صدر المتألهين با تقسيم مفسران به مفسران ظاهرگرا و مفسران حقيقتگرا بر اين نظر است كه مفسران ظاهرگرا بر اثر اكتفا به علوم ظاهر و غفلت از علوم باطن و عرفان نمىتوانند، حقايق قرآن را درك كنند؛ از اين رو آيات قرآن را بر مجاز حمل كرده، منكر حقايق قرآن مىشوند؛ اما مفسران حقيقت گرا بر كسب طهارت نفس و تحصيل علوم باطن و عرفان مىتوانند حقايق قرآن را درك كنند؛ به همين رو آيات قرآن را بر معانى حقيقىاشان حمل مىكنند. در اين مقاله تلاش بر اين است كه اين مجمل با ذكر شواهدى از بيانات ملاصدرا تفصيل داده شود.
تفسير ملاصدرا، تفسير عرفانى، ظاهر و باطن، حقيقت و مجاز
صدر المتألهين ضمن تقسيم عالمان دين به عالمان حقيقى، عالمان باطن، اهل قرآن، و عالمان ظاهرى، قشرى و اهل عبادت دو نوع از تفسير را به نام تفسير قشرى و تفسير باطنى به تفصيلى كه اينك مىآيد، معرفى مىكند.
ملاصدرا معتقد است بهره عالمان ظاهرى و قشرى تنها قشر و ظاهر قرآن است و از حقيقت آن چندان بهرهاى ندارند. مىگويد:
اهل عبارت و كتابت تنها عمرشان را در تحصيل الفاظ صرف كردند و عقلشان در درك آنها غرق شد؛ اما اهل قرآن و كلام، همانان كه اهل اللّهاند و از محبت الهى و جذبه ربانى و قرابت نبوى بهره ويژه دارند، خداوند راه را بر آنان آسان كرده... و آنان براى فهم حقايق قرآن و معانى شگرف آن به فرورفتن در بحث از ظواهر الفاظ و آيات و ضبط هيئت حروف و... نياز ندارند.(صدر المتألهين، ج1، ص29)
او همچنين در تبيين چگونگى برخورد با واژههاى لاهوتى همچون عرش و كرسى توصيه مىكند كه يا به ظواهر كتاب و سنت بدون تصرف و تأويل عمل كنيد يا در كنار رعايت جوانب ظواهر بسان عارفِ راسخ به تحقيق حقايق و معانى بكوشيد(همان، ج4، ص168)؛ آنگاه چنين افزوده است:
اگر از دسته افراد نخست هستى...، از قرآن به جز پوستههاى آن بهرهاى نخواهى داشت، همانگونه كه چهارپا از گندم تنها پوست ـ يعنى كاه آن ـ بهره دارد و قرآن غذاى همه مردم با اختلاف اصناف آنان است و بهره آنان به اندازه درجاتشان است... و اگر جزء دسته دوم هستى...، براى تو عرفان كشفى يا علم ذوقى براى فهم آيات و روايات حاصل خواهد شد... .(همان، ص168-169)
او از عالم ظاهرگرا به عنوان خفاشى كه قادر به رؤيت نور نيست، يا نابينايى كه از نور و حرارات آن درك صحيحى ندارد، ياد مىكند و معتقد است او از حقيقت و معارف اصلى قرآن بهرهاى ندارد.(همان، ج2، ص277)
صدرالمتألهين در جايى ديگر تصريح مىكند كه فهم قرآن با ظاهر الفاظ و مباحث نحوى و لغوى امكانپذير نيست. او در ذيل آيه مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارا(1)(جمعه، آيه 5)، چنين آورده است:
هركس كه به ظاهر عربيت اكتفا كند و به مجرد نقل كتب و حمل نگاشتهها به تفسير قرآن مبادرت ورزد، بىآنكه به عالم انوار و فهم اسرار و پيراسته ساختن باطن از اميال دنيوى و آزادساختن دل از حجاب اين آثار نايل آيد، شايسته اين تمثيل قرآنىاست؛ زيرا آگاهى از علوم عربى و نقل آراى مفسران در ترجمه الفاظ آيات، براى فهم حقايق معانى آيات كفايت نمىكند و هركس مىخواهد كه برايش روشن شود كه مباحث لفظى جزء مراتب ادراك معانى و اطلاع بر حقايق آن نيست، مىبايست در يكى از اين دست مسائل درنگ كند و ناتوانى مفسران را از درك آن دريابد و ساير آيات را بر آن قياس كند و آن اين آيه است: وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى(2)(انفال، آيه 17). ظاهر تفسير اين آيه واضح و آشكاراست؛ اما حقيقت معناى آن در نهايت پيچيدگىاست؛ زيرا آيه در مقام اثبات و نفى رمى(تيراندازى) است و اين دو امر تا دانسته نشود كه رمى ناظر به يك جهت و عدم رمى ناظر به جهت ديگر بوده و رمى خداوند مربوط به جهت دوم است، تضاد را در نظر مىآورد. آنگاه بايد دانسته شود كه جهت وحدت و هوهويّت و جهت غيريت و كثرت چيست. همچنين است سخن خداوند قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمْ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ(3)(توبه، آيه 14). چه، اگر مؤمنان قتال مىكنند، پس چگونه عذابكننده خداوند است و اگر خداوند با تشويق و تحريك مؤمنان عذابكننده است، پس مفهوم فرمان آنان به قتال چيست؟ از اين رو دستيابى به حقيقت در امثال چنين آياتى نيازمند علومى است كه فراتر از علوم معاملات است و علوم عربى و تفسير الفاظ پاسخگوى آن نيست... و تنها براى عالمانى كه راسخ در علماند به اندازه سرمايه دانش و صفاى دل و ميزان انگيزهشان در تدبّر در معارف قرآنى بخشى از اسرار و انوار قرآن برايشان آشكار مىگردد و هركس به اندازه برخوردارى از مراتبِ بيشتر، بهره بيشترى مىبرد؛ اما استيفاى تام و بهرهگيرى كامل از حقايق و معارف قرآنى براى هيچكس حاصل نمىگردد... .(صدر المتألهين، ج7، ص192-193)
او در جايى ديگر آيه ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ(4)(بقره، آيه 29) را از جمله آياتى دانسته است كه تنها اهل قرآن به شناخت آن دست مىيابند و بهره ديگران را از اين آيه به اندازه بهره نابينا از نور و حرارات آن دانسته است.(همان، ج2، ص277)
با توجه به اين كه مفسران از نگاه صدرالمتألهين به مفسران ظاهرگرا و مفسران حقيقتبين تقسيم مىشود، او در مواردى از تفسير خود به تفاوت نوع نگاه و تفسير اين دو دسته توجه داده است.
در اينجا با به دست دادن نمونههايى از آياتى كه مفسران حقيقتگرا تفسير متفاوتى از آنها نسبت به تفسير مفسران ظاهرگرا و قشرى به دست مىدهند، بررسى مىشود.
صدرالمتألهين در تفسير آيه «الم» در آغاز سوره بقره، نخست ده ديدگاه رايج ميان مفسران نظير زمخشرى و بيضاوى را در تبيين حقيقت حروف مقطعه ذكر مىكند؛ آنگاه چنين مىگويد: «اينها مطالبى است كه علماى زبان در اين زمينه گفتهاند؛ اما آنان كه درجهشان از اين مرتبه بالاتر است، در تفسير اين حروف بر دو گونه نظر دادهاند...»(همان، ج1، ص204). سپس ديدگاه ابن سينا و خود را در زمينه حروف مقطعه بيان مىكند. بر اساس تحليل ملاصدرا مقصود از «الم» سوگند به موجود اول صاحب امر و خلق و مراد از «ص» سوگند به عنايت كلى و منظور از «يس» سوگند به اولين و آخرين فيض و ابداعاست(همان، ص221).
صدر المتألهين در تفسير آيه مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارا(5)(بقره، آيه17) ديدگاه دو دسته از مفسران مذكور را ذكر مىكند. طبق ديدگاه مفسران اهل دل مقصود از اين مثل تبيين حالت واقعى منافقان است و آن در همين دنيا براى آنان قابل مشاهده است و طبق ديدگاه مفسران قشرگرا اين آيه در مقام مجازگويى و استعاره است.
آنگاه چنين مىافزايد:
چنان كه ملحوظاست، اين دو مسلك در تحقيق آيه و تبيين آن داراى تباين و اختلافاند. يكى الفاظ را بر حقيقت باطنى حمل مىكند و ديگرى بر مجاز و استعاره. اين دسته طبق همين مسلكِ خود در تفسير آيه صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ(6)(بقره، آيه 18) مىگويند: از آنجا كه منافقان مىشنوند و تكلم مىكنند و مىبينند، نمىتوان آيه را بر معناى حقيقى حمل كرد و راهى نمىماند، جز آنكه بگوييم: خداوند به خاطر شدت عناد و اعراضشان از شنيدن آيات و ديدن معجزات و نشانههاى پيامبر(ص) آنان را به كسانى كه در حقيقت ناشنوا هستند، به كران تشبيه كرده است و چون به خاطر نشنيدن قادر به پاسخ نيستند، آنان را به لالها تشبيه كرده و از آنجا كه از دلايل سودى نمىبرند و راه رشد و تعالى را نمىبينند، به منزله نابينا دانسته شدهاند... .(همان، ج2، ص21)
صدرالمتألهين معتقد است، اگر اين دسته از مفسران به مفاهيم حقيقى آيات و معارف بلند قرآنى راه مىيافتند، اين چنين آيات را تنها براساس قواعد ادبى تفسير نمىكردند.
ملاصدرا در تفسير عبارت «مما لايعلمون» از آيه سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الاْءَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ(7)(يس، آيه 36) معتقد است، مقصود ماده تكون ارواح انسانى است كه از جهت علم و عمل كاملاند و به همين رو فراتر از دانش مردماند؛ زيرا از عالم شهادت و از مدركات حواس و امورى كه قابل فهم براى مردم است، خارجاند(همان، ج5، ص117).
آنگاه چنين مىافزايد:
كسانى كه چون ظاهرگرايان از آنچه غير از اين جهان مادى است، در حجاباند، در تفسير آيه «مما لايعلمون» مىگويند: مقصود انواع حيوانات عفن و جمادات معدنى است كه خداوند براى دستيابى بشر به شناخت آنها راهى قرار ندادهاست؛ زيرا مردم در دين و دنيايشان به اين دانش نيازى نداشتهاند و تكلّف اين تفسير آشكاراست؛ زيرا سياق آيه دلالت مىكند كه مقصود از «مما لا يعلمون» آفريدهاى عظيم و خلقتى بديع و شريفتر از هر چيزى است كه در ميان بشر در اين عالم خاكى وجود دارد... .(همان، ص118)
مقصود صدرالمتألهين از كسانى كه در جهان وراى طبيعت در حجاباند، زمخشرى است كه در تفسير كشاف آيه مورد بحث، اينگونه كه گذشت، تفسير كرده است(كشاف، ج2، ص587).
ملاصدرا در تفسير إِذَا وَقَعَتْ الْوَاقِعَةُ مىگويد:
اين آيه از قبيل «كانت الكانية؛ شدنى شد» و «حدثت الحادثه؛ آن رخداد حادث شد» است و مقصود از «واقعه» قيامت و زمان آن است و كسانى كه در علم قرآن با چشم بسته مىنگرند، گمان مىكنند كه زمان و وقت قيامت از جنس زمان و وقت دنياست. حتى گمان مىكنند، روز قيامت روز مخصوصى است كه آغاز آن به آخرين روز دنيا متصلاست؛ بدين جهت فهم خبردادن از وقوع تحقق فعلى حالات قيامت چنانكه در اين آيه آمده براى آنان دشوار است.... اينان به خاطر همين دشوارى فهم بسان ارباب مجاز و مبالغه به تكلّف افتادهاند.
چنانكه در تفسير كشاف و برخى ديگر از تفاسير در تفسير اين آيه چنين آمده است: از آنجا كه تحقق قيامت اجتنابناپذير است، از آن به وقوع و تحقق توصيف شده است. اينان معناى آيه مَا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ(8)(لقمان، آيه 28) را كه برانگيختن مردم در قيامت همسان با آفرينش آنان، به خداوند نسبت داده شدهاست، درنيافتند.(صدر المتألهين، ج7، ص13)
او در ادامه مىگويد: زمخشرى آيه لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ(9) (واقعه، آيه 2) را به اين معنا دانستهاست كه در قيامت هيچكس نمىتواند دروغ بگويد و همه مؤمن، صادق و مصدّق اند(همان، ص15)؛ آنگاه در نقد اين تفسير چنين آورده است: «باور اينكه در قيامت هر انسانى مؤمن، صادق و مصدّق است، گفتار كسى است كه در ادراك معارف ايمانى فاقد بصيرت است و تنها از ظواهر منقولات و آنچه رايج و مشهور است، آگاهى دارد... .»(همان)
تعابيرى همچون ارباب مجاز و مبالغه، كسانى كه با چشم محجوب و بسته به معارف قرآن مىنگرند، نداشتن بصيرت در ادراك معانى ايمانى و مانند آنها همه نشانگر نوع نگاه و ارزشگذارى صدرالمتألهين به فهمهاى سطحى و فاقد روح از قرآن است.
صدر المتألهين در تفسير آيه وَيُعَلِّمُهُمْ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ * وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(10)(جمعه، آيه 3) چنين آورده است:
در تفسير كشّاف چنين آمده است: «جمله وَآخَرِينَ مِنْهُمْ مىتواند از باب عطف بر ضمير يُعَلِّمُهُمْ منصوب باشد. در اين صورت معناى آيه چنين است: پيامبر آنان و ديگران را تعليم مىدهد. توجيه آن اين است كه هرگاه تعليم تا پايان روزگار همسان باشد، تمام آن به آغاز آن مستند خواهد بود. گويا پيامبر اكرم(ص) عهدهدار تعليم هركسى است كه از اين آموزهها بهره گرفته است».(همان، ج7، ص171)
آنگاه در نقد اين تفسير مىگويد:
اين وجهى كه او ذكر كردهاست مبنى بر اين كه پيامبر(ص) معلم هركسى است كه تا قيامت مىآيد، هرچند براساس شيوه اهل حجاب و صاحبان عقول نظرى و حاملان كتاب قابل توجيه است...؛ اما كسانى كه با نور هدايت روشنايى يافته و حقيقت رسالت پيامبر(ص) را دريافتهاند، با چشمان روشن مىبينند كه امداد روح و سرّ پيامبر(ص) ـ در اعتدالبخشى به ارواح اوليا و علما تا ظهور مهدى(ع) بلكه ارواح انبيا و حكماى پيش از پيامبر(ص) از زمان آدم(ع) تا پايان دنيا از جهت سبب باطنى فاعلى و غايى ـ نافذ و تاثيرگذار است.(همان، ص177-171)
براساس تفسير كشّاف، از پيامبر(ص) بهخاطر همسانى تعليمات او در سرتاسر تاريخ امت اسلامى، به عنوان معلم مسلمانان صدراسلام و مؤمنان تا روز قيامت ياد مىشود. براساس اين تفسير روح و نفس پيامبر(ص) در استمرار تعليم و تربيت نقشى ندارد. همانگونه كه ارسطو براى فلاسفه مشّا پس از خود حضورى ندارد. تنها بقاى آثار و آموزههاى او و نقش بنيانگذارى فلسفه به او لقب معلم اوّل داده است.
در حالى كه طبق تفسير صدرالمتألهين روح و سرّ پيامبر(ص) قبل و پس از حياتش بسان دوران حياتشان نقش تعليمى و تربيتى ايفا مىكند. پس استمرار تعليم مجازى نيست؛ بلكه حقيقى و عينى است. هرچند به عكس دوران حيات مشهود نباشد.
جالب آن كه آنچه در روايات اهل بيت(ع) درباره نقش امام(ع) در هدايت معنوى و علمى مومنان اعلام شدهاست با تفسير صدرالمتألهين نسبت به مقام تعليمى پيامبر(ص) سازگار است.(ر.ك: كلينى، ج1، ص194)
به نظر مىرسد، از نظر ملاصدرا مهمترين شروط دست يابى به باطن قرآن طهارت نفس، و تعمق و ژرف انديشى است.
از نگاه صدرالمتألهين مهمترين شرط و مقدمه فهم عميق و بايسته از قرآن، طهارت باطن و رسيدن به مقام عرفان حقيقى است. طهارت دل، باطن را بسان آيينهاى صاف و شفاف مىسازد كه معارف حقيقى قرآن در آن منعكس مىگردد. شبيه دو مفهوم عكس و نقش بستن آن در آيينه و عارف كامل شدن، به انديشه افق و گسترهاى عظيم مىبخشد كه مىتواند شعاع گسترده و عميق معارف قرآنى را در بسترى فراتر از مفاهيم لفظى و چهارچوبهاى عبارتى نظاره كند. بدين جهت او معتقد است مفسر فروتر از مقام عرفان حتى اگر فيلسوف باشد، از معارف اصيل قرآنى بهره چندانى ندارد.
گفتار صدرالمتألهين درباره طهارت دل را مىتوان در بخشهايى از تفسير او جستجو كرد. به عنوان مثال در ذيل آيه لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ(11)(واقعه، آيه 79) چنين آورده است:
قرآن داراى درجاتى است و انسان نيز بر حسب اين درجات داراى مراتب است و به مقتضاى هريك از درجات قرآن، حاملان و حافظانى هستند كه آن درجه و سطح را برمىتابند و آنان نمىتوانند به معارف قرآن دست يابند مگر پس از طهارت خود از حدث يا حدوث و پيراستگىشان از موانع مكانى يا امكانى... .(صدرالمتألهين، ج7، ص109)
مفهوم طهارت از حدوث يا پيراستگى از موانع امكانى براى اهل تحقيق روشن است. او همچنين در ضمن بحثى در ستايش عالمان آخرتگرا چنين نگاشته است:
چهبسيار معانى دقيق از اسرار قرآنى كه بر قلبى كه خود را تنها مشغول ذكر و فكر ساختهاست، خطور مىكند؛ اما كتب تفسير از آن معانى خالى است و حتى مفسران هوشمند از آن اطلاعى نيافتند و هرگاه چنين معارفى بر دل مراقب آشكار گردد و او آنها را بر مفسران عرضه كند، آنان آن معنا را خواهند پسنديد و خواهند دانست كه اين معانى از يافتههاى دلهاى پاك و از الطاف خداوندى بر صاحبان همتهاى عالى متوجه خداوند است... .(همان، ج3، ص232)
صدرالمتألهين درباره عرفان و مقام عارف در فهم معارف قرآنى، معتقد است كه رفيعترين علوم، علم مكاشفهاست(همان، ج5، ص113).
شايان ذكراست كه آنچه را ملاصدرا علم مكاشفه خوانده، ديگران علم موهبت ناميدهاند(طبرسى، ج1، ص24 و سيوطى، ج4، ص188 و معرفت، ج1، ص56).
آوردهاند كه امام سجاد(ع) درباره سوره توحيد سئوال شد. فرمود: خداى عزوجل مىدانست كه در آخرالزمان مردانى ژرفانديش خواهند آمد؛ از اين جهت سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آيات سوره حديد را تا وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ را نازل كرد(كلينى، ج1، ص91 و صدوق، ص283).
امام خمينى ضمن تأكيد بر انحصار فهم ژرفاى اين آيات به ژرفانديشان(آدابالصلاة، ص302) معتقداست، آياتى كه در روايات وارد شدهاست كه براى متعمقين آخر الزمان وارد شدهاست، مثل سوره توحيد و شش آيه از سوره حديث گمان ندارم كه براى بشر واقعيتش تا الآن روشن شده باشد و حتى بعدها هم روشن شود(همو، صحيفه نور، ج18، ص190).
از گفتارهايى كه از ملاصدرا در زمينه تفاوت تفسير مفسران ظاهرگرا و حقيقتگرا نقل كرديم، اين نكات به دست مىآيد:
1. قرآن داراى قشر و هسته است. بخش ظاهرى و قشرى آن مباحث لغت، اشتقاق، اعراب، قرائت، معناى ظاهرى را تشكيل مىدهد و بخش ژرف و عميق در وراى مباحث و معانى ظاهرى آن نهفته است. فزون بر آن، برخى از آيات همچون وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى(12)(انفال، آيه 17) از عمق بيشترى نسبت به ساير آيات برخورداراند؛ بنابراين قرآن از نظر مراتب معنارسانى تشكيكى و ذودرجات است.
2. براى فهم و تفسير قرآن همه مباحث ادبى، لفظى و ظاهرى كافى نيست و براى رسيدن به عمق معارف قرآنى برخوردارى از علوم الهى و ذوق عرفانى لازم است.
3. بهره قشرگرايان از قرآن، تنها همان قشر و لايه بيرونى قرآن است؛ چنانكه بهره حيوان از گندم كاه آن است؛ اما بهره مفسران حقيقتگرا مغز و لبّ قرآن است؛ چنانكه بهره انسان از گندم مغز و دانه آن است.
4 . مفسران قشرگرا به سبب محروميت از چشمِ حقيقتبين، بسيارى از آيات ناظر به معارف حقيقى را بر مجاز، تشبيه، مبالغه، استعاره حمل مىكنند؛ در حالى كه مفسران حقيقتجو اين آيات را بر مفاهيم حقيقىشان حمل مىنمايند.
قرآن كريم
خمينى(امام)، روح اللّه؛ آداب الصلوة، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1370ش
خمينى(امام)، روح اللّه؛ صحيفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، بىتا
زمخشرى، جار اللّه؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتب العلمية، بىتا
سيوطى، جلال الدين؛ الاتقان فى علوم القرآن، قم، انتشارات زاهدى، 1411ق
صدر المتألهين شيرازى، محمد بن ابراهيم؛ تفسير القرآن الكريم، تصحيح محمد خواجوى، چ3، قم، انتشارات بيدار، 1379ش
صدوق، محمد بن علىبن بابويه؛ التوحيد، بيروت، دار المعرفة، بىتا
طبرسى، امين الاسلام؛ مجمع البيان فى علوم القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، بىتا
فخررازى، محمدبن عمر؛ مفاتيح الغيب، بيروت، دار الفكر، 1423ق
كلينى، محمد بن يعقوب؛ الكافى، تحقيق على اكبر غفارى، چ3، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1388ق
معرفت، محمدهادى؛ التفسير و المفسرون فى ثوبهالقشيب، مشهد، دانشگاه علوم اسلامى رضوى، 1418ق
1 . مثل كسانى كه تورات بر آنان بار شد؛ آنگاه آن را به كار نبستند، همچون مثل خرى است كه كتابهايى را برپشت مىكشد.
2 . تو تير نيافكندى، آنگاه تير افكندى، بلكه خدا تير افكند.
3 . آنان را بكشيد! خدا آنان را با دستان شما عذاب مىكند.
4 . سپس به آسمان پرداخت، و هفت آسمان را استوار كرد.
5 . مَثَل آنان، همچون مَثَل كسانى است كه آتشى افروختند.
6 . كرند، لالند، كورند؛ بنابراين به راه نمىآيند.
7 . پاك خدايى كه از آنچه زمين مىروياند و نيز از خودشان و از آنچه نمىدانند، همه را نر و ماده گردانيدهاست.
8 . آفرينش و برانگيختن شما در نزد ما جز مانند آفرينش يك تن نيست.
9 . كه در وقوع آن دروغى نيست.
10 . و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و آنان قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند. * و نيز بر جماعتهايى ديگر از ايشان كه هنوز به آنها نپيوستهاند، و اوست ارجمند سنجيدهكار.
11 . كه جز پاكشدگان بر آن دست ندارند.
12 . تو تير نيافكندى، آنگاه تير افكندى، بلكه خدا تير افكند.