صدرالمتألهين اهل بحث را از دريافت حقيقت و واقعيت چگونگي اخراج ذريه از صلب آدم به صورت ذرات ناتوان ميداند بدين دليل كه انسان مراتب مختلف بعث و حشر دارد، اما براساس نظام هستي شناسي صدرا افراد بشر پيش از ورودشان به دنيا، هويات عقليهاي دارند كه از پشت پدر روحاني عقليشان بيرون آمدهاند و همو پدر حقيقي ميباشد نه پدران جسماني، و مراد از «آدم» در آية ذر «پدر عقلي» همة افراد انسان است كه وحدت جنسي دارد. بنابر نظام معرفت شناسي وي، انسان حاضر در آن عالم، با مشاهدة حقيقت فقري و ربطي خويش به خدا به ربوبيت او و عبوديت خويش اقرار نموده و بر ربوبيتش ميثاق سپرده و خود شاهد آن ميثاق بوده است. وي پس از تقسيم افراد مورد خطاب آيه به سه دسته، بيان ميدارد كه اقرار و ميثاق هر كدام از آنها به حسب حال و مقامشان ناشي از سمع و بصر و فؤاد خاص آنهاست. مقاله حاضر پس از مطالعه درون ديني اين مسألة قرآني به اين نتيجه خواهد رسيد كه در مكتب حكمي صدرالمتألهين تفاوتي ميان فهم فلسفي و ديني وجود ندارد و استفادة وي از متون ديني به عنوان منبعي در كنار ساير منابع فني و تخصصي نبوده است تا تأثير آنها در آثار و افكارش تأثير منبعي باشد، بلكه تأثر وي از آنها يك نوع تأثر روي آوردي است كه به لحاظ روش شناسي نوعي كثرتگرايي رويآوردي است. از اين رو آنچه در اين روي آورد متعالي به دست ميآيد هم قابل عرضه به قرآن است و هم به برهان و هم به عرفان.
حقيقت انسان، عالم ذر و مُثل الهي، عهد و ميثاق، عهد انسان، عهد خدا.
نفس انساني در همة احوال و مقامات خود ماهيت ثابتي ندارد، بلكه به موازات استكمال وجودياش ماهيات گوناگوني را مييابد و با آنكه وحدت شخصي و وجودي آن محفوظ است، مراتب وجودي مختلفي را سپري ميكند. اين مراتب و نشآت را ميتوان به سه عالم كلي تقسيم كرد: 1. مرحلة قبل از تعلق به بدن و عالم طبيعت. 2. مرحلة طبيعت و تعلق به بدن. 3. مرحلة پس از عالم طبيعت و مفارقت از بدن. نفس در هر يك از مراحل و مراتب، وجودي خاص با احكام و آثار ويژهاي دارد. البته تعدد اين مراحل به معناي تباين كامل آنها نيست بلكه ميانشان نوعي رابطة علت و معلولي است؛ زيرا تفاوت حقيقي علت و معلول در كمال و نقص است. پس نفوس در مرحلة نخست و پيش از تعلق به ابدان در مرتبة علت وجودي خود در عالم مفارقات يك وجود جمعي عقلاني دارند. اين مدعاي صدرا مبتني بر يك اصل فلسفي است كه براساس آن هر معلولي در مرتبه علت تامة خود حضور دارد اما به عنوان نفس و جوهر كنندة بدن منوط به حصول استعداد خاصي در ماده بدن است و وقتي شرايط مادي لازم فراهم بشود و بدن استعداد تامي براي پذيرش نفس يافت نفوس، جزيي شده وارد عالم طبيعت ميشوند و حدوث جسماني مييابند و اين، مرحلة دوم، تحقق آن در عالم طبيعت است. يعني نفس ناطقه از عالم تجرد تنزل كرده و در قوس نزول خود به عالم طبيعت ميرسد و در پرتو اكتساب فضايل و كمالات نفساني پس از استكمال در قوس صعود به عالم عقلي راه مييابد و حتي بالاتر از عقل فعال رفته و با عقول عاليه متحد ميگردد. اين، مرحلة سوم، وجود نفس انساني است.2 نظرية صدرا براساس مباني و اصول فلسفي تشكيك در وجود و حركت تكاملي و اشتداد در جوهر و نيز اتحاد مبدأ و منتهاست ( اسفار، 8/332-349،378).
مقاله حاضر در جستجوي كيفيت حضور انسان در مرحله و مرتبة اول است. به ويژه كه بنابر آية شريفة و إذ أخذ ربك من آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا بلي شهدنا أن تقولوا يوم القيامه أنا كنا عن هذا غافلين (اعراف/ 172) در صدد يافتن اين مسأله است كه در مكتب صدرا اين بُعد از ابعاد وجودي انسان چگونه تبيين ميشود؟ و چه تفاوتي يا اشتراكي با نگرش انسان شناختي فلسفة بحثي و عرفاني و قرآني دارد؟ آيا ميتوان بينش و نگرش صدرا را حتي در اين مسأله قرآني، چند ضلعي دانست كه ضلع اصلي آن را انسان شناسي فلسفي، عرفان و قرآني تشكيل ميدهد؟
به عقيدة صدرا سخن در كيفيت اخراج ذريه از صُلب آدم به صورت ذرات، سخن عميقي است كه فهم آن اصلاً در توانايي اهل بحث نميباشد و اذهان آنان از درك اين مسأله بسيار دور از حقيقت و واقعيت است؛ زيرا انسان مراتب مختلف بعث و حشر دارد. در دستگاه هستي شناسي صدرا، عالمي پيش از عالم طبيعت وجود دارد و نيز نحوة حضور انسان در اين عالم، وجود جمعي در عالم علم الهي است، چون هر معلولي در مرتبة علت خويش حضور دارد. آيات و روايات بسياري از ائمه (ع) در اين باره نقل شده است كه انسان كينونت و وجودي مقدم بر وجودش در عالم طبيعت و جسم دارد. صدرا همچنين به توجيهات گروهي از علما چون معتزله و متصوفه كه قائل به ثابتات خارجي و علمياند و نيز قائلان به قدم ارواح انساني و استناد اين عهد و ميثاق به آنها به شدت ميتازد و بر اين عقيده است كه مراد افلاطون از قدم نفوس نيز همين است و امكان ندارد منظور حكيم دانشمند، تعين جزيي نفوس بشري پيش از بدن باشد زيرا مستلزم محالات بيشماري است (همان، /9/194). مقصود حكماي بزرگ از تقدم ارواح بر بدنها، تقدم نشئة عقلي و صورت قضاگونه و وجود علوي آسماني آنها در پناهگاه سرّ غيبت پيش از عالم شهادت، و كمر قضاء قبل از زهدان قدر، و عالم امر قبل از عالم خلق است و فرموده پيامبر اكرم (ص) كه «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين» (ابن ابيجمهور، 4/121)و «ان الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما شاكر منها أختلف»(مصباح الشريعه، ب 47، ص 156) دلالت بر آن دارد و روايت نبوي «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه» (شيخ صدوق،4/38، ح 5821) اشاره دارد به تقدم وجود انسان در معدن ذات خويش، يعني عقول مفارقهايي كه خزائن علم الهي است و نيز آية شريفه ننشئكم فيما لاتعلمون (واقعه /61) صريحاً و آية الذي يريك حين تقوم و تقلبك في المساجدين (شعراء /218-219) تلويحاً اشاره به آن دارد.
صدرا در اينجا به دفاع از سخن محققاني از اهل توحيد پرداخته، توضيح ميدهد كه مخاطب «ألست بربكم» حقيقت انسان موجود در عالم الهي و صقع ربوبي است، زيرا هر نوع طبيعي موجود در عالم طبيعت، واجد صورت مفارق عقلي و مثال نوري در عالم حقايق عقلي و مُثل الهي است كه همان مثال افلاطوني ميباشد و بنابر نظر حكماي رباني و عرفاني پيشين، همان صور موجود در عالم «علم الهي» است.همان كه ربّ النوع ناميده ميشود و در واقع هر ربّالنوعي ملك موكلي است كه به اذن خداوند متعال حافظ افراد آن نوع است و همان صورت موجود نزد خداوند سبحان در عالم صور مفارقه و مُثل نوريه عقليه است كه نسبتش با او نسبت اصل به فرع و نور به سايه است.
تفاوت ميان حقيقت انسان و ساير حقايق موجود در عالم اين است كه هر يك از حقايق، مربوب اسمي از اسماي الهي است، اما حقيقت انسان مظهر اسم الله است كه جامع جميع اسماي الهي و مربوب آنهاست؛ چون هيچكس جز انسان نه توانايي تنزل از مقام خويش را دارد و نه استعداد ترقي از مقام نازلة خود و رسيدن به حضرت الهيه را داراست و تنها حقيقت انسان است كه با صورت كوني خويش مستعد خلافت رباني و با صورت عقليهاش مستعد قبول عهد و پيمان الهي در آغاز و ابتداي قوس نزول هستي و وفاي به عهد در قوس صعود و نهايت سير استكمالي است. زيرا انسان است كه به جهت سير و تطورش در عوالم و مراتب گوناگون وجودي، توانايي صعود و هبوط دارد و در هبوطش با فرمان اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين (بقره /36) از عالم قدس و جنت تنزل مينمايد و در سير صعودش به جوار الله و مقام قاب قوسين و مكالمة حقيقي با خداوند سبحان، يعني مقام «من رآني فقد رأي الحق» (مجلسي، 79/243 ب 2) نايل ميشود. خداوند تنها بني آدم را قبل از حضورشان در عالم طبيعت مورد خطاب و تكلم خويش قرار ميدهد و آنان نيز پيش از تولد و حدوثشان، در پاسخ او «بلي» ميگويند. پس آنچه براي انسان روي داده است به واسطة وجود رباني است نه وجود انساني و نهايت اين مقام در سير صعودي نيز همان مقامي است كه خداوند سمع و بصر و لسان او ميشود. چنانكه در حديث قدسي آمده «كنت له سمعا و بصرا و لسانا بي يسمع و بي يبصر و بي ينطق» (نك: همان، 5/205) و سخن جنيد كه «النهايه هي الرجوع الي البدايه» اشاره به همين معناست.
بنابراين خلاصة نظر صدرا در كيفيت حضور انسان در عالم ذر چنين خواهد بود كه افراد بشر پيش از ورودشان به دنيا، هويتات عقليهاي دارند كه از پشت پدر روحاني عقليشان بيرون آمده است و همو پدر حقيقي ميباشد نه پدران جسماني، زيرا آنان معدات و مبادي ابدان آنهاست نه ارواح و مراد از «آدم» در آية ذر، پدر عقلي همة افراد انسان است كه وحدت جنسي دارد، چنانكه در خبر آمده «إن آدم أبا البشر3 عدد كثير هذا آخرهم» (ملاصدرا، شرح اصول كافي، ص 374، ذيل ح 338).
پس اين مقام، مقام عقلي تفصيلي براي افراد مردم بعد از وجود اعيان ثابتة آنان در علم الهي، به صورت بسيط عقلي ميباشد (همو، اسرارالآيات، ص 186). به عقيده صدرا آيه شريفه فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (ق /22) دلالت بر آن دارد كه نفس، آن جمال مطلق را در عالمي مشاهده نموده كه بلده الحرام و مدينه السلام و وطن پدر اصلي و زادگاه روح قدسي او بوده است (همو، مفاتيح الغيب، ص 241) و خداوند پيش از وجود فردي و شخصيشان بر آنها تجلي نموده و پرورششان داده است و وقتي انسان حقيقت خود و ربوبيت حق تعالي و عبوديت خويش را در آن موطن مشاهده كرد و خطابش را شنيد، خدا در آن موطن شهودي با انسانها ميثاق بست و از آنان اقرار گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همگان گفتند: «بلي» تو رب مايي. زيرا مشاهدة حقيقت عبد كه حقيقتي جز وابستگي و فقر و ربط به خدا ندارد، بدون مشاهدة ربوبيت الله، ممكن نيست؛ زيرا در نظام معرفتي صدرا اگر انسان به علم حضوري، اين حقيقت مرتبط و وابسته به خدا را يافته باشد حتماً خدا را با چشم دل ديده است و لذا در آن موطن شهودي به ربوبيت خدا و عبوديت خويش اقرار كرده و بر ربوبيت او ميثاق سپرده و شاهد آن ميثاق نيز خودش بوده است ( تفسير القرآن الكريم، 2/243-244، ذيل بقره/ 27، اسفار، 8/332، 355).
در نظر صدرا ارواح بشري از آغاز حصولشان در علم الهي و پنهان گاههاي غيب و قلههاي قضا و قدر او تا آشكار شدنشان از باطن ملكوت به جهان شهادت مراتب گوناگوني دارند كه برخي از آنها برتر و بالاتر و نورانيتر از بعض ديگر است، و از جهت جمعيت و بساطت و اجمال شديدترند و بعضي پايينتر و نور كمتري دارند و جهت جدايي و تفرقهشان بيشتر، و تفصيل و تركيبشان افزونتر است (شرح اصول كافي، ص 474،ذيل ح 14) و در تأييد نظر خويش به سخني از ابن عربي تمسك ميجويد كه «خداوند روح انساني را – در هر كجا باشد، خواه در دنيا يا برزخ يا آخرت – مدبر صورت حسي آفريد؛ پس اولين صورتي را كه بدو بخشيد همان صورتي است كه به واسطة آن از او ميثاق گرفت بر اقرار به ربوبيت خويش و سپس از آن صورت به اين صورت جسماني دنيايي محشور گرديد. اين مرتبه از چهار ماهگي دوران جنينياش در شكم مادر شروع ميشود تا زمان فرا رسيدن مرگ و خروجش از دنيا» ( فتوحات مكيه، 2/ 627).
از اين رو مخاطبان آية ذر را به سه دسته سابقون ، اصحاب يمين و اصحاب شمال و در جاي ديگر به السابقون المقربون، اصحاب الميمنه و اصحاب المشأمه (شرح اصول كافي، كتاب التوحيد، 1/ 373، ذيل ح 338) تقسيم ميكند كه خداوند براي هر كدام از آنها به حسب حال و مقامش سمع و بصر و فؤاد خاصي قرار داده و سپس از آنان اقرار گرفته و با آنها ميثاق بسته است. خداوند چون گروه سابقين را به نظر محبت نگريست و قابل نور محبتشان ساخت، چنانكه ميفرمايد: يحبهم و يحبونه (مائده /54) و چشم و گوش و دلشان را منور به انوار لطف و كرامت خويش گردانيد، پرسيد: ألست بربكم؟ (اعراف/ 172) و آنها كه با شنوايي مورد خطابش را شنيدند و با بينش منور، جمالش را ديدند و با قلب منور، خواهان ديدارش شدند؛ با زبان محبت، از روي حق و يقين ايمان و تسليم و تعبد و بندگي پاسخ «بلي» دادند و اصحاب يمين چون خطاب الهي را با قابليت شنيدند و شواهد رباني را با بينشي عريان و خالي از پوشش ديدند و تعريف وحدانيت او را با قلوب صاف و پاكشان فهميدند (نك: شرح اصول كافي، 1/374)، با زبان ايمان تعبدي و بندگي پاسخ دادند «بلي» تو پروردگار و معبود ما هستي و اصحاب شمال، چون به اظهار عزت و علو امتحان شدند و محجوب به رداء غيرت و كبريايي گرديدند؛ خطاب پروردگار را از پشت حجاب شنيدند و بر شنوايي شان دوري و بر بيناييشان حجاب ظلماني سايه افكند و بر قلوبشان مهر ظلمت زده شد، لذا خطاب الهي را از روي قبول و طاعت نشنيدند و با زبان جبر و اضطرار و دهشت و افتقار، اقرار به ربوبيتش كردند ( تفسير القرآن الكريم، 2/244-245، شرح اصول كافي، 1/270- 374، ذيل ح 338).
به عقيدة صدار درك عميق نحوة وجود عقلاني نفوس در عالم عقول و پيش از هبوط به عالم طبيعت، تنها براي كساني مقدور است كه از مرحله علم اليقين گذر كرده و به مرحله عين اليقين رسيده باشند ( اسفار، 8/368).
در ريشهيابي نظر صدرا و دريافت تأثير وي از منابع فلسفي، عرفاني و متون ديني ملاحظه مواردي ضروري است: 1- در فلسفة بحثي اگر چه اين قبيل از مسائل طرح نشده است اما شايد بتوان نظر ابن سينا را هنگام درك كليات كه اتصال با عقل فعال است در اينجا مورد توجه قرار داد؛ كسي كه به مرتبة عقل بالمستفاد رسيده، به دليل صعود و اتصال با عالم عقلاني به درك حقايق نايل ميشود و به وجود عقلي آنها پي ميبرد، دليل بر وجود آن حقايق در عالم تجرد عقلاني است كه انسان تنزل يافته در عالم طبيعت و ماده پس از طي مراحل استكمال بتواند متصل به عالم عقلاني مجرد بشود و حقايق موجود در آنجا را درك كند.
2- در عرفان، با توجه به اينكه عالم ذر عالم علم الهي است، نظرية اعيان ثابته و حضور حقايق موجودات را در حضرت علميه پيش روي داريم. به علاوه سيد حيدر آملي ميگويد: «مراد از پشت آدم، عالم ارواح جبروتيه و عالم عقل است و حضور موجودات در آن عالم حضور اجمالي بالقوه است. پس اقرار به «بلي» اقرار به زبان استعداد و قابليت است؛ يعني اگر آنان در عالم خارج موجود بودند قطعاً در پاسخ به اين سوال جواب مثبت داده و اقرار به ربوبيتش مينمودند» (جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 540).
3 – آنچه در متون تفسيري و روايي مشاهده ميشود نظرات متفاوت و گوناگوني از جانب موافقان و مخالفان نظريه عالم ذر است. نظر موافقان يعني همة علماي حديث و جمعي از مفسران كه در صدد اثبات و دفاع از آن برآمدهاند و آنچه از آيه و روايات فهميدهاند اين است كه خداي سبحان بعد از آنكه آدم را به صورت انساني تمام عيار آفرين نطفههايي را بيرون آورد كه در صلب او تكون يافته و بعدها عين آن نطفهها اولاد بلافصل او شدند، و از آن نطفهها نطفههاي ديگري بيرون كشيد كه بعدها فرزندان نطقههاي اول شدند. به عبارت ديگر نخست نطفة آدم را كه مادة اصلي بشر است بيرون آورد و آن را با عمل تجزيه به عدد بيشمار بنيآدم تجزيه نمود و براي هر فرد فرد بني نوع بشر از نطفة پدربزرگ خود نصيبي را كه داشتند معلوم كرد و در نتيجه نطقههاي مزبور به صورت ذراتي بيشمار درآمدند. آنگاه خداي سبحان هر يك از اين ذرات را به صورت انساني تام الخلقه و عيناً نظير همان انساني دنيوي درآورد كه اين ذره جزيي از آن است و همه را جان داد و صاحب عقل كرد و به آنها چيزي كه بتوانند با آن بشنوند و چيزي كه بتوانند با آن تكلم كنند و دلي داد كه بتوانند معاني را در آن پنهان و يا اظهار و يا كتمان كنند. حال يا در موقع خلقت آدم اين عمل را انجام داد و يا قبل از آن، به هر تقدير در اين موقع خود را به ايشان معرفي كرد و ايشان را مخاطب قرار داد، آنان نيز در پاسخ به ربوبيتش اقرار كردند. آنگاه آنان را به سوي موطن اصليشان برگردانيد كه همان اصلاب است و همه در حالي كه آن جان و آن معرفت به ربوبيت را داشتند، در صلب آدم جمع شدند. اگر چه ويژگيهاي عالم ذر و اشهاد را فراموش كردند و همچنان در اصلاب ميگردند تا خداوند اجازه خروج به دنيا را به ايشان بدهد. سپس در حالي به دنيا ميآيند كه آن معرفت به ربوبيت را همراه دارند و لذا با مشاهدة احتياج ذاتي خود حكم ميكنند به اينكه محتاج رب و مالك و مدبرياند كه امور آنان را اداره ميكند. بر اين نظريه ايرادات و اشكالاتي وارد است كه بحث پيرامون آن خارج از موضوع مقاله است. منكران عالم ذر بر اين عقيدهاند كه آية شريفه، اشاره دارد به وضع و حالت انسان در زندگي دنيايي، يعني خداوند سبحان يك يك افراد انسان را از أصلاب و أرحام به سوي مرحله انفصال و جدايي از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را تركيب كرده است، گويا پس از آنكه متوجهشان ساخت به اينكه مستغرق در احتياجند، روي به ايشان كرده و ميفرمايد: «آيا من پروردگار شما نيستم؟» و آنان پس از شنيدن اين خطاب بلي ميگويند.
خداوند متعال اين پرسش و پاسخ دروني را در دل فرد فرد انسانها جاي داد تا حجت را برايشان تمام كند و عذر و حجتشان را كه «ما معرفتي به اين معنا نداشتيم» از بين ببرد و اين ميثاق مأخوذ در سراسر دنياست و مادام كه انساني به وجود ميآيد ادامه داشته و با جريان او جريان دارد (نك: طباطبايي، اعراف/ ذيل 172).
به عقيده صدرا همة اين نظرات مبتني بر گمان صرف و احتمالات ذهني خالي از كشف و برهان است و لذا در تفسير خود، در تبيين و تأويل استخراج ذرات از صلب آدم به انتقاد شديد از متكلمان و فخر رازي ميپردازد.
ميثاق معناي مصدري دارد و در لغت به معناي تأييد كردن و استوار ساختن است. ميثاق يا از ناحية خداوند است كه متعهد به انزال كتب و آيات است و يا از ناحية بندگان است كه چون استعداد و توانايي پذيرش آن را دارند، مقر به اين قبولاند و در نتيجه ملتزم به آن (تفسير القرآن الكريم،2/246). اخذ ميثاق به عنوان حجت بالغه الهي است و هدف از گرفتن آن اتمام حجت خداوند بر انسانهاست. عهد به معناي پيمان و قرارداد است و بر هر چيزي اطلاق ميشود كه مورد تعهد است مانند وصايا، سوگندها، نذورات و اوقاف. در معناي عهد الهي اقوال گوناگوني وجود دارد و صدرا به سه قول اشاره ميكند: 1- آنچه در عقول نهاده شده است، يعني استعداد و توانايي درك براهين و دلايل اقامه شدهاي كه در اثبات صحت توحيد خداوند و صدق پيامبرش، به كار برده ميشود. معناي آيات و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم، قالوا بلي (اعراف/172) و نيز اوفوا بعهدي اوف بعهدكم (بقره/40) همين است، يعني پيماني كه خداي سبحان به وسيلة عقل و فطرت كه حجت باطني بين خدا و عبد است، از انسان گرفته است. 2 – مراد پيماني است كه خداوند از مردم، پيش از تعلق به ابدانشان، از آنان گرفته، يعني هنگامي كه به صورت ذرات ريزي از صلب آدم (ع) آنان را بيرون آورد. و معناي أشهدهم علي أنفسهم (اعراف/172) همين است. يعني همان پيماني كه در عالم ذر از انسانها گرفته شده است. صدرا در اينجا پس از بيان اين دو قول تذكر ميدهد كه اين قسم بازگشت به وجه اول دارد.
3 – منظور همان است كه آيه شريفه و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم نذير ليكونن أهدي من أحدي الامم فلما جاءهم نذير مازادهم الا نفورا (فاطر/ 42) دلالت بر آن دارد. پس هنگامي كه بدانچه بر آن سوگند خوردهاند، انجام نميدادند و هدايت نمييافتند، عهد و پيمان را شكستند. شايد مراد همان پيماني باشد كه خداوند از امتهاي قبل گرفت تا به نبوت پيامبر خاتم (ص) ايمان بياورند و لذا آنان كه ايمان نياوردند در واقع نقض عهد كردهاند و پيمان شكن ميباشند. اين قول مرجوحي است، چون اختصاص به گروه خاصي دارد كه مورد سرزنش قرار ميگيرند به واسطه آنچه به اختيار خودشان ملتزم به آنند برخلاف گروه اول، زيرا شامل هر كافر و گمراه شوندهاي ميشود. اينان مستحقق سرزنشاند چون عهدي را شكستند كه خداوند آن را با دلايل آفاقي و انفسي و شواهد برهاني و دلايل بين و روشني كه به واسطة كتب و پيامبران، فرو فرستاد و به همراهي آنچه در عقول به امانت سپرده بود، محكم و استوارش ساخت (تفسير القرآن الكريم، 2/241).
خداوند متعال دو پيمان عام و خاص دارد، پيمان عامش كه از همة موجودات عالم گرفته ميشود، عبارت از اطاعت و عبادت و تسبيح و تعظيم حق تعالي است؛ زيرا حيات و وجود هر موجودي از ناحيه او ميباشد كه حي قيوم است و نوري است افاضه شده از او كه نور آسمانها و زمين است و عهد و پيمان خاصش سهگونه است: 1 – عهدي كه از تمامي فرزندان آدم گرفته تا همانگونه كه به حسب فطرت و حقيقت ذات خويش و از روي شهود عقلي اقرار به ربوبيتش كردهاند به زبان نيز اعتراف كنند كه با آيه قالوا بلي شهدنا (اعراف /172) از آن خبر داده است. 2- عهدي كه از پيامبران گرفته تا دين را بر پا دارند و پراكنده نگردند و رسالت را به همه خلق خدا ابلاغ نمايند، و إذ أخذنا من النبيين ميثاقهم (احزاب/7). 3- عهدي كه اختصاص به علما دارد تا حقيقت را آشكار كنند و پنهان نسازند و اين همان فرموده خداوند سبحان است كه و إذ أخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لاتكتمونه (آل عمران/187) و از رسول اكرم (ص) روايت شده است كه «من علم علما فكتمه ألجم يوم القيامه بلجام من نار» (تفسير الأمام العسكري، ص 402، ح 273،مجلسي، 57/300؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 2/245- 246).
برحسب آنچه در متون ديني و منابع عرفاني در اين مقام آمده است در ريشهيابي نظر صدرا ميتوان تكملهاي را افزود: عهد به معناي قرارداد و پيمان است و عهد خدا همان سفارش و فرمان اوست كه در آية شريفة ألم أعهد اليكم يا بني آدم (يس/ 60) بدان اشاره شده است و ميثاق به معناي پيمان محكم قابل اطمينان است.
اقوال ديگري نيز وجود دارد، از جمله: 1- همان وجدان و شعور فطري است كه در عقول بشر نهاده شده است، يعني استعداد و توانايي درك دلايل و براهين توحيد، عدل و نيز معجزاتي كه در صدق پيامبران الهي به كار برده ميشود و انسانها ملتزم بدان علمند، زيرا از لوازم ذاتي آنهاست. به گونهاي كه اگر از صفات نفساني و آلودگيهاي جسماني، مجرد شوند شهادتشان برخود و قبول و اقرارشان را آشكارا و روشن مشاهده ميكنند؛ زيرا علم بدان ضروري است و قبول آن نيز ذاتي است. نقض اين نوع از عهد عبارت از نفي و ترك اقرار و قبولي است كه درستي و صحت آن به واسطه دلايل بر آنها روشن گرديده و آن هنگامي است كه در ذوات بدني و آلودگيهاي طبيعي خود به سر ميبرند و از هوا و هوس پيروي مينمايند و محجوب از وحدت الهي و تعبدش ميباشند. 2- امر و نهي خداوند كه توسط پيامبران به بندگان ابلاغ شده است عهد خداست با مردم و نقض آن، نافرماني مردم است. 3 – مراد كفار اهل كتاباند، چون خداوند در كتابهايش از آنان در تصديق پيامبري حضرت محمد (ص) پيمان گرفته بود ولي آنان اگر چه علم بدان داشتند، عمل نكردند و آن را به بهايي ناچيز فروختند. 4- مراد همان پيماني است كه از فرزندان آدم، هنگامي كه به صورت ذرات ريزي در صلب پدر اصليشان يعني آدم بودند گرفته شده است. 5- مراد سوگندي است كه در آيه شريفه و أقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن أهديي من إحدي الامم فلما جاءهم نذير مازادهم إلا نفورا ( فاطر/42 ) به آن اشاره شده است.
بنابراين، اين موضوع اگرچه صبغة تفسيري دارد و فهم صدرا را از آيات و روايات نشان ميدهد اما چون جدا كردن فهم فلسفي وي از فهم تفسيري و دينياش، دشوار بلكه غيرممكن است، ميتوان آن را چند تباري دانسته و در سيستم فكري و مكتب خاص وي جاي داد. به ويژه كه تبيين به كار برده شده مبتني بر اصول اصالت وجود و اشتداد وجودي ميباشد.
عهد الهي همان پيماني است كه در الست گرفته است و اين حقيقت، همان است كه در خردها ثابت و نفوس آدميان بر آن سرشته شدهاند. يعني ايمان به خدا و توحيد او از روي آيات و براهيني كه بر توحيد، وجوب وجود، اتصافش به اسماي حسني و صفات عليا، دورياش از نقصها و نارساييها و بديها و بازگشت همة خلايق در روز رستاخيز به سوي او، دلالت دارد و آيه و أشهدهم علي أنفسهم تأويل به اين عهد و پيمان است. اين همان عهدي است كه از بندگان و امت رسولان و پيروان انبياء گرفته شده است. يعني هنگامي كه رسول مصدقي كه داراي بينات و معجزاتي است به سوي آنها برانگيخته ميشود، تصديقش ميكنند و بدو ايمان ميآورند و فرمانبردارش ميباشند و فرمانهايش را پنهان نميسازند و از حكم و فرمانش هراسي به دل راه نميدهند و مخالفت نمينمايند كه آيه إذ أخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب (آل عمران/187) و آيات همانند ديگر، اشاره به آن دارد و اما عهدي كه از رسولان گرفته است تبليغ و تعليم و هدايت و تربيت و تأديب خلق اوست كه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك (مائده /67) و آيات همانند ديگر، دلالت بر آن دارد.
حال كه روشن شد عهد الهي بر امت، پيروي و بر رسولان، تبليغ است عهد خدا بر جاهل، فرا گرفتن علم و بر دانشمند، بذل و آموزش علم خواهد بود و از اين روست كه عهد الهي را سه گونه ميدانند (شرح اصول كافي، ص 180، ذيل ح 29؛ تفسير القرآن الكريم، ص 216). در مبحث پيش صدرا شنوندگان خطاب الهي را به سه گروه تقسيم نمود كه هر كدام به مقتضاي مقام و مرتبه خويش خطاب را به گونهاي ميشنيدند و بدان پاسخ ميدادند. عهد و پيماني كه از آنان گرفته ميشود نيز برحسب مقام و حالشان متفاوت خواهد بود. ميثاق السابقون المقربون آن است كه تنها خداوند سبحان را دوست داشته باشند و فقط او را عبادت و پرستش كنند و اصحاب يمين يا ميمنه متعهدند كه تنها او را پرسش كنند و اولياءاش را دوست داشته باشند و اصحاب شمال يا مشأمه پيمان بر عبوديت و انقياد او بستهاند (شرح اصول كافي، 1/375).
صدرا در آثار تفسيري خويش بيان ميدارد كه منظور از عهد الهي كه خداوند در آية شريفه يا بني اسرائيل اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم و اوفوا بعهدي اوف بعهدكم و اياي فارهبون (بقره /40)، وفاي به آن را خواسته است، ايمان به خدا و توحيدي است كه از طريق دين محمد (ص) بدان راه مييابيم. زيرا ايمان به خدا و روز رستاخيز و تقرب به حضرت الهياش كه از ابتداي خلقت تا زمان برانگيخته شدن پيامبر اكرم (ص) به تدريج رو به استكمال بوده است با برانگيخته شدن محمد (ص) به نهايت درجة كمال و تماميت خود رسيده است به گونهاي كه كاملتر و تمامتر از او وجود ندارد و خداوند سبحان ميفرمايد اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي (مائده /3) يعني دين اسلام و نعمت ايمان. اين نعمت تامه ايماني عيناً همان نعمتي است كه از بنياسرائيل خواست تا آن را به ياد آورند و تماميت و كمال آن تنها با ملت بيضاي محمديه و نعمت حقيقي ايماني فراهم ميشود؛ زيرا مراتب و درجات معرفت خدا و ملائك و كتب و رسل و روز آخرت در هر زمان به حسب كمال و نقص، قوت و ضعف، متفاوت است و هر چه به زمان پيامبر اكرم (ص) نزديكتر باشند كاملتر و قويتر، نورانيتر و خالصتر است. چون اين معارف در امتهاي گذشته و مقدم بر امت محمدي كه بهترين امتها است آميخته به حس و خيال و وهم و عقل است. اما نور حقيقت كه نور احمدي است برتر و بالاتر از نور حسي و خيال و عقلي است، طوري است وراء اين أطوار و أنوار سهگانهاي كه بر هر يك از امتهاي پيشين زمان آدم (ع) و موسي (ع) تابيده و همه آنها حجب نوري الهي است. همانگونه كه پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «إن لله سبعين حجابا من نور» (ابن ابيجمهور، 4/106، ح158). به هر حال اين نور احمدي در اصلاب عقايد عقول گذشتگان و ارحام استعدادات نفوس آنان وجود داشته است كه از طوري به طور ديگر و از حالتي به حالت ديگر «مبشران و منذران» منتقل گرديده تا در نقطة پاياني خويش قرار گرفته است و بدين ترتيب نقطة آغازين را به نقطة پاياني قوس صعود متصل ساخته است: فكان قاب قوسين أو أدني (نجم/9). اين معناي همان عهدي است كه خداوند از پيامبر ميثاق به آن را گرفته است، چنانكه ميفرمايد: و لقد أخذ الله ميثاق بنياسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبا و قال الله اني معكم لئن أقمتم الصلوه و آتيتم الزكوه و آمنتم برسلي و عزرتموهم و اقرضتم الله قرضا حسنا لاكفرن عنكم سيئاتكم و لادخلنكم جنات تجري من تحتها الانهار فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سوآء السبيل (مائده /12) و نيز آيه و رحمتي وسعت كل شيء فسأكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكوه و الذين بآياتنا يؤمنون الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التواريه و الانجيل (اعراف /156-157). از ابن عباس روايت شده كه «ان لله تعالي كان عهد الي بنياسرائيل في التوريه إني باعث من بني اسمعيل نبيا اميا، فمن تبعه و صدق بالنور الذي يأتي به غفرت له ذنبه و أدخلته الجنه و جعلت له أجرين، أجر باتباع ماجاء به موسي و جاءت به أنبياء بني اسرائيل و أجرا باتباع ماجاء به محمد النبي الامي من ولد اسمعيل» و تصديق اين گفتار در قرآن مجيد آيات الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون و اذا يتلي عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا أنا كنا من قبله مسلمين اولئك يؤتون أجرهم مرتين بما صبروا ( قصص/52-54) ميباشد (تفسير القرآن الكريم، 3/191-194).
صدرا پيماني را كه در «أوف بعهدكم» آمده همان نور نبوي معنا ميكند كه انسان مأمور پذيرش و برداشت آن گرديد و از آن تعبير ميشود به امانتي كه بر آسمانها و زمين ارائه گرديد. اين نور در ابتداي خلقت و آفرينش همراه حجابها و پوششهاي كونيه است و پيوسته و به تدريج حجب ظلماني و نوراني در هر زمان با خروج تدريجي نفوس انساني از قوه به فعل، برداشته ميشود تا اينكه پارهاي از اين نور در زمان پيامبراني چون ابراهيم و موسي و عيسي (ع) و تمامش در زمان خاتم الانبياء آشكار ميشود. به عقيدة صدرا معناي وفاي به عهد بندگان نسبت به خدا عبارت از معرفت اين نوري است كه خداوند آن را بر قلب رسولش (ص) نازل كرده است بلكه در حقيقت خود رسول الله است كه آية قدجاءكم من الله نور و كتاب مبين (مائده /15) دلالت بر آن دارد. مراد از «نور» به كار برده شده در اين آيه همان لوح ضمير حضرت است كه نوري از انوار الهي و سري از اسرار رباني است. مراد از «كتاب» همان كلام الهي نازل بر آن حضرت ميباشد كه نشان از معرفت حق و آيات و ملائكه و كتب عقليه و نفسيه و احكام قضا و قدر و كيفيت تعلق علم و قدرت خداوند به همة موجودات عالم، و چگونگي عنايت و حكمتش در آفرينش آسمانها و زمين و گسترش نور وجود بر صفحة ماهيات و هيكل ممكنات و شناخت معاد و كيفيت حكمت بازگشت همة اشياء در روز رستاخيز به خداوند يكتاي قهار و ايمان شهودي و يقيني به همة اين معارف دارد. معناي وفاي به عهد خدا نسبت به بندگان عبارت است از تابش انوار رحمت خداوندي بر هر مرتبهاي از مراتب بندگي و هر مقامي از مقامات سلوك به سوي الله تا هرگاه بنده مراحل و منازل حسي و خيالي و عقلي را يكي پس از ديگري طي نمود و به مرتبة پاياني و نهايي رسيد، از نور جمال ازلياش بر او بتابد و او را كه در شمار محبانش بود جزء محبوبان خويش گرداند، و او را كه از شنوندگان اثر بود جزء واصلان به عين و شهود قرار دهد؛ لذا علمش علم عيني ميگردد و ايمانش عياني و خواندنش قرآني و گفتارش رسا و كلامش گويا ميشود (همان، 3/200-201).
انسان همين كه از عالم وحدت الهي به جنت پدرش آدم (ع) هبوط ميكند و سپس به فرمان «إهبطوا» پروردگارش به سرزمين بشريت نازل ميشود و بدين ترتيب از موطن اصلي خويش جدا گشته، وارد سرزمين تفرقه و تشتت ميگردد، هم به لحاظ تكويني و ساختار وجودش و هم به واسطة امر تشريع و ارسال رسل از جانب پروردگارش شايستگي دارد تا از اين عالم ماده، ارتقاء وجودي يافته از پوستههاي خلقي خويش مجرد شود و خود را از علايق طبيعت رها سازد و با سبقت گرفتن در انجام اعمال خير رهسپار بهشت گردد و به عالم رحمت و معرفت متصل گردد، چنانكه خداوند سبحان ميفرمايد فاستبقوا الخيرات (مائده /48) و سابقوا الي مغفره من ربكم و جنه عرضها كعرض السماء و الارض (حديد /21) و أنيبوا الي ربكم (زمر/54) و ارجعوا الي أبيكم (يوسف /81). (همان، /243-244).
پس حقيقت انسان موجود در عالم حضرت ربوبي جهات و حيثيات عقليهاي دارد كه چون تنزل يابد به واسطة اشراقات نوري واجبي و نقايص امكاني و كثرت برخوردها و اصطكاكات ناشي از جهات نور و ظلمت، وجوب و امكان، كمال و نقصان، دچار پيمان شكني و نقض عهدي ميشود كه در عالم علم الهي بدان پاسخ داده است. زيرا در اين عالمي كه خانه دوري و جدايي و جايگاه رنج و ناراحتي است، به واسطه وجود قوا و كاستيها و پستيهاي بدني و خويهاي بد و زشت، چشم دلش از ديدن حق و مشاهده جمال و جلال او كور، و نفسش محجوب و پوشيده گرديده است، زيرا غريب و بيگانه مانند كور است و آن عوارض مانند پرده و حجابي است ميان چشم ما و قرص خورشيد (مفاتيح الغيب، ص 242). به عقيده صدرا وفاي به عهد از صفات عقل انسان است و پيمانشكني از جهل و بيخردي، پس انساني كه در مراتب و مراحل نازلة عالم جسماني و ماده باقي مانده است و مراحل استكمالي را طي نكرده باشد و ارتقاء وجودي نيافته باشد، معرفت لازم را به دست نميآورد و عهد و پيمان خويش را فراموش نموده پيمانشكن ميشود (تفسير القرآن الكريم، 2/243-244).
اين مبحث مبتني بر اصل حركت جوهري و اشتداد در وجود است و اين روش صدرا در جاي جاي آثار تفسيري و فلسفياش مشاهده ميشود و در تأويل و تفسير آيات و روايات، اصول فلسفي وي را مييابيم و در تبيين اصول فلسفياش به آيات و روايات بر ميخوريم. و همه حكايت از عدم انفكاك و جدايي فهم فلسفي وي از فهم تفسير و دينياش دارد و نشان از اعتقاد او در هماهنگي ميان برهان، عرفان و قرآن كه عملاً به اثبات آن پرداخته است. چرا كه در عرفان عهد و پيمان ميان خداوند متعال و بندگانش به دو گونه عهد كلي و جزيي تقسيم ميشود. عهد كلي آن عهدي است كه ميان اسم جامع الهي و بندگانش بسته ميشود، به اينكه خدا را به امر تكليفي و امر ارادي به حسب هر اسمي عبادت كنند كه بر آنان حاكم است. عهد كلي ارادي نقض نميشود ولي عهد كلي تكليفي به دليل احتجاب از فطرت اصلي و آلودگي به غواشي و كثافات طبيعي كه موجب كفر و عصيان است نقض ميشود (شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم، فص اسماعيليه، ص 651).
در قرآن (نك: طباطبايي، ذيل بقره/27، رعد/20، اعراف/127؛ طبرسي، مجمع البيان؛ فخر رازي، تفسير كبير؛ زمخشري، الكشاف، كاشاني، تفسير القرآن الكريم) عهد انسان با خدا شامل: 1- عهد عمومي است كه از تمام انسانها گرفته شده است بر ربوبيت خدا و عبوديت انسان. در واقع همان عهد فطري است كه به زبان فطرت خود با پروردگار خويش بستند كه او را يگانه بدانند و براساس توحيد و يكتايي او عمل نموده، آثار توحيد را از خود نشان دهند و نيز عهد و ميثاقي هم كه به وسيلة انبياء و رسل و به دستور خداي سبحان از بشر گرفته شده است و همچنين خلاصه آن احكام و شرايعي كه انبيا آوردهاند، همه از فروع اين ميثاق فطري است؛ چون اديان همه فطريند. 2- عهد و ميثاق خاصي كه از انبيا گرفته شده است تا رسالت خود را ابلاغ نمايند و دين خدا را بر پا دارند و از تفرقه افكني در دين بپرهيزند. 3- عهد خاصي كه از علما گرفته شده است. و عهد بندگان همان فضل و احسان و منتي است كه خداوند براي بندگانش بر خويش واجب گردانيده است ( فتوحات مكيه، 2/406).
مسألة مورد بحث كه اساساً يك مسألة قرآني است و به طريق مطالعة درون ديني به عنوان يك مسأله طرح شده است حكايت از آن دارد كه صدرا نظر عرفا را موافق قرآن يافته و از برخي اصول فلسفي فلاسفه براي رسيدن به مراد خويش استفاده كرده است و تحت تأثير قرآن و عرفان به تبيين آن پرداخته است و نيز نشان دهندة اين است كه صدرالمتألهين كمال حكمت متعاليه خويش را در جمع ميان عرفان نظري، حكمت اشراق، حكمت مشاء، قرآن و حديث جستجو ميكند و هر كدام را در عين لزوم و استقلال با ديگري ميطلبد و با اطمينان به هماهنگي و جزم به عدم اختلاف، همه آنها را گرد هم ميبيند و در مقام سنجش دروني، اصالت را از آن قرآن ميداند و برهان و عرفان را در محور وحي غيرقابل انفكاك مشاهده ميكند و اين را در تمام آثارش اثبات مينمايد از اين روي آثار وي تركيبي از قضاياي منطقي، شهود عرفاني، احاديث نبوي و آيات قرآني است. او با تأويل رمزي متون مقدس، كيفيت عرفاني معني باطني را به اثبات ميرساند و با شهود عرفاني، تفكر بحثي و عقلي را تابع حقايق كلي شناخت عرفاني ميكند. صدرا پاية بحثهاي علمي و فلسفي خود را كه حاصل اين تغيير و انتقال ذهني است، بر اساس توفيق ميان عقل و كشف و شرع ميگذارد و در راه كشف حقايق الهيات از مقدمات برهاني و مطالب كشفي و قطعيات ديني استفاده مينمايد. وي با صورت منطقي دادن به كشف و شهود عرفا به ويژه ابنعربي و پيروانش و بيرون كشيدن مضامين فلسفي و متافيزيكي از اقوال ائمه (ع) (جوادي آملي، 1/49) بنيانگذار مكتب تازهاي ميشود كه پايههاي اساسي و اضلاع اصلي آن مبتني بر برهان عرفان و قرآن است. از اين رو نه تنها تفاوتي ميان فهم فلسفي و ديني او وجود ندارد بلكه جدا كردن اين دو فهم از يكديگر در حكمت متعاليه صدرا بسيار سخت و دشوار بلكه غيرممكن ميباشد. لذا ميتوان قائل شد كه استفاده وي از متون ديني به عنوان منبعي در كنار ساير منابع فني و تخصصي نبوده است تا تأثير آنها در آثار و افكارش تأثير منبعي باشد؛ بلكه تأثر وي از منابع عرفاني و متون ديني يك نوع تأثر روي آوردي است كه به لحاظ روش شناسي نسبت به رويآوردها نوعي كثرت گرايي است و لذا آنچه در اين روي آورد متعالي به دست ميآيد هم قابل عرضه به قرآن است و هم به برهان و هم به عرفان.
1- به عقيده صدرا حقيقت انسان با صورت كونياش مستعد خلافت رباني، با صورت عقلياش مستعد قبول عهد و پيمان الهي در آغاز و ابتداي قوس نزول هستي، و وفاي به عهد در قوس صعود و نهايت سير استكمالي است. انسان به وساطة وجود رباني، نه انسانياش مورد خطاب و تكلم حق تعالي قرار ميگيرد و پيش از تولد و حدوثش، در پاسخ او «بلي» ميگويد؛ و لذا مراد از آية شريفة ذر «پدر عقلي» همة افراد انسان است كه وحدت جنسي دارد و افراد بشر پيش از ورودشان به دنيا در عالم «علم الهي» به دليل حضور جمعي و علم شهوديشان، اقرار به ربوبيت او و عبوديت خويش نموده و بر ربوبيتش ميثاق ميبندند. و به مقتضاي تفاوت مرتبه و مقامشان هم خطابي را كه ميشنوند و هم پاسخي كه ميدهند و هم عهد و پيماني كه از آنان گرفته ميشود، متفاوت خواهد بود.
2- صدرا عهد و وفاي بدان را طرفيني دانسته و در نهايت معناي وفاي به عهد بندگان نسبت به خدا را معرفت نوري به مبدأ و معاد و ايمان شهودي و يقيني به همة معارف الهي دانسته است كه از طريق دين محمد (ص) بدان راه مييابيم. و معناي وفاي به عهد خدا نسبت به بندگان تابش انوار رحمت خداوند بر مراتب بندگي و مقامات سلوك از أدني مرتبة آن تا أعلي مرتبهاش و فناي فيالله ميباشد و علت پيمانشكني انسان را ناشي از كثرت برخوردها و اصطكاك حيثيات عقليه با جهات امكاني و نقايص حاصل از آن ميداند.
3- روش صدرا در رابطة تنگاتنگ و هماهنگ عناصر فلسفه، عرفان و قرآن و انفكاك ناپذيري فهم فلسفي و ديني وي از يكديگر به دليل رويكرد ميان رشتهاي او به مباحث علمي و تخصصي است كه در مورد مسأله اين مقاله آشكار و روشن گرديده.
آشتياني، سيدجلالالدين، شرح مقدمه قيصري، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1370 ش.
آملي، سيدحيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368ش.
امام عسكري، حسن بن علي ، تفسير الامام عسكري (ع)، قم، مدرسه امام مهدي (ع)، 1409 ق.
امام صادق، جعفر بن محمد (ع) (منسوب)، مصباح الشريعه، موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1400 ق.
ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي، سيد الشهداء، 1405ق.
ابن عربي، محي الدين، فتوحات مكيه، به اهتمام عثمان يحيي و ابراهيم مدكور، قاهره الهيئه المصريه العام لكتاب، 1392 ق.
جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم، قم، اسراء، 1375ش.
همو، شرح حكمت متعاليه، بيجا، الزهراء، 1368ش.
صدرالدين الشيرازي، محمد ابراهيم، الحكمه المتعاليه في الأسفار العقليه الأربعه، قم، المصطفوي، 1368ش.
همو، تفسير القرآن الكريم، قم، بيدار، 1366ش.
همو، سوره يس، قم، بيدار، 1361ش.
همو، شرح اصول كافي، كتاب التوحيد، همراه با تعليقات ملاعلي نوري، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370ش.
همو، شرح اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366 ش.
همو، شرح اصول كافي، كتاب فضل العلم و كتاب الحجه، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367ش.
همو، مفاتيح الغيب، همراه با تعليقات ملاعلي نوري، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1362ش.
همو، اسرارالآيات، با مقدمه و تصحيح محمد خواجوي، تهران، انجمن حكمت و فلسفه، 1360ش.
شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، 1413ق.
طباطبائي، محمد حسين، الميزان، ترجمه سيدباقر موسوي همداني، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي با همكاري مركز نشر فرهنگي.
علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعه لددر الأخبار الأئمه الأطهار (ع)، بيروت – لبنان، موسسه الوفا، بي تا.
1- 1. گروه معارف دانشگاه پيام نور.
2- . گروه معارف دانشگاه پيام نور.
3- 1. تفاوت مرحله اول و سوم در اين است كه نفوس در مرحله نخست، وجود جمعي و كلي دارند ولي در مرحله سوم كثرت نفوس انساني كمال يافته محفوظ است.
4- 1. البته صدرا در اينجا توجه ميدهد كه از آن جهت كه انبيا و اوليا (ع) چون علمي را كه سبب حيات ارواح در دار بقا و جاودانگي است به افراد انسان ميآموزند، براي افراد بشر به منزله آباء روحاني و عقلياند.