قرآن، كلام خداوند متعال است و از آنجا كه براساس گفتار امير (ع) تجلّى بخش خداونداست،1 شناخت آن بسان شناخت خداوند، كارى بس پيچيده و دشوار است و انسان را در دستيابى به كنه، حقيقت و ماهيت خود دچار حيرت و سرگردانى مىكند. آنچه در توصيف اين كتاب از زبان روايات پيامبر و اهل بيت (ع) آمده، گواه مدعا است. به عنوان مثال چگونه ممكن است كتابى در 600 صفحه، هيچگاه شگفتىها و شگفتسازىهاى آن پايان نپذيرد و به رغم كنكاشهاى علمى پيوسته، هرگز كهنه نگردد و بسان خورشيد و ماه براى هر روز و هر عصر نشاط و تازگى داشته باشد؟2 وچگونه قابل تصور است كتابى اين چنين كم حجم، هماره در علم و تفكر پيشتاز و پيشگام باشد، به گونهاى كه انديشهوران هماره سيرابى خود را از آن بجويند؟
3اينها بخشهاى اندكى از ويژگىها و اسرار درونى اين كتاب است كه از سوى مخاطبان اصلى قرآن ـ همانان كه با كنه اين كتاب آشنايند ـ ابراز شده است.
در اين مقاله در پاسخ به پرسشهاى پيشگفته و بازشناساندن جايگاه بلند قرآن كريم، شمارى از ويژگىهاى اين كتاب را برمىشماريم كه عبارتند از: 1.معناگسترى؛ 2. توصيف محورى؛ 3. چند معنا رسانى همزمان، شامل معنا رسانى عرضى و طولى. در سايه اين مباحث مىتوان همصدا با روايات بر اين نتيجه رهنمون شد كه قرآن به رغم ساده نمايى بدوى، بسيار ژرف و عميق بوده و براى ماندگارى و جاودانگى قابليت تام دارد.
يكى از ويژگىهاى رايج قرآن معناگسترى آن است. به اين معنا كه در بسيارى از موارد از واژهها ومفاهيمى استفاده مىكند كه به خودى خود داراى بسط و سعه معنايى است، و بدين جهت مىتوان آن را بر مفاهيم و مصاديق مختلف حمل كرد. از اين ويژگى در روايات بر «ذو وجوه» بودن ياد شده است؛ چنان كه حضرت امير (ع) آن هنگام كه عبداللّه بن عباس را براى گفتوگو و مناظره با سپاه خوارج به منظور هدايت آنان فرستاد، خطاب به او چنين فرمود:
لاتخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمّال ذووجوه، تقول و يقولون، ولكن خاصمهم بالسّنة فانهم لن يجدوا عنها محيصاً؛
4با آنان با قرآن احتجاج نكن؛ زيرا وجوه مختلفى را بر مىتابد، به طورى كه تو مىگويى و آنان [در پاسخ تو] مىگويند. و بلكه با ايشان با سنت احتجاج كن كه از سنتگريزى نخواهند داشت.
قطعاً سنت مورد نظر امام(ع) سنتى است كه حوزه دلالت همان آياتِ داراى وجوه معنايى مختلف را روشن و مبيّن مىسازد. به ديگر سخن، با استفاده از اين روايت مىتوان ادعا كرد كه سنت ضمن تعيين محدوده دلالت آيات، آنها را صريح و كارامد مىسازد.
از نگاه ائمه (ع) قرآن به دليل ويژگىهاى خاص و ذو وجوه بودن، تنها در صورتى مىتواند كارامدى داشته باشد كه آگاهان از اسرار قرآن، آن را به نطق درآورند. براى روشن شدن اين ويژگى چند نمونه از قرآن را ذكر مىكنيم:
قرآن كريم در ترسيم ماجراى دلباختن زليخا به يوسف و دعوت او به ارتباط نامشروع، از برهانى سخن به ميان آورده كه مانع يوسف (ع) از انجام اين كار شد: ولقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأى برهان ربّه؛5 «و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد، و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مىكرد». برهان در لغت به معناى بيان حجت و استدلال است؛6 اما اين كه واقعاً برهان چه بوده است، قرآن از آن ساكت است. امين الاسلام طبرسى پنج وجه درباره برهان ذكر كرده است؛ بدين شرح: 1. حجت خداوند در تحريم زنا؛ 2. برخوردارى يوسف از آداب و اخلاق پيامبران در عفاف و پيراستهدامنى؛ 3. نبوت؛ 4.افكندن پارچه روى بت از سوى زليخا؛ 5. لطف الهى و عصمت.7
در سوره مباركه نبأ از نبأ و خبرى عظيم سخن به ميان مىآورد كه مردم درباره آن سوءال و اختلاف داشتند و سرانجام از راز آن باخبر خواهند شد:
عمّ يتسائلون عن النّبإِ العظيم الذى هم فيه مختلفون كلاّ سيعلمون.
8اما بالاخره مشخص نمىكند كه نبأ عظيم چيست. هيچ نشانهاى روشن نيز از آن ارائه نمىكند. اين نبأ كه خود در لغت به معناى خبر بزرگ است، به استناد ظاهر اين آيات داراى چهار ويژگى است: 1. عظيم است؛ 2. مورد پرسش مردم واقع شده است؛ 3. مردم در آن اختلاف كردهاند؛ 4. در آينده از آن اطلاع خواهند يافت. اين ويژگىها مىتواند قرآن، رسالت پيامبر (ص)، قيامت، اثبات صانع و شناخت اسما و صفات او، و تمام مباحث دينشناسى و... را در برگيرد.9 امين الاسلام طبرسى كه تفسير او آكنده از آراى مختلف تفسيرى است، پس از نقل ديدگاههاى مختلف مىگويد نبأ مىتواند همه موارد را در بر گيرد.
10فخر رازى سه نظريه: 1. قرآن؛ 2. قيامت؛ 3. نبوت پيامبر را ذكر كرده و نظريه دوم را ترجيح مىدهد.
11قرآن چنان با بسط معنايى اين امر را مطرح مىكند كه هيچ مفسّرى نمىتواند به سادگى يك وجه را ترجيح دهد، و بيشتر به فراگيرى آيه به تمام مصاديق رأى مىدهند.
آيات نخستين سوره مباركه بروج چنين است: والسماء ذات البروج واليوم الموعود وشاهد ومشهود.12 در اين آيات پس از سوگند به آسمانِ داراى برجها و سوگند به روز قيامت، به شاهد و مشهود قسم خورده شده است. آن گاه داستان اصحاب اُخدود با آيه قُتِل اصحابُ الاخدُود آغاز مىشود. حال سوءال اين است كه مقصود از شاهد و مشهود چيست؟ و چگونه مىتواند با سوگندهاى پيش از خود و داستان اصحاب اخدود ارتباط داشته باشد؟
در تفسير تبيان درباره مفهوم شاهد و مشهود چهار نظريه آمده است: 1. شاهد پيامبر و مشهود روز قيامت است؛ 2. شاهد خداوند و مشهود قيامت است؛ 3. شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است؛ 4. شاهد گواهان بر خلائق و مشهود خلائقاند.
13طبرسى در مجمع البيان افزون بر اين چهار ديدگاه يازده ديدگاه ديگر را ارائه كرده است: 1. شاهد روز عيد قربان و مشهود روز عرفه است؛ 2. شاهد روز جمعه و مشهود روز عيد قربان است؛ 3. شاهد روز عرفه و مشهود روز قيامت است؛ 4. شاهد فرشته ناظر بر اعمالِ انسان و مشهود روز قيامت است؛ 5. شاهد اين امت و مشهود امتهاى ديگرند؛ 6. شاهد اعضاى انسانها و مشهود خود انسانها هستند؛ 7.شاهد حجر الاسود و مشهود حجّاجاند؛ 8. شاهد روزها و شبها و مشهود انسانها هستند؛ 9. شاهد پيامبران و مشهود پيامبر (ص) است؛ 10. شاهد خداوند و مشهود لا اله الا الله است؛ 11. شاهد خلق و مشهود حق است.
14با افزودن اين يازده وجه به چهار وجه پيشين، پانزده ديدگاه به دست مىآيد. به عبارت گوياتر درباره اينكه مراد خداوند از مفهوم شاهد و مشهود چيست، پانزده نظريه ارائه شده است. اين يكى از نمونههاى روشن براى اثبات بسط معنايى در قرآن است؛ يعنى گفتار به گونهاى ارائه شده كه به خودى خود اين وجوه مختلف را برمىتابد.
علامه طباطبايى در تفسير اين آيه چنين آورده است:
مفسران در تفسير شاهد و مشهود ديدگاههاى بسيار و برخى تا سى ديدگاه برشمردهاند نظير آنكه مىگويند شاهدْ روز جمعه است و مشهودْ روز عرفه است... .
15علامه طباطبايى پس از برشمردن ديدگاههاى مختلف با استناد به سياق آيات، معتقد است كه مقصود از شاهدْ پيامبر (ص) و مراد از مشهود، پاداش و كيفر كافران و فاسقان است.
16در تفاسيرى همچون مفاتيحالغيب 17، روح المعانى18 (آلوسى) و تفسير ابنكثير19 نيز ديدگاههاى پراكنده ديگرى ـ بدون اعلام نظريهاى روشن ـ انعكاس يافته است. درباره شاهد و مشهود در آيات مذكور نكات و مطالب بسيار ديگرى نيز در ميان است كه در كتابهاى تفسيرى به تفصيل به آنها پرداختهاند.
قرآن افزون بر يادكرد زندگى شمارى از پيامبران، داستان بسيارى از امتها و اشخاص را كه مايه عبرت آيندگان است، مانند لقمان20 و بلعم باعورا21 آورده است. از گروهها و اشخاص زيادى نيز كه مربوط به عصر نزول قرآن در مكه و مدينه بودند، ياد كرده است. در اغلب اين موارد از بردن نام اشخاص و معرفى نسب و قبيله و تبار آنان پرهيز و به توصيف آنان بسنده كرده است. اين قاعده خصوصيات زمانى و مكانى قصص قرآن را نيز در بر مىگيرد كه عموماً مسكوت گذاشته شده است.
بر اين اساس، به رغم يادكرد داستان بسيارى از پيامبران تنها نام 26 پيامبر برده شده و در مواردى به يادكرد توصيفى آنها بسنده كرده است. و قال لَهُمْ نبيّهم22 كه ناظر به اشموييل است و آيه أو كالذى مرّ على قرية23 كه به ارميا اشاره دارد. از ميان اشخاص در ميان امتهاى پيشين تنها نام طالوت، جالوت، قارون، سامرى و... برده شده است. در لابلاى اشاره به رخدادهاى امت اسلامى، تنها نام زيد بن حارثه پسر خوانده پيامبر و نام ابولهب ذكر شده است.24
به عبارت روشنتر در تمام مواردى كه پرسش اشخاص و گروهها يا ستايش يا نكوهش آنان در قرآن آمده، نام آنان مسكوت گذاشته شده است. براى روشن شدن اصل مدّعا لازم است به چند نمونه درباره رخدادهاى عصر نزول اشاره كنيم:
پديده شوم نفاق كه در مدينه بيشتر خودنمايى كرد، يكى از رنجآورترين پديدههاى عصر رسالت بود كه بارها باعث رنجش و آزار فراوان پيامبر(ص) و ياران موءمن ايشان شد. منافقان با تظاهر به اسلام در ميان صفوف مسلمانان حضور داشته، در تمام تلخىها و شيرينىها در كنار آنان بودند؛ اما به خاطر كفر پنهان و دشمنى با اسلام از درون بر پيكره اسلام و مسلمانان مىتاختند.
ارتباط پنهان با مشركان و جاسوسى براى آنان، تمسخر و استهزاى مستمر مسلمانان در جلسات و خلوت شبانه، تضعيف پياپى روحيه مسلمانان در برخورد با سپاه دشمن با شيوههاى مختلف، شايعهپراكنى، تهمت به همسران پيامبر(ص)، كوشش همه جانبه براى ايجاد اختلاف و خونريزى ميان طوائف مسلمانان بهويژه ميان اوس و خزرج بخشى از خيانتها و آزار منافقان بوده است. اختصاص دادن يك سوره مستقل در نكوهش آنان با تأكيد بر قرائت آن در نمازهاى جمعه هر هفته ـ كه نماد حضور سياسى اجتماعى مسلمانان است ـ و نيز يادكرد آنان در بسيارى از سور مدنى، همگى حكايت از جمعيت قابل توجه، وجود رهبرى، وجود هماهنگى و طرح در ميان منافقان دارد. با اين حال هيچگاه قرآن نام آنان حتى نام سركرده آنان را در مدينه ـ يعنى عبدالله بن ابى ـ نبرده است.25
بدون ترديد بيشترين سخن، نكوهش و ستايش قرآن درباره اهل كتاب، ناظر به يهود و نصارى است. در عموم آيات و سور مدنى از آنان ياد شده است. با اين حال قرآن در مواردى همچون داستان مباهله،26 يا پرسشهاى علمى، نظير آنچه درباره سوره كهف و داستان موسى و خضر27 يا درباره سوره اخلاص آمده است28 كه با حضور اشخاصى معين از علماى نصارى و يهود و گروههايى از آنان انجام گرفته، همچنان از بردن نام آنان سكوت كرده است. روايات اسباب نزول درباره اهل كتاب نشان مىدهد كه در بيشتر موارد چهرههاى برجستهاى از آنان همچون: عبدالله بن سلام، كعب الاحبار، حىّ بن أخطب در نزول آيات موءثر بودهاند. اما قرآن بىآنكه نامى از آنان ببرد، به توصيف آنها بسنده كرده است.
گاهى مسلمانان در رفتارهاى شخصى، رفتارهاى اجتماعى و در ارتباط با اسلام يا پيامبر (ص) دچار لغزش شده و خداوند با نزول آياتى آنان را مورد عتاب قرار داده است؛ اما همچنان به توصيف آنان بسنده كرده است. به عنوان مثال كوتاهى ثعلبة بن حاطب در پرداخت زكات به رغم تعهد كمك به مستمندان؛29 لغزش بهلول نباش و پذيرش توبه او؛30 برخورد خيانتآميز ابولبابه در برخورد با يهود و اشاره به اينكه پيامبر آنان را خواهد كشت؛31 منازعه ابوبكر و عمر در حضور پيامبر بر سر انتخاب اقرع بن حابس بر امارت؛32 برخورد سبكسرانه گروهى از اعراب با پيامبر (ص)؛33 دخالت شمارى از مسلمانان در ماجراى تهمت به همسر پيامبر؛34 فرار گروهى از مسلمانان در جنگ احد؛35 و نيز غرور گروهى از آنان در جنگ حنين 36 و....
قرآن از كسانى كه در دوران رسالت در مكه در برابر آزار مشركان مقاومت كرده، خانه و كاشانه خود را از دست دادند،37 يا در بيعت شجره و بيعت رضوان شركت جسته،38 يا در جنگها تا پاى جان مقاومت كرده و جانشان را با خداوند معامله كردهاند،39 ستايش كرده، اما نام آنان را نمىبرد. چنان كه در تمام آياتى كه نظير آيه ولايت، نجوا، ابلاغ، صدقه سرّى و علنى و... از حضرت امير(ع) تمجيد شده، از ايشان با توصيف ياد شده است.
اينها افزون بر پرسشهاى علمى و شرعى و بحرانهاى دينى و اجتماعى نظير ايلا و ظهار است كه در قرآن بدون ذكر نام اشخاص به آنها پاسخ داده شده است.
حال جاى اين پرسش است كه چرا قرآن تا اين حدّ اصرار دارد تا از نام بردن اشخاص و گروهها اجتناب كند؟ در اينجا چند پاسخ را مورد بررسى قرار مىدهيم:
1. فخامت و ارجمندى صاحب سخن. قرآن سخن خداوندى است كه آسمانها و زمين با همه عظمت و گستردگى در برابر عظمت و بيكرانگى او هيچاند، و هيچ انديشه و قلمى قادر به درك و توصيف عظمت او نيست. اين مقام بلند و اين جايگاه ارجمند، مىطلبد كه با نام بردن اشخاص حتى اگر به ستايش باشد فرو كاسته نگردد. چنان كه بزرگان و صاحب منصبان غالباً براى رساندن پيامها و هشدارهاى خود مىكوشند حتى المقدور از تصريح به نامها اجتناب كنند.
2. رساتر بودن ابلاغ كنايى. رساتر بودن كنايه نسبت به تصريح (الكناية أبلغ من التصريح) در گذشته و نيز امروز در روانشناسى تربيت و رفتار اجتماعى مورد پذيرش همگان است. در اين شيوه سعى مىشود افزون بر اجتناب از تصريح، پيامها گاه به صورت غيرمستقيم ابلاغ شود. بدين جهت در روايتى از امام صادق (ع) در توصيف شيوه ابلاغ قرآن چنين آمده است:
41حتى گفته شده كه همه يا بخش عمده عتابهاى متوجه پيامبر (ص) در حقيقت متوجه مسلمانان بوده است.41 خداوند با عتاب پيامبر (ص) خواست به آنان تفهيم كند كه اگر صدور كارى نظير كرنش در برابر كافران يا دوستى با آنان از پيامبر چنين عتابى را به همراه داشته باشد، درباره آنان چه ميزان عتابآور خواهد بود.
3. حفظ حيثيت افراد. در بسيارى از موارد نكوهش، تصريح به نام اشخاص، آنان را براى هميشه خوار و سرشكسته مىساخت؛ حتى اگر موفق به توبه مىشدند. اين امر با ستّار العيوب بودن خداوند ناسازگار است. به عبارت روشنتر عدم ذكر نام اشخاص و گروهها در موارد نكوهش حتى اگر بازگشتى در كار نباشد، نشانگر لطف و رحمت الهى در حفظ اسرار بندگان است. ذكر نام اشخاص در تبيين شمارى از اسرار كه در توصيف مصحف حضرت امير ع) گفته شده، با اصل پيشگفته منافات ندارد؛ زيرا تبيين اسرار تاريخى صدر اسلام براى امتهاى آتى كه طبعاً پس از مرگ اشخاصِ لغزشكار تحقق مىيابد، ضرورى است.
4. جلوگيرى از سوء استفاده. رفتارهاى ستايشآميز افراد و گروهها همچون اصحاب بدر يا اصحاب بيعت رضوان هماره ثابت و استوار نماند و بسيارى از خوبان سرانجام از صراط مستقيم لغزيدند و سرّ آنكه متكلمان شيعه به عكس متكلمان اهل سنّت حتى ستايشهاى غيرمصرّح قرآن از اصحاب پيامبر(ص) را مطلق و مستمر نمىدانند، همين است.42 براساس اين اصل اگر قرآن در موارد ستايش نام اشخاص يا گروهها را به صراحت مىبرد، آنان حتى اگر دچار لغزش مىشدند، اين امر را وسيلهاى براى تبرئه و نيكو جلوه دادن مطلق خود قرار مىدادند.
5. هماهنگى با اصل جاودانگى قرآن. شايد صيانت از جاودانگى قرآن، مهمترين عامل در عدم تصريح به نامها در قرآن است؛ زيرا وقتى قرآن آكنده از نام اشخاص و خصوصياتِ بيانگر ماجراها بود، به مثابه هر كتاب تاريخى ديگر قلمداد مىشد كه به بازگو كردن حوادث و رخدادهاى تاريخى پرداخته است. در اين صورت قرآن ديگر كتاب هدايت يا تربيت انسانها به حساب نمىآمد. كتاب تاريخى نيز تنها براى يكبار خوانده مىشود و كهنه مىگردد.
از سوى ديگر هر رخدادى در نگاه قرآن، ماهيتاً عام و فراگير بوده، مىتواند براى تمام زمانها و مكانها قابل انطباق باشد. بدين رو ضرورى بود به جاى تصريح به نامها از توصيف استفاده شود.
به عنوان مثال زمخشرى در تفسير آيه ان شانئك هو الابتر، در علت اينكه چرا قرآن به جاى تصريح به نام عاص بن وائل از توصيف او با عنوان «دشنامدهنده تو» استفاده كرده، مىگويد: اين كار با فراگيرى آيه سازگارتر است؛ يعنى خداوند مىخواهد بفرمايد هر كس كه پيامبر (ص) را به «ابتر» دشنام دهد، مقطوعالنسل خواهد بود؛43 بلكه به صورت عامتر براساس قاعده «و لايحيقُ المكرُ السيّئُ إلاّ بأهله»44 هر دشنامى به موءمن، بازگشتى معكوس براى دشنامدهنده دارد. در روايت نيز آمده است:
من عيّر موءمنا بذنب لميمت حتّى يركبه؛45
هر كس موءمنى را سرزنش كند، نمىميرد مگر آنكه خود در آن نكوهش گرفتار آيد.
يكى از ويژگىهاى قرآن، چند معنارسانى همزمان است؛ يعنى قرآن افزون بر دلالتِ بيرونى، از دو جهت نيز معنارسانى دارد:
يك. معنارسانى طولى؛ كه اصطلاحاً به آن ظاهر و باطن مىگويند به عبارت رساتر مفاهيم باطنى آيات در حقيقت معانى طولى آياتاند.
دو. معنارسانى عرضى؛ كه اصطلاحاً به آن اراده اكثر از معناى واحد در استعمال لفظ اطلاق مىگردد. اينك به بررسى اين دو نوع مىپردازيم.
يكى از مباحث پرچالش و دشوار، مسئله ظاهر و باطن قرآن است. به استناد روايت نبوىِ ما من آية الا ولها ظهر و بطن46 قرآن علاوه بر ظاهر داراى باطن نيز هست. در برخى از منابع تا هفت بطن و در برخى ديگر تا هفتاد و حتى هفتصد بطن نيز گفتهاند كه به نظر مىرسد تا حدودى مبالغه باشد.47
از روايت امام حسين(ع) به دست مىآيد كه قرآن داراى چهار مرتبه طولى است كه عبارتند از: 1. عبارت؛ 2. اشارت؛ 3. لطائف؛ 4. حقايق:
كتاب الله عزوجل على أربعة أشياء: على العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق، فالعبارة للعوام، والاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقائق للانبياء؛
48قرآن بر چهار نوع است: عبارت، اشارت، لطائف و حقايق. و عبارت مخصوص عموم مردم، اشاره براى خواص و لطائف براى اوليا و حقايق ويژه پيامبران است.
ابن منظور ظهر را در برابر بطن دانسته است.49 او درباره معناى بطن مىگويد: معناى آن مشخص و در برابر ظهر است.50 جوهرى،51 فيروزآبادى،52 زبيدى و طريحى53 در تعريف ظهر، آن را مخالف بطن دانستهاند.54 راغب درباره مفهوم بطن چنين آورده است:
بطن در اصل به معناى شكم است... و بطن در هر چيز خلاف ظهر است و به جهت پائين بطن و به جهت بالا ظهر گفته مىشود... همچنين به هر چيز دشوار باطن و به هر چيز پيدا ظاهر گفته مىشود... و به آنچه با حواس درك مىشود، ظاهر و به آنچه بيرون از درك حواس است، باطن مىگويند... .55
در منابعى ديگر نيز غالباً ظهر در برابر بطن و به عكس تعريف شده است.56
در لغت نامههاى فارسى اين شيوه در تعريف بطن دنبال شده است. دهخدا بطن را به معناى شكم و در برابر ظهر دانسته است.57 در فرهنگ معين چنين آمده است:
بطن در مقابل ظهر است، و جمع آن بطون و ابطن و بطنان است كه به معناى شكم، اندرون و نهان مىباشد. باطن به معناى پنهان و درون چيزى است كه جمع آن بواطن و ابطنه است.58
در قرآن واژه ظاهر در هشت مورد به معناى آشكار و غالباً در برابر مفهوم باطن آمده است. به عنوان مثال در آيه 120 سوره انعام مىفرمايد:
وذروا ظاهر الاثم وباطنه؛ «گناه آشكار و پنهان را وانهيد» بارى، برخى از گناهان همچون غيبت و دروغ و نگاه به نامحرم آشكار است و به گناهانى مثل حسادت با وجود پنهان ماندن گناه اطلاق نمىشود، اما برخى از گناهان پنهان است؛ مثلاً ريا كه امرى قلبى و پنهان است. در آيه 20 سوره لقمان از نعمتهاى آشكار و پنهان خداوند گفتوگو شده است. و أسبغ عليكم نعمة ظاهرة و باطنة.59 شايد يكى از نعمتهاى باطنى، محبوبيت و تزيين ايمان در قلوب موءمنان و كريه و زشت نشاندادن كفر، فسق و عصيان در دلهاى آنان باشد كه در سوره حجرات آمده است. و لكنّ الله حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان... .60 زيرا اين گونه نعمتها در برابر نعمتهايى مانند مال و فرزند به چشم نمىآيد.
نيز در آيه 3 سوره حديد در توصيف خداوند آمده است: هو الاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن. اين آيه چنان كه در روايتى از امام سجاد(ع) تصريح شده است، جزو پيچيدهترين و پرمغزترين آيات قرآن است كه فهم آن به اقوام ژرفانديش در آخرالزمان احاله شده است.61 در اين آيه باطن در كنار ظاهر قرار گرفته و مقصود از آن احاطه برابر خداوند به آشكار و پنهان هستى است. در همين سوره در توصيف در و ديوارى كه حاجب ميان بهشتيان و جهنميان است، چنين آمده است: فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب.62 طبق مفاد اين آيه باطن اين در، رحمت و ظاهر آن عذاب است؛ يعنى در بخش نهان آن رحمت و در بخش آشكار آن عذاب تعبيه شده است. در آيات 22 سوره كهف، 7 سوره روم و 18 سوره سبأ نيز همين كاركرد براى واژه ظاهر مشهود است.
در آيه 33 سوره رعد چنين آمده است: أم تنبّئونه بما لايعلم فى الارض أم بظاهر من القول، كه در اين آيه ظاهر ناظر به گفتار است. پس مىتوان براى هر سخنى ظاهرى و باطنى در نظر گرفت. ظاهر همان دلالتهاى آشكار و باطن دلالتهاى پنهان آن است.
از كاركرد دو واژه ظاهر و باطن در قرآن مىتوان استفاده كرد كه اين دو واژه در قرآن به همان معناى لغوى آمده است.
درباره مفهوم اصطلاحى ظاهر و باطن ديدگاههاى متفاوتى از سوى صاحب نظران ارائه شده است كه برخى از آنها بدين شرح است:
1. ظهر لفظ قرآن و بطن تأويل آن است.
2. ظهر حديث و خبر و بطن آن چيزى است كه در آن پند و اندرز آمده است.
3. ظهر به معناى لفظ قرآن و بطن به معناى قرآن است.
4. ظهر در مواردى است كه تأويل و معناى آيه مشخص باشد و بطن در موارد پنهان بودن تفسير است.
5. ظاهر قصص قرآن و باطن عبرتهاى آنها است.
6. ظهر تلاوت و بطن فهم و علم است.63
شاطبى ديدگاههاى مختلفى در اين باره ارائه كرده است؛ از جمله آنكه ظهر به معناى تلاوت و بطن فهم مراد الهى است؛ ظاهر، مفهوم عربى و باطنْ مراد الهى از گفتارش است. از نظر شاطبى آنچه از معانى عربى كه فهم قرآن جز از رهگذر آنها غيرقابل دستيابى است، داخل در ظاهر است و آن دسته از معانى كه مقتضى تحقق وصف عبوديت در مخاطب است، مربوط به بطن قرآن است.64
شيخ طوسى براى ظاهر و باطن سه معنا ذكر كرده است؛ بدين شرح:
1. ظاهر، داستان امتهاى پيشين و باطن پندها و عبرتها است؛ 2. ظاهر عمل گروهى از مردم به آيات و باطن عمل اقوام آينده به آيات قرآن است؛ 3. ظاهر لفظ و باطن تأويل آن است.65
از نظر علامه طباطبايى، ظهر همان معناى ابتدايى آيه است، اما بطن معناى نهفته در زير ظاهر است؛ چه آن معنا يكى باشد يا بيشتر، نزديك به معناى ظاهرى باشد يا دور از آن.66
آيت الله معرفت در اين باره چنين آورده است:
معناى چهارم تأويل كه در كلام سلف به كار رفته است، مفهوم عامى است كه از محتواى آيهاى كه ناظر به يك مسئله خاص است، انتزاع شده است... كه گاه از آن به بطن تعبير مىشود؛ در برابر ظهر كه با دلالت وصفى و استعمالى براساس ظاهر گفتار قابل برداشت است.... 67
مقصود از معنا رسانى عرضى همان است كه از آن به استعمال لفظ و اراده اكثر از معناى واحد گفته مىشود. تفاوت معنا رسانى عرضى يا استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد با معنارسانى طولى يا ظاهر و باطن از سه جهت است:
1. در معنارسانى عرضى حقيقتاً استعمال واحد است و لفظ به رغم آنكه فاقد اشتراك لفظى از نوع «عين» يا اشتراك معنوى از نوع «وجود» است، همزمان و در عرض هم دو يا چند معنا از آن اراده مىشود. بدين جهت اشكالاتى نظير عدم امكان مرآتيت لفظ براى چند معنا پيش مىآيد. اما در معنارسانى طولى معانى در طول هم قرار دارند؛ به مثابه لايههاى سطوح ميانى زمين كه روى هم چيده شدهاند و طبعاً چنين اشكالى پيش نمىآيد.
2. در معنارسانى عرضى، چه بسا معانى با يكديگر هماهنگ نبوده يا هيچ گونه ارتباطى ميان آنها نباشد؛ اما ميان معانى طولى نوعى هماهنگى و همآوايى وجود دارد. به اين خاطر از نگاه عموم صاحبنظران براى به دست آوردن باطن يا بواطن آيات هماره مىبايست از ظاهر يا بواطن پيشين گذشت؛68 چنانكه از قواعد دستيابى به باطن وجود مناسبت ميان باطن و ظاهر معرفى شده است.
369. قواعد دستيابى به بواطن غير از قواعدى است كه در معنارسانى عرضى مورد استفاده قرار مىگيرد.
استعمال لفظ و اراده بيش از يك معنا از نگاه اصوليون
درباره استعمال لفظ و اراده اكثر از معناى واحد در عموم كتابهاى اصولى بحثهاى مبسوطى ارائه شده است. اصوليان مىكوشند اصول و قوانين فهم و برداشت از متون دينى در زمينه فقه را به دست دهند. از آنجا كه فقيه غالباً با محدوديت منابع و نصوص دينى روبهرو است و با عنايت به اينكه گاه امكان چند معنارسانى همزمان متن به ذهن تداعى مىكند، طبعاً به بررسى گسترده اين بحث نياز خواهند داشت. با اين حال آنچه از سوى عموم اصوليان در اين زمينه ارائه شده، امتناع و عدم امكان اراده همزمان چند معنا از يك لفظ است.70
همان گونه كه مرحوم سيد مصطفى خمينى آوردهاند، در اين مسئله سه ديدگاه وجود دارد:
1. استعمال لفظ و اراده بيش از يك معنا عقلاً و عرفاً جايز است.
2. چنين استعمالى مطلقاً ممنوع است.
3. عقلاً جايز و عرفاً ممنوع است.71
صاحبنظرانى كه چنين استعمالى را عقلاً و عرفاً جايز و ممكن دانستهاند عبارتند از: شيخ عبدالكريم حائرى،72 امام خمينى،73 صاحب نهاية الاصول74 و مناهج الوصول75.
محقق رشتى76 و آيت الله خويى77 از جمله كسانى هستند كه استعمال لفظ و اراده بيش از معناى واحد را عقلاً تجويز كردهاند؛ هر چند كاربرد آن را در عرف نپذيرفتهاند.
با صرف نظر از دلايلِ ديدگاههاى پيشگفته، نبايد از اين نكته غفلت كرد كه امتناع اراده همزمان چند معنا از يك لفظ، بيشتر از آنكه به لفظ ناظر باشد، به محدوديت فكر و انديشه و ظرفيت انسانى به عنوان مفسر و موءوّل متن مربوط است. بارى، براى انسان به خاطر محدوديت وجودى جمع همزمان ميان چند وجود ـ هر چند آن وجود شامل مفاهيم باشد ـ ناممكن است. از اين رو در فلسفه اثبات شده كه نه تنها جمع ميان ضدان در وجود خارجى ممكن نيست، در مقام توهم نيز ناممكن است. به عبارت روشنتر حتى در وجود ذهنى نيز نمىتوان ميان ضدان جمع كرد؛ چنانكه خداوند فرموده است: ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه.78
اما آيا درباره خداوند نيز اين قوانين محدود بشرى جارى است؟ قطعاً پاسخ منفى است. بنابراين درباره خداوند متعال معنا ندارد كه گفته شود اراده همزمان چند معنا در حق او محال است.
79اگر گفته شود اين امتناع به لحاظ سعه وجودى لفظ است، نه به لحاظ مريد، پاسخ آن است كه سعه يا ضيق وجودى لفظ حداقل در حوزه متون فرازمينى تابع ضيق و سعه الفاظ بشرى نيست. يعنى ضرورتى ندارد كه مثلاً همه الفاظ قرآن حتى الفاظ متافيزيكى و الفاظى كه بيانگر حقايق ماورايى اين جهان است، نظير خداشناسى، ملكوتشناسى، آخرتشناسى و... ، با همان ضيق و سعه كاربردشان در متون زمينى معنارسانى كنند.
اكنون مناسب مىنمايد چند نمونه را مورد بررسى قرار دهيم:
خداوند در آيه يا أيّها الذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافّة،80 از موءمنان خواسته است تا اسلام را به كمال پذيرا باشند. «كافّه» به معناى «جمعاً و مجتمعاً» حال است؛ اما در اينكه حال براى موءمنان است يا سلم، ميان مفسران اختلاف است.81 اگر حال براى موءمنان باشد، مفهومش آن است كه اى موءمنان همگى با هم و در كنار يكديگر و با پرهيز از تكروىها وارد اسلام شويد و تسليم خداوند باشيد. در اين صورت آيه پيامى شبيه آيه قل انّما أعظكم بواحدة أن تقوموا للّه مثنى و فرادى،82 خواهد داشت كه خداوند نخست بر قيام جمعى و همگرايانه براى خداوند تأكيد مىورزد. يا پيامى نظير پيام آيه واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا83 خواهد داشت كه به وحدت و همراهى دعوت كرده است. ولى اگر حال براى «سلم» باشد، معنايش آن است كه تسليم همه جانبه بدون چون و چرا و كامل خداوند باشيد؛ يعنى چنان نباشد كه نسبت به بخشى از فرامين الهى تسليم محض و نسبت به مابقى نافرمان و ناباور باشيد. در اين صورت آيه عدم پراكنده ساختن دين و تجزيه آن تأكيد دارد؛ چنان كه در آياتى نظير ويقولون نوءمن ببعض و نكفر ببعض84 و الذين جعلوا القرآن عضين85 از آن نهى شده است. در ميان مفسران اختلاف است. حال اگر گفته شود كه خداوند هر دو معنا را همزمان اراده كرده، چه اشكالى خواهد داشت؟ يعنى همزمان از موءمنان خواسته كه با هم و بدون پراكندگى، همه فرامين و برنامههاى دينى را بدون تجزيه كردن پذيرا باشند. اين تفسير با چه محذورى روبهرو است؟
خداوند در سوره مباركه عبس نعمتهاى خود را بر انسان برمىشمرد. يكى از نعمتهاى خود را پس از آفرينش انسان، تسهيل سبيل [= آسان كردن راه] نام مىبرد: قتل الانسان ما أكفره من أىّ شىء خلقه من نطفة خلقه فقدّره ثمّ السبيل يسّره ثمّ أماته فأقبره.86
درباره اين كه مقصود از سبيل چيست، ميان مفسران اختلاف است. گروهى آن را به معناى راه رحم مادر دانستهاند.87 بر اين اساس معناى آيه اين است: اين خداوند است كه براى انسان پس از تكميل نطفه و طى مراحل مختلف جنينى به هنگام رسيدن زمان زاده شدن راه خروج از رحم مادر را تسهيل و آسان مىكند؛ زيرا اگر قدرت الهى در چنين مرحلهاى به انسان يارى نكند، هرگز ولادت اتفاق نمىافتد؛ مگر از راههاى غيرطبيعى و پر رنج مثل شكافتن.
مثال ديگر مربوط به «واو» در آيه 7 سوره آل عمران است. در اينكه واو در فقره وما يعلم تأويله الا اللّه والراسخون فى العلم، عاطفه است يا استيناف، بحث و گفتوگوى دامنهدارى ميان مفسران از آغاز تاكنون در جريان بوده است. گروهى واو را استينافيه دانسته، نتيجه مىگيرند كه علم به تأويل متشابهات در انحصار خداوند است.88 گروهى نيز آن را عاطفه مىدانند و معتقدند راسخان در علم نيز در كنار خداوند از تأويل متشابهات آگاهند.89 البته در اين بين صاحبنظرانى همچون علامه طباطبايى معتقدند در عين آنكه «واو» در اين آيه استينافيه است، راسخان در علم به قرينه منفصل، يعنى آيه لايمسّه الا المطهرون، تأويل متشابهات را مىدانند.
90گذشته از دلايل متعددى كه صاحبان هر يك از سه ديدگاه پيشگفته ارائه كردهاند، آنچه در روايات اهل بيت(ع) آمده، با هر دو قرائت سازگار است. به عنوان مثال مرحوم كلينى در يكى از بابهاى كتاب الحجة، رواياتى ارائه كرده كه طبق مفاد آنها ائمه(ع) با استناد به همين آيه، خود را آگاه به تأويل معرفى كردهاند.91 در برابر آنچه خطبه اشباح نهج البلاغه92 از زبان حضرت امير(ع) و نيز برخى ديگر از روايات آمده، استينافيه بودن «واو» و انحصار تأويل به متشابهات را به خداوند به اثبات مىرساند.
پرسش اين است كه چه اشكال دارد كه آيه همزمان دو معنا را برساند. مىتوان گفت آگاهى از تأويل متشابهاتى درباره حقيقت و كنه ذات و صفات الهى منحصر به خداوند و آگاهى از ساير مراتب متشابهات براى راسخان در علم نيز ممكن است؛ چنان كه راغب اصفهانى نيز همين ديدگاه را پسنديده است.93
* دانش آموخته حوزه علميه، دكتراى تفسير و علوم قرآن از مركز تربيت مدرس و عضو هيئت علمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
1. نهج البلاغه، خطبه 147.
2. بحار الانوار، ج 2، ص 280؛ امالى (شيخ طوسى)، ص 580.
3. حضرت امير (ع) در اين باره فرمود: وجعله ريّاً لعطش العلماء؛ «خداوند قرآن را وسيله سيرابى تشنگى عالمان قرار داده است». نهج البلاغه، خطبه 198.
4. نهج البلاغه، نامه 77.
5. يوسف، آيه 24.
6. لسان العرب، ج 1، ص 393؛ المفردات فى غريب القرآن، ص 45.
7. مجمع البيان، ج 5، ص 344 ـ 345.
8. نبأ، آيات 1 ـ 4.
9. شيخ طوسى دو نظريه قرآن و رستاخيز را آورده است. ر. ك: تفسير تبيان، ج 10، ص 238.
10. مجمع البيان، ج 10، ص 239.
11. تفسير كبير، ج 16، ص 4 ـ 5.
12. بروج، آيه 1 ـ 3.
13. التبيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 316.
14. مجمع البيان فى علوم القرآن، ج 10، ص 708 ـ 709.
15. الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 250.
16. همان، ص 250 ـ 249.
17. تفسير كبير، ج 16، ص 115 ـ 117.
18. روح المعانى، ج 16، ص 154 ـ 156.
19. تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 814.
20. قرآن يك سوره را به اين شخصيت كه حكيم بوده است، اختصاص داده است.
21. اعراف، آيه 176.
22. بقره، آيه 247.
23. بقره، آيه 259، براى تفصيل بيشتر ر. ك: پيام قرآن، ج 7، ص 358 ـ 359.
24. براى تفصيل بيشتر در اين باره ر. ك: محمد خزائلى، اعلام القرآن، ص 90 ـ 93؛ ص 353 ـ 357.
25. ر. ك: شرائع الاسلام، ج 1، ص 77؛ المعتبر، ج 2، ص 515.
26. آل عمران، آيه 61.
27. اسباب النزول، ص 202.
28. همان، ص 309.
29. توبه، آيه 75 ـ 77. ر. ك: تفسير جلالين، ص 253.
30. ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 24.
31. انفال، آيه 27.
32. حجرات، آيه 1.
33. همان، آيه 4 ـ 5.
34. نور، آيه 11 ـ 17.
35. آل عمران، آيه 153 ـ 154.
36. توبه، آيه 25.
37. نظير آيه 195 سوره آل عمران.
38. فتح، آيه 18.
39. احزاب، آيه 23.
40. تفسير عياشى، ج 1، ص 10. يعنى: «مقصودم تويى؛ اما تو نيز بشنو اى همسايه».
41. همان.
42. براى آگاهى بيشتر ر. ك: معالم المدرستين، ج 1، ص 127 ـ 141.
43. به نقل از الجوامع الجامع، ص 554.
44. فاطر، آيه 43.
45. كافى، ج 2، ص 356؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 277.
46. بحار الانوار، ج 23، ص 197 و ج 89، ص 94؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 11.
47. هفتاد بطن تنها در حد احتمال است و منبع روايى ندارد. ر. ك: كتاب الاربعين، ص 280؛ معانى الاخبار، ص 259 (پاورقى)؛ نور البراهين، ج 1، ص 238؛ سيد مصطفى خمينى، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 474؛ الميزان، ج 1، ص 7.
48. اين سخن از امام صادق (ع) نيز روايت شده است. ر. ك: بحارالانوار، ج 75، ص 278؛ ج89، ص 20 و 103.
49. لسان العرب، ج 8، ص 273.
50. همان، ج 1، ص 433.
51. الصحاح، ج 2، ص 730.
52. القاموس المحيط، ج 2، ص 82.
53. تاج العروس، ج 2، ص 253.
54. ر. ك: معجم البحرين، ج 3، ص 100.
55. المفردات فى غريب القرآن، ص 51.
56. ر. ك: معجم الفاظ الفقه الجعفرى، ص 146؛ معجم لغة الفقهاء، ص 296.
57. لغت نامه دهخدا، ج 4، ص 4872.
58. فرهنگ معين، ج 1، ص 548 (ماده بطن).
59. لقمان، آيه 20.
60 .حجرات، آيه 7.
61. كافى، ج 1، ص 91؛ التوحيد، ص 283 ـ 284.
62. حديد، آيه 13.
63. اين شش وجه را ابن منظور نقل كرده است. ر. ك: لسان العرب، ج 8، ص 274.
64. الموافقات، ص 646 ـ 651.
65. التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 9.
66. الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 74.
67. التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 21.
68. براى نمونه ر. ك: تفسير القرآن الكريم، ج 7، ص 194 ـ 195؛ ر. ك: بررسى مكتب تفسيرى صدرالمتألهين (پايان نامه دكترا)، ص 124 ـ 126.
69. التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 24 ـ 25.
70. ر. ك: قوانين الاصول، ص 250؛ كفاية الاصول، ج 1، ص 38 ـ 39؛ مقالات الاصول، ج 1، ص 150 ـ 152.
71. تحريرات فى الاصول، ج 1، ص 289. خود ايشان ديدگاه سوم را برگزيده است.
72. الفوائد، ج 1، ص 55.
73. تهذيب الاصول، ج 1، ص 69.
74. نهاية الاصول، ص 52 ـ 54.
75. مناهج الوصول، ج 1، ص 186 به نقل از تحريرات فى الاصول، ج 1، ص 298 (پاورقى).
76. بدائع الافكار، ص 163.
77. محاضرات فى اصول الفقه، ج 1، ص 210.
78. احزاب، آيه 4.
79 .در دعاها خطاب به خداوند چنين آمده است: «يا من لايشغله سمع عن سمع و يا من لايغلطه السائلون. اى خدايى كه شنيدنى او را از شنيدن ديگر باز نمىدارد و پرسشهاى همزمان سائلان او را به اشتباه نمىاندازد. » امالى (شيخ مفيد)، ص 92؛ بحارالانوار، ج 39، ص 132.
80. بقره، آيه 208.
81. براى تفصيل بيشتر ر. ك: مجمع البيان، ج 2، ص 58؛ الميزان، ج 2، ص 101؛ جامع البيان، ج 2، ص 442 ـ 444.
82. سبأ، آيه 46.
83. آل عمران، آيه 103.
84. نساء، آيه 150.
85. حجر، آيه 91.
86. عبس، آيه 17 ـ 21.
87. ابن عباس، قتاده و سدى بر اين رأى اند. ر. ك: التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 273؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 268.
88. براى نمونه ر. ك: تفسير كبير، ج 7، ص 188؛ معانى القرآن، ج 1، ص 191؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 3، ص 6.
89. براى نمونه ر. ك: تفسير كشاف، ج 1، ص 338؛ امالى (سيدمرتضى)، ج1، ص 432؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 701.
90. الميزان، ج 3، ص 52.
91. كافى، ج 1، ص 212.
92. نهج البلاغه، خطبه 90.
93. المفردات فى غريب القرآن، ص 254 ـ 255. براى تفصيل بيشتر ر. ك: بحار الانوار، ج 57، ص 119 ـ 120. و مقاله «استواران در علم و تأويل قرآن» از نگارنده، فصلنامه بيّنات، شماره 20، ص 56 ـ 57.