"سبّح للّه ما في السموات والارض وهو العزيز الحكيم" (حديد، 57/1)
اما آيه شريفه اوّل دلالت كند برتسبيح جميع موجودات، حتي نباتات و جمادات و تخصيص آن را به ذويالعقول از احتجاب عقول ارباب عقول است. و اين آيه شريفه فرضاً قابل تأويل باشد، آيات شريفه ديگر قابل اين تأويل نيست؛ مثل قوله تعالي: ألم تر أنّ اللّه يسجد له من في السموات ومن في الارض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشّجر والدّواب وكثير من الناس. (حج، 22/18) چنانچه تأويل «تسبيح» را به تسبيح تكويني يا فطري از تأويلات بعيده? باردهاي است كه اخبار و آيات شريفه ازآن ابا دارد؛ با آنكه خلاف برهان متين دقيق حكمي و مشرب احلاي عرفاني است. و عجب از حكيم بزرگ و دانشمند كبير صدر المتألهين(قد) است كه تسبيح را در اين موجودات، تسبيح نطقي نميدانند؛ و نطق بعض جمادات، مثل سنگريزه را از قبيل انشاي نفس مقدس وليّ اصوات و الفاظ را برطبق احوال آنها ميداند؛ وقول بعض اهلمعرفت را، كه همه? موجودات را داراي حيات نطقي دانسته، مخالف با برهان و ملازم با تعطيل و دوام قسر شمردهاند؛1 با آنكه اين كه فرمودند مخالف با اصول خود آن بزرگوار است. و ابداً اين قول، كه صريح حق و لب لباب عرفان است، مستلزم مفسدهاي نيست. و اگر مخالفت تطويل نبود، به شرح آن با رسم مقدمات ميپرداختيم، ولي اكنون به اشاره? اجماليه قناعت كنيم.
در سابق نيز اشاره به اين معنا نموديم كه حقيقت وجود عين شعور و علم و اراده و قدرت و حيات و ساير شئون حياتيه است؛ به طوري كه اگر شياي از اشيا را علم و حيات مطلقاً نباشد، وجود نباشد. وهركس حقيقت اصالت وجود و اشتراك معنوي آن را با ذوق عرفاني ادراك كند، ميتواند ذوقاً يا علماً تصديق كند حيات ساريه در همه? موجودات را با جميع شئون حياتيه، از قبيل علم و اراده و تكلم و غير آن. و اگر به رياضات معنوي داراي مقام مشاهده و عيان شد، آنگاه غلغله? تسبيح و تقديس موجودات را عياناً مشاهده ميكند. و اكنون اين سكر طبيعت، كه چشم و گوش و ساير مدارك ما را تخدير كرده، نميگذارد ما از حقايق وجوديه و هويات عينيه اطلاعي حاصل كنيم؛ و چنان چه ما بين ما و حق حجبي ظلماني و نوراني فاصله است، ما بين ما و ديگر موجودات، حتي نفس خود، حجبي فاصله است كه ما را از حيات و علم و ساير شئون آنها محجوب نموده. ولي از تمام حجابها سختتر، حجاب انكار از روي افكارمحجوبه است كه انسان را از همه چيز باز ميدارد. و بهتر وسايل براي امثال ما محجوبين تسليم و تصديق آيات و اخبار اولياي خدا است و بستن باب تفسير به آرا و تطبيق با عقول ضعيفه است.
فرضاً ممكن شد تأويل نمودن آيات «تسبيح» را، به تسبيح تكويني بارد يا شعوري فطري، با آيه? شريفه? قالت نملة يا أيها النّمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنّكم سليمان وجنوده وهم لا يشعرون (نمل، 27/18) چه كنيم؟ يا قضيه? طير را، كه از شهر سبا براي حضرت سليمان خبر آورد، بايد چه كرد؟ و اخباري كه در ابواب متفرقه از اهلبيت عصمت و طهارت شده، كه به هيچ وجه قابل اين تأويلات نيست، بايد چه كرد؟ بالجمله، سريان حيات و تسبيح شعوري علمي اشيا را بايد از ضروريات فلسفه? عاليه و مسلمات ارباب شرايع و عرفان محسوب داشت؛ ولي كيفيت تسبيح هرموجودي و اذكار خاصهاي كه به هريك اختصاص دارد، و اين كه صاحب ذكر جامع انسان است و ساير موجودات به مناسبت نشئه خود ذكري دارند، اجمال آن ميزان علمي و عرفاني دارد كه مربوط به علم اسما است؛ و تفصيل آن از علوم كشفي عياني است كه از خصايص اولياي كمّل است.
و بهطوري كه در فصل سابق ذكر نموديم، كه «بسم اللّه» هرسوره متعلق به خود آن سوره است، در اينجا نيز متعلق به سبح للّه است. و از آن استفاده? مسلك اهلحق شود در مسأله? جبر و تفويض، زيرا كه هردو نسبت، يعني نسبت به اسم اللّه كه مقام مشيت فعليه است، و به اشياي موجود در سماوات و ارض، [را] داده است، به طور لطيفي كه غايت كشف ارباب شهود و معرفت است. و تقديم انتساب به مشيت اللّه بري افهام قيّوميت حق و تقديم جنبه? يلي اللّه برجنبه? يلي الخلق است. و اگر مخافت تطويل نبود، بيان حقيقت تسبيح و استلزام آن تحميد را، و اين كه هرتسبيح و تحميدي از هرمسبّح و حامدي براي حق واقع ميشود، و بيان تسبيح و تحميد براي اسم اللّه و به اسم اللّه، و بيان اختصاص دو اسم مبارك «العزيز الحكيم» و بيان نسبت آنها با «اللّه»، و فرق بين اللّه مذكور در «تسميه» و «اللّه» مذكور در آيه? شريفه? سبح للّه، و بيان «سماوات» و «الارض» و آنچه در سماوات و ارض است، به حسب اختلاف مسالك اهل معرفت و فلسفه، و بيان «هو» در اين آيه? شريفه و فرق آن با «هو» در آيه? شريفه? قل هو اللّه أحد (اخلاص، 112/1) را مينموديم به مشرب احلالي عرفاني؛ ولي در اين اوراق ملتزم هستيم كه به اجمال و اشاره قناعت كنيم.2
?له ملك السموات والارض يحيي ويميت وهو علي كلّ شيء قدير? (حديد، 57/2)
واما آيه? شريفه? دوم اشاره است به مالكيت حق جل جلاله ملكوت سماوات و ارض [را]، كه [به] تبع اين مالكيت و احاطه? سلطنت و نفوذ قدرت و تصرف احيا و اماته و ظهور و رجوع و بسط و قبض واقع ميشود. و اين نظر استهلاك و اضمحلال جميع تصرفات و تدبيرات است در تصرف و تدبير حق كه منتهاي توحيد فعلي است؛ و از اين جهت احيا و اماته را ـ كه يا يكي از مظاهر بزرگ تصرفات ملكوتي است، و يا جميع قبض و بسط استـ به خود مالكيت ذات مقدس نسبت داده است. و با آن كه احيا از شئون رحمانيت است و اماته از شئون مالكيت، نسبت هردو را به مالكيت منسوب فرموده، ممكن است براي يك نكته? بزرگ عرفاني باشد، كه آن استجماع هراسمي است جميع اسما را، به وجه احدي و وجهه? غيبيه؛ كه اكنون مجال بيان آن نيست. و صدر و ذيل آيه ممكن است اشاره به وحدت در كثرت و كثرت در وحدت در مقام تجلي فعلي به فيض مقدس باشد؛ چنان كه پيش اهلش واضح است.
و ضمير لَهُ،و ظاهر آن است كه به «اللّه» برگردد. و ممكن است به «عزيز» و «حكيم» برگردد. [كه در اين صورت] معناي آيه شريفه فرق كند؛ كه با تأمّل براي اهلش روشن شود.
و بيان كيفيت «مالكيت» حق و اتيان يحيي و يميت به صيغه? مضارع دال برتجدد و استمرار، و مرجع ضمير هو و فرق معاني در اختلاف مراجع، و بيان آن كه «محيي» و «مميت» و «قادر» از اسماي ذات يا اوصاف يا افعال است، موكول به محل خود است؛ مثل بيان كيفيت احيا و اماته، و حقيقت صور اسرافيل، و دو نفخ احيا و اماته، و شئون حضرت اسرافيل و عزرائيل و مكانت آنها، و كيفيت احيا و اماته? آنها. كه هريك را بيانات عرفانيه و براهين حكميهاي است بس طولاني.3
?هو الاول والآخر والظاهر والباطن وهو بكل شيء عليم. هو الذي خلق السموات والأرض في ستة أيّام ثم استوي علي العرش يعلم ما يلج في الأرض وما يخرج منها وما ينزل من السماء وما يعرج فيها وهو معكم اين ما كنتم واللّه بما تعملون بصير. ? (حديد، 57/3، 4)
و اما آيه? شريفه? سوم. و آن اين است: هو الأول والآخر والظاهر والباطن وهو بكل شيء عليم. عارف به معارف حقه? ارباب معرفت و يقين و سالك طريق اصحاب قلوب و سالكين ميداند كه منتهاي سلوك سالكان و غايت آمال عارفان، فهم همين يك آيه? شريفه? محكمه است. و به جان دوست قسم كه تعبيري براي حقيقت توحيد ذاتي و اسمايي بهتر از اين تعبير نيست؛ و سزاوار آن است كه جميع اصحاب معارف براي اين عرفان تام محمدي(ص)، و كشف جامع احمدي و آيه? محكمه? الهي سجده كنند و در خاك افتند. و به حقيقت عرفان و عشق قسم كه عارف مجذوب و عاشق جمال محبوب از شنيدن اين آيه? شريفه اهترازي ملكوتي و انبساطي الهي براي او دست دهد كه لباس بيان به قامت آن كوتاه و هيچ موجودي تحمّل آن ندارد. فسبحان اللّه ما أعظم شأنه وأجلّ سلطانه وأكرم قدره وأمنع عزّه وأعزّ جنابه.
آنها كه به كلمات عرفاي شامخ و علماي باللّه واولياي رحمان خردهگيري ميكنند، خوب است ببينند كدام عارف ربّاني يا سالك مجذوبي بيشتر از آنچه اين آيه? شريفه? تامّه و نامه? قدس الهي متضمن است بياني كرده يا تازهاي به بازار معارف آورده؟ اينك اين كريمه? الهيه وآن كتب مشحونه از عرفان عرفا. گرچه اين سوره? مباركه? «حديد»، خصوصاً اين آيات شريفه? اوّل آن، مشتمل برمعارفي است كه دست آمال از آن كوتاه است، ولي به عقيده? نويسنده اين آيه? شريفه خصوصيت ديگرد دارد كه ديگر آيات را نباشد. و بيان اوّليت و آخريت و ظاهريت و باطنّيت حق چيزي ديگري نيست كه به بيان آيد يا قلم را جرئت جسارت باشد؛ پس بگذريم و ادراك آن را به قلوب محبين و اوليا واگذار كنيم.4
همانطور كه خداي تبارك و تعالي، اجلّ از اين است كه مخلوط شيء يا مربوط به شيء به اين معني باشد. اجلّ از اين است كه ما حتّي جلوهاش را هم [بتوانيم] بفهميم چهطوري است. حتي جلوهاش هم مجهول است پيش ما. اما ما ايمان داريم به اين كه چنين مسائلي هست، ردّش نميكنيم. و ما اميدواريم كه وقتي اعتقاد به اين داشته باشيم كه چنين مسائلي هست، چنين چيزهايي هست، اين كه در كتاب و سنّت واقع شده است يك واقعيتي است [ديگر انكار نكنيم آن را.] قرآن آن جايي كه راجع به جلوه? حق نسبت به خلق ميگويد ظهور [تعبير ميكند:] هو الظاهر والباطن واين ظاهراً در سوره? حديد است. در روايت وارد شده است كه شش آيه? اول سوره? حديد مال كساني است كه در آخرالزمان ميآيند، آنها ميفهمند؛5 و در آن واقع شده است كيفيت خلقت و [غير آن]. در آنجا هو الاول والاخر والظاهر والباطن وهو معكم أينما كنتم، در آخر الزمان هم به اين سادگي نميتواند كسي بفهمد، يكي دوتا شايد در عالم [بفهمند].6
?له ملك السموات والارض والي اللّه ترجع الامور. يولج الليل في النهار ويولج النهار في الليل وهو عليم بذات الصدور.? (حديد، 57/5، 6)
آن حديثي است كه در كافي شريف است. و آن اين است كه سؤال شده از علي بن الحسين(ع) از توحيد. آن حضرت فرمود: «همانا خداي عزّوجلّ دانا بود كه در آخر الزّمان اقوامي هستند كه نظرهاي عميق دارند؛ پس، نازل فرمود قل هو اللّه أحد و آياتي از سوره? «حديد» را تا قول او: عليم بذات الصدور. پس، كسي كه غير از آن را قصد كند هلاك شود.»7 و از اين حديث شريف معلوم شود كه فهم اين آيات شريفه و اين سوره? مباركه، حقّ معمّقان و صاحبان انظار دقيقه است؛ و دقايق و سراير توحيد و معرفت در اينها مطوي است؛ و لطايف علوم الهي را حق تعالي براي اهلش فروفرستاده؛ و كساني كه حظّي از سراير توحيد و معارف الهيّه ندارند، حقّ نظر در اين آيات ندارند؛ و حق ندارند اين آيات را به معاني عاميّه? سوقيّه كه خود ميفهمند، حمل و قصر نمايند.
و در آيات شريفه? اوّل سوره? مباركه? «حديد» دقايقي است از توحيد، و معارف جليلهايست از اسرار الهيّت و تجريد، كه در هيچ يك از مسفورات الهيّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظير ندارد. و اگر براي صدق نبوّت و كمال شريعت حضرت نبي ختمي جز آن آيات نبود، براي اهلنظر و معرفت هم آنها كفايت ميكرد. و بالاترين شاهد براينكه اين معارف از حوصله? بشر خارج و از حيطه? فكر انساني بيرون است، آن است كه تا قبل از نزول اين آيات شريفه وامثال آن، از معارفي كه قرآن شامل است، در بشر سابقهاي از اين قسم معارف نبوده، و راهي به اين سراير نداشتند. اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفه? عالم، با آن كه علومشان نيز از سرچشمه? وحي الهي است، موجود است، كه شايد بالاتر و لطيفترين آنها كتاب شريف اثولوجيا، تصنيف گرانمايه? فيلسوف عظيمالشأن و حكيم بزرگوار، ارسطاطاليس، است كه اعاظم حكما مثل شيخ الرئيس ابوعلي سينا، اعجوبه? دهر و نادره? زمان، سرخضوع و كوچكي در پيشگاه او زمين گذاشتند، و از رشحات فكر او، منطق و تنظيم قواعد آن است، و به همين جهت او را «معلّم اوّل» گويند، و شيخ الرئيس فرمايد كه از زماني كه آن بزرگ قواعد منطق را تنظيم نموده، احدي نتوانسته به يكي از قواعد او خدشهاي كند يا زيادتي تأسيس كند، با همه وصف، با آن كه آن كتاب شريف را براي معرفة الرّبوبيّه تأسيس و تقنين فرموده، ببينيد از اول تا آخر آن كتاب شريف براي معرّفي مقام ربوبيّت مثل اين كريمه? شريفه? اول سوره? «حديد» يا نزديك به مفاد آن يا چيزي كه بويي از اين سرّ بزرگ توحيد داشته باشد، دارد؟ و آن قول خداي تعالي است: هو الاول والآخر والظاهر والباطن. (حديد، 57/3) و يا آن كه شبيه اين قول در تمام اقوال آنها هست: وهو معكم أينما كنتم (حديد، 57/4)
اكنون، اقوام متعمّقون و اصحاب نظر و معرفت ميدانند چه اسراري در اين آيات است، و خداي تعالي به چه كلام شريفي و سرّ بزرگي، آخر زمانيها را تشريف داده و به آنها منّت نهاده.8
الأسماء الالهية وان لم تكن بحسب المناكحات والموالدات محصورة، ولكنها بحسب الأمهات محصورة، يجمعها باعتبار الأول والآخر والظاهر والباطن: هو الأول والآخر والظاهر والباطن، و باعتبار اللّه والرحمن: قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن (اسراء، 17/110) الآية، وباعتبار اللّه والرحمن والرحيم؛ كما ان مظاهر الاسماء الالهية بالاعتبار الأول غير محصورة: وان تعدّوا نعمت اللّه لا تحصوها (ابراهيم، 14/34) قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربّي (كهف، 18/10)؛ وبالاعتبار الثاني محصورة بالعوالم الثلاثة أو الخمسة. وقيل: «ظهر الوجود ببسم اللّه الرحمن الرحيم.»9
وكذلك الاعتباران في الصفات، فانّها بالاعتبار الأول غير محصورة وبالاعتبار الثاني محصورة في الأئمة السبعة أو صفات الجلال والجمال: تبارك اسم ربّك ذيالجلال والاكرام (الرحمن، 55/78)10
در اسم ، مسائلي هست. يكي از مسائل اين است كه اسم، يك وقت مال مقام ذات است، كه اسم جامعش اللّه هست؛ و ديگر اسما، ظهور به رحيميت، رحمانيت همه از تجليات اسم اعظم است. اللّه اسم اعظم است، و تجلّي اوّل است. آن وقت يك اسمايي در مقام ذات است و يك اسمايي در مقام تجليات به اسميت است، يكي هم تجلّي فعليت است، كه يكي مقام احد[يت] گفته ميشود، يكي مقام واحديت گفته ميشود، يكي مقام مشيت گفته ميشود. اصطلاحات اينطوري هم دارد. و شايد آيات شريفه? آخر سوره? حشر كه سه تا آيه است:هو اللّه الذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشهادة هو الرحمن الرحيم. هو اللّه الذي لا إله إلاّ هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن [العزيز الجبار المتكّبر سبحان اللّه عمّا يشركون]. هو اللّه الخالق البارئ المصور…(حشر، 59/22 ـ 24)، [اشاره به اين باشد.]
اين احتمال ميرود كه اين در سه آيه وارد شدن و سه جور ذكر كردن، همين مقامات ثلاثه? اسما باشد، كه اسم در مقام ذات، مناسب با همان اسماي اولي است كه در آيه وارد شده؛ و اسم به تجلّي صفاتي، مناسب با آن اسمايي است كه در آيه? دوم واقع شده؛ و تجلّي فعلي هم مناسب با هو اللّه الخالق البارئ المصور… (حشر/24) است، كه سه جلوه است: جلوه? ذات براي ذات، و جلوه در مقام اسما و جلوه در مقام ظهور. شايد هو الاول والآخر، (اول اوست، آخر هم اوست) [اشاره به اين باشد كه] ديگران اصلاً منفيند. هو الأول والآخر والظاهر والباطن. هرچه ظهور است، اوست، هوست، نه اين كه از اوست: «هو الظاهر وهو الباطن، وهو الأول وهو الآخر.»11
وقوله «والظاهر هو اللّه» اي: بهذه الاسماء؛ فان اللّه هو الظاهر في ملابس الأسماء والصفات: هو الذي في السماء إله وفي الأرض إله، (زخرف، 43/84) اللّه نور السموات والأرض، (نور، 24/35) هو الأول والآخر والظاهر والباطن، (حديد، 57/3)؛ «ولو دليتم الي الأرض السفلي لهبطتم علي اللّه» فكيف بالأراضي العليا والسماوات العلي، فأينما تولوا فثمّ وجه اللّه، (بقره، 2/115). أو المراد ان الظاهر هو جهة الألوهية المحجوبة في الأسماء الثلاثة. فبهذه الأسماء الثلاثة حجب الاسم الرابع، أي عالم العقل الذي هو جهة الألوهية وظهر.12
واقع مسأله اين است كه ذات مقدس است و جلوه? او؛ حالا چه تجلّي در مقام ذات يا تجلّي در مقام صفات يا تجلّي در مقام فعل، كه همين آياتي كه گاهي [اشاره] ميكنم، همينها ميتواند شاهد باشد براي اين: هو الأول والآخر والظاهر والباطن.واقعيت مسأله اينطوري است كه مقابل ندارد حق تعالي، يك موجودي مقابل [او]، مقابل وجود مطلق اصلاًمعنا ندارد. يك وقت هم به حسب ادراكات خودمان حساب ميكنيم، كه ما خودمان چه ادراك كرديم، ادراك عقليمان چيست، و آيا آن ادراك عقلي را به قلب هم رساندهايم تا ايمان اسمش باشد، يا با قدم سير و اينها هم حركت كردهايم تا عرفان و معرفت اسمش باشد، تا آخر آن جاهايي كه بشر ميتواند [برسد]. و اينها قضيه? ادراك ما از واقعيات است، و گرنه واقعيات همان جور است كه هست. اصلاً به حسب واقع، غير حق تعالي چيزي نيست، هرچه هست اوست. جلوه هم جلوه? اوست. نميتوانيم يك مثال منطبق پيدا بكنيم، «ظلّ» و «ذيظلّ» ناقص است. شايد نزديكتر از همه? مثالها، موج دريا باشد، موج نسبت به دريا. موج از دريا خارج نيست. موج درياست؛ نه دريا، موج دريا. اين موجهايي كه حاصل ميشود، درياست كه متموج ميشود، اما وقتي ما به حسب ادراكمان تصور بكنيم كانّه به نظر ما ميآيد كه دريا و موج [دو چيزند، در حالي كه] موج يك معاي عارضي است براي آن. واقع مطلب [اين است كه] غير دريا چيزي نيست، موج دريا همان درياست، عالم يك موجي است. البته مثال باز هم همانطور است كه قايل گفته است كه: «خاك برفرق من و تمثيل من»، مثال ندارد.
ما به حسب ادراكاتمان كه مي خواهيم در اين مسائل وارد بشويم يك مرتبه تصورات كلي اين مسائل است: اسم ذات، اسم صفت، اسم افعال، مقام كذا، كه همان مفاهيم است، يك ادراك مفهومي است. مرتبه? ديگر اين است كه ما اين مفاهيمي [را] كه ادراك ميكنيم، با قدم برهان ثابت بكنيم كه واقعيت اينطور است. همين معنايي كه گفته شد كه همه ذات است و جلوه? او، چيز ديگر نيست.13
سئل علي بن الحسين(ع) عن التوحيد، فقال: انّ اللّه عزّوجلّ علم أنه يكون في آخر الزّمان أقوام متعمقون، فأنزل اللّه تعالي قل هو اللّه أحد (اخلاص، 112/1) والآيات من سورة الحديد الي قوله: وهو عليم بذات الصدور فمن رام وراء ذلك فقد هلك.14
پس، معلوم ميشود اين آيات شريفه، كه توحيد و تنزيه حق و بعث و رجوع موجودات در آن وارد است، براي متعمقين و ارباب فكرهاي دقيق نازل شده. باز هم بايد گفت فكر در حق تعالي حرام است؟ آيات كدام عارف و حكيم، بيشتر از معارف وارده در اوّل سوره? «حديد» آورده؟ غايت معرفت آنها رسيدن به اين است كه: سبح للّه ما في السموات والأرض، (حديد، 57/1) آيا از آيه? شريفه? هو الأول والآخر والظاهر والباطن وهو بكل شيء عليم. (حديد/3) كي براي توصيف حق تعالي وجلوات ذات مقدسش بهتر بياني دارد؟ به جان دوست قسم كه اگر براي حقيّت كتاب كريم الهي جز اين آيه? شريفه نبود، براي اهل دل كفايت ميكرد. قدري مراجعه نماييد به كتاب خدا و خطب و آثار و اخبار رسولاكرم و خلفاي معصومين او، سلام اللّه عليهم، ببينيد در هرمقصد از مقاصد معارف كه تصور ميشود، كدام حكيم و عارف بيشتر از آنها بياني نموده. تمام كلماتشان مشحون از توصيف حق و استدلال برذات و صفات ذات مقدس است، بهطوري كه هرطايفهاي به قدر فهم خود از آن برخوردار ميشود.15
بل نرجع ونقول: ان كلام المحقّق القونوي أيضاً ليس عند العرفاء الكاملين بشيء؛ بل ما توهّم أنّه من كلمات الأولياء الشامخين، عندهم فاسد وفي سوق أهل المعرفة كاسد. فانّ الصدور لابدّ من مصدر و صادر، ويتقوّم بالغيريّة والسوائيّة. وهي مخالفة لطريقة أصحاب العرفان وغير مناسبة لذوق أرباب الايقان، ولذا تراهم يعبّرون عن ذلك، حيث يعبّرون بـ«الظهور»، «التجلّي». أمن وراء الحقّ شيء حتّي ينسب الصدور اليه؟ بل هو الأول والآخر والظاهر والباطن. قال مولانا، أبوعبداللّه الحسين، عليه الصلاة والسلام، في دعاء «عرفة»: ألغيرك من الظهور ما ليس لك؟16
حاصل ذكر سجود در مذاق اوليا، تسبيح از كثرت واحديّت و توجّه به ربوبيّت ذاتيّه، كه حاصل تجلّي به فيض اقدس است و پناه به اسم «الاول العلي الاعلي»؛ و تحميد و تسبيح و توصيف تمام به لسان ذات درحضرت احديّت به كسر آينه و مرآت واقع شود. و طمأنينه در اين مقام تمكين اين حضرت است؛ چنان چه رفع رأس نيز تمكين و انس تجليات ديگر است. و در سجده به ارض، اشاره به حال تحقيق و مقام تحقّق به جمع بين ظاهر و باطن و أول و آخر است: لمن كان له قلب. (ق، 50/37) وهو الذي في السماء اله وفي الارض اله. (زخرف، 43/84) وهو الاول والآخر والظاهر والباطن. (حديد، 57/3) و به سجده? برتراب تمام شد دائره? كمال انساني. و تمكين اين مقام تمام كمال انسان كامل است، و آن حقيقت معراج به جميع اسما و اعيان است؛ و سرّ صلوة حقيقي برقلوب اصحاب قلب اينجا ظاهر شود.17
آياتي در قرآن كريم كه باز از بركات بعثت است مشاهده مي شود كه اين آيات را در عين حالي كه انسان گمان ميكند كه خوب، ظاهر است، لكن تاكنون كشف نشده است: هو الاول والآخر والظاهر والباطن و هو معكم ، اللّه نور السموات والأرض (نور، 24/35) اينها آياتي است كه نه مفسّر ميتواند بفهمد، نه فيلسوف و نه عارف. هركس ادعا كند كه معني او را فهميده است، در جهل فرو رفته است. قرآن را «انما يعرف القرآن من خوطب به»، به وسيله? «من خوطب به» به يك عده? معدودي از اولياي خدا و ائمه? معصومين تحويل داده شده است و به وسيله? آنها يك حدودي كه قابل فهم است براي بشر تفسير شده است، لكن آنكه لطيفه? وحي است همان آيه? شريف اللّه نور السموات والأرض وقتي دست مفسّر افتاده است اللّه نور السموات والأرض معنا كرده است كه هيچ مربوط به قرآن نيست. اين مفسرين در عين حالي كه زحمتهاي زياد كشيدهاند لكن دستشان از لطايف قرآن كوتاه است، نه از باب آن كه آنها تفسير كردهاند، از باب از اين كه عظمت قرآن بيشتر ازاين مسايل است.18
همين آياتي كه در روايات ما وارد شده است كه براي متعمقين آخر الزمان وارد شده است مثل سوره? توحيد و شش آيه از سوره? حديد، گمان ندارم كه واقعيتش براي بشر تا الان و تا بعدها بشود آنطوري كه بايد باشد، كشف بشود. البته مسائل در اين باب خيلي گفته شده است. تحقيقات، تحقيقات بسيار ارزنده هم بسيار شده است، لكن افق قرآن بالاتر از اين مسائل است. همين آيه? شريفه? هو الاول والآخر والظاهر والباطن، انسان خيال ميكند كه خوب، اول خلق اللّه است و آخر هم همان است و عرض ميكنم كه ظاهر هم به حسب آثارش است و باطن هم به حسب اسمائش. لكن اصلاً اين مسأله اين نيست كه ما ميفهميم و فهميدهاند، مسائل بيش از اين مسائل است. هو الظاهر، اصل ظهور را به غير خودش ميخواهد نفي كند از غير خودش، مال اوست. واقع مطلب همين است. منتهي فهم اين معنا كه ظهور، ظهور اوست و عالم و تمام هستي ظهور اوست، فهم اين مشكل است.19
رسول اكرم(ص) است كه با مبدء وحي آنطور آشنايي دارد كه اسرار وجود را براي او بازگو مينمايد و خود با عروج به قلّه? كمال انسانيّت حقايق را آشكارا و بدون هيچ حجاب ميبيند و در عين حال در تمام ابعاد انسانيت و مراحل وجود، حضور دارد و مظهر اعلاي هو الاول والآخر والظاهر والباطن ميباشد و ميخواهد همه? انسانها به آن برسند و چون نرسيدهاند گويي رنج ميبرد و شايد طه. ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي (طه،20/1،2) اشاره? لطيفهاي به آن باشد و شايد «ما اوذي نبي مثل ما أوذيت»20 نيز مربوط به همين معني باشد.21
بدان كه از براي مشيت حق تعالي جلّت عظمته، بلكه از براي ساير اسما و صفات از قبيل علم و حيات و قدرت و غير آن، دو مقام است:
يكي، مقام اسما و صفات ذاتيه است؛ كه به برهان پيوسته است كه ذات مقدس واجبالوجود به حيثيت واحده و جهت بسيطه? محضه كل كمالات و مستجمع جميع اسما و صفات است، و جميع كمالات و اسما و صفات جمال و جلال رجوع كند به حيثيت بسيطه? وجوديه، و هرچه ماوراي وجود است نقص و قصور و اعدام است. و چون ذات مقدسش صرف وجود و وجود صرف است، صرف كمال و كمال صرف است: علم كلّه، قدرة كلّه، حياة كلّه.
و ديگر، مقام [اسما] و صفات فعليه است، كه مقام ظهور به اسما و صفات ذاتيه است و مرتبه? تجلي به نعوت جلاليه و جماليه است. و اين مقام مقام «معيّت قيّوميه» است: هو معكم و ما من نجوي ثلاثة إلاّ هو رابعهم… (مجادله، 58/7) و مقام «وجه اللّه» است:أينما تولّوا فثمّ وجه اللّه. (بقره، 2/115) و مقام «نوريّت» است: اللّه نور السموات والأرض.(نور، 24/35) و مقام «مشيّت مطلقه» است:وما تشاؤون إلاّ أن يشاء اللّه. (انسان، 76/30) خلق اللّه الاشياء بالمشية وخلق المشية بنفسها.22 و از براي آن در لسان اهل اللّه اصطلاحات و القاب ديگري است. و به هردو مقام اشاره شده است در آيه? شريفه? كتاب الهي بقوله: هو الاول والآخر والظاهر والباطن. به بعضي وجوه.
بالجمله، مقام مشيّت فعليه? مطلقه، احاطه? قيّوميه دارد به جميع موجودات ملكيه و ملكوتيه؛ و جميع موجودات به وجهي تعيّنات آن هستند، و به وجهي مظاهر آن ميباشند. و به حسب اين مقام از مشيّت فعليّه و مظهريت و فناي مشيت عباد در آن، بلكه مظهريت و مرآتيت خود عباد و جميع شئون آنها از آن، در اين حديث شريف فرموده است: اي پسر آدم، به مشيت من تو آن كسي هستي كه مشيت ميكني؛ ذات تو و كمالات ذات تو به عين مشيت من است؛ بلكه تو خود و كمالاتت از مظاهر و تعينات مشيت مني: وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمي. (انفال، 8/17)23
وقد ثبت عند ارباب التحقيق واصحاب التدقيق أنّ المصداق الذاتي للشيء ما لايكون لانتزاع مفهومه عنه محتاجاً الي دخل حيثية تعليلية أو تقييدية؛ بل مع عزل النظر عن كلي شيء وحيثية ينتزع منه؛ وإلا لم يكن المصداق مصداقاً بالذات. والفيض المنبسط علي الأشياء المجامع كل شيء ظل الوجود اللابشرط لا بشرط لا. فليتدبّر في قوله [تعالي] وهو الذي في السماء إله وفي الأرض إله (زخرف، 43/84)، وهو معكم أينما كنتم، (حديد، 57/4) هو الاول والآخر والظاهر والباطن، ألا انّه بكل شيء محيط. (فصلت، 41/54)24
وبايد دانست كه در اين كتاب جامع الهي به طوري اين معارف، از معرفة الذّات تا معرفة الافعال، مذكور است كه هرطبقه به قدر استعداد خود از آن ادراك ميكنند؛ چنان چه آيات شريفه? توحيد، و خصوصاً توحيد افعال را، علماي ظاهر و محدّثين و فقها ـرضوان اللّه عليهمـ طوري بيان و تفسير ميكنند كه به كلّي مخالف و مباين است با آن چه اهل معرفت و علماي باطن تفسير ميكنند؛ و نويسنده هردو را در محل خود درست ميداند، زيرا كه قرآن شفاي دردهاي دروني است و هرمريض را به طوري علاج ميكند. چنان چه كريمه? هو الاول والآخر والظاهر والباطن، و كريمه? اللّه نور السموات والأرض، و كريمه? هو الذي في السماء اله وفي الأرض اله، و كريمه? هو معكم، وكريمه? أينما تولّوا فثمّ وجه اللّه. الي غير ذلك در توحيد ذات، و آيات كريمه? آخر سوره? «حشر» و غير آنها در توحيد صفات، و كريمه? وما رميت إذ رميت ولكن اللّه رمي. و كريمه? الحمدللّه ربّ العالمين. و كريمه? يسبح للّه ما في السّموات وما في الأرض. در توحيد افعال، كه بعضي به وجه دقيق و بعضي به وجه ادقّ عرفاني دلالت دارد، براي هريك از طبقات علماي ظاهر و باطن، طوري شفاي امراض است. و در عين حال كه بعضي آيات شريفه، مثل آيات اوّل «حديد» و سوره? مباركه? «توحيد»، به حسب حديث شريف كافي25 براي متعمّقان از آخرالزّمان وارد شده، اهل ظاهر را نيز از آن بهره? كافي است. و اين از معجزات اين كتاب شريف و از جامعيت آن است.26
و اما آيه? شريفه? چهارم،27 اشاره به خلق سماوات وارض است در شش روز، و استواي برعرش است. و عقول ارباب عقل در تفسير اين آيه? شريفه متحير است، و هركس به حسب مسلك خود در علم و عرفان طوري تفسير نموده. چنان چه علماي ظاهر گويند مقصود از خلق در شش روز آن است كه اگر تقدير شود در زمان، با شش روز مطابق شود. و جناب فيلسوف عظيمالشأن، صدرالمتألهين، قدسسرّه، آن را تطبيق نموده به ايّام ربوبيت، كه هزار سال است؛ و منطبق فرموده از زمان نزول آدم تا زمان طلوع شمس محمدي(ص) را، كه شش هزار سال است، برايام ستّه؛ و ابتداي طلوع يوم الجمعة و يوم الجمع، كه يوم سابع و اوّل روز قيامت و ابتداي استواي رحمان بر عرش است، دانسته و اجمال آن را در شرح اصول كافي و تفصيل آن را در كتاب تفسير خود بيان نمودند.28 و بعضي از اهل معرفت ايام ستّه را عبارت از مراتب سير نور شمس وجود در مرائي نزول و صعود دانسته.
و به حسب مسلك عرفاني، مراتب نزول وجود تا اخيره? نزول [كه] مرتبه? احتجاب شمس وجود است در حجب تعيّنات؛ و آن حقيقت «ليلة القدر» است. و ابتداي يوم قيامت ازاولين مرتبه? رجوع ملك به ملكوت و خرق حجب تعيّنات تا اخيره? مراتب ظهور و رجوع، كه ظهور تامّ قيامت كبري است. اين شش يوم كه خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهي به عرش اللّه و عرش الرحمن، كه غاية الغايات استوا و استيلا و قهّاريّتحق است، ميشود، در عالم كبير مراتب ششگانه صعودي است؛ و عرش استواي حق، كه ظهور به قهّاريت تامّه و مالكيت است، مرتبه? مشيت و فيض مقدس رحماني است كه ظهور تامّ او پس از رفع تعيّنات و فراغ از خلق سماوات و ارضين است. و تا وجود سماوات و ارض متحقق است، خلق آن ها پيش اهل معرفت تمام نشده، به مقتضاي كل يوم هو في شأن، (الرحمن، 55/2)، و به مقتضاي عدم تكرر در تجلي، و در انسان كبير و عالم اكبر مرتب ستّه و لطيفه? سابعه? آن عرشالرحمن است كه مرتبه? قلب حقيقي باشد. و اگر مخافت تطويل نبود، بيان انسبيت اين وجه را از ساير وجوه، به وجه مستفيض بيان ميكردم. گرچه علم كتاب الهي پيش حق تعالي و مخصوصين به خطاباست، ولي ما به حسب احتمال و مناسبات سخن ميگوييم، بعد از تعذر حمل برظاهر آن.
و در اين مقام احتمال ديگري است كه مضادت با اين بيان عرفاني ندارد. و آن به حسب هيأت عصر حاضر است كه ابطال هيأت بطلميوسيه را كرده است. و آن اين است كه غير از اين منظومه? شمسي كه ما داريم، منظومات شمسيه? كثيره? ديگري است كه عدد آنها راكسي نتواند احصا كند ـچنان چه تفصيل آن در كتب هيأت جديده استـ مراد از سماوات و ارض همين منظومه? شمسي و مدارات كواكب و خود آنها باشد، و تحديدآن به شش روز حسب منظومه? ديگري باشد. و اين احتمال از تمام احتمالات اقرب به ظاهر است ولي مصادم با احتمالات عرفانيه نيست، زيرا آن به حسب بطني از بطون قرآن است.
و اشاره فرموده در ذيل آيه? شريفه بقوله: يعلم ما يلج في الارض، (سبأ، 34/2). الي آخره، به علم حق تعالي به جزئيات مراتب وجود در سلسله? غيب و شهود و نزول و صعود؛ و بقوله: هو معكم، به معيّت قيّوميه? حق و كيفيت علم حق تعالي به جزئيات، كه به طريقه? احاطه? وجوديه و سعه? قيّوميه است. و ادراك حقيقت اين قيّوميت حق را كسي جز خواص اوليا نتواند كرد.29
اين كه هو معكم اينما كنتم، نحن اقرب اليه منكم، (واقعه، 56/85) اين يعني چه؟ چه جوري است اين وضع؟ يعني پهلوي هميم؟ نزديك به ما، به اين معناست كه ما دو نفر نزديك به هميم يا مسأله? ديگري است؟ اينها مسائلي است كه دستم ما از آنها تقريباً كوتاه است، لكن ما بايد توجه به وظايف داشته باشيم. وقتي ما دستمان به قلّه نرسيد، لااقل روبه آن قلّه برويم، راه را شروع كنيم، بيراهه نرويم، كنار نرويم. و راه را اگر شروع كرديم و اخلاص همراه او بود، تزكيه همراه او بود، دستگيري ميشود، خداي تبارك و تعالي دستگيري ميكند و با عنايت او ممكن است كه بعضي مراتب حاصل بشود.30
هو معكم، كه در همين آيات وارد شده است، معكم يعني همراه ماست، او اينجاست و ما اينجا. اين معيّت، مثلاً فلاسفه «معيّت قيّومه»، ميگويند قيّوميه ولي مسأله را حل ميكند؟ مثل معيت علّت و معلول است؟ مثل معيت جلوه و ذيجلوه است؟ مسائل اين نيست.31
برهان عقلي هم قائل است به اين كه خداي تبارك و تعالي همهجا حاضر است، هم برهان است و هم همه انبيا گفتهاند: وهو معكم اينما كنتم قرآن است، آن با شماست، هرجا هستيد آن با شماست، ما آن را از قرآن شنيدهايم، به برهان هم ثابت هست لكن به قلب ما نرسيده است.32
«مع كل شيء لا بمقارنه و غير كل شيء لا بمزايله» و اين جمله و نظير آن كه در كلمات اهلبيت وحي آمده است، بيان و تفسير كلام اللّه است كه در سوره حديد است و براي متفكران آخر زمان آمده است وهو معكم أينما كنتم.33
موعظه? من به شما آقايان اين است كه شما و ما همه در محضر خدا هستيم همينجا كه نشستهايم و با هم صحبت ميكنيم محضر خداست. همه پيش چشم خدا هستيم. همه در علم خدا هستيم. خدا در همهجا حضور دارد. وهو معكم أينما كنتم آن كسي كه مسؤوليت را به عهده ما گذاشته است حاضر است، پس با آن كسي كه حاضر است نبايد مخالفت كنيم.34
وامّا آيه? شريفه? پنجم،35 اشاره است به مالكيت حق و رجوع تمام دايره? وجود به سوي حق. و اشاره به آن است كه اين به اسم «مالك» مربوط است؛ چنان چه درسوره? مباركه? «حمد» فرموده: مالك يوم الدين. (فاتحه، 1/4) و تفسير و تفصيل هريك ازاين امور مجال ديگري خواهد.36
و اما آيه? شريفه? ششم37 اشاره است به اختلاف شب و روز و اين كه هريك از آنها كه كم شود به ديگري افزوده گردد، و به عكس. و در اين اختلاف منافع كثيرهاياست.38
?ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر اللّه وما نزل من الحق ولا يكونوا كالذين أوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم وكثير منهم فاسقون ? (حديد، 57/16)
هر اهل علمي اهل ايمان نيست. پس، بايد پس از سلوك علمي، خود را در سلك مؤمنين داخل كند و عظمت و جلال و بها و جمال حق جلت عظمته را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و إلاّ مجرد علم خشوع نميآورد؛ چنان چه ميبينيد در خودتان كه با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حقّ قلب شما خاشع نيست.
و اما قول خداي تعالي: ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر اللّه وما نزل من الحق. شايد ايمان صوري، كه همان اعتقاد بما جاء به النّبي(ص) است، مقصود باشد، وإلاّ ايمان حقيقي ملازم با يك مرتبه از خشوع است؛ يا آن كه خشوع در آيه? شريفه، خشوع به مراتب كامله باشد؛ چنان چه عالِم را گاهي اطلاق كنند بركسي كه از حدّ علم به حدّ ايمان رسيده باشد.39
?سابقوا الي مغفرة من ربّكم وجنّة عرضها كعرض السماء والأرض أعدت للذين آمنوا باللّه ورسله ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء واللّه ذوالفضل العظيم? (حديد، 57/21) پيشي بگيريد به سوي مغفرتي كه از پروردگار شما است و بهشتي كه وسعت آن مثل وسعت آسمان و زمين است كه مهيا شده است براي كساني كه ايمان آوردند به خدا و پيامبران او و اين كرمي است كه خدا به هركس ميخواهد ميكند و خدا داراي كرامتهاي بزرگست.
آيا ميتوان مقايسه كرد چند سال اعمال پوسيده? ما را با نعمتهاي بيپايان خدا در زمانهاي غير متناهي؟ از ضروريات همه? اديان و صريح آيات بسياري از قرآن است كه انسان در بهشت هميشه هست و مخلد در نعمت است. آيا ميشود قياس كرده عملهاي چند ساله را با نعمتهاي هميشگي، آن هم با كيفيت؟40
?لكيلا تأسوا علي ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم واللّه لا يحبّ كل مختال فخور? (حديد، 57/23)
در قرآن كريم پس ازآن كه ميفرمايد: «آن چه مصيبت در زمين و در نفوس شما وارد ميشود قبلاً ثبت است در كتاب، گويد: لكيلا تأسوا علي ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم واللّه لا يحبّ كل مختال فخور انسان در اين عالم در معرض تحولاّت است. گاهي مصيبتهايي براو وارد ميشود و گاهي دنيا به او روميآورد و به مقام و جاه و مال و منال و قدرت و نعمت ميرسد و اين هردو پايدار نيست، نه آن كم و كاستيها و مصيبتها تو را محزون كند كه عنان صبر از دستت برود، كه گاه شود آن چه مصيبت و كمبود است براي تو خير و صلاح باشد: عسي أن تكرهوا شيئاً وهو خير لكم، (بقره، 2/216) و در اقبال دنيا و رسيدن به آنچه شهوات اقتضا ميكند خود را مباز و تكبّر و فخر بربندگان خدا مكن، كه بسا باشد كه آنچه را خير ميداني شرّ باشد براي تو.41
قال اللّه تعالي: لكيلا تأسوا علي ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم. و از حضرت سجاد(ع) در وسايل نقل شده كه زهد در يك آيه از كتاب خدا است، و اين آيه شريفه را قرائت فرمودند.42
و اين شاهد بركلام سابق ماست كه زهد را از صفات نفسانيّه ملازم با عمل گرفتيم، نه نفس ترك. البته قلبي كه از محبّت دنيا خالي باشد و اعراض از دنيا كند و منصرف از آن باشد، نه تأسّف بر ادبار آن و نه فرحناكي بر اقبال آن مي كند، براي قلب زاهد يك حالت سهل انگاري و بي اعتنايي رخ دهد كه توجه به دنيا و زخارف آن نكند، چه رسد كه از فوت آن تأسف و از اتيان آن فرح براي او رخ دهد.43
لا تأسوا علي ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم اين تعليم خداي تبارك و تعالي است به انسانها از اول تا آخر كه در پيشامدها اگر چنان چه پيشامدي بود كه براي شما ضرري داشت، به حسب ظاهر و چشمهاي ظاهربين، شما محزون نباشيد كه اينها ضرر نيست، نه تأسف بخوريد و نه محزون باشيد و آن چيزي كه از دستتان رفته است، براي اين كه به ظاهر از دست رفته است و در واقع آنها باقي هستند و براي شما شرافت تحصيل كردهاند و نه فرحناك باشيد براي چيزهايي كه به دست ميآيد از دنيا، براي آن كه آن چه از دنياست فاني است و آن چه براي خدا تقديم ميشود باقي و ابدي است و اين شهدا زنده هستند و در پيش خداي تبارك و تعالي عند ربهم يرزقون (آلعمران، 3/169) آنها الآن در درگاه خداي تبارك و تعالي روز ي هاي معنوي و روزيهاي هميشگي را به آن نائل شدند و آنچه كه از خدا بود تقديم كردند و آنچه كه داشتند و آن جان خودشان بود تسليم كردند و خداي تبارك و تعالي آنها را پذيرفته است و ميپذيرد.44
?لقد أرسلنا رسلنا بالبينات وأنزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وأنزلنا الحديد فيه بأس شديد ومنافع للناس وليعلم اللّه من ينصره ورسله بالغيب إنّ اللّه قوي عزيز? (حديد، 57/25)
به حكم عقل و ضرورت اديان، هدف بعثت و كار انبيا(ع) تنها مسألهگويي و بيان احكام نيست. اينطور نيست كه مثلاِ مسائل و احكام از طريق وي به رسولاكرم(ص) رسيدهباشد، و آن حضرت و حضرت أميرالمؤمنين و ساير ائمه(ع) مسأله گوهايي باشندكه خداوند آنان را تعيين فرموده تا مسائل و احكام را بدون خيانت براي مردم نقل كنند؛ و آناننيز اين امانت را به فقها واگذار كرده باشند تا مسائلي را كه از انبيا(ع) گرفتهاند بدونخيانتبه مردم برسانند، و معناي «الفقهاء أمناء الرسل» اين باشد كه فقها در مسأله گفتن امين باشند. در حقيقت، مهمترين وظيفه? انبيا(ع) برقرار كردن يك نظام عادلانه?اجتماعي از طريق اجراي قوانين و احكام است، كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهي ملازمه دارد. چنان كه اين معنا از آيه? شريفه به وضوح پيدا است: ولقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات وأنزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط. هدف بعثتها، به طور كلي، اين است كه مردمان براساس روابط اجتماعي عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند. و اين با تشكيل حكومت و اجراي احكام امكانپذير است. خواه نبي خود وفق به تشكيل حكومت شود، مانند رسولاكرم(ص)،و خواه پيروانش پس از وي توفيق تشكيل حكومت و برقراري نظام عادلانه? اجتماعي را پيداكنند.45
خداي تبارك و تعالي ميفرمايد كه: انبيا را ما فرستاديم، بينات به آنها داديم، آيات به آنها داديم، ميزان برايشان داديم و فرستاديم ليقوم الناس بالقسط. غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند عدالت اجتماعي در بين مردم بشد، ظلمها از بين برود، ستمگريها از بين برود و ضعفا به آنها رسيدگي بشود، قيام به قسط بشود. دنبالش هم ميفرمايد: وأنزلنا الحديد تناسب اين چيست؟ تناسب اين است كه با حديد بايد اينها انجام بگيرد، با بينات، با ميزان و با حديد فيه بأس شديد يعني اگر چنان چه شخصي يا گروهي بخواهند يك جامعه را تباه كنند، يك حكومتي را كه حكومت عدل است، تباه كند، با بينات با آنها بايد صحبت كرد، نشنيدند با موازين عقلي، نشنيدند با حديد.46
قرآن كريم در جاهاي زيادي از علم و از عالم و توجه به علم توصيف فرموده است و در كم جايي از آهن صحبت كرده است، آنجا هم كه از آهن صحبت ميكند منافع ناس در نظر گرفته شده است وأنزلنا الحديد فيه بأس شديد، بأس شديد دارد و منافع براي ناس. اگر منافع براي ناس نداشته باشد و در خدمت ابر قدرتهايي كه ميبينيد داشته باشد، آهن هيچ ارزشي ندارد و اگر آهن در خدمت نفع مردم باشد، منافع مردم باشد، ارزشش بسيار زياد است.47
كدام روز پيغمبر خالي از اين مسائل سياسي و اجتماعي بود، از جنگ بود. پيغمبر نميدانست اگر در اُحد اين قدر كشته ميشد و در فلان، اين همه عزيزان از بين ميروند؟ لكن تكليف بود، خدا گفته بود اين را، پيغمبر هم نميتوانست تخلف كند، امرخدا بود. خدا بينات فرستاده و ميزان فرستاده و حديد فرستاده ليقوم الناس بالقسط اگر شد با بيّنات، با ميزان، موازين هرچه هست، اگر نشد حديد است، تو سرمردم با حديد زد تا اينكه اينها را آدم كرد، تا جامعه را جامعه? صحيح كرد.48
فرياد برائت از مشركان مخصوص به زمان خاص نيست. اين دستور است و جاويد، در صورتي كه مشركان حجاز منقرض شدهاند. و «قيام ناس» مختص به زماني نيست و دستور هرزمان و مكان است و در هرسال در اين مجمع عمومي بشري از جمله? عبادات مهم است الي الابد. و همين است نكته سفارش اكيد ائمه مسلمين(ع) براقامه? عزاي سيد مظلومان تا آخر ابد و فرياد مظلوميت آلبيت رسولاللّه(ص) و ظالميت بنياميه عليهم لعنة اللّه، با آن كه بنياميه منقرض شدهاند، فرياد مظلوم برسر ظالم است. و اين پرخاش و فرياد بايد زنده بماند و بركاتش امروز در ايران در جنگ با يزيديان واضح و ملموس است. و لازم است حجاج بيتاللّه الحرام در اين مجمع عمومي وسيل خروشان انساني فرياد برائت از ظالمان و ستمكاران را هرچه رساتر برآورند.49
سازش با ظالم؛ يعني، اين كه دست ظالم را باز كن تا ظلم كند؟ اين خلاف رأي تمام انبياست. انبياي عظام، تا آنجا كه توانستند جديت كردند كه ظلم را از اين بشر ظالم بزدايند؛ به موعظه، به نصيحت، به امر به معروف، به نهي از منكر، به أنزلنا الحديد فيه بأس شديد، «آخر الدواء الكي»؛ بعد از آن كه موعظه نشد، آخر دوا اين است كه داغش كند. شمشير، آخر دواست.50
?يا أيها الذين آمنوا اتقوا اللّه وآمِنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورا تمشون به ويغفر لكم واللّه غفور رحيم.? (حديد، 57/28)
اينها كه با شما گفتيم برفرض اين بود كه نبوت و امامت جزء دين نباشد ولي ما دليل از قرآن و گفتههاي پيغمبر اسلام داريم كه اينها جزء دين است اما اين كه ايمان به پيغمبر جزء دين است به نص قرآن كريم در آياتي چند كه آن را جزء دين شمرده، بايد ما نيز جزء دين بدانيم اينك گواه از قرآن خدا: سوره? حديد (آيه? 28) يا أيّها الذين آمنوا اتقوا اللّه وآمِنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نوراً تمشون به يغفر لكم واللّه غفور رحيم، به مؤمنين به خدا يا به انبياي گذشته امر ميكند كه ايمان به پيغمبر بياوريد تا دو نصيب از رحمت خدا ببريد و نوري به شما دهد كه با او راه برويد. اگر ايمان به پيغمبر جزء دين نيست اين آيه بيهوده است. بايد بگويد پيغمبر را از ياد ببريد و اسم او را در راه خدا فراموش كنيد تا موافق شود با گفته? اين بيخردان.51
1. صدر المتألهين، شرح اصول كافي/248، كتاب التوحيد، باب النسبة، ح3.
2. امام خميني(ره)، شرح چهل حديث و يا أربعين حديث/654 ـ 656.
3. همان/ 656،657.
4. همان/657.
5. كليني، اصول كافي، 1/93.
6. امام خميني(ره)، تفسير سوره? حمد/187.
7. اصول كافي، 1/125،ح 4.
8. امام خميني(ره)، آداب الصلاة/302 ـ 304.
9. ابن عربي، الفتوحات المكيه، 2/133، السفر الثاني، الباب الخامس.
10. امام خميني(ره)،شرح دعاي سحر/92.
11. تفسير سوره? حمد/157 ـ 158.
12. شرح دعاي سحر/82.
13. تفسير سوره? حمد/159 ـ 160.
14. اصول كافي، 1/91، ح3.
15. اربعين حديث/194 ـ 195.
16. امام خميني(ره)، مصباح الهداية/66.
17. امام خميني(ره)، سرّ الصلاة/107 ـ 108.
18. امام خميني(ره)، صحيفه? نور، 17/251.
19. همان، 18/190.
20.كنز العمال،ج 11، ح32161.
21. امام خميني(ره)، جلوههاي رحماني/24 ـ 25.
22. اصول كافي، 1/110، ح4.
23. اربعين حديث/598 ـ 599.
24. شرح دعاي سحر/116.
25. اصول كافي، 1/123، ح3.
26. آداب الصلاة/185 ـ 186.
27. هو الذي خلق السماوات والارض في ستّةأيّام ثم استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض وما يخرج منها وما ينزل من السماء وما يعرج فيها وهو معكم أينما كنتم واللّه بما تعملون بصير (حديد، 57/4).
28. شرح اصول كافي/249 ـ 250؛صدر المتألهين، تفسير القرآن الكريم ، 1/160 ـ 164.
29. اربعين حديث/568 ـ 569.
30. صحيفه? نور، 19/144.
31. همان، 18/190 ـ 191.
32. همان، 11/82.
33. همان، 14/225.
34. همان/257.
35. له ملك السموات والارض والي اللّه ترجع الامور (حديد/5).
36. اربعين حديث/659.
37. يولج الليل في النهار ويولج النهار في الليل وهو عليم بذات الصدور (حديد/6).
38. اربعين حديث/659.
39. آداب الصلاة/14 ـ 15.
40. امام خميني(ره)، كشف الاسرار/169 ـ 170.
41. جلوههاي رحماني/29.
42. وسائل الشيعه، 16/112، ح6.
43. امام خميني(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/305.
44. صحيفه نور، 14/161.
45. امام خميني(ره)، ولايت فقيه/59.
46. صحيفه نور، 15/146.
47. همان، 13/230.
48. همان، 15/148.
49. همان، 20/21.
50. همان، 19/20.
51. كشف الاسرار/176 ـ 177.