نقد و بررسى ترجمه حسين استادولى

پدیدآوربهاءالدین خرمشاهی

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 2386 بازدید
نقد و بررسى ترجمه حسين استادولى

بهاءالدين خرمشاهى
درباره مترجم

آقاى حسين استادولى، فرزند شادروان عباسعلى در اول اسفند ماه سال 1331 در تهران به دنيا آمده است. همزمان با تحصيلات آموزشگاهى، در محضر و حوزه علميه جناب حاج شيخ احمد مجتهدى تهرانى به فراگيرى علوم دينى نزد آن بزرگوار و علماى ديگر پرداخته است. با اشتياق بسيارى كه به علم‏الحديث داشته، با مرحوم ميرزا على اكبر غفّارى كه از احياگران متون اصلى حديث شيعه اماميه است، آشنا مى‏شود. استاد عاليمقام ديگر ايشان، به‏ويژه در علم كلام، محقق عاليقدر حاج سيد هاشم حسينى تهرانى (از سال 1357 تا 1370) و استاد ديگرش در فقه آيت اللّه‏ حاج شيخ محمد تقى شريعتمدارى بوده است. جناب استادولى، الحق به مدلول خذ العلم من افواه الرجال، يا مزد اگر مى‏طلبى طاعت استاد ببر، به درستى تحصيل كرده‏اند و آثار بسيارى از سال 1354 تاكنون تصحيح و ويرايش كرده‏اند، كه بعضى از آنها در رشته مربوطش كتاب سال شده است كه فهرست بخش اعظم آنها در دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ذيل نام ايشان آمده است. ولى چون مى‏خواهيم فقط به كوششهاى علمى قرآن‏پژوهانه تكيه كنيم، يادآور مى‏شويم كه ايشان ترجمه مرحوم قمشه‏اى از قرآن كريم، نيز ترجمه شادروان دكتر سيد جلال الدين مجتبوى و ترجمه آيت اللّه‏ مشكينى و ترجمه استاد هنرمند دكتر سيد على موسوى گرمارودى را به دقت و با مقابله با تفاسير ويراسته‏اند. همچنين سلسله مقالاتى تحت عنوان لغزشگاههاى ترجمه قرآن كريم در نشريه قرآنى بينات نگاشته‏اند.
در ذيل عنوان سخن مترجم كه در پايان ترجمه ايشان در 6 صفحه آمده مطالبى نقل شده كه عناوين فرعى آن از اين قرار است: [1) درباره شأن عظيم قرآن در حيات فردى و جمعى مسلمانان]، 2) روش قرآنى مترجم 3) ترجمه‏هاى قرآن [و اشكالات و آسيبهاى آنها] 4) اين ترجمه (كه در اين فصل فرعى، خود بحثهاى مهمى طرح كرده‏اند: الف) دقت و صحت، ب) سلامت و روانى عبارات، پ) توجه به ادبيات قرآنى، ت) توضيحات لازم، ث) سپاس).

درباره چاپ و ويرايش

اين ترجمه كه چاپ اول آن است، با شمارگان ده‏هزار نسخه از سوى انتشارات اسوه كه عمدتاً آثار قرآنى منتشر مى‏كند، انتشار يافته است. من حيث المجموع چاپ و مصالح چاپى اثر، خوب و مقبول است، الا اينكه نام مترجم با حروف ريز، آن هم فقط در عطف كتاب آمده است كه لازم است در تجديد چاپها اصلاح شود. هفت صفحه اول، كه با صفحه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، و در صفحه بعد با دعاى افتتاح قرائت آغاز مى‏شود، رنگين و تذهيب شده با كاغذ گلاسه است. نگفته پيداست كه متن مصحف شريف و ترجمه، به رسم نيكوى چند دهه اخير در ايران، به صورت صفحات متقابل آمده است. در پايان هم سخن مترجم و فهرست سوره‏ها را مى‏بينيم.
اما جاى شگفتى است كه كتاب ويرايشى جز از سوى مترجم نشده، و طبعاً هم نام و نشانى از ويراستار در جايى از كتاب نيست. جناب استادولى كه خود ويراستار چهار-پنج ترجمه قرآن بوده‏اند، خود خوب به ضرورت و فايده وجود ويراستار واقف‏اند، چه بسيار سهوالقلم‏ها و مسامحه‏ها كه مى‏شد با نظارت يك نگاه و ناظر ديگر كه همان ويراستار باشد، برطرف شود، باقى مانده است و ملاحظه خواهيد كرد. اولين زيان فقدان ويراستار را خود مترجم دانشمند دريافته‏اند و به عنوان گام اول، و براى تدارك برخى سهوها و رفع بعضى اشتباهات، يك درست‏نامه 29 فقره‏اى تنظيم كرده‏اند كه دستنويس است، و بنده به صلاح اين ترجمه وزين والا مى‏بينم كه اين درست‏نامه يك صفحه‏اى چاپ و تكثير شود و همراه مصحف مترجَم ايشان عرضه شود، كه ما لا يدرك كلّه لا يترك كلّه.

درباره ترجمه

قلم، آيينه تمام‏نماى ذهن و زبان و قلب نويسنده است. اين بنده از آنجا كه عاشق و خادم قرآنم، دوستدار همه عاشقان و خادمان قرآن هم هستم. به قول سعدى كه محبّ صادق آن است كه پاكباز باشد. از سوى ديگر، اين بنده نقدنويس حرفه‏اى هستم و دو سال پيش در اولين جشنواره نقد كتاب، اين داعى به عنوان پيشكسوت نقدنويسى (با نگاشتن 320 نقد كتاب در 32 سال) معرفى و تقدير شد. نيز در دو دهه پيش مقاله‏اى مفصل - در حد يك رساله - به نام «آيين نقد كتاب» نوشته‏ام. چرا اين حرفها را مى‏زنم؟ خدا شاهد است كه اينها اگر لافزنى و گزافگويى باشد، مرا از اين كه هستم، سياه‏نامه‏تر خواهد كرد، بلكه از سر اين وسواس مى‏زنم كه خوانندگانِ جوان‏تر ملاحظه كنند چگونه در عين ديدن كاستيهاى يك اثر، امتيازات و محسنات آن را هم مى‏توان ديد و مى‏بايد گفت. يك وقت محسّنات را مسلّم مى‏گرفتم و در دل خيال مى‏كردم كه اكثريت قاطع با خوبيهاست، و نمى‏توان به يكايك صفحات خوب و موفق يك ترجمه اشاره كرد و اين استثناى اكثر مى‏شود كه قبيح است. اما بعدها تجربه به من نشان داد كه لااقل شمه‏اى از توفيقات و موفقيتهاى اثر و صاحب اثر را بايد بازگفت، و نكته روانشناختى مهم اين است كه بايد از سر برادرى و همدلى و با به خاطر داشتن رنجهاى كلان يك مؤلّف يا مترجم داورى كرد، و دريافتم كه بزرگ‏ترين آفت نقدنويسى منافسه و رقابت است.
بارى، سالها، لااقل 6ـ7 سال بود كه انتظار انتشار ترجمه جناب استادولى را مى‏كشيدم. در اين انتظار، بيشتر اشتياق نهفته بود، تا كنجكاوى. اصولاً حس كنجكاوى در ذهن و ضمير نگارنده اين سطور بسيار ناچيز است. از آن ناچيزتر كه از عنايت الهى مى‏دانم و عذر مى‏خواهم از بابت تزكيه نفس، رشك و رقابت است. از انتشار آثار ديگران، به اندازه آثار خودم خوشحال مى‏شوم. چنان كه وقتى اين ترجمه به دستم رسيد و براى نمونه، سوره يوسف را خواندم و ديدم كه بسى روان و خوشخوان و درست و دقيق است، از ژرفاى دل خداوند صاحب قرآن را شكر كردم كه يك ترجمه عالى و متعالى بر چند ترجمه خوب فارسى از قرآن كريم افزوده شده است. و حالت ميل به سجده شكر [كه اين رسم و حالت را از مرحوم پدرم ارث برده‏ام] به من دست داد.
سپس ديدم دلم مى‏خواهد ـ و از نظر حرفه‏اى مى‏بايد ـ يادداشتى (بخوانيد نقد و نظرى) بر اين اثر مبارك بنويسم. سوره بقره را كه درست دو جزء و نيم = يك دوازدهم كل قرآن است به دقت خواندم، و زير بعضى از كلمات خط كشيدم تا بر مبناى آنها بتوانم مقاله‏اى بنويسم.
اول، تبرك را، از محاسن بى‏شمار اين ترجمه بگويم:
1) اين ترجمه بسيار قرآن شناسانه، و نه حتى قرآن پژوهانه، به عمل آمده است.
2) مترجم يك عمر با تفسيرهاى قديم و جديد قرآن كريم انس عميق داشته، و اين انس به دو صورت در ترجمه ظاهر شده، كه هم ترجمه را روشن‏تر كرده است، و هم طبعاً بيشتر و بهتر مفاهيم قرآن را، يا نگفته‏هايى كه ايجاز اعجازين قرآن وانهاده، به بيان درآورده و دست خواننده را در هر سطحى از سواد قرآنى كه باشد، مى‏گيرد.
3) كه دنباله فقره دوم است، اين است كه افزوده‏هاى تفسيرى را به دو صورت ظاهر كرده‏اند، يكى در درون پرانتز كه به طور ميانگين در هر صفحه بيش از هشت ـ ده مورد است، و ديگر به صورت حاشيه / پى‏نوشت، در پاى صفحات. و همه در جهت شفاف و شيواسازى متن ترجمه است، نه خداى نكرده نمايش معلومات، كه در سرشت و نوشت مترجم نيست. من هيچ نمونه و نشانه‏اى از اطناب در اين افزوده‏هاى تفسيرى نديدم و كمتر ترجمه‏اى را ديده‏ام كه با اين درجه از فهم عميق قرآن، صورت گرفته باشد. جزاه اللّه‏ عن القرآن والاسلام خير الجزاء.
4) ساختار جملات، و به طور كلى نثر ترجمه بسيار مفهوم و مأنوس و طبيعى، و طبعاً به نثر معيار امروزين است، و انصاف نيست كه كلى‏وار، از نشان دادن يا لااقل نشانى دادن چندين و چند صفحه شيوا و درست و دقيق، دريغ بورزم، يا بعضى معادلهاى خوب را يادآور نشوم. فى‏المثل «جان فدا» در برابر «عدل» بسيار خوب است و برگرفته از ترجمه‏هاى كهن. ديگر ترجمه شيواى آيه بلند 9 سطرى ـ هم در متن هم در ترجمه ـ آيه 102 سوره بقره.
- «وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَىْ‏ءٍوَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَىْ‏ءٍ» عبارتى از آيه 113 همين سوره را در چند ترجمه فارسى ملاحظه و با ترجمه جناب استادولى مقايسه كنيد.
- در ترجمه «فَالْآنَ باشِرُوهُنَّ»، چنين آورده‏اند: «پس اكنون [رواست كه] با آنان نزديكى كنيد.» (بقره، 187) كه اگر «رواست كه» داخل پرانتز نبود، موهم امر بود، حال آنكه امر عقيب الحظر (اگرچه حظر صريحى هم نباشد) به قول اصوليان افاده اباحه، يا به قول بعضى افاده تخيير مى‏كند و اين فايده با افزوده تفسيرى «رواست كه» حاصل مى‏آيد. در قرآن كريم اين مسئله يك نمونه ديگر در سوره مائده دارد. به آنجا رجوع مى‏كنيم تا ببينيم در آنجا چه كرده‏اند: «وَ اِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا...» (مائده، 2) كه به درستى چنين ترجمه شده است: «و چون از احرام درآمديد مى‏توانيد صيد كنيد» كه مى‏توانيد در متن مقدس نيست، ولى از فحوا برمى‏آيد و البته اگر داخل پرانتز بود، بهتر بود.
- «مواقيت» در بقره، 189، به «تقويم [طبيعى]» ترجمه شده كه عالى است، اگرچه قدرى تفسيرى است. اما گفتنى است كه بزرگ‏ترين صاحب‏نظران و نظريه‏پردازان ترجمه كتاب [كتب] مقدس، از جمله نايدا Nida و نيز حسين عبدالرؤف كه اين جانب كتاب «ترجمه قرآن»اش را با عنوان «ترجمه‏پژوهى قرآنى» بخش به بخش براى نشريه ارجمند قرآنى ترجمان وحى ترجمه و تحرير مى‏كنم، كتابها نوشته‏اند و جان كلام و كلام جانشان اين است كه ترجمه كتابهاى مقدس به صورت غير تفسيرى يا بدون افزوده‏هاى تفسيرى درون‏متنى (درون پرانتز يا قلاب / كروشه) يا در حاشيه صفحات، امكان ندارد. البته امكان عقلى و عملى دارد، ولى حاصلش كارآمد از آب درنمى‏آيد، و استادان آيتى و امامى كه در ترجمه از پرانتز استفاده نكرده‏اند به دو صورت عمل كرده‏اند، يا ناگزير شده‏اند و فشار متن ناگزيرشان كرده كه جملات تفسيرطلب را تفسيرى ترجمه كنند، يا پانويس بدهند، يا جزاى شرط و نظاير آن را كه در متن نيامده با سه نقطه رها كنند، كه به طنز عرض مى‏كنم مانند گريختن از باران به زير ناودان است، و در نهايت نقض غرض. نه فقط زبان فارسى، بلكه هيچ زبانى حريف ايجازهاى قرآن نمى‏شود. و نكته‏اى بگويم كه حيران شويد. اخيراً، در سه چهار دهه اخير، عده‏اى از صاحبان ذوق، در جهان عرب، قرآن را به نثر عربى امروز بازنگاشت كرده‏اند، و همگى مجبور شده‏اند، يعنى چاره‏اى نداشته‏اند از اينكه، بسى افزوده‏هاى تفسيرى بر بازنگاشت خود بيفزايند.
- ترجمه صفحه 30 (آيات 191 تا 196 بقره) در كمال صحت و سلامت است با دو پى‏نوشت تحقيقى و روشنگر.
ـ همچنين ترجمه صفحات 12، 13، 15، 16، 19، 30، 33، 36، 37، 38، 44، 45، 47، 48 (كه سراپا ترجمه بلندترين آيه قرآن: آيه دَين / تداين / مداينه است) و نيز صفحه 49 (آخرين صفحه سوره بقره) همگى در نهايت سلامت و سلاست است، با آنكه در اين موارد، متن دشوارتر و حساس‏تر از صفحات ديگر است. اگر همين طور پيش برويم، همان گونه كه پيش‏تر عرض كردم، كار به «استثناى اكثر» مى‏كشد كه در عرف، روا نمى‏شمرند. تازه بنده، حرفهايم را اعم از انتقاد مثبت يا منفى ـ كه خواهد آمد ـ فقط بر مبناى بازخوانى يك سوره (بقره) مى‏زنم و از جاهاى ديگر فقط به چند كلمه مى‏پردازم.
حال، با استعانت از خداوند، كه از او مى‏خواهم نگذارد از جاده مستقيم انصاف و اعتدال خارج شوم، به سراغ نكات منفى از سهوها و كاربرد معادلهاى نامناسب و احتمالاً غلطها يا افتادگيهاى ناچيز مى‏رويم، كه اگر ترجمه ويرايش مى‏شد، همه يا قريب به تمامى آنها بر طرف مى‏شد / شده بود. البته ايراداتى كه مطرح مى‏شود، بعضى سليقه‏اى يا استحسانى است؛ اما مواردى هم هست كه بهتر است در چاپ دوم اصلاح شود. ضمناً نمى‏شود كه مدعى و داور يك نفر (بنده) باشد. پس طرح موارد از من و داورى از مترجم دانشور و خوانندگان قرآن پژوه. اين نيز گفتنى است كه ساده‏ترين يا روشن‏ترين روش اين است كه به ترتيب آيات قرآنى در سوره بقره پيش برويم.
1) در آيه 23 كه همراه با آيه 24 به قاطع‏ترين وجهى تحدّى صورت مى‏گيرد، عبارت قرآنى «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ»، چنين ترجمه شده است: «[در اين راه ياوران و] گواهان خود را جز خداوند فراخوانيد». جز خداوند موهم اين معنى است كه گويى خداوند جزو ياران و گواهان ايشان است، و به همين جهت با كلمه «جز» استثنا شده است. به نظر اين جانب براى رفع اين ايهام و ابهام بهتر است «من دون اللّه‏» را «در برابر خداوند» ترجمه كنيم.
2) در ترجمه عبارت قرآنى «ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»، چنين آورده‏اند: «سپس به آسمان پرداخت و آنها را هفت آسمان ترتيب داد. بحث بر سر «ترتيب داد» است كه شيوا نيست. فَسَوّاهُنَّ از مصدر تسويه است. در جاهاى ديگر مشتقات اين مصدر را به نحو ديگر ترجمه كرده‏اند. از جمله: الف) «فَخَلَقَ فَسَوّى» (قيامت، 38): «پس او را آفريد و راست اندام كرد». ب) «الَّذى خَلَقَ فَسَوّى» (اعلى، 2): «آن كه آفريد و موزون ساخت». پ) «الَّذى خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار، 7): «آن كه تو را آفريد، آنگاه راست‏اندام و موزون ساخت». ت) «رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها» (نازعات، 28): «سقفش را بلند داشت و آن را مرتب و منظم ساخت». بحث در دو چيز است: الف) ترتيب داد، تعبير شيوايى نيست. ب) خود مترجم محترم در موارد ديگر مشتقات تسويه را به نوع يا انواع ديگر ترجمه كرده‏اند. اگر «ترتيب دادن» رسا بود، در موارد ديگر هم از آن استفاده مى‏كردند. به نظر نگارنده اين سطور، استفاده از استوار كرد(ن) در اينجا مناسب است؛ چنان كه سعدى مى‏گويد: مسمار كوهسار به قطع زمين بدوخت / تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد؛ كه كاربردش در ترجمه ايشان چنين مى‏شود: و آنها را هفت آسمان استوار كرد. ايشان مى‏توانند بگويند الزامى براى كاربرد «استوار كرد» نداشته‏اند. اين درست است، اما اين نيز درست است كه «ترتيب داد» فعل مركب ناشيوايى است. حال كه بحث از كاربرد تعبير ناشيوا شد، قدرى بر نظم شماره آيات سبقت مى‏گيريم تا بگوييم كه در چند مورد ديگر نيز كلمات يا تعبيرات / عبارات ناشيوا به كار برده‏اند: الف) «باز پس از اين جريان روى گردانديد». اصلاً با متن مقدس اصلى قرآن كارى نداريم، زيرا هر چه باشد، به كار بردن كلمه «جريان» روا نيست (بقره، 64). ب) همچنين به كاربردن «آقايى» در اشاره به بنى‏اسرائيل، البته در پانويس شماره 5، مربوط به آيه 47. پ) همچنين به كاربردن حق مطلب در ترجمه «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» (بقره، 71). ت) نيز به كار بردن «اى ايراد كننده» در داخل قلاب در آغاز ترجمه آيه 107. ث) نيز كاربرد «عقبگرد كردن» (در ترجمه آيه 143). ج) به كاربردن «در صورت لزوم» البته در داخل پرانتز (در ترجمه آيه 209). چ) نيز كاربرد «شما را به زحمت مى‏افكند» (در ترجمه آيه 220). ح) نيز كاربرد «چرت» در برابر «سِنه» كه نسبت دادن ـ ولو با سلب ـ اين كلمه به خداوند در آية الكرسى روا نيست (در ترجمه آيه 255). بسيارى از مترجمان آن را به خواب سبك، و بعضى به «پينكى» (فارسى كهن) و خرمشاهى «غنودگى» ترجمه كرده‏اند. خ) كاربرد «هيچ اكراه و زور» در ترجمه «لا اكراه» (آيه 256). مراد كاربرد زور است كه هيچ نيازى به آن نيست؛ و اصولاً در نثر معيار امروز كاربرد عطف مترادفين روا شمرده نمى‏شود. د) كاربرد مواد فسادنشدنى، البته در داخل قلاب، به جاى فاسد شدنى كه ممكن است غلط چاپى باشد. بايد گفت اين ده ـ يازده مورد كه ايراد گرفتيم جز مورد آخر، هيچ كدام غلط نيست، بلكه ناشيواست. حال دوباره به ترتيب نظم آيات پيش مى‏رويم.
3) عبارت قرآنى «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» (بقره، 46)، چنين ترجمه شده است: «آنان كه باور دارند كه ديدار كننده پروردگارشان خواهند بود...» كه دو اشكال يكى در متن و ديگر در حاشيه / پانويس دارد: الف) ملاقى، طبق علم عقايد / الهيات شيعه نبايد به «ديداركننده» ترجمه شود، زيرا شيعيان از جمله خود مترجم دانشور كه از محققان شيعه است، ديدار = رؤيت الهى را نه در دنيا و نه در آخرت، قبول ندارند. مترجم گرامى همواره ملاقوا (كه جمع ملاقى است) را «ديدار كننده» ترجمه كرده‏اند، از جمله در ترجمه بقره، 249. ابوالفتوح رازى كه تفسير فارسى‏اش در جنب تفسيرهاى عربى تبيان (شيخ طوسى) و مجمع البيان (شيخ طبرسى) از مهم‏ترين ترجمه‏هاى كهن شيعه است؛ و خود كهن‏ترين تفسير شناخته شده و چاپ شده فارسى شيعى است، مى‏گويد شيعه ملاقات خداوند را مى‏پذيرد، اما رؤيت / ديدار را نه. و مى‏گويد فى‏المثل دو كوه با هم تلاقى دارند و ملاقى هم‏اند. يا [بلا تشبيه] دو نابينا مى‏توانند ملاقات كنند، اما نه ديدار.
اما اشكال حاشيه / پانويس مربوط به همان ترجمه كه شماره 4 در صفحه 7 است اين است كه نوشته‏اند: «در اصطلاح قرآنى از «مرگ» به «ديدار پروردگار» تعبير شده، زيرا با مرگ، همه پرده‏ها كنار مى‏رود و همه حقايق از جمله وجود و قدرت خداوند روشن مى‏شود، نه آنكه با چشم او را مى‏بينند» كه ذيل اين جملات (نديدن خداوند) اعم از اينكه در نفس‏الامر درست باشد يا نه، مطابق عقايد شيعى امامى است؛ چنان كه قول ابوالفتوح را هم نقل كرديم. آرى شيعه لقاى الهى را مى‏پذيرد و بايد گفت بلاكيف، چون حقيقت لقاء هم روشن نيست، اگرچه به وجودش تصريح شده. ايراد ما اين است كه چرا مترجم محترم در متن ترجمه، كلمه و تعبيرى مى‏آورند كه با پانويس مخالف است؟ يعنى قسمت اخير پانويس، ترجمه لقاء و ملاقات را به «ديدار» نفى مى‏كند. ضمناً هيچ سندى نياورده‏اند كه چرا و چگونه «مرگ» به «ديدار پروردگار» تعبير شده. اين معنى با ساير آيات مربوط به رؤيت الهى همخوان نيست. اما قسمت صدر پانويس با توضيح تفسيرى ايشان در جاى ديگر موافق نيست: «آنان كه باور داشتند به ديدار خدا خواهند رفت (معتقدان به قيامت)» (بقره، 249) كه ملاحظه مى‏شود در اينجا باوردارندگان «ديدار» خداوند را عبارت اخراى معتقدان به قيامت دانسته‏اند، نه آنان كه مى‏ميرند يا مى‏خواهند بميرند.
4) عبارت قرآنى «خُذُوا مآ آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» كه عيناً در سه جا از قرآن كريم به كار رفته است: (بقره، 63، 93؛ اعراف، 171) در سه مورد به ترتيب چنين ترجمه شده است: «آنچه به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد» (بقره، 63) + «آنچه را به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد»، (بقره، 93) + آنچه [از احكام و دستورات] به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد» (اعراف، 171). خوشبختانه مورد سوم افزوده تفسيرى روشنگرى دارد. آنچه = احكام و دستورات. بعد اين مشكل پيش مى‏آيد كه «به / با قوّت تمام گرفتن» مربوط به اشياء فيزيكى / مادّى است، نه احكام و دستورات كه معنوى است. بهترين ترجمه در اين مورد اين است كه «با جد و جهد بگيريد» يعنى آن را مهم بدانيد، نه محكم بگيريد. در جاى ديگر: «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» (مريم، 12) همين اشتباه ديده مى‏شود: «اى يحيى اين كتاب (تورات) را به قوّتى تمام بگير».
5) عبارت قرآنى «وَ أَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (بقره، 47، 122) كه خطاب به بنى‏اسرائيل است، دوبار در قرآن كريم به كار رفته است. طبعاً مفسران مسلمان ـ اعم از شيعه و سنى ـ حق داشته‏اند كه شگفت‏زده شوند كه چرا و چگونه خداوند بنى‏اسرائيل را بر جهانيان برترى داده است، و به اين حقيقت رهنمون شده‏اند كه تفسيراً بگويند يعنى بر مردمان / جهانيان همزمانتان. گفتنى است كه دو بار ديگر هم همين معنى با عبارت بندى متفاوت، و درست در حق بنى‏اسرائيل گفته شده است. پس 3) «وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (اعراف، 140) و 4) «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (جاثيه، 16). حال ترجمه‏هاى جناب استادولى را از اين چهار مورد، به همين ترتيب نقل مى‏كنيم. 1) و اينكه شما را بر جهانيان برترى دادم. 2) و اينكه شما را بر جهانيان (مردم زمانه خود) برترى دادم [اما قدر نعمت ندانسته و با نافرمانى‏ها عزّت خود را از دست داديد]. 3) «با آن كه اوست كه شما را بر جهانيان (مردم زمانه) برترى داده است؟!.) 4) و آنان را بر جهانيان [عصر خود] برترى داديم. از مقايسه چهار مورد معلوم مى‏شود كه عبارت تفسيرى مهم و لازم (مردم زمانه/ ى خود / عصر خود) در مورد اول نيامده و مسامحه شده است.
6) عبارت قرآنى «فَتُوبُوا اِلى بارِئِكُمْ» (بقره، 54)، چنين ترجمه شده: «پس به سوى آفريدگارتان توبه كنيد». به سوى خداوند يا كسى توبه كردن، اگر چه در ترجمه‏هاى تحت اللفظى قديم سابقه دارد، ولى ناشى از ترجمه لفظ به لفظ است و در فارسى مصطلح نيست. در جاى ديگر، يعنى ترجمه آيه 61، و 90 و نور، 31، و تحريم، 8 [در دو مورد اخير، الى‏اللّه‏ آمده] عبارت «ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ» (هود، 3) چنين ترجمه شده: «به سوى او باز گرديد» و همين عبارت قرآنى عيناً در همين سوره هود، آيه 52 آمده كه چنين ترجمه شده است: «آن گاه [خالصانه] به سوى او توبه كنيد» كه جز ترجمه آيه 3 سوره هود، بقيه اشكال دارد. مشكل در «الى» است كه نبايد «به سوى» ترجمه شود. سر راست مى‏توان گفت: به درگاه او / پروردگارتان / خداوند توبه كنيد.
7) كلمه «صاعقه» در عبارت قرآنى «فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ» (بقره، 55) به «آتش آسمانى» ترجمه شده است كه به هيچ وجه مصطلح نيست و سابقه كاربرد ندارد. حال آنكه صاعقه در زبان فارسى قديم و جديد رايج بوده و هست و فارسى آن «آذرخش» مى‏شود.
8) عبارت قرآنى: «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ...»، (بقره، 75)، چنين ترجمه شده: «پس آيا شما مسلمانان طمع داريد...» و دنباله‏اش هم فقط ترجمه فارسى‏اش ياد مى‏شود كه عبارت نامفهوم نباشد: «كه [يهودان] به [دين] شما بگروند؟» حال آنكه در اغلب موارد، از جمله شعراء، 82؛ و مائده، 84؛ و اعراف، 46 و موارد ديگر طمع به معناى اميد [داشتن] است و عبارت قرآنى «خَوْفًا وَ طَمَعًا» (اعراف، 56) و رعد، 12؛ و روم، 24؛ و سجده، 16 كه به درستى به بيم و اميد ترجمه شده فصل الخطاب است و در همه اين آيات ياد شده هم مترجم دانشور به درستى از كلمه يا معادل «اميد» استفاده كرده‏اند. طمع داشتن، فحواى منفى دارد؛ چنان كه در احزاب، آيه 32 «فيطمع» به معناى به «طمع افتادن» است، و نيز در مدّثّر، آيه 15 «يطمع» به معناى «طمع داشتن» است و خوشبختانه هر دو مورد را هم مترجم قرآن‏شناس، با مهارتى كه در شناخت عربى قرآنى دارند، درست و به همان صورت كه آورديم ترجمه كرده‏اند. اما اينكه مسلمانان بخواهند يهودان به دين آنان [اسلام] بگروند، اميد داشتن است نه طمع داشتن. شأن مسلمانان چه هم‏عهد نزول وحى، چه در اعصار ديگر اجلّ از طمع‏ورزى، آن هم در امرى حقانى و خداپسند است.
9) عبارت قرآنى «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها...» (بقره، 106)، چنين ترجمه شده: هر آيه‏اى را كه برداريم يا از خاطرها ببريم...» كه تاريخ وحى و تنزيل قرآن چنين چيزى را تأييد نمى‏كند و اطاله نمى‏دهيم. جاى شكر و شكرانه هست كه مترجم دانشور در پانويس، ترجمه درست اين عبارت قرآنى را آورده‏اند: «يا: هر آيه‏اى را كه برداريم يا اعلام حكم آن را به تأخير اندازيم...».
10) عبارت قرآنى «فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ ...» (بقره، 115)، چنين ترجمه شده است: «همان سو روى خداست.» حال آنكه ايشان بهتر از امثال من مى‏دانند كه يداللّه‏، جنب اللّه‏، عين اللّه‏ و نظاير آن واجب التأويل است و حمل بر معناى حقيقى / لفظى نمى‏توان كرد. مفسرانى كه به معناى لغوى كلمات قرآن توجه بيشترى دارند، نيز واژه نگاران قرآنى [كه نظر به كمبود وقت در مقام ارجاع دادن به آثار آنان نيستم، ولى هنگام ترجمه خود از قرآن، آنها را مطالعه كرده‏ام] گفته‏اند كه وجه در اينجا به معناى جهت است. وجه / جهت مانند وسع / سعة و وُجد / جِده و نظاير آنهاست. آرى «روى خدا» معناى حقيقى تحت اللفظى ندارد. پس ترجمه درست عبارت مورد بحث چنين مى‏شود: «همان سو، سوى خداست». مترجم محترم «صبغة اللّه‏» را نيز «رنگ خدا» ترجمه كرده است (بقره، 138) كه درست نيست. رنگ خدا، مثل خون خدا، تعابيرى شاعرانه‏اند، نه علمى جدى. در مورد اخير مى‏بايست «رنگ‏آميزى خدا»، يا مانند ترجمه من: «نگارگرى خدا» ترجمه مى‏شد، كه بى اشكال است.
11) كلمه «واسع» - كه از اسماء اللّه‏ الحسنى است - در بقره، 115، «[از هر جهت ]گسترده» ترجمه شده. سپس خود مترجم دانشور، در موارد ديگرى كه اين كلمه مقدس به كار رفته (در 6 مورد: بقره، 247، 261، 268؛ آل عمران، 73؛ نساء، 130 ؛ مائده، 54) با تأمل بيشتر «وسعت بخش» و در يك مورد (نور، 32)، توانگر ترجمه كرده‏اند. ترجمه نگارنده اين سطور كه شايد برگرفته از ترجمه‏هاى قديم باشد، گشايشگر است.
12) كلمه «رؤوف» را كه باز از اسماء اللّه‏ الحسنى است، در بقره، 143، 207 [موارد ديگر را نديده‏ام] «دلسوز» ترجمه كرده‏اند كه موهم اين معناست كه گويى خداوند «دل» دارد.
13) كلمه چند بخشى «الذين اوتوا الكتاب» را، در بقره، 144، و 145، «آنان كه كتاب داده شده‏اند» ترجمه كرده‏اند؛ كه خيلى تحت اللفظى است. ايشان كه ترجمه‏شان تفسيرى يا تفسيرآميز و لذا در كمال خوشخوانى است و چنان كه مثال زديم «مواقيت» را «تقويم [طبيعى]» ترجمه مى‏كنند، در اين موارد هم بايد دست خود را باز بگذارند، و اين كلمه چند بخشى را كه معناى واحد دارد، «اهل كتاب» ترجمه كنند.
14) «وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»، (بقره، 150)، چنين ترجمه شده است: «و شايد كه راه يابيد». ايراد در كلمه شايد است، كه حاكى از اميدوارانه و انتظار اميدوارانه و به قول قدما تمنّى و ترجّى است كه بر خداوند روا نيست. خداوند نظر به امكان از نظرگاه بشرى چنين تعبيرى مى‏فرمايد. مترجمان برجسته در دو سه دهه اخير، نيز نگارنده اين سطور، كلمه‏اى از متون قدما يافته‏ايم كه مناسب‏تر است و آن «باشد كه» به جاى «شايد كه» است. خود مترجم محترم در بسيارى جاهاى ديگر كه بررسى شد از جمله بقره، 186، 187، 219 «باشد كه» ترجمه كرده‏اند كه بهتر است و چاره‏اى در تنگناى زبان بشرى ندارد. اما در ترجمه بقره، 221، «شايد تذكر يابند» ترجمه كرده‏اند.
15) استرجاع يعنى گفتن انا للّه‏ وانا اليه راجعون، در قرآن كريم يك بار به كار رفته است و آن در بقره، 156 است. مترجم دانشور آن را ـ با اضافه قالوا ـ چنين ترجمه كرده‏اند: «گويند: ما از آنِ خداييم و همه به سوى او باز مى‏گرديم». حال آنكه در نزديك به 200 زبانى كه قرآن كريم به آنها ترجمه شده، صاحبانِ آن زبانها يا دقيق‏تر مسلمانان سراسر جهان به زبان محلى استرجاع نمى‏كنند. ما نيز، اعم از مسلمانان شيعه و سنى در عهد قديم و جديد به عربى استرجاع كرده و مى‏كنيم. بهترين چاره اين است كه در ترجمه ابتدا نص عربى استرجاع را بياورند ـ كه مطابق واقع و عملكرد 14 قرنه مسلمانان باشد ـ سپس در داخل پرانتز يا قلاب ترجمه فارسى آن را. گفتنى است كه مترجم محترم خود توجه دارند كه بعضى كلمات و عبارات در قرآن هست كه در ترجمه بايد عيناً بايد و حداكثر اينكه در پانويس يا داخل پرانتز توضيح داده شود. يك مورد از اينها كه در سوره بقره رخ داده، آوردن راعنا و انظرنا است كه عيناً به نص عربى قرآنى در ترجمه آورده‏اند و در پا نويس توضيح داده‏اند.
16) در بقره، 158، درباره صفا و مروه و حكم سعى بين آنها سخن گفته شده و اين عبارت آمده است: «فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما...»، كه چنين ترجمه كرده‏اند: «... بر او گناهى نيست كه ميان آنها طواف كند». واضح است كه طواف به گِردگردى و پيرامون/ دوره‏گردى مى‏گويند، و در عربى و فارسى به فروشنده دوره‏گرد، طوّاف مى‏گويند. از آن گذشته سعى بين صفا و مروه معروف است و مفهوم و مصداق آن را تقريباً همه مسلمانان مى‏دانند. سعى يعنى شتافتن؛ (چون در بعضى متون فقهى آمده كه خوب است پيمودن بين صفا و مروه به هروله باشد كه همان شتافتن است: راه رفتن سريع و شتابان. با اين حساب روشن است كه به كاربردن كلمه طواف در اينجا صريحاً و واضحاً نادرست است. و درست آن چنين است: بر او گناهى نيست كه ميان آنها را بپيمايد.
17) عبارت قرآنى «فَأَحْيا بِهِ‏الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (بقره، 164)، چنين ترجمه شده است: «و با آن زمين را پس از مرگش زنده ساخته...» كه مرگ زمين، غريب است. در اينجا بايد به جاى مرگ و مردن از پژمردن (كه همريشه با مردن است) استفاده مى‏كردند: وبا آن زمين را پس از پژمردنش زنده ساخته، چنان كه در ترجمه حقير به همان صورتى كه گفته شد آمده است.
18) عبارت قرآنى «بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا...»، (بقره، 170)، چنين ترجمه شده: «بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافته‏ايم پيروى مى‏كنيم». بر آن يافته‏ايم در فارسى قديم و جديد معنايى افاده نمى‏كند و ترجمه لفظ به لفظ انجام گرفته. من هم در ويراست اول ترجمه خود همين گونه آورده بودم، كه در ويراست دوم از اصلاح آنها غفلت كرده‏ام، و هر دو اشتباه كرده‏ايم. ترجمه درست: «بلكه از آنچه پدران خود را پيرو آن [يا تابع آن] يافته‏ايم پيروى مى‏كنيم».
19) عبارت قرآنى: «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ...»، (بقره، 185)، چنين ترجمه شده: «هر كه از شما اين ماه را دريافت آن را روزه بدارد». كه دريافتن ماه ترجمه تحت اللفظى است و در فارسى با آنكه بعضى مترجمان به كار برده‏اند، معهود و معمول نيست و به راستى معنايى افاده نمى‏كند. ترجمه اين جانب چنين است: پس هر كس از شما كه در آغاز ماه حاضر [مقيم] بود...». حاضر [مقيم] در مقابل مسافر است، كه حكمش در همين آيه بيان شده است.
20) عبارت قرآنى «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...» (بقره، 187)، چنين ترجمه شده: «آنان پوشش شمايند و شما پوشش آنان...» در فارسى اينكه كسى بگويد فلانى پوشش من است، معناى روشنى افاده نمى‏كند، تا چه رسد به اينكه محرميت و نزديكى و خودمانى بودن را برساند. در فارسى تا آنجا كه اين بنده در فرهنگ عامه و تعبيرات عاميانه، اندك ممارستى دارم، مى‏گويند: «فلانى پيراهن تن من است». در لغت نامه دهخدا هم «مثل پيراهن تن كسى بودن» آمده است، اما بدون توضيح.
21) در ترجمه عبارت قرآنى «رَبَّنآ آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً...» (بقره، 200)، چنين آمده: «پروردگارا، در دنيا به ما بده»، كه پيداست ترجمه حسنة = نيكى از قلم افتاده است. پيداست كه غلط چاپى است.
22) كلمه «سريع الحساب» كه از اوصاف الهى است، در بقره، 202 [و در سراسر ترجمه قرآن: آل عمران، 19، 199؛ مائده، 4؛ رعد، 41؛ ابراهيم، 51؛ نور، 39؛ غافر، 17] عيناً «سريع الحساب» آمده است. حال آنكه بنده از تفاسير قدما از جمله ميبدى كلمه «زود شمار» را برگرفته و در ترجمه‏ام آورده‏ام. در اينجا كاربرد سريع‏الحساب در ترجمه غلط يا ناروا هم نيست، اين قدر هست كه مرجوح است.
23) عبارت قرآنى «اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (بقره، 203)، چنين ترجمه شده است: «به سوى او محشور مى‏شويد» كه به سوى در ترجمه «اليه»، باعث شده است كه ترجمه از سبك و سياق فارسى بيفتد. ترجمه درست(تر): «نزد او محشور مى‏شويد» يا: «به نزد او...» چنان كه اين جانب در ترجمه‏ام آورده‏ام.
24) عبارت قرآنى «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ» (بقره، 217) چنين ترجمه شده است: «از تو درباره ماه حرام، از جنگ در آن پرسند». اين ترجمه سرراست و بسامان نيست، و ترجمه عبارت فرضى «يَسْأَلُونَكَ عَن القِتالِ فى الشَّهرِ الحَرام» است. ترجمه درست آن، از آنجا كه «الحرام قتال فيه» صفت يا عبارت وصفى راجع به «الشهر» است، چنين است: «از تو درباره ماهى كه جنگ در آن حرام است، مى‏پرسند»، يا با توسع بيشتر: از تو درباره كارزار در ماه حرام مى‏پرسند.
25) عبارت قرآنى « أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَالْمَوْتِ» (بقره، 243)، چنين ترجمه شده: «آيا ننگريستى به [حال] آن هزاران تن كه از بيم مرگ از ديار خويش بيرون رفتند». اشكال در كلمه ننگريستى (نگريستن) است. مگر مردم معاصر نزول وحى مى‏توانستند ماجراهاى اقوام پيشين را كه در حدود دو هزار سال پيش از آنان بوده‏اند، بنگرند؟ البته فرهنگ‏نگاران بين نگريستن و ديدن فرق نهاده‏اند، به ترتيب مانند نظر (+ الى) و رؤيت در عربى، و در بحث از «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قيامت، 22 و 23) مى‏گفتند به خدا مى‏نگرند، نه اينكه او را مى‏بينند. اين سخن به نفع كاربرد مترجم دانشور است. اما اين فرق در عصر جديد، و در نثر معيار امروزين فارسى، از ميان برخاسته و نگريستن و ديدن مترادف همند. از سوى ديگر مفسران و نحويان قرآنى گفته‏اند كه رؤيت در «الم‏تر» / ارأيت / ارأَيتم و همه صيغه‏هاى اين خانواده كه در قرآن بيش از ده بار به كار رفته است، رؤيت بصرى عادى نيست، بلكه «رؤيت قلبى» است، لذا بايد آيا ملاحظه‏اى نكرده‏اى / تأمل نكرده‏اى / نينديشيده‏اى ترجمه شود.
26) عبارت قرآنى: « مَنْ ذَا الَّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا...» (بقره، 245) چنين ترجمه شده است: «كيست كه به خدا قرضى نيكو دهد». اين ترجمه به بداهت عقل درست نيست، زيرا جاى اين پرسش هست كه چگونه مى‏توان به خداى بى‏نياز قرض داد. مترجم دانشور خود به اين نكته توجه داشته‏اند، و در اينجا پانويسى نوشته‏اند كه: «وام دادن به خدا خرج كردن در راه اوست...» مورد مشابهى در قرآن كريم داريم كه حضرت عيسى با حواريّون خود گفت و گو مى‏كند: «قالَ مَنْ أَنْصارى اِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ» (آل عمران، 53) كه ايشان چنين ترجمه كرده‏اند: «گفت ياران من به سوى خدا كيانند؟ حواريّون گفتند: ما ياران [دين و رسول ]خداييم». ملاحظه مى‏شود كه چون ترجمه «ما ياران خداييم» ناروا و نادرست است، لذا [دين و رسول ]را داخل قلاب افزوده‏اند. در اينجا هم نياز بود كه از آنچه در حاشيه آورده‏اند، براى ترجمه درست متن كمك بگيرند و ترجمه درست اين عبارت چنين مى‏شد: «كيست كه [در راه] خدا / به [يارى دين] خدا / به [خاطر رضاى] خدا وامى نيكو دهد».
27) عبارت قرآنى «وَ ما لَنا» (در بقره، 246) به «ما را چيست» ترجمه شده كه درست نيست، زيرا چنين عبارتى نه در فارسى قديم و نه جديد، معناى مستقيم ندارد. براى مفهوم‏تر شدن، كلمات قبل و بعدى را هم مى‏آوريم: «گفتند: ما را چيست كه در راه خدا جنگ نكنيم؟». ترجمه آقاى موسوى گرمارودى: «گفتند چرا در راه خدا جنگ نكنيم...» ترجمه خرمشاهى: «گفتند دليلى ندارد كه در راه خدا نجنگيم...» و هر سه مترجم به درستى «واو» را ناديده گرفته‏اند. من بحث نسبتاً مفصلى درباره به ترجمه آمدن / نيامدن واوهاى زايده در اين ترجمه داشتم كه چون موردى از آنها در سوره بقره به كار نرفته، و بحث دامنگستر مى‏شود، از آن صرف نظر مى‏كنم.

نمونه ترجمه

الف) ترجمه آية الكرسى: «خداى يكتا خدايى جز او نيست، زنده و بر پا دارنده است، چرت و خوابى او را فرا نمى‏گيرد، آن چه در آسمانها و زمين است از آن اوست، كيست كه به نزد او شفاعت كند جز به اذن او؟ آن چه را كه پيش رو و پشت سر آنهاست مى‏داند (از گذشته و آينده و نهان و آشكار خلق با خبر است) و آنان به چيزى از علم او احاطه ندارند مگر به آن چه او خواهد، قلمرو فرمانروايى او آسمانها و زمين را فرا گرفته است، و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست، و اوست كه والا و بزرگ است هيچ اكراه و زورى در دين نيست، چرا كه راه از بيراهه متمايز گرديده است، پس هر كه به طاغوت (شيطان، بت، ستمگران) كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، تحقيقاً به دستاويز محكم چنگ زده كه آن را گسستن نباشد، و خدا شنوا و داناست. خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنان را از تاريكى‏ها [ى كفر و شك و شبهه] به سوى نور [ايمان و يقين ]بيرون مى‏برد، و آنان كه كافر شده‏اند سرپرستانشان طاغوت‏ها هستند، كه آنان را از نور به سوى تاريكى‏ها بيرون مى‏برند، آنان اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.» (بقره، آيات 255 - 257).
ب) آيه نور: «خداوند نور آسمان‏ها و زمين است. داستان نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، آن چراغ نيز در حبابى بلورين حبابى كه گويى ستاره‏اى است درخشان؛ چراغى كه از [روغن] درخت پربركت زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى بر مى‏افروزد، نزديك است كه روغنش [از شدت صفا و صافى] بدرخشد گرچه آتشى به آن نرسيده باشد. روشنى بر روشنى است، خداوند هر كه را خواهد به نور خود هدايت مى‏كند، و خداوند براى مردم مثل‏ها مى‏زند، و خداوند به هر چيزى داناست». (سوره نور، آيه 35).

مقالات مشابه

پاسخ به نقد

نام نویسندهحسین استاد‌ولی

ترجمه جديد از قرآن كريم

نام نویسندهحسین استاد‌ولی