كاوشي در مفردات سوره حمد

پدیدآورسیدمحمدباقر حجتی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1861 بازدید
كاوشي در مفردات سوره حمد

حجتي، سيد محمد باقر

چكيده:
نگارنده در ابتدا لغات و واژههاي متعدد دربارة اسم را بر ميشمارد، سپس از مبدأ اشتقاق اسم ياد ميكند. در اين باره به دو احتمال اشاره مينمايد: 1- سمّو يا سِمْوْ 2- وَسْم يا سِمَة. ادلّة متعددي را كه واژهشناسان در بطلان اشتقاق اسم از وسم يا سمه اقامه كرده اند مطرح نموده و نتيجه ميگيرد كه احتمال نخست صحيح است. در ادامه نكاتي دربارة عينيّت يا تغاير اسم با مسمّي ذكر شده و در پايان شبهات قائلان عينيّت اسم و مسمّي بر طرفداران تغاير آنها مطرح ميگردد.
اسم لغات و واژه هاي متعدد دربارة اسم:
در مورد واژة "اسم" لغات متعدد و گوناگوني ياد كردهاند كه يكي از علماي لغت, شمار آنها را به هيجده واژه رسانده, و در دوبيتي كه آنها را ياد ميكنيم به گونه اي فشرده ذكر كرده است (آلوسي, بيتا, ج1,ص 108): الاسْمِ عَشْرُ لْغاتٍ مَعْ ثَمانَيّهٍ بِنَقْلِ جَدِّيَ شَيْخِ النّاسِ أكْمِلُها سمٌ سماتٌ, سما, واسمٌ, وَزِدْسمهً كَذا سَماءً بِتَثْليثٍ لأَ وَّ لِها - براي واژة اسم, دَهْ- به اضافة هشت- ]يعني هيجده[ لغت وجود دارد, و اين سخن را از جدم كه استاد و شخصيتي بزرگ درميان مردم بوده اين واژه را به گونه اي كامل بازگو ميكنم: 1-سم 2- سمات 3- اسماء 4- اسم 5- سمه را بر اينها بيفزاي 6- بدينسان "سما" را اضافه كن ، كه اولِ هر يك از آنها را ميتوان به سه وجه فتح و ضم كسر بخواني ]و مجموعاً شش لغت[- و هر يك به سه وجه در آغاز و آنها بروي هم به هيجده لغت ميرسد.
يكي از شعرا, "سُم" را به عنوان يكي از واژه هاي "اسم" و به معناي آن به كار برده و گفته است: بِاسْمِ الَّذي في كُلِّ سُورَةٍ سُمُهُ (رازي, بيتا, ج1, ص 108): به نام آنكه در هر سورهاي اسم و نام او آمده است اين سيده ميگويد: اسم واژه اي است كه در مقام اطلاق بر جوهر و عرض, وضع شده تا پاره اي از آنها از پاره اي ديگر جدا و باز شناخته شوند, چنان كه – به عنوان مثال- ارتجالاً ميگوييم: "إسم هذا كذا" : (اسم و نام اين, چنين است). و اسم را به كسر همزه به كار ميبريم؛ و نيز ميتوانيم بگوييم "أُسْمُ هذا كذا" و همزة آن را به ضم بخوانيم. لحياني گفته است: اسمه فلان" به كسر همزه كلام و سخن عرب است؛ لكن از قبيلة بني عمر وبن تميم آورده اند كه آنان "اُسمه فلان" را به ضمِّ همزة "اسم" ميخواندند. لحياني يادآور ميشود قرائتِ "اسم" به ضم همزه در ميان قبيلة قضاعه رايج و داراي كاربرد فراواني بوده است. اما "سِمٌ" طبق استعمال اهل لهجه است كه "اسم" را به كسر همزه به كار ميبرند, و الف ]يعني همزه[ را حذف كرده و حركت آن را كه كسره است بر سين ميافكنند و در آن, جابه جا ميسازند.
كسائي, مصرع "بِاسْمِ الَّذي في كُلِّ سورة سمة را در نقل و روايت بني قضاعه, به ضمن سين "سمه" بازگو كرده, در حالي كه همين مصرع را از قبايل ديگر به كسر سين "سمه" انشاء نموده و سرودن آن را برگزار كرده است (ابن منظور, بيتا, ج2, ص212). ابوزيد و دانشمنداني ديگر همين نكته را يادآور شده اند. هر چند اصل و ريشة "سُمُوّ" عبارت از " سِمْو " است و به قول ابوالفتوح رازي: "فأما اسم" اصل اين كلمه, "سِمْو" ]به كسر سين و سكون ميم[ است علي وزن "فِعْل" از آنكه جمعش "اَسْماء" كردند كَقِنْو2 و أَقْناء, و حِنو3 و أحْناء, لام الفعل از آخرش بيفكندند؛ پس حركت واو با ميم دادند, ابتدا كردنِ به ساكن متعذر شد, همزة وصل در آوردند تا نطق, ممكن بُوْد, "اسم" گشت (رازي, 1324-1325, ج1, ص531؛ راغب اصفهاني, بيتا, ص 244). مبدأ اشتقاق "اسم" : 1- سُمُوّ, ياسِمْو: اكثر علما برآنند كلمة "اسم" از ريشه "سُمُوّ "- كه مصدر "سَما, يَسْمُو" است اشتقاق شده است, و "سُمُوّ" به معناي رفعت و بلندي و افراشتگي است؛ از آن جهت كه مسمي از رهگذرِ اسم, بلند آوازه و بدان شناخته ميشود" (راغب اصفهاني, بيتا, ص 244) در روض الجنان آمده است: "اگر گويند: اسم را- چون اشتقاق از سُمُوّباشد- چه معنا دارد كه معنا, سِمَت بر اسم مخيل است كه اسم, مسمي را علامت باشد؟ گوييم: معناي "سُمُوّ " ظاهرتر است و آن, آن است كه ]مسمايي[ كه اسم ندارد حامل و پوشيد و مُتَّضِع ]و پست و فروهشته[ بود, چون اسم بر او نهند پنداري كه"رُفِِّع وَ نُوِّهَ بِذِكْرِه" : رفعتي دارد آن را و تنويه ذكري؛ پس معناي "سُمُوّ " در او ظاهرتر است" (رازي, 1334-1335, ج1, ص31؛ آلوسي, بيتا, ج1, ص 52) و نيز فخررازي گويد: "بصريون گفته اند: اسم از "سَما, يَسْمُو" اشتقاق شده, و معناي آن بلند شدن و پديدار گشتن است. بنابراين اسم و نام هر چيز, برافراشته و بلند است به گونه اي كه آن چيز به وسيلة اسم و نامش پديدار ميشود. وين بر اين مطلب ميافزايم كه لفظ, مُعَرِّفِ معنا است, و مُعَرِّفِ هر چيزي از نظر معلوميت بر مُعَرِّف تقدم دارد؛ بنابراين اسم داراي بلندي بر معنا و مسمّي و مقدم بر آن است" (رازي, بيتا, ج1, ص 108). 2- وَسْم, يا سمة: برخي را عقيده بر آن است كه "اسم" از و " سم " يا "سمه" اشتقاق يافته ]به اين معنا كه واو از آغاز آن حذف, و همزه به جاي آنها نهاده شده است [ كوفيون به چنين اشتقاقي دربارة اسم قائل بوده و ميگفتند: وَسْم به معناي داغ نهادن, و "سمة" به معناي علامت و نشانه است: اسم نيز به سان داغ و علامت و نشانهاي است كه به مسمّي رهنمون است. طبق اين نظريه, اسم داراي مبدأ اشتقاقي است كه از باب مثال واوي به شمار ميآيد, و مثال واوي نيز داراي دو ساختمان مصدري است مانند" وعِد, يعد ، وَعْداً, عِدةً " و "وصل, يصل, وصلاً, صِلَةً " اسم نيز مشتق از: "وَسَم, يَسِمُ, وَسْماً, سِمَة ميباشد. نادرستي اشتقاق اسم از وَسْم و يا سِمَة: اكثر قريب به تمام علماي لغت و واژه گزاران زبان عربي و مفسران, رأي كوفيين را- كه قائل به اشتقاق اسم از "وسم" و يا "سمة" بوده اند- با ادلة متعددي نادرست اعلام كرده اند و ترجيح داده اند كه بگويند: "اسم" از "سُمُوّ"- كه در اصل "سِمْو" بوده- اشتقاق شده است.
ادله هايي كه ز اين پس ياد ميشود چنيني ترجيحي را تأييد مينمايد. 1- اگر يگوييم: اسم از "وسم, سمة" اشتقاق يافته از باب مثال واوي خواهد بود, و در مثال واوي از قبيل: "صِلَة, وَصْل" , عِدَة, وَعْد" و امثال آنها كه در "صِلَة" وعِدة"- به عنوان مصدر "وَصَلَ" و وَحَدَ" –به جاي "وَصْلاً" ."وَعْداً" به كار ميروند, فاءالفعل يعني واو "وَصْلاً " و "وَعْداً" را حذف ميكنند, و به جاي آنها ميگويند "صِلَةً" و عِدَةً." و در چنين مواردي به جاي واو, نميتوان همزة وصل را جايگزين آن ساخت.
به عبارت ديگر: نميتوانيم با حذف واو "وَصْل" و "وَعْد" به جاي آن بگوئيم "إصْل" و إعْد" ,و همزه را در مصدر آنها جايگزين "واو" سازيم4. 2- دليل ديگر در اشتقاق "اسم" از "سُمُوّ" و نادرستي اشتقاق آن از "وسم يا سمه" اين است كه اگر اسم , مشتق از "وسم" يا "سَمِة" ميبود بايد جمع اسم, <اَوْسام>؛ و مَصَغِّر آن, <وِسْيْم> باشد؛ چنان كه مَصَغَّر <صلة وعدة> به صورت <وَصَيْلَة و وُعَيْدُة> است, در حالي كه مَصَغَّرِ اسم نميتواند <وُسيْم> باشد؛ همان گونه كه در مصادر و مآخذ لُغَوي ميبينيم, مصغر آن, سُمَيّ> است (طبرسي, بيتا, ص 19). ابن منظور را در اين باره گفتاري است كه ابوالفتوح رازي, مفسر بزرگوار شيعي- پيش از او- جامعتر و رساتر دليل اخير را در اشتقاق اسم از <سُمُوّ> بيان كرده و ميگويد:وقول آن كس- كه گفت: اشتقاق او: ]اسم[ از وَسْم باشد, وَسْم, علامت بُوَد- درست نيست؛ براي آنكه اگر چنين بودي در جمعش <اَوسام> گفتي, و در تصغرش, <وَسَيْم>؛ و الف وصل حاجت نبودي آوردن (رازي, 1334-1335, ج1, ص31؛ طبرسي, بيتا, ج1ص19؛ ابن منظور, بي,تا, ج2, ص212) ]و با توجه به قاعدة <الجمع و التصغير يَرُدّانِ الأسماَء إلي أصولها> يعني جمع و تصغير, اسما را به ريشه هاي آنها بر ميگرداند و جمع اسم, اسماء, و مصغّر آن <سمي> است, بايد گفت اشتقاق اسم از <وسم> نادست ميباشد[3- راغب اصفهاني در ذيل <سَما> كه مصدر آن <سمو> است از كلمة <سماء> سخن به ميان ميآورد و شواهدي از آيات و كلام عرب را ياد ميكند مبني بر اينكه از اين مادّه بايد مفهوم علو و ارتقاع را جستجو كرد؛ و علو و ارتفاع هيچ ارتباط و پيوندي با مفهوم <وسم> ندارد.
آن گاه همو در ذيل <سما>, از اسم و أسماء ياد ميكند و با توجه به آياتي كه كلمة <اسماء> در آنها آمده است, به گونه اي نسبتاً مبسوط به گفتگو ميپردازد (راغب اصفهاني, بيتا, صص 234, 244). نكاتي سودمند دربارة عينيت يا مغايرت اسم با مسمّي در اين مقام ابوالفتوح رازي نكاتي جالب و مفيدي دارد كه ما براي اينكه بيانش گسترده و طولاني و در قالب نثر فارسي سدة ششم هجري است, و براي فارسي زبانان امروز ثقيل مينمايد محتواي آن را گزارش ميكنيم. وي ميگويد: <اسم و مسمّي مغاير با يكديگر هستند. و اين شبهه را- كه اسم, عين مسمّي است- بايد سست و بي وزن برشمرد؛ زيرا صُوَر مختلفي دربارة اسم و مسمّي قابل تصور ميباشند كه عبارتاند از اينكه: 1- اسم بدون مسمّي 2- مسمّي بدون اسم 3- يك مسمي و چند اسم 4- يك اسم و چند مسمّي ميباشد.5> - مثال براي نخست يعني اسم بدون مسمّي, آية <اِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اُسْمُهُ يَحْيي> (مريم,7) است كه ] اي زكريا[, ما تو را به زادن نوجواني از همسرت مژده ميدهيم كه نام او <يحيي> است .
بشارت پيش از آنكه كسي به نام يحيي زاده شود و پا به عرصة وجود نهد, انجام گرفته, و اين اسم فقط در عالم لفظ و تعبير تحقق يافته, و مسمّايي به هنگام بشارت وجود نداشته است. - - مثال و نمونه براي صورت دوم, يعني يك <مسمّي و بدون اسم> عبارت از آن بخش از پديده هاي وجودي است كه هنوز نام و عنواني براي خود احراز نكرده اند. -مثال براي صورت سوم, يعني يك مسمّي و چند اسم, خداوند متعال است؛چرا كه خداي تعالي را در قرآن و اخبار, هزار و يك نام است. اگر اسم و مسمّي عين يكديگر باشند, يا هر اسمي, مسمايي باشد بايد كه هزار و يك خدا باشد!. در اينجا دليل ديگري براي اثبات تغاير اسم و مسمّي سزاي ذكر ميباشد, و آن اين است كه اسم قابل شنيدن و نوشتن و خواندن است؛لكن مسمّي به هيچ وجه اين چنين نيست. و نيز مسمّي- با وجود اينكه ميتواند در يك جا باشد- اسم و نام آن در جاي هاي مختلف و متعدد و منتشر و پراكنده است.
علاوه بر اينها اگر اسم عين مسمّي باشد بايد با تلفظ آتش زبان و دستگاه صوتي و ابزار سخن گفتن بسوزد, و <با گفتن عسل, كام آدمي شيرين گردد!>.و اما مثال براي صورت چهارم يعني يك اسم و چند مسمّي عبارت از اسماي مشترك است؛ از قبيل عين ]كه گويند داراي هفتاد و دو معنا است[6 و <جَوْن» ]كه داراي معاني: گياه سبز مايل به سياهي و سرخ و سفيد و سياه و روز, و نام چندين نوع اسب است (ناظم الاطباء, 1343, ج2, ص1141)) و شفق (كه به معاني: سرخي افق پس از غروب, تباه از هر چيزي, روز, بيم, مهرباني, ناحيه, سرخ و جز آنها ميباشد (ناظم الاطباء, ج3, ص 2055)[.شبهات قائلان به عينيت اسم و مسمّي بر طرفداران رأي به تغاير آنها يكي از شبه هايي كه حاميان نظرية عينيت اسم و مسمّي ياد كرده اند آية <ما تعبدون من دونه إلا سميتموها...> (يوسف, 40) است, مبني براينكه بت پرستان اسمي از اسماي خدا را نميپرستيدند, بلكه مسميات را كه بتها بوده اند پرستش ميكردند, خداوند از اين مسميات به <اسماء> تعبير كرده است! بايد در رفع و پاسخ اين شبهه گفت: سخن اينان ناشي از عدم برداشت صحيح از آية ياد شده است؛ خداوند متعال در مقام سرزنش بت پرستان و خرده گيري از آنان ميفرمايد: <شما روي بتها نام <إله> و معبود نهاديد, بدون آنكه از مفهوم <اِلهيت و الوهيت> چيزي از قبيل: قدرت بر اصول نعمتها, و استحقاق عبادت و بندگي و پرستش را سراغ و دريافت كرده باشيد.
پس بنابراين در چنين وضعي كه شما بدان دچار هستيد جز اسم و نامي بي محتوي چيزي در اختيار ندارد, يعني مسمّياتي را پرستش ميكنيد كه نام دروغين <إله و آلهه> را بر آنها نهاديد, و در اين رهگذر جز دعوي اسمهايي بدون معنا چيزي را دارا نيستند. خداوند متعال در اين آيه فرمود: <اسُماء سميتموها>: (نامهايي كه شما نهاديد و آنها را ساختيد). اگر اسم عين مسمّي باشد بايد ميفرمود: <مسمياتي كه شما آنها را آفريديد و به وضع آنها دست يازيديد> در حالي كه ميدانيم آنها اين مسميات و بتها را نيافريده اند؛ بلكه خداوند متعال خالق اجسام و كالبد آنها بوده است (رازي, 1334-1338, ج1, صص 32،31). مسئله عينيت يا مغايرت اسم و مسمّي از مسائل بحث انگيز ميان فرقه هاي مختلف اسلامي بوده است: - حشويه7, كراميه8, واشعريه9 اسم را عين مسمّي ميدانستند. - معتزله10 ميگفتند: اسم غير مسمّي, و صرفاً نام و عنوان است. - فخرالدين رازي مانند ابوالفتوح رازي قائل به مغايرت اسم و مسمّي از يكديگر است, و ادلّه اي قريب به مضمون ادلة ابوالفتوح را اقامه ميكند. - آلوسي پس از آنكه متذكر ميشود: فضلاي كارآمد در اين مسئله نتوانستند راه به جايي برده و مادّة نزاع و مشاجره را از ميان برده و بركنند, امام فخرالدين رازي- كه بحث و مشاجره در اين مسئله را عبث و بيهوده قلمداد كرده است- ادله اي در اثبات مغايرت اسم و مسمّي اقامه كرده كه خود معتقد و مدعي لطافت و دقت آنهاست.
لكن شهاب, اين ادله را مردود اعلام كرده, و سهيلي را در اين مسئله گفتاري است كه طي آن ادعا ميكند سخني به حق آورده است؛ ولي ابن السيد رسالة مستقلي در رد گفتار سهيلي نگاشته است. اما شهاب ميگويد: تاكنون مسئله مورد بحث تنقيح و نقد و بررسي نشده... و حتي در حاشيه اي كه بر تفسير بيضاوي: (انوار التنزيل) نوشته سخني را- كه اشكال را برطرف سازد- به ميان نياورده است. آلوسي پس از بيان اين مطلب ميگويد: من به فضل الهي راه حلي را ياد ميكنم كه اگر مورد قبول واقع گردد, منتهاي آرزويم به شمار است كه بدان دست يافته ام (آلوسي, بيتا, ج1, صص 52-53).فخرالدين رازي طي چند مسئله از مباحث: عينيت يا مغايرت اسم و مسمي با ذكر ادلة مخالف و موافق, اسبق بودن اسم بر فعل از نظر وضع, تقدم اسم جنس بر مشتق در وضع, تقديم اسماء صفات بر اسماء ذات, اقسام اسما و مسميات, و اينكه خداوند متعال از نظر ذات خاص خود, داراي نام و عنواني ميباشد, بحث و گفتگو كرده است (رازي, بيتا, ج1, صص108-112).
#&##منابع:&#&&
كاوشي در مفردات سورة حمد1سيد محمد باقر حجتي٭چكيده: نگارنده در ابتدا لغات و واژه هاي متعدد دربارة اسم را بر ميشمارد، سپس از مبدأ اشتقاق اسم ياد ميكند. در اين باره به دو احتمال اشاره مينمايد: 1- سمّو يا سِمْوْ 2- وَسْم يا سِمَة. ادلّة متعددي را كه واژهشناسان در بطلان اشتقاق اسم از وسم يا سمه اقامه كرده اند مطرح نموده و نتيجه ميگيرد كه احتمال نخست صحيح است.
در ادامه نكاتي دربارة عينيّت يا تغاير اسم با مسمّي ذكر شده و در پايان شبهات قائلان عينيّت اسم و مسمّي بر طرفداران تغاير آنها مطرح ميگردد. اسم لغات و واژه هاي متعدد دربارة اسم: در مورد واژة "اسم" لغات متعدد و گوناگوني ياد كرده اند كه يكي از علماي لغت, شمار آنها را به هيجده واژه رسانده, و در دوبيتي كه آنها را ياد ميكنيم به گونه اي فشرده ذكر كرده است (آلوسي, بيتا, ج1,ص 108): الاسْمِ عَشْرُ لْغاتٍ مَعْ ثَمانَيّهٍ بِنَقْلِ جَدِّيَ شَيْخِ النّاسِ أكْمِلُها سمٌ سماتٌ, سما, واسمٌ, وَزِدْسمهً كَذا سَماءً بِتَثْليثٍ لأَ وَّ لِها - براي واژة اسم, دَهْ- به اضافة هشت- ]يعني هيجده[ لغت وجود دارد, و اين سخن را از جدم كه استاد و شخصيتي بزرگ درميان مردم بوده اين واژه را به گونه اي كامل بازگو ميكنم: 1-سم 2- سمات 3- اسماء 4- اسم5- سمه را بر اينها بيفزاي 6- بدينسان "سما" را اضافه كن ، كه اولِ هر يك از آنها را ميتوان به سه وجه فتح و ضم كسر بخواني ]و مجموعاً شش لغت[- و هر يك به سه وجه در آغاز و آنها بروي هم به هيجده لغت ميرسد.يكي از شعرا, "سُم" را به عنوان يكي از واژه هاي "اسم" و به معناي آن به كار برده و گفته است: بِاسْمِ الَّذي في كُلِّ سُورَةٍ سُمُهُ (رازي, بيتا, ج1, ص 108): به نام آنكه در هر سوره اي اسم و نام او آمده است اين سيده ميگويد: اسم واژه اي است كه در مقام اطلاق بر جوهر و عرض, وضع شده تا پاره اي از آنها از پاره اي ديگر جدا و باز شناخته شوند, چنان كه – به عنوان مثال- ارتجالاً ميگوييم: "إسم هذا كذا" : (اسم و نام اين, چنين است).
و اسم را به كسر همزه به كار ميبريم؛ و نيز ميتوانيم بگوييم "أُسْمُ هذا كذا" و همزة آن را به ضم بخوانيم. لحياني گفته است: اسمه فلان" به كسر همزه كلام و سخن عرب است؛ لكن از قبيلة بني عمر وبن تميم آورده اند كه آنان "اُسمه فلان" را به ضمِّ همزة "اسم" ميخواندند. لحياني يادآور ميشود قرائتِ "اسم" به ضم همزه در ميان قبيلة قضاعه رايج و داراي كاربرد فراواني بوده است. اما "سِمٌ" طبق استعمال اهل لهجه است كه "اسم" را به كسر همزه به كار ميبرند, و الف ]يعني همزه[ را حذف كرده و حركت آن را كه كسره است بر سين ميافكنند و در آن, جابه جا ميسازند. كسائي, مصرع "بِاسْمِ الَّذي في كُلِّ سورة سمة را در نقل و روايت بني قضاعه, به ضمن سين "سمه" بازگو كرده, در حالي كه همين مصرع را از قبايل ديگر به كسر سين "سمه" انشاء نموده و سرودن آن را برگزار كرده است (ابن منظور, بيتا, ج2, ص212).
ابوزيد و دانشمنداني ديگر همين نكته را يادآور شده اند. هر چند اصل و ريشة "سُمُوّ" عبارت از " سِمْو " است و به قول ابوالفتوح رازي: "فأما اسم" اصل اين كلمه, "سِمْو" ]به كسر سين و سكون ميم[ است علي وزن "فِعْل" از آنكه جمعش "اَسْماء" كردند كَقِنْو2 و أَقْناء, و حِنو3 و أحْناء, لام الفعل از آخرش بيفكندند؛ پس حركت واو با ميم دادند, ابتدا كردنِ به ساكن متعذر شد, همزة وصل در آوردند تا نطق, ممكن بُوْد, "اسم" گشت (رازي, 1324-1325, ج1, ص531؛ راغب اصفهاني, بيتا, ص 244).
مبدأ اشتقاق "اسم" : 1- سُمُوّ, ياسِمْو: اكثر علما برآنند كلمة "اسم" از ريشه "سُمُوّ "- كه مصدر "سَما, يَسْمُو" است اشتقاق شده است, و "سُمُوّ" به معناي رفعت و بلندي و افراشتگي است؛ از آن جهت كه مسمي از رهگذرِ اسم, بلند آوازه و بدان شناخته ميشود" (راغب اصفهاني, بيتا, ص 244) در روض الجنان آمده است: "اگر گويند: اسم را- چون اشتقاق از سُمُوّباشد- چه معنا دارد كه معنا, سِمَت بر اسم مخيل است كه اسم, مسمي را علامت باشد؟ گوييم: معناي "سُمُوّ " ظاهرتر است و آن, آن است كه ]مسمايي[ كه اسم ندارد حامل و پوشيد و مُتَّضِع ]و پست و فروهشته[ بود, چون اسم بر او نهند پنداري كه"رُفِِّع وَ نُوِّهَ بِذِكْرِه" : رفعتي دارد آن را و تنويه ذكري؛ پس معناي "سُمُوّ " در او ظاهرتر است" (رازي, 1334-1335, ج1, ص31؛ آلوسي, بيتا, ج1, ص 52) و نيز فخررازي گويد: "بصريون گفته اند: اسم از "سَما, يَسْمُو" اشتقاق شده, و معناي آن بلند شدن و پديدار گشتن است.
بنابراين اسم و نام هر چيز, برافراشته و بلند است به گونه اي كه آن چيز به وسيلة اسم و نامش پديدار ميشود. وين بر اين مطلب ميافزايم كه لفظ, مُعَرِّفِ معنا است, و مُعَرِّفِ هر چيزي از نظر معلوميت بر مُعَرِّف تقدم دارد؛ بنابراين اسم داراي بلندي بر معنا و مسمّي و مقدم بر آن است" (رازي, بيتا, ج1, ص 108). 2- وَسْم, يا سمة: برخي را عقيده بر آن است كه "اسم" از و " سم " يا "سمه" اشتقاق يافته ]به اين معنا كه واو از آغاز آن حذف, و همزه به جاي آنها نهاده شده است [ كوفيون به چنين اشتقاقي دربارة اسم قائل بوده و ميگفتند: وَسْم به معناي داغ نهادن, و "سمة" به معناي علامت و نشانه است: اسم نيز به سان داغ و علامت و نشانه اي است كه به مسمّي رهنمون است. طبق اين نظريه, اسم داراي مبدأ اشتقاقي است كه از باب مثال واوي به شمار ميآيد, و مثال واوي نيز داراي دو ساختمان مصدري است مانند" وعِد, يعد ، وَعْداً, عِدةً " و "وصل, يصل, وصلاً, صِلَةً " اسم نيز مشتق از: "وَسَم, يَسِمُ, وَسْماً, سِمَة ميباشد.
نادرستي اشتقاق اسم از وَسْم و يا سِمَة: اكثر قريب به تمام علماي لغت و واژه گزاران زبان عربي و مفسران, رأي كوفيين را- كه قائل به اشتقاق اسم از "وسم" و يا "سمة" بوده اند- با ادلة متعددي نادرست اعلام كرده اند و ترجيح داده اند كه بگويند: "اسم" از "سُمُوّ"- كه در اصل "سِمْو" بوده- اشتقاق شده است. ادله هايي كه ز اين پس ياد ميشود چنيني ترجيحي را تأييد مينمايد. 1- اگر يگوييم: اسم از "وسم, سمة" اشتقاق يافته از باب مثال واوي خواهد بود, و در مثال واوي از قبيل: "صِلَة, وَصْل" , عِدَة, وَعْد" و امثال آنها كه در "صِلَة" وعِدة"- به عنوان مصدر "وَصَلَ" و وَحَدَ" –به جاي "وَصْلاً" ."وَعْداً" به كار ميروند, فاءالفعل يعني واو "وَصْلاً " و "وَعْداً" را حذف ميكنند, و به جاي آنها ميگويند "صِلَةً" و عِدَةً." و در چنين مواردي به جاي واو, نميتوان همزة وصل را جايگزين آن ساخت.
به عبارت ديگر: نميتوانيم با حذف واو "وَصْل" و "وَعْد" به جاي آن بگوئيم "إصْل" و إعْد" ,و همزه را در مصدر آنها جايگزين "واو" سازيم4. 2- دليل ديگر در اشتقاق "اسم" از "سُمُوّ" و نادرستي اشتقاق آن از "وسم يا سمه" اين است كه اگر اسم , مشتق از "وسم" يا "سَمِة" ميبود بايد جمع اسم, <اَوْسام>؛ و مَصَغِّر آن, <وِسْيْم> باشد؛ چنان كه مَصَغَّر <صلة وعدة> به صورت <وَصَيْلَة و وُعَيْدُة> است, در حالي كه مَصَغَّرِ اسم نميتواند <وُسيْم> باشد؛ همان گونه كه در مصادر و مآخذ لُغَوي ميبينيم, مصغر آن, سُمَيّ> است (طبرسي, بيتا, ص 19). ابن منظور را در اين باره گفتاري است كه ابوالفتوح رازي, مفسر بزرگوار شيعي- پيش از او- جامعتر و رساتر دليل اخير را در اشتقاق اسم از <سُمُوّ> بيان كرده و ميگويد:وقول آن كس- كه گفت: اشتقاق او: ]اسم[ از وَسْم باشد, وَسْم, علامت بُوَد- درست نيست؛ براي آنكه اگر چنين بودي در جمعش <اَوسام> گفتي, و در تصغرش, <وَسَيْم>؛ و الف وصل حاجت نبودي آوردن (رازي, 1334-1335, ج1, ص31؛ طبرسي, بيتا, ج1ص19؛ ابن منظور, بي,تا, ج2, ص212) ]و با توجه به قاعدة <الجمع و التصغير يَرُدّانِ الأسماَء إلي أصولها> يعني جمع و تصغير, اسما را به ريشه هاي آنها بر ميگرداند و جمع اسم, اسماء, و مصغّر آن <سمي> است, بايد گفت اشتقاق اسم از <وسم> نادست ميباشد[3- راغب اصفهاني در ذيل <سَما> كه مصدر آن <سمو> است از كلمة <سماء> سخن به ميان ميآورد و شواهدي از آيات و كلام عرب را ياد ميكند مبني بر اينكه از اين مادّه بايد مفهوم علو و ارتقاع را جستجو كرد؛ و علو و ارتفاع هيچ ارتباط و پيوندي با مفهوم <وسم> ندارد.
آن گاه همو در ذيل <سما>, از اسم و أسماء ياد ميكند و با توجه به آياتي كه كلمة <اسماء> در آنها آمده است, به گونه اي نسبتاً مبسوط به گفتگو ميپردازد (راغب اصفهاني, بيتا, صص 234, 244). نكاتي سودمند دربارة عينيت يا مغايرت اسم با مسمّي در اين مقام ابوالفتوح رازي نكاتي جالب و مفيدي دارد كه ما براي اينكه بيانش گسترده و طولاني و در قالب نثر فارسي سدة ششم هجري است, و براي فارسي زبانان امروز ثقيل مينمايد محتواي آن را گزارش ميكنيم. وي ميگويد: <اسم و مسمّي مغاير با يكديگر هستند. و اين شبهه را- كه اسم, عين مسمّي است- بايد سست و بي وزن برشمرد؛ زيرا صُوَر مختلفي دربارة اسم و مسمّي قابل تصور ميباشند كه عبارتاند از اينكه: 1- اسم بدون مسمّي 2- مسمّي بدون اسم 3- يك مسمي و چند اسم 4- يك اسم و چند مسمّي ميباشد.5> - مثال براي نخست يعني اسم بدون مسمّي, آية <اِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اُسْمُهُ يَحْيي> (مريم,7) است كه ] اي زكريا[, ما تو را به زادن نوجواني از همسرت مژده ميدهيم كه نام او <يحيي> است .
بشارت پيش از آنكه كسي به نام يحيي زاده شود و پا به عرصة وجود نهد, انجام گرفته, و اين اسم فقط در عالم لفظ و تعبير تحقق يافته, و مسمّايي به هنگام بشارت وجود نداشته است. - - مثال و نمونه براي صورت دوم, يعني يك <مسمّي و بدون اسم> عبارت از آن بخش از پديده هاي وجودي است كه هنوز نام و عنواني براي خود احراز نكرده اند.
-مثال براي صورت سوم, يعني يك مسمّي و چند اسم, خداوند متعال است؛چرا كه خداي تعالي را در قرآن و اخبار, هزار و يك نام است. اگر اسم و مسمّي عين يكديگر باشند, يا هر اسمي, مسمايي باشد بايد كه هزار و يك خدا باشد!. در اينجا دليل ديگري براي اثبات تغاير اسم و مسمّي سزاي ذكر ميباشد, و آن اين است كه اسم قابل شنيدن و نوشتن و خواندن است؛لكن مسمّي به هيچ وجه اين چنين نيست. و نيز مسمّي- با وجود اينكه ميتواند در يك جا باشد- اسم و نام آن در جاي هاي مختلف و متعدد و منتشر و پراكنده است. علاوه بر اينها اگر اسم عين مسمّي باشد بايد با تلفظ آتش زبان و دستگاه صوتي و ابزار سخن گفتن بسوزد, و <با گفتن عسل, كام آدمي شيرين گردد!>.و اما مثال براي صورت چهارم يعني يك اسم و چند مسمّي عبارت از اسماي مشترك است؛ از قبيل عين ]كه گويند داراي هفتاد و دو معنا است[6 و <جَوْن» ]كه داراي معاني: گياه سبز مايل به سياهي و سرخ و سفيد و سياه و روز, و نام چندين نوع اسب است (ناظم الاطباء, 1343, ج2, ص1141)) و شفق (كه به معاني: سرخي افق پس از غروب, تباه از هر چيزي, روز, بيم, مهرباني, ناحيه, سرخ و جز آنها ميباشد (ناظم الاطباء, ج3, ص 2055)[.
شبهات قائلان به عينيت اسم و مسمّي بر طرفداران رأي به تغاير آنها يكي از شبه هايي كه حاميان نظرية عينيت اسم و مسمّي ياد كرده اند آية <ما تعبدون من دونه إلا سميتموها...> (يوسف, 40) است, مبني براينكه بت پرستان اسمي از اسماي خدا را نميپرستيدند, بلكه مسميات را كه بتها بوده اند پرستش ميكردند, خداوند از اين مسميات به <اسماء> تعبير كرده است! بايد در رفع و پاسخ اين شبهه گفت: سخن اينان ناشي از عدم برداشت صحيح از آية ياد شده است؛ خداوند متعال در مقام سرزنش بت پرستان و خرده گيري از آنان ميفرمايد: <شما روي بتها نام <إله> و معبود نهاديد, بدون آنكه از مفهوم <اِلهيت و الوهيت> چيزي از قبيل: قدرت بر اصول نعمتها, و استحقاق عبادت و بندگي و پرستش را سراغ و دريافت كرده باشيد. پس بنابراين در چنين وضعي كه شما بدان دچار هستيد جز اسم و نامي بي محتوي چيزي در اختيار ندارد, يعني مسمّياتي را پرستش ميكنيد كه نام دروغين <إله و آلهه> را بر آنها نهاديد, و در اين رهگذر جز دعوي اسمهايي بدون معنا چيزي را دارا نيستند.
خداوند متعال در اين آيه فرمود: <اسُماء سميتموها>: (نامهايي كه شما نهاديد و آنها را ساختيد). اگر اسم عين مسمّي باشد بايد ميفرمود: <مسمياتي كه شما آنها را آفريديد و به وضع آنها دست يازيديد> در حالي كه ميدانيم آنها اين مسميات و بتها را نيافريدهاند؛ بلكه خداوند متعال خالق اجسام و كالبد آنها بوده است (رازي, 1334-1338, ج1, صص 32،31). مسئله عينيت يا مغايرت اسم و مسمّي از مسائل بحث انگيز ميان فرقه هاي مختلف اسلامي بوده است: - حشويه7, كراميه8, واشعريه9 اسم را عين مسمّي ميدانستند. - معتزله10 ميگفتند: اسم غير مسمّي, و صرفاً نام و عنوان است. - فخرالدين رازي مانند ابوالفتوح رازي قائل به مغايرت اسم و مسمّي از يكديگر است, و ادلّه اي قريب به مضمون ادلة ابوالفتوح را اقامه ميكند. - آلوسي پس از آنكه متذكر ميشود: فضلاي كارآمد در اين مسئله نتوانستند راه به جايي برده و مادّة نزاع و مشاجره را از ميان برده و بركنند, امام فخرالدين رازي- كه بحث و مشاجره در اين مسئله را عبث و بيهوده قلمداد كرده است- ادله اي در اثبات مغايرت اسم و مسمّي اقامه كرده كه خود معتقد و مدعي لطافت و دقت آنهاست. لكن شهاب, اين ادله را مردود اعلام كرده, و سهيلي را در اين مسئله گفتاري است كه طي آن ادعا ميكند سخني به حق آورده است؛ ولي ابن السيد رسالة مستقلي در رد گفتار سهيلي نگاشته است. اما شهاب ميگويد: تاكنون مسئله مورد بحث تنقيح و نقد و بررسي نشده... و حتي در حاشيهاي كه بر تفسير بيضاوي: (انوار التنزيل) نوشته سخني را- كه اشكال را برطرف سازد- به ميان نياورده است.
آلوسي پس از بيان اين مطلب ميگويد: من به فضل الهي راه حلي را ياد ميكنم كه اگر مورد قبول واقع گردد, منتهاي آرزويم به شمار است كه بدان دست يافتهام (آلوسي, بيتا, ج1, صص 52-53).فخرالدين رازي طي چند مسئله از مباحث: عينيت يا مغايرت اسم و مسمي با ذكر ادلة مخالف و موافق, اسبق بودن اسم بر فعل از نظر وضع, تقدم اسم جنس بر مشتق در وضع, تقديم اسماء صفات بر اسماء ذات, اقسام اسما و مسميات, و اينكه خداوند متعال از نظر ذات خاص خود, داراي نام و عنواني ميباشد, بحث و گفتگو كرده است (رازي, بيتا, ج1, صص108-112).يادداشت:1- مقالهاي كه مطالعه ميكنيد، يادداشتهايي است كه سال 1365 ضمن تدريس درس" مفردات قران كريم" براي دانشجويان دورة كارشناسي ارشد گروه علوم قرآن و حدبث د ردانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران فراهم آوردم.2- خوشة خرما، ناظم الاطباء 1343، ج4، ص 2716، ابن منظور، بي تا ، مادة «قنو»3- كژي و جانب ، نام گياهي و موضعي ، ناظم الاطباء 1343، ج2، ص 1290، اين منظور ، بي تا ، ج1،ص 7444- چنانچه در فعل مضارع آنها و او كه فاءالفعل است، حذف ميشود5- ابوالفتوح رازي با ترتيبي ديگر ، اين صور را شرح ميدهد، و ما آن را به خاطر رعايت ارقام اين صور، دگرگونه گزارش ميكنيم.6- شمار و ارقامي از معاني هفتاد و دوگانه،عين را بنگريد د رناظم الاطباء 1343، ج4،ص 24397- حشويه، در كلام و مقالات اسلامبين، لقبي طعن آميز دربارة كساني از اهل حديث است كه مثل ظاهريه و بعضي غلات، آيات و اخباري را كه متضمن تشبيه و تجسيم است- معتبر و مقبول ميشناسند، و از تأويل آنها و عدول از ظاهر مفهوم اجتناب دارند. نام بعضي از حشويه را شهرستاني در كتاب «الملل و النحل» خويش آورده است .و معتزله عموم اصحاب حديث را – به طعنه- «حشويه ميخواندهاند» ( مصاحب، 1345-1356،ج 1،ص 854)8- يكي از فرق اسلامي، منسوب به نام پدر مؤسس آن، ابو عبدالله محمد بن كرّام ( متوفي 255 هـ .ق) كه مذهب او پيراون زيادي در خراسان داشته كه شهرستاني آنان را دوازده فرقه دانسته كه از آن جملهاند : عابديه ، اسحاقيه، احديه، هيصميه، كه قائل به جسمّيت و تشبيه خدواند بودهاند؛ و لذا اهل سنت، آنها را تكفير كرده اند و اينان منافقان را مؤمن ميدانند و ميگويند:خدا جسم است و بر عرش جلوس كرده كه پارهاي از فرق كراميه ميگويند كه خدواند از آن قسمت كه با عرش تماس دارد متناهي است و از ساير جهات نامتناهي ميباشد، و برخي ديگر ميگويند كه خدا از هر شش جهت متناهي است محمد بن كرّام خدا را جوهر ميدانست، ولي پيروان او از اطلاق جوهر بر خدواند خودداري ميكردند. دربارة حسن و قبح، عقيدهاي به سان معتزله دارند كه عقلي است و امامت را به اجماع امت ميدانند نه با نص، لكن براين اعتقادند كه مي تواند در دو مملكت با دو شهر دو امام واقعي وجود داشته و هر دو بر حق باشند و از اين رهگذر خواستهاند كه هم امامت علي (ع) و هم خلافت معاويه را حق وانمود سازند.اختلاف و دشمني كراميّه با امام فخر رازي منجر به تبعيد او از بلاد «غور» گشت. از سدة هفتم هجري به بعد، ذكري از كراميه در ميان نيست، و شايد در حملة مغول از بين رفتهاند( بنگريد به مصاحب 1345-1356، ج2، ص 2188)9- با اشاعره، پيروان ابولحسن علي بن اسماعيل بصري، معروف به «اشعري» ( متوفي 324 هـ . ق) در نقطة مقابل معتزليان كه با مساعي دانشمنداني چون ابوبكر باقلاني، ابن فورك، جويني، غزالي، فخررازي، جرجاني و ديگران – با وجود مخالفت حنابله و ما تريديه و ديگر فرق اسلامي- به صورت مذهب مختار اكثر اهل سنت درآمد.
اينان قائل به قدم قرآن و تغابر ذات و صفات خدا، و ضرورت رؤيت خدواند در نشئه عقبي، كفر مرتكبان معاصي كبيره و جز آنها ميباشند. (بنگريد به مصاحب 1345-1356، ج 1 ، ص 154و156)10- بنيانگذار آن واصل بن عطاء ، شاگرد حسن بصري است كه روزي در مسجد ميگفت: مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر، و اثبات «منزلة بين المنزلتين» ميكرد كه حسن بصري گفت « اعتزل واصل عنا» و بدين روي پيروان واصل را « معتزله» مينامند. هر چند وجوه ديگري را در اين نامگذاري ياد كردهاند. با وجود اينكه معتزله به حدود بيست فرقه در آمدند در پنج اصل با هم توافق دارند: 1- اعتقاد به «منزله بين المنزلتين» مبني بر اينكه مرتكب گناه كبيره نه مؤمن است و نه كافر ، بلكه فاسق است. 2- توحيد ذات و صفات و عدم امكان رؤيت خداوند 3- اعتقاد به عدل الهي، كه از اين رو آنها را «عدليه» نيز مي نامند؛ و آزادي و اختيار انسان در افعال خود. 4- صدق و عدو وعيد خداوند در قيامت و تحقق آنها . 5- استقلال عقل در تشخيص حسن وقبح.(بنگريد به دهخدا 1337-1345، صص 688، 689 ، حرف ميم)كتابنامه:آلوسي، ابولفضل شهاب الدين سيد محمد آلوسي بغدادي: ( م.1270 هـ . ق ) روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، ج1، بيروت دارااحياء التراث العربي، بي تا ابن منظور، محمد بن مكرم بن علي بن احمد انصاري، ( م 711 هـ . ق) ، لسان العرب، ج2، ( 4 جلدي)بيروت، دارلسان العرب، بي تا.دهخدا، علي اكبر، ( م.1334 هـ . ق) ، لغتنامه، ( حرف م) ، تهران ، دانشگاه تهران، 1337 – 1345 هـ . ش.رازي ، ابوالفتوح حسن بن علي بن محمد ، (م . سدة 6 هـ ق)، روض الجنان ، و روح الجنان ، ج 1، ط. دوم، تصحيح الهي قمشهاي ، تهران، اسلاميه، 1334 – 1335 هـ ش رازي ، فخر الدين محمد بن عمر، ( م 606 هـ ق) ، التفسير الكبير ( مفاتيح الغيب) ، ج 1.راغب اصفهاني، ابولقاسم حسين بن محمد ( م. 502 هـ ق)، المفردات في غريب القرآن، تحقيق محمد سيد گيلاني، بيروت، دارالمعرفة، بي تاطبرسي، امين الاسلام ابو علي فضل بن حسن طبرسي، ( م. 548 هـ ق) ، مجمع البيان لعلوم القرآن، ج 1، تهران ، كتابفروشي اسلاميه، (1373-1374 هـ ق) قرآن كريممصاحب، غلامحسن دائره المعارف فارسي ، ج1 و ج2، تهران مؤسسه فرانكلين ، 1345-1356 ش.ناظم الاطباء ،علي اكبر نفيسي ، ( م 1303 هـ .ش) ، فرهنگ نفيسي« فرنوساد» ، تهران، افست مروي، 1343 ش.

پاورقيها:

1- مقالهاي كه مطالعه ميكنيد، يادداشتهايي است كه سال 1365 ضمن تدريس درس" مفردات قران كريم" براي دانشجويان دورة كارشناسي ارشد گروه علوم قرآن و حدبث د ردانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران فراهم آوردم.
2- خوشة خرما، ناظم الاطباء 1343، ج4، ص 2716، ابن منظور، بي تا ، مادة «قنو»
3- كژي و جانب ، نام گياهي و موضعي ، ناظم الاطباء 1343، ج2، ص 1290، اين منظور ، بي تا ، ج1،ص 744
4- چنانچه در فعل مضارع آنها و او كه فاءالفعل است، حذف ميشود.
5- ابوالفتوح رازي با ترتيبي ديگر ، اين صور را شرح ميدهد، و ما آن را به خاطر رعايت ارقام اين صور، دگرگونه گزارش ميكنيم.
6- شمار و ارقامي از معاني هفتاد و دوگانه،عين را بنگريد د رناظم الاطباء 1343، ج4،ص 2439
9- با اشاعره، پيروان ابولحسن علي بن اسماعيل بصري، معروف به «اشعري» ( متوفي 324 هـ . ق) در نقطة مقابل معتزليان كه با مساعي دانشمنداني چون ابوبكر باقلاني، ابن فورك، جويني، غزالي، فخررازي، جرجاني و ديگران –

مقالات مشابه

معناشناسی واژه اعجمی در کتاب و سنت

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهحمیدرضا فهیمی تبار, مهدی آذری‌فرد

معناي واژه «ص-ل-ح» و مشتقات آن در قرآن

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهمجید صالحی

مفردات قرآن در «تفسیر المیزان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهمحمود حائری, صالح عادلی ساردو

خبری یا انشایی بودن اسلوب «سبحان»

نام نشریهعیون

نام نویسندهوصال میمندی, علی بیانلو, سکینه حجازی