كتاب «پژوهشي درتاريخ قرآن كريم »، اثر استاد محترم دكتر سيد محمد باقر حجّتي، در سال 1358 چاپ و منتشر شده وبدون آنكه مورد بازنگري قرار گيرد، تاكنون بارها تجديد چاپ شده است.
مولف محترم درمقدمهي چاپ اوّل اين كتاب نوشته است:
با وجود اينكه اين اوراق به اصلاحات فراوان نياز دارد به علت كسالت مزاجي و ضعف جسمي، موفق نشدم كه در آن تجديد نظر لازم را به عمل آورم.
اين كتاب از منابع درسي دورهي كارشناسي دررشته علوم قرآن و حديث و دبيري الهيات، از منابع امتحاني براي دورهي كارشناسي ارشد، از منابع درسي دورهي كارشناسي ارشد دررشتهي علوم قرآن و حديث، از منابع امتحاني براي دورهي دكتري دررشته علوم قرآن و حديث و احتمالاً از منابع درسي در دورهي دكتري دررشته علوم قرآن و حديث و ديگر دوره هاي آموزش عالي ميباشد.
مؤلف محترم در گفت وگويي با فصلنامه قرآني بينات شماره 10 ميگويد:
اين كتاب درسال 1363 شمسي ـ بي آنكه سزايش بود ـ كتاب سال شناخته شد...،كه من آن را لايق چنين مزيّتي نميدانسته و نميدانم.
اينك خداوند متعال، به راقم اين سطور فرصت داد تا نگاهي نقادانه بر پارهاي از مباحث اين كتاب داشته باشد.به شكرانهي آن از باريتعالي ميخواهد نه بر مركب نفس اماره نشيند و نه بر مركب نفس اماره قرار گيرد و به آن استاد محترم نيز پاداش كساني كه از خود كار صالح به جاي مينهند عنايت فرمايد؛ وتوفيق بازنگري آثارش را كرامت فرمايد.
1.مؤلف محترم درفصل اوّل تحت عنوان «عناوين و اساميقرآن كريم» ص26 نوشته است:
سيوطي به نقل از كتاب «البرهان ِ» زركشي مينويسد: قاضي شيذله پنجاه و پنج نام براي قرآن ياد كرده است كه عبارتند از:
كتاب، مبين، قرآن، كريم، نور، هدي، رحمة، فرقان، شفاء، موعظة، ذكر، مبارك، مرفوعة، علي، حكمة، حكيم، مبين،حبل، مطهرة، صراط، مستقيم، قيم، قول، فصل، نبأ، احسن الحديث، مثاني، متشابه، تنزيل، روح، وحي، عربي، بصائر، صحف، بيان، علم، حق، مكرمة، هادي، عجب، تذكرة، عروة الوثقي، صدق،عدل، امر، منادي، بُشري، مجيد، نور، بشير، نذير، عزيز، بلاغ و قصص. بدون ترديد همهي اين عناوين نميتواند اساميقرآن باشد؛ بلكه اكثر آنها اوصاف قرآن هستندكه قاضي شيذله و ديگران با اسمها و القاب قرآن خلط نموده اند. البته اين اوصاف در آيات قرآن درموردخودقرآن بكار رفته، ولي صِرفِ استعمال ِ اين اوصاف درباره ? قرآن نميتواند دليل آن باشد كه آنها اساميقرآن باشند.
پس از تطبيق با كتاب الاتقان سيوطي، اشكالات ذيل دراين نقل قول مشاهده ميشود:1
الف:به جاي 55 نام، 54 مورد ذكر شده است.
ب: اسامي«مبين» و «نور» هر كدام 2 مرتبه ذكر شده است.
ج: «صراط مستقيم» دو نام جداگانه به صورت «صراط، مستقيم» نوشته شده است.
د: از اسم تركيبي «نبأعظيم »، عظيم حذف شده است.
هـ: بنابراين چهار اسم در الاتقان هست، كه دراينجا ذكر نشده است، بدين ترتيب؛
«5.كلام 17.مصدق 18.مهيمن 46.زبور ».
همان گونه كه از اظهار نظر مؤلف محترم بر ميآيد، گرچه همهي اين عناوين را اساميقرآن ندانسته و اكثر آنها را اوصاف قرآن دانسته، اما لااقل بعضي از آنها را اساميقرآن دانسته است. آن گونه كه در صفحات 23-26، اسامي«قرآن، فرقان، كتاب، ذكر و تنزيل» را به تفصيل و تفضيل باز گفته است. درصورتي كه مؤلف محترم درجايي ديگر گفته است:
جزعنوان «قرآن »، عنوان هاي ديگري براي كتاب آسماني مسلمانان نميتوان قايل شد زيرا همگي آنها وصفهايي هستند كه قرآن كريم بدانها توصيف ميشود.2
2.در فصل دوم ذيل«كيفيت نزول وحي» درمتن و پاورقي ص32 آمده است:
مجموعاً نام حدود بيست و شش نبي از انبيا در موارد متعدّدي از قرآن آمده است.
2.كه اينان عبارتند از:آدم، نوح، ادريس، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اليسع، ذُوالكِفل، الياس، يونس، اسحق، يعقوب، يوسف، شُعَيب، موسي، هارون، داود، سليمان، ايوب، زكريا، يحيي، اسمعيلِ صادق الوعد، عيسي و محمد(صلوات اللّه عليهم).
گرچه مأخذاين مطلب مشخص نشده، اما با توجه به صفحهي بعد كه مطلبي از صفحهي 113«قرآن دراسلام»، مرحوم علامه طباطبايي نقل شده است 3 و باتوجه به اينكه ترتيب اين اساميدقيقاً باصفحهي 100«قرآن دراسلام» يكي است.به احتمال قريب به يقين اين مطلب از اين كتاب نقل شده، كه سه نكته دراينجا قابل ملاحظه است:
الف: منبع مورداستفاده ذكر نشده.
ب:وقتي درپاورقي دقيقاً نام 26 تن از انبيا آورده شده، آوردن واژهي«حدود»، درمتن چه معنايي دارد؟
ج:مقاله اي درشمارهي 18فصلنامهي بينات از راقم اين سطور،«اسماعيل صادق الوعد» را همان اسماعيل فرزندابراهيم دانسته است.بنابراين نام 25 نبي از انبيا درموارد متعددي درقرآن آمده است.
3.درفصل دوم در ادامهي«تاريخچهي كوتاهي دربارهي نزول وحي برپيامبراسلام (ص)» صفحات 36،37 آورده است:
اززبان رسول گرامي(ص) ميشنويم كه فرمود:
درغار حرا درخواب بسر ميبردم كه جبرائيل برمن وارد شد وبرايم پاره اي از ديبا، كه كتابي و نبشته اي درآن بود آورد و گفت بخوان. گفتم خواندن نميدانم. جبرئيل مرا فشرد و رها كرد و گفت بخوان...تا سه بار اين وضع تكرار شد، و در آخرين بار به من گفت بخوان.گفتم چه چيزي بخوانم گفت:«اقرء باسم ربّك الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقرء و ربّك الاكرم.الذي علّم بالقلم.علّم الانسان ما لميعلم»(علق،96/1ـ5) پس ازآن جبرائيل ازكنارم دورشد، ومن بيدار شدم چنانكه گوئي كتابي درقلبم نوشته شد، از غاربيرون آمدم و به نيمه راه كوه رسيدم، در اين اثنا ندائي بگوشم رسيد كه ميگفت:«اي محمد تورسول خدائي، و من جبرائيلم».به راه خود ادامه دادم و هر گاميكه بر ميداشتم با ترس و بيم آميخته بود تا به خانه رسيدم، خديجه همسر رسول خدا(ص) گويد:وقتي پيغمبر(ص) وارد خانه شد،رنگ پريده و خسته به نظر ميرسيد، پرسيدم چرا رنگ پريدهاي؟حضرت، قضيه را براي همسرش باز گو كرد، خديجه سرّ اين داستان را از وَرَقه بن نوفل ـ كه مردي آگاه و بصير بودـ پرسيد، ورقه اورا بشارت داد كه او پيامبراين مردم است. وسپس به خديجه گفت كه به آن حضرت عرض كند:پايدار باشد.
گرچه در افسانههاي ديگر گفته شده،خديجه، پيامبررا نزد ورقه برد، اما مرحوم علاّمهطباطبايي در الميزان اين داستان را نقد كرده كه:
نبوّت و رسالت ملازم با يقين و ايمان صددرصد شخص پيغمبر و رسول است،او قبل از هركس ديگر يقين به نبوت خود ازجانب خداي تعالي دارد، و بايد هم چنين باشد.4 بنابراين؛
الف:خديجه سرّ اين داستان را ازسيرت و صورت همسرمهربانش دريافت و به او ايمان آورد و درراه ايمانش ازمال وجانش دريغ نكرد، اين بشارت از يقين وآرامش محمد(ص) بايدحاصل شده باشد نه از پيش بيني ورقه.
ب:محمد؛(ص) شهررا ترك گفته بود تا در خلوت حرا، با خدا نيايش كند، دراين حالت به نظر ميرسد او ارتباطش را با خدا بيشتر كند و اگر هم رو به شهر نمايداحتمالاً اوّلين كاري كه خواهد كرد، كعبه را درآغوش خواهد گرفت.
ج:آيات اوليه سورهي علق هيچ نشاني از اضطراب پيامبر نميدهد، در هيچ جاي ديگر قرآن هم، اضطرابي كه از اولين وحي حاصل شده باشد، ذكر نشده است.
همانطور كه ميدانيم، قرآن وحي آسماني است و بدون كم و بيش حتّي يك كلمه و يك حرف بايد آن وحي رابازگوكندو بنابراين، قرآن عين آنچه را به رسول اللّه خطاب شده است بيان ميكند؛و اين است معناي قرآنيت.5
خودهمين اقرء هم جزء كلام خدا است، مثل قل در« قل هو الله احد». 6
و اگر در«قل هو الله احد» يا «قل اعوذ برب الناس» لفظ قل ازآن انداخته شود؛و گفته شود:هو الله احد و اعوذ برب الناس ! ديگر آن قرآن نيست، و كلام خدا نيست، بلكه كلام پيغمبر است. 7
بنابراين اگر جبرئيل 4مرتبه به پيامبر گفت:بخوان، چرا اين وا ژه در ابتداي سورهي علق يك بار آمده است كه؛«اقرء باسم ربك» درصورتي كه به استناد اين داستان آنچه به پيامبر خطاب شده چنين است:
اقرء،اقرء، اقرء، اقرءباسم ربك الذي خلق.
شكي نيست كه جبرئيل امين نميتواند هنگام انتقال پيام،واژه يا جمله يا آيه اي را كه در وصف خود اوست، جهت رعايت ادب حذف نمايد. چون دخل و تصرف درپيام ميشود.
آيا تكرارپيام جهت انتقال يا تفهيم آن به نوعي تصرف در آن محسوب نميشود ؟
آيا تكراريك مطلب براي تفهيم آن، متضمن قرائت وبرداشتهاي مختلف نميشود؟
آيا قرآن دربرگيرنده، تمام آنچه به پيامبر (ص) وحي شده نيست؟
آيا آنچه به پيامبر(ص) وحي ميشده، نياز به تنقيح داشته است؟
آيادرقرآن همهي آنچه به پيامبروحي شده، ثبت شده است يا نه؟البته،مسلم است كه آنچه به پيامبر وحي ميشده نيازي به تهذيب و تنقيح نداشته است.
4.مؤلف محترم درفصل سوم، ذيل عنوان«نخستين آياتي كه بر پيامبراسلام(ص) نازل شد» درصفحه 55 مينويسد:
راجع به «بسمله» يعني «بسم الله الرحمن الرحيم» بايد گفت:كه اين آيه معمولاً درآغاز هر سوره اي جزسورهي توبه قراردارد كه بر پيغمبر(ص)نازل گرديده است، و در نتيجه با اَوَّلِيَّتِ سورهي علق از لحاظ نزول، منافات ندارد.
يعني «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز سورهي علق به پيامبروحي شده، اگر اين آيه هم درآن لوحي كه جبرئيل به پيامبر نشان داده، وجود داشته، چگونه پيامبر آن ر اخوانده؟و اگر نخوانده، چون خواندن نميدانسته، چرا جبرئيل ابتدا آن آيه را به پيامبرتعليم نداده، و به جاي «اقرءبسم الله الرحمن الرحيم» گفته است:«اقرءباسم ربك الذّي خلق» (علق،96/1).
اما، چگونه درابتداي خلقت، آدم (ع) معلم ملائكه شد و اينك جبرائيل ـ يكي از ملائكه ـ معلم رسول ختميمرتبت شده است كه با فشردن آن حضرت و تكرارنمودن مطلب، به اوخواندن ميآموزد ؟!
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمـزه مسأله آموز صــد مــدرس شد
5.درفصل سوم، ذيل «تاريخ آغاز نزول قرآن» ص 39 آمده است:
بايد گفت كه به طور كلي طبق صريح آيهي «انا انزلناه في ليلةالقدر» بدون ترديد، نزول قرآن درشب قدرآغاز شده است.
اما نميگويد كه اين صراحت كجااست و مرجع ضمير، در«انزلناه» به كجا بر ميگردد و به كدام دليل «ه»راقرآن ميگيرد.
ازنظر قواعدعربي آيا مرجع ضمير را از آيهي اوّل سورهي قدر(97) ميتوان به آيهي 185سورهي بقره (2)يا آيهي 3و4 سورهي دخان (44)برگرداند؟
مؤلف محترم درصفحه 43 مينويسد:
سئوال:با توجه به نخستين آيهي سورهي قدر:«انا انزلناه في ليلةالقدر»، كه حاكي از نزول دفعي و يكپارچگي قرآن است اين سئوال پيش ميآيد كه ما چگونه ميتوانيم قبول كنيم كه قرآن درظرف بيست واندي سال به تدريج بر پيامبر اسلام (ص) نازل گرديد؟ و به عبارت ديگر:آيا نزول دفعي قرآن ـ كه بازده? صريح آيه? نخست سوره? قدر ميباشد بانزول تدريجي آن ـ كه صريحاً از آيات ديگر استفاده ميشود و از خصوصيات و امتيازات قرآن نسبت به ساير كتب آسماني است،منافاتي ندارد؟ آيا اين دو مطلبِ متعارض، قابل توجيه و سازش ميباشد ؟
مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) پس از طرح اين مشكل ـ ضمن تفسير سورهي قدر ـ براي حل آن به نقل از ابن عباس مينويسد:خداوند متعال قرآن را يكباره درشب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل كرد، و سپس جبرائيل آن را قسمت به قسمت به صورت پنج يا ده آيه و يا كمتر و بيشتر و حتي به صورت يك آيه در مدتي حدود بيست و سه سال از جانب خدا بر پيغمبر(ص) نازل گردانيد.
مؤلف محترم براي اين پرسش سه توجيه آورده كه در ميان اين توجيهات، توجيهي را ـ كه بيش از همه ـ رواياتِ فراواني آن را تأييد ميكند، توجيه مذكوردانسته است.
اولاً:درسورهي قدر قرينهاي وجود ندارد كه ضمير «ه» قرآن معني شود.
ثانياً:چگونه از فعل «انزلناه» نزول دفعي استنباط شده است ؟
مرحوم علاّمهي طباطبايي مينويسد:
ضمير در«انزلناه»به قرآن برميگردد، و ظاهرش اين است كه: ميخواهد بفرمايدهمهي قرآن را درشب قدر نازل كرده، نه بعضي از آيات آن را، مؤيدش هم اين است كه تعبير به انزال كرده، كه ظاهردراعتباريكپارچگي است، نه تنزيل كه ظاهردرنازل كردن تدريجي است. 8
درآيات ذيل دقت كنيم:
«وانزلنا عليكم المّن والسّلوي» (بقره،/2 57)
«ربنا انزل علينامائدة من السماء»(مائده،/5 114)
«وانزلنا عليهم المّن والسّلوي»(اعراف،/7 160)
«ونزّلنا عليكم المّن والسّلوي»(طه،/20 80)
براي «من وسلوي» تعبير به انزال وتنزيل ـ هردوشده است ـ آيا «من و سلوي» هم يكباره و هم تدريجاً فرود آمده است؟
«فانزلنا من السماء ماء» (حجر،/15 22)
«وانزلنا من السماء ماءً طهوراً» (فرقان،/25 48)
«ونزلنا من السماء ماءً» (ق،50 9/)
براي باران هم تعبير به انزال وتنزيل هردوشده است. آيا باران، هم يكپارچه و هم تدريجاً نازل ميشود؟
«يابني آدم قد انزلنا عليكم لباساً يواري سوآتكم وريشا»(اعراف،/7 26)
«وانزل لكم من الانعام ثمانية ازواج» (زمر،/39 6)
«وانزلنا الحديد فيه بأس شديد»(حديد،/57 25)
آيا«لباس» و«انعام» و«حديد» يكباره نازل شده است ؟
ثالثاً:نزول تدريجي قرآن،هم صراحت داردوهم علت.
«وقرآنافرقناه لتقراه علي الناس علي مكث ونزلناه تنزيلا»(اسرا ء،/17 106)
«وقال الذين كفروا لولانزل عليه القرآن جملةواحدةكذلك لنثبت به فؤادك ورتلناه ترتيلا.»(فرقان،/25 32)
اين آيات هم صراحت داردوهم علت رابيان ميكند:با تا ?مل و تا ?ني خواندن برمردم، و آرامش قلب پيامبر.
اما در نزول دفعي جملگي قرآن، نه صراحتي هست و نه علتي؛ و حتي آنجا كه انتقاد ميشود:چرا قرآن «جملة واحدة» نازل نميشود؟نميگويد:اتفاقاً «جملة واحدة» هم نازل شده است.
وانگهي اگر قرآن به يكپارچگي بر پيامبر نازل ميشد نه موجب آرامش قلبش ميشد و نه ميتوانست با تأني و تأمل بر مردم بخواند.
رابعاً:معراج پيامبر در مكه مطرح است و مسأله تغيير قبله در مدينه، پيامبر در معراج تا « قاب قوسين او ادني »و «عند سدرة المنتهي »(نجم، 53/9و14)رفته است،واقف بر ملكوت آسمانها شده است.اگرقرآن يكباره درشب قدراز لوح محفوظ به آسمان ِ دنيا نازل شده، چرا پيامبردرقضيه تغييرقبله چشم به آسمان دوخته است؟
چرا در آنجاها كه «يسئلونك...»مطرح است بايد منتظر بماند تا از آسمان خبري برسد ؟
اصلاً «قد سمع اللّه قول التي تجادلك في زوجها وتشتكي الي اللّه، واللّه يسمع تحاوركما» (مجادله،58/1) چه معني پيدا ميكند ؟
6.در فصل پانزدهم ذيل عنوان «كيفيت ترتيب مصحف اميرالمؤمنين علي (ع)»درصفحههاي 388ـ 389 آمده است:
مقدمةً ياد آور ميشويم كه ترتيب قرآنِ موجود ـ تقريباً ـ از لحاظ زمان بر خلاف ترتيب نزول آن ميباشد، علامه مجلسي تحت عنوان«تال?يف القرآن وانه علي غير ما انزل اللّه» مواردي ازآياتِ قرآن ِ موجود راذكر ميكند كه از لحاظ ترتيب، بر خلاف ترتيب نزول آن ميباشد. از جمله راجع به عدهي وفات ـ كه درزمان جاهليت به مدت يك سال بوده است ـ خداوند متعال، نخست اين مدت را درضمن آيهي:«والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجا وصية لازواجهم متاعا الي الحول غير اخراج، فان خرجن فلاجناح عليكم فيما فعلن في انفسهن من معروف واللّه عزيز حكيم» (بقره،2/240) امضا كرد. و سپس همين مدت را با آيهي:« والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهر وعشراً فاذا بلغن اجهلن فلاجناح عليكم فيما فعلن في انفسهن بالمعروف والله عزيز حكيم» (بقره234/) فسخ كرد و عدّهي وفات را به مدت چهار ماه و ده روز قرار داد.
بنابراين درترتيب قرآن، آيهي منسوخ بافاصلهي شش آيه بعد از آيهي ناسخ قرار دارد. اين امر نشان ميدهد كه ترتيب موجود قرآن، بر خلاف ترتيب نزول آن ميباشد.
ملاحظه ميشود كه قسمت پاياني آيهي 234 سورهي بقره «و اللّه عزيز الحكيم» ثبت شده، درصورتي كه صحيح آن «واللّه بما تعلمون خبير»است، چنانكه درپاورقي درست ترجمه شده است.
دو آيهي ياد شده هم لااقل به اعتقاد پاره اي از انديشمندان ناسخ و منسوخ نيستند. به عنوان نمونه مرحوم آيتاللّه سيد محمود طالقاني مينويسد:
توصيه به وصيتي واجب و مشروط و يا مستحب براي زنهاپس از وفات، چه منافاتي با حكم تربص آنها درمدت چهار ماه و ده روزداردكه به اين حكم نسخ شده باشد؟... حكم اين وصيت مشروط است به اينكه زن پس از وفات شوهر و به سبب علاقه به خانه و زندگي كه مدتي درآن بسر برده يا نداشتن خانه و ساماني، خودنخواهد پس از انقضاء عدّه بيرون رود. و به هر تقدير حكم اين آيه منافي با حكم عده? وفات نيست و يا مكمل آن است.» 9
«والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجاً يتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا فاذا بلغن اجهلن فلاجناح عليكم فيما فعلن في انفسهن بالمعروف والله بما تعملون خبير.» (بقره،2/234)
«والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا وصية لازواجهم متاعاً الي الحول غير اخراج، فان خرجن فلا جناح عليكم فيما فعلن في انفسهن من معروف والله عزيز حكيم.» (بقره /240)
بسياري از دانشمندان از جمله مؤلف الاتقان 10و مؤلف الميزان 11 آيهي 234 را ناسخ آيهي 240 دانسته اند.
مؤلف تاريخ و علوم قرآن درنسخ آيهي 52 سورهي احزاب با آيهي 50 همان سوره مينويسد:
بسيار بعيد است آيه اي كه درنزول،متأخر است دركتابت متقدم باشدو هر دو را هم دريك سوره قرار داده باشند خصوصاً اگر ترتيب آيات با امر پيغمبر اسلام (ص) باشد.
اما درنسخ آيهي 240 سورهي بقره با آيهي 234همان سوره مينويسد:
نسخ آيهي شريفه ثابت است و در آن خلافي ديده نميشود.12
اما عتائقي مينويسد:
دركتاب خدا(درنظم فعلي ) درهيچ جا ناسخ بر منسوخ مقدم نيست جز اين آيه كه ناسخ قبل از منسوخ درسورهي شريفه آمده است.13
مؤلف «پژوهشي درتاريخ قرآن» به نقل از علامهي مجلسي پس از 2آيه مذكور مينويسد:
در ترتيب قرآن، آيهي منسوخ با فاصله شش آيه بعداز آيهي ناسخ قراردارد. اين امر نشان ميدهدكه ترتيب موجودقرآن،بر خلاف ترتيب نزول آن ميباشد.14
از منظري ديگر:آيهي 234به ما ميگويد:زناني كه همسرانشان ميميرند، مدت چهار ماه و ده روز عدهي وفات نگهدارند.
آيهي 240به ما ميگويد:زناني كه همسرانشان ميميرند، 1. براي آنهابهره اي از آن زندگي هست 2. به مدت يك سال 3.بدون بيرون راندن. باتوجه با آيهي 234 اين مطلب فهميده ميشود كه به محض تمام شدن عدّهي وفات، از آنها نخواهند زندگي را ترك كنند(يا بيرونشان نكنند) بلكه اگر خودشان دوست دارندبمانند ـ بدون آنكه بر آنهاتحكميشود، خصوصاً آنكه با اين مصيبت حالشان دگرگون شده است ـ تا درزمان و موقعيت مناسب براي نحوهي ادامه زندگي خودتصميم بگيرند.
«فان خرجن فلاجناح عليكم» يعني همان طور كه حق بيرون راندن ندارند،حق اجبار كردن بر ماندن هم ندارند.
نكته جالب اينكه، گفته نشده است؛ بعد از يك سال آنها را بيرون كنند.
كساني كه آيهي 234را ناسخ آيهي240دانسته اند، گفته اند:
درصدراسلام عدهي زني كه شوهرش ميمرد يك سال بوده است كه دراين مدت وي حق اسكان و نفقه داشته است. ابوحنيفه نيز همين عقيده را دارد، ولي نظرامام شافعي آن است كه حق اسكان و نفقه نسخ نشده و باقي است.15
مؤلف آيات الاحكام ميگويد:
درآيهي «وصية لازواجهم متاعاً الي الحول» سخني نسبت به عدّهي زن نيست و اگر عدهي زن در صدر اسلام يك سال بوده است به دليل عرف متداول آن زمان بوده است نه به حكم آيه بنابراين مفاد آيهي اخيربا آيهي نخست كه عدهي زن را چهار ماه و ده روز تعيين كرده است منافاتي ندارد.16
7.درفصل چهارم ذيل عنوان «ترتيب و تنسيق آيات درسورههاي قرآن »ص66 مينويسد:
ازمجموع اسناد و مدارك و روايات، چنين استفاده ميشود كه ترتيب آيات درسورههاي قرآن با ارشاد و راهنماييهاي پيامبر اسلام (ص) صورت گرفت و را?ي وسليقه? صحابه دربه وجود آمدن ترتيب مذكور دخالتي نداشت. و به عبارت ديگر: ترتيب آيات مانند معرفت آن، توقيفي است و توقيفي بودن ِ ترتيب آيات ـ علاوه بر آنكه اجماعي است ـ نصوص و روايات نيز آن را تأييد ميكند...ابن زبير گويد:به عثمان گفتم:آيه? «والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا ً...» را آيه? ديگري نسخ نكرده است، چرا دستور ميدهي آن را بنويسند؟عثمان گفت:برادرزاده! من چيزي را درقرآن از جاي خودش تغيير نميدهم.
نه تنها عثمان اين جرأت و جسارت را در خود نميديد تا آيهاي را حذف كند يا جاي آن را تغيير دهد، بلكه هيچكس را روا نبودكه دست به چنين كاري زند، زيرا اين ترتيب با اشاره? جبرائيل(ع) به پيغمبر(ص) و اشاره? پيغمبر(ص) ـ به نوبه خود ـ به نويسندگان وحي صورت گرفته است.
....از مجموع روايات و احاديث به اين نتيجه ميرسيم كه پيغمبر (ص) قرآن ر ابه كُتّاب ِ وحي املاء ميفرمود و آنها ر ا به ترتيب و تقديم و تاخير ِ آيات در موارد خود واقف و آگاه ميساخت.
در ادامهي بحث مذكور مينويسد:
ولي بعضي از محققان شيعه بر آنند كه ترتيب آيات قرآن، طبق اجتهاد و رأي و سليقه صحابه انجام گرفت. علامه مجلسي مينويسد:...ترتيبِ فعلي ِ آيات توسط شخص معصوميصورت نگرفته است تا خطاو اشتباهي درآن راه نيافته باشد. محدث نوري ]وعلامه طباطبايي[ همين نظرر اتأييدكرده]اند[....از مجموع اين بحثها به اين نتيجه ميرسيم كه اكثر محققان اهل سنت قائل به توقيفي بودن ِ ترتيب سُوَرِ قرآن ميباشند و دسته اي از دانشمندان شيعي ترتيب مذكور را مبتني بر رأي و اجتهاد صحابه ميدانند، ولي عملاً هر دوفرقه ترتيب كنوني آيات را تصويب و تأييد مينمايند.
الف:گر چه مؤلف محترم نظر خودرا دربارهي توقيفي بودن يا اجتهادي بودن ترتيب سورقرآن درفصل پنجم صفحههاي90ـ92،به طورشفاف بيان كرده است. اما درمورد توقيفي يا اجتهادي بودن ترتيب آيات قرآن نظرمؤلف شفاف نيست.
ب:اگر نظر مؤلف محترم بر توقيفي بودن ترتيب آيات قرآن است چرا همان گونه كه گفته شددرصفحه 388 به نقلي ا ز علامه مجلسي استناد نموده، كه درسورهي بقره آيهي منسوخ با فاصلهي شش آيه بعد ازآيه ناسخ قرار دارد؟
ج:درفرض پذيرش ناسخ و منسوخ بودن آيات 234و240 سورهي بقره، چگونه ميتوان پذيرفت كه ترتيب آيات قرآني توقيفي است اما آيهي ناسخ 6 آيه مقدم بر آيهي منسوخ است ؟
د: علامه مجلسي و علامه طباطبايي كه دو آيه مذكور راناسخ و منسوخ دانسته اند ترتيب آيات ِ قرآن را اجتهادي عنوان كردهاند.
هـ:بحث توقيفي بودن ترتيب سور قرآن درفصل پنجم، صفحه 87آمده است و دراينجا بحث توقيفي بودن ِ ترتيب آيات قر آن مطرح است كه به اشتباه ترتيب سُوَرِ قرآن ثبت شده است.
و:نشاني آيه «والذين يتوفون منكم...» درپاورقي صفحهي 67،آيهي 224سورهي بقره ذكر شده كه 234صحيح است.
8.مؤلف محترم درفصل پانزدهم، ذيل كيفيّت ترتيب مصحف اميرالمؤمنين علي(ع) درصفحهي 392 مينويسد:
يعقوبي دركتاب خود آورده است، كه چنين روايت نمودند: حضرت علي(ع) پس از رجعت پيامبر(ص) قرآن را جمع آوري كرد، قرآن را بر شتري نهاد و فرمود:اين قرآني است كه فراهمش ساختم...
مؤلف محترم درآخرين مقاله اي كه تحت عنوان «علي(ع) اولين جامع قر آن و پايه گذار علوم قرآني» درفصلنامهي قرآني بينات شمارهي 28منتشر كرده، درصفحهي 88 به نقل از شهرستاني آورده است:
گويند وقتي علي (ع) از جمع آوري قرآن فارغ شد، آن حضرت در معيت غلامش قنبر آن را به سوي مردم ـ كه در مسجد به سر ميبردند ـ آورد، در حالي كه آن دو، مصحف ر ا با لا گرفته بودند، حمل ميكردند، برخي گفتهاند: اين مصحف درحجم، بارِ يك شتر بود.
اين دو مطلب گرچه باهم تناقض دارند، اما اگر با هم مقايسه نشوند، مطلب دوميتناقض مطلب اولي را ندارد چرا كه درپاره اي ا زكتبِ حديث آمده است، درب خانه حضرت امير(ع) به داخل مسجد النبي باز بودو دردعاي ندبه ميخوانيم:
«واحل له من مسجده ما حل له وسدالابواب الاّ بابه »وحلال گردانيدآنچه را بر خود او درمسجد حلال بود وهمه درها را به روي مسجدخويش بست جز درخانه علي (ع) را.
پر واضح است كه بين مسجد و خانه اي كه درب آن به مسجد باز ميشود آوردن «شتر» بيمعني است.
9.درفصل پانزدهم در ادامهي «سرنوشت مصحف اميرالمؤمنين علي (ع)» نقدي از مرحوم ابوعبداللّه زنجاني دربارهي جملهي «كتبه علي بن ابوطالب...»آمده است.
پاسخ مبسوط ودلپذير آن رامرحوم دكتر محمود راميار در كتاب «تاريخ قرآن» صفحات 375 ـ 377 ارايه كرده است.17
10.درفصل پانزدهم مؤلف محترم از ص 385 تا ص419 رابه مصحف حضرت علي(ع) اختصاص داده است و هيچ چيزي را ثابت نكرده است. از قرآني صحبت ميكند كه:
الف:الان وجود عيني ندارد.
ب:گزارشي كه ابن نديم از آن داده، به هر دليل ساقط و ناقص است.
ج:ترتيبي كه يعقوبي گزارش ميدهد ضمن اينكه باروايا ت ديگر مغايرت دارد، گزارش آن بر مبناي ترتيب نزول قرآن نيست و مجموعا ً 109 سوره است يعني 5سوره كم دارد.
با اين وجود در صفحهي 413 مينويسد:
باري، سرنوشت مصحف علي(ع) هنوز كاملاً براي ما روشن نيست و فقط از طريق رواياتي كه در اختيار داريم بايد آن را به عنوان ميراث امامت دانسته و بگوييم نزد امام دوازدهم(عج) قراردارد.مسلماً متن و محتواي قرآن مذكور ـ منهاي ترتيب سُوَرِ آن ـ هيچ تفاوتي با قرآن موجود ندارد.
اين نتيجه گيري چگونه باسخن ديگرمؤلف محترم سازگاري دارد، ايشان درفصل پنجم ذيل «رأي سوم درترتيب موجودِسورههاي قرآن ـ يا عقيده نگارنده» درصفحهي 90 مينويسد:
ترتيب موجود در بخش عمده اي نزديك به تمام سورقرآني توقيفي است، و ترتيب بخشي اندك طبق رأي و اجتهاد انجام گرفته است...مطلب ديگري كه اجتهادي نبودن ِ ترتيب موجود را درقرآن تاييد ميكند اين است كه قرآن كريم ـ با همين ترتيب ـ موردتا ?ييد صحابه و ائمه شيعه قرارگرفته، و تمام فِرَق ِ مسلمين عملاً و قرائةً پاي بند به چنين ترتيبي بوده وهستند. و اگر خلاف اين ترتيب، مورد نظر پيامبر اسلام(ص) ميبود تاكنون آثاري از آن به دست ميآمد و يا دانشمندان اسلامي، ما را به قرآني ديگر ـ كه با ترتيبي ديگرـ سور آن مرتب شده بود، رهنمون ميشدند. و نيز در ميان تمام مصاحفي كه هم اكنون موجود است و از اوائل اسلام تا كنون به جاي مانده، قرآن و مصحفي تا به حال ديده نشده است كه سُوَر آن بر خلاف ترتيب موجود، منظم شده باشد، تا ما مأمور به رعايت چنان ترتيبي باشيم.
همچنين درفصل پانزدهم درصفحهي 410، به نقل از امام صادق (ع)مينويسد:
علي (ع)پس از جمع ونگارش قرآن، خطاب به مردم گفت: اين كتاب ِ خداي ِ بزرگ است و عيناً همان گونه است كه از جانبخداوند برمحمد(ص) نازل گرديد و من آن را درميان دو لوح قرار دادم. مردم گفتند: نزد ما مصحفي است كه قرآن درآن جمع آوري شده است، و ما را بدان نيازي نيست. علي(ع) فرمود:دراين صورت، از امروز، آن را نخواهيد ديد، ولي بر من لازم بود پس از فراهم آوردن مصحف، شما را آگاه سازم تا آن را بخوانيد.
اولاً:توقيفي بودن ترتيب اكثر سُوَرِ قرآن موجود باتدوين آن بر مبناي نزول توسط حضرت امير(ع) سازگاري ندارد.
ثانياً: اگر درنزد مردم مصحفي بوده، چرا حضرت امير(ع) دست به چنين كاري زده است؟
ثالثاً:اگر با وجود آن مصحف درنزدمردم، پذيرش مصحف حضرت امير(ع) نيز موجب اشكال درجامعه مسلمين نميشد، گرچه آن مردم نپذيرفتند، چرا درحال حاضر ما يا انسان هاي قبل از ما و بعداز ما تا زمان ظهور از وجودقرآني كه توسط امام معصوم تدوين شده محروم باشيم.
رابعاً:اگر امام فرمود:از امروز، آن را نخواهيد ديد،چگونه از كيفيت تدوين آن بر مبناي نزول مطلع شده اند؟ پرسشي كه مؤلف محترم نيز به گونه اي ديگر آن را مطرح كرده است:
...علي(ع) به مردم خطاب ميكند كه اين مصحف ر ا بعداً نخواهيد ديد، چگونه ابنالنديم نزد حمزه? حسني، مصحف آن حضرت را ديده بود؟ »
خامساً:اين مطلب بيانگر آن است كه درمدتي اندك، خلافت خليفهي اوّل آن قدر، جاافتاده، مقرراتي و...بود كه همه چيز تحت فرمان وي انجام ميگرفت، كاري كه درزمان پيامبر(ص) انجام نميگرفت و هريك از صحابه به استناد تاريخ براي خودقرآني داشتند ـ حتي مؤلف محترم گزارش ميدهدكه درمصحف عبدالله بن مسعود در آغاز سورهي برائت، «بسمله» وجود داشت و در اين مصحف «مُعَوَّذ تَين» و سورهي فاتحه نيامده بود و مصحف ابي بن كعب دو سوره «حَفد» و«خلع» را اضافه داشت و درآن سورهي «فيل ولايلاف» بدون فاصله «بسمله»آمده بود ـ 18 امادر حكومت خليفهي اول مركز نظارت بر نشر و توزيع قرآن كريم صورت گرفته بود كه اگر درمميزي تأ ييد نميشد، از انتشار و توزيع باز ميماند.
سادساً:اگر امام قرآن رامنتشر ميكرد اختلاف ايجاد نميشد،چون هنوز زيدبن ثابت قرآن را جمع آوري نكرده بود وانگهي يكي كردن قرآن ها درزمان خليفهي سوم صورت گرفت و منعي براي انتشار قرآن نبود.
سابعاً:اگر «علي (ع) طبق سفارش و وصيت پيغمبر (ص) دست به چنين كاري زد» كه به او فرمود:«قرآن، درپشت ِ سرِ خوابگاه من در صحيفه ها و كاغذها و حرير قرار دارد، آ ن رابگيريدو فراهمش آوريد و نگذاريدكه قرآن ضايع گردد.» چرا براي كاري كه پيامبر بدو محول كرده، براي ترويج و انتشار آن از ديگران نظر ميخواهد؟
ثامناً:يك امام معصوم چگونه تدبيري داشته كه مدتي از عمر خودرا درانزوا گذرانده براي تدوين قرآني كه نهايتاً مردم نپذيرفته اند و بعدهم همين قرآني كه دردست مردم بوده مورد تأييد آن حضرت و ائمه قرار گرفته است ؟ مگر امام نميداند كساني كه درسقيفهي بني ساعده خودش را از رهبري جامعهي اسلاميمحروم كردند قرآنش را نخواهند پذيرفت ؟
امابه قول مرحوم دكتر علي شريعتي:
و بدتر از دشمن، دوست نابودش ميكند، نه به اهانت، كه به احترام !
آقا اين قرآن، اولاً آن قرآن نيست،...قرآن حقيقي نزدمحمّد(ص) بود، به علي داد....آن را بار اشتري كرد و آورد...آن را نپذيرفتند. علي(ع) خشمگين شد و اعلام كردكه از اين پس، ديگر، هرگز آ ن ر ا نخواهيد ديد. و سپس، همچنان پنهاني، دست به دست، در خانهي اولاد اطهارش ميگشت تا رسيد به امام زمان، كه با خود، آن ر اغيب كرد و ظاهرنخواهد شد مگر درآخر الزمان، پس از ظهور فرج ! 19
اين فاجعه راپديد آوردند و كوشيدنداين شايعهي شوم را ـ كه اصلاً اين قرآن، آن قرآن نيست، قرآ ن مثل امام، غايب است و در دسترس نيست ـ، واين فكر را كه براي هميشه نابودي اسلام و مرگ مسلمين راتضمين ميكند، شايع كنندوحتي موفق شدند آن را در ذهن چند تن از علماي بزرگ هم بيندازند، ودركتاب هاي مشهور و مهم ورايج هم منعكس كردند و حتي گروه هايي را هم به اين فاجعه معتقد ساختند. ولي خوشبختانه علماي بزرگ ما دراينجا كوتاهي نكردند و يك كلام، همگي اين توطئهي ريشه دار را،ريشه كن ساختند.20
1.جلال الدين عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآ ن، ترجمهي سيد مهدي حائري قزويني،1/ 181ـ 183،انتشارات امير كبير، چاپ دوم 1376.
2.فصلنامهي بينات، بهار 1374، شمارهي 5، ص72.
3.سيد محمد حسين طباطبايي، قرآن دراسلام /100،دفتر انتشارات اسلامي، چاپ پنجم 1374.
4.سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمهي سيد محمد باقر موسوي همداني، 20/ 557، دفتر انتشاراتاسلامي، چاپ پنجم 1374.
5.سيد محمد حسين طهراني، مهرتابان /170، انتشارات باقر العلوم (ع).
6.شهيد مرتضي مطهري، تفسير قرآن /216، انتشارات شريعت، 1361.
7.مهرتابان /107.
8.تفسير الميزان،20/560.
9.سيد محمودطالقاني، پرتوي ا ز قرآ ن،1ـ2/166، شركت سهاميانتشار، چاپ چهارم 1362.
10.الاتقان في علوم القرآ ن، 2/76.
11.تفسير الميزان، 2/370،392.
12.سيد ابوالفضل مير محمدي زرندي، تاريخ و علوم قرآن /225، 250، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ سوم 1373.
13.همان /223ـ224.
14.سيد محمد باقر حجتي، پژوهشي درتاريخ قرآ ن كريم /388، 389، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
15. كاظم مدير شانه چي، آيات الاحكام /270، سمت، چاپ اول 1378.
16. همان
17. محمود راميار، تاريخ قرآ ن/375ـ377، انتشارات امير كبير، چاپ چهارم 1379.
18.پژوهشي درتاريخ قرآ ن كريم،92ـ93.
19.علي شريعتي، مجموعه آثار،2 / 644 ، 645، انتشارات آگاه، چاپ د وم 1372.
20.همان، 22/127.