جاهليت

پدیدآورمهران اسماعیلی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 9

تاریخ انتشار1393/05/05

منبع مقاله

share 2438 بازدید

جاهليت

امروزه واژه جاهليت بيان كننده امورى نادرست يا ناشايست است؛ ارزش ها، باورها، آداب و عادات نادرستى كه در برابر آموزه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و دين اسلام قرار گرفت، مانند زنده به گور كردن دختران، برخى ازدواج هاى زشت از جمله ازدواج مَقْت، جنگ ها و خونريزى هاى قبايل، جايگاه منحط زنان در جامعه، پيروى كوركورانه از پدران، تبرّج و خودنمايى زنان و امورى از اين دست همواره وضعيت جاهلى را به خاطر مى آورند، در نتيجه مفهوم جاهليت در رويارويى با مفهوم اسلام معنا يافته، به دوره اى خاص اطلاق مى شود. چنين تصورى از معناى جاهليت بى اشكال نيست، زيرا محدود ساختن صفات و عادات ناشايست به دوره، جغرافيا و مردم معينى، فاقد توجيه است، چرا كه بشر همواره با صفات ناشايست همراه بوده و هست، از اين رو آنچه اهميت دارد دريافت معناى جاهليت در كاربردهاى عصر پيامبر است و ديگر كاربردها بيانگر معانى متأخر جاهليت در گفتمان هاى بعدى اند.
حكم جاهليّت، حميت جاهليّت، تبرج جاهليّت و ظن جاهليّت از معدود كاربردهاى قرآنى واژه جاهليت اند كه تأمل در آن ها چندان به وضوح معنا نمى افزايد و مشخص نمى شود كه اين واژه بيانگر چه معنايى است و آيا مى توان آن را معادل بدى، زشتى و مانند آن ها دانست يا معناى متمايز آن بر هر امر نامطلوبى تطبيق پذير نيست.

جاهليت در قرآن:

بسامد واژگان برگرفته شده از ماده جهل، در قرآن چندان فراوان نيست. از اين ماده 10 بار به صورت صفت فاعلى (الجاهِلينَ 6 بار، الجاهِلونَ 3 بار، الجاهِل يك بار)، 4 بار به صورت مصدر (جَهالَة) و 5 بار در ساخت فعل جمع (تَجَهلونَ 4 بار و يَجَهلونَ يك بار) در قرآن استفاده شده است. اين در حالى است كه واژه علم و مشتقات بسيار متنوع آن در قرآن بيش از 700 بار كاربرد يافته كه بيانگر رواج گسترده آن است. در موارد فراوانى در قرآن، براى بيان مفهوم نادانى، ندانستن و بى اطلاعى، از نفى دانستن استفاده شده است؛ از جمله «بِغَيِر عِلمٍ»، «لاعِلمَ لَنا»، «ما لَيس لَكَ به عِلمْ»، «لايَعلَمُ»، «ما يَعلَمُهُم»، «لايعَلَمُهُم»، «لا يَعلَمون» و «لاتَعلَمون»[1]، از اين رو ضرورتى براى كاربرد جهل وجود نخواهد داشت، مگر آنكه معنايى متفاوت را برساند. در دائره المعارف قرآن ليدن نيز مدخل جاهليت به عصر نادانى ارجاع شده است.[2]
واژه جهل در متون اسلامى گاه در برابر عقل كاربرد يافته است؛ ولى با توجه به اينكه واژه عقل در مفهوم خرد كاربرد متأخرى داشته و در پى عصر ترجمه آغاز شده، نمى توان از كاربرد آن در صدر اسلام اطمينان داشت، زيرا مشتقات عقل در ادبيات جاهلى به مفهوم مهار و مهار زدن بوده است.[3]
در كاربرد ديگرى در صدر اسلام، ابوالحكم، از سران قريش در ميان مسلمانان به ابوجهل شهرت يافت.[4] در اين كاربرد جهل در برابر حكمت قرار گرفته است كه معناى آن در آن دوره، خوددارى از كارهايى است كه فساد در پى مى آورد.[5] حكماى عرب كسانى بودند كه سخنانشان حكمت و درس زندگى تلقى مى شد و در قالب شعر و ضرب المثل در سطح جامعه گسترش مى يافت.[6] در قرآن كريم لقمان، حكيم معرفى شده است. وى در وصيت خود به فرزندش، شرك را بزرگ ترين ستم معرفى كرد؛ به عبارت ديگر، لقمان حكيم در گفتمان وحى، ديگران را به توحيد فرا مى خواند و از اين رو شرك منافى با حكمت خواهد بود. (لقمان/31، 12 - 13) در تورات نيز چنين كاربردى وجود دارد.[7] علاوه بر معانى گفته شده، گلدزيهر و ايزوتسو جاهليت را معادل توحش و در برابر حِلم معنا كرده اند.[8]
توجه به اين نكته اهميت دارد كه مصدر «جهالت» چه مفاهيمى را منتقل نمى كرده تا واژه جاهليت كه براساس قواعد ادبى مصدر جعلى است به كار رود. واژه جاهليت تنها در آيات مدنى به كار رفته است؛ نخستين بار در آيه 154 آل عمران/3 و در شرح رخدادهاى نبرد احد از اين واژه استفاده شده است. اين آيه درباره گروهى از مسلمانان سخن مى گويد كه در انديشه خود هستند و گمان دارند در رويارويى با قريش كشته خواهند شد. آنان خواهان شركت نكردن در اين نبرد بودند؛ ولى از آن بيم داشتند كه تصميمشان با واكنشى ناخوشايند از سوى خدا همراه شود، از همين رو از پيامبر پرسيدند: آيا مى توانيم خواسته اى داشته باشيم؟ خداوند در پاسخ به آنان فرمود كه اين اللّه است كه درخواست (امر) مى كند؛ به عبارت ديگر در اين آيه خداوند خود را متولى مؤمنان دانسته، از آنان مى خواهد به خواسته هاى او تن دهند و نگرانى به دل راه ندهند. در اين بخش از آيه، نگرش اين افراد به خداوند نادرست و نگرشى جاهلى به شمار آمده است. بنا به گزارش كلبى، عرب پيش از اسلام، اللّه را آفريننده مى دانست و در زندگى آنان نقش ديگرى نداشت.[9]
در آيه 33 احزاب/33 نيز از زنان پيامبر خواسته شده تا در خانه هاى خود بمانند و زيبايى هاى خود را براى خودنمايى به ديگران نشان ندهند. خداوند در اين آيه خودنمايى زنان را به جاهليت نسبت مى دهد و آن را نامطلوب مى شمارد.
در آيه 26 فتح/48 كه از رخدادهاى صلح حديبيه و فتح مكه در سال هشتم سخن مى گويد، سومين كاربرد جاهليت صورت گرفته است. بر اساس روايات شأن نزولى، در ماجراى صلح حديبيه قريشيان براساس تعصب قومى خود، انجام برخى امور را بر خود عار و ننگ مى دانستند و از اين رو با حرارت بر مواضع خود از جمله حذف الرحمن الرحيم و نيز حذف وصف رسول اللّه براى محمد از پيمان نامه حديبيه پافشارى مى كردند كه اين رفتار در سوره فتح، حميت جاهلى خوانده شده است[10]؛ ولى بر اساس گزارشى ديگر، قريش كه پيامبر را قاتل پدران و برادران خود مى دانست، حضور پيامبر را در مكه براى مراسم حج عار مى شمرد، ازاين رو قرآن ممانعت قريش از انجام مراسم حج را حميت جاهلى و نادرست مى داند.[11]
آخرين كاربرد واژه جاهليت در آيه 50 مائده/5 است. در اين سوره از پيامبر خواسته شده در صورتى كه اهل كتاب براى داورى نزد او آمدند بر اساس وحى ميان آنان قضاوت كند و خواست طرفين را در نظر نگيرد؛ آن گاه تمايل متشاكيان به داورى جانبدارانه، داورى جاهلى دانسته شده و در برابر داورى الهى قرار گرفته است. مفسران در شأن نزول اين آيه گزارش هايى متفاوت آورده اند؛ بر اساس گزارشى قبيله يهودى بنى نضير به دليل برترى خود بر بنى قريظه كه هر دو در يثرب زندگى مى كردند، قراردادى را بر آنان تحميل و ديه اعضاى خود را بيش از ديه اعضاى بنى قريظه تعريف كرده بودند. پس از مهاجرت پيامبر، در اختلافى ميان اين دو قبيله به داورى نزد پيامبر آمدند و بنى نضير انتظار داشت جانب او در داورى رعايت شود و پيمان سابق تأييد گردد؛ ولى قرآن آن را نادرست دانست و پيامبر به برابرى ديه آن دو قبيله حكم كرد.[12] در گزارش ديگرى آمده است كه يهوديان داورى پيامبر را درباره دو زناكار يهودى نپذيرفتند كه اين آيه نازل شد.[13]

ارتباط جاهليت با عرب پيش از اسلام:

ساكنان شبه جزيره همچون ديگر جوامع، تحت تأثير شرايط اقليمى، اقتصادى، سياسى و منطقه اى خود بودند، از اين رو بررسى تاريخ آنان در دوره پيش از بعثت، به بررسى دولت و جوامع عرب پيش از اسلام و فرهنگ و تمدن آنان محدود مى شود، چنان كه برخى محققان معاصر چون جواد على[14]، صالح احمد العلى،[15] هاشم يحيى الملاح[16]، خليل يحيى نامى[17] و ديگران از دولت هاى عرب پيش از ميلاد مسيح چون دولت هاى معين، قتبان، حضرموت در يمن، نبط در شمال شبه جزيره و جنوب شام، هاترا در شمال عراق و تدمر در بيابان هاى ميان عراق و شام و نيز دولت هاى پس از ميلاد مسيح چون دولت كنده، حبشيان و پارس ها در يمن، دولت حيره در عراق و دولت غسانيان در شام سخن گفته و سپس وضع سياسى، فرهنگى و تمدنى، اجتماعى و اقتصادى آنان را بررسى كرده اند، بدون آنكه در عنوان آثارشان از واژه جاهليت بهره برند.
البته به جز دولت هاى عرب پيش از اسلام و جوامع آن ها، بخش هايى از جمعيت شبه جزيره كه تحت سلطه دولت مشخصى نبودند و به صورت كوچ نشينى در بيابان هاى وسيع شبه جزيره زندگى مى كردند، همواره در طول تاريخ از ثبت تحولات دور مانده اند كه اتفاقا در تاريخ صدر اسلام تحولات فراوانى را موجب شدند. مطالعات معاصر به گونه اى سمت و سو يافته كه تصوير منفى مفهوم جاهليت را بر اين بخش از جامعه تطبيق كنند و سنت هاى نادرستى چون زنده به گور كردن دختران، خوردن حيوانات مرده، ازدواج هاى نامشروع، خشونت و بى رحمى، خودخواهى و غرور، كينه و خونخواهى را كه همگى در آيين جديد اسلام ناپسند و در ميان آنان مشهود بوده از نشانه هاى جاهليت بدانند. در اين كاربردها واژه جاهليت همواره در برابر واژه اسلام قرار گرفته، بيانگر دوره زمانى مشخص پيش از بعثت است. اشكالى كه در اين كاربرد پديد آمده آن است كه همه آنچه به دوره جاهليت نسبت داده مى شود ناپسند نيست، از اين رو از گذشته آثارى نوشته شده تا بيانگر اين امر باشند و به عنوان نمونه هشام كلبى (م. 204 ق.) كتابى با عنوان ما كانت الجاهلية تفعله و يوافق حكم الاسلام را نوشت.[18] اشكال ديگر اين كاربرد آن است كه بر بسيارى از امور ناپسند عصر پيش از اسلام، جاهليت اطلاق نشده است؛ مانند گرفتن ربا، ازدواج با بيش از 4 همسر و پرستش بت ها. البته در سده هاى بعد برخى مفسران، شارحان و ناقلان، بنا به برداشت خود به بسيارى از عناصر تاريخى عرب پيش از اسلام صفت جاهليت افزودند تا تصويرى ناپسند از آن ارائه كنند؛ از جمله دعوت و تقاضاى جاهلى[19]، تكبر و تفاخر جاهلى[20]، احوالپرسى جاهلى[21]، عزادارى يا تشييع جنازه جاهلى[22]، ازدواج جاهلى[23]، اخلاق جاهلى[24] و خريد و فروش جاهلى.[25]
از سوى ديگر و همراه با همين كاربرد، برخى همچنان از اين واژه براى بيان دوره پيش از اسلام استفاده كرده اند كه در ساختار تركيبى «... فى الجاهليه» به كار رفته است. كاربرد «اهل الجاهليه» براى مردمان پيش از اسلام[26]، «ادرك الجاهليه»[27] درباره كسانى كه بخشى از حيات خود را پيش از اسلام گذرانده اند، «ايام الجاهليه»[28]، «احاديث الجاهليه»[29]، «اخبار الجاهليه» [30] و «اشعار الجاهليه»[31] براى تاريخ و ادبيات عرب پيش از اسلام، «مواسم الجاهليه»[32] براى گردهمايى هاى سالانه عرب، «مثاقيل الجاهليه»[33] براى واحدهاى اندازه گيرى پيش از اسلام، «فرسان الجاهليه»[34]، «شعراء الجاهليه»[35]، «اجواد الجاهليه»[36]، «اشراف الجاهليه»[37]، «فتاك الجاهليه»[38] و امثال آن ها از اين نوع كاربردها و فاقد معناى منفى اند. كتاب طبقات الشعراء الجاهليين از محمد بن سلام جمحى (م. 232 ق.) نمونه اى از نخستين آثار دوره اسلامى است كه براساس اين كاربرد عنوانگذارى شده است. در ميان معاصران، محققانى چون عمر فروخ[39] و حسين الحاج حسن[40] نيز اين گونه، عناوين آثار خود را تعيين و بر همين اساس جغرافياى جاهليت را شبه جزيره عربستان تعريف كرده اند.

وضع دينى و فرهنگى در دوره جاهلى:

بسيارى از آيات قرآن كريم ناظر به عناصر فرهنگى و دينى دوره پيش از اسلام يا جاهليت نازل شده اند تا به حذف يا اصلاح آن بپردازند، از اين رو آيات قرآنى نزديك ترين منبع براى شناخت وضع دينى در دوره جاهليت اند. پرداختن به عناصر فرهنگى و دينى عصر جاهلى در قرآن بر اساس اهميت عنصر مورد نظر صورت گرفته است؛ به عنوان نمونه دين اسلام بر خداى واحد بيش از ديگر عناصر تأكيد دارد و از چند خدايى كه در قرآن با واژه شرك يا نِدّ (شريك) از آن ياد شده، بيزارى جسته و از اين رو در قرآن نيز انعكاس بيشترى يافته است. (شرك) درباره وضع فرهنگى و دينى عرب جاهلى مسائلى چون پرستش، خدايان و بت ها، معابد و مناسك، عالم پنهان، باور به مرگ و قيامت و علم و دانش قابل بررسى اند.

1. پرستش، خدايان و نهاد مذهب:

عرب پيش از اسلام، خدايان متعدد و متنوعى مى پرستيد. نخستين گونه خدايان را اجرام آسمانى چون خورشيد، ماه و زهره تشكيل مى دادند كه به باورشان در امور زندگى اثرگذار بودند.[41] نامگذارى برخى مردان مكه به عبدشمس بيانگر پرستش خورشيد در ميان مكيان است.[42] اين امر در شبه جزيره نيز پيشينه داشت. بنا به گزارش قرآن از مردمان يمنى جامعه سبا، آنان در برابر خورشيد سجده مى كردند: «وجَدتُها وقَومَها يَسجُدونَ لِلشَّمسِ». (نمل/27،24) اجرام آسمانى ديگرى چون شِعْرى، ثريّا، عطارد و زحل نيز در جوامع عرب پرستيده شده كه به نام برخى از آن ها در قرآن اشاره شده است: «واَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعرى». (نجم/53، 49) به باور برخى مفسران، منظور از نجم در آيه نخست سوره نجم، كه خداوند به افولش سوگند ياد كرده: «والنَّجمِ اِذا هَوى» ثريا، يا زهره است.[43]
افزون بر كواكب، گزارش هاى ديگرى از پرستش در ميان عرب وجود دارد. عُزّى و ذات انواط شناخته شده ترين درختانى بودند كه پرستش مى شدند.[44] با اينكه در منابع تاريخى اطلاعات كافى وجود ندارد، در آيات ديگرى بيان شده كه مردمان آن دوره جنيان را مى پرستيدند: «... كانوا يَعبُدونَ الجِنَّ اَكثَرُهُم بِهِم مُؤمِنون» (سبأ/34، 41)، «وجَعَلوا لِلّهِ شُرَكاءَ الجِنَّ ...» (انعام/6،100) يا به آن ها پناه مى بردند: «واَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الاِنسِ يَعوذونَ بِرِجالٍ مِنَ الجِنِّ». (جنّ/72،6)
سنگ هاى چشمگير، گونه ديگرى از امور عبادت شده اند. بت هاى معروفى چون هُبَل، لات، عُزّى، وَدّ، سُواع، نَسْر و يَعوق همگى مجسمه هايى از جنس سنگ بودند و به آن ها اصنام گفته مى شد[45] كه در آيات قرآن به برخى از آن ها اشاره شده است:«اَفَرَءَيتُمُ اللّـتَ والعُزّى * ومَنوةَ الثّالِثَةَ الاُخرى» (نجم/53، 19 - 20)، «... ولا تَذَرُنَّ ودًّا ولا سُواعـًا ولا يَغوثَ ويَعوقَ ونَسرا». (نوح/71،23) درباره رواج بت پرستى در حجاز دو روايت در اختيار است: بنا به روايت كلبى، زمانى كه جمعيت اسماعيلى تبار مكه افزايش يافت، برخى از طوايف هنگام ترك مكه قطعه سنگى با خود برداشتند تا در محل جديد سكونت خود آن را نصب و گرد آن طواف كنند. اين امر موجب گسترش پرستش بت هاى سنگى شد.[46] روايت ديگرى فرزندان اسماعيل را در رواج بت پرستى بى تقصير مى داند و آن را به عَمرو بن لُحَىّ، رهبر قبيله خزاعه نسبت مى دهد كه پس از تصرف مكه و تأسيس سلسله خزاعيان در مكه، بت پرستى را در آنجا رواج داد.[47] خريد بت هُبَل از شام و نصب آن در كعبه و تأسيس معبد منات در قُدَيد نيز به وى نسبت داده شده است.[48] عرب بت هاى متعددى داشت؛ ولى برخى از آن ها از شهرت بيشترى برخوردارند:

أ. لات:

لات از معروف ترين بت هاى عرب پيش از اسلام بود كه از سنگى سفيد و منقوش ساخته شده بود. لات الهه اى مؤنث بود كه در شهر طائف در چند ده كيلومترى مكه قرار داشت و خاندانى از ثقفيان طائف متولى امور معبد آن بودند.[49] درباره پيشينه لات و نامگذارى آن روايات متعددى گزارش شده[50] كه نامگذارى فولكلور است. با توجه به پرستش خدايى به نام لات در ميان اهالى نَبَط در شمال حجاز[51] و ادعاى ثمودى بودن نسب ثقفيان طائف (=> ثقيف) شايد بتوان گفت با مهاجرت بازماندگان ثمود از شمال حجاز به طائف، اعتقاد به لات در اين منطقه رواج يافته است. در قبايل شبه جزيره نام هاى زيادى چون زيد اللات، وهب اللات و تيم اللات مشاهده مى شود[52] كه بيانگر اعتقاد به لات در اين منطقه است.

ب. عُزّى:

سه درخت در بطن نخلَه در نزديكى مكه را عزى مى خواندند كه ساكنان شبه جزيره به آن ها اعتقاد داشتند.[53] گفته شده كه پرستش عزى از دوره تسلط خزاعه بر مكه و رهبر آنان عمرو بن لحى رواج يافته است. از آن زمان حاجيان پس از طواف كعبه، نزد عزى آمده، طواف مى كردند و آنجا از احرام بيرون مى آمدند. بنا به اين گزارش، قريش، كنانه، مضر و خزاعه همگى عزى را مى پرستيدند و متوليان معبد عزى، بنى شيبان از همپيمانان بنى هاشم بودند.[54] قريش اعتقاد وافرى به عزى داشت و آن را مختص خود مى دانست، از همين رو ابوسفيان در پايان نبرد احد از اينكه عزى مختص آنان است بر مسلمانان فخر مى فروخت[55]، با اين حال قبايل و طوايف ديگرى هم به عزى اعتقاد داشتند.[56]

ج. منات:

منات سومين الهه معروف حجاز در منطقه قُدَيد، كنار دريا و ميان راه مكه به مدينه قرار داشت.[57] عمده پيروان منات را قبايل جنوبى از جمله خزاعه، غسانيان، آل منذر و به ويژه اوس وخزرج و به طور كلى مجموعه هاى منشعب شده از اَزْد در يمن تشكيل مى دادند. مؤسس معبد منات در قُدَيد را نيز عمرو بن لُحَى، رهبر طايفه اَزْدى خزاعه و مؤسس سلسله خزاعيان در مكه مى دانند.[58] برخى محققان برآن ند كه منات خداى آرزوها بوده است.[59]

د. هبل:

هبل از بت هاى مهم قريشيان مكه به شمار مى آمد و از اين رو آن را درون كعبه قرار دادند. هبل پيكره اى به شكل انسان و از سنگ عقيق بود كه شكستگى دست راست آن را قريش با طلا ترميم كرده بود و برخلاف ديگر بت هاى مهم، عرب جنوبى در رواج آن نقشى نداشتند و خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر اين بت را به مكه آورده بود و پس از مرگش توليت امور آن در فرزندانش به ارث رسيد.[60] در برابر هبل 7 تير هم اندازه نشاندار بود كه قريشيان در تعيين نيك و بد كارها و آگاهى از گذشته و آينده با آن ها نظر هبل را جويا مى شدند. (=>ازلام) ابوسفيان در نبرد احد زمانى كه خواست باز گردد به هبل خطاب كرد: اى هبل! بلند مرتبه تر باش.[61]

هـ. بت هاى ديگر:

به جز بت هاى ياد شده بت هاى معروف ديگرى نيز در شبه جزيره بودند كه برخى از آنِ قبايل شمالى يا اسماعيلى تبار بودند. اَساف و نائله دو مجسمه سنگى به شكل انسان در ميان قريش از جايگاه ويژه اى برخوردار بودند كه درباره محل نصب آن ها و جابه جايى آن ها در دوره هاى مختلف گزارش هاى فراوانى وجود دارد.[62] اعتقاد نداشتن قبايل يمنى تبار اوس و خزرج به اين دو بت كه پيش از بعثت پيامبر بر دو بلندى صفا و مروه نصب شده بودند موجب شده بود سعى صفا و مروه را از مناسك خود حذف كنند.[63] (اوس و خزرج) سُواع در رهاط در نزديكى مكه قرار داشت[64] و قبيله هذيل و برخى ديگر از قبايل اسماعيلى تبار آن را مى پرستيدند.[65] با نسبت دادن كلمه «عبد» به برخى اسامى مانند رضا، رضى، غنم، كلاله و ... در قبيله تميم[66] و سعد در برخى طوايف كنانه نزديك مكه[67] به احتمالى از بت ها بودند و پرستش مى شدند. بخش هايى از قبيله طى در شمال شبه جزيره بت فَلس را مى پرستيدند كه تخته سنگى قرمز رنگ و به شكل انسان بود و در كوه نزديك به اين طايفه قرار داشت. اعتقاد بر اين بوده كه هر ترسانى نزد او ايمنى مى يابد.[68]
در ميان قبايل جنوبى يمنى تبار بت هاى متعددى شناخته شده بودند؛ وَدّ در دومة الجَنْدَل (در شمال شبه جزيره) پرستيده مى شد. عمده پيروانش و همچنين متوليان امور معبد وَدّ را قبيله كلب تشكيل مى دادند.[69] يَغوث به شكل شير بود و مذحج و اهل جرش آن را مى پرستيدند و بر سر تصاحب آن درگيرى هايى ميان قبايل روى داده بود.[70] يَعوق به شكل اسب بود و قبايلى چون هَمْدان آن را مى پرستيدند؛ ولى در عصر حضور پيامبر پيروان چندانى نداشت.[71] پرستش نَسْر نيز به حميريان نسبت داده شده است كه به شكل پرنده بود.[72] خولانيان عميانس را مى پرستيدند و هر ساله به ويژه در تنگدستى و دشوارى بخشى از دام ها و محصولات كشاورزى خود را به او مى بخشيدند.[73] قبايل ديگرى چون دوس، بجيله و خثعم، ذوالخلصه را درون كعبه اى در يمن عبادت مى كردند و همچون هبل در مكه، چند تير هم اندازه نشاندار (قدح) در برابرش بود تا پيروانش را در تصميم گيرى يارى كند.[74] ذوالكفين[75] و ذوالشرى[76] در جنوب شبه جزيره و الاقيصر در سرمرزهاى شام[77] را نيز بايد از بت هاى قبايل جنوبى دانست.
شايان گفتن است كه با توجه به چندخدايى بودن عرب پيش از اسلام، آنان از همه خدايان انتظار يكسانى نداشتند، بلكه براى هر نيازى به خداى آن مراجعه مى كردند. بر اساس آيات قرآنى، مخاطبان قرآن، اللّه را خالق آسمان ها و زمين مى دانستند. آيات 25 لقمان/31، 38 زمر/39، 9 و 87 زخرف/43 و نيز 61 عنكبوت/29 صريحا به اين باور اشاره دارند. عموم اين آيات مكى هستند و بيش از همه قبايل و طوايف، ناظر به قريش نازل شده اند.
افزون بر صفت خالقيت اللّه ، در يك آيه اشاره شده كه آنان بارش باران را نيز به اللّه نسبت مى دادند. (عنكبوت/29،63) آب، نياز اوليه ساكنان منطقه گرم و خشك شبه جزيره بود. بارش باران براى طوايف صحرانشينى كه اقتصادشان بر چراى دام مبتنى است، بخشش حيات است و اين نياز همواره آنان را متوجه نيرويى مى ساخت تا به هنگام نياز از او براى بارش كمك بخواهند. بنا به گزارشى رهبر خزاعه در سفرش به شام بتى را با خود به مكه آورد كه براى طلب باران و پيروزى بر دشمن، عبادت مى شد.[78] جلب روزى، دفع آفات و بليات، رفع نگرانى ها، حفظ كيان قبيله و بسيارى از ديگر نيازها را عرب جاهلى از بت هاى خود مى خواست و گزارشى دال بر تقاضاى اين امور از اللّه در دست نيست. در گزارش ها آمده كه ابوسفيان پس از پيروزى در احد آن را به هبل نسبت داد.[79] بنا به آيه 81 مريم/19 برخى خدايان به قبيله عزت مى بخشيدند تا در هماوردى با ديگران برتر باشند: «واتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ ءالِهَةً لِيَكونوا لَهُم عِزّا». نياز ديگر قبايل، تأمين امنيت و حمايت بود و اين نياز آنان را به پرستش خدايانى كشانيده بود: «واتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ ءالِهَةً لَعَلَّهُم يُنصَرون» (يس/36،74)، «وما كانَ لَهُم مِن اَولِياءَ يَنصُرونَهُم مِن دونِ اللّهِ» (شورى/42،46)، «فَلَم يَجِدوا لَهُم مِن دونِ اللّهِ اَنصارا» (نوح/71،25)،«وما لَكُم مِن دونِ اللّهِ مِن ولِىٍّ ولا نَصير». (عنكبوت/29،22؛ بقره/2،107؛ توبه/9،116)
يكى از كاركردهاى خدايان برطرف ساختن نگرانى پيروانى بود كه از فرجام كارى كه در پى آن بودند، اطمينان نداشتند. در مكه اين كار با قدحى كه در برابر بت هبل قرار داشت انجام مى شد. در اين قدح 7 تير چوبين بود كه بر هريك دستورى حك شده بود و كسى كه جوياى نظر بت بود يكى از آن تيرها را برداشته، به دستورش عمل مى كرد. (=>ازلام) در قبايل يمنى پيرو ذوالخلصه نيز چنين آيينى وجود داشته است.[80]
اين نكته نيز گفتنى است كه در دوره جاهلى هر قبيله و طايفه اى به خدايى باور داشت. بسيارى از بتخانه هاى عرب جاهلى در مناطق گوناگون شبه جزيره قرار داشتند كه افرادى كه به آن ها سادن گفته مى شد متولى امور آن بودند. در مكه طايفه بنى عبدالدار متولى امور كعبه بودند. بنى صرمه متولى امور عُزّى، اَزْديان متولى امور منات و ثقفيان متولى امور لات بودند.[81] به افرادى كه تقويم، زمان حج، ماه مقدس و هنگام زيارت معابد را مشخص مى كردند نسأة گفته مى شد.[82] كاربرد واژه هاى برگرفته از مصدر استفتاء بيانگر رواج اين گونه پرسش ها و پاسخ هاى دينى در آن دوره است؛ از جمله «يَسَتفتونَكَ»،«يُفتيكُم» (نساء/4، 127، 176)، «اَفتونى» (نمل/27،32)، «اَفِتنا» (يوسف/12،46)، «لاتَسَتفتِ» (كهف/18،22) و «فاسَتفتِهِم». (صافّات/37، 11، 149).
درباره واكنش وحى به باورهاى عرب پيش از اسلام نيز بايد گفت كه بخش قابل توجهى از آيات مكى به اصلاح باورهاى نادرست عرب پيش از اسلام درباره خدايان اختصاص يافته است. براى اصلاح باور مردم به قدرت جن در برخى آيات آمده كه اللّه جن را همچون انسان آفريده تا او را پرستش كند: «وما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدون». (ذاريات/51،56) تأكيد بر آفريده بودن خورشيد يا مسخر شدن آن از جانب اللّه يا تحت امر اللّه بودنش، غير مستقيم به همين موضوع اشاره دارد. (اعراف/7،54؛ انعام/6،96؛ يونس/10،5؛ رعد/13،2؛ ابراهيم/14،33؛ نحل/16،12؛ انبيا/21،33؛ عنكبوت/29،61؛ لقمان/31،29؛ فاطر/35،13؛ زمر/39،5؛ نوح/71،16؛ حجّ/22،18؛ فصّلت/41،37؛ يس/36،40؛ قيامت/75،9) در آيات ديگرى و در برابر باور مردم كه ستارگان را مى پرستيدند، وحى شده كه ستارگان را خداوند براى راهنمايى شما در مسير دريايى و خشكى (انعام/6،97؛ نحل/16،16) آفريده است و موجوداتى مستقل از اللّه نيستند.
خداوند براى مقبول افتادن اين درخواست، از حكايت حضرت ابراهيم جد اعلاى قريش و بسيارى از قبايل شبه جزيره بهره برده كه برخى را پرستشگر ستاره، ماه و خورشيد يافت؛ ولى اين آيين را نپذيرفت: «فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ الَّيلُ رَءا كَوكَبـًا قالَ هـذا رَبّى فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الاَفِلين * فَلَمّا رَءَا القَمَرَ بازِغـًا قالَ هـذا رَبّى فَلَمّا اَفَلَ قالَ لـَئِن لَم يَهدِنى رَبّى لاََكونَنَّ مِنَ القَومِ الضّالّين * فَلَمّا رَءَا الشَّمسَ بازِغَةً قالَ هـذا رَبّى هـذا اَكبَرُ فَلَمّا اَفَلَت قالَ يـقَومِ اِنّى بَرِى ءٌ مِمّا تُشرِكون». (انعام/6،76 - 78)
جامع ترين سخن الهى در تغيير باورهاى عمومى در اين زمينه آيه 18 حجّ/22 است. در اين آيه ضمن نام بردن از معبودهاى آسمانى گفته شده كه همه آن ها در برابر اللّه سجده مى كنند: «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يَسجُدُ لَهُ مَن فِى السَّمـوتِ ومَن فِى الاَرضِ والشَّمسُ والقَمَرُ والنُّجومُ...»؛ ولى صريح ترين آيه در اين زمينه، نهى الهى از سجده در برابر آيات الهى و نشانه هاى او چون خورشيد و ماه است: «ومِن ءايـتِهِ الَّيلُ والنَّهارُ والشَّمسُ والقَمَرُ لا تَسجُدوا لِلشَّمسِ ولا لِلقَمَرِ واسجُدوا لِلّهِ الَّذى خَلَقَهُنَّ اِن كُنتُم اِيّاهُ تَعبُدون». (فصّلت/41،37)
قريشيان در برابر انتقاد به آنان كه چرا پرستش اللّه را رها كرده اند و بت مى پرستند، بت ها و خدايان خود را شفيعان درگاه اللّه مى دانستند؛ ولى قرآن اين پاسخ را نپذيرفته، آنان را پرستشگران بت ها دانسته است: «... ويَقولونَ هـؤُلاءِ شُفَعـؤُنا عِندَ اللّهِ قُل اَتُنَبِّـٔنَ اللّهَ بِما لا يَعلَمُ فِى السَّمـوتِ ولا فِى الاَرضِ سُبحـنَهُ وتَعــلى عَمّا يُشرِكون». (يونس/10،18)
در داستان حضرت ابراهيم آمده است كه ايشان به بت پرستان مى گفت: چگونه آنچه را خود مى تراشيد، عبادت مى كنيد: «قالَ اَتَعبُدونَ ما تَنحِتون». (صافّات/37، 95) هرچند سخنان حضرت ابراهيم ناظر به جامعه اى بوده كه وى در آن مى زيسته، انتخاب پيام او براى اهل مكه كه از تبار ابراهيم بودند، ناظر به مسائل آنان و بت هايى است كه خود مى تراشيدند. شبيه اين پيام در حكايت نوح آمده؛ آنجا كه وى از قوم خود به خداوند شكايت كرده كه سران قومش از مردم خواسته اند از بت هاى خود دست برندارند و با اين سرپيچى جمع كثيرى را گمراه كرده اند. در اين روايت به بت هايى چون وَدّ، سُواع، يَغوث، يَعوق و نَسْر اشاره شده است: «وقالوا لا تَذَرُنَّ ءالِهَتَكُم ولا تَذَرُنَّ ودًّا ولا سُواعـًا ولا يَغوثَ ويَعوقَ ونَسرا * وقَد اَضَلّوا كَثيرًا ولا تَزِدِ الظّــلِمينَ اِلاّ ضَلـلا». (نوح/71،23 - 24)
اللّه در آيات خود توانايى خدايان و بتان ديگر را انكار كرده و عبادت بت ها را نادرست شمرده است. درباره لات، منات و عُزّى آمده كه باور عرب به اين بت ها، برساخته خود آنان است: «اِن هِىَ اِلاّ اَسماءٌ سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـنٍ...». (نجم/53،23) اين بيان در سخنان هود و يوسف خطاب به قوم عاد و نيز مردمان مصر، براى قوم پيامبر تكرار شده است. (اعراف/7، 71؛ يوسف/12، 40)
در عبارات ديگرى در وحى مكى به تكرار آمده كه اين بت ها هيچ توان و تأثيرى در زندگى آنان ندارند و سود و زيانى به آن ها نمى رسانند: «ويَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُم ولا يَنفَعُهُم...» (يونس/10، 18)، «قُل اَتَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لا يَملِكُ لَكُم ضَرًّا ولا نَفعـًا...» (يونس/10، 18؛ نحل/16، 73)، «ولا تَدعُ مِن دونِ اللّهِ ما لا يَنفَعُكَ ولا يَضُرُّكَ...». (يونس/10، 106؛ نيز انبياء/21،66؛ فرقان/25، 55)
در آيات ديگرى اشاره شده كه اين خدايان هيچ رزقى در آسمان و زمين نصيب آنان نخواهند كرد و هيچ قدرتى ندارند: «اِنَّ الَّذينَ تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ لايَملِكونَ لَكُم رِزقـًا» (عنكبوت/29، 17)، «ويَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لا يَملِكُ لَهُم رِزقـًا مِنَ السَّمـوتِ والاَرضِ شَيـًٔا ولا يَستَطيعون». (نحل/16،73)
قرآن اين پرستش ها را پرستش شيطان (اعراف/7،30؛ لقمان/31،21) و گاه پرستش طاغوت (زمر/39،17؛ نحل/16،36؛ بقره/2،256) خوانده است. براى انكار اين بت ها، در قرآن دو تعبير بيش از ديگر تعبيرها تكرار شده است: نخست عبادت خدايى جز اللّه : «دونِ اللّهِ» (اعراف/ 7،194) و دوم نبودن خدايى جز اللّه :«اِلـهٍ غَيرُهُ». (هود/11،50) تعبير نخست بيش از 70 بار و تعبير دوم بيش از 10 بار در قرآن تكرار شده است. نفى قدرت خدايان ديگر و اعتقاد به توحيد، از مبانى اساسى دين اسلام و از اهداف اصلى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شمرده شده و آن را يكى از اصول دين دانسته اند.

2. معابد و مناسك:

بيابانى بودن عمده مناطق شبه جزيره عربستان، بيشتر مردم آنجا را به جوامع قبيله اى و كوچ نشين سوق داده بود و معدود شهرهاى آن نيز جمعيت چندانى نداشتند. در اين جوامع بيابان نشين، معابد بزرگى درون شهرها شكل نگرفتند؛ به عنوان نمونه به رغم كثرت اطلاعات درباره يثرب، هيچ معبدى در آن ثبت نشده است. وجود بت هاى متعدد و اختصاصى قبايل، بيانگر وجود معابد اختصاصى و گوناگون در دوره پيش از اسلام است. طبيعى است كه در ميان قبايل كوچ نشين، معابد در خيمه هايى ويژه عبادت شكل گرفته باشند و با انتقال فصلى قبايل از منطقه اى به منطقه ديگر معبد و متولى آن نيز همراه با قبيله منتقل شوند. افزون بر معابد، خانه ها محلى براى عبادت داشت كه بت هاى كوچك خود را در آن قرار مى دادند. (براى نمونه درباره بت هاى اوسيان و خزرجيان => اوس و خزرج)
مسجد مكان سجده (خم شدن و كرنش كردن) و عبادت بود[83] و محل قرار گرفتن چيزى در آن را بيت مى گفتند؛ مانند بيت اللّه ، بيت ريام و بيت الربه[84] و در صورت چهارگوش بودن، آن را كعبه مى خواندند.[85] افزون بر كعبه مكه، كعبه هاى ديگرى چون كعبه سنداد متعلق به قبايلى چون ربيعه شناخته شده اند.[86] حرم كه معبد را در برمى گرفت، سرزمينى مقدس بود و حد و مرز آن با نشان هايى معين مى شد. انجام برخى اعمال درون حرم ممنوع بود و انسان ها درون آن از هر گزندى در امان بودند.[87]
تقرب به خدايان و بهره مندى از حمايت هاى ايشان مناسك متعددى داشت. معمولاً در هر معبدى، محلى وجود داشت تا پيروان، بخور خود را براى تقرب به خدايان آنجا بسوزانند.[88] همه معابد قربانگاه داشتند. در كعبه كنار بت ها سنگ هايى نصب شده بودند كه قربانى روى آن ها يا در برابر آن ها انجام مى گرفت[89] و قرآن نيز مؤمنان را از قربانى كردن روى آن ها برحذر داشته است: «اِنَّمَا ... والاَنصابُ والاَزلـمُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطـنِ فَاجتَنِبوهُ». (مائده/5، 90) در برخى موارد به آن مَنْحَر يا غَبْغَب گفته مى شد.[90] تقديم قربانى بيشترين اثر را در تقرب به خدايان داشت، چنان كه از نام آن چنين برمى آيد كه قربانى باعث تقرب مى شود.[91] عرب جاهلى با خون قربانى، بيت اللّه را بزرگ مى داشت[92] و خون قربانى را بر بت مى ريخت[93] و دستان خون آلود خود را به بيت مى كشيد.[94] نخستين بچه هر چارپايى را قربانى مى كردند و نام آن را فَرْع مى نهادند[95]؛ همچنين اگر شمار شتران كسى به 100 نفر مى رسيد گوسفندى را قربانى مى كرد.[96]
قربانى كردن حيوانات در همه اوقات سال و در ماه رجب بيش از ديگر ماه ها بود. به قربانى ماه رجب عتيره مى گفتند.[97] حاتم طايى در ماه رجب 10 شتر قربانى مى كرد و گوشت آن را به مردم مى داد.[98]
عرب حيوان هايى را در موسم حج به بيت اللّه در مكه مى برد كه به آن هَدْى و در صورت فربه بودن شتر بدان بُدْن گفته مى شد[99] و معمولاً آن ها را با نشانى اى مشخص مى كردند. بر اساس وحى، هَدْى و بُدْن، امرى مجاز بوده و به اراده الهى رايج گرديده است[100]: «جَعَلَ اللّهُ الكَعبَةَ البَيتَ الحَرامَ قِيـمـًا لِلنّاسِ والشَّهرَ الحَرامَ والهَدىَ والقَلـئِدَ...» (مائده/5، 97)، «والبُدنَ جَعَلنـها لَكُم مِن شَعــئِرِ اللّهِ». (حجّ/22،36) گاه برخى با برداشتن نشان هدى از قربانى، آن را مى دزديدند كه در آياتى مؤمنان از اين كار منع شده اند: «... يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُحِلّوا شَعـئِرَ اللّهِ ولاَالشَّهرَ الحَرامَ ولاَ الهَدى». (مائده/5،2)
تقديم هدايا و نذرى ها به خدايان در راستاى تقرب به آنان بود؛ اعم از اينكه آن خدا اللّه باشد يا خداى ديگر. هداياى اختيارى به صورت «منح» و در مناسبت هايى گوناگون تقديم خدايان مى شد. در يمن و در سلسله هايى چون قَتبان ومَعين ماليات بر زمين و حيوان به صورت «عُشر» به معبد پرداخت مى شد.[101] براى جبران خطا «فديه» مى پرداختند و تعهدهاى الزام آور به صورت نذر ادا مى شد. امرؤالقيس از شخصيت هاى مشهور عرب با شنيدن خبر كشته شدن پدرش طى نذرى، شرابخوارى را تا انتقام از خون پدر بر خود حرام كرد.[102] مفسران در تفسير آيه 136 انعام/6 آورده اند كه مشركان سهمى از زراعت و چارپايان خود را براى اللّه و سهمى را براى بت ها قرار داده بودند. آن ها برخلاف تعهد و نذر خود بخشى از سهم اللّه را به بت ها اختصاص مى دادند؛ ولى از آنچه نذر خدايان ديگر كرده بودند به اللّه نمى دادند كه اين آيه نازل شد و آنان را درباره نذرشان براى اللّه مؤاخذه كرد[103]: «وجَعَلوا لِلّهِ مِمّا ذَرَاَ مِنَ الحَرثِ والاَنعـمِ نَصيبـًا فَقالوا هـذا لِلّهِ بِزَعمِهِم وهـذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِم فَلا يَصِلُ اِلَى اللّهِ وما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ اِلى شُرَكائِهِم ساءَ ما يَحكُمون». (انعام/6،136)
در قرآن كريم از بحيره، سائبه، وصيله و حام به عنوان هداياى رايج به خدايان ياد شده و اين امور لغو شده اند: «ما جَعَلَ اللّهُ مِن بَحيرَةٍ ولا سائِبَةٍ ولا وصيلَةٍ ولا حامٍ ولـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ واَكثَرُهُم لا يَعقِلون». (مائده/5،103) عرب ماده شترى را كه 5 شكم يا بيشتر زاييده بود بر اساس سنتى دينى بحيره (گوش چاك داده) مى ناميد و رها كرده، استفاده از آن را بر خود حرام مى كرد. استفاده از شير، پشم و سوارى بحيره ممنوع بود. بحيره مجاز بود در هر چراگاهى بچرد. براى شناسايى شتر بحيره معمولاً لاله گوش او را به درازا مى شكافتند. گوشت شتر بحيره را هنگامى كه از دنيا مى رفت ميان مردان قسمت مى كردند، زيرا آن را بر زنان حرام مى دانستند.[104] تعاريف ديگرى نيز از بحيره شده است.[105] گفته شده: استفاده از بحيره در زمان حياتش تنها بر مردان مجاز است؛ اما زمانى كه از دنيا رفت، همگان مى توانند از گوشتش بخورند.[106] تأسيس سنت بحيره را به عمرو بن لُحَىّ رهبر و مؤسس سلسله خزاعيان در مكه[107] يا يكى از اعضاى قبيله اسماعيلى تبار بنى مدلج[108] نسبت داده اند.
گفته اند كه ماده شترى كه 10 شكم ماده بزايد، سائبه (رها شده) است؛ همچنين گاه فردى عهد مى كرد چنانچه از بيمارى نجات يابد يا به سلامت از سفر بازگردد شترش را سائبه گرداند.[109] هرگونه استفاده از سائبه، مانند دوشيدن شير، سوارى گرفتن و بهره گيرى از پشم آن ممنوع بود و اگر براى خوردن علوفه يا آشاميدن آب به زمين ديگران وارد مى شد، كسى حق نداشت مانع آن گردد. از نظر عرب استفاده از سائبه موجب گرفتارى و رنج مى شد. برخى درباره ارتباط سائبه و بحيره گفته اند: بحيره ماده شترى است كه از شكم دهم سائبه به دنيا آمده باشد.[110] درباره نخستين كسى كه سنت سائبه را رواج داد نيز از عمرو بن لُحَىّ نام برده اند.[111]
به روايت ابن اسحاق به گوسفند ماده اى كه در 5 شكم، 10 ماده مى زاييد و گوسفند نرى در اين 5 شكم نداشت، وصيله (به مقصود رسيده) مى گفتند و شكم هاى بعدى آن تنها به مردان تعلق داشت؛ ولى به روايت ابوعبيده اگر گوسفند تنها نر مى زاييد، نرها را به خدايان هديه مى دادند؛ ولى اگر تنها ماده مى زاييد آن را از آن خود مى دانستند. اگر نر و ماده مى زاييد مى گفتند: نر به ماده مرتبط است (وصيله) و هر دو را براى خود نگه مى داشتند. بنا به گزارشى ديگر اين تنها در شكم هفتم بود؛ اگر شكم هفتم گوسفندى نر بود، ذبح و خورده مى شد و گوشتش بر زنان حرام بود. اگر ماده بود در گله رها مى شد و اگر نر و ماده بود، هر دو زنده مى ماندند.[112]
حام شتر نرى بود كه از صلب آن 10 شتر به دست آمده باشد. استفاده از حام براى سوارى يا حمل بار مجاز نبود و حام مجاز بود از هر آب يا چراگاهى استفاده كند.[113] گفته شده: عمرو بن لحى سنت حام را وضع كرد.[114]

3. جهان پنهان:

در بسيارى از فرهنگ ها و بنا به تفكيك هستى و موجودات به دو گروه مرئى و نامرئى، جهان نيز به دو بخش عيان و پنهان قسمت مى شود. عرب در تفسير يا تعليل امورى خاص به ويژه بيمارى، دشوارى، بلا و ديگر مسائل كه پاسخ آن را نمى دانست، آن را به غيب نسبت مى داد كه جن برجسته ترين و مهم ترين ساكن آن بود. آن ها در يك تقسيم دوگانه از جن و حن سخن گفته اند. در اين طبقه بندى سگ جزو حن و بدتر از جن است و انسان براى دفع شرّ چشم سگ همواره بهتر است غذايى جلو آن بيندازد.[115] در برابر، طبقه بندى قرآن از دو بخش انسان و جن تشكيل شده است.(الرحمن/55، 74) همان طور كه در ادبيات پارسى ديوانه ديو زده است، در ادبيات عربى نيز مجنون جن زده است. كاربرد واژگان متعددى براى گونه هاى مختلف جن از جمله عامر، روح، شيطان، عفريت و ملك[116] بيانگر رواج اين انديشه در ميان مردمان شبه جزيره پيش از اسلام است. به نظر مى رسد كه مردمان شبه جزيره قدرت و تأثير جن بر زندگى روزمره خود را در اندازه خدايان مى ديدند و مناسك و اعمالى را براى جلب رضايت آن ها انجام مى دادند. (همين مقاله=> خدايان و بت ها)
در باور جاهلى، جنيان نيز همچون ديگران به گونه قبيله اى زندگى مى كنند و با يكديگر همبستگى دارند. گاه نيز با هم مى جنگند كه موجب گرد و غبار مى شود. در منابع به نام طايفه اى از جنيان يعنى بنى عزوان اشاره شده است.[117] مرگ بسيارى از انسان ها به جن نسبت داده شده است. درگيرى طايفه قرشى بنى سهم با جنّيان در تاريخ مكه، حادثه اى بارز دانسته شده كه طى آن شمار فراوانى از سهميان كشته شدند. در برابر، بنى سهم با متحدان خود به وادى ها و كوهستان ها حمله ور شدند و بر جنيان غلبه يافتند.[118] مرگ سعد بن عباده خزرجى رهبر خزرج پس از مخالفت با رهبرى ابوبكر[119]، نيز مرگ آوازخوانى به نام غريض[120]، حرب بن اميه، مرداس بن ابى عامر، طالب بن ابى طالب، عمرو بن عدى لخمى و ديوانگى عمارة بن وليد بن مغيره به جنيان نسبت داده شده است[121]؛ همچنين گفته شده: ذى القرنين و بلقيس ملكه سبا به جن نسب مى برند[122] و عمرو بن يربوع تميمى هم با جنيان ازدواج كرد.[123] گاه جنيان به كمك انسان ها مى آيند و با صدايى كه هاتف خوانده مى شود او را راهنمايى مى كنند يا از آينده به او خبر مى دهند.[124]
بنا به فرهنگ پيش از اسلام، جنيان در اماكن رعب انگيزى كه رفت و آمد وجود ندارد يا شب هنگام در قبرستان هستند. گفته شده: در منطقه اى به نام وبار كه بسيار آباد است و محصولات فراوانى دارد جنيان زندگى مى كنند و به ديگران اجازه نمى دهند وارد آن شوند.[125] مردمان عرب هنگام ساخت، خريد يا انتقال به خانه جديد قربانى مى كردند تا مانع سكونت جن در آنجا شوند.[126] معمولاً در هر قبيله يا مجموعه، كاهنى بود تا در تصميم گيرى هاى مهم با او مشورت كنند. سوداء دختر زهرة بن كلاب مدتى كاهن قريش بود.[127] افزون بر پيشگويى، داورى در اختلاف ها را نيز كاهنان بر عهده داشتند. در درگيرى هاشم و پسر برادرش اميه يكى از كاهنان خزاعى داورى كرد.[128] در درگيرى قبايل يثرب نيز كاهنى به نام ابوبرزه اسلمى داورى كرد.[129] در قرآن كريم اشاره شده كه مشركان، پيامبر را كاهن يا شاعر دانسته اند؛ ولى خداوند اين نسبت را كه به مفهوم ارتباط با شيطان و دريافت اخبار از اوست از پيامبر نفى كرده است. (حاقّه/ 69، 41 - 42؛ طور/52، 29 - 30)

4. باور به مرگ و قيامت:

عرب پيش از اسلام مرگ را فنا و پايان زندگى مى دانست و به حيات ديگرى (آخرت) ايمان نداشت، در حالى كه ايمان به اللّه و معاد دو ركن اصلى رسالت پيامبر بود و در قرآن نيز تأكيد فراوانى بر آن شده است. از آيات قرآن به خوبى برمى آيد كه ايمان آنان به اللّه و روز قيامت، چگونه بوده است. هنگام گفت و گوى قرآن با مؤمنان از اين مبادى براى اصلاح رفتار مؤمنان استفاده شده و در گفت و گو با كافران ويژگى هاى كسانى كه به اللّه و روز قيامت ايمان ندارند بيان شده است. اشاره به ايمان متلازم به اللّه و معاد، بارها در سوره هاى مكى و مدنى تكرار شده است. (بقره/2، 62، 126، 177، 228، 232، 264؛ آل عمران/3، 114؛ نسا/4، 39، 59، 136، 162؛ مائده/5، 69؛ توبه/9،18ـ 19، 44 - 45، 99؛ نور/24، 2؛ مجادله/58، 22؛ طلاق/65،2) در برخى تعابير نيز اميد به اللّه و روز قيامت آمده است. (ممتحنه/60، 6؛ احزاب/33،21)
ايمان نداشتن قرشيان و ديگر بت پرستان به معاد، در آيات قرآنى و عمدتا آيات مكى آمده است. عبارت «والَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ» 10 بار تكرار شده (انعام/6،150؛ نحل/16، 22، 60؛ اسراء/17، 10، 45؛ مؤمنون /23، 74؛ نمل/27، 4؛ سبأ/34، 8؛ زمر/39، 45؛ نجم/53، 27) و گاه همين مفهوم با عبارت «وهُم بِالأخِرَةِ كـفِرون» بيان شده است. (اعراف/7، 45؛ هود/11، 19؛ يوسف/12، 37؛ فصّلت/41،7)
عبارت ها و بيان هاى بسيار ديگرى در سور قرآنى هستند كه نشان مى دهند يكى از اقدامات پيامبر در مكه ترويج ايمان به معاد بوده است: «وقالوا اِن هِىَ اِلاّ حَياتُنَا الدُّنيا وما نَحنُ بِمَبعوثين» (انعام/6، 29؛ مؤمنون/23،37)، «قالوا اَءِذا مِتنا وكُنّا تُرابـًا وعِظـمـًا اَءِنّا لَمَبعوثون» (مؤمنون/23، 82؛ صافّات/37،16؛ واقعه/56،47)، «ولـَئِن قُلتَ اِنَّكُم مَبعوثونَ مِن بَعدِ المَوتِ لَيَقولَنَّ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ سِحرٌ مُبين» (هود/11، 7)، «واَقسَموا بِاللّهِ جَهدَ اَيمـنِهِم لا يَبعَثُ اللّهُ مَن يَموت» (نحل/16،38)، «... وقالوا اَءِذا كُنّا عِظـمـًا ورُفـتـًا اَءِنّا لَمَبعوثونَ خَلقـًا جَديدا». (اسراء/17، 49، 98) در اين آيات كه برخى از آن ها در چند سوره تكرار شده بيان شده است كه اهل مكه به زندگانى ديگرى ايمان نداشتند، از بين رفتن و پوسيدن بدن انسان را مانع احياى مجدد آن و تحقق آن را سحر مى دانستند و سوگند ياد مى كردند كه بازگشتى نخواهد بود، در نتيجه حساب و كتاب و پاداش و كيفر هم معنا نخواهد داشت.

5. علم و دانش:

اغلب انسان هاى دوره كهن، سواد خواندن و نوشتن نداشتند. در شبه جزيره عربستان كه عمده ساكنان آن كوچ نشين بودند، سطح سواد نسبت به ديگر مناطق پايين تر بود؛ اما شمار افراد باسواد هر شهر، طايفه يا قبيله قابل توجه بود. در مدينه افرادى كه لقب كامل داشتند، سواد مى دانستند. سعدبن عباده، حضير و پسرش اسيد، سويد بن صامت، اوس بن خولى، عبدالله بن ابى و رافع بن مالك از اين دسته بودند؛ همچنين سعد بن زراره، منذر بن عمرو، ابى بن كعب، زيد بن ثابت، رافع بن مالك، معن بن عدى علوى، سعد بن ربيع، عبدالرحمن بن جبر، زيد بن ثابت، بشير بن سعيد، اوس بن خولى، منذربن عمرو، ابوجبيرة بن ضحاك، قيس بن نشبه و ... خواندن و نوشتن مى دانستند. در مكه گروهى به نام احناف كه از پرستش بت سر باز زده بودند، خواندن و نوشتن مى دانستند؛ همچنين حرب بن اميه و پسرش ابوسفيان، عمرو بن عمرو، عبدالمطلب، على بن ابى طالب، بغيض بن عامر، ابوالروم بن عبد شرحبيل، وليد بن وليد، حاطب بن ابى بلتعه، حكم بن ابى احيحه، امية بن ابى الصلت و افراد فراوان ديگرى را جزو باسوادهاى مكه شمرده اند.[130] از كاربردهاى فراوان واژه هاى اشتقاق يافته از مصدر «كتب» در قرآن نيز مى توان دريافت كه عرب پيش از اسلام با كتابت و ضرورت و اهميت آن آشنا بوده است.
عرب پيش از اسلام به برخى دانش ها اهميت بيشترى مى داد. نسب شناسى از اين دانش ها بود كه به عالم آن نسابه مى گفتند. عقيل بن ابى طالب، جبير بن مطعم، ابوجهم بن حذيفه[131]، مخرمة بن نوفل و حويطب بن عبدالعزى در ميان قريش و دغفل بن حنظله شيبانى، صحار عبدى و صعصعة بن صوحان عبدى جزو نسب شناسان معروف بودند.[132]
برخى از مردمان جاهلى چون قس بن ساعده و اكثم بن صيفى، حكيم خوانده شده اند.[133] حكيم به فرد با تجربه اى گفته مى شد كه با سخنان، عبارات، داستان ها و ضرب المثل هاى خود راه درست را به ديگران مى آموخت و آنان را از خطا مى رهانيد. در تاريخ جاهلى شخصيت هاى برجسته اى چون لقمان بودند كه از حكما دانسته مى شدند. (لقمان/31،13) برخى از انصار صحيفه لقمان را در اختيار داشتند.[134] سليمان حكيم نيز از شخصيت هاى معروف به حكمت در دوره جاهلى است. گفته شده كه وى 3000 ضرب المثل ارائه كرده و 1005 سرود سروده است.[135]
درباره پزشكان عرب در دوره جاهلى اطلاعات فراوانى در اختيار نيست. حارث بن كَلَدَه ثقفى[136]، ابن ابى رِمثَه تميمى[137]، ضماد ازدى[138] و فردى انصارى[139] را از پزشكان عصر جاهلى دانسته اند. حارث بن كلده ثقفى در منابع كهن به طبيب عرب شهرت يافته[140] و سخنان فراوانى به او نسبت داده شده است؛ از جمله اينكه در ملاقات خود با انوشيروان از دانش خود سخن گفته يا دانش خود را از فارس فراگرفته[141] كه قابل اعتماد نيست. حِذيَم از تيم الرباب را نيز از اطباى برجسته عصر جاهلى و برتر از حارث بن كلده ثقفى دانسته اند.[142] زنانى چون حمنه دختر جحش (دختر عمه پيامبر)، رفيده انصارى[143]، ام عطيه انصارى[144] و ليلا از قبيله غفار[145] در نبردهاى پيامبر به مداواى زخميان مى پرداختند.
مردمان جاهلى به جابه جايى و صعود و فرود سيارات (نجوم) اهميت مى دادند. در تقويم جاهلى هر سال به 28 نوء تقسيم مى شد و هر نوء كه 13 روز بود به نام كوكب خاصى نامگذارى شده بود و در نتيجه گرما، سرما، باد، رطوبت، خشكى و بارندگى به كوكب زمان آن نسبت داده مى شد و موجب رواج باور به تأثير كواكب و انواء شده بود[146] كه دين اسلام به رويارويى با آن برخاست. آنان همچنين آسمان را به برج هايى متعدد قسمت كرده بودند كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است: «والسَّماءِ ذاتِ البُروج». (بروج/85،1)
عرب به محاسبه ايام بر اساس حركت ماه توجه داشت:«لِتَعلَموا عَدَدَ السِّنينَ والحِساب». (يونس/10،5) آنان 28 منزل در مسير حركت ماه تعريف كرده بودند: «والقَمَرَ قَدَّرنـهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كالعُرجونِ القَديم» (يس/36،39)، با اين حال سفرهاى بازرگانى قريش در زمستان و تابستان: «... رِحلَةَ الشِّتاءِ والصَّيف» (قريش/106،2) و كوچ هاى قبايل بيابان نشين، با تقويم شمسى سازگارتر بود و در منابع رومى نيز اشاره شده كه تقويم عرب تقويم ثابتى (شمسى) بود.[147]
مبناى تاريخى و سالشمارى در ميان قبايل ساكن شبه جزيره متفاوت بود؛ ولى معمولاً اتفاق هاى مهم از جمله قحطى و خشكسالى شديد، مرگ و ميرهاى فراگير ناشى از بيمارى هاى ناعلاج چون وبا، جنگ هاى بزرگ، بارندگى زياد و امثال اين رخدادها كه در زندگى عرب بيابان نشين اثر فراوانى بر جاى مى گذارد، مبدأ شمارش تاريخ مى شد.[148] در مكه تأسيس سلسله خزاعيان به رهبرى عمرو بن لُحَىّ[149]، مرگ كعب بن لؤى جد اعلاى اسماعيل تباران ساكن مكه[150]، عام الفيل[151]، جنگِ فجار[152]، مرگ هشام بن مغيره پدر ابوجهل[153]، وفات عبدالمطلب[154]، حلف الفضول[155] و بازسازى كعبه پس از سيل مكه[156] مدتى مبناى سالشمارى قرار گرفت تا اينكه به تقويم هجرى مبدل گرديد.[157]

وضع اخلاقى و نظام اجتماعى:

جامعه پيش از بعثت به دو بخش يكجانشين و كوچ نشين طبقه بندى شده بود. ساكنان شهرها و روستاهاى شبه جزيره را اهل مَدَر مى گفتند و بيابان نشينان را اهل وَبَر، زيرا خيمه هاى كوچ نشينان[158] از پشم شتر (وَبَر)[159] تهيه مى شد و خانه اهالى روستا و شهر از مَدَر (خشت و گِل).[160] در برخى منابع مفهوم عرب متمايز از اعراب دانسته شده و اعراب به بيابان نشينان و عرب به يكجانشينان اطلاق شده است.[161]
جامعه از واحدهاى كوچكى به نام قبيله و قبيله از مجموعه افرادى تشكيل مى شد كه با يكديگر رابطه خونى و جدى مشترك داشتند. ميان اعضاى قبيله همبستگى شديدى موسوم به عصبيت حاكم بود كه آداب و رسوم قبيله ضامن آن بود، پايبندى به آداب و رسوم و سنن قبيله، از اصول زندگى قبيله اى است و اعضا مايل نيستند آن را تغيير دهند. حق در اين نظام هميشه با اعضاى قبيله خودى است، حتى اگر متجاوز باشد. تعدى به هر عضو قبيله به معناى شكسته شدن حريم قبيله است و در اين صورت همه خود را موظف به حمايت از قبيله مى دانند. قالب قبيله اى جامعه شبه جزيره عربستان، به سبب اقليم خشك و بيابانى آن همواره باز توليد مى شد.[162]
بيابان نشينان، زندگى در بيابان هاى گرم و خشك را بر شهر و روستا ترجيح مى دادند و به آن خو كرده و عمده حيات خود را در پى آب، علوفه و چراگاه سپرى مى كردند تا در برابر تهديدهاى طبيعى، خشكسالى و قحطى مقاومت كرده، بقاى خود را تضمين كنند. دشوارى تحصيل مال براى بيابان نشين و فقر طبيعت او را منفعتجو، منتگذار و طمعكار كرده بود و به سبب نگرانى از فقر، دختر خود را زنده به گور مى كرد كه قرآن از اين كار نهى كرد. (تكوير/81،8)
گسترش تقاضا بر اثر زاد و ولد و افزايش جمعيت و نيز محدود بودن امكانات طبيعى، موجب رقابت و حمله مجموعه هاى قوى به ضعيف مى شد و اين امر تهديدى ديگر بود كه هر قبيله با آن روبه رو مى شد. همبستگى و عصبيت اعضاى قبيله نسبت به هويت و حيثيت آن و از سوى ديگر حمايت قبيله از اعضاى خود رابطه دوسويه و مداومى را ميان آن ها پديد مى آورد. افراد، با پيمان (بيعت) با رهبر قبيله تبعيت خود را از او براى حفظ كيان قبيله اعلام مى كردند، بر اين اساس تعدى به هر فرد، تعدى به قبيله او به شمار مى آمد و تعدى به قبيله براى اعضاى آن خطايى نابخشودنى بود. در سطوح بالاتر معمولاً ميان مجموعه هاى گوناگون منافع مشترك و رقباى مشتركى پديد مى آمد كه پيمان ها و اتحاديه (حلف) قبايل را صورت مى داد كه بسته به نوع منفعت و دوام آن تفاوت داشت.
اخلاق بيابان نشينان عرب متأثر از اقليم و نظام اجتماعى آنان بود. از سويى ارتباط هاى آنان عمدتا به اعضاى قبيله و همسايگان خود محدود بود و در نتيجه كمتر انديشه خود را به كار مى گرفتند و به ساده لوحى، خرافه گرايى و تعصب كور متمايل مى شدند و از سويى ديگر بر اثر وضع اجتماعى و تهديدهاى فرارو از آنان افرادى خشن، عبوس و تندخو ساخته بود كه قبيله، نياكان و هرآنچه را به قبيله آنان تعلق داشت برتر مى دانستند[163] و به آنان فخر مى فروختند و در برابر حمله ديگران كينه توز و انتقامجو بودند.
عرب بيابانى براى ابراز قدرت خود عادت كرده بود بلند سخن بگويد و كمتر مهربان، خوش اخلاق و خنده رو باشد و در وصف كرم، شجاعت و ديگر صفات نيكوى خود مبالغه كند.[164] جواد على پس از توضيح و شمردن خلق و خوى عرب بيابانى، از روحيات او با عنوان «عُبَيّة الجاهليه» ياد كرده است.[165] در قرآن به مناسبت به ويژگى هاى خلقى ناپسند آنان اشاره شده است. در بعضى آيات از سخن گفتن با صداى بلند نهى يا به صداى الاغ تشبيه شده است. (لقمان/31،19؛ حجرات/49،2) آيات مشير به خوش خلقى پيامبر، واكنش ديگرى در برابر اخلاق تند بيابانگردان بود. (قلم/68، 4؛ آل عمران/3، 159)
به ميزانى كه عرب بيابان نشين به يكجانشينى و زندگى شهرى نزديك مى شد روحيه و خلق و خويش دگرگون مى شد. اين فرايند با استقرار قبايل در حاشيه شهرها و آبادى ها آغاز مى شد و مى توانست بر اثر مهاجرت به سكونت در شهرها بينجامد. در اين فرايند به مرور با فرهنگ، زبان و دين آشنا مى شدند و تحت تأثير آنان قرار مى گرفتند. معمولاً مناطق حاصلخيزى چون يمن، عمان، يثرب، شام و بين النهرين و مناطق روستايى نشين حجاز جزو عمده مناطق سكونت عرب هاى يكجانشين بوده است كه در حواشى شبه جزيره قرار دارند. شهرهايى چون مكه نيز بر اثر بازرگانى و اهميت مذهبى پديد آمده بود؛ ولى در عين حال نظام قبيله اى و هنجارهاى سياسى و اجتماعى آن به رغم فاصله گرفتن از بيابان نشينى همچنان در آن حفظ شده بود؛ امرى كه ابن خلدون در قرن هفتم هجرى از آن سخن گفت و آن را عَصَبيّت خواند.[166] عصبيت قبيله اى همواره تنش هايى را ميان قبايل رقيب يا همجوار پديد مى آورد. در سال هشتم هجرى كه تقريبا عمده قبايل حجاز اسلام را پذيرفته بودند، همچنان تصفيه حساب هاى قبيله اى وجود داشت. به نظر مى رسد در گزارش هايى منسوب به پيامبر صلى الله عليه و آله ، ايشان از آن با عنوان «امر الجاهليه» ياد كرده اند؛ بر اساس گزارشى ايشان پس از قتل نارواى افرادى از بنى جذيمه به دست خالد بن وليد كه به بهانه اسلام نياوردن آنان صورت گرفته بود، حضرت على را مأمور كرد با پرداخت ديه و خسارت، رضايت آنان را جلب كند. در اين روايت پيامبر صلى الله عليه و آله از امام على عليه السلام خواسته «امر جاهليت» را زير پا نهد. به نظر مى رسد در اين كاربرد، تعبير امر جاهليت ناظر به هوادارى هايى است كه مبناى آن قبيله، تيره و مجموعه اى با نسبت مشترك بود.[167]

منابع

الآثار الباقيه، ابوريحان بيرونى (م. 440 ق.)، تهران، ميراث مكتوب، 1422 ق؛ اخبار مكه، الازرقى (م. 248 ق.)، به كوشش رشدى الصالح، مكة، مكتبة الثقافة، 1415 ق؛ الازمنة والامكنه، مرزوقى اصفهانى (م. 421 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، به كوشش ايمن صالح، قاهرة، دارالحديث؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دارالجيل، 1412 ق؛ اسدالغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دارالكتاب العربى؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام)، هشام بن محمد كلبى (م. 204 ق.)، به كوشش احمد زكى، تهران، تابان، 1348 ش؛ الاغانى، ابوالفرج الاصفهانى (م. 356 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ الانساب، عبدالكريم السمعانى (م. 562 ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائره المعارف العثمانية، 1382 ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. 279 ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ الاوائل، ابوهلال العسكرى (م. 395 ق.)، طنطا، دارالبشير، 1408؛ الاوائل، الطبرانى (م 360 ق.)، به كوشش محمد شكور، بيروت، الرسالة، 1403 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م. 754 ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422 ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البلدان، ابن الفقيه (م. 365 ق.)، به كوشش يوسف الهادى، بيروت، عالم الكتب، 1416 ق؛ البيان والتبيين، الجاحظ (م. 255 ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، 1423 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. 808 ق.)، به كوشش خليل شحادة، بيروت، دارالفكر، 1408 ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تاريخ بغداد، الخطيب البغدادى (م. 463 ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ تاريخ خليفة بن خياط، خليفة بن خياط (م. 240 ق.)، به كوشش فواذ، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ تاريخ العرب القديم، صالح احمد العلى، بيروت، شركة المطبوعات، 2003 م؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409 ق؛ التسهيل لعلوم التنزيل، محمدبن احمد جزى الغرناطى (م. 741 ق.)، لبنان، دارالكتاب العربى، 1403 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. 327 ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصرية، 1419 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ التنبيه والاشراف، المسعودى (م. 345 ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم (م. 456 ق.)، به كوشش لجنة من العلماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ حضاره العرب فى عصرالجاهليه، حسين الحاج حسن، بيروت، المؤسسة الجامعية، 1426 ق؛ حياة الحيوان الكبرى، الدميرى (م. 808ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1424 ق؛ خزانة الادب، عبدالقادر البغدادى (م. 1093 ق.)، به كوشش طريفى و اليعقوبى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1998 م؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه، آقابزرگ تهرانى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق؛ رسائل الجاحظ، الجاحظ (م. 255 ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، 1423 ق؛ الروض الانف، السهيلى (م. 581 ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412 ق؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دارالفكر، 1407 ق؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م. 993 ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. 942 ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414 ق؛ سنن ابى داود، السجستانى (م. 275 ق.)، به كوشش اللحام، بيروت، دارالفكر، 1410 ق؛ سنن الترمذى، الترمذى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دارالفكر، 1402 ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ سير اعلام النبلاء، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 - 213 ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، دارالمعرفه؛ شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار عليهم السلام ، النعمان المغربى (م. 363ق.)، به كوشش جلالى، قم، نشر اسلامى،1414ق؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م. 821 ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافة، 1981 م؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، به كوشش محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ العقد الفريد، احمدبن عبد ربه (م. 328 ق.)، به كوشش مفيد قميحة، بيروت، دارالكتب العلمية، 1404 ق؛ غريب الحديث، ابن سلاّم الهروى (م. 224 ق.)، به كوشش محمد عبدالمعيدخان، بيروت، دارالكتاب العربى، 1396 ق؛ غريب الحديث، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1408 ق؛ الفائق فى غريب الحديث، الزمخشرى (م. 538 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فرهنگ تطبيقى عربى با زبانهاى سامى و ايرانى، محمد جواد مشكور، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1357 ش؛ الفهرست، ابن النديم (م. 438 ق.)، به كوشش تجدد؛ فيض القدير، المناوى (م. 1031 ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ القاموس المحيط، الفيروزآبادى (م. 817 ق.)، بيروت، دارالعلم؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دار صادر، 1385 ق؛ كتاب الحيوان، الجاحظ (م. 255 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1424 ق؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380 ش؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. 427 ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، قم، ادب الحوزة، 1405ق؛ مجمع الامثال، احمد بن محمد الميدانى (م. 518 ق.)، مشهد، آستان قدس رضوى، 1407 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ المحبّر، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به كوشش ايلزة ليختن شتيتر، بيروت، دارالآفاق الجديده؛ المحرر الوجيز، ابن عطية الاندلسى (م. 546 ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دارالكتب العلمية، 1413ق؛ المستطرف، محمد الابشيهى (م. 850 ق.)، بيروت، عالم الكتب، 1419 ق؛ المصنّف، عبدالرزاق الصنعانى (م. 211 ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمى؛ المعارف، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، 1373 ش؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. 626 ق.)، بيروت، دارصادر، 1995 م؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م. 395 ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412 ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404 ق؛ المعرفة والتاريخ، الفسوى (م. 277 ق.)، به كوشش الامرى، بيروت، الرسالة،1401ق؛ المغازى، الواقدى(م. 207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م؛ مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، به كوشش مركز تحقيقات حج، تهران، دارالحديث، 1419ق؛ المكاسب، الانصارى (م.1281ق.)، به كوشش لجنة التحقيق، المؤتمر العالمى، 1420 ق؛ المنمق، ابن حبيب (م. 245 ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ النهايه، ابن اثير مبارك بن محمد الجزرى (م. 606 ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367 ش؛ نهايه الارب، احمد بن عبدالوهاب النويرى (م. 733 ق.)، قاهرة، دارالكتب والوثائق، 1423 ق؛ هدية العارفين، اسماعيل باشا (م. 1339 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى.
Encyclopeadia of the Quran, Jane Dammen McAuliffe, Brill, Leiden - Boston, 2001-2006.
مهران اسماعيلى



[1]. المعجم المفهرس، «علم».
[2]. Encyclopeadia of the Quran, Jahiliyya.
[3]. فرهنگ تطبيقى، ج 2، ص 577، «عقل».
[4]. همان، ج 1، ص 188، «حكم».
[5]. همان.
[6]. المفصل، ج 8، ص 338 - 339.
[7]. كتاب مقدس، اشعيا، 44 : 25.
[8]. See: Encyclopeadia of the Quran, Age of Ignorance.
[9]. الاصنام، ص 33.
[10]. جامع البيان، ج 26، ص 134 - 135؛ التبيان، ج 9، ص 334.
[11]. مجمع البيان، ج 9، ص 210.
[12]. جامع البيان، ج 5، ص 212؛ اسباب النزول، ص 108 - 109.
[13]. التبيان، ج 3، ص 527؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 3، ص 991؛ زادالمسير، ج 2، ص 287.
[14]. المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام.
[15]. تاريخ العرب القديم.
[16]. الوسيط فى تاريخ العرب قبل الاسلام.
[17]. العرب قبل الاسلام.
[18]. الفهرست، ص 109؛ هدية العارفين، ج 2، ص 509؛ الذريعه، ج 19، ص 23.
[19]. السيرة النبويه، ج 1، ص 556؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 14؛ المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 177.
[20]. السيرة النبويه، ج 2، ص 412؛ المغازى، ج 2، ص 836؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 61.
[21]. السيرة النبويه، ج 2، ص 540؛ الطبقات، ج 6، ص 45؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 98.
[22]. الطبقات، ج 6، ص 151،164؛ المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 177؛ الاستيعاب، ج 1، ص 249.
[23]. سبل الهدى والرشاد، ج 1، ص 236 - 237؛ سنن الكبرى، ج 7، ص 110.
[24]. المصنف، ج 11، ص 441؛ فتح البارى، ج 1، ص 79.
[25]. المكاسب، ج 4، ص 385؛ الفائق، ج 1، ص 251؛ فيض القدير، ج 6، ص 429.
[26]. الكافى، ج 6، ص 117؛ ج 8، ص 155، 234؛ الاغانى، ج 1، ص 48.
[27]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 250؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1356، 1364؛ ج 4، ص 1548.
[28]. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 257؛ ج 11، ص 77.
[29]. مجمع الزوائد، ج 10، ص 141.
[30]. تاريخ بغداد، ج 12، ص 55.
[31]. معجم البلدان، ج 4، ص 43.
[32]. الطبقات، ج 2، ص 9؛ المغازى، ج 1، ص 44.
[33]. تاريخ طبرى، ج 6، ص 256؛ الطبقات، ج 5، ص 177.
[34]. انساب الاشراف، ج 12، ص 307؛ الاصابه، ج 1، ص 335.
[35]. الاغانى، ج 2، ص 393، 513.
[36]. العقد الفريد، ج 5، ص 241؛ المحبّر، ص 137.
[37]. البلدان، ص 259.
[38]. المحبّر، ص 192.
[39]. تاريخ الجاهليه.
[40]. حضارة العرب فى عصر الجاهليه.
[41]. المفصل، ج 6، ص 54 - 55؛ نهاية الارب، ج 1، ص 57.
[42]. انساب الاشراف، ج 1، ص 170 - 171؛ جمهرة انساب العرب، ص 70، 74.
[43]. جامع البيان، ج 27، ص 24؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 82.
[44]. الاصنام، ص 18؛ المغازى، ج 3، ص 890 - 891.
[45]. الاصنام، ص 9 - 11؛ مقاييس اللغه، ج 3، ص 314؛ لسان العرب، ج 12، ص 349، «صنم».
[46]. الاصنام، ص 6.
[47]. الاصنام، ص 8.
[48]. السيرة النبويه، ج 1، ص 77؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 254.
[49]. الاصنام، ص 16؛ المحبّر، ص 315.
[50]. جامع البيان، ج 27، ص 77 - 78.
[51]. المفصل، ج 6، ص 232 - 233.
[52]. الانساب، ج 5، ص 238؛ ج 12، ص 94؛ ج 3، ص 121.
[53]. اخبار مكه، ج 1، ص 126.
[54]. اخبار مكه، ج 1، ص 126.
[55]. الطبقات، ج 2، ص 37؛ المغازى، ج 1، ص 297.
[56]. اخبار مكه، ج 1، ص 126.
[57]. همان، ص 124 ـ 125؛ الاصنام، ص 13.
[58]. معجم البلدان، ج 5، ص 204؛ اخبار مكه، ج 1، ص 124 - 125.
[59]. المفصل، ج 6، ص 250.
[60]. اخبار مكه، ج 1، ص 117 - 119؛ الاصنام، ص 27 - 28.
[61]. السيرة النبويه، ج 1، ص 147؛ المغازى، ج 1، ص 296.
[62]. السيرة النبويه، ج 1، ص 82 - 83؛ اخبار مكه، ج 1، ص 88؛ المحبّر، ص 318.
[63]. جامع البيان، ج 2، ص 62 - 63.
[64]. البداية والنهايه، ج 2، ص 191.
[65]. الاصنام، ص9 - 10، 57؛ الطبقات، ج 2، ص 111؛ المحبّر، ص 316.
[66]. الاصنام، ص 30.
[67]. الاصنام، ص 37؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 80.
[68]. الاصنام، ص 59؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 87.
[69]. المنمق، ص 327؛ الاصنام، ص 10.
[70]. الاصنام، ص 10؛ تفسير ثعلبى، ج 10، ص 47؛ المحبّر، ص 317.
[71]. الاصنام، ص 10؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 79؛ تفسير ثعلبى، ج 10، ص 47.
[72]. الاصنام، ص 11؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 80؛ تفسير ثعلبى، ج 10، ص 47.
[73]. الاصنام، ص 43؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 80.
[74]. الاصنام، ص 34؛ الاغانى، ج 9، ص 65؛ اخبار مكه، ج 1، ص 374.
[75]. اخبار مكه، ج 1، ص 131؛ الاصنام، ص 37؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 490.
[76]. الاصنام، ص 38؛ معجم البلدان، ج 3، ص 330.
[77]. الاصنام، ص 38؛ معجم البلدان، ج 1، ص 238.
[78]. ر. ك: السيرة النبويه، ج 1، ص 77؛ البداية والنهايه، ج 2، ص 187 - 188.
[79]. السيرة النبويه، ج 2، ص 93؛ الطبقات، ج 2، ص 36؛ المغازى، ج 1، ص 296.
[80]. الاصنام، ص 35؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 147.
[81]. الاصنام، ص 16؛ المحبّر، ص 315؛ الانساب، ج 4، ص 70؛ ج 8، ص 208.
[82]. الآثار الباقيه، ج 71؛ التنبيه والاشراف، ص 185 - 186.
[83]. مقاييس اللغه، ج 3، ص 133، «سجد».
[84]. مفردات، ص 151، «بيت»؛ الاصنام، ج 68.
[85]. لسان العرب، ج 1، ص 718، «كعب».
[86]. الاصنام، ص 45؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 88؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 255.
[87]. العين، ج 3، ص 221؛ الصحاح، ج 5، ص 1895، «حرم».
[88]. كتاب مقدس، ارميا 11: 12 -13؛ خروج 20.
[89]. البحرالمحيط، ج 4، ص 356 - 357؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1198؛ المحرر الوجيز، ج 2، ص 152.
[90]. الاصنام، ص 20؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 84.
[91]. العين، ج 5، ص 153؛ الصحاح، ج 1، ص 199، «قرب».
[92]. جامع البيان، ج 6، ص 48؛ التفسير الكبير، ج 11، ص 285؛ التبيان، ج 3، ص 433.
[93]. العين، ج 2، ص 65 - 66؛ الصحاح، ج 2، ص 736، «عتر».
[94]. المحرر الوجيز، ج 4، ص 123؛ التسهيل، ج 3، ص 42.
[95]. فتح البارى، ج 9، ص 515؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 647.
[96]. تاج العروس، ج 7، ص 185، «قرب».
[97]. الكافى، ج 8، ص 28؛ سنن الترمذى، ج 3، ص 37؛ المصنف، ج 4، ص 341.
[98]. الاغانى، ج 17، ص 235.
[99]. الفروق اللغويه، ص 93.
[100]. زبدة البيان، ص 295.
[101]. المفصل، ج 6، ص 184 - 190.
[102]. الاغانى، ج 9، ص 61.
[103]. جامع البيان، ج 8، ص 53 - 54؛ البحرالمحيط، ج 4، ص 655.
[104]. الاوائل، ابوهلال، ص 61 - 62؛ حياة الحيوان، ج 2، ص 492؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 336.
[105]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1220 - 1221.
[106]. لسان العرب، ج 4، ص 43، «بحر»؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 190؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1220.
[107]. الاصنام، ص 8؛ المنمق، ص 328؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 76.
[108]. الاوائل، طبرانى، ص 46.
[109]. غريب الحديث، ابن قتيبه، ج 1، ص 167؛ النهايه، ج 1، ص 100؛ ج 2، ص 431؛ لسان العرب، ج 1، ص 478، «سيب».
[110]. السيرة النبويه، ج 1، ص 89.
[111]. همان، ص 76؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 337.
[112]. غريب الحديث، ابن قتيبه، ج 1، 167؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 337.
[113]. غريب الحديث، ابن قتيبه، ج 1، ص 168؛ السيرة النبويه، ج 1، ص 89؛ زبدة البيان، ص 342.
[114]. انساب الاشراف، ج 1، ص 40.
[115]. الحيوان، ج 1، ص 146، 192 - 193.
[116]. الحيوان، ج 1، ص 146، 192 - 193؛ ج 6، ص 415.
[117]. الحيوان، ج 1، ص 203؛ لسان العرب، ج 15، ص 89؛ القاموس المحيط، ج 4، ص 362، «عز».
[118]. اخبار مكه، ج 2، ص 16 - 17.
[119]. الطبقات، ج 3، ص 464؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 290 - 291.
[120]. الاغانى، ج 2، ص 600 - 601؛ الحيوان، ج 1، ص 199.
[121]. الحيوان، ج 1، ص 199.
[122]. الآثار الباقيه، ص 47.
[123]. الحيوان، ج 6، ص 398.
[124]. همان، ص 424.
[125]. همان، ص 423، 427.
[126]. غريب الحديث، ابن سلام، ج 2، ص 221؛ معانى الاخبار، ص 282.
[127]. حياة الحيوان، ج 2، ص 539.
[128]. المستطرف، ص 333.
[129]. جامع البيان، ج 5، ص 97.
[130]. المفصل، ج 8، ص 112 - 143؛ مكاتيب الرسول، ج 1، ص 100 - 101.
[131]. الاستيعاب، ج 1، ص 332، ج 3، ص 1078؛ ج 4، ص 1623.
[132]. البيان والتبيين، ج 1، ص 259 - 263.
[133]. الاغانى، ج 15، ص 162؛ العقد الفريد، ج 1، ص 87، 189.
[134]. الروض الانف، ج 4، ص 41.
[135]. كتاب مقدس، پادشاه اول، 4 : 32؛ دوم تواريخ 9: 5 - 6.
[136]. المغازى، ج 3، ص 1116؛ الاوائل، ابوهلال، ص 221؛ العقد الفريد، ج 8، ص 84.
[137]. الطبقات، ج 1، ص 328؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 290.
[138]. الاستيعاب، ج 2، ص 751؛ اسدالغابه، ج 3، ص 41.
[139]. انساب الاشراف، ج 10، ص 424؛ الطبقات، ج 3، ص 263؛ تاريخ دمشق، ج 44، ص 414.
[140]. المغازى، ج 3، ص 1116؛ الاوائل، ابوهلال، ص 221؛ العقد الفريد، ج 8، ص 84.
[141]. الطبقات، ج 6، ص 47؛ المعارف، ص 288؛ العقد الفريد، ج 8، ص 84.
[142]. مجمع الامثال، ج 1، ص 456؛ خزانة الادب، ج 4، ص 341.
[143]. الاستيعاب، ج 4، ص 1838؛ المغازى، ج 1، ص 249؛ الطبقات، ج 8، ص 191.
[144]. الاستيعاب، ج 4، ص 1947؛ الطبقات، ج 8، ص 333.
[145]. الاستيعاب، ج 4، ص 1910؛ اسدالغابه، ج 5، ص 543.
[146]. غريب الحديث، ابن سلام، ج 1، ص 320؛ لسان العرب، ج 1، ص 175 - 176، «نوأ».
[147]. رك: المفصل، ج 8، ص 511.
[148]. الآثار الباقيه، ص 41؛ الازمنة والامكنه، ص 465؛ صبح الاعشى، ص 6، 226 - 227.
[149]. الاثار الباقيه، ص 40.
[150]. تاريخ خليفه، ص 14؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 391؛ التنبيه والاشراف، ص 178.
[151]. المنمق، ص 272؛ انساب الاشراف، ابن سعد، ج 1، ص 47.
[152]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 287؛ الطبقات، ج 3، ص 204؛ المحبّر، ص 360.
[153]. تاريخ دمشق، ج 1، ص 33.
[154]. انساب الاشراف، ج 1، ص 47؛ سبل الهدى، ج 1، ص 278.
[155]. التنبيه والاشراف، ص 179.
[156]. انساب الاشراف، ج 1، ص 113؛ تاريخ خليفه، ص 16؛ الاستيعاب، ج 1، ص 35.
[157]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 392؛ الآثار الباقيه، ص 41 - 42.
[158]. المفصل، ج 4، ص 271.
[159]. العين، ج 8، ص 38؛ لسان العرب، ج 5، ص 271، «وبر».
[160]. لسان العرب، ج 5، ص 162، «مدر».
[161]. الصحاح، ج 1، ص 178، «عرب».
[162]. المفصل، ج 4، ص 313 - 320.
[163]. نك: الطبقات، ج 2، ص 108؛ الكامل، ج 3، ص 140؛ تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 253.
[164]. الرسائل، ص 477، 522؛ ر. ك: المفصل، ج 4، ص 291 - 299.
[165]. المفصل، ج 4، ص 291.
[166]. تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 159.
[167]. المغازى، ج 3، ص 882؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 430 - 431؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 309 - 310.

مقالات مشابه

مواجهه قرآن با فرهنگ جاهلی

نام نشریهبینات

نام نویسندهجواد اسه

جاهليت در قرآن و تاريخ

نام نویسندهعلی گودرزی

دریچه ای بر نقد اجتماعی در قرآن (جامعه جاهلی و بخشش)

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهعبدالغنی ایروانی‌زاده, حسین ایمانیان

قرآن و سیمای زن جاهلی

نام نشریهعقل و دین

نام نویسندهقاسم فائز

مفهوم جاهليت در قرآن و متون تاريخي

نام نویسندهاحمدرضا بهنیافر

عقايد و اخلاق جاهلي از منظر قرآن کريم

نام نشریهکوثر

نام نویسندهمهرداد ویس کرمی

معناشناسي واژه جاهليت در قرآن

نام نشریهصحیفه مبین

نام نویسندهمحمدعلی مجرب