كليد شناخت فلسفه تاريخ در قرآن بينش تاريخى شهيد صدر

پدیدآورمیرزا محمد مهرابی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 959 بازدید
كليد شناخت فلسفه تاريخ در قرآن بينش تاريخى شهيد صدر

ميرزا محمد مهرابى

قرآن رويداد هاى تاريخى راكوركورانه و محصول «صدفه‏» يا خود به خود و بى‏مقدمه نمى‏داند و قضا و قدر و لزوم تسليم چشم و گوش بسته را در برابر فرمانهاى غيبى رد مى‏كند و در بيدار كردن هوش و گوش مردم مى‏كوشد تا تصور نكنند كه جبر محض است و در كف شير نر خونخواره‏اى غير تسليم و رضا، كى چاره‏اى است! آرى قرآن اين برداشت‏هاى افراطى و انحرافى را قبول ندارد و همه‏جابر روى قوانين تاريخى تكيه مى‏كند. اگر بااراده و اختيارى كه خدا به تو بخشيده نتوانى از قوانين تاريخى به نفع خود بهره بردارى و بر آنها حكومت كنى، قوانين تاريخى بر تو حكومت‏خواهد كرد. پس بكوش كه حاكم باشى نه محكوم.
«ديده بگشاى كه كج راهه قدم نگذارى‏»
نوع شناخت‏يك مكتب از جامعه و تاريخ و طرز برداشتى از آن دو، نقش تعيين كننده‏اى در ايدئولوژى آن مكتب دارد. از اين رو ضرورت دارد در متن جهانبينى اسلامى طرز نگرش اسلام به جامعه و تاريخ روشن گردد. (1)
از آنجا كه در طول زمانهاى متمادى، تاريخ به عنوان يك ابزار مناسب در جهت تحقير و يا تعظيم ملتها و اشخاص بازيچه دست موذيان و طواغيت‏بوده‏است و از آن سوء استفاده مى‏كرده‏اند! بجا است كه به عنوان يك منبع و ماخذ مورد شناخت و تجزيه و تحليل قرار گيرد تا حقيقت امر روشن گردد و افرادى بايد باشند كه با بينش عميق و درك صحيح اين گره را گشوده و راه را براى درك حق آسان سازند. از طرفى چون تاريخ سرگذشت گذشتگان است و گنجينه‏اى از جواهر صفات سابقين و سفينه‏اى براى لاحقين و مرآتى جهان‏نما است، بايد آموخته شود و اين آموختن بايد با واقعيت تاريخى و تحليل همراه باشد، اما دانستن واقعيت تاريخى با تحليل و فلسفه كافى نيست‏بلكه شناخت و تفكر و عقل و درايت هم لازم است. يعنى وقايع تاريخى اطلاعات معلوماتى را در اختيار آدمى قرار مى‏دهد كه قوه هوش و ادراك وى درباره آن به تفكر مى‏پردازد و عقل و درايت او قبل از هرگونه تصميم‏گيرى درباره آن تامل مى‏كند.
شهيد سيد محمد باقر صدر (كاظمين 1400-1350 ه. ق) يكى از دانشمندان فيلسوف و فقيه اسلامى است كه در زمينه تاريخ و قوانين حاكم بر آن سخن به ميان آورده است.
وى بادرك عميق و شناخت صحيح و ذهن نقادانه به اين امر پرداخته و تلاشهاى او درباره معارف تاريخى و فلسفه آن راه‏گشاى مشكلات گرديده است.
بينش تاريخى صدر از قرآن و نهج‏البلاغه و احاديث و سنت نشات گرفته و تاريخ را با روشى علمى و فلسفى بيان نموده است.
سيد محمد باقر صدر ضمن تاليفات گوناكون از قبيل «فلسفتنا»، «اقتصادنا»، «فدك فى التاريخ‏»، «ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامى‏»، «الانسان المعاصر و المشكلة الاجتماعيه‏»، «البنك للاربوى فى الاسلام‏»، «المدرسة القرآنيه‏»،... مى‏رفت تا با ژرف‏نگرى خود خلا فكرى موجود در انديشه مصلحان اسلامى، خصوصا تحصيل كردگان دانشگاه و حوزه را پركند. اما ديدار معشوق فزونى يافت و به ديدار حق شتافت و ما از اين فيض عظيم محروم گشتيم. اميد است دوستداران و شاگردان خلف او نگذارند چراغى را كه روشن نموده به خاموشى گرايد.
استاد علامه مباحث‏خود را پيرامون شناخت‏سنت‏هاى تاريخ و قوانين آن در قرآن، با طرح چندين سؤال مطرح و ضمن پاسخ به آنها به پاره‏اى از مكاتب مادى و الحادى اشاراتى نموده و ضعفهاى آنان را بررسى كرده و مورد انتقاد قرار داده‏است. 1. آيا پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است؟ نظر قرآن در اين باره چيست؟ 2. آيا حركت و تحول تاريخ بشر از قانون خاصى تبعيت مى‏كند؟ 3. نيروى محرك تاريخ كدام است؟ 4. نقش انسان در صحنه تاريخ چيست؟ 5. دين و انبياء چه نقشى در حركت تاريخ دارند؟

1. آيا پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است؟

در اينكه آيا تاريخ علم است و بينش تاريخى شهيد صدر...
پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است‏يا خير؟ اختلاف نظر وجود دارد و اين اختلاف نظر به نحوه تلقى‏هاى مختلف بر مى‏گردد كه ارباب هر يك از حوزه‏هاى مربوطه از موضوع كلى‏تر «انسان‏» و به تبع آثار آن نظير جامعه، اقتصاد، تاريخ و غيره و نيز امر مهم «شناخت آن مسائل‏» دارند. هر دو معتقدند كه تاريخ از قوانين پيروى مى‏كند ولى به دست آوردن اين قوانين و پيدا كردن دقيق آنها كار آسانى نيست و به سهولت انسان را به مقصد نمى‏رساند.
با وجود اختلاف بزرگى كه ميان علوم رياضى و طبيعى، يا ميان علوم گوناگون داخل اين مقولات، مشهود است مى‏توان به تمايز اساسى ميان علوم و تاريخ قائل شد. به سبب همين تمايز گمراه كننده است كه تاريخ و شايد هم ديگر به اصطلاح علوم اجتماعى را علم خواند ايراداتى كه مى‏آورند پاره‏اى قانع كننده‏تر از ديگران، به اختصار عبارتست از: 1. تاريخ منحصرا با يكتا و علم با كلى سر و كار دارد. 2. تايخ درس نمى‏دهد. 3. تاريخ قادر به پيش بينى نيست. 4. تاريخ از آنجا كه انسان خود را بررسى مى‏كند، الزاما ذهنى است. 5. تاريخ بر خلاف علم پاى مسائل مذهبى و اخلاقى را به ميان مى‏كشد. (2)
نتيجتا بسيارى از صاحبنظران فلسفه علم بر آن شده‏اند كه اصولا علوم انسانى را از طبقه‏بندى علوم تجربى خارج كنند و در مرتبتى فروتر از علم محسوب دارند. آنچه اينان عمدتا به عنوان دليل موجه خود ذكر كرده‏اند چنين است:
در اينگونه معارف «انسان‏» در آن واحد هم مطالعه‏كننده و هم مطالعه شونده است و لذا هيچ‏گاه نمى‏تواند نسبت‏به خويش بى‏طرف و خنثى و از تاثير ديدگاههاى ارزشى خود بر كنار باشد. به همين دليل هيچ نوعى از آن تعارضها در مورد علوم طبيعى ظاهر نگرديده، در حالى كه علوم انسانى مملو از اين همه تناقضهاى اساسى لاينحل مى‏باشد. به همين دليل «علم تاريخ‏» را ضعيفترين علوم انسانى ذكر كرده‏اند، چراكه متعلق شناسائى آن وجود خارجى ندارد و لذا محقق ناگزير است‏به برخى بقاياى مكتوب وغير مكتوب هر دوره-كه اغلب نسبت‏به كل مجموعى عناصر آن عهد بخش بسيار حقير وناچيزى است- تمسك جسته و هيات مجموعى آن دوران را باز سازى كند. تا سپس بتواند يك موضوع جزيى و مشخص را در زمينه كلى مزبور به طور على تبيين كند. واضح است هنگاميكه آن دسته از علوم انسانى كه مستقيما با متعلق شناسائى حى و حاضر خود در ارتباط هستند، نتوانند دستاوردى در خور شان «علم‏» داشته باشند، «علم تاريخ‏» كه نه فقط فاقد موضوع زنده وبالفعل، بلكه واجد آثار و بقاياى بسيار محدود و ناقص و مشكوك است، نمى‏تواند هيچ محلى از اعراب داشته باشد. (3)
تعدادى هم نه تنها تاريخ را علم نمى‏دانند بلكه آن را فاقد ارزش وفايده مى‏دانند:
اين نكته كه بسيارى از حوداث تاريخ جز تكرار وقايع يا يك رشته تصادف واتفاق به نظر نمى‏آيد دستاويز عمده‏اى براى كسانى بوده است كه اشتغال بدان را كارى بى فايده وملال انگيز دانسته‏اند ومعتقدند: موضوع تاريخ عبارت از حوادثى است كه در زمانها و مكانهاى گوناگون تكرار مى‏شوند و هرگاه از تفاوتهاى فردى و تفاوتهايى كه ناشى از مقتضاى محيط است آنچه را قدر مشترك بشمارند انتزاع مى‏كنند، اعمال انسانى جز تجلى وتعبير نهاد و طبيعت واحد انسانى وغير از تكرار مستمر يك رشته امور واعمال معين و واحد چيزى نخواهد بود (4) .
عده‏اى تاريخ را اطلاعات ناقص و دروغينى از مسايل و وقايع معدوم وبى ثمر مى‏دانند كه هم بى اساس است و هم غير ممكن (5) .
شهيد صدر اين مطلب را از نظر قرآن بررسى نموده، مى‏فرمايد: برخى اشخاص چنين مى‏پندارند كه پژوهش در قوانين تاريخى يك بحث علمى است، همانطور كه تحقيق در باب قواعد فيزيكى وحياتى ونباتى وفلكى وذره وغيره در قلمرو علم است، ولى قرآن كتاب هدايت است نه كشفيات علمى. نه قرآن كتاب درسى است ونه محمدصلى الله عليه وآله پيامبر اسلام معلم است كه به عده‏اى متخصص يا فرهنگى درس بدهد. اين كتاب فقط براى اين نازل شده است كه مردم را از تاريكيها به سوى روشنائى ببرد. يعنى از ظلمت نادانى به سوى نور هدايت واسلام سوق دهد. پس از چنين كتابى نبايد انتظار بحث در مبادى وحقايق علمى داشت و مسائل مربوط به فيزيك و شيمى و گياه و جانور شناسى را از آن خواست. درست است كه در جاى جاى قرآن، به همه اين موارد اشاراتى شده ولى اين امر صرفا براى اشاره به بعد الهى ونمودن آثار قدرت خدايى در عالم آفرنيش است نه تعليم دانش‏هاى مزبور.
آرى، گاه حقايقى در قرآن مطرح شده كه علم پس از صدها سال به كشف آن دست‏يافته است. ولى، به طور كلى قرآن هيچگاه نخواسته است نيروى ابتكار و پى‏جوئى واستعداد وتلاش آدميزاد را در قلمروهاى گوناگون زندگى وتجربه فلج كند. قرآن نخواسته است‏خود را جايگزين قدرت خلاق انسان كند. بلكه خواسته تا استعدادهاى او را بارور واو را در راه درست رهبرى فرمايد ونيروهايى بالقوه را به فعل برساند. اما در پاسخ اينكه برخى تصور كرده يا گفته‏اند: قرآن صرفا كتاب هدايت است نه كشفيات علمى واگر بنا باشد چنين كتابى داخل اين مسائل شود به صورت كتاب درسى وتخصص در مى‏آيد وديگر براى نوع بشر جنبه ارشادى ندارد، گوييم درست است كه قرآن نخواسته قدرت ابداع ورشد وخاصيت پژوهشگرى بشر را فلج كند، ولى ميان قلمرو تاريخى وساير قلمروهاى هستى تفاوت جوهرى واساسى وجود دارد (6) .
در اين زمينه شهيد مطهرى مى‏فرمايد: بديهى است كه اسلام نه مكتب جامعه شناسى است ونه فلسفه تاريخ; در كتاب آسمانى اسلام هيچ مطلب اجتماعى يا تاريخى با زبان معمول جامعه شناسى يا فلسفه تاريخ مطرح نشده‏است. همچنان كه هيچ مطلب ديگر: اخلاقى، فقهى، فلسفى وغيره با زبان معمول ودر لفافه اصطلاحات رايج وتقسيم بنديهاى مرسوم بيان نشده است. در عين حال مسايل زيادى از آن علوم كاملا قابل استنباط واستخراج است (7) .

2. آيا حركت وتحول تاريخ بشر از قانون خاصى تبعيت مى‏كند؟

يكى از مباحثى كه ذهن فيلسوفان تاريخ را به خود مشغول داشته، اين است كه: آيا تاريخ بشر از قانون خاصى تبعيت مى‏كند يا خير؟ به عبارتى: تاريخ فقط وقايع جزيى است واز اين وقايع نمى‏شود اصول كلى استخراج كرد.
در اين رابطه آقاى والش در مقدمداى بر فلسفه تاريخ خود مى‏گويد: آيا اساسا براى تاريخ ورويدادهاى آن مى‏توان به قانونى قائل بود واگر مى‏توان آن قوانين كدامند؟ (8)
در اين باره اختلاف نظر هست عده‏اى معتقدند كه حركت وتحول تاريخ بشر از قانون خاص برخوردار است كه به پوزيتويسم، (Positivism) يا مثبت گرا معروفند.
چنى آمريكائى مورخ مثبت گرا مى‏گويد: تاريخ انسان شبيه حركت اجرام آسمانى است كه طبق قوانين تغيير ناپذير و مستقل مى‏گردند ورفتار آنها مانند قانون جاذبه يا تكامل طبيعى اجتناب ناپذير است. او مى‏گويد تاريخهاى جامعه از شش قانون پيروى مى‏كنند: توالى، تغيير پذيرى، استقلال، توافق ميان مردم و پيشرفت اخلاقى. (9) .
عده‏اى ديگر براى تاريخ هيچ گونه قانون قائل نيستند ونسبت‏به آن احساس بدبينى، (Pessimism) دارند. مه‏ير محقق برجسته جهان باستان از مردم آلمان مى‏نويسد: من طى تحقيقات چندين ساله‏ام نتوانسته‏ام هيچ قانون تاريخى را كشف كنم ودر تاليفات مورخان ديگر نيز تاكنون به چنين قوانين دست نيافته‏ام (10)
پوپر از كسانى كه به دنبال پيدا كردن قانونى بر تبين حركت تاريخ هستند، انتقاد ميكند ومى‏گويد: اين اميد كه روزى بتوانيم قوانين حركت اجتماع را بيابيم به همان صورت كه نيوتون قوانين حركت اجسام مادى را يافت، چيزى جز نتيجه همين بدفهمى‏ها نيست. چون هيچ حركت اجتماعى نيست كه از هر جهت مشابه با حركت اجسام مادى باشد بنابر اين چنين قوانينى وجود ندارد (11) .
اگر كمى توجه شود روشن مى‏شود كه كاملا نظريات مقابل هم است و همه صاحب نظرند ولى آنچه آنان را به اينگونه موضعگيرى وادار كرده تلقى آنان از تاريخ و يك بعدى تفسير كردن حركت تاريخ است. اما دانشمندان اسلامى كه نظرشان نشات گرفته از قرآن واحاديث است مى‏گويند: يك سلسله قضاياى شرطى به عنوان سنن الهى بر تاريخ حكومت دارد ونمى‏شود قوانين حاكم بر تاريخ را انكار كرد، وآيات قرانى بر اين امر دلالت دارد.
شهيد مطهرى در كتاب فلسفه تاريخ مى‏گويد: آنچه مسلم است اين است كه براى تاريخ تا حدودى قوانين كلى مى‏شود كشف كرد و تا حدود قوانين كلى، از تاريخ مى‏توان درس آموخت و تاحدود همان قوانين كلى پش بينى هم مى‏توان كرد (12) .
شهيد صدر اين مطلب را از قرآن بررسى نموده ومعتقد است: همانگونه كه پديده‏هاى ديگر غير از پديده‏هاى تاريخى داراى سنن وقوانين است، پديده‏هاى تاريخى هم قواعد وسنن مخصوص به خود دارد. قلمرو تاريخى مانند هر قلمرو ديگر مملو از پديده‏هاى گوناگون است، همانگونه كه ستاره شناسى، گياه شناسى يا فيزيك از پديده‏هاى مختلف تشكيل شده است، در هر يك از اين زمينه‏ها براى پديده‏هاى گوناگون قواعد وقوانينى وجود دارد (13) .
وى مى‏گويد: در قرآن به طور آشكار ملاحظه مى‏شود كه تاريخ سنت‏ها وقوانينى دارد وصحنه‏هاى تاريخ به وسيله قوانين وسنن مربوط به خود، آباد وسر سبز است، همانگونه كه ديگر صحنه‏هاى جهان هستى نيز عموما توسط قوانين وسنن ويژه آنها آبادان وبرپاست. اين كتاب مقدس به صورتهاى مختلف ومتعدد در خلال بسيارى از آيات شريفه حقيقت مذكور را بيان مى‏كند. در برخى آيات همين معنا به نحو كلى آمده يعنى مدلول كلى وعمومى آنها اين سخن است كه تاريخ داراى سنت‏ها وقوانين ويژه خوداست. دسته‏اى ديگر از آيات در سطح عرضه وارائه اين قوانين وسنن را ارائه موارد مصاديق ونمونه‏هائى از آنها كه حاكم بر خط وسير تاريخى انسان است مشخص مى‏كند وبالاخره در مواردى اين حقيقت‏به سبك و سياقى و به گونه تئورى آميخته با مصداق خارجى بيان شده‏است، يعنى بيان مفهوم كلى چار چوب مصداق ومورد (14) .
آرى، اينچنين است: قرآن تاريخ بشرى را داراى سنن وقوانين مى‏داند ولى هيچگاه مانع استعدادهاى بشر هم نگرديده‏است انسان اگر تلاش كند به نتيجه مطلوب مى‏رسد والا فلا. «و ان ليس الانسان الا ماسعى‏» (النجم/ 39). حال كه تاريخ قانون دارد وچيزى كه قانون دارد علمى است وزمانيكه علمى شد پس تصادفى نيست، بر خلاف نظر كسانى كه مى‏گويند:
«فلسفه تاريخ‏» بايد از اين انديشه آغاز شود كه قانونى بر تاريخ حاكم است‏حتى اگر اين قانون تصادف باشد (15)
به هر حال «فلسفه تاريخ‏» به قانونمندى تاريخ اعتقاد دارد. تاريخ هويتى حقيقى است نه اعتبارى. اين هويت‏حقيقى مستقل از جائى آغاز كرده‏است، از طريقى مى‏گذرد، وسر انجام هم به مقصدى مى‏رسد. فلسفه تاريخ سر است كه نشان دهد كه اين رفتن وباليدن چگونه صورت مى‏گيرد وآن نقطه نهائى كه بار انداز تاريخ است كجاست وچگونه از منزل كنونى منزل واپسين را مى‏توان ولو به ابهام واجمال، تصوير كرد و آيا گذر از منازل و مراحل گوناگون تاريخى اجتناب ناپذير است‏يا چاره پذير بالاخره محرك حركت تاريخ كدام است. فلسفه تاريخ مى‏پذيرد كه حركت تاريخ قانونمند است وكشف آن قانون يا قانونها براى ما ميسر است ومجموع تاريخ به طرق علمى تفسير پذير است (16) .

3. نيروى محرك جامعه و تاريخ چيست؟

چه عاملى موتور تاريخ را به حركت در مى‏آورد و قوانين حاكم بر تاريخ كدامند؟ در اين مبحث نظريات و آرا و عقايد گوناگونى وجود دارد كه هر كدام به نحوى حركت تاريخ را توجيه و تبيين كرده‏اند و عامل يا عوامل بخصوصى را دليل اين حركت دانسته‏اند و براى اثبات آراى خود دلائلى را ذكر كرده‏اند. در اين باره آراى بسيار و بعضا متشتت ارائه شده است. بايد ديد كه نظر شهيد صدر در اين زمينه چيست و براى روشن شدن آراى وى به ذكر نظرياتى چند در اين مورد نياز مى‏باشد.
الف - عده‏اى قائلند: فرد تاريخ دنيا را نساخته بلكه نژادها و جنسيتها آن را ساخته است و جنسيت نيروى محرك و موتور تاريخ را مى‏دانند.
ب - نظريه ديگر: محيط و عوامل جغرافيايى و طبيعى تاريخ را ساخته و عامل محرك تاريخ هم عوامل جغرافيايى و طبيعى است (از جمله آنها منتسكيو صاحب روح القوانين است).
ج - گروهى طرفدار قهرمانان هستند، مى‏گويند: تحولات تاريخ و حركت آن توسط قهرمانان صورت مى‏گيرد.
د - در لابلاى سخنان بعضى مسلمانان هست كه همه چيز به قضا و قدر الهى بستگى دارد لذا مشيت الهى را عامل تحولات تاريخ مى‏دانند.
ه - آنچه از همه بيشتر به چشم مى‏خورد و نمايان است نظريه كارل ماركس بنيان گذار ماركسيسم است. او مى‏گويد: اقتصاد تاريخ را به وجود آورده و اقتصاد هم ابزار توليد است و آنچه موجب حركت تاريخ و سازنده تاريخ است عامل واحد يعنى عامل اقتصادى است كه نيروى محرك تاريخ است و اين نظريه به ماترياليسم تاريخى معروف است كه براساس آن اقتصاد زير بناى جامعه هاست و فرهنگ و ادبيات، آداب و رسوم ملتها، ايدئولوژى و عقايد و اديان و مذاهب همه و همه زمينه اقتصادى دارند. اگر مشكل اقتصادى حل شود تمام اين مسايل خود به خود حل مى‏شود. اينان معتقدند اقتصاد ريشه است ولى فرهنگ و اخلاقيات و معنويات و ... ساقه و شاخه و برگ مى‏باشند.
البته جوابيه ها و نقدهايى بر اين نظريه ها خصوصا نظريه ماركس از طرف دانشمندان و فيلسوفان تاريخ ارائه شده كه بعضا به آنها اشاره شده است.
تمام دنياى تاريخ، شناختنى و پيش بينى كردنى نيست، هرچند درباره يكايك وقايع آن مى‏توان ارتباطهاى علت و معلولى و نقشها و ارتباطهاى انگيزه‏اى و اوضاع و احوال را بررسى كرد و دريافت. شناختن اين ارتباطها درباره وقايع جزيى هرگز اين امكان را به ما نمى‏دهد كه بتوانيم تمام تاريخ را بشناسيم. نادرستى علم كل درباره تاريخ از اينجا پيداست كه مدعيان اين علم منشا همه وقايع و امور را علتى واحد مى‏دانند. بدين معنى كه يا براى يكى از علل (مثلا عامل اقتصاد) جنبه مطلق بودن قائل مى‏شوند و يا جريانى واحد را، كه گمان مى‏برند به كنهش راه يافته‏اند، به همه وقايع و امور تسرى مى‏دهند. (17)
پرونده تاريخ پر از نمونه هايى است كه با نظريه ماركسيسم تناقض دارند چرا كه عشق به ميهن با ملت‏يا وابستگى به دين بسيار نيرومندتر از انگيزه اقتصادى و مادى صرف بوده است.
پروفسور الكساندر گرى (18) ملاحظه بسيار با اهميتى دارد او مى‏نويسد: «جزء عده‏اى انگشت‏شمار، كسى منكر اين نكته نيست كه اگر تاريخ بخواهد فراگير و همه جانبه باشد بايد در صفحات خود حتى همه مشخصات انبار نگهدارى خوراك آشپزخانه را هم ثبت كند. اما در تاريخ چيزهاى زيادى غير از عوامل اقتصادى نيز مى‏توان يافت. انسان زندگى خود را تنها به اين محدود نمى‏سازد كه روى شكم خود بخزد. زيرا در شور ودوستى وابهامات، محركهاى بسيارى مى‏توان يافت كه انسان را به عمل وا مى‏دارند وهرگز اقتصادى هم نيستند. اما در عين حال بر شرايط اقتصادى تاثير مى‏گذراند. از همه اينها بالاتر به دشوارى مى‏توان تاثير ذهن به ذهن را با آن همه نتايج عميق ودامنه‏دار كه بزرگترين انواع تاثير در جهان بشمار مى‏آيد، به گونه‏اى اقتصادى تفسير نمود. اگر فرض كنيم كه مى‏توان چگونگى ظهور دانته، (Dante) ومحمدصلى الله عليه وآله وكالوين، (CaLvin) وماركس ولويد جرج، ( وجورج روبى، (Georgerobey) را واقعا تفسير كرد، باز مساله سخت دشوارترى باقى خواهد ماند وآن اين است كه تفسير كنيم اين شخصيت‏ها در اصل چگونه يا چرا بوجود آمدند وچرا در عالم عدم باقى نماندند. موضوعى كه از اين هم دشوارتر مى‏باشد تفسير اين نكته است كه يك مرد بزرگ چگونه ياران همدل وهمزبان خويش را مى‏يابد يعنى كسانى كه ممكن است تاثير او را به اينجا وآنجا در بخش‏هاى مختلف جهان انتقال دهند.
زيرا ممكن بود كه كالوين، نوكس، (knox) را پيدا نكند وماركس، لنينى را به دنبال نداشته باشد. در تفسير تاريخ درست‏تر اينست كه آدمى فروتنى پيشه كند وشايد هم به عدم كفايت عقل خويش براى درك امور پنهانى معتقد شود، زيرا او نيك مى‏فهمد كه عوامل بى شمارى تاريخ انسان را مى‏سازند كه اقتصاد تنها يكى از آنهاست وشايد مهمترين عوامل هم نباشد» (91) .
در اين زمينه دانشمندان اسلامى هم جوابيه‏هاى گوناگونى نسبت‏به ماتريالسيم تاريخى ونيروى محرك تاريخ نوشته‏اند شهيد مطهرى در فلسفه تاريخ خود عوامل محرك تاريخ را يعنى; عامل تحول تاريخ، اثر نوابغ در حركت تاريخ، تاثير عوامل محرك تاريخ در يكديگر، عامل جغرافيا وحركت تاريخ، توجيه اقتصادى تاريخ... را بر مى‏شمرد و پس از توضيح وتبيين آنها، اسلام وقرآن را در اين زمينه جويا مى‏شود.
شهيد صدر در اين زمينه، پس از بيان اين مطلب كه جنبه‏هاى شيوه‏اى نظام ماركسسيم با جنبه‏هاى علمى آن غير قابل تفكيك است وماتريالسيم تاريخى كه زير بناى آن است‏با روبناى آن تفاوتى ندارد، به چندين نظريه مطرح شده در زمينه عامل اصالت در نيروى محرك تاريخ اشاره مى‏كند: نژاد و جنسيت موتور تاريخ است، عامل جغرافيائى و طبيعى عامل واحدى هستند، نظريه ماركسسيم كه عامل واحد را اقتصاد مى‏داند وى پس از بيان وروشن كردن نظريات به نقاط ضعف آنها اشاره مى‏كند وسپس با استفاده از قرآن وسنت رد آنهارا اثبات ودر ادامه نظريه اسلام را تبيين مى‏كند.
اين مطلب را شهيد در اقتصادنا بوضوح روشن مى‏سازد كه اسلام نيروى محرك تاريخ را خود انسان واراده او مى‏داند وى با تاليف وتدريس اين كتاب دو هدف عمده را دنبال مى‏كند يكى رد ماترياليسم تاريخى وديگر تدريس وتفهيم اقتصاد اسلامى.

4 - نقش انسان در صحنه تاريخ چيست؟

آيا انسان در مسير وصحنه‏هاى تاريخ نقشى دارد يا خير؟ اگر نقش دارد تا چه ميزان مؤثر است؟ و اگر نقش ندارد آيا جبر تاريخ حاكم است؟
عده‏اى بر اين عقيده‏اند كه حوادث ورويدادهاى تاريخ به طور خود كار عمل مى‏كنند و انسان در آن نقشى ندارد (جبر تاريخى).
جمعى ديگر اعتقاد دارند كه انسان در صحنه‏هاى تاريخ همه كاره است وهمه جا گرداننده تاريخ انسان است (انسان تاريخ ساز است).
به گفته «كوژو»:
پديده شناسى روح توصيف انسان از لحاظ پديده شناسى است و موضوع آن عبارتست از انسان به عنوان يك پديده وجودى (20) : يعنى انسان بدانگونه كه پديدار مى‏شود.
ولى انسان، وجود مادى بى روح وبى اراده نيست. اگر تاريخ را به خانه‏اى تشبيه كنيم انسانها تنها خشتهادى اين خانه نيستند بلكه معمار وسازنده آن نيز هستند. وانگهى خانه براى آنان ساخته شده است وآنان در اين خانه زندگى مى‏كنند ومى‏انديشند و در و پيكر و هواى خانه را مى‏بيند و حس مى‏كنند. گروهى از انسانها هستند كه در ساختن اين خانه شركت نمى‏جويند: اينان روشنفكران مسلك پردازند كه به‏جاى فلسفه به مسلك (ايدئولوژى) دل مى‏بندند يا مسلك را به جاى فلسفه مى‏گيرند و وانمود مى‏كنند. ولى كسانى كه در ساختن خانه دستها و مغزهاى خود را بكار مى‏اندازند، در جريان كار ذهن واحساس وروى هم رفته نهادشان دگرگون مى‏شود وهمراه آن دانش واگاهى ايشان فزونى مى‏يابد تا سر انجام به فلسفه وعلم مطلق مى‏رسند (21) .
استاد مرتضى مطهرى در باره قائلين به جبر تاريخى مى‏نويسند: پس جبر در طبيعت‏به اين معنا است كه هر حادثه طبيعى به يك رشته علل خاص كه با وجود آن علل، وجود آن حادثه تخلف ناپذير است‏بستگى دارد وبا عدم آن علل ويا جانشين شدن يك سلسله علل ديگر به جاى آن علل، وجود اين معلول ممتنع است. قهرا وقتى ما عليت را در تاريخ قبول كنيم ناچار بايد جبر تاريخ را هم بپذيريم: يعنى بايد بپذيريم كه اگر فلان تحول تاريخى رخ داده است، عينا مانند اين است كه مى‏گوئيم آب در100 درجه بخار مى‏شود يعنى اگر آبى باشد و حرارت صد درجه‏اى و شرايط لازم نيز موجود باشد جبرا و ضرورتا و با پيش بينى صد در صد مى‏شود گفت: آب به بخار تبديل مى‏شود. حوادث تاريخى هم همين طور است. هر حادثه‏اى كه رخ داده بستگى دارد به يك سلسله علل خاص كه با بودن آن علل، پيداش اين معلول، ضرورى وغير قابل تخلف است. اين همان جبر تاريخ است (22) پس انسان هيچ گونه سهمى در صحنه تاريخ ندارد، بلكه تاريخ انسان را اسير خود نموده است.
آقاى مصباح مى‏گويد: پاره‏اى معتقدند:معناى قانونمندى جامعه يا تاريخ جز اين نيست كه پديده‏هاى اجتماعى وحوادث تاريخى بى علت وتصادفى نيست‏بلكه معلول عللى است كه كه توسط آنها تبيين وتفسير ميسر مى‏شود. پديده‏هاى اجتماعى وحوادث تاريخى مانند هر نوع پديده وحادثه ديگرى تابع اصل عليت و مشمول نظام على ومعلولى است; نهايت آنكه در پديده‏ها وحوادث انسانى واختيارى، همواره يكى از اجزاى عليت تامه، اراده خود انسان است. از اين رو، در عين حال كه جهانشمولى اصل عليت پا برجاست و «الشى ما لم يجب لم يوجد» نه مى‏توان پذيرفت كه حتى با اگاهى كامل از قوانين اجتماعى وتاريخى پيش بينى قطعى آينده جامعه وتاريخ امكانپذير است ونه مى‏توان قبول كرد كه افراد انسانى محكوم جبر اجتماعى يا تاريخى‏اند. در حقيقت آدميان در جامعه وتاريخ آزادى كامل دارند وحتى مى‏توانند بر خلاف مسير جامعه وتاريخ حركت كنند يا از اين مهمتر، مسير جامعه وتاريخ را دگرگون سازند.
اين راى سوم راى خود ماست. به همين دليل، بايد چند كلمه‏اى در نقد ورد راى نخست كه همه فعاليتهاى آدمى را، در جامعه وتاريخ جبرى مى‏پندارد، وراى دوم، كه براى انسان دو قسم فعاليت، يكى جبرى وديگرى اختيارى، قائل است، بياوريم. آنچه وجه اشتراك اين دو راى است اين است كه بشر، لا اقل در برخى از كارهايش، تسليم جبر جامعه يا تاريخ است. مانقد ورد خود را متوجه همين وجه اشتراك مى‏كنيم (23) .
شهيد صدر، همانگونه كه در گذشته بيان شد معتقد است كه قوانين ورويدادهاى تاريخى با اختيار و اراده انسان منافات ورويارويى ندارد وانسان آزاد آفريده شده و مى‏تواند باكمال اختيار تاريخ ساز باشد وحتى مى‏تواند بر خلاف جريان تاريخ حركت كند. وى اثبات مى‏كند كه قرآن به بهترين نحو بين جبر واختيار آشتى بر قرار نموده است.
از نظر قرآن سنت‏هاى تاريخ داراى طبيعت وسرشت علمى است. زيرا همان رابطه كنش و واكنش كه از ويژگيهاى هر قانون علمى است، در قوانين وسنن تاريخ نيز جارى است.
همچنين: از نظر قرآن سنت‏هاى تاريخ داراى طبيعت وسرشت‏خدائى وربانى است. چرا كه نمايانگر حكمت وحسن تدبير خداوند بر كل صحنه‏هاى تاريخ است وبالاخره قرآن سنت‏هاى تاريخ را قرين طبيعت انسانى مى‏داند. چون آن را جداى از انسان ونقش مثبت او نمى‏انگارد، وآزادى واراده واختيار را در وجود انسان تعطيل نمى‏كند. بلكه در صحنه تاريخ هرچه بيشتر وقويتر بر مسئوليت او تاكيد مى‏ورزد. (24) .
شهيد صدر روش سنت‏هاى تاريخى در قرآن را دسته بندى كرده و براى هر دسته آياتى را ذكر مى‏نمايد.
1 - آياتى كه چهره كلى سنت تاريخ را مى‏نماياند: «لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة ولا يستقدمون‏» (يونس/ 49) «هر امتى داراى اجل و وقت زمان معينى است كه چون آن زمان فرا رسد دير وزود نخواهد شد» در اينجا خطاب قرآن به جمع است نه فرد.
2 - آياتى كه سنت تارريخ را در قالب مصداق مطرح مى‏كند، كه اين خود به گونه‏هاى زير بيان شده‏است.
الف - سنت‏هاى ملل پيشين : «قد خلت من قبلكم سنن...» (آل عمران/ 137).
ب - سنت تاريخ استثنا ندارد.
ج - مبارزه پيامبران با خوشگذرانان
د - از عدالت تا رفاه اجتماعى.
شهيد صدر از مقايسه آيات قرآنى سه حقيقت را در زمينه قوانين تاريخى بيرون مى‏كشد وآنها را تبيين مى‏كند. 1 - قانون تاريخ كور كورانه واتفاقى نيست‏بلكه عموميت دارد ودر حالات عادى غير قابل تخلف است 2 - قوانين تاريخى جنبه خدايى دارد وبه الله پيوند خورده است 3 - جبر وقوانين تاريخى وهستى با اختيار واراده انسان منافات ندارد واين پندار كه: اگر جبر تاريخ وقوانين هستى بر ما حاكم است ديگر براى انسان اختيار معنا ندارد واگر انسان به تمام معنا آزاد ومختار است قوانين تاريخ چون موم در دست او نرم خواهد شد وآنها را به ميل واراده خود مورد بهره بردارى قرار خواهد داد، سخن اشتباهى است. در قرآن كريم آمده است: «ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا بانفسهم...» (رعد/ 11) «خداوند آنچه مربوط به قومى است تغيير نمى‏دهد تا وقتى كه آنها آنچه را مربوط به خودشان است تغيير دهند».
بنابراين از نظر قرآن اگر چه قوانين وسنت‏هاى تاريخ منظم و از روى حساب است ولى جبر ونظم قوانين تاريخى وهستى با اختيار واراده انسان منافات ندارد وانسان در صحنه‏هاى تاريخ نقش دارد وتاريخ را مى‏سازد.
5 - دين وانبياء در حركت تاريخ چه نقشى دارند؟
در اينكه نقش دين وانبياء در حركت تاريخ چه اندازه است ويا به طور كلى منفى است‏بستگى به نگرش مورخان ودانشمندان تاريخ دارد. كسانى كه ديد مادى نسبت‏به تاريخ دارند مسلما نقش دين وانبيا را در حركت تاريخ يا منفى مى‏دانند يا بسيار كم وكسانى كه محرك تاريخ را نژاد مى‏دانند نيروى حركت دهنده تاريخ را جمع مى‏دانند وهمينطور ديگر نظرات كه بوى مادى دارد اثر دين وانبيا را در حركت تاريخ بى‏رنگ يا كم‏رنگ مى‏دانند. اما كسانيكه فراتر از مادى فكر مى‏كنند وجنبه‏ها معنوى را هم در نظر دارند; طبيعتا نقش واثر دين وانبيا را در حركت تاريخ لازم مى‏دانند: به طورى كه مى‏گويند: زمانيكه انسان دگرگون نشود هيچ چيز دگرگون نخواهد شد، يعنى اگر اين دگرگونى در انسان نبود زندگى انسان همچون كندوى عسل راكد ويكنواخت‏باقى مى‏ماند واين همه مراحل را پشت‏سر نمى‏گذاشت. پس بايد ديد انسان چگونه دگرگون مى‏شود ودگرگونى وى بر چه اساسى است و اين دگرگونى پديد نمى‏آيد مگر به وسيله دين دگرگون ساز و پيامبران مبلغ آن.
در اين رابطه شهيد مطهرى مى‏گويند: توجيه تاريخ بر اساس دين معنايش نفى قانون علت ومعلول نيست. اين نظريه، قانون علت ومعلول يعنى اصل علت فاعلى را پذيرفته است. توجيه تاريخ بر اصل دين، يعنى علاوه بر علت فاعلى، علت غائى را هم بايد پذيرفت. پس اينكه اگر ما تاريخ را بر اساس دين توجيه كنيم. پس تاريخ ديگر علم نيست چون رابطه علت ومعلول به هم مى‏خورد، اينها چيز ديگرى پيش خودشان فكر مى‏كند. نه، ما بايد بگوئيم گذشته از حوادثى كه از پشت، تاريخ را مى‏راند. يعنى گذشته‏ها، اينهايى كه جلوتر واقع شده، كه بعد از آن را به وجود آورده يك هدف وغايتى از پيش رو تاريخ را به سوى خود مى‏كشد (25) . بنا براين دين در رابطه با تاريخ نقش دارد وسنتى از سنن تاريخ است.
شهيد صدر در باره نقش دين در حركت تاريخ بر اين عقيده است كه مهمترين مصداقى كه قرآن كريم براى اين قبيل سنت‏هاى تاريخ ارائه مى‏دهد دين است. قرآن دين را يكى از سنت‏هاى اصيل وفطرى تاريخ مى‏داند. از ديدگاه قرآن، دين يك تشريع وقانگذارى نيست‏بلكه در عين حال سنتى از قوانين وسنن تاريخ نيز هست. از اين رو مى‏بينيم قرآن، دين را در خلال دو چهره عرضه مى‏كند، الف - به عنوان قانون وتشريع يا همانطور كه علم اصول مى‏گويد: به عنوان يك خواست وارداه تشريعى. «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا ولدى اوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه كبر على المشركين ما ندعوهم اليه‏» (شورى/ 13) «آنچه از دين را كه خداوند به نوح سفارش كرد، براى شما قانون گذارى كرده‏است ونيز آنچه را كه به تو وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم وموسى وعيسى سفارش كرديم كه دين را بپا داريد واز آن به پراكندگى وتفرقه نيفتيد. بر مشركان آنچه شما به سوى آن دعوتشان مى‏كنيد گران وسنگين است.» قرآن در اينجا دين را به عنوان يك تشريع ويك قانون و دستور وامر خداوند متعال معرفى مى‏كند. ب - به عنوان يكى از سنت‏ها وقوانين تاريخ و به عنوان قانون داخل در عمق تركيب انسان وفطرت وطبيعت او. «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون‏» (روم/ 30) «روى خود را براى دين، پاك بدار، اين فطرت خدايى است كه مردم را بر آن سرشته است در آفرينش خدا دگرگونى وتبديلى نيست. اين است دين استوار ولى بيشتر مردم نمى‏دانند».
در اين جا صرفا يك فرمان يا يك قانون وفقط يك تصميم ودستور از بالا شمرده نشده است‏بلكه سرشت ونهاد وفطرت مردم است، فطرت خدايى كه مردم را بر آن سرشته است وهيچ جايگزين ندارد. چرا كه آفرينش خداست.
با توجه به آيا قرآن پى مى‏بريم كه دين يك سنت تاريخى است نه يك حكم شرعى صرف كه مورد اطاعت‏يا سر پيچى قرار گيرد.
بنابر اين به اين نتيجه دست مى‏يابيم كه دين از دو بعد يعنى بعد سنت تاريخى وبعد تشريع وقانون است كه آن هم به متشرع نياز دارد. پس نقش دين و انبيا در ساخت تاريخ سهم بسزايى دارد به طورى كه تاريخ را عبارت از نرمش قهرمانانه فرزندان آدم كه بر محور توحيد در پى انبيا با آگاهى وآزادى وانتخاب به پرستش خداوند وبر اساس فطرت ودر غايت تحت مجموعه سنن خداوند گام برداشته وبرمى‏دارند وبر خواهند داشت، معرفى كرده‏اند.
براى درك درست مساله «سنن و قوانين حاكم بر تاريخ‏» قرآن همواره به مطالعه دقيق نمونه‏هاى تاريخى آن دعوت مى‏كند واز انسان مى‏خواهد كه با چشمى باز وبصيرتى نافذ وگوشى شنوا مطلب را بررسى كند وتمام خواص وامكانات خود را به كار گيرد تا به حقيقتى كه در پشت اين نمونه‏هاى تاريخى وجود دارد پى ببرد وآن را سر لوحه امور خود قرار دهد.

پى‏نوشتها:

1- مرتضى مطهرى، جامعه و تاريخ، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بى تا، ص 309.
2- يروفه يف، ن.آ. تاريخ چيست؟ ترجمه: محمد تقى زاده، چاپ اول، نشر جوان، 1360، ص‏93-92.
3- متز آدم، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه: على رضا ذكاوتى، چاپ دوم، امير كبير، 1365، ج‏1،ص‏4.
4- انديشه‏هايى در باب تاريخ، دلفيكو. Delfico, M.Pendieri sula storiael, ineertzza edinutlita della medesima, 1806. به نقل از تاريخ در ترازو، ص‏15-14.
5- آرنولد، توين بى، تحليلى از تاريخ جهان از آغاز تا عصر حاضر، ص‏10.
6- سيد محمد باقر صدر، انسان مسئول وتاريخ ساز از ديدگاه قرآن، ترجمه: محمدمهدى فولادوند، چاپ اول، نشر ميزان، 1359، صص‏18 و 19.
7- جامعه وتاريخ، ص‏309.
8- والش، دبليو.ا.چ، مقدمه‏اى بر فلسفه تاريخ، ترجمه: ضياءالدين علائى طباطبائى، چ‏اول، تهران، امير كبير، 1363.
9- تاريخ چيست، صص 106 و 107.
10- مه ير،ا.، مسايل تئوريك ومتدولوژيك تاريخ، تحقيقات فلسفى تاريخى، 1904، به نقل از تاريخ چيست، يروفريف، ص‏107.
11- كارل. ر. پوپر، فقر تاريخينگرى، ترجمه احمد آرام، چ اول، تهران، انتشارات خوارزمى، 1358، ص‏123.
12- مرتضى مطهرى، فلسفه تاريخ، قم، انتشارات صدرا، 1371، ص‏190.
13- انسان مسئول وتاريخ ساز، ص‏18.
14- سيد محمد باقر صدر، سنت‏هاى اجتماعى وفلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ترجمه: حسين منوچهرى، چ اول، تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، 1369، ص‏83.
15- عبدالحميد صديقى، تفسير تاريخ، ترجمه جواد صالحى، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1342.
16- محمد تقى مصباح يزدى، جامعه وتاريخ از ديدگاه قرآن، چ دوم، قم، سازمان تبليغات اسلامى، 1373، ص‏153.
17- كارل ياسپرس، آغاز و انجام تاريخ، ترجمه: محمد حسن لطفى، چاپ دوم، تهران، خوارزمى، 1373، ص‏249.
18- Alecander Gray.
19- Alexander Gray, The development of economic doctrine. به نقل از تفسير تاريخ.
20- Phenmene existetiel.
21- هگل‏گ. و. ف.، خدايگان وبنده، ترجمه و پيشگفتار حميد عنايت، چ چهارم، تهران، خوارزمى، 1368، ص‏17و18.
22- مرتضى مطهر، فلسفه تاريخ;ص‏221.
23- جامعه وتاريخ از ديدگان قرآن، ص‏159.
24- سنت هاى اجتماعى و فلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ص‏123.
25- فلسفه تاريخ، ص‏22.