسلمان بايد رعايتشود . امانت، فروتنى و صداقت در روابط انسانها (كه دين اسلام پيوسته بدان اصرار مىورزد) همان محبت و ايثارى است كه در همه حال بايد به ديگران مخصوصا خويشاوندان و همسايگان رعايتشود .
قرآن، به منزله كليد گشودن كاخ با شكوه اخلاق اسلامى است كه در اختيار هر مسلمانى گذاشته شده است . مكمل ارزشهاى اخلاقى در اسلام عبادت خداوند است . به بيان ديگر، آن كه عبادت خدا را مطابق دستورات شرع به جا نياورد، اصولا نمىتواند در نظر اسلام، انسان شايستهاى به حساب آيد . با اين همه، عبادت اسلام كوركورانه و خارج از اعتدال نيست، و در عبادت هم اصل ميانه روى رعايت گرديده است . همان گونه كه بشر دوستى اسلام نيز بر پايه اعتدال و ميانه روى است . تنها در برابر خداست كه آدمى، همه مصلحتها، حتى هستى خود را از ياد مىبرد .
اسلام، با هدفهاى متعالى و والاى خود، حقوق و آزادى انسان را به بهترين صورتى مراعات كرده و به دنبال تاسيس جامعهاى بوده كه در آن از برترى نژادى و امتيازات طبقاتى اثر و نشانهاى نيست . عدالت اجتماعى اسلام پديدهاى فراگير است كه از قانون متعالى الهى سرچشمه گرفته است .
ارزشهايى را كه قرآن در باره آن سخن گفته، بدون كوچكترين ترديدى، هنوز دست نخورده باقى مانده و فعليت نيافته است . بدين ترتيب، مسلما مىتواند در روزگار ما براى ساختن دنيايى بهتر و انسانىتر، همكارىهاى ارزندهاى را برعهده گيرد .
اسلام، برخلاف تمدنهاى ديگر، فرد را جزئى از جامعه و پاره سنگى از ساختمان يك تمدن معرفى نمىكند، بلكه هر فرد مسلمان را اساس و بنيان نهاد فراگير فرهنگ اسلامى مىشناسد . انسان در فرديتخود، مقام ممتازى در مجتمع اسلامى دارد و نسبتبه ساير ملتها از موقعيت و حقوق اجتماعى بيشترى بهرهمند است .
اسلام، به بشر به عنوان جزء ساده اجتماع، نمىنگرد و او را عنصر سازندهاى در جامعه متحول اسلام مىداند، كه هر گاه نقش خود را به درستى ايفا نكند، جامعه را گرفتار بىنظمى و اختلال مىسازد . با اين برداشت، اخلاق اجتماعى اسلام شكل مىگيرد . هدف اخلاق اجتماعى، تنظيم روابط گروهى افراد جامعه است . هر مسلمانى، ملزم است تكاليف خود را نسبتبه افرادى كه با او نوعى رابطه دارند، مطابق تعاليم قرآن انجام دهد .
به طور كلى بيشتر تكاليف و فرائض اسلامى جنبه اجتماعى دارند و برخلاف پارهاى مذاهب، عبادت اسلام تنها رياضتبدنى و مناسك فردى نيست .
فرد مسلمان بايد از تسلط بدى بر جامعه ممانعت كند، و در عوض، خوبى را هر چه بيشتر رواج دهد . اين دستور اخلاقى، جامعه مسلمان را از ساير جوامع دينى ممتاز مىسازد .
از نظر جامعهشناسى، امت مسلمان از تلفيق و همآهنگى دين و سياستشكل مىگيرد، و اين همآهنگى، ضامن پيوند آگاهانه امت مسلمان و گرد آمدن آنها زير يك پرچم و يك شعار است .
هرگاه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سياست را به معناى وسيع آن: اداره حكومت، شركت در جنگها، خدمات اجتماعى و كليه امور مربوط به زندگى انسان در جامعه، در ديانت دخالت نمىداد، پيروزى اسلام و توسعه آن در جهان، تا اين پايه ممكن نبود .
از نظر تاريخى، قبل از ظهور اسلام، دين، بيشتر جنبه پرستش و عبادت فردى داشته و حوزه نفوذ آن از مراكز مذهبى تجاوز نمىكرده است، در حالى كه قرآن، ديانت را حاوى سه خصوصيت دانسته است:
1 . اقرار به يگانگى خدا و اطاعت از دستورات او كه مشاركت در فعاليتهاى اجتماعى نيز از آن جمله است;
2 . مجاهدات فرهنگى و شركت در هر گونه اقدامى كه سبب تقويت ايمان مذهبى و افزايش سطح فرهنگ و دانش عمومى و در نتيجه عامل گسترش نظم الهى و استحكام مبانى جامعه توحيدى مىگردد;
3 . اعتقاد به همآهنگى در نظام آفرينش و به طور كلى ايمان راسخ به دخالت مشيتالهى در كليه حوادث و رويدادها، و سرانجام پيروى از اصول اسلامى تسليم، شكر و توكل در هرگونه رفتار اجتماعى .
ديدگاه توحيدى اسلام به گونهاى است كه مبدا آفرينش را موجودى ازلى، ابدى، مجرد و يگانهاى مىداند كه همگى موجودات از پرتو وجود لايزال او هستى يافتهاند و بنابر استعداد خود از فيض وجود بهرهمند گرديدهاند . قبول اين عقيده، به پذيرش نوعى نظام همآهنگ در كائنات مىانجامد .
به عبارت ديگر، عالم وجود را مشيت الهى با نظم و ترتيب ويژهاى كه از علم او پديد آمده، اداره مىكند و همگى چيزها در جاى خود قرار دارد .
بنابراين، تركيب جامعه بشرى نيز جزئى از كل عالم امكانى است كه با نظم و همآهنگى اداره مىشود . پس در جامعه بشرى بىنظمى و اختلاف، بىدادگرى و تجاوز، عدم تعادل، بايد نشانه رفتارى عليه نظام برتر جهان تلقى شود . اصل تقسيم كار و تعيين مسؤوليتها و وظايف افراد جامعه، ناشى از قبول اصل نظم و همآهنگى الهى در جامعه است . هر عملى كه بىنظمى را از ميان ببرد و در تقويت نظام جامعه مؤثر باشد، عملى نيك و خدايى است .
اسلام، در طريق پرورش انسانها اجتماعى بودن را يك ضرورت حتمى مىداند . از نظر قرآن، اراده همكارى در بشر، جزئى از مشيت كلى الهى است . از اين رو، سهلانگارى در مشاركت و همكارى، مطرود و محكوم است و ابدا مورد قبول اسلام نيست .
توصيه به امر به معروف يا خيرخواهى، از اصول مسلم قرآن است . اين كتاب آسمانى در موارد بسيار، امر به معروف را به مسلمانان يادآور مىشود . ديانت اسلام به دنبال تاسيس جامعهاى است كه انسانها، خواه فردى و خواه گروهى، دستور دهنده نيكى و باز دارنده بدى بوده باشند . به كار بستن اين روش، تغييرات مطلوبى در شخصيت افراد به وجود مىآورد و او را وا مىدارد كه در زندگى به ارزشهاى معنوى، بيشتر ارج نهد .
پويايى اسلام مرهون امر به معروف و نهى از منكر است، و بسيارى از اصول مهم ديگر از اين اصل سرچشمه گرفته است كه مشاركت و تعاون از آن جمله است .
طرح مشاركت اسلام از ساير مذاهب كاملتر و عملىتر است، مشاركت چيزى جز اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر نيست . اعتقاد به خيرخواهى جامعه، و قبول مسؤوليت اجتماعى، از ايمان به خدا حاصل مىشود . در حقيقت دين است كه ضرورت مشاركت را به خاطر ايجاد جامعهاى بيشتر توصيه مىكند و آدمى را از گناه و تخلف از قانون الهى و در خور مجازات باز مىدارد . تلاش اسلام در تشويق هر مسلمان به دخالت در امور جامعه، عامل جلوگيرى از گناه است و از اين ديدگاه به مشاركت مىنگرد .
بايد توجه كنيم كه تعبير «امت مسلمان» با جامعه مسيحى قرون وسطى يا ملتهاى اروپا در قرن هيجدهم، هيچ گونه شباهتى ندارد . امت مسلمان به گروهى اطلاق مىشود كه همگى پيرو وحى الهى و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله باشند و از قانون مشتركى به نام اسلام اطاعت كنند .
در مسيحيت قرون وسطى، كشيشان به پيروان خود توصيه مىكردند كه به تزكيه شخصى و زهد و عبادت مشغول باشند و برنامه روشنى براى فعاليتهاى اجتماعى و مشاركت مردم در كارها ارايه نمىدادند . متفكران اروپايى در دوران پس از نوزايى، برعكس به مسايل اجتماعى اهميت فوقالعاده دادهاند و نقش كليسا را در رهبرى انسانها كم و بيش انكار كردهاند . در اين ميان، قرآن، فرد مسلمان را به دو گرايش بالا فرا مىخواند . يعنى ايمان دينى و تزكيه نفسانى با آمادگى و علاقهمندى، براى هرگونه فعاليتهاى اجتماعى و مشاركت در امور عمومى . ساخت جامعه اسلامى بر ايمان راسخ به يگانگى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله استوار است و در عين حال نقش اجتماعى انسان به عنوان عضو مسؤول جامعه پذيرفته شده است .
اصالت دين اسلام و برترى آن نسبتبه مسيحيت و يهود، به خاطر جامعيت تعاليم قرآن در نگرش به احوال فردى و مصلحتهاى گروهى امت مسلمان است . اسلام با وجودى كه اديان نامبرده را تاييد مىكند، ولى پيروى از آنها را براى سعادت مردم كافى نمىداند و پيوسته در آرزوى اتحاد و همبستگى ملتهاى يكتاپرست جهان است . به اين آيه شريفه توجه فرماييد:
«بگو اى پيامبر به اهل كتاب، اگر به تورات و انجيل عمل كنيد، جزء دينداران محسوب مىشويد، ولى اى پيامبر، آن چه بر تو نازل شده كاملتر از آنها است .»
در ديانتيهود، برترى نژادى وجود دارد . و در برادرى مسيحيت، رابطه الهى بر جنبههاى عملى آن در زندگى اجتماعى غلبه يافته و در شرايط امروز قابل اجرا نيست . اما در ديانت اسلام، اين افراط و تفريط به چشم نمىخورد . با ايمان به خدا، مسلمانى آغاز مىشود، ولى اين اعتقاد در فرد مسلمان انديشهاى پديد مىآورد كه به صفاى باطنى مىانجامد، يك انگيزه اخلاقى و روانى او را به غيرخواهى و خدمتبه نوع سوق مىدهد .
در تفكر هر مسلمان، آرزوى جامعهاى بهتر در جهان فردا كه بربنيان امر به معروف و نهى از منكر، شكل گرفته باشد، خلجان دارد . اين تفكر كه در تعاليم قرآن نشات مىيابد، به ديانت اسلام سوداى جهان شمولى مىبخشد . اسلام، به دنبال ساختن جهانى است كه همه مردم (حتى آن كسانى كه به دين سابق خود وفادار ماندهاند) با تفاهم و همكارى و برادرى و برابرى كامل زندگى كنند .
قرآن و پيامبر، پيروان خود را به ايجاد رابطه و تفاهم با ملتهاى ديگر در هر گوشه جهان، تشويق مىكند، مشروط به اين كه اين پيوستگى، براى امت اسلامى مخاطراتى را به دنبال نداشته باشد .
با وجود اين كه وحى الهى يا كتاب آسمانى قرآن، راهنماى اخلاقى مسلمانان محسوب مىشود، در عين حال حاوى مجموعهاى از دستورالعملهاى سياسى - اجتماعى نيز هست . امتياز اخير باعث آن گرديده كه در اندك زمانى، جامعهاى پيوسته و منسجم، متعهد و آگاه و مطلع به امور سياسى، زير پرچم اسلام تاسيس شود . جامعهاى كه به همه افراد خود، امكان شركت در كارها و قبول مسؤوليتهاى اجتماعى را مىدهد .
اين جامعه به هم پيوسته و نگهبان قانون الهى، قبل از هر چيز به انسانهاى مسلمان، هويت انسانى مىدهد . هويتى كه متاسفانه در جوامع متمدن معاصر، از ياد رفته است و افراد اين جامعهها زير تاثير تكنولوژى و ارزشهاى مادى ديگر، از خود بيگانهاند .
ايدئولوژى اسلام، توانسته است، ضمن ارج نهادن به هويت فردى انسان، نقش سازنده او را در فعاليتهاى اجتماعى گوشزد كند . اعتقاد به هويت فردى انسان از اصل جاودانگى روح و دنياى پس از مرگ، پديد آمده است . هر فرد مسلمان در برابر خدا، مسؤول اعمال خويش است و در قيامتبد و نيك كارهاى او به قضاوت نهايى گذاشته مىشود و پاداش و مجازات مىبيند . ايمان به يگانگى خدا، مهمترين عامل تاسيس جامعه مسلمان است جامعهاى در ابعاد جهانى، متعهد و مسؤول، در يك چنين جامعهاى فرد مسلمان رشد مىكند، وابستگى خود را به امت مسلمان مىشناسد و به هويت راستين خود پى مىبرد .
هنگامى كه پيامبر از مكه به مدينه هجرت نمود، پس از ورود به اين شهر، نخستين اقدام او، امضاى قرارداد آشتى با دوازده قبيله عرب و ده قبيله يهودى ساكن در مدينه بود . در اهميت اين قراردادها كافى استبه آثار آن در تثبيت و گسترش اسلام در سالهاى بعد اشاره كنيم . اين قراردادها را به حق مىتوان نخستين قرارداد اجتماعى در تاريخ تمدن بشرى ناميد .
اين تصميم حقوقى، مزايايى به ساكنان مدينه اعطا نمود و اوج همكارى، برابرى و تفاهم را بين دو گروه مهاجر و انصار از يك سو، و اقوام يهود از سوى ديگر، به وجود آورد .
روشنفكران مسلمان در مطالعات خود به اين نتيجه رسيدهاند كه تفكيك دين از سياست، با ايدئولوژى اسلام ناهمآهنگ است . توجه مسلمانان امروز به حقايق اسلام و تعاليم قرآن، كه 15 قرن پيش، نداى آزادى و برابرى سرداده است، كاملا طبيعى است و گرايش به حكومت جهانى اسلام در افكار امت اسلام، رسوخ يافته است .
ديانت اسلام، حاكميت مطلق را از آن خدا مىداند كه قسمتى از آن، بنابر مشيت الهى به پيامبر و جانشينان او تفويض مىشود . رهبران سياسى نماينده حاكميتخداوند بر روى زميناند، بنابراين بايد واجد شايستگى و توانايى لازم باشند، تا بى چون و چرا، مورد قبول و تاييد مردم واقع شوند . اين جاست كه مساله آراى عمومى در اسلام، مطرح مىشود .
به كار بردن تعبير خلافتبه جاى حكومت، روشنگر جانشينى خدا در اداره امور است و مخصوصا در قرآن آياتى وجود دارد كه به روشنى از تلفيق حكومتشرعى و سياسى در وجود برگزيده است كه مآلا برگزيده خداست، حكايت مىكند، از جمله اين آيه:
«داديم كسان ابراهيم را كتاب و دانش و ايشان را داديم فرمانروايى بزرگ .» (12)
در اين آيه علوم دينى (كتاب) با آيين مملكت دارى (حكمت) تلفيق شده و با واژه فرمانروايى بزرگ، به حكومتسياسى تصريح شده است .
شالوده حكومت اسلامى بر آزادىهاى فردى و دخالت آزادانه اشخاص، در كارهاى عمومى، ريخته شده و اتخاذ تصميم در مسايل جامعه از طريق مشورت است . با اين همه در قرآن و سنت، به ساخت و تركيب ويژه حكومت نظير آن چه در كشورهاى غربى معمول است، تصريح نشده و تنها به مسلمانان اختيار و آزادى داده شده تا شكل حكومتخود را بنا بر مقتضيات زمان، با رعايت اصول اسلامى برگزينند .
پيوند امتبا مسؤولان حكومت، چونان روابطى كه هماكنون بر ملتهاى آزاد جهان حكمفرماست، تنها حكومت اسلامى از اين امتياز برخوردار است كه رعايت مبانى و احكام الهى، مثل اجراى اصل امر به معروف و نهى از منكر را در راه گسترش و تداوم قسط اسلامى يا عدالت اجتماعى وجهه همت قرار داده است .
اصول اداره مملكت، بر بنيان تعاليم قرآن و سنت پيامبر، ثابت و تغييرناپذير است و حوزه نفوذ قوه مقننه تا بدان حد نيست كه قادر به تصرف در اصول الهى باشد، ولى در فروع، بنابر ضرورت و احتياج، از طريق نظام شوراها و فتاواى فقيهان، تغييراتى به سود مردم صورت مىگيرد .
اسلام با آن چه كه امروزه در كشورهاى غرب، حكومت جمهورى يا مشروطه ناميده مىشود، متفاوت است . مهمترين اختلاف در كيفيت اعمال حاكميت است . رهبر امت در اسلام، پيش از هر نيروى ديگرى متكى به اعتقاد و اطمينان است كه مردم نسبتبه او دارند . اعتقاد مردم و گزينش او به عنوان حاكم، خليفه يا جانشين خدا، در حقيقت قرار داد دو جانبهاى است كه بين حاكم و مردم، منعقد مىگردد و هر دو طرف بايد به شرايط آن پابند باشند .
از ديدگاه اسلام، همانگونه كه حاكميت، متعلق به خداست، مالكيت و ثروت نيز از آن خداست . مردم در دوران زندگى، امانتدار خدايند . هرگز كسى نبايد در داشتن چيزى كه متعلق به او نيست، احساس غرور كند يا گرفتار حرص و آز گردد . اگر الكيتخصوصى در اسلام پذيرفته شده، تنها به خاطر تشويق مسلمانان به كار بيشتر بوده كه سرانجام بهزيستى و نظم جامعه را تامين مىكند .
اسلام، به هيچ يك از دو ايدئولوژى كاپيتاليسم و كمونيسم، كوچكترين شباهتى ندارد، مثلا برخلاف كمونيسم، مالكيتخصوصى و كار مستقل را، از حقوق شناخته شده هر مسلمان دانسته، در عين حال اين مالكيت، مرزهاى مشخصى دارد . و برخلاف ليبراليسم غرب و رژيمهاى سرمايهدارى دسترسى به ثروت و مالكيتبدون كار و ابراز لياقت، مطلقا ممكن نيست . ضوابط كار در اسلام به گونهاى تنظيم شده كه همه شهروندان از فرصتهاى مساوى استفاده كنند و سيستم بهرهكشى و بيگارى منسوخ است . تشويق به نيكوكارى و ايجاد سازمانهاى خيريه، نظير وقف كه ثروتمندان را به خدمات عمومى و فرهنگى مشغول مىسازد، در حد خود مىتواند، ثروت را در جامعه متعادل سازد، پرداختهاى قانونى نظير زكات، علاوه بر آن كه از تراكم سرمايه جلوگيرى مىكند، با تنگ چشمى دنيا داران نيز پيكار مىكند .
هيچ ديانتى به روشنبينى اسلام، راه زندگى را به پيروان خود نياموخته و احترام به قانون را تا اين پايه، توصيه نكرده است . اين روح اطاعت از قانون و عشق به عدالت است كه ديانت اسلام را به تاسيس جامعهاى همآهنگ، وا داشته است .
اسلام، من فردى را به من اجتماعى مبدل ساخته و مصلحت جامعه را بر سود شخصى برترى داده است .
قوانين اسلام و اروپا، هم از نظر منشا حقوقى وهم از نظر هدف، با يكديگر تفاوتهايى دارند . حقوقدانان اروپا، منشا پيدايش قانون را اراده ملت مىدانند و هدف از اجراى قانون، احقاق حق و تامين عدالت است . در فقه اسلام، منشا قانون، مشيت الهى است كه در كتاب آسمانى و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله انعكاس دارد و هدف از اجراى آن علاوه بر تامين عدالت و حفظ حقوق ضعفا در برابر اقويا، تقرب به خدا نيز هست . هر فرد مسلمان اصولا تكاليف خود را در هر موردى كه مقتضى باشد، به خاطر تقرب به خدا انجام مىدهد و اين كمال مطلوبى است كه قرآن در برابر هر مسلمان قرار داده است .
تعيين ضوابط و تدوين اصول واقعگرايانهاى كه وظيفه و خط مشى ميليونها مسلمان را در گوشه و كنار جهان، مشخص كند، كار آسانى به نظر نمىرسد، و از اين جهت هيچ ايدئولوژى، مذهب و فلسفهاى، با اسلام برابرى نمىكند . هيچ سازمان سياسىاى قادر نيست در انديشه و رفتار انسانها نظارت خود را اعمال كند . و به راستى اين نفوذ و كارآيى قرآن و پيامبر در انديشه مسلمانان، شگفتآور است .
نفوذ و قدرت رهبران اسلام، ناشى از ايمان دينى مردم است نه به خاطر ترس و مجازات قانون، از اين جهت، رهبرى روحانى و سياسى در ديانت اسلام، تجزيهپذير نيست . و اين بدعت (جدايى رهبرى روحانى از رهبرى سياسى) از دوران حكومت معاويه در اسلام ظهور كرده است . حكومت اسلامى از قبول و حمايت مردم بهرهمند است و قداست پيشواى دينى كه در عين حال رهبر سياسى امت نيز هست، اين موقعيت ممتاز را براى او فراهم ساخته است .
اسلام شناسان غرب پيوسته اصرار ورزيدهاند تا نظام ادارى و سياسى اسلام را متناسب با الگوهاى خود (در يكى از تعاريف علوم سياسى) بگنجانند . اين روش تحقيق به اصطلاح علمى، موضوع پيوستگى روح و ماده، اخلاق و قانون را كه از ويژگىهاى نظام دينى و اجتماعى اسلام است، مورد پژوهش قرار نمىدهد و از كنار آن مىگذرد .
طبقهبندى سازمانها و نهادهاى اسلام به صورتى كه امروزه متفكران اسلامى هم به پيروى از روشهاى غرب، بدان پرداختهاند و ايدئولوژى اسلام را در قالب اصطلاحات محدودى نظير تئوكراسى، منارشى، اتوكراسى، جمهورى، دموكراسى و سوسياليسم تعريف مىكنند، به هيچ وجه، توانايى معرفى و ارزيابى ديانت اسلام را نخواهد داشت . قلمرو پژوهش علمى محدود است و حقيقت ايدئولوژى اسلام را كه از وحى الهى و كتاب آسمانى و اعتقاد به جاودانگى روح و استمرار هستى در جهان ديگر، نشات يافته، نتواند شناخت .
دليل اين ادعا، اظهارات و مطالب ضد و نقيض و نتيجهگيرىهاى نادرستشرق شناسانى است كه در برخورد با مبانى اعتقادى و برداشتهاى سياسى و اجتماعى اسلام، ابراز داشتهاند . اين داورىها عميقا با روح قرآن و رسالت پيامبر تناقضى آشكار دارد . اشتباه بزرگى كه اين گروه مرتكب شدهاند، شايد به علت اعتقاد مسيحيت در تفكيك عوامل مؤثر در زندگى فردى و گروهى، از يكديگر است .
بايد اذعان كنيم كه مبانى و اصول ديانت اسلام در حمايت از حقوق اقليتها، در قرن هفتم ميلادى براى نخستين بار، گام بزرگى بوده است كه در راه تامين عدالت و آزادى و برابرى انسانها برداشته شده است .
به شهادت تاريخ، در نخستين مراحل پيروزى اسلام، رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با كسانى كه هنوز مسلمان نشده بودند، كاملا جوانمردانه بوده است .
در دورانى كه سرنوشت انسانها را زر و زور تعيين مىكرده و آزادى، تنها متعلق به زورمندان و توانگران بوده است، پيامبر اسلام در جزيرةالعرب، صداى آزادى و برابرى در داده و اميدى در دلهاى محرومان و ستمكشان پديد آورده است . با توجه به اين نكته، بى انصافى است كه رفتار ناشايستيكى از فرمانروايان ستمگر را در گوشهاى از قلمرو اسلام، بهانه كرده و در عدالت اسلامى ترديد روا داريم . شك نيست كه حكام محلى، نسبتبه رفتار بيگانگان واكنشهايى نشان مىدادهاند، ولى ملاك قضاوت بايد ايدئولوژى اسلام و رفتار پيامبر و جانشينان او در سى سال اوليه ظهور اين ديانتباشد، نه فىالمثل رفتار معاويه و فرمانروايانى از اين قبيل كه متاسفانه به نام اسلام حكومت كردهاند .
در فقه اسلامى فصلى به «ذمه» اختصاص داده شده كه به معناى امان يا حمايت آمده است . ذمه قراردادى بود كه مسلمانان پس از پيروزى بر دشمن، به منظور حمايت و اماندادن به او تنظيم مىكردهاند و به امضاى طرفين مىرسيده است . بنابر قرارداد مذكور، پيروان اديان ديگرى كه سرزمينشان به تصرف سپاه اسلام در آمده بود، مىتوانستند در بين امت مسلمان به آسودگى زندگى كنند و حكومت اسلام امنيت آنان را از هر جهت ضمانت مىنمود در قبال اين ضمانت، اصل ذمه، مبلغى به بيتالمال مىپرداختند كه «جزيه» ناميده مىشد .
از نظر حقوقى، قرارداد با اهل ذمه را مىتوان عهدنامه سياسى (كنوانسيون) تلقى نمود كه پيروان يكى از اديان الهى در سرزمين مغلوب، از سوى قوم غالب يعنى مسلمانان امان مىيابند و هيچ كس حق تجاوز به حريم آنان را نخواهد داشت . در برابر اين تعهد، قوم شكستخورده بايد مبلغى را به صندوق حكومتبپردازد و مقررات عمومى اسلام را رعايت كند . اين قرارداد دو جانبه، بيشتر به سود اقوام شكستخورده است تا اسلام، زيرا انگيزه انسانى و اخلاقى عامل موافقتبا آن بوده است .
در اين جا لازم استيادآور شويم كه تنظيم قرارداد صلح با شرايط ذمه يا تامين و حمايت ملتشكستخورده يكى از تجليات انسان دوستانه اسلام است كه به كلى با آن چه در حقوق غرب نسبتبه رفتار با ملل مغلوب آمده، تفاوتى آشكار دارد .
نكته جالب ديگر، روشنبينى و آشنايى مسلمانان با مسايل سياسى در 1500 سال قبل است . يعنى در دورانى كه حقوق سياسى وجود نداشته و حاكم بر مقدرات مردم، زورمندى و توانگرى بوده است، در قرارداد اهل ذمه، با روشنى و صراحت، وظايف و تكاليف طرفين و حقوقى كه نسبتبه هم دارند، مشخص شده كه جاى هيچ گونه ابهام و تفسيرى را باقى نمىگذارد .
«جزيه» در حقيقت نوعى ماليات سرانه بود كه از همه اقليتها وصول مىشد . تنها كودكان، زنان و افراد سالخورده و عليل از پرداخت آن معاف بودند . نرخ جزيه يا ماليات، به توانايى مادى افراد بستگى داشته و از طبقات كم درآمد مبلغ كمترى وصول مىشده است . سرپرستخانواده يا رئيس قبيله، مسؤول وصول جزيه براى حكومتبودهاند .
تحميلاتى كه به گروه اقليت مىشده، در قبال حمايتى كه دولت اسلامى از آنها به عمل مىآورد; در مقايسه با رفتار ملل فاتح نسبتبه افراد تابع كشور مغلوب، كاملا متعادل و انسانى بوده است . پرداخت مبلغى در ازاى بهرهمندى از مزاياى قانونى اقامت در بين مسلمانان و يا الزام به حفظ نظم و اطاعت از مقررات اجتماعى اسلام، به خاطر امنيت جامعه، رفتارى خلاف عدالت محسوب نمىشود . مخصوصا كه گروههاى اقليت، آزادى كامل داشتهاند كه در هر كجا مايلند اقامت گزينند و حكومت اسلام، حمايت از جان و مال و نواميس آنان را متعهد بوده و حتى در برابر دشمن خارجى از آنان دفاع مىكرده است .
نشانههايى از بدرفتارى مسلمانان با گروههاى اقليت، موجود نيست، بر عكس، شواهد تاريخى در حسن سلوك و مهرورزى اسلام با اين گروهها وجود دارد . پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از دستورات صريح خود فرموده است:
«هركس يكى از افراد مورد حمايت اسلام را از پا در آورد، بهشت را نخواهد ديد .»
على عليه السلام در خطبههاى خود از برابرى حقوق مسلمان و غير مسلمان، ياد كرده و فرموده است:
«اينان جزيه مىپردازند، ولى با مسلمانان برابرند .»
رهبران دينى يهودى و مسيحى، در انجام وظايف خود، آزادى كامل داشتهاند و رسميت آنها مورد تاييد حكومتبوده است . اعتمادى كه اهل كتاب به پيامبر و جانشينان او داشتند، در قراردادها منعكس است، و هيچ گونه دليلى بر ناخشنودى اقليت مدينه و شهرهاى ديگر از مجريان قانون اسلام در دست نيست .
تساهل دينى در اسلام، برخلاف برداشت اروپائيان از اين واژه به بىبند و بارى و سهلانگارى اطلاق نمىشود . ديانت اسلام به گروههاى غيرمسلمانى كه در درون جامعه مسلمان، زندگى مىكنند، آزادى انجام فرايض دينى و حفظ آداب و رسوم قومى را داده و آنها را در حمايتخود گرفته است . اين رفتار مردمى، به تعبير اسلام، «تساهل» ناميده شده و مجامع جهانى، امروزه اين تفكر عالى اسلام را به مقررات حمايت از آزادىهاى انسان، افزودهاند و از سختگيرىهاى اكثريت نسبتبه اقليت، در ميان افكار و عقايد خود، چشم پوشيدهاند .
در تاريخ اروپا مىخوانيم كه قرنها، آباى كليسا نسبتبه غير مسيحيان سختگيرى و شكنجه روا مىداشتهاند و حتى به متفكران و اهل علم، اجازه ابراز عقايد و نظريات خود را (به علت آن كه مخالف با مفاد انجيل است) نمىدادند . عدهاى از دانشمندان در سراسر اروپا تحت فشار كشيشان قشرى و جامعه متعصب بودهاند .
برداشت اسلام از حقوق اقليت، هرگز نبايد پديدهاى قرون وسطايى و قديمى جلوه كند . پذيرش حق آزادى بيان و آزادى رفتار، براى انسانها پديدهاى است كه از احترام به شخصيت و اعتقاد به اصالتبشر، سرچشمه گرفته و هنوز هم تفكرى پيشرفته است، و مىتواند كمال مطلوب ابدى، براى فرهنگ بشرى باشد . علماى حقوق بينالملل، مسلما ناگزير خواهند بود در فرضيههاى خود به منظور پىريزى اساس تفاهم و همبستگى بيشتر ملتها، با انديشههاى مترقى اسلام آشنا شوند . اين حقيقت مورد پذيرش تاريخ است كه قرآن با ارايه مقرراتى در حمايت از گروههاى اقليت، توانسته است ضرورت كاربرد اصل تساهل دينى را در برخورد عقايد و آراى امروز نيز اعتبار بخشد . اصلى كه در بسيارى از نظامهاى سياسى - اجتماعى معاصر رعايت نمىشود . حقوقدانان بينالمللى و بشر دوستان معاصر، هنوز به خاطر تدوين مقرراتى براى حفظ اقليتهاى بيگانه در درون جوامع اروپايى تلاش مىكنند .
آزادى، نخستين بنياد تعليم و تربيت عمومى در اسلام است و امكان شكوفايى استعدادها و پرورش نيروى تفكر را به همگان مىدهد . اين اصل، از لوازم اصل برابرى در اسلام است، زيرا اصل، برابرى پرخاش عليه ستمگرى و تبعيض نژادى است . آزادى و برابرى انسان در سايه اعتقاد به وحدانيت و قدرت كامله خداوند تحقق مىيابد كه ضامن اجراى اصول برابرى، آزادى و برادرى است . مخصوصا اذعان به عظمت و وحدانيتخدا، اعتقادى در انسان به وجود مىآورد كه عامل بازدارندهاى در تسليم به بردگى و اسارت و موجد مقاومت انسان در برابر تجاوز و ستم گرى است .
بنا به دستور قرآن، انسان منحصرا در برابر خدا بايد احساس عبوديت كند و در ساير احوال، كاملا آزاد و مختار است .
اعتقاد به عظمت و قدرت خدا، فكر تساوى و آزادى بشر را در ذهن هر مسلمانى پديد مىآورد و غريزه تجاوز و بهرهكشى از انسانى ديگر را در وجود او سركوب مىكند . بدون ترديد، اين خصوصيتيكى از امتيازات عمده دين اسلام و اصولا يكى از تجليات عالى تمدن بشرى است . بر اساس اين اعتقادات كه فلسفه و قانون گذارى اسلام، گامهاى مؤثرى در راه تامين حقوق بشر برداشتهاست .
ديانت اسلام، ذاتا بيش از ساير اديان و فلسفهها به شخصيت انسان ارج نهاده و براى آزادى او حرمت قايل شده است . برابرى در حقوق مخصوصا امكان بهرهمندى مساوى از تعليم و تربيت و انتخاب مشاغل، اجراى كامل عدالت در قرار دادها و روابط اجتماعى، معاملات و . . . ، اسلام را دين مترقى و طرفدار آزادى و برابرى انسانها معرفى مىكند .
اسلام، نخستين ديانتى بوده كه عليه بهرهكشى و استثمار، به مبارزه برخاسته و از پا ننشسته است و بنيان ستم را در همان سالهاى نخستين، در بسيارى از سرزمينها در هم كوبيده است . در ادوار بعد نيز موفق شده نظام بردگى و ستمگرى را با پى ريزى نظام اقتصاد توحيدى نابود سازد . درست در دورانى كه اروپاييان به پيروى از مبانى حقوق يونان و روم قديم، سيستم بردگى، بيگارى و بهرهكشى را به عنوان حق طبيعى براى صاحبان زور و زر پذيرفته بودند .
اصل مساوات، نخستين سنگ بناى نظام اجتماعى اسلام است . هيچ يك از اديان و فلسفهها تا اين حد به برابرى انسانها ارج ننهادهاند . اصل برابرى اسلام نسبتبه افرادى كه مسلمان نيستند، نيز، تسرى دارد و اين گروه مىتوانند از تمامى حقوق و امتيازات مسلمان در يك جامعه اسلامى استفاده كنند و در احوال شخصيه تابع قوانين خود باشند .
بايد دانست كه برابرى در اسلام بدان معنا نيست كه افراد سالم بدون آن كه زحمتبكشند از مزاياى اقتصادى يكسان بهرهمند گردند . قرآن تفاوتهاى فردى را از نظر هوش و شرايط بدنى و روانى مىپذيرد و از مالكيت فردى در صورتى كه نتيجه فعاليت مشروع فرد بوده و سهم بيتالمال پرداختشده باشد، حمايت مىكند .
مفهوم حقوق بشر و به عبارت ديگر اعتقاد به ارزش و شايستگى انسان، متفرع از اصل توحيد اسلام است، زيرا جنبه عالى و الهى انسان، به هر حال آزادى و برابرى اوست . انسان، آزاد آفريده شده و بايد جامعهاى به وجود آيد كه او هرگز از بردگى و استثمار، وحشتى به دل راه ندهد و مسؤول سرنوشتخود باشد . تنها خداوند شايسته عبادت و پرستش است .
اصل مساوات اسلامى، به كلى با آن چه در فرهنگ مغرب زمين وجود دارد متفاوت است . از ديدگاه اسلام، انسان، اصولا موجود آلوده و گناه كارى نيست كه از فيض حلول به شايستگى مقام انسانيت را به دست آورد . قرآن، ارزش انسان را با مابعدالطبيعه نمىآميزد، انسان برتر، موجودى است كه آزادانه دستورات الهى را به كار بندد و خدا را پرستش كند .
نزول كتاب آسمانى قرآن بر پيامبر صلى الله عليه و آله، تنها به خاطر تغيير رسوم و دگرگونى اخلاق عرب جاهليت نبوده است . قرآن، كتابى استحاوى دستورات منسجم و كامل كه اجراى آن در شرايط تاريخى و ضرورتهاى اجتماعى گوناگون كاملا امكانپذير است . در مورد حقوق زن، نخستبايد ديدگاه اسلام را در باره طبيعت زن دانست .
ديانت اسلام، زنان و مردان را برابر مىداند و قوانين اسلام، عموما انسان را مورد حمايت قرار مىدهد نه فرد يا گروه معينى را . با اين همه در مواردى از حقوق زنان بيشتر پشتيبانى كرده و مخصوصا سنت پيامبر صلى الله عليه و آله عدالت، مهربانى و نيك رفتارى با زنان را توصيه نموده و احاديثبسيارى در اين باره موجود است . در مساله ازدواج كه از نظر اسلام، بعد اخلاقى و تربيتى آن اهميت فوقالعادهاى دارد، اگر به مهريه تاكيد شده باز به خاطر احترام و تامين زندگى آينده زن بوده است .
حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه زن را به موجود مقدس تعبير كرده و در حديث ديگر مالكيتخصوصى، حق استفاده از ارث و تساوى در برابر قانون را براى زن قايل شده است .
فقهاى اسلام، از تفاوتى كه در سهم ارث زن و مرد وجود دارد و مرد دو برابر زن ارث مىبرد، بدين صورت دفاع كردهاند كه اين امر نه تنها تضييع حقى نسبتبه زنان نيست، بلكه امتيازى هم براى آنان محسوب مىشود . مىدانيم كه در نظام اجتماعى اسلام، به طور كلى مرد مسؤول پرداخت هزينه خانواده از هر قبيل است . در حالى كه مسؤوليت و مديريت زن در خانواده نسبتبه امورى است كه براى او مستلزم هزينهاى نيست، بدين ترتيب ثروت و در آمد او مانند مرد، صرف مخارج خانواده نمىشود . حال اگر، بيشتر از او ارث مىبرد، هرگز به خاطر برترى مرد نسبتبه زن نمىباشد، بلكه به علت مخارج بيشترى است كه اجبارا مرد در زندگى برعهده دارد .
از بررسى قرآن و احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله به اين نتيجه مىرسيم كه دين اسلام سه نوع امتياز براى زنان قايل شده است:
اول، حق زناشويى كه از نظر اسلام در عين اين كه پيوند معنوى و پرشكوه مرد و زن مسلمان است، اقدامى در مسير نظم جامعه و قرارداد عادلانهاى بين طرفين است .
دوم، رعايت احترام و ادب معاشرت در روابط زن و مرد است . با شناختى كه اسلام از طبيعتسركش مردان داشته، در اين مورد راههاى عملى ارايه داده و صرفا توصيه اخلاقى نكرده است .
سوم، تنظيم روابط زناشويى است . زناشويى صرفا اقناع غريزه جنسى نبايد تلقى شود . انگيزههاى انسانى و تربيتى، علل و موجبات اساسى زناشويى است . دورنماى اين مزاياى سه گانه كه با يك ديد كلى، مىتوان آنها را به صورت اصل واحدى پذيرفت، نظر اسلام را نسبتبه ارزش مقام زن روشن مىسازد .
مطالعه تاريخ تمدنهاى گذشته حاكى از پرداختن انسان به رسوم و عادات شرمآورى بوده كه انقلابات و تحولات اجتماعى نظير اسلام، سرانجام آن را از ميان برده است . از جمله اين عادات، رفتار غير انسانى مردان جاهليتبا زنان و دختران عشيره بوده كه پيامبر با آن مبارزه كرده است .
از ديدگاه قرآن، زن در جامعه مسلمان، از همگى حقوقى كه به مرد اختصاص داده شده، بهرهمند است و اصولا هيچ گاه تفاوتى بين زن و مرد وجود ندارد .
«ما از هر چيز دوگونه آفريديم، باشد كه يگانگى ما را پذيرا شويد .» (13)
افسانه اغواگرى حوا و برانگيختن آدم به گناه كه در انجيل آمده، و زن را شاگرد شيطان ناميده است، مورد قبول اسلام نيست و اين بىاحترامى نسبتبه زن نه تنها در قرآن ديده نمىشود، بلكه به شهادت بعضى آيات، برترى زن نسبتبه مرد، پذيرفته شده است . (14)
در آيات مذكور، آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران و مادر عيسى عليه السلام نمونه پاكدامنى و استقامت در برابر شدايد و سختىها معرفى شدهاند . بنابر احاديث معتبر، خديجه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه عليها السلام دختر پيامبر و همسر على عليه السلام در بزرگوارى همانند مريم و آسيهاند . (15)
بايد دانست كه نظر قشريون و ظاهر گرايان مسلمان نسبتبه زن، مطلقا با تعاليم اسلامى ربطى ندارد و نشانه بىاطلاعى و بىخبرى اين گروههاى متعصب و بيگانه از حقايق اسلام است . اين گروهها براى زن همان حقوقى را قايلند كه اعراب دوره جاهليت قايل بودند، اينان به دستور پيامبر و تعاليم قرآن در موضوع برابرى زن و مرد تسليم نمىشوند و تنها به ظواهر دين پايبندند و با برداشتسطحى و ناقصى كه از دين اسلام دارند، مقام عالى و با عظمتى را كه قرآن به انسان (اعم از مرد و زن) ارزانى داشته، هرگز درك نكردهاند و در نتيجه با تندروىهاى ناشايستهاى به قضاوت در باره زن مىپردازند . سخنانى چون «بهشت زير پاى مادران است» يا «بهترين شما كسى است كه با همسر خود به مهربانى رفتار كند» ، هرگز بر زبان پيامبرى كه براى زن ارزش ملكوتى قايل نباشد، جارى نمىشود .
مبارزهاى كه زنان مسلمان براى به دست آوردن حقوق و آزادى خود آغاز كردهاند، از پيكار زنان اروپا و آمريكا، آسانتر است، زيرا زن مسلمان برخلاف زنان مغرب زمين عليه قوانين ظالمانهاى كه حقوق زنان را از ياد برده، قيام نكرده است، بلكه منحصرا با انديشههايى مبارزه مىكند كه گرفتار كوتهبينى و عصبيتهاى جاهليتاند و مانع رسيدن زنان به حقوق كه اسلام براى آنان پذيرفته است مىگردند .
دين اسلام، به مراتب بيشتر از مسيحيت و اديان ديگر در مورد حقوق و آزادىهاى زن سخنى گفته است مانند: مالكيتخصوصى زن، مهريه، ارث، دريافت هزينه زندگى از شوهر سابق پس از طلاق، و امتيازات بسيار ديگر . دشوارى زن مسلمان و مقاومت مردانى است كه آماده اجراى احكام الهى در مورد او نيستند .
در كدام سيستم اقتصادى، از حق مالكيت زن، نظير اسلام حمايتشده است؟ شور و حرارتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در دفاع از آزادى و حقوق اقتصادى و اجتماعى زن، در هزار و چهارصد سال پيش، نشان داده است، واقعا شگفتانگيز است . ظهور اسلام، مقارن با فرمانروايى امپراطوران روم و ايران بود كه اصولا مرد و زن از آزادى و عدالتبىبهره بودند . اروپاى قرن بيستم، هنوز حقوقى را كه اسلام براى زنان قايل شده است، به آنان نبخشيده است .
با توجه به اين حقايق، زنان روشنفكر مسلمان، بهتر استبراى مطالبه حقوق و آزادىهاى خود از دولتها، به جاى تكرار مطالب متفكران مغرب زمين، به اصول برابرى و عدالت اسلام تمسك جويند . عدالت اسلام، از مطالعه در همآهنگى و نظم و ترتيب كائنات پديد آمده است . نظامى كه قدرت كامله خدا، ضامن استقرار و استمرار آن است . نظامى كه از اصل مهم «هر چيزى به جاى خويش نيكوست» پيروى مىكند .
انكار نمىتوان كرد كه اسلام حق چند همسرى را براى مرد پذيرفته و اجازه طلاق را به او داده است . بايد دانست كه نظر قرآن و روش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در موضوع تعدد زوجات، مبتنى بر علل و موجباتى بوده كه در جامعه ابتدايى صدر اسلام وجود داشته است . نظام چند همسرى، ستم و اهانت و تحقير زن در عرب جاهلى، سنتى پا برجا و غير قابل انكار تلقى مىشد . هدف قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله از همان ابتدا، متوجه رفع ستم از زن و بهبود شرايط زندگانى او بوده است ولى عملى ساختن اين تصميم، با يك دستور قاطع و بى سابقه، با توجه به فضاى فكرى حاكم بر جامعه آن روز، امكان عقلى نداشته است . درستبه همين علت، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، با تدابير ويژهاى كوشيده است كه عادات ناپسند و غير انسانى چند همسرى را از جامعه اسلام زايل سازد و در راه رسيدن به اين هدف، نخستين گام را كه محدود ساختن تعدد زوجات و تدوين ضوابطى براى زناشويى و طلاق باشد برداشته است . در مراحل بعد، اسلام با هرگونه تبعيض و ستم، نسبتبه انسانها اعم از مرد و زن، سياه و سفيد، برده و آزاد، مبارزه كرده است .
در مورد تعدد زوجات، هدف اسلام مبارزه با ستمگرى نسبتبه زنان و اجراى عدالتبوده و مخصوصا پافشارى قرآن بر اجراى عدالت، خود به خود مساله چند همسرى را منتفى مىسازد . اگر عدالت و احترام بر روابط زن و شوهر سايه نيفكند، يقينا تك همسرى نيز تفاوتى با چند همسرى ندارد و به هر حال آرامش خانواده به نابودى كشيده مىشود .
در باب طلاق هم اگر درستبنگريم، براى زن و شوهر هر دو حقوقى در نظر گرفته شده است . ازدواج در حقيقت نوعى قرارداد است كه زن و شوهر آن را امضا مىكنند . اين قرارداد در مواردى كه يكى از طرفين، به شرايط آن عمل نكند، قانونا نافذ نخواهد بود و اعتبار خود را از دست مىدهد . قرآن، درست هنگامى كه عقد زناشويى به اين مرحله از تزلزل برسد و تداوم زندگى مشترك ممكن نباشد، موضوع طلاق را (آن هم با شرايط عادلانه و در چند مرحله) مطرح مىسازد .
در طلاق اسلام، صلح و آشتى و بازگشتبه زندگى زناشويى پيشبينى شده و مخصوصا به زنان نيز، حق جدايى از شوهر، طبق شرايطى داده شده است . مرد به دلخواه خود و بدون دليل، هرگز نمىتواند همسر خود را طلاق دهد و در صورت طلاق شرعى، مرد مكلف است علاوه بر مهريه، ضرر و زيانى را كه همسر سابق او مطالبه مىكند، تمام و كمال بپردازد و رضايتخاطر او را فراهم آورد . در قرآن كريم سوره مستقلى به طلاق اختصاص داده شده و تمامى ابعاد آن با دقت نظر و موشكافى تجزيه و تحليل شده است . علاوه بر اين سوره (كه حاوى دستورالعملهاى كافى براى شناسايى، حفظ و تامين حقوق مادى و معنوى بانوان است) در سورههاى ديگر، ضمن آيات متعددى در موضوع نكاح و طلاق گفتوگو كرده است . با اين همه دين اسلام، طلاق را به جراحتى بر پيكر جامعه تعبير نموده است . و بر پايه اين تعبير، مقررات شديدى در راه تامين معيشت همسران مطلقه، وضع نموده تا به انحراف و فساد كشيده نشوند و جامعه را آلوده نسازند .
از ويژگىهاى آيين اسلام اين است كه احكام و دستوراتش به گونهاى تدوين گرديده است كه قابليت جهان شمول بودن آن را فراهم ساخته است . در تعاليم و احكام اسلامى قوميت، نژاد، اقليم، جنسيت و مانند آن كه اسباب محدوديت قلمرو دين و مكتب مىگردد، وجود ندارد . يكتاپرستى محور همه تعاليم و احكام اسلامى است، چنان كه انسانها از نظر حقوق انسانى برابر و يكسانند، و عرب برعجم، يا عجم بر عرب، فخر و برترى ندارد، و ملاك برترى انسانها تقوا و پرهيزگارى است . آقاى مارسل بوازار در كتاب «اسلام و حقوق بشر» در اين باره چنين گفته است:
«در جهان غرب اين پرسش غالبا مطرح است كه آيا ديانت اسلام، نوعى رسالت جهانى براى رهايى بشريت استيا راه و رسمى است فاقد خصلت جهان شمولى; تدابير و چاره جويىهايى استبه منظور ايجاد نظم اخلاقى و اجتماعى در ميان قوم عرب؟
در ارزيابى اين دو نظر، ناگزير بايد پرسيد چه ديانتى مىتواند از نظر گاه جهانى برخوردار باشد؟ شك نيست كه ديانت و هر نظام اجتماعى ديگرى را مىتوان از ديدگاههاى چهارگانه فلسفى، دينى، جامعهشناسى و سياسى بررسى كرد . از مجموع پژوهشهايى كه از جهات مذكور، در ايدئولوژى اسلام به عمل آمده ما را در اين باور راسختر ساخته كه اين ديانت مبتنى بر تفكر جهانى است .
از نظر دينى، اعتقاد به يگانگى خداوند و برابرى انسانها، نظر گاه جهانى به ايدئولوژى اسلام بخشيده است . به شهادت تاريخ، هميشه دينهاى يكتاپرستبه دنبال تشكيل نظام يگانهاى در سراسر جهان بودهاند و تعاليم آنها به صورت قانون ابدى و عمومى تجلى كرده است .
از ديد فلسفى مزيت دين اسلام، نحوه برداشت و تلقى خاصى است كه از هويت انسان، در رابطه با نقش فردى و اجتماعى او به دست مىدهد . همانگونه كه فرد انسان با به كاربستن تعاليم قرآن، به سوى سعادت ابدى و تكامل معنوى مىرود، جامعه مسلمان نيز با پذيرش اصل برابرى و برادرى و تقويت روح تعاون به كمال مطلوب خود تواند رسيد . در اخلاق مسيحيت، تنها به حسن رابطه فرد تاكيد شده و از مسؤوليت اجتماعى او، حرفى به ميان نيامده است، ولى اخلاق اسلام، به دنبال هم بستگى و تفاهم جهانى است و از اين رو; بيشتر دستورالعملهاى آن از كليت و شمول بهرهمند است .
از دلايلى كه نظرگاه جهانى اسلام را آشكار مىسازد، اهتمامى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در توسعه روابط مسلمين با اقوام غير مسلمان و مخصوصا يهوديان، پس از هجرت به مدينه معمول داشته است . پذيرش دين اسلام از سوى يهوديان، نيز برخلاف ادعاى بعضى، به خاطر فشار سياسى يا نظامى نبوده است .
در قرآن آمده است كه انسانها نخست نژاد واحدى بودند، سپس بنابر مشيت الهى، ملتها، اقوام و نژادهاى گوناگون گرديدند . اين تنوع، به خاطر همبستگى و تفاهم متقابل انسانها بوده است . قرآن نتيجه مىگيرد كه برترى انسانها به فضيلت و تقوا است . اين دستورالعمل كلى، مىتواند رسالت جهانى اسلام را آشكار سازد .
دليل ديگر بر جهان شمولى اسلام، آسانگيرى تعاليم قرآن است كه عمق بيشترى به اين ديانتبخشيده است . از سوى ديگر هر انسانى در هر نقطه عالم، تنها با اداى شهادتين، به آسانى مىتواند در زمزه مسلمانان قرار گيرد .
نظرگاه جهانى اسلام، با دو امتياز نيرومند، درخششى ويژه دارد، نخست: ايمان به خدا و دوم: انكار هرگونه برترى قومى و قبيلهاى و تاكيد بر برابرى انسانها . با اعلام اين اصول، پيامبر توانسته است عصبيت قومى و نژادى عرب جاهلى و اقوام يهود و مشركان مكه را، ريشه كن سازد .
فرد مسلمان در حالى كه به سرزمين خود عشق مىورزد، در آرزوى گسترش جهانى اسلام است . اعتقاد به يگانگى خدا و برابرى انسانها با هرگونه نژادپرستى و ناسيوناليسم افراطى مبارزه كرده است .
1) مائده (8) : 50 .
2) مائده (8) : 48 .
3) يادآور مىشويم: كتاب «اسلام و حقوق بشر» نوشته مارسل بوازار، ترجمه آقاى دكتر محسن مؤيدى در دى ماه 1358 از طرف «دفتر نشر فرهنگ اسلامى» چاپ شده است . مقاله حاضر، گزيدهاى از اين ترجمه است .
4) DETRMINISME
5) اسراء (17) : 85 .
6) تين (95) : 4 .
7) اسراء (17) : 70 .
8) مائده (5) : 8 .
9) IDEALISME EHRETIEN
10) RATIONALISME INTELLECTUEL
11) دهر (76) : 9 .
12) نساء (4) : 59 .
13) ذاريات (51) : 49 .
14) تحريم (66) : 11- 12 .
15) بنابر احاديث ديگرى، مقام فاطمه زهرا عليها السلام از همگى آنانبرتر است .