از آن هنگام كه آفتاب عالمتاب اسلام از پگاه جزيرةالعرب طلوع كرد و با شعاع حياتبخش خود كالبد مرده بشريت را جانى دوباره بخشيد و باتلاق عفونتبار عادات زشت جاهلى را به بوستان گلهاى دلنواز فضايل اخلاقى و انسانى مبدل ساخت، معاندان و بدخواهان اين آيين الهى كه بسان خفاشانى شبپرست تاب نظاره اين نور الهى را نداشتند تمام توان خود را به كار گرفتند تا مانع اين خورشيد جهان افروز شوند. ليكن به فرموده خداى متعال: يريدون ليطفؤا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لوكره الكافرون. (1)
آنان مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند ولى خدا نور را كامل مىكند هر چند كافران خوش نداشته باشند.
هر كه بر شمع خدا آرد تفو شمع كى سوزد بسوزد پوز او كى شود دريا ز پوز سگ نجس كى شود خورشيد از پف منطمس (2)
دشمنان اسلام كه از راه مقابله نظامى و توسل به زور طرفى نبسته بودند، شيوهاى جديد برگزيدند. با هدف مشوه و مشوش جلوه دادن چهره تابناك اسلام به روش تحريف و قلب حقايق روى آوردند و بر آن شدند تا با خرافى نشان دادن آيين پاك محمدى پيروانش را از گرد اين شمع فروزان پراكنده سازند و اسلام را در منظر همگان، دينى مغاير با مبانى عقلى و علمى ترسيم نمايند.
در اين ميان يهوديان كه از دشمنان زخمخورده اسلام بودند و ظهور و گسترش اسلام هيمنه و ابهت آنها ار در هم شكسته بود و بساط امتيازهاى ساختگى آنها را در هم پيچيده بود حقد و كينه اسلام را در دل مىپروراندند و از هيچ فرصتى براى توطئهگرى و دسيسه چينى عليه اسلام فروگذار نمىكردند، يكى از شگردهاى شوم آنان، آلوده ساختن زلال جارى معارف دينى با اباطيل و افسانههاى خرافى و پيرايههايى بود كه يا زاييده ذهن بيمار آنان بود و يا ريشه در كتابهاى تحريف شده آنان داشت. اينان براى مسخ مفاهيم دينى و تحريف تعاليم و احكام اسلامى به القاى انواع شبهها و دروغ پراكنى در ميان مسلمانان پرداختند و بخش قابل توجهى از مفاهيم دينى را مشوب به خرافات و مجعولات خود نمودند، كه اين قبيل مجعولات و افسانههاى خرافى و قصههاى ساختگى را - خواه از ناحيه يهوديان باشد و يا ديگران - در اصطلاح «اسرائيليات» مىناميم.
گفتنى استيهوديان بسيار زيركتر از آن بودند كه بخواهند در هيبتيهودىگرى نقشههاى شوم خود را اجرا كنند، از اينرو، عالمنمايان يهود با درآمدن كسوت اسلام و جازدن خود به عنوان مسلمانانى مقدس مآب به نشر خرافات و ترهات در ميان مسلمانان پرداختند و با سوء استفاده از ظن پارهاى از خلفا و حكام جور نسبتبه خود، بازار دروغ پردازيهاى خويش را رونق بخشيدند، و داستانهاى ساختگى خود را به نام تفسير قرآن ميان مسلمانان پراكندند.
به هر جهتبحث اسرائيليات و تاثيرات آن بر حوزههاى مختلف فرهنگ اسلامى، تاريخى طولانى و غم انگيز دارد كه هر انسان دردمند و دلسوزى را دچار تاسف شديد مىكند و در اندوهى ژرف فرو مىبرد. متاسفانه اسرائيلياتى كه در آثار مختلف تفسيرى، روايى، تاريخى و كلامى راه يافته سبب گرديده است تا دشمنان شناخته شده و يا ناشناخته اسلام با دستاويز قرار دادن اين مجعولات و گاه با بزرگنمايى و شاخ و برگ دادن به آنها، به درونىترين نقاط حرم اسلام پاى تجاوز گذارند و حريم مقدس آن را مورد هجوم و تبليغات مسموم خود قرار دهند.
در اين مقال تلاش كرده، تا ضمن تعريف اسرائيليات و آشنايى به مصادر آن، عوامل و زمينههاى نفوذ اسرائيليات به فرهنگ اسلام را بررسى كنيم.
«فان فلوتن» در تعريف اسرائيليات مىگويد: «علماى اسلام واژه "اسرائيليات" را بر تمامى عقايد غير اسلامى به ويژه آن دسته از عقايد و افسانهها و خرافاتى كه يهود و نصارى از قرن اول هجرى در دين اسلام وارد نمودهاند اطلاق مىنمايند.» (3)
دكتر آل جعفر مىگويد: «در اصطلاح مفسران و محدثان، «اسرائيليات» شامل داستانهاى خرافى و اساطيرى مىگردد كه وارد احاديث و تفاسير اسلام گرديدهاند گر چه منشا آنها يهود يا مسيحيت نباشد.» (4)
يكى ديگر از محققان مىنويسد: «اسرائيليات»اصطلاحى است كه متفكران مسلمان آن را بر مجموعه اخبار و قصههاى يهودى و نصرانى اطلاق مىنمايند كه بعد از ورود جمعى از يهوديان و مسيحيان به دين اسلام و يا تظاهر آنها به مسلمانى وارد جامعه اسلامى گرديده است. (5)
دكتر محمد حسين ذهبى در معناى اسرائيليات تعريف جامعى ارائه مىدهد و مىگويد: «واژه اسرائيليات گرچه ظاهرا نشانگر نفوذ فرهنگ يهود در تفاسير مىباشد ليكن مقصود ما از اسرائيليات مفهومى گستردهتر و فراگيرتر از اين است و آن عبارتست از تاثير پذيرى تفاسير از فرهنگ يهودى و مسيحى و غلبه رنگ اين دو فرهنگ - و مانند آنها - بر تفاسير. اما از آنجا كه از صدر اسلام تا زمان عالمگير شدن آن همواره يهوديان بيش از سايرين با مسلمانان معاشرت داشته و از نظر تعداد هم بيش از همقطاران خود بودهاند بدين جهت - در مقايسه با مسيحيت و ساير فرقهها - بيشترين تاثير را در تفاسير (و ساير منابع اسلامى) بر جاى گذاردهاند.» (6)
شايد بتوان گفت كه اسرائيليات از دو منبع و مصدر اصلى سرچشمه گرفتهاند:
بسيارى از روايات اسرائيلى ريشه در منابع تحريف شده يهود و نصارى دارد كه با امعان نظر مىتوان دريافتبرخى داستانهاى خرافى و اساطير و اباطيل مندرج در كتابهاى آنها با رنگ و لعابى جديد و با پردازشى اسلامى وارد تفاسير و ساير منابع مسلمين گرديدهاند.
يكى از سرچشمههاى مهم اسرائيليات، ذهنيت پردازى و افسانهسرايى يهوديان و مسيحيان تازه مسلمانى چون كعب الاحبار، وهب بن منبه، تميم دارى، عبدالله بن سلام و همكيشان آنها بوده است.
آنها چون برخى مسلمانان ساده لوح را آماده شنيدن خرافات مىيافتند، با بهرهگيرى از قوه خلاقه خود، داستانها و افسانههاى خرافى را كه حتى سابقهاى از آنها در منابع اهل كتاب به چشم نمىخورد خلق مىنمودند، (7) و با شاخ و برگ دادن به آنها از كاه، كوه مىساختند.
آنها بسيار مىشد كه قصص قرآن و داستانهاى انبيا را كه به اجمال و اختصار در قرآن طرح شده بود دستمايه كار خود را قرار مىدادند و شرح و تفصيلهايى همچون طول و عرض حضرت آدم، طول و عرض و ارتفاع كشتى نوح و ماجراى حيوانات موجود در آن، نام عصاى موسى و جنس و مشخصات آن، نوع درختى كه خدا به وسيله آن با موسى سخن گفت، ويژگيهاى اژدهايى كه از عصاى موسى پديد آمد، ويژگيهاى تابوت عهد و طول و عرض و جنس آن، نام سگ اصحاب كهف و رنگش و موضوعاتى از اين قبيل را كه غالبا زاييده فكر و خيال آنان بود با تمام ريزهكارىها نقل مىكردند. بسيارى از اين افسانهها را مىتوان در لابلاى كتابهاى تاريخ و تفسير سراغ گرفت كه اگر به جمع آورى آنها در مجموعهاى اهتمام ورزيده شود به دهها مجلد بالغ مىشود.
بدون ترديد شناخت عوامل و زمينههاى ظهور و بروز اسرائيليات و ميدان يافتن مروجان اين اساطير و افسانههاى خرافى در ميان مسلمين اهميتخاص دارد و ناديده انگاشتن جريانهايى كه سبب گرديدند تا پاى اين مجعولات و خرافات اسرائيلى به حوزه فرهنگ اسلامى باز شود و تا اعماق جامعه اسلامى رسوخ كند همانا چشم فرو بستن از حقايقى است كه تاريخ اسلام شاهد و ناظر عينى آن واقعيات دردناك بوده است.
عوامل عمده نفوذ اسرائيليات در فرهنگ اسلامى را مىتوان بدين گونه خلاصه كرد:
گرچه آيين بت پرستى بر بيشتر اعراب غلبه داشت و تا اعماق جزيرةالعرب شيوع پيدا كرده بود، اما دو آيين يهوديت و مسيحيت - در مقايسه با ساير اديان - در جزيرةالعرب اهميتى. درخور توجه داشتند و آشنايى و امتزاج و معاشرت اعراب با پيروان اين اديان نقش بسزايى در انتقال فرهنگ اهل كتاب به اعراب چه قبل و چه بعد از اسلام ايفا مىنمود.
دكتر طه حسين به دنبال بحث در زمينههاى آشنايى اعراب با آيين يهود و مسيحيت مىنويسد: «بنابراين اعتقاد به اين مطلب كه ملتيهود در آن عصر دور و بر كنار - از ساير ملل و اديان - زندگى مىكرد و از وضع ملتهاى همسايه خود بى خبر بود درست نيست زيرا دو كيش يهودى و مسيحى بر مردم جنوب و شمال - جزيرةالعرب - از آسمان فرود نيامده بلكه از راه ارتباط با ملتهاى متمدن همسايه به دست آنان و اينان رسيده بود و ترديدى نيست كه برخى از مردم كه با دولت ايران همسايه و تا حدى زير نفوذ و سيطره ايرانيان قرار داشتند كيش زردشتى را شناخته و پذيرفته بودند.» (9)
آرى، همين معاشرتها و تعاملها بود كه بستر مناسبى براى شيوع فرهنگ اهل كتاب در جامعه عرب پيش از اسلام مهيا مىنمود و به دليل ضعف فرهنگى كه بر عرب جاهلى آن دوره حاكم بود - و در عامل بعدى بدان مىپردازيم - آنها بيشترين تاثير را از عقايد و آداب و سنن اهل كتاب - و بويژه اساطير و داستانهاى خرافى كه در ميان آنها رواج داشت - پذيرفتند.
دكتر ذهبى در اينباره مىنويسد: «در زمان جاهليت، اعراب بارها به شرق و غرب جزيرةالعرب كوچ كردند و همان گونه كه قرآن كريم اشاره مىكند قريش در كوچ زمستانى خود به يمن و در كوچ تابستانى به شام مىرفت و در اين دو شهر بسيارى از اهل كتاب كه بيشتر آنها يهودى بودند سكونت داشتند. بديهى استبين اعراب جاهلى و يهوديان ساكن در اين شهرها ملاقاتهايى صورت مىپذيرفت و اين ملاقاتها - خواه در داخل جزيرةالعرب يا خارج آن - نقش مهمى در نفوذ فرهنگ يهودى به عرب جاهلى كه در آن زمان به دليل باديه نشينى از نظر فرهنگى بسيار ضعيف بود، ايفا مىنمود. البته بدون ترديد عرب جاهلى به دليل محدوديت فرهنگى كه پيش از اسلام دچار آن بود از فرهنگ يهودى بهره اندكى برد و زمينه براى گسترش ارتباط فرهنگى ميان آن دو بسيار محدود و اندك بود.» (10)
مردم جزيرةالعرب كه بيشتر باديه نشين بودند عمدتا از معارف عقلى بى بهره بودند و مسائلى چون منازعات قبيلهاى و انتقامجويى مهمترين مشغله ذهنى آنها بود. درگيرى و جنگ و جدال دايم، فرصتى براى تامل در اعتقادات دينى براى آنها باقى نمىگذاشت. (11)
مظهر عقل عرب جاهلى شعر و لغت و امثال و حكايات بود... آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند زيرا زندگى اجتماعى آنها درخور علم و فلسفه نبود. دانش آنها منحصر به علم انساب يا شناختن اوضاع جوى بود. (12)
نگاهى اجمالى به خرافاتى كه در ميان عرب جاهلى رواج داشت نشانگر آن است كه چون از ريشهيابى حوادث و كشف علتها عاجز بود به علومى چون كهانت، قيافهشناسى، عيافه (پيشگويىهاى مستند به پرواز و آواز خاص پرندگان) و مانند اينها روى آورد و طبيعى بود كه در شناخت علل و اسباب علم بسيار سطحى نگر بود. (13)
تعبيرات موجود در پارهاى از آيات قرآن كريم (14) و روايات اسلامى (15) درباره جامعه عربى عصر جاهلى، گوياى سطح نازل فرهنگى آنها و غوطهور بودنشان در گرداب نادانى و سرگردانى در بيابان اوهام و خرافات است.
عدم برخوردارى عرب جاهلى از پشتوانه فرهنگى، تاثيرى مهم در انفعال آنها نسبتبه اهل كتاب كه از وجاهت و منزلت علمى خاصى در نزد اعراب برخوردار بودند بر جاى مىگذاشت. اهل كتاب به خاطر برخوردارى از ميراث دينى و فرهنگى و آگاهى از داستانهاى انبيا و سرگذشت پادشاهان و داستانهاى شگفتانگيز درباره آفرينش عالم و مانند آن، و به دليل برخوردارى از يك شريعت دينى و كتابهايى چند - كه آن را به خدا و پيامبران نسبت مىدادند - همواره بر مشركان عرب جاهلى مباهات مىنمودند. از جمله عواملى كه به ويژه به قبول و جاهت فرهنگى مورد ادعاى يهود كمك مىنمود و به آنان نوعى تشخص مىبخشيد نويد آنان به ظهور پيامبرى جديد بود كه آنان صفاتش را در كتبى كه بدانها دسترسى داشتند يافته بودند و آن را براى اعراب حكايت مىكردند. (16) از سوى ديگر آنها خود را از اوليا و دوستان خدا و از برگزيدگان الهى معرفى مىكردند و بدين سبب براى خود جايگاهى ويژه قايل بودند.
شواهد و روايات تاريخى فراوانى دلالتبر سلطه فرهنگى اهل كتاب بر اعراب جاهلى داشته و اين مدعاى برخى محققان را اثبات مىكند: «عرب در برابر اهل كتاب همچون شاگرد نسبتبه استاد عمل مىنمود و آنان را سرچشمه فرهنگ و معرفتخويش مىدانستند». (17)
به عنوان مثال در رواياتى نقل شده از پارهاى صحابه آمده است: ما يهوديان را در زمان جاهليتبزرگ مىداشتيم زيرا كه ما اهل شرك و آنها از اهل كتاب به شمار مىرفتند و آنان به ما مىگفتند ما منتظر بعثت پيامبرى هستيم كه زمان ظهورش به طول انجاميده و شما را همچون قوم عاد و ارم از بين خواهيم برد. (18)
و از ابن عباس نقل شده است: اين گروه از انصار كه بت پرستبودند با گروه ديگرى از يهود كه اهل كتاب بودند - در كنار هم مىزيستند - و آنها براى يهود از نظر علمى شانى والا قايل بودند و در بسيارى از كارهاى خود از آنها تبعيت مىكردند. (19)
سهيلى صاحب كتاب «روض الانف» مىنويسد: در ميان اوس و خزرج كسانى يافت مىشدند كه دين يهود را اختيار كرده بودند و پارهاى از زنان آنها بودند كه نذر كرده بودند اگر صاحب فرزندى شدند يا اگر نوزادشان زنده ماند او را به كيش يهود درآورند چرا كه يهود در نزد آنها اهل علم و كتاب بشمار مىآمدند. (20)
در متون تاريخى آمده است كه يهوديان مكانهاى بخصوصى در جزيرةالعرب داشتند كه علما و احبار يهود در آنها احكام شريعتيهود و تاريخ گذشتگان و سرگذشت پيامبران پيشين و تعاليم تورات را تعليم مىدادند كه اين مكانها در نزد اعراب به «مدارس» يا «بيت المدارس» يا «مدارش» معروف بود. شواهد و قراينى كه از كتب روايى و تاريخى به دست مىآيد نشانگر آن است كه برخى از بزرگان مكه و يثرب به اين مكانها رفت و آمد مىكردند و سؤالهايى در باب داستانهاى انبيا و گذشتگان و موضوعات ديگر با علماى يهود مطرح مىكردند و آنها - بر طبق آنچه با ذهن آنان مانوس بود - پاسخ مىدادند و از همين رهگذر داستانهاى اسرائيلى و اساطير بسيارى در ميان اعراب - چه قبل از اسلام و چه بعد از ظهور اسلام - رواج يافت. (21)
ابن كثير در تفسير خود به نقل از ابن عباس مىگويد: قريش دو نفر از ميان خود به نامهاى «نضربن حارث» و «عقبة بن ابى معيط» را نزد علماى يهود در مدينه فرستادند تا از آنها درباره محمد صلى الله عليه وآله و اوصاف وى سؤال كنند - و چنين توجيه مىكردند - كه آنها نخسيتن اهل كتاب به شمار مىآيند و آنها چيزهايى از علوم انبيا مىدانند كه ما از آن بى خبريم. (22)
در خبر ديگرى آمده: وقتى كفار قريش براى چارهجويى نزد يهوديان مىروند آنان سه سؤال مطرح مىكنند تا از پيامبر سؤال شود از جمله: مساله روح، ذوالقرنين و اصحاب كهف. (23)
اين نمونهها به خوبى نشانگر آن است كه قريش، به عنوان بزرگترين قبيله عرب از حيث تقدس كه خود را اهل حمس (تشدد در دين) مىخوانده، در مقابل يهود بسيار خاضع بوده است و اين تسلط فرهنگى بعدها و پس از ظهور اسلام نيز ادامه يافت و مسلمين از اهل كتاب همچنان با نقل قصههاى تورات و انجيل و كلمات قصار آنها، اين تسلط را حفظ كردند.
ابن جرير و ابن ابى حاتم و دارمى در مسند خود از طريق عمروبن دينار از يحيىبن جعده نقل كردهاند: (24)
عدهاى از مسلمين بعضى از شنيدههاى خود از يهوديان را مىنوشتند. آن گاه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: «ضلالتبراى امتى بس كه از آنچه پيامبرشان آورده دورى گزيند و روى به سوى مطالب ديگران آورد.» آن گاه اين آيه نازل شد: «اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم». (25)
«آيا براى آنان كافى نيست كه اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مىشود؟!».
نصوصى در دست است كه نشان مىدهد اهل كتاب با بهرهگيرى از آگاهيهاى پيشين و نفوذ فرهنگى خود به عنوان ميراث دوره جاهليتبراى به دست آوردن موقعيتى در جامعه جديد بسيار كوشيدند. متون دينى آنان مشتركات فراوانى با دين اسلام داشت و آنان توانستند با بهرهگيرى از همين زمينه مدعى داشتن آگاهيهايى در زمينه تفسير قرآنى شوند. افزون بر اين آنان با استفاده از اين امر كه در متون گذشته آنان آگاهى از بعثت رسول خدا صلى الله عليه وآله آمده، زمينه آن را تا به آن جا گسترش دادند كه گويى در كتب مقدس آگاهيهاى فراوانى درباره سير تحولات جامعه اسلامى، سرگذشتخلفا و رخدادها و جنگها آمده است. باور داشتن مسلمان به اين امور كار اهل كتاب را آسان كرد. (26)
يكى از نويسندگان مصرى در خصوص اثرات نامطلوب داستانهاى خرافى اهل كتاب پس از ظهور اسلام مىنويسد:
«بسيارى از داستانهاى تورات و خرافات و اساطير گوناگون - پيش از اسلام - از ناحيه يهود و نصارى در ميان مشركان ساده انديش و ديگران شيوع يافته بود; اسلام، به هنگام ظهور با خرافات و اساطيرى مواجه گرديد كه در گذشته ميان اعراب رسوخ يافته بود و حقايقى مسلم به شمار مىرفت، چنان كه كسى را ياراى نقد و نظر آنها نبود و به همين جهت نقش اسلام در تصحيح اين عقايد خرافى و يا طرد پارهاى از آنها با دشوارى بسيار مواجه بود.» (27)
هر چند بايد گفت در اين اظهار نظر از جنبه ناديده انگاشتن نقش مبارزاتى پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله و ائمه اطهارعليهمالسلام و شيعيان آنها در مقابله با اباطيل و ترهات اسرائيلى و مروجان آن، حق مطلب ادا نگرديده است، ليكن نبايد غلفت ورزيد كه اثرهاى ناگوارى كه جامعه اسلامى از رهگذر داستانهاى خرافى و اساطير اهل كتاب در صدر اسلام و پس از آن متحمل گرديده - و اين نويسنده بدان اشاره نموده - به هيچ روى قابل انكار نيست و شواهد و قرائن بسيارى گواه اين مدعاست.
اما آنچه به گسترش اسرائيليات و داستانهاى خرافى و مجعول اهل كتاب كمك مىنمود اسلام آوردن ظاهرى و سطحى تنى چند از علما و دانشمندان يهود و نصارى بود كه با پوشيدن كسوت اسلام و حتى در آمدن به كسوت صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله توانستند به راحتى بسيارى از عقايد خرافى و رسوبات فكرى خود را در قالب روايات و احاديثبه خورد مسلمانان بدهند و زلال جارى فرهنگ اسلامى رابا مجعولات و موهومات خود آلوده سازند. يكى از عواملى كه سبب مىگرديد تا اسرائيليات و مجعولات اين گروه از مسلمان نماهاى اهل كتاب به ديده قبول نگريسته شود آن بود كه اغلب مسلمانان اينان را همرتبه و همشان اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله دانسته و ارج و قرب شايانى براى آنان قايل بودند و اين در حالى بود كه از منويات شوم آنان بى خبر بودند.
امير مؤمنان علىعليه السلام در خلال يكى از فرمايشات خود با اشاره به موضوع جعل حديث اين دسته از مسلمان نماها مىفرمايد:
«يكى از گروههايى كه از پيغمبر خداصلى الله عليه وآله نقل حديث مىكنند منافقانى هستند كه ظاهرى آراسته به اسلام دارند ولى عمدا بر پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله دروغ مىبندند و اگر مردم مىدانستند آنان دروغ مىگويند حديثشان را نمىپذيرفتند، اما مردم مىگويند، اينان اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله هستند، آن حضرت را ديده و از وى حديثشنيدهاند و از اين رو حديث آنها را قبول مىكنند در حالى كه خدا در قرآن وصف صحابه منافق را آورده و دروغگويى آنان را بازگو كرده است... اين منافقان دروغگو بعد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز زنده ماندند و با دروغ و بهتان نزد سران ضلالت مقرب شدند و اين سران آنان را به مقامات دولتى نصب كردند و بر مردم مسلط ساختند و به وسيله ايشان دنياى خود را آباد كردند و مردم همواره با حاكمان فرمانروا و با دنيا هستند مگر آنان كه خدا آنان را مصون بدارد.» (28)
از آنجا كه قصه همواره ابزارى كارآمد در تاثير گذارى بر مخاطبان بوده است، اسرائيليات پردازان نيز از اين ابزار در جهت پيشبرد اهداف خود استفادههاى فراوان بردند و خود به يكى از قطبهاى مهم خلق و اشاعه داستانهاى خرافى و جعلى مبدل شدند.
هر چند پيش از ظهور اسلام و در دوره جاهليت اساطير و افسانههاى بسيار در ميان اعراب جاهلى رواج داشت، اما علاقه وافرى كه مردم عادى و حتى گاه صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله به روايات داستانى و حكايات ساير اقوام و ملل نشان مىدادند سبب رشد فعاليت قصهگويان پس از پيدايش اسلام گرديد.
در پارهاى از تفاسير، رواياتى چند در بيان شان نزول آيه سوم سوره مباركه يوسف وارد شده كه نشان مىدهد گروهى از صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله به دليل گردش به شنيدن داستانهاى بنى اسرائيل توسط يهوديان مدينه - كه به احتمال زياد ناشى از تصور آنان نسبتبه يهوديان قبل از اسلام بوده - خواهان شنيدن همان قصص از رسول خدا صلى الله عليه وآله بودند.
در يكى از روايات نقل شده كه اصحاب از رسول خدا صلى الله عليه وآله خواستند تا براى آنان «قصص» نقل كند. در پاسخ اين درخواست اين آيه نازل شد كه: «نحن نقص عليك احسن القصص» ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن بر تو بازگو مىكنيم. (29)
در روايتى ديگر از سعدبن ابى وقاص نقل شده: پس از مدتى كه قرآن پى در پى نازل شد و پيامبر بر مردم تلاوت كرد آنان گفتند: «لو قصصت علينا» چه مىشد اگر بر ما قصص مىخواندى. آنگاه همين آيه نازل شد. (30)
و نيز نقل شده كه صحابه از پيامبر صلى الله عليه وآله خواستند چيزى فراتر از حديث و فروتر از قرآن براى آنان بگويد كه مقصودشان قصص بود. كه به دنبال آن همين آيه نازل شد. (31)
به گفته دكتر جواد على: از اين همه اصرار و تحت فشار قرار دادن پيامبر صلى الله عليه وآله جهت قصه گويى مىتوان ميزان اشتياق وافر صحابه را به قصص و داستانهاى جاهلى - و داستانهاى يهود - دريافت. (32)
جالب استبدانيم افرادى چند از جمله «نضربن حارث»، در زمان حيات پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله از همين عامل، يعنى مشغول داشتن مردم به داستانهاى جاهلى و يا اساطير و افسانهها كه از ساير اقوام و ملل - خصوصا يهوديان - به عاريت گرفته شده بود، به عنوان ابزارى براى مبارزه با اسلام و رويارويى با قرآن بهره مىجستند.
پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و به دنبال غروب مهر نبوى از گستره افق اسلام خلا فرهنگى عظيمى جامعه اسلامى را فرا گرفت كه يكى از دلايل آن سياست نادرستحكام در انزواى عالمان حقيقى و بى توجهى به آنان در حل مشكلات و معضلات فكرى و فرهنگى جامعه اسلامى بود. به دنبال اين امر هيات حاكمه براى مشغول داشتن مردم به مسائلى حاشيهاى و غير ضرور و به جهت پر كردن اين خلا فرهنگى، به شيوهاى جديد روى آورد كه نه تنها نوعى لذت خيالى و دلپذير براى مردم در برداشتبلكه با منافع حاكمان وقت نيز هيچ گونه تعارض و اصطكاكى نداشت. اين شيوه اجازه دادن به قصه گويى آن دسته از علماى اهل كتابى بود كه - به ظاهر اسلام آورده بودند و از اين طريق هر چه مىخواستند، از انواع اسطورهها، افسانهها و ترهات در ميان مردم منتشر مىكردند و اوهام و خيالات آنان را به افقهاى دور دست و غبار آلود مىبردند و سپس در بيابان بيكران رؤياها و درياى ژرف و بى پايان فراموشى رها مىكردند.
اهل كتاب در تصدى اين امر از ديگران سزاوارتر و ماهرتر و از همگان در تحقق اهداف مورد نظر دستگاه شايستهتر بودند، زيرا از قديم مورد احترام عرب قرار داشتند و اعتماد آنان را به خود و دانش خويش جلب كرده بودند و اسلام نيز - على رغم تلاش فراوان - نتوانست اين ديدگاه بى پايه را از دلهاى بيمار و ضعيف آنان بزدايد.
دانشمندان اهل كتاب به خوبى از عهده اين ماموريتبر آمدند و همه اهداف حكومت و حاكمان و ديگر اهدافى را كه خود در رسيدن بدان كوشش مىكردند و شب و روز در راه نيل و حصول بدان تلاش مىكردند تحقق بخشيدند. اگر پيش از اين پنهانى و مخفيانه فعاليت مىكردند، امروزه آشكارا و با درخواست نظام حاكم به فعاليت پرداختند.
عالمان اهل كتاب اين نقشه خود را در سايه بخشنامه رسمى حكومت انجام دادند و مساجد مسلمانان و مهمترين آنها يعنى مسجد رسول اكرم صلى الله عليه وآله در مدينه را به اشغال خود درآوردند تا مردم را با بيان قصههايى از رگذشتبنى اسرائيل و هر چه باب طبع مردم است و با اهداف خودشان نيز سازگار است مشغول نمايند. (33)
تميم دارى - مسيحى تازه مسلمان شده - كه در نظر خليفه دوم بهترين مردم مدينه به شمار مىآمد (34) از عمر خواست تا به قصهگويى بپردازد، عمر به او اجازه داد و او روزهاى جمعه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله، براى مردم قصه مىگفت. (35) عمر نيز خود در مجلس تميم مىنشست و به قصههاى او گوش مىداد. (36)
در واقع مهمترين دليل پيوند قصه سرايى با اسرائيليات همان است كه تميم دارمى مسيحى مسلمان شده اولين بار قصه خوانى مىكرد و كعب الاحبار - يهودى تازه مسلمان - نيز در شامات همين شغل را داشت، و حتى فرزند همسر وى - از شوهرى ديگر - يعنى تبيع بن عامر كه نزد كعب الاحبار پرورش يافته و كتب آسمانى خوانده بود براى اصحاب قصهخوانى مىكرده است. (37)
محققان تصريح نمودهاند كه جريان قصهخوانى در صدر اسلام حركتى متاثر از فرهنگ اهل كتاب بوده و براى قرنها مايههاى اصلى آن قصصى بوده كه اهل كتاب از انبياء و مانند آنها روايت مىكردهاند. قصهخوانى نوعى فرهنگ را در كنار فرهنگ اسلامى قرار داد و على رغم مخالفتبرخى از عالمان دين و با حمايتبرخى از خلفا و محدثان توانست در عمق جامعه نفوذ كند و اثرات مصيبتبارى بر فرهنگ اسلامى بگذارد.
خصوصيت عمده اين قصهها - با اين كه قرار بوده قصه به معناى واقعى و اصيل آن يعنى، تاريخى باشد - دورى آنها از واقعيت است، كه البته با نام واقعيتبر مردم عرضه شده است. براى قصه خوانان مهم آن بود تا قصه آنها از سوى مردم استقبال شود ولو اين كه با نام واقعيات تطبيق نكند. در عين حال هدف ظاهرى آنان در ارائه اين قصهها نصيحت و موعظه كردن مردم بود. (38)
دكتر احمد امين مىنويسد:
«اخبار يهود و نصارى و افسانههاى ملل ديگر از همين مجرا - يعنى قصه سرايان - وارد اسلام شد. افزايش قصه سرايى باعث فزونى دروغ و جعل حديث گرديد و حقايق تاريخى را وارونه ساخت و محققان - را دچار رنج نمود و طريق حق را بر آنان پوشيده ساخت.» (39)
وى دو منبع مهم داستانسرايى را كه غالبا نامشان در كتب روايى. و تفسير و تاريخ آمده «وهب بن منبه» و «كعب الاحبار» معرفى مىكند. (40)
«حنا فاخورى» نيز مىنويسد: «از رهگذر داستانها و افسانه سرايىها پاى بسيارى از اساطير ملل ديگر و اخبار يهود و نصارى به عالم اسلام باز شد. و اين در حالى بود كه بسيارى از اين داستانها - كه بعدها رنگ خرافه به خود گرفت - در ابتدا برگرفته از داستانهاى كتاب مقدس و قرآن كريم بود. بدين ترتيب داستانسرايى حرفهاى شده بود كه در آن حقيقتبا خيال، و دين با اسطوره در آميخته بود.» (41)
«ابوزهره» ضمن اشاره به مخالفت على عليه السلام با قصه خوانان و بيرون كردن آنها از مساجد مىنويسد: اين اقدام به آن جهتبود كه قصه سرايان اساطير و خرافاتى را كه بر گرفته از اديان گذشته بوده و تحريف در آنها رسوخ كرده بود در اذهان مردم جاى مىدادند.
وى ادامه مىدهد: چه بسا همين قصص سبب اصلى ورود بسيارى از اسرائيليات در كتابهاى تفسير و تاريخ اسلامى شده است.» (42)
با به سلطنت رسيدن معاويه و حاكميتخاندان اموى بر جامعه اسلامى سير قهقرايى فرهنگ و ارزشهاى اسلامى و احياى سنتهاى جاهلى آغاز گرديد و در چنين محيطى بود كه بسيارى از بيمار دلان، جاعلان حديث، قصه سرايان دربارى، مروجان اسرائيليات، مسيحيان رومى، ورشكستگان سياسى و تهماندههاى كفار قريش بسان مگسانى پيرامون شيرينى جاه و جلال حكام اموى گرد آمدند و از اين خوان گسترده بهرهاى وافر بردند.
از آنجا كه اكثر حكام اموى خود بهرهاى از علم و دانش نبرده بودند براى پر كردن خلا علمى موجود در جامعه اسلامى به اهل كتاب و شعرا و خطبا و قصه گويان روى نمودند و آنها نيز تا توانستند ترهات و اباطيل خود را در ميان مسلمانان پراكنده ساختند و چهره تابناك اسلام را زشت و كريه جلوه دادند.
دكتر احمد امين در توصيف گوشهاى از عصر تاريك اموى مىنويسد:
«دولتبنى اميه نسبتبه نشر علوم كمكى نمىكرد فقط ادب و فن قصه گويى رسمى را رواج مىداد. دربار خود را به روى شعرا و خطبا باز كرده و قصهگويان را در مسجد معين و موظف مىنمود. به علم و فلسفه هيچ توجه و اهتمامى نداشت. علت آن جمود بايد اين باشد كه:
اولا - اساس حكومتبنى اميه فشار و خشونتبود و براى دوام آن به وجود شعرا و گويندگان نيازمند بودند، زيرا شعر و خطابه در آن روزگار مانند نامهنگارى عصر كنونى بوده است. بدين سبب غير از شعرايى كه لب به ثناى آنان مىگشودند كسان ديگر در نزد آنان مرتبتى نداشتند. شعرايى كه آل على و زادگان زبير را مدح كرده بودند فقط به نجات و رهائى از خشم بنىاميه قناعت مىكردند.
ثانيا - وضع بنى اميه يك وضع بدوى جاهلى خشن بود كه از علم و فلسفه لذتى نمىبردند، و به يك خطبه بليغ توجه بيشترى مىكردند. مسعودى مىگويد: «عبدالملك بن مروان شعر و مدح و حماسه را دوست مىداشت، رجال دولت او هم به وى اقتدا كرده بودند. اغلب بنى اميه هم چنين بودند.» (43)
احمد امين ضمن استثناء خالد بن يزيدبن معاويه و عمربن عبدالعزيز از اين امر مىگويد: چون خالد و عمر را استثنا كنيم اثرى از خلفاى بنى اميه در فلسفه و علم و تاريخ و تشويق علما نمىبينيم. (44)
در عصر معاويه گرمى بازار جعل حديثبه اوج خود رسيد و حديثسازى در برترى «اين» و نكوهش «آن» آغاز گرديد و نسبت اين حديثها را به پيامبرصلى الله عليه وآله دادند و چون در آن دوره معمولا حديثها نوشته نمىشد بلكه از سينه اين راوى به ذهن آن ديگرى منتقل مىگرديد هر كس به ميل خود آنچه مىخواستبر آن مىافزود و يا از آن مىكاست. در مجامع روايى بابى به نام «فضايل» مىبينيم كه غالبا احاديثى از اين دست در آنها گرد آمده است. (45)
ابن عرفه مىگويد: «اغلب احاديث مشعر به فضيلتياران پيغمبر در زمان بنى اميه جعل شده است، زيرا آنها ميل داشتند بنى هاشم را خرد و تحقير كند.» (46)
ابن ابى الحديد گروهى از صحابه و تابعين كه معاويه آنها را به جعل حديث گماشته بود - نام برده (47) و به نقش عمال معاويه در ساختن احاديث فضايل صحابه براى تقرب به بنى اميه اشاره نموده است. (48)
اما از سيل احاديثى كه براى خوشايند معاويه و در جهت تحكيم پايههاى حكومت او جعل گرديد مىتوان به احاديث فضيلتشام (يا همان قلمرو حكومتى معاويه) اشاره نمود كه حجم انبوهى از روايات جعلى را به خود اختصاص داده است. اين احاديث كه غالبا ساخته و پرداخته كعب الاحبار - يهودى تازه مسلمان - استبه قدرى زياد هستند كه تنها ابن عساكر در كتاب خود «تاريخ مدينة دمشق» در 150 صفحه رواياتى را كه در مدح شام وارد شده گردآورى نموده است. (49)
به اين ترتيب معاويه و ساير حكام اموى كه براى رسيدن به اهداف سياسى خود به كارگيرى هر وسيلهاى را مجاز مىشماردند، از روايات جعلى و ساختگى علماى يهود و مسيحى تازه مسلمان شده (يا به ظاهر مسلمان شده) و ساير جاعلان حديث و هوسبازان وابسته به خويش نهايتبهره را بردند.
بديهى است كه زمينههاى نفوذ اسرائيليات به فرهنگ اسلامى تنها به عوامل ياد شده خلاصه نمىشود بلكه عوامل ديگرى نيز زمينه ساز حركتخزنده اسرائيليات در جامعه اسلامى بوده است كه از آن ميان مىتوان به چند عامل ذيل اشاره نمود:
1 - جلوگيرى از نگارش احاديث پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در طول قرن اول هجرى كه از يك سو منجر به نابودى حجم انبوهى از ميراث اسلامى گرديد و از سوى ديگر رواج اسرائيليات و افكار خرافى و انحرافى در جامعه اسلامى را به دنبال داشت.
2 - اجمال داستانهاى قرآن و شرح و تفصيل كتابهاى پيشين.
3 - جمود برخى مفسران و محدثان در قبول هر گونه روايت.
4 - فتوحات اسلامى و ا ختلاط و آميزش مسلمانان با ملل بيگانه و تاثير پذيرى از برخى عقايد و آداب و رسوم آنها.
5 - ترجمه بسيارى از آثار علمى، فلسفى و ادبى ملل ديگر، به ويژه ترجمه تورات و انجيل و كتب مانوى و مزدكى به زبان عربى و بالمآل آشنايى مسلمين با داستانها و اساطير و خرافات موجود در برخى از اين آثار و راهيابى آنها به متون اسلامى.
6 - فقدان ضوابط و معيارهاى دقيق براى تشخيص اسرائيليات و احاديث موضوعه در ابتداى شكلگيرى جوامع روايى.
7 - دور نگاه داشتن تشنگان معارف ناب اسلامى از چشمهسار زلال اهل بيت پيامبر «صلوت الله عليهم اجمعين» به دليل سياستهاى خاصى كه از ناحيه دستگاه خلافت تعقيب مىگرديد.
و عواملى ديگر كه اين مجال را گنجايش طرح تمامى آنها نيست و نيازمند تاليفى مستقل است و اميد مىرود محققان و دانشپژوهان با پرداختن به ابعاد گسترده اين موضوع گامى مؤثر در جهت آشنايى امت اسلامى با خطرات و اثرات ناگوار اسرائيليات بردارند و براى مصون ماندن ميراث گرانبهاى اسلامى از گزند تحريف و دگرگونىها به پالايش آن از اسرائيليات و ساير مجعولاتى كه متاسفانه رنگ دين به خود گرفتهاند همت گمارند.
1- صف، 8
2- مثنوى معنوى، دفتر ششم.
3- السيادةالعربيه و الشيعة والاسرائيليات فى عهد بنى اميه، ص 109.
4- اثر التطور الفكرى فى التفسير فى العصر العباسى آل جعفر، ص 121.
5- الآلوسى مفسرا، محسن عبدالحميد ص 319 به نقل از: الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير، ص 73.
6- التفسير و المفسرون، محمد حسين الذهبى، ج 1، ص 165.
7- محمد رشيد رضا در تفسير المنار، ج 4 ص 268 مىنويسد: يهوديان گاه خرافات و يا ساختههاى ذهن خود را به مسلمين القا مىكردند تا آنان، اين مطالب را وارد كتابهاى خود كنند و با دين خويش در آميزند. به همين دليل در كتابهاى مسلمين به نوعى از اسرائيليات خرافى بر مىخوريم كه در عهد قديم (تورات) اصلا اشاره بدانها نشده است.
8- اهل كتاب در اصطلاح قرآن كريم بر يهود و نصارى اطلاق مىشود، هر چند عدهاى از علماى اسلامى فرقههايى چون مجوس و صائبين را نيز جزو اهل كتاب به شمار آوردهاند.
9- آيينه اسلام، طه حسين، ص 9.
10- الاسرائيليات فى التفسير و الحديث، ذهبى، ص 22 و 23.
11- تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 125.
12- فجر الاسلام، احمد امين، ص 48.
13- سيكولوجيه القصه فى القرآن، ص 317 و 138، در همين كتاب به نمونههايى از عقايد خرافى رايج در ميان اعراب جاهلى اشاره شده است.
14- قرآن كريم در سوره جمعه آيه 2 از اعراب جاهلى با تعابيرى ههچون «اميين» و بيسوادان و يا كسانى كه در گمراهى آشكارى به سر مىبردند ياد نموده است.
15- در برخى احاديث از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: «بعثت الى امة امية» و يا فرمود: نحن امة امية لا نحسب و لا نكتب (صحيح بخارى - كتاب الصوم. و جامع ترمذى كتاب ابواب القراءات) در نهج البلاغه نيز در خطبههاى 25 و 94 و 187 توصيفاتى چند از اوضاع و احوال عرب جاهلى بيان شده است.
16- الاسرائيليات فى التراث الاسلامى، ص 87.
17- همان، ص 90، الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج 1، ص 95.
18- سيرةابن هشام، ج 2، ص 166: تفسير طبرى، ج 1، ص 324.
19- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 261.
20- به نقل از: فى الفكر الدينى الجاهلى قبل الاسلام، ص 62.
21- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 550 و 557.
22- تفسير ابن كثير، ج 3، ص 71 و 72.
23- همان ماخذ و صفحه .
24- لباب النقول، ص 167، به نقل از: تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 151.
25- عنكبوت، 51.
26- تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 87 و 88.
27- البدايات الاولى للاسرائيليات فى الاسلام، اثر حسنى يوسف الاطير، ص 6.
28- نهج البلاغه، خطبه 201; اصول كافى، ج 1، ص 62.
29- تفسير طبرى، ج 12، ص 90.
30- تفسير در المنثور، ج 4، ص 2; تفسير طبرى، ج 12، ص 90.
31- تفسير در المنثور، ج 4، ص 3 و 4.
32- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 372.
33- الصحيح من سيرةالنبى الاعظم، ج 1، ص 122 - 124.
34- الاصابة فى تمييزالصحابه، ج 1، ص 215.
35- همان ماخذ، ج 1، ص 183 و 184 و 186.
36- القصاص و المذكرين، ص 29.
37- تهذيب الكمال، ج 4، ص 314; به نقل از: قصه خوانان در تاريخ اسلام و ايران، ص 70.
38- قصه خوانان در تاريخ اسلام و ايران، ص 8.
39- فجر الاسلام، ص 160 و 161.
40- همان ماخذ و صفحات.
41- الجامع فى تاريخ الادب العربى، ص 328.
42- تاريخ المذهب الاسلامية، ج 1، ص 15; به نقل از: قصه خوانان در تاريخ اسلام و ايران، ص 71 و بنگريد به: تاريخ الادب العربى (بروكلمان) ج 1، ص 128 و الاسرائيليات فى التراث الاسلامى، ص 101.
43- فجر الاسلام، ص 164.
44- همان ماخذ و صفحات.
45- تاريخ تحليلى اسلام، ص 187.
46- فجر الاسلام، ص 213.
47- شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 54 - 110.
48- همان ماخذ، ج 11، ص 44 و 45.
49- بنگريد به: تاريخ مدينة دمشق، ج 1، ص 24 - 169.