اخبارگرايي در تفسير - روش‏شناسي اهل‏بيت ـ عليه‏السّلام ـ در تفسير، تأويل و تطبيق آن؛اثر

پدیدآورمحمدعلی کوشا

نشریهکتاب

شماره نشریه11

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 1965 بازدید
اخبارگرايي در تفسير
روش‏شناسي اهل‏بيت ـ عليه‏السّلام ـ در تفسير، تأويل و تطبيق آن؛اثر

محمد علي كوشا

اين كتاب با مقدمه‏اي نسبتاً طولاني در 14 صفحه, از آقاي مجيد جعفري‏تبار آغاز شده كه در واقع تقريظي مبسوط در راستاي تأييد نويسندة كتاب است. او تلاش مؤلّف را به عنوان «تبيين منطقي و مستدل و مستندِ اتّصال عميقِ كتاب و عترت» ستوده و با تعبير «عالمِ عامل و مخلص، صاحب‏نظر و مجتهد در علوم قرآني و تفسير و فقه و اصول» به عظمت و بزرگي از او نام برده است، و خوانندگان را به مطالعة اين كتاب توصيه كرده است.
تقريظ‏نويس محترم در اين مقدمه به قلم‏فرسايي پرداخته و با تعبيراتي تند و احساساتي چون: «خاصّان نااهل»، «علوم كم ظرفيت»، «قليل الجنبه»، «غريبه‏هاي واجد صفات نكره»، «جوهره شكّ وريب»، «ضعيفان و جاهلان»، «خُرد خردان بي‏خرد»! به كساني كه با او هم عقيده نيستند و باوري هم رأي او از قرآن ندارند، حمله‏ور شده است. مثلاً مي‏نويسد: «نحله‏‏اي، محكماتي چون «اهل‏بيت» (در آية تطهير) و «من عنده علم‏الكتاب» و «قربي» و جز آن را محمول بر لَغْويّاتِ لُغَويّه، يا هجويات مُرسَله، و مجعولة خود كرده‏اند!!!».[1] در عين حال اضافه مي‏كند با همه اينها «ذرّة المثقالي در صدد اسقاطِ افراد يا افكارِ خاصّي نيستم»! و نيز مي‏افزايد: «امروز در غالبِ بلاد و ملل، الگوهاي مردم و جوانان، اشيايي زشت و ناپسند، يا افرادي متهتّك يا جاهل يا عادي و عامي مي‏باشند.»!
آن‏گاه پس از بيان مطالبي در عظمت قرآن كريم، به فخر رازي صاحب تفسير كبير مي‏تازد و مي‏نويسد:
«چسان در مواضعي مكرّر، از يك يا دو يا هر سه وصف و طريقه ناپسند (سبّ، تحكّم و گفتار ناحق) استفاده مي‏بَرَد تا حرف خود را بر كرسيِ سُستِ سُست محوران بي‏بنيان بنشاند!!؟».[2]
بعد از مقدمة تقريظ‏نويس، پيشگفتار مؤلّف آغاز مي‏شود، و در نُه صفحه به بيان علّت نگارش كتاب، فلسفة نامگذاري، تفاوت روش تفسير و روش تنظيم، راز كاربرد روش‏هاي گوناگون، پرداخته و مخاطبان تفسيري را به سه دسته تقسيم نموده است. با اين تعبير: «مخاطبان تفسيري آنان (اهل‏بيت
ـ عليهم‏السّلام ـ گاه انسانهاي ساده‏انديش، و گاه حكيمان ژرف‏انديش، و گاه آخوربينان ملحد! بوده‏اند».
نويسنده در پايان پيشگفتارش مي‏افزايد: «اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ هيچ‏گاه اصطلاحات و دانش‏هايي را كه خود حجاب فهم و تفسير قرآن باشند به كار نگرفته‏اند. روش اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ از هنر تفسيري برخوردار است؛ نه آن‏گونه كه برخي مفسّران با ژست معلومات و انديشه‏هاي بيگانه با كلام وحياني، غباري بر فضاي فهم قرآني، منتشر ساخته و از اين راه به هنرنمايي پرداخته‏اند.».
پس از آن به بحث در «ضرورت نيازمندي به تفسير و امام مفسّر» پرداخته‏اند. و به تبيين و تفسير گزينه‏هايي چون «شيوة عقلي» و «شيوة نقلي» در تفسير قرآن دست يازيده است.
مؤلف محترم، در خلال بحث‏هاي نسبتا بلند، اقدام به درج روايات فراواني در پانوشت كتاب با خط بسيار ريز، بدون بررسي همه جانبة آنها ـ از جهت سند و دلالت ـ بي‏هيچ ترجمه و توضيح لازم، نموده و حجم كتاب را به ميزان قابل توجهي بالا برده است.
سپس به موضوع «فلسفة گرايش به روش تفسيري اهل‏بيت» در گزينه‏هاي: الف) قرآن و عترت, دو گوهر در يك صدف؛ ب) ارجاع قرآن به اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام؛ ج) ارجاع اهل‏بيت
ـ عليهم‏السّلام ـ به قرآن؛ د) تفسير متقابل قرآن و روايت؛ هـ) امامان سخنگويان قرآن؛ پرداخته ‏است.
در (صفحة 63) عنوان «عترت، مكمل قرآن»، را برگزيده است, كه شايسته بود, در اين عنوان, به جاي كلمة «مكمّل» كلماتي چون «مبيّن، مفسّر و شارح» را به كار مي‏گرفت. زيرا لازمة چنين تعبيري ناقص بودن قرآن است! در حالي كه هيچ نقص و نارسايي در قرآن وجود ندارد كه به وسيله ديگران كامل شود، بلكه تنها مفسّراني آگاه چون اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ را مي‏طلبد كه به تبيين حقايق آن بپردازند.
در (صفحه 65) نيز عنوان «عترت، قيّم قرآن» را آورده، كه لازم بود به جاي «قيّم» از تعبير «مبيّن» و امثال آن استفاده مي‏كرد. زيرا لازمة چنين تعبيري اين است كه قرآن كريم در رديف صغار و محجورين قرار گيرد! در صورتي كه قرآن نور، مبيّن, ميزان و ملاك صحّت و سقم هر روايتي است، چگونه نيازمند به قيّم خواهد بود! ضمناً تمسّك مؤلف محترم به روايتي كه يكي از تعبيرهاي آن «انّ القرآن لايكون حجّةً الاّ بقيّم» نيز هرگز صحيح نيست. چون اگر فرضاً سند اين روايت هم به گونه‏اي صحيح دانسته شود، محتواي چنين حديثي قابل دفاع نخواهد بود كه حجيّت قرآن را منوط به داشتن قيّم مي‏كند!
آن‏گاه در مبحث «ارزش قول صحابي و تابعين در تفسير» به نقد و بررسي پرداخته و نكات مفيدي را يادآور شده و سخن را به شأن و شركت ابن عباس در تفسير كشانده، ولي در عين حال، تمجيدهاي ديگران را از او تا حدودي, مبالغه‏آميز دانسته است. و نقش بني‏عباس را در اعطاي القاب گوناگون به او دخيل دانسته، و نتيجه گرفته است كه: «بنابر اعتراف ابن عباس و شواهد تاريخي فراوان، وي همة دانش تفسيري معتبر خود را از علي ـ عليه‏السّلام ـ آموخته و از دانش‏آموختگان مكتب تفسيري امام علي ـ عليه‏السّلام ـ است؛ جز آنكه به دلايل فشارهاي اجتماعي و شرايط ظلمانه، گفته‏اي را به امام علي ـ عليه‏السّلام ـ منسوب نساخته و به اسم خودش تمام گشته است.»
پس از آن در موضوع «روشهاي تفسير» به بيان مفهوم «تفسير به رأي» و «روشهاي قانونمند» آن پرداخته و گوشزد كرده است كه: «معصومان در يك پيام مشترك و با لحني بسيار تند مردم را از تفسير ذوقي پرهيز داده و با شمردن آثار زيان‏بار و خطرناك اين كژراهه, آنها را از كيفرهاي سنگين اين روش مذموم آگاه ساخته‏اند. از اين روي نگارنده بر اين باور است كه, تعريف معناي و تفسير به رأي نيز دچار آفت تفسير به رأي گشته است و برخي دانسته يا ندانسته يك گناه بزرگ را به گناهي بزرگ‏تر از آن شرح و تفسير نموده‏اند.»
آن‏گاه مؤلّف محترم چنين نتيجه گرفته است كه: «پسنديده‏ترين شيوة ارزش‏يابي، رويكرد به ده‏ها روايتي است كه مورد اتفاق جميع دانشمندان اسلام بوده و محدثّان شيعه و سنّي بر صحّت و تواتر اجمالي آن اجماع نموده‏اند.»
نويسنده سپس به بيان مفهوم «تفسير به رأي» پرداخته و براي آن پنج تصوير منظور داشته است:
1. رأي و نظر و ذوق شخصي؛ 2. عقيدة حاصل از پندارها و حدس و تخمين‏ها؛ 3. انطباق تفسير به رأي بر تفسير عقل؛ 4. استفاده از قياس در قلمرو آيات الاحكام؛ 5. روي‏گرداني از احكام نقلي اخبار معصومان.
پس از آن چنين نتيجه مي‏گيرد كه در ميان اين پنج گزينه، به غير از تفسير به عقل، ديگر موارد، در گسترة نكوهش و مفاد روايات مشتمل بر مذمت تفسير به رأي قرار مي‏گيرند.
با همة آنچه كه مؤلف محترم عرضه داشته‏اند، به نظر مي‏رسد محور اصلي «تفسير به رأي»، بدون دليل و برهان و تنها بر اساس هواهاي نفساني و مصالح شخصي و گروهي و صنفي و حزبي، به تفسير دست يازيدن است. به عبارت ديگر عدم تدبّر خود در قرآن و تنها تكيه بر ظنّ و گمان كردن است كه منجر به تفسير به رأي مي‏شود؛ و اين نكته را از خود آية شريفه مي‏توان استفاده كرد:
«اَفَلاَ يَتَدَّبَرُونَ القرآن أَمْ علي قلوبٍ أقفالها» (محمد / 24) آيا قرآن را ژرف نمي‏انديشند [و در همة ابعاد آن تأمّل و دقّت به عمل نمي‏آورند؟] يا بر [چنين] دلهاي قفلهاي [ويژه] آنهاست؟
«اَفَلاَ يَتَدَّبَرُونَ القرآن وَ لو كان مِنْ عِنْدِ غيرِاللّهِ لَوَجَدُوا فيه اختلافاً كثيراً» (نساء / 82)؛
آيا قرآن را ژرف نمي‏انديشند؟ و اگر از نزد غيرخدا مي‏بود در آن ناهمگوني مي‏يافتند.
بنابراين، حاكم كردن حدس و گمانها و انديشه‏هاي بي‏پايه و هوس‏جويانه بر آيات قرآن، نتيجة همان عدم تدبّر در آن است. وگرنه نفس تدبّر در قرآن، خواه ناخواه توأم با استدلال و اقامة دليل و برهان خواهد بود. بنابراين مراد از تفسير به رأي، همان تكيه بر رأي و نظر و فكرِ شخصيِ منهاي دليل و برهان است. وگرنه كسي كه در مقام كشف حقيقت قرآن, با شرايط لازم بر اساس دليل و برهان و بررسي همه جانبه پيش رود، حاصل تلاش و كوشش او هر چند در مواردي همراه با خطا باشد چنين كاري مشمول تفسير به رأي نخواهد بود. بنابراين نكتة اصلي در تفسير قرآن، تدبّر در قرآن به وسيلة مفسّر جامع‏الشرايط است. و حاصل مطالب عمدة روايات صحيحه از اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ در مقام تفسير، در واقع مصاديقي از تدبّر آن بزرگواران در قرآن كريم است.

تفسير قرآن به روايت يا تفسير روايت به قرآن؟

مؤلف محترم در (ص 152) ذيل عنوان «تفسير قرآن به روايت» اظهار داشته‏اند: «در روش تفسيري اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ افزودن بر شيوة تفسير قرآن به روايت با روش ديگري روبه‏رو مي‏شويم كه معصومين ـ عليه‏السّلام ـ براي زدودن ابهامي از روايتي به آيه‏اي از قرآن استناد جسته‏اند». آن‏گاه به بيان چند نمونه مي‏پردازد كه نمونة دوم آن اعتماد به حديث علي بن ابي حمزة بطائني است كه به اتفاق علماي رجال از ضعفاء و مردودين است، بنابراين نمي‏شود با تكيه بر چنان احاديثي وارد عرصه تفسير شد. و نمونة دوم هم بيان گفت‏وگوي امام سجاد ـ عليه‏السّلام ـ با مردي شامي است كه آن هم در حدّ يك جوابِ نقضي است تا راهي حلّي و تفسيري. مرد شامي به امام سجاد مي‏گويد: پدر شما ]اميرالمؤمنين علي ـ عليه‏السّلام[ قاتل مؤمنان است! امام سجاد ـ عليه‏السّلام ـ به او فرمود: به چه استنادي چنين سخن مي‏گويي؟ مرد شامي گفت: به استناد سخن خود ايشان كه گفته‏اند: «اِخوانُنا قَدْ بَغَوْا علينا فقاتلناهم علي بغيهم» برادران ما بر ضدّ ما شوريدند، پس ما به خاطر شورش آنها با آنها كارزار نموديم. امام سجاد ـ عليه‏السّلام ـ فرمود: تو مگر با قرآن سر و كار نداري و قرآن را نمي‏خواني؟ گفت: چرا مي‏خوانم. فرمود قرآن مي‏فرمايد: «وَاِلي مَدْيَنَ أَخاهُم شعيباً» (اعراف / 85)؛ «و الي ثمود أخاهم صالحا» (هود / 61) آيا تعبير «اخ» (برادر) در مورد اقوام صالح و شعيب به عنوان برادران ديني است يا برادراني عشيره‏اي و قبيله‏اي؟ مرد شامي گفت: آنها برادران قبيله‏اي بوده‏اند نه ديني. آن‏گاه پاسخ امام را قانع‏كننده يافت و گفت: شبهة مرا زدودي و سينه‏ام را گشودي. بدين‏گونه امام ـ عليه‏السّلام ـ ابهام بخشي از روايات را با استناد به آيه‏اي از قرآن برطرف ساختند.
در اينجا سخن بر سر اين مسئله است كه لزوماً اين‏گونه اخبار، گوياي تفسير روايت به قرآن نيست. بلكه جوابي نقضي و در حدّ معلومات پرسش‏كننده است. زيرا امام سجاد ـ عليه‏السّلام ـ مي‏توانست در جواب شامي بگويد: قرآن مي‏فرمايد: «فَمَنِ اعْتَدي عليكم فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعتدي عليكم» (بقره / 194)؛ هر كس به شما تجاوز كند بمانند آن بر او تجاوز كنيد. چون اطلاق اين آيه شامل برادر مؤمن و غيرمؤمن مي‏شود، و قطعاً كساني كه بر ضدّ اميرالمؤمنين ـ عليه‏السّلام ـ قيام كردند، برادران ديني او بودند، و نمي‏توانيم بگوييم فقط برادران عشيره‏اي و قبيله‏اي آن حضرت بوده‏اند، چون همة آنها اهل نماز و روزه و به گمان خودشان معتقد به مباني ديني بودند؛ و تازه شماري از آنان هم از عشيره و قبيلة امام هم نبودند. پس استدلال امام ـ عليه‏السّلام ـ به آية «و الي مدين أخاهم شعيباً» اگر چه خوب و مفيد است ولي تمام نيست, بلكه جوابي در حدّ درك و فهم طرف مقابل است، پس جوابي نقضي است نه حَلّي. و يا امام ـ عليه‏السّلام ـ مي‏توانست به آية «و إن طائِفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي حتي تَفي‏ءَ الي امراللّه» (حجرات / 9)؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم كارزار كنند، ميانشان آشتي دهيد، پس اگر يكي از آن دو بر ديگري ستم كند، با آن كه ستم كرده است بجنگيد تا به فرمان خداي بازگردد. استدلال كند.
بنابراين استشهاد به اين‏گونه اخبار فقط در حدّ توجّه و سوق دادن مردم به قرآن است نه اينكه لزوماً تأسيس قاعده‏اي نوين در عرصة تفسير باشد, و روش اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ بر اساس آن دسته از روايات كه صحيحه و مطابق با قرآن هستند, روش تفسير قرآن به قرآن است. و حاصل تفسير آنها يا بيان مطالبي از سنّت رسول خدا است و يا برداشتي بسيار عالي و متعالي از قرآن كه نتيجة تدبّر جامع الاطراف خودشان از قرآن كريم است.
مؤلف محترم در (صفحة 179) ذيل عنوان «تبيين واژة احسار» مي‏نويسد: «در روايتي صحيح السند مي‏خوانيم: امام صادق ـ عليه‏السّلام ـ دربارة آية «وَلاتَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً الي عُنُقِكَ وَلاتَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» (اسراء / 29) فرمود:
«احسار» به معناي فقر و فاقت و ناداري است. در نتيجه, ترجمة صحيح آيه اين است كه خداوند در زمينه رعايت اعتدال و انفاق به ديگران مي‏فرمايد: دستت را بر گردنت زنجير مكن (كنايه از بخل) و از سوي ديگر دست خود را به طور كامل گشاده مگذار (كنايه از بذل و بخشش بي‏حساب) كه در نتيجه خود سرزنش شده و فقير و نيازمند خواهي گشت.
آن‏گاه مي‏افزايد: «در ترجمه‏هاي كنوني قرآن هيچ كدام از مترجمان «احسار» را به معني فقر و فاقت ترجمه نكرده‏اند؛ با اينكه روايت صحيح السند در اين‏باره وجود دارد، و پرسشها در بسياري موارد اين است كه چنانچه روايت صحيح‏ السند و ظاهر الدلاله‏اي از امام معصوم ـ عليه‏السّلام ـ دربارة ترجمه و تفسير آن آيه به ما رسيد، آيا باز هم مجاز خواهيم بود كه آيه‏اي را به دلخواه خود ترجمه كنيم؟!»
در پاسخ به مؤلف گرامي بايد گفت: مقام تفسير چيزي است، و مقام ترجمه چيز ديگر.[3] امام صادق ـ عليه‏السّلام ـ آنچه را كه دربارة اين آيه فرموده‏اند در مقام تفسير و توضيح است نه ترجمه؛ كه بيان لُغَوي كلمة «محسور» باشد. زيرا «محسور» در لغت به معناي «حسرت زده»، «وامانده»، «درمانده» «نكوهيده» و «اندوهگين» مي‏باشد. و مترجمان قرآن در مقام ترجمه بايد اين كلمه را به يكي از معادلهاي مذكور ترجمه كنند. ولي در مقام شرح و توضيح و تفسير آيه خواهند گفت كه اين حسرت‏زدگي و اندوهناكي در اينجا نتيجه فقر و نداري است. بنابراين برخلاف تصور مؤلف محترم، مترجمان در اين آيه چيزي را به دلخواه خود نياورده‏اند بلكه از قانون ترجمه ـ كه دستورات خاصّ خود را دارد ـ پيروي كرده‏اند.
نويسندة محترم (در صفحة 186 و 187) ذيل عنوان «تأويل، تشبيه يا تطبيق موهن» مي‏نويسد: «يكي از بايسته‏هاي مهم تأويل‏گر، تشخيص بين تأويل حق و ناحق و آگاهي از موازين و معيارهاي قانونمند آن است». سپس به نقد مطالب يكي از قرآن‏پژوهان صاحب نظر[4] پرداخته و چنين نوشته است: «و بر همين پايه مي‏بينم كه در نوشتة برخي معاصران با بضاعت مزجاة، چگونه به جنگ برخي تأويل‏هاي به حق رفته و به ناحق، تطبيق‏هاي حق را انكار كرده‏اند. آنها در بخش «تطبيق باطل و اقسام آن» اين‏گونه پنداشته‏اند كه:
الف) مواردي از قبيل: «والسماء و الطارق وما ادريك ماالطارق النجم الثاقب» كه مراد از «سماء» علي ـ عليه‏السّلام ـ و مراد از «طارق» روح‏الامين و مراد از «نجم ثاقب» را پيامبر ـ صلي‏الله عليه وآله ـ دانسته‏اند. «عم يتسائلون عن النبأ» مراد از «نبأ» را علي ـ عليه‏السّلام ـ و ولايت ايشان دانسته‏اند، «فلا أقسم بالخُنّس» مراد قائم آل محمّد ـ عجل‏الله تعالي فرجه ـ دانسته‏اند. اين‏گونه تطبيقات، مخالف نصّ و سياق آيات قرآن مي‏باشد.
ب) مواردي از قبيل: «يوم ينظر المرءُ ماقَدَّمَتْ يداه و يقول الكافر ياليتني كنت تراباً» كه «ياليتني كنت تراباً» اين‏گونه معنا شده است: اي كاش، در زمرة شيعيان علي بن ابي طالب
ـ عليه‏السّلام ـ بودم. «انّ الانسان لربّه لكنود» مراد، خليفه اوّل بين شده، اين تطبيقات، مخالف قواعد زبان و ادبيات عرب مي‏باشد؛
ج) مواردي از قبيل: «فاذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» يعني هنگامي كه از نبوت فارغ شدي علي
ـ عليه‏السّلام ـ را به جانشيني خود نصب كن، و در «الذي يكذّب بالدين» مراد از دين، ولايت امام علي ـ عليه‏السّلام ـ است.
د) مواردي از از قبيل: «اِنَّ عدّة الشهور عندالله اثناعشر شهراً» به دوازده امام ـ عليه‏السّلام ـ و «الفجر» به قائم آل محمّد ـ عجل‏الله تعالي فرجه ـ «و ليال عشر» به امام شيعه، و «شفع» به علي ـ عليه‏السّلام ـ و «وتر» به خداوند و «طور سينين» به امام حسن و امام حسين و امام علي ـ عليهم‏السّلام ـ اشاره دارد. در «والشمس والقمر» مراد از «شمس» رسول خدا ـ صلي‏الله عليه وآله ـ و مراد از «قمر» علي ـ عليه‏السّلام ـ و مراد از «ليل» پيشوايان ستم، و مراد از «نهار» اسامي ذريّة زهراء ـ عليها‏السّلام.
هـ) مواردي از قبيل: «فلا اقتحم العقبه وما ادريك ماالعقبه فَكُّ رَقَبَة» كه مراد از «فَكُّ رَقَبَة» ولايت اميرمؤمنان ـ عليه‏السّلام ـ دانسته‏اند، در «ثم ليقضوا تفثهم» مراد ملاقات امام است. «والتين والزيتون» مراد امام حسن ـ عليه‏السّلام ـ و امام حسين ـ عليه‏السّلام ـ دانسته‏اند كه تمام اين تطبيقات، موهن به مقام پيامبر ـ صلي‏الله عليه وآله ـ و اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ است.[5]
نگارندة اين فرضيه مقام احاديث فوق را به دليل ضعيف سند اغلب آنها و مغاير بودن با اصول قواعد عقلي و نقلي و عرفي ـ از جمله روايات تفسيري را ـ از اقسام تطبيق باطل به شمار آورده است».
آن‏گاه نويسندة محترم، در مقام پاسخ برآمده و به گمان خويش در ابطال توهم نويسنده، نوشته است:
1. بيرون راندن هر تطبيق و يا تبيين مصداقي از حوزة تفسير، با مباني تفسيري اهل‏بيت
ـ عليهم‏السّلام ـ سازگار نمي‏باشد؛
2. نامگذاري برخي مفاهيم ياد شده از مقولة انطباق كلي بر مصداق بسيار دشوار به نظر مي‏رسد؛
3. برخي از اين‏گونه موارد اشاره به معاني بطني آيه است؛
4. به گمان قوي چنانچه از همة موارد ياد شده به نوعي تشبيه و يا استعاره تعبير گردد سخني سازگار با اصول و قواعد محاوره خواهد بود.
از چهار پاسخ مذكور، پاسخ اوّل، دوّم و سوّم، هر كدام هيچ مشكلي را حل نمي‏كند و دليلي هم كه بتواند اثبات كند كه آيات فوق‏الذكر منطبق بر موارد نام برده و يا مصداقي از آنهاست وجود ندارد. و ادعاي اين‏كه اين‏گونه موارد از باب بطن آيه باشد، ادعايي بدون دليل و صرف توهّم است. و رواياتي كه در بردارندة چنين مطالبي است از جهت سند قابل اعتماد نيستند، و از جهت دلالت هم، دلالتي اثبات بر مدّعاي نويسنده كتاب ندارد. و اصولاً حمل اين آيات بر اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ چه فضيلتي را براي آن بزرگواران ـ كه سرتاپا غرق در فضيلت‏اند ـ اثبات مي‏كند؟
به راستي اگر گفتيم «شمس» يعني پيامبر اكرم ـ صلي‏الله ‏عليه‏ و‏آله ـ و «قمر» يعني اميرالمؤمنين علي ـ عليه‏السّلام ـ با اين‏گونه ادّعاها، چه فضيلتي براي آن بزرگواران حاصل آمده است؟ فضيلت پيامبر و علي و ديگر امامان معصوم ـ عليهم‏السّلام ـ به درك و فهم و انديشه و ارادة اختياري آنها و حركت آنان در راه خدا است. وگرنه پديده‏هاي بي‏جان و بدون اراده در آسمانها و زمين به خودي خود چه فضيلتي دارند كه اينان منطبق بر آن شوند؟!
واقعاً كسي كه در اين مقوله عميقاً بينديشد از تصورات و اوهام كودكانه قائلين به چنين مطالبي شگفت‏زده مي‏شود! كه تعليمات حيات‏بخش قرآن و معارف بلند و محتواي متعالي آن را به چه جهتي سوق مي‏دهند؟! «و انّ هذا لشي‏ء عُجاب» اما پاسخ چهارم نويسنده محترم از جهتي ممكن است, قابل قبول باشد. بدين معنا, بپنداريم كه موارد مذكور نه از باب تطبيق و يا مصداق بلكه صرفاً از باب نوعي تشبيه و استعاره باشد.
همان‏گونه كه شاعران، معشوقِ محبوب مورد نظرشان را به ماه و خورشيد و ستاره و امثال آن تشبيه مي‏كنند، كساني هم در مقام تشبيه، پيامبر و ائمه ـ عليهم‏السّلام ـ را بدين پديده‏هاي آسماني تشبيه كرده باشند. البته اين معني از كساني چون شاعران و اديبان خيالباف و نازك‏انديش بعيد نيست، ولي آيا مي‏توان چنين مطالبي را به عنوان حديث منقول از معصومين ـ عليهم‏السّلام ـ تلقي به قبول كرد؟! حتي بر فرض صحّت سند اين احاديث آيا نسبت چنين مطالب شاعرانه‏اي به اهل‏بيت
ـ عليهم‏السّلام ـ دون شأن و مرتبة آنها نيست؟!
ولي نويسندة محترم كتاب اين معنا را ممكن و قابل قبول دانسته لذا در ص 189 مي‏نويسد: «وقتي گفته مي‏شود اطلاق «سماء» بر امام علي ـ عليه‏السّلام ـ و يا «نجم ثاقب» بر پيامبر ـ صلي‏الله عليه و آله ـ يا «خُنّس» بر قائم آل محمد ـ عجل‏الله تعالي فرجه ـ تطبيقي باطل است به نظر مي‏رسد گويندة اين سخن هنوز نتواسته مفاهيمي از قبيل استعاره و تشبيه و يا كنايه را هضم نمايد!»
بايد گفت: آري، انصافاً اين‏گونه مطالب از باب تطبيق، تطبيقي درست و استوار نيست ولي از باب تشبيه، براي كساني كه همچون شاعران قوة تخيّل نيرومندي دارند هيچ مشكلي نخواهد داشت، شما مي‏توانيد معشوقتان را به تمام پديده‏هاي زيباي هستي تشبيه كنيد و هرگونه كه خواستيد, و به ذهنتان آمد, در عالم خيال تصور كنيد و سپس تصديق فرماييد!
و امّا اين‏كه نويسندة محترم اظهار داشته كه قوة هاضمة گوينده هنوز نتوانسته چنين مفاهيمي را هضم كند, البته اين سخن درستي است، چون همگان همچون نويسندة محترم اين كتاب هاضمة پرتوان و نيرومندي را ندارند كه همه چيز را در خود هضم كند!
خلاصة مطلب آنكه اولاً: اين‏گونه روايات كه شمار آنها كم هم نيستند, از نظر سند ضعيف و غيرقابل پذيرش‏اند، لذا نمي‏توان آنها را به اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ نسبت داد, و ثانياً: اگر چنين تطبيق‏هايي جايز باشد، هر باند و گروهي در قالب هر مذهب و مسلك اسلامي، مي‏تواند آن آيات را منطبق بر پيشوايان مذهبي مورد نظر خويش قرار دهد، و از اين راه هر كسي احياناً با چنين تأويلهاي خنكي در صدد حقانيت رهبران مذهبي خود برآيد. و مگر چنين كشمكش‏هاي بي‏سامان فرهنگي در تاريخ اسلام كم رخ داده است؟! گروهي از شيعيان چنين آياتي را بر پيشوايان معصوم خود منطبق ساخته‏اند و دسته‏اي از سنّي‏ها هم همين‏گونه آيات را بر خلفاي خويش تطبيق نموده‏اند! براي دريافت چنين واقعيتي مي‏توانيد حداقل به منابعي چون الغدير و تفسير امام فخررازي مراجعه فرماييد.
در پايان، تلاش مؤلف گرانقدر در تدوين چنين اثري شايستة قدرداني و سپاسگزاري است. در مجموع اخبارگرايي[6] خوش‏بينانه و تا حدودي توجيه‏گرانة مؤلف محترم در اين كتاب، سير تطوّر او را از «معقول» بيشتر به سوي «منقول» كشانده است. بنابراين مناسب است كه نام اين كتاب را به آموزه‏هاي منقول تفسيري از اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ در تفسير، تأويل و تطبيق قرآن تغيير داد. زيرا در روايات تفسيري منسوب به اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ روش خاصّي جز «تفسير قرآن به قرآن» لحاظ نشده است و تأويل‏ها و تشبيه‏ها و تطبيق‏هاي منقول هم مستند به ادلّة محكمي نيستند.[7]

پي‏نوشت:

1.‏ اين سه علامت تعجب از خود مقدمه نويس است.
2.‏ اين سه علامت تعجب از خود مقدمه نويس است.
3.‏ ر.ك: ترجمه‏هاي ممتاز قرآن در ترازوي نقد, محمد علي كوشا، انتشارات كتاب مبين، 1382.
4.‏ محمد كاظم شاكر، روش‏هاي تأويل قرآن، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي, قم، 1376 هـ .ش, ص 169 تا 200.
5.‏ نگارندة كتاب روش‏شناسي اهل‏بيت, تمامي موارد را نياورده و مورد (ز) را از قلم انداخته است, شايد دليل علمي (!) متقني (!) در نقد آن, را از ياد برده است!!!
6.‏ دربارة غلو در متون روايي و كتب, اشارات بسياري آمده است, اما نمونه‏هاي خوبي از نقد غلو در حق ائمة اطهار ـ عليهم‏السّلام ـ كه به دور از افراط و تفريط باشد كمتر يافت مي‏شود. نمونة خوبي از آن در دانشنامة امام علي ـ عليه‏السّلام ـ جلد سوم, بخش نبوت و امامت آمده است. اين مقاله كه از نعمت‏الله صفري فروشاني با همين نام (غلو) در صص (375-424) آمده است, تقريباً به دور از زياده‏روي يا كاستي, توانسته است مفهوم غلو و ادوار تاريخي آن را بررسي و نقد كند. مراجعه به ديگر اثر نويسنده يعني غاليان با كاوشي در جريان‏ها و برآيندها, چاپ اول, بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي, خالي از فايده نخواهد بود. همچنين در باب غلو و تفاسير و تأويلهاي آيات و انطباق آن بر معصومين ـ عليهم‏السّلام ـ مراجعه به دو كتاب ذيل توصيه مي‏شود:
1.‏ آسيب‏شناسي و روش‏شناسي تفسير معصومان ـ عليهم‏السّلام, مركز نشر علوم و معارف قرآن كريم (كتاب مبين) علي اكبر رستمي, 1380, 250 صفحه. كتاب فوق نمونه‏اي روشمند از تفسير قرآن كريم از ديدگاه معصومان است و زدودن آنها از پيكرة روايات تفسيري را بررسي كرده است. نگارنده به موضوع تفسير قرآن با قرآن تأكيد و پافشاري كرده و از پرداختن به ديگر موضوعات پراكنده پرهيز نموده است.
2.‏ روشهاي تأويل قرآن به معنا‏شناسي و روش‏شناسي تأويل در سه حوزة روايي, باطني و اصولي, دكتر محمد كاظم شاكر, زمستان 76, دفتر تبليغات اسلامي حوزة علمية قم, كه در متن كتاب نيز بدان اشارت رفته است.
نگاهي به كتب و نشريات ذيل نيز خالي از فايده نخواهد بود:
1.‏ التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب, محمد هادي معرفت, دانشگاه علوم اسلامي رضوي, چاپ اول, مشهد, 1418 هـ .ق,
ج 1 (صص 456-566).
2.‏ علوم القرآن, محمّد باقر حكيم, مجمع الفكر الاسلامي, چاپ دوم, قم, 1417 هـ .ق, (صص 307-340).
3.‏ قانون تفسير, سيّد علي كمالي دزفولي, انتشارات كتابخانة صدر, تهران بي تا, (صص 61-75).
4.‏ فصلنامة پژوهشهاي قرآني, بهار و تابستان 75, شمارة 6-5.
5.‏ فصلنامة رسالة القرآن, ش 9.
6.‏ مسائل عقائدية في الغلو والتفويض, الخلق والرزق, العلم بالغيب, الحقيقة المحمدية, قم سيد علاءالدين امير محمد قزويني ـ قم ـ ياس زهرا ـ چاپ سوم, 1382 هـ .ش.
7.‏ امام علي و قرآن: پژوهشي در تفسير و روشهاي آن در انديشة امام علي(ع)؛ محمّد مرادي ـ قم ـ نشر هستي‏نما ـ چ اول, 263.
8.‏ مكاتب تفسيري, مفسران نخستين, مكتب روايي محض, تفاسير روايي محض, علي اكبر بابايي ـ جلد اول, تهران: سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني, چ اول, 1382.
9.‏ باطن و تأويل قرآن, علي اكبر بابايي و محمد كاظم شاكر, مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزة علمية قم, چاپ اول, قم, 1381, (صص 83-122).
10.‏ همچنين نويسندة محترم براي فهم و تأويل و تفسير قرآن مي‏بايست؛ نخست به فراگيري مباحث علوم قرآني بپردازد و مخصوصاً واژه‏هاي تأويل و تفسير را فرا گيرد, براي وي نيز رجوع به منابع ذيل خالي از فايده نيست.
ـ روشهاي تأويل قرآن, با مشخصات پيشگفته؛ فصول: تأويل در قرآن, معناشناسي تأويل, فصل سوم؛ دانش تأويل و آگاهان به آن در متون اسلامي (صص 111-147), فصل چهارم. جري و تطبيق قرآن بر اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ و مخالفانشان در روايات تفسيري (صص 147-205) مخصوصاً بخش تطبيق.
ـ دانشنامة قرآن و قرآن‏پژوهي, به كوشش بهاءالدين خرمشاهي, دوستان, ناهيد, تهران 1377, اول, ج 1 (صص 468-471).
7.‏ بهاءالدين خرمشاهي, قرآن‏پژوهي به هفتاد بحث و تحقيق قرآني, ناهيد 1376, تهران, چاپ سوم, تأويل (صص 158-166) و فهم قرآن با قرآن (صص 323-342).

مقالات مشابه

دوگان کلام محوری / انسان محوری؛ رویکردی نو در گونه‏ شناسی تفاسیر قرآن کریم

نام نشریهپژوهش دینی

نام نویسندهمحمود کریمی, محمد حسن شیرزاد, محمد حسین شیرزاد

بررسي تطبيقي آيه ولايت در تفاسير فريقين

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهابراهیم کلانتری, محمدرضا عبدالله‌پور

تفسیر تاریخی قرآن کریم

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهمحمدعلی رضایی اصفهانی

تفسیر تطبیقی:معنایابی و گونه شناسی

نام نشریهپژوهش‌های نفسیر تطبیقی

نام نویسندهمحمدکاظم شاکر, انسیه عسگری

گونه‌شناسی و روش‌شناسی روایات تفسیری امام باقر(ع)

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهقاسم بستانی, نصره باجی, سیدیوسف محفوظی

گونه شناسی روایات تفسیری در فضیلت امام حسین علیه السلام

نام نشریهحدیث حوزه

نام نویسندهسیدمحسن موسوی, میثم خلیلی

تفسير تنزيلى در بوته نقد با تأكيد بر تفسير الحديث

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهعلی‌اکبر شایسته‌نژاد

روش تفسيري امام رضا (ع)

نام نشریهبینات

نام نویسندهمحمد جوکار