«فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالغُدُوِّ وَ الآصَالِ رِجَالٌ لا تُلْهِيهم تِجارَةٌ و لا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ و اِقَامِ الصَّلَوةِ و اِيتَاءِ الزكوةِ يَخَافُونَ يَوماً تَتَقلَّبُ فِيهِ القُلُوبُ و الابصار لِيَجْزِيَهُم اللَّهُ اَحسَنَ مَا عَمِلُوا و يَزيدَهُم مِن فَضلِهِ و اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ» «آيات 38 - 36»
چنان كه پيشتر در آغاز تفسير آيه نور اشاره شد اين سه آيه بر اساس يك معنا و تفسير، ادامه آيه پيش مىباشد و در واقع تكميل مثال يادشده در آيه پيش مىباشد. با اين حساب يا بايد گفت مَثَل نور الهى كه با جمله «كمشكاة فيها مصباح» شروع شد با اين جمله تكميل شده است؛ يعنى اين مشكات درون خانههايى (بيوت) است كه وصف آن در اين آيه آمده و يا در پايان آيه كه با جمله «يهدى اللَّه لنوره من يشاء» اشاره به هدايت خاص الهى است، اين هدايت در فضا و درون خانههايى با اين اوصاف است. اين در صورتى است كه سه آيه را دنباله آيه پيش بشماريم؛ ولى اگر مثال نور الهى را با همان آيه پايانيافته دانسته و آغاز آيات مورد بحث را جمله جديدى شمرده و آن را مرتبط به داخل خود آيه بدانيم، طبعاً بايد با نگاهى مستقل به شرح و تفسير آن پرداخت؛ كه تفصيل هر دو احتمال را خواهيم آورد. در هر حال اين سه آيه در مجموع به خانههايى والا و مركز توجه، اشاره مىكند كه به خواست الهى، رفعت يافته و همواره نام و ياد الهى در آنها جارى است و صبح و شام و هر وقت كه بنگرى مردان و بندگانى را مىيابى كه دنيا نتوانسته آنان را از ياد خداى متعال و برپايى نماز و پرداخت زكات باز دارد. اينان كسانىاند كه به راستى از قيامت و مراحل زير و رو كننده آن نگرانند و بدان اميدند كه سرانجامِ عمل آنان پاداش نيك الهى باشد و به سعادت جاودانه دست يابند.
نخست برخى از كلمات آيات مورد بحث را از نظر معناى لغوى توضيح مىدهيم آنگاه در باره جملهبندى آن نكاتى را بازگو مىكنيم:
«غدوّ» جمع «غُدْوة» مىباشد، و غدوه به معناى اول صبح است. «آصال» جمع «اصيل» است كه به معناى پايان روز مىباشد و در برابر «غدوّ» به كار مىرود. به معناى شب و اول شب نيز كاربرد دارد. برخى نيز كلمه «آصال» را جمع جمع شمرده و گفتهاند جمع «اُصُل» است و «اُصُل» جمع اصيل مىباشد.(1)
«لا تلهيهم» از ريشه «لهو» است و لهو به امورى گفته مىشود كه انسان را به خود مشغول ساخته و از كار و هدف ديگر باز مىدارد؛ چنان كه مثلاً وقتى گفته مىشود: «لَهَوْتُ بكذا عن كذا» يعنى با مشغول شدن به چنين كارى، از چنان كارى باز ماندم.
ويژگى باب «اِفعال» اين است كه نوعاً فعلهاى بىمفعول را مفعولدار مىكند و به اَفعال مفعولدار، يك مفعول اضافه مىكند. وقتى ريشه يادشده به اين باب برده مىشود (الهاء) معناى آن از مشغول شدن و باز ماندن به مشغول كردن و باز داشتن تغيير مىكند. كلمه «لا تلهيهم» مضارع منفى از همين باب است؛ يعنى آنان را به خود مشغول نمىسازد و باز نمىدارد.
«اِقام الصلوة» در اصل اقامة الصلوة است كه خود در اصل «اقوامِ الصلوة» بوده است و طبق برخى قواعد ادبى «واو» حذف مىشود، چنان كه در ماضى آن تبديل به «الف» (اقامَ) و در مضارع آن تبديل به «ياء» مىگردد (يقيم)، ولى نوعاً پس از حذف «واو»، «تاء» جايگزين آن مىشود؛ گاه نيز، همانند اينجا، «تاء» اضافه نمىگردد. در دو جاى ديگر قرآن نيز اين كلمه آمده است؛ يك بار بدون تاء و يك بار با تاء.(2)
اگر اين آيات را - چنان كه اشاره شد - دنباله مَثَل نور الهى در آيه پيش بدانيم بايد كلمه «فى» در آغاز آيه را كه حرف جرّ است و معناى ظرفى دارد متعلق به پيش از آن دانست و جايى در آيه پيش براى آن جست؛ در اين صورت يا بايد آن را متعلق به «مشكاة» شمرد؛ به اين معنا كه آن مشكاة (چراغدان، قنديل) با اوصافى كه از آن رفت، درون خانههايى (بيوت) است كه شرح آن خواهد آمد. يا مربوط به فعل «يهدى اللَّه» در پايان آن آيه دانست كه طبعاً اين خانهها ظرف براى هدايت خاص الهى خواهند بود. آن وقت جمله «يسبِّح له فيها» را يا بايد جمله جديدى شمرد و يا صفت ديگرى براى «بيوت».
احتمال ديگر اين است كه كلمه «فى بيوت» مربوط به پس از خود باشد؛ يعنى متعلق به فعل «يسبّح»، بر اساس اين احتمال، جمله چنين مىشود: «يسبّح للَّه فى بيوت اذن اللَّه أن ترفع ...».
هر سه معناى يادشده در سخن مفسّران و اديبان آمده است، از جمله «ابنانبارى» كه معناى سوم را مطرح ساخته است.(3) چنان كه گفته شده «زجّاج» و «فرّا» نيز همين نظر را داشتهاند.(4) البته احتمالات ديگرى نيز در باره «فى بيوت» رفته است كه نيازى به بازگويى آنها نيست. اما به هر حال جمله «اذن اللَّه أن ترفع و يذكر فيها اسمه» كه در حكم نكره است، صفت براى «بيوت» مىباشد.
از طرف ديگر، كلمه «رجال» هر چند در آيه دوم آمده ولى فاعل براى فعل «يسبّح» مىباشد كه پيش از آن ذكر شده و مرفوع بودن آن نيز به همين خاطر است.(5) نيز جمله «لا تلهيهم تجارة ...» صفت براى «رجال» مىباشد. «يخافون» نيز همين حكم را دارد. اما «تتقلب فيه» صفت براى يوماً مىباشد.
ظاهراً «لام» در جمله «ليجزيهم اللَّه» لام غايت است كه مىرساند هدف و غايت اين مردان از اعمال نيك يادشده، پاداش احسن و فضل گسترده الهى است كه خداوند بر آنان ارزانى دارد.
* فى بُيوتٍ اَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ و يُذْكَرَ فيها اسمُه يسبِّح له فيها بِالغدوِّ و الآصالِ.
چنان كه ديديد از نظر جملهبندى، «فى بيوت» يا مربوط به پيش از خود است يا پس از آن. در صورت اول، مىتوان آن را متعلق به «مشكاة» دانست كه به اين معنا خواهد بود: مشكاة (چراغدان) با آن ويژگىهايى كه در آيه براى آن ذكر شده درون خانههايى است كه خداوند اذن داده است منزلت يابند و نام او در آنها برده شود. و مىتواند متعلق به «يهدى اللَّه لنوره من يشاء» باشد كه در پايان آيه پيش آمد؛ در اين صورت مىرساند كه هدايت خاص الهى - كه شرح آن در قسمت پيش گذشت - درون خانههايى با اوصاف يادشده است. ولى در صورت دوم كه آيه را مستقل از آيه پيش بشماريم و «فى بيوت» را مربوط به پس از آن بدانيم طبعاً متعلق به فعل «يسبّح» خواهد بود و مفاد آن اين خواهد شد: در خانههايى كه به اذن الهى رفعت يافته و نام او برده مىشود، در صبح و شام، مردانى كه اوصاف آن خواهد آمد تسبيح خداوند مىگويند.
در صورت اول، به رغم دو احتمال يادشده، نتيجه عملى هر دو احتمال يكى است؛ چرا كه نور خاصى كه در پايان آن آيه آمده همان است كه وصف آن با مثال «مشكاة» بيان شده است، پس هدايت مخصوص الهى به نور خاص خويش، در واقع هدايت به سوى نورى است كه درون «مشكاة» است ووقتى اين مشكاة درون خانههاى يادشده است، پس هدايت الهى درون آن خانهها و به واسطه آنها مىباشد. كما اينكه در احتمال دوم نيز كه خداوند هدايت خاص خويش را، در فضا و توسط چنين خانههايى ارزانى مىدارد، در واقع به واسطه اين خانههاست كه مؤمنان و برگزيدگان به نور خاص الهى كه در مثال يادشده آمده، دست مىيابند. و به هر حال در صورت اول، فضاى هدايت خاص و مركز عنايت مخصوص الهى خانههايىاند كه خدا خواسته است جايگاه ويژه يابند و مركز ذكر و تسبيح و هدايت الهى باشند.
در صورت اول، ارتباط اين آيه با آيه قبل روشن خواهد بود و به عنوان دنباله مثال و ادامه شرح اوصاف نور خاص الهى به شمار خواهد رفت، با اين توجه كه جملات «يهدى اللَّه لنوره ...» در پايان آيه قبل، جملههايى معترضه است كه ميان اجزاى مثال، فاصله انداخته است. و اين خود نكتهاى است كه احتمال يادشده را مقدارى ضعيف مىكند. كما اينكه بنا بر صورت دوم، يعنى تعلق «فى بيوت» به پس از خود، اين سؤال پيش مىآيد كه با وجود «فى بيوت» كه بنا بر اين احتمال متعلق به «يسبّح» است، چه نيازى به تكرار آن پس از «يسبّح له» به صورت ضمير، با كلمه «فيها» بود؛ و اين خود، چنان كه برخى گفتهاند، مىتواند شاهدى بر درستى احتمال نخست باشد.
البته اين اشكال را مىتوان پاسخ گفت كه تكرار يادشده ناشى از طولانى شدن جمله و فاصله افتادن زياد ميان «فى بيوت» در آغاز آيه، و «يسبّح له» است، كه به عنوان تأكيد، دوباره به صورت ضمير آمده است؛ و اين در موارد مشابه امرى شايع است.
بنا بر صورت نخست، آيه را مىتوان اين گونه معنا كرد:
(اين چراغدان - يا هدايت خاص الهى) در خانههايى است كه خداوند اذن داد رفعت يابند و نام او در آنها برده شود، در اين خانه (يا: خانههايى كه در آنها) صبحگاهان و شامگاهان، مردانى به تسبيح او مىپردازند كه ... - شرح اوصاف آنان خواهد آمد - .
و بر اساس احتمال ديگر، آيه، جمله جديدى است با اين مضمون: «در خانههايى كه خداوند اذن داد رفعت يابند و نام او در آنها برده شود، در اين خانهها، صبحگاهان و شامگاهان، مردانى تسبيح خداوند مىگويند كه ... - شرح اوصاف آنان خواهد آمد - ».
اينك پس از تبيين پيوند و ترسيم فضاى كلى آيه پرسشهايى چند مانده است كه به فراخور اين نوشتار به آن مىپردازيم.
ظاهراً ترديدى نيست كه مساجد، از مصداقهاى روشن خانههاى يادشده است، ولى ترديدى نداريم خانههاى ديگرى نيز وجود دارد كه اساس معابد الهى و حيات مساجد بسته به آنهاست و آن خانههاست كه خاستگاه شكلگيرى مساجد و حيات و آبادانى آنهاست؛ اينها خانههاى پيامبران و اولياى الهى، صلواتاللَّه عليهم، است كه مصداق كامل و در رأس آنان خانه پيامبر(ص) و خاندان پاك او است؛ همان خانهاى كه به دلالت روشن آيه تطهير، برگزيدگان آن به مقام خاص عصمت و طهارت الهى دست يافتهاند و در واقع در آن جايگاه رفيع قرار داده شدهاند. از همين روى، در روايات چندى - چنان كه خواهد آمد - تصريح و تأكيد شده است كه منظور «بيوت» پيامبران و ائمه عليهمالسلام است. هر چند مساجدى كه خاستگاه آن، اين خانهها باشد و نمازگزاران و عبادتگران آن در صفوف واقعى انبياء و اولياء خاص باشند نيز در رديف همين «بيوت» خواهند بود و از اين منظر «بيوت» منحصر در خانههاى يادشده نخواهد بود و لكن «اَيْنَ» و «متى» و «كيف»؟!
آيا در تاريخ اديان الهى، خانهاى به شرافت و رفعت و مرتبت خانه فاطمه سلاماللَّه عليها مىتوان يافت؟ خانه بانويى كه به تعبير امام خمينى، قدسسره، «در حجرهاى كوچك و محقر، انسانهايى تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم مُلك تا آن سوى ملكوت اعلى مىدرخشد.» خانهاى كه «جلوهگاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است.»(6)
خانه فاطمه(س)، خانهاى است كه به گفته امام صادق(ع) نماز گزاردن در آن در مقايسه با روضه نبوى كه مقدسترين مكان در مسجد عظيمالشأن پيامبر(ص) است، برترى دارد. يونس بنيعقوب گفته است: «به امام صادق(ع) گفتم: نماز در خانه فاطمه بافضيلتتر است يا در روضه؟ فرمود: در خانه فاطمه؛
قلت لابىعبداللَّه(ع): الصلاة فى بيت فاطمة افضل او فى الروضة؟ قال: فى بيت فاطمة.»(7)
از آنجا كه عظمت و سربلندى واقعى از آنِ خدا و براى اوست، هر موجودى به نسبت انتسابى كه به حقتعالى دارد و به فراخور عنايت خداوند، شأن و منزلت مىيابد. روشن است همه موجودات در اصل وجود و هستى خويش به يك نسبت به آفريدگار متعال تعلق دارند، اما عنايت خاص خداوند به خاطر شايستگىهايى كه برخى آفريدههاى او يافتهاند، علاوه بر آن نسبت عام و يكسان از نزديكى و نسبت خاصى برخوردارند و شرافت و مقام ويژهاى مىيابند. بر همين اساس است كه برخى زمانها يا مكانها يا اشخاص، در پيشگاه خداوند عظمت و ارزش ويژهاى يافتهاند و طبعاً در نگاه بندگان خدا قداست و ارزش بيشترى دارند. اگر مكان يا زمان خاصى، از ارزش متمايز و قداست ويژهاى برخوردار مىشود به خاطر اين است كه ظرف مكانى يا زمانى براى عنايت خاص الهى يا عمل ويژه يا حضور كسانى كه مورد عنايت خاص الهىاند واقع مىشود. خانههايى كه در اين آيه شريفه به بزرگى و والايى از آنها ياد شده، نه به خاطر خشت و گِل و زمين آن اين ويژگى را يافته و مقدس شدهاند، و نه چنين است كه عنايت خاص الهى و اذن و خواست او در دستيابى اين خانهها به چنين مقام و ارزشى، امرى گُتره و بىحساب و اتفاقى بوده است. وقتى به اذن و با عنايت خاص خداوند رفعت مىيابند و قهراً به اذن خداوند به او منتسب هستند، به حقايق و ارزشها و قداستهايى برمىگردد كه درون اين خانهها مىگذرد و به آن روشنايى بخشيده است. هر كس بيشتر به ياد خداوند است و ذكر او بر زبان دارد و در مقام بندگى و عبوديت، از قرب و منزلت بيشترى برخوردار است، طبعاً به او انتساب و تعلق بيشترى دارد و در نتيجه از والايى و بلندى بيشترى برخوردار است. خدايى كه فوق همه والايىها و رفعتها و عزتها و ارزشها و قداستهاست، مايه رفعت و عزت و والايى اين انسان خواهد بود. ولى شرط آن قرب هر چه بيشتر به او و بندگى هر چه نزديكتر در پيشگاه اوست.
از اين رهگذر مىتوان نتيجه گرفت كه زمينه و علت عنايت خاص به اين «بيوت» و رفعت آنها، همان جملات بعدى اين آيه و دو آيه بعد است كه سخن از ذكر و تسبيح الهى دارد. كسانى در اين خانهها به پرستش و ياد و تسبيح خداوند مىپردازند كه شيفتگى به دنيا و توجه به فرصتهاى مادى و سرمايهاندوزى و مالپرستى نتوانسته آنان را از ياد و نام خداوند و انجام وظايف دينى و انسانى خويش و آمادگى براى قيامت و زندگى جاودانه باز دارد. پس در واقع اين ساكنان خانهها هستند كه با معرفت و كردار خويش، يعنى با «ذكر» حقيقى خود، زمينه رفعت اين خانهها را فراهم مىسازند و بالايى و والايى خانهها (ظرف) به ارزش و علوّ ساكنان خانهها (مظروف) است. اين خداوند است كه رفعت و منزلت مىدهد، اما شرط آن ايمان و علم و معرفت است: «يرفعِ اللَّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات؛(8) خداوند آنانى از شما كه ايمان آوردند و كسانى كه به دانش رسيدند، به درجاتى بالا مىرساند.» ولى همين وعده نيز در پى و مشروط به عمل كردن به فرمانى است كه در باره چگونگى نشست و برخاست در مجالس و در حضور پيامبر(ص) صادر كرده است.
از اينرو، اذن خداوند به رفعت يافتن «بيوت» در واقع اذن به ذكر و تسبيح الهى است، پس خداوند خواسته است كه آنان ذكر و تسبيح او را گويند تا رفعت يابند و به اين سبب، خانههايشان منزلت و رفعت يابد. با اين توضيح مىتوان مفاد آيه را اين گونه بازگو كرد: خانههايى كه خداوند اذن داد نام او در آنها برده شود تا بلندمرتبه شوند و رفعت گيرند.
اين پرسش از آنجا ناشى مىشود كه خداوند همان گونه كه در فلسفه و كلام آمده، دو دسته صفات دارد؛ دستهاى كه براى خداوند ثابت مىشماريم و ذات يا فعل خداوند را به آن متّصف مىكنيم، و دستهاى كه از خداوند نفى مىكنيم و ذات يا فعل خداوند را از آن منزّه و دور مىدانيم. به دسته اول، صفات «ثبوتيه» يا كماليه و به دسته دوم صفات «سلبيه» يا جلاليه گفته مىشود. اوصافى چون عليم، مريد، حىّ، قدير و غفور و رازق از گروه نخست، و جسم بودن، مركب بودن، محدود بودن و جا و زمان خواستن، از گروه دوم است. پس خداوند به صفات كماليه، متصف است و شأن وى از اوصافى چون جسم بودن و رشد كردن و محدوديت، برتر و اجلّ است؛ «كمال» الهى به داشتن اوصاف ثبوتى و «جلال» الهى به منزه بودن از اوصاف سلبى كه مربوط به مخلوقات و ممكنات است مىباشد. وقتى خداوند را با ذكر و بازگويى اوصاف كمالى و ثبوتى او ستايش مىكنيم، او را «حمد» گفتهايم و آنگاه كه اوصاف سلبيه را از مقام الهى و مطلق او نفى مىكنيم او را «تسبيح» كرده و منزّه شمردهايم. پس «حمد» در ناحيه اوصاف كماليه و ثبوتيه است و «تسبيح» مربوط به اوصاف سلبيه و جلاليه است.
حال پرسش اين است كه چرا آيه مورد بحث در مقام مدح و ثناى مردان و زنان خاص و باايمان الهى، تنها به مقام تسبيحگويى آنان در صبح و شام اشاره كرده و از حمدخوانى و ستايشگرى آنان نسبت به خداوند تعالى نام نبرده است؟
آنچه در پاسخ، به اختصار و با بهره جستن از نگاه علامه طباطبايى در تفسير الميزان مىتوان گفت اين است كه خداوند سبحانه و تعالى، از آنجا كه همه نور است و در وصف نور، پيشتر آورديم كه گفتهاند وجودى است روشن و روشنىبخش غير، پس وجود خداوند با همه صفات كماليهاش، هويداست و شناختهشده، و ناپيدايى و پنهانى در او راه ندارد. اگر كاستى و نقصى باشد - چنان كه هست - در معرفت و شناخت ما مىباشد كه خلوص و صفاى آن نيازمند نفى نقايص و رفع كاستىهاى آن است. منزّه شمردن خداوند از هر چه كه در او نيست مقدمهاى است ضرورى براى تحقق معرفت كامل به خداوند و پى بردن به اوصاف كماليه او. از اينرو اگر تسبيح و تنزيه خداوند به گونهاى كامل صورت گيرد، معرفت آدمى كمال خواهد يافت و حمد و ستايش نيز در پى آن خواهد آمد.
به عبارت ديگر، پس از نفى صفات سلبيه از خداوند است كه صفات كماليه او رخ مىنمايد و جايگاه وصف خداوند به صفات كماليه پس از دستيابى به معرفت اوست و معرفت نيز چنان كه اشاره شد، مبتنى بر تسبيح كامل است. پس «حمد» و ستايش خداوند ملازم با حصول نور معرفت است و «تسبيح» خداوند، مقدمه و راه دستيابى به اين نور است و آيه شريفه نيز چون در صدد بيان آن دسته از اوصاف مؤمنان است كه باعث و مايه هدايت آنان به نور الهى مىشود، از اينرو، تنها به همان وصفى و كارى از آنان بسنده كرده است كه زمينه و مقدمه تحصيل معرفت مىباشد، يعنى «تسبيح» گفتن و منزّه شمردن خداوند متعال.
پيشتر در شرح نكات ادبى آيات، در باره «غدوّ» و «آصال» توضيح داديم كه معناى آن صبحگاهان و شامگاهان (عصرگاهان) است ولى معلوم است كه منظور آيه اختصاص دادن تسبيح و تنزيه خداوند توسط مؤمنانى كه ذكر خيرشان رفته، به اين دو وقت خاص نيست، بلكه اين خود، كنايه از استمرار آن است، هر چند آغاز روز و آغاز شب و تغييرى كه گردش زمين و خورشيد ايجاد مىكند خود فرصتى است در منزّه شمردن خداوند از هر آنچه كه ويژگى ممكنات است و از جمله تغيير و تحول كه ذات حقتعالى از آن برتر و اجلّ است. همان گونه كه در رفتار آموزشى و هدايتى حضرت ابراهيم(ع) در برابر مشركان قوم خود، از زبان قرآن مىخوانيم وقتى شب فرا رسيد و ستارهاى درخشيد ابراهيم(ع)، آن بزرگمرد توحيد، گفت: اين ستاره پروردگار من است. وقتى ستاره در افق ناپديد شد گفت: من افولكننده را دوست ندارم. پس از آن، وقتى ماه به در آمد و درخشيد گفت: اين پروردگار من است. وقتى ماه نيز غروب كرد گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند حتماً جزء گروه گمراه خواهم بود. (فردا) هنگامى كه خورشيد را ديد طلوع كرده گفت: اين يكى پروردگار من است، اين بزرگتر از همه است! خورشيد نيز كه غروب كرد گفت اى قوم من، من از آنچه شرك مىورزيد بيزارم. من چهرهام را خالصانه به سوى آن كسى متوجه كردم كه آسمانها و زمين را آفريد و من جزء مشركان نيستم.(9)
«تسبيح» و مشتقات آن كه بارها در قرآن آمده، گاهى بدون واسطه حرف جرّ مفعول گرفته است مانند آيه «انّ الذين عند ربّك لا يستكبرون عن عبادته و يُسَبِّحُونَهُ و له يسجدون».(10) و گاهى به واسطه حرف «باء»، مانند «فَسَبِّحْ بحمد ربّك و كُنْ من الساجدين».(11) و گاه نيز با «لام»، مانند آيه مورد بحث. اينكه آيا تفاوتى ميان كاربردهاى يادشده وجود دارد يا نه را به شرح و تفسير آيه 41 همين سوره موكول مىكنيم كه در باره اصل تسبيح و مباحث مربوط به آن، توضيحات بيشترى خواهيم آورد.
شرح ادامه آيات و نيز بازگويى روايات مربوط به آن را در شمارههاى بعد پى خواهيم گرفت. ادامه دارد.
1) فخر رازى، تفسير كبير، ج24، ص4.
2) انبياء، آيه 73؛ نحل، آيه 80. هر چند ملاكى براى نيامدن «تاء» ذكر نشده و آن را امرى بىقاعده شمردهاند (نك: عباس حسن، النحو الوافى، ج4، ص798).
3) نك: البيان، ج1، ص196.
4) نك: فخر رازى، تفسير كبير، ج24، ص2 و 3.
5) در قرائتى كه «يسبّح» را با فتحه باء و به صورت فعل مجهول خوانده، هر چند «رجال» فاعل به شمار نمىرود و جار و مجرور (له) را نائب فائل شمردهاند، اما به هر حال «رجال» را مفسّر آن دانستهاند، كه نشان مىدهد «تسبيح» توسط چه كسانى صورت مىگيرد. نك: مجمعالبيان، ج7، ص141.
6) صحيفه امام، ج16، ص192.
7) وسائلالشيعه، ج3، ص547 و نيز حديث ديگرى به همين مضمون در همين باب آمده است.
8) مجادله، آيه 11.
9) انعام، آيات 76 تا 79.
10) اعراف، آيه 206.
11) حجر، آيه 98.