اِسرائيليّات

پدیدآورمحمدهادی معرفت

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 3

تاریخ انتشار1388/01/31

منبع مقاله

share 3147 بازدید

اِسرائيليّات: روايات و داستانهاى وارد شده از منابع يهود و غير يهود به فرهنگ اسلامى

اسرائيليات، جمع اسرائيليه و منسوب به اسرائيل، لقب يعقوب پيامبر، جدّ اعلاى يهوديان است. اسرائيل، تركيبى از دو واژه «اسر» به معناى غلبه و «ايل» به معناى قدرت كامل است[1] و در زبان عبرى، به كسى كه بر قدرت كامل، يعنى خداوند چيره شده گفته مى‌شود. اين لقب را از آن‌رو بر يعقوب نهاده‌اند كه به گمان يهود*، وى در مبارزه با خداوند بر او پيروز شد.[2] برخى جزء نخست اين واژه را به معناى «عبد» و بخش دوم را به معناى «اللّه» دانسته‌اند، بنابراين، اسرائيل به معناى عبداللّه (بنده خدا) است.[3]
واژه اسرائيليات گاهى در معنايى ويژه، فقط بر آن دسته از رواياتى اطلاق مى‌گردد كه صبغه يهودى دارد[4] و از طريق فرهنگ يهودى وارد حوزه اسلامى مى‌شود[5]، و گاهى در معنايى گسترده‌تر هر آنچه را كه صبغه يهودى و مسيحى دارد و در منابع اسلامى داخل شده[6]، و گاهى در مفهومى گسترده‌تر از دو مورد پيشين به‌كار رفته و هر نوع روايت و حكايتى را كه از منابع غير اسلامى وارد قلمرو فرهنگ اسلامى مى‌گردد شامل مى‌شود.[7]
مراوده زياد يهوديان با مسلمانان در صدر اسلام، گسترده‌تر بودن فرهنگ يهود در مقايسه با ملّتهاى ديگر، عداوت بيشتر آنان با مسلمانان، كارآمدتر بودن حيله‌هايشان و نقش بيشتر يهود در گسترش اين روايات، سبب شد جنبه يهودى و اسرائيلى بر ديگر جهات غالب، و بر همه آنها واژه «اسرائيليات» اطلاق شود.[8] اسرائيليات به اين معنا از اصطلاحاتى است كه در قرنهاى متأخّر از عهد صحابه و تابعان بر اين گونه مطالب نهاده شده است. آنچه در صدر اسلام و تا مدّتها بعد از عصر صحابه و تابعان در اين باره رواج داشته، تعبيراتى از قبيل «گفته‌هاى اهل‌كتاب»، «نقل از كتب پيشينيان» و امثال آن بوده است.
در روايتى از امام صادق(عليه السلام) از اين‌گونه روايات به «احاديث يهود و نصارا» ياد شده است.[9] قديم‌ترين منبع موجود كه اسرائيليات را در معناى اصطلاحى آن به‌كار برده، از مسعودى (م.343‌ق.) است كه در آن افزون بر اطلاق اسرائيليات بر روايات يهودى و مسيحى، به نمونه‌هايى از اين روايات نيز اشاره كرده است.[10] سپس شيخ مفيد (م.‌412‌ق.) اين واژه را در همين معنا به‌كار برده است.[11] در قرنهاى بعد نيز برخى مؤلّفان، ضمن كاربرد اين اصطلاح، مباحثى را درباره اسرائيليات در مباحث تفسيرى و غير تفسيرى مطرح كرده‌اند كه در اين ميان، مفسّران، بيشتر از ديگران به اين موضوع پرداخته‌اند، تا آنجا كه برخى از مؤلّفان معاصر تأليفات مستقلّى را به اين موضوع اختصاص داده‌اند كه از مهم‌ترين آنها مى‌توان به الاسرائيليات فى التفسير و الحديث از محمد حسين ذهبى، الاسرائيليات و الموضوعات فى كتب التفسير از محمدابوشهبه و الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير از رمزى نعناعه اشاره كرد.

مبدأ نفوذ اسرائيليات:

آغاز ورود اسرائيليات به فرهنگ اسلامى به نفوذ تمدّن و فرهنگ يهودى به فرهنگ اعراب بت پرست قبل از اسلام بازمى‌گردد. پيش از ظهور اسلام، قبايل فراوانى از اهل* كتاب در مجاورت مشركان در مدينه و پيرامون آن از جمله خيبر و فدك زندگى مى‌كردند. اهل كتاب چون داراى دين و كتاب آسمانى بودند، موقعيت و فرهنگ بالاترى در مقايسه با مشركان داشتند و نزد آنان از جايگاه علمى ويژه‌اى برخوردار بودند. مشركان براى فهم بسيارى از مسائل، از جمله مسائل مربوط به خلقت، تاريخ ملّتهاى گذشته و‌... به آنان مراجعه مى‌كردند، افزون بر اين، آنان در سال، دو كوچ زمستانى و تابستانى به يمن و شام داشتند و در اين مسافرتها با گروههاى فراوانى از اهل‌كتاب كه در اين دو سرزمين ساكن بودند مراودت داشتند و اين ارتباطها نيز خود عامل ديگرى در نفوذ فرهنگ يهودى در فرهنگ عرب جاهلى به شمار مى‌رفت.[12] مراجعه اعراب به اهل‌كتاب، بعد از ظهور اسلام و پذيرش آيين جديد ادامه يافت و آنان براى فهم برخى ناشناخته‌ها، اهل‌كتاب را بر ديگران ترجيح مى‌دادند، به ويژه كه قرآن نيز در آياتى، مشركان را به اهل كتاب ارجاع داده بود: «فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون * بِالبَيِّنـتِ والزُّبُرِ...». (نحل/16، 43‌ـ‌44; اسراء/17،101) مخاطب اصلى در اين آيات، مشركان هستند كه خداوند به آنان خطاب كرده: اگر در صحّت گفته‌هاى قرآن شك داريد، از اهل‌كتاب بپرسيد; امّا برخى مسلمانان گمان كردند كه اين آيات مراجعه آنان به اهل‌كتاب را مجاز شمرده است، بدين سبب براى سؤال از معارف اصلى دين به اهل‌كتاب مراجعه مى‌كردند.
رجوع به اهل‌كتاب به همين منوال ادامه داشت، تا اينكه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)در رواياتى كه خواهد آمد، به‌طور صريح مسلمانان را از مراجعه به آنان منع كرد; ولى با وجود نهى صريح پيامبر، گروهى از مسلمانان براى دستيابى به مطالبى كه به گمان آنان در معارف اسلامى وجود نداشت، به اهل‌كتاب مراجعه مى‌كردند.
رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فقدان آن حضرت سبب ورود بيشتر اسرائيليات به فرهنگ اسلامى شد، زيرا از طرفى حضرت مانعى براى مراجعه مسلمانان به اهل‌كتاب به شمار مى‌رفت و از سوى ديگر، با وفات وى راه كسب دانش و معارف اسلامى بر كسانى كه از جانشين عالِم و دروازه علم پيامبر، على(عليه السلام) و صحابيان دانشمندى همچون ابن‌عباس و ابن‌مسعود غافل بودند، مسدود ساخت، به همين جهت ذهبى مى‌نويسد: داخل شدن اسرائيليات در تفسير از امورى است كه به عهد صحابه بازمى‌گردد.[13]
نو مسلمانان اهل‌كتاب كه در عهد صحابه، اسلام را پذيرفته بودند، از عوامل ديگر ورود اسرائيليات به فرهنگ اسلامى بودند. اينان با تظاهر به اسلام و سوء استفاده از اعتماد برخى صحابه، خرافات فراوانى را وارد حوزه فرهنگ اسلامى كردند. ورود و نفوذ اين روايات در دوره تابعان نيز ادامه يافت، بلكه در اين عصر بر اثر تساهل گذشتگان، شيوع پديده داستانسرايى، گرويدن شمار بيشترى از اهل‌كتاب به اسلام و نيز رغبت بيشتر مسلمانان به شنيدن داستانهاى ملّتهاى پيشين، اسرائيليّات بيشترى وارد تفسير و حديث اسلامى شد، افزون بر اين، وجود مفسّرانى در اين عصر همچون مقاتل ابن‌سليمان كه مى‌خواستند نقص و كمبودهاى تفسير را با روايات اسرائيلى برطرف سازند، بر نفوذ بيشتر اين روايات افزود[14] تا اينكه عصرِ تابعانِ تابعان فرا رسيد. در اين عصر نيز علاقه به اخذ روايات اسرائيلى افزون‌تر شد و گروهى در مراجعه به اهل‌كتاب، راه افراط را پيش گرفتند، به‌گونه‌اى كه هر روايت اسرائيلى را مى‌پذيرفتند و آن را صحيح تلقّى مى‌كردند. اين گرايش شديد ادامه يافت تا نوبت به عصر تدوين تفسير* رسيد. در اين عصر، برخى مفسّران بخش اعظم اين روايات اسرائيلى را وارد تفسير كردند.[15]

زمينه‌هاى گسترش‌اسرائيليات:

افزون بر عواملى كه اسرائيليات را در تفسير و حديث اسلامى وارد كرد، زمينه‌ها يا عواملى نيز باعث شد تا اين روايات، در دايره‌اى وسيع گسترش يافته همه شئون اخلاقى، اعتقادى و مذهبى مسلمانان را فراگيرد. اين زمينه‌ها عبارت‌است از:

1. ضعف فرهنگى عرب:

مردم جزيرة‌العرب پيش از اسلام و سالها پس از ظهور اسلام از نظر فرهنگ و دانش در سطح بسيار پايينى قرار‌داشتند، به‌طورى كه افراد با سواد ميان آنان كمتر يافت مى‌شد، بدين سبب همواره در برابر اهل‌كتاب كه موقعيّت علمى و اجتماعى برترى داشتند، خاضع و تسليم انديشه‌ها و افكار آنان بودند. ابن‌عباس مى‌گويد: گروهى از انصار از زمانى كه بت‌پرست بودند به جهت اعتقاد به جايگاه علمى والاى اهل‌كتاب، در بسيارى از كارها از آنان پيروى مى‌كردند و تا آمدن مهاجران به مدينه به اين روش خود پايبند بودند.[16] ابن‌خلدون نيز يكى از اسباب گسترش اسرائيليات را بدوى بودن اعراب، جهالت و بى‌سوادى آنان و بهره‌مند بودن اهل‌كتاب از آيين و كتاب آسمانى دانسته است كه اين امر باعث شده اعراب، هر آنچه را اهل‌كتاب مى‌گفته‌اند بپذيرند.[17]

2. كينه و دشمنى شديد يهود:

يهوديان با ظهور اسلام، موقعيّت سياسى ـ اجتماعى و اقتصادى خود را از دست رفته مى‌ديدند. از سوى ديگر پيامبر خاتم از ميان آنان برانگيخته نشد، ازاين‌رو از اسلام و مسلمانان كينه بسيار شديدى در دل داشتند و همواره درصدد نابودى و ضربه‌زدن به اسلام بودند و چون از طريق مقابله نظامى و همدستى با مشركان نتوانستند به اين هدف دست يابند، از درِ حيله و تزوير وارد شده، با پذيرش اسلام و تظاهر به آن و جلب اعتماد برخى مسلمانان، عقايد خرافى فراوانى را وارد فرهنگ اسلامى كردند.[18]

3. ايجاز و گزيده‌گويى قرآن:

قرآن‌كريم طبق اسلوب ويژه خود در بازگويى داستانها و نقلهاى تاريخى، فقط به ذكر آنچه با هدف و مقصود كلام ارتباط داشته، بسنده كرده و به جزئيّات اين داستانها كمتر پرداخته است. اين امر، گروهى از صحابه را بر آن داشت تا براى به دست آوردن جزئيات، به اهل‌كتاب كه اين داستانها در كتابهايشان با تفصيل بيشترى آمده است، مراجعه‌كنند.[19]

4. قصّه‌سرايان و همراهى دستگاه خلافت با آنان:

علاقه وافر صحابه و ديگران به شنيدن داستانهاى ملّتهاى گذشته باعث شد داستان‌پردازى در صدر اسلام گسترش يابد. اينان با اهداف گوناگون، از جمله كسب مقام، شهرت، مال، بد نام كردن اسلام و فاسد كردن عقايد مسلمانان، داستانهاى خرافى فراوانى را ساخته و آنها را وارد فرهنگ اسلامى مى‌كردند. طبق نقل ابوشهبه، اين كار در اواخر خلافت عمر آغاز و بعد به حرفه‌اى رسمى از سوى جاهلان مبدّل شد. سپس به تدريج، ابزار دست صاحبان سياست گرديد كه براى رسيدن به مقاصد خود از گسترش اين پديده پشتيبانى كردند.[20]نامورترين اين افراد تميم اوس‌دارى است[21] كه عمر به او اجازه داد پيش از خطبه‌هاى نماز جمعه در مسجدالنّبى به‌ايراد موعظه و نقل داستان بپردازد. اين كار در‌زمان عثمان به هفته‌اى دو بار افزايش يافت.[22] نيز نقل شده كه عمر به كعب اجازه داد تا از كتابهاى كهن براى او داستان نقل كند و مردم را نيز در شنيدن سخنان او آزاد مى‌گذاشت.[23] گرچه در روايات ديگرى نقل شده كه عمر از نقل روايات اهل‌كتاب به شدّت منع، و ناقلان اين‌گونه روايات را توبيخ مى‌كرده است.[24] اين توبيخ و تشديد او به نوشتن روايات اهل‌كتاب مربوط بود، چنان‌كه در نوشتن روايات پيامبر نيز همين سرسختى را نشان مى‌داد; امّا درباره نقل شفاهى اين‌گونه نبود.
اين حرفه در زمان معاويه گسترش بيشترى يافت و وى نخستين زمامدارى بود كه داستانسرايان را براى اهداف سياسى به خدمت گرفت. او براى اين كار افرادى را منصوب و براى آنان كارمزد معيّنى قرار داد[25]، چنان‌كه از وجود برخى صحابه پيامبر نيز براى جعل حديث بر ضدّ مخالفان خود استفاده مى‌كرد.[26]

5. ممنوعيّت نگارش حديث:

ممنوعيّت نگارش حديث پيامبر كه در صدر اسلام پديد آمد و تا يك قرن بعد ادامه يافت، به دستور خلفا، به ويژه خليفه دوم بود. خلأ حاصل از نگارش حديث و نشر آن، زمينه مناسبى را براى بدعتهاى يهودى و ياوه‌هاى مسيحى و افسانه‌هاى زردشتى، به ويژه از سوى يهود و نصارا پديد آورد تا اينان احاديث فراوانى را جعل كنند و آن را به پيامبران الهى از جمله پيامبر اسلام نسبت دهند.[27] محمود ابوريه مى‌نويسد: از جمله پيامدهاى تأخير تدوين حديث تا پس از قرن اوّل، باز شدن درهاى جعل حديث و رونق گرفتن آن بود، به حدّى كه احاديث موضوعه فراوانى در منابع اسلامى وارد شد.[28]

6‌. مسامحه در نقل و بررسى روايات:

از ديگر زمينه‌هاى نشر و گسترش اسرائيليات، تسامح صحابه، تابعان و ديگر مفسّران و راويان حديث است كه بدون توجه به موثّق بودن راويان اين احاديث و سازگار بودن مضمون اين روايات با كتاب خدا، سنّت پيامبر و عقل، آنها را براى ديگران نقل يا در كتابهاى تفسيرى خود ثبت مى‌كردند و بدين وسيله، كتابهاى تفسيرى را ازاين‌روايات انباشتند.[29]

آثار و پيامدهاى اسرائيليات:

ورود و نفوذ اسرائيليات به فرهنگ اسلامى، آثار سوء فراوانى را در پى داشت كه عمده‌ترين آنها عبارت است از:

1.‌آميخته شدن تفسير و حديث صحيح اسلامى با خرافات:

روايات اسرائيلى چون به‌طور عمده ساخته دست يهود و جاعلان حديث بود، هيچ‌گونه تطبيقى با واقعيّت نداشت و اين امر سبب آميختگى روايات صحيح و غير صحيح شد[30] كه خود زمينه‌هاى تضعيف يا از بين رفتن اعتماد عمومى به تفسير و حديث و دور كردن مردم از معارف صحيح اسلامى را فراهم ساخت، به‌گونه‌اى كه احمدبن‌حنبل مى‌گويد: سه چيز اصل و واقعيّتى ندارد و يكى از آنها تفسير است.[31]

2. فساد و انحراف در عقايد مسلمانان:

نقل عقايد باطل اسرائيلى و انتساب آن به پيامبر اسلام و ديگران باعث شد تا برخى از مذاهب اسلامى بدون تحقيق، اين روايات را پذيرفته و آنها را به‌صورت عقيده و مذهب خود برگزينند. عقيده به جسم بودن خداوند، معصوم نبودن پيامبران و‌... را مى‌توان ره‌آورد اين‌گونه روايات دانست.

3. مشوّه كردن چهره اسلام:

ورود اسرائيليات به فرهنگ اسلامى باعث شد تا عدّه‌اى اسلام را دينى خرافى جلوه دهند، و بگويند: اسلام مى‌كوشد پيروانش را با تعاليم پوچ و واهى كه با هيچ معيار عقلى سازگارى ندارد، سرگرم سازد، چنان‌كه برخى مستشرقان، بعضى ازاين‌روايات را از منابع اسلامى استخراج كرده و با ترويج آنها درصدد بدنام كردن اسلام و ضربه زدن به آن هستند.[32]

حكم مراجعه به اهل‌كتاب:

درباره مراجعه به اهل‌كتاب دو ديدگاه كلّى جواز و عدم جواز بين مفسران وجود دارد; برخى از نويسندگان متأخّر[33] كه مراجعه به اهل‌كتاب را جايز مى‌دانند، براى اثبات اين نظريّه و توجيه رجوع برخى از صحابه به اهل‌كتاب، به ادلّه‌اى از آيات، روايات و سيره صحابه استناد كرده‌اند; از جمله قرآن در آيه 94 يونس/10 پيامبر و مسلمانان را به مراجعه به اهل‌كتاب دعوت كرده است: «فَاِن‌كُنتَ فى شَكّ مِمّا اَنزَلنا اِلَيكَ فَسـَلِ الَّذينَ يَقرَءونَ الكِتـبَ مِن قَبلِكَ لَقَد جاءَكَ الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلا تَكونَنَّ مِنَ المُمتَرين». در آيه‌اى ديگر، به مسلمانان مى‌گويد: از‌اهل ذكر كه همان اهل‌كتاب هستند، بپرسيد: «فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون». (نحل/16،43) در آيه 45 زخرف/43 مى‌گويد: «و‌سـَل مَن اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنا...». مقصود از كسانى كه بايد از آنان پرسيده شود امّتهاى گذشته و عالمان دينى آنان هستند.[34] در آياتى نيز به صراحت، پرسش از بنى‌اسرائيل به ميان آمده است:«فَسـَل بَنى اِسرءيلَ» (اسراء/17، 101 و نيز بقره/2، 211) آيات پيشين و آيات ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد، مراجعه به اهل‌كتاب را در مواردى كه تحريف و تغييرى در آن صورت نگرفته[35] و موافق شريعت اسلام و عقل باشد، جايز شمرده است. اهل سنت روايتى از پيامبراكرم نقل كرده‌اند كه فرمود: «حدثوا عن بني اسرائيل و لا حرج= از بنى‌اسرائيل روايت كنيد و مانعى ندارد».[36] اين روايت نيز بر جواز مراجعه به اهل‌كتاب دلالت دارد; همچنين از اينكه برخى صحابه از جمله ابوهريره و ابن‌عبّاس به اهل‌كتاب تازه مسلمان مراجعه مى‌كردند و در برخى از مسائل قرآنى از آنان مى‌پرسيدند و عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص در جنگ يرموك به دوبار شتر از كتب يهود دست يافت و از آنها روايت نقل كرد، مى‌توان جواز مراجعه به اهل‌كتاب را به‌دست‌آورد.[37]
در پاسخ بايد گفت حق اين است كه هيچ‌يك از ادلّه ارائه شده نمى‌تواند مراجعه به اهل‌كتاب را در هيچ موردى (چه تفسير و چه تاريخ انبياى پيشين) ثابت كند، زيرا مخاطب آيات مورد استناد، گرچه در ظاهر شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان هستند; ولى مقصود اصلى، كافران و منافقانى هستند كه در رسالت پيامبر شك دارند. دليل اين امر، صدر و ذيل آيه 94 يونس/10 است: «فَاِن كُنتَ فى شَكّ مِمّا اَنزَلنا اِلَيكَ ... فَلا تَكونَنَّ مِنَ المُمتَرين». مقصود از اين دو جمله كه بحث شك در رسالت در آن مطرح شده، به‌طور يقين شخص پيامبر و مسلمانان معتقد نيست، بلكه مقصود كافران و منافقان‌اند كه خداوند براى برطرف شدن اين شك، آنان را به اهل‌كتاب كه نبوّت پيامبر خاتم در كتب آنان موجود بود ارجاع داده است، چنان كه مخاطب در آيات «فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون * بِالبَيِّنـتِ...» (نحل/16، 43‌ـ‌44) نيز ارشاد به اصل عقلايى رجوع به‌كارشناسان و اهل خبره است و بر جواز رجوع به فرد يا گروهى خاص دلالت ندارد.[38]
بر فرض دلالت داشتن اين آيات، در مقابل آنها آياتى هست كه اهل كتاب، به ويژه عالمان آنان را اهل تزوير، مكر و تحريف كتابهاى آسمانى معرّفى كرده است[39]: «يَسمَعونَ كَلـمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ...» (بقره/2،‌75) در آيه‌اى ديگر آنان را كسانى دانسته كه مطالبى را از جانب خود نوشته و براى دستيابى به متاع دنيا آن را ميان مردم منتشر مى‌كنند: «فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ لِيَشتَروا بِهِ ثَمَنـًا قَلِيلاً» (بقره/2،79) بر همين اساس، قرآن در آياتى ديگر به صراحت مسلمانان را از مراجعه و پرسش از آنان درباره تاريخ گذشتگان منع كرده است: «قُل‌رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما يَعلَمُهُم اِلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا ولا تَستَفتِ فيهِم مِنهُم اَحَدا» (كهف/18،‌22)
امّا حديث «حدثوا عن بني‌إسرائيل و‌لا‌حرج» نيز بر مدّعا دلالتى نداشته و كنايه از اين است كه شما در بيان زشتيها و فضاحتهاى اهل‌كتاب در وسعت هستيد و هرچه درباره آنان بگوييد خلاف واقع نخواهد بود، زيرا رسوايى و پليدى اين قوم گسترده‌تر از آن است كه در مورد آنان احتمال داده مى‌شود. مؤيّد اين مسئله روايت ديگرى است كه پيامبر فرمود: «تحدثوا عن بني‌اسرائيل و لا حرج فإنكم لاتحدثون بشىء الاّ و قد كان فيهم أعجب‌= درباره بنى‌اسرائيل سخن بگوييد و ايرادى ندارد، زيرا شما هيچ مطلبى درباره آنان نقل نمى‌كنيد جز اينكه شگفت‌انگيزتر از آن ميان آنان وجود دارد»[40]، افزون بر اين، روايات متعدّدى در منع از مراجعه به اهل‌كتاب از پيامبر و صحابه وارد شده است; از‌جمله در روايتى نقل شده كه پيامبر پس از مشاهده نسخه‌اى از تورات در دست عمر، به‌شدّت خشمناك شد و مسلمانان را از پرسش از اهل‌كتاب منع كرد. سپس فرمود: اگر موسى(عليه السلام)نيز اكنون زنده بود براى او پيروى جز از دين من جايز‌نبود.[41] در روايتى ديگر، حضرت در برابر قرائت مطالبى از اهل‌كتاب به‌وسيله عمر فرمود: من برانگيخته شدم، درحالى‌كه آغازكننده و پايان‌دهنده بودم. به من كلمات مفيد و بى‌شمار داده شده است. مبادا سخنان اهل‌كتاب شما را سرگرم سازد.[42] از ابن‌عبّاس نيز روايت شده كه مسلمانان را از پرسش از اهل‌كتاب منع كرده و مى‌گفت: چگونه به اهل‌كتاب مراجعه مى‌كنيد، درحالى‌كه كتاب فرود آمده بر رسول‌خدا تازه‌ترين اخبار را دارد؟ افزون بر اين، قرآن اهل‌كتاب را اهل‌تزوير و تحريف آيات الهى معرّفى كرده است.[43] از ابن‌مسعود نيز روايت شده: درباره هيچ‌چيز، از اهل‌كتاب نپرسيد، زيرا آنان هرگز شما‌را هدايت نخواهند كرد و اگر ناچار به اين كار هستيد، در آن خوب بنگريد و آنچه را موافق كتاب‌خداست پذيرفته، مخالف با كتاب خدا را دور‌افكنيد.[44]
برخى از جمله ابن‌حجر روايات مانعه را مختص صدر اسلام دانسته كه در آن زمان، به‌جهت نو پا بودن حكومت اسلامى و براى جلوگيرى از وقوع فتنه، از سوى پيامبر و صحابه صادر شده است; امّا زمانى كه احتمال فتنه از‌بين‌رفت، به مسلمانان اجازه داده شد كه به اهل‌كتاب مراجعه كنند.[45]
در پاسخ بايد گفت همان علّتى كه به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به اهل‌كتاب منع شدند، در عصرهاى متأخّر نيز ممكن است وجود داشته باشد. در پاسخ به دليل سوم كه عمل صحابه از جمله ابن‌عبّاس بود، بايد گفت عالمان از صحابه از مراجعه به اهل‌كتاب خوددارى مى‌كردند، زيرا آنان با وجود شخص پيامبر كه منبع علوم اوّل و آخر بود و اميرمؤمنان كه دروازه علم حضرت به شمار مى‌رفت، نيازى به مراجعه به اهل‌كتاب و ابى‌بن‌كعب و امثال او نداشتند[46] و اينكه به ابن‌عبّاس نسبت داده‌اند كه به اهل‌كتاب مراجعه مى‌كرده يا در منابع تفسيرى، اسرائيليات فراوانى از او نقل شده، اتّهام و جعليّاتى است كه با اهداف سياسى از جمله مخدوش كردن خاندان نبوّت به واسطه انتساب ابن‌عبّاس به آن خاندان و تقرّب به دستگاه خلافت عبّاسى به وسيله نقل حديث از بزرگ خاندان اين سلسله و نيز سوء استفاده ديگر جاعلان حديث از اعتبار و شخصيّت ابن‌عبّاس به او نسبت داده شده‌است.[47]
نهايت چيزى كه مى‌توان درباره ابن‌عبّاس پذيرفت، مراجعه محدود وى به اهل‌كتاب براى شناخت برخى از لغات عبرانى است[48]; امّا مراجعه ديگر صحابه همچون عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص، عبداللّه‌بن‌عمر و ابوهريره و امثال آنان كه بضاعت و سابقه علمى نداشتند، قابل انكار نيست، بلكه اين افراد افزون بر مراجعه، خود از عوامل نفوذ و گسترش اسرائيليات در فرهنگ اسلامى بودند[49]; امّا با وجود نهى پيامبر و ديگر صحابه بلند مرتبه حضرت، عمل اين عدّه نمى‌تواند مجوّزى براى رجوع به اهل‌كتاب باشد.

اقسام اسرائيليات:

اسرائيليات به لحاظ محتوا، درستى و نادرستى و كيفيّت نقل، به انواع متعدّدى تقسيم شده است كه هر يك حكمى خاص دارد. ابن‌تيميه، اين روايات را براساس صدق و كذب به سه دسته تقسيم مى‌كند: 1.‌رواياتى كه درستى آنها معلوم است و شاهدى بر صدق آنها وجود دارد. 2.‌رواياتى كه نادرستى آنها معلوم است و شاهدى بر كذب آنها وجود دارد. 3.‌رواياتى كه بر درستى و نادرستى آنها دليل وجود ندارد و اسلام درباره آنها سكوت كرده است. وى قسم اوّل را مى‌پذيرد و قسم دوم را مردود شمرده، درباره قسم سوم مى‌گويد: اين روايات را نه مى‌پذيريم و نه رد مى‌كنيم; ولى نقل آنها براى استشهاد جايز است.[50]
ذهبى در تقسيمى اين روايات را به صحيح، ضعيف وموضوع تقسيم مى‌كند و در تقسيمى ديگر مى‌گويد: اسرائيليات موافق با اسلام يا مخالف با آن است، يا اسلام درباره آن سكوت كرده است. وى در تقسيم سوم آورده است: اين روايات يا به عقايد يا به احكام مربوط مى‌شود، يا از قبيل موعظه و حوادث تاريخى است.[51] سپس درباره اين اقسام مى‌نويسد: آنچه با شريعت اسلام موافقت دارد، پذيرفتنى و نقل آن جايز است و آنچه با شريعت اسلام مخالفت دارد، مردود و نقل آن حرام است و آنچه اسلام درباره آن سكوت كرده، نه قابل تصديق و نه شايسته تكذيب است; امّا نقل آن اشكالى ندارد، زيرا غالب روايات اين قسم به قصص و اخبار تاريخى مربوط مى‌شود و با عقايد و احكام ارتباطى ندارد تا نقل آن جايز نباشد.[52] تقسيم بهترى كه مى‌توان در اين باره مورد توجّه قرار داد، اين است كه روايات اسرائيلى، يا به‌طور شفاهى نقل شده، چنان‌كه بيشتر منقولات كعب‌الاحبار، ابن‌منبه، ابن‌سلام و امثال آنان چنين است، يا شفاهى نبوده، بلكه در كتابهاى عهدين وجود دارد، چنان‌كه بيشتر آنچه از اهل‌بيت(عليهم السلام)در مقام احتجاج اهل‌كتاب به آن استناد شده، از اين قبيل است. بيشتر منقولات شفاهى ـ‌اگر نگوييم همه آنها‌ـ مطالبى ساختگى است كه هيچ اصل و اساسى ندارد و منشأ آن، شايعات عوام و ساختگى است، بدين جهت نمى‌توان آنها را پذيرفت; امّا قسم دوم به سه دسته تقسيم مى‌شود: يا در اصول و فروع با شريعت اسلام موافق است كه اين قسم را مى‌پذيريم; مانند آنچه در مزامير آمده است: متوكّلان و اميدواران به پروردگار، وارث زمين خواهند شد[53]، و قرآن اين مطلب را تصديق كرده است: «و لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّــلِحون» (انبياء/21، 105) يا با شريعت اسلام مخالف است كه آن را ترك مى‌كنيم; مانند آنچه در سفر خروج آمده كه مى‌گويد: هارون، خود گوساله‌اى را براى پرستش بنى‌اسرائيل ساخت; نه سامرى.[54] اين مطلب، با هدف خداوند از ارسال رسولان و آيات قرآن در تضادّ است[55] كه مى‌گويد: «فَكَذلِكَ اَلقَى السّامِرىّ * فَاَخرَجَ لَهُم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوارٌ فَقالوا هـذا اِلـهُكُم و اِلـهُ موسى...»(طه/20، 87‌ـ‌97); امّا آنچه را اسلام درباره‌اش سكوت كرده، نه مى‌پذيريم و نه رد مى‌كنيم و شايد سخن پيامبر كه فرمود: اهل‌كتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب[56]، به همين قسم ناظر باشد، زيرا آنان حقّ و باطل را به هم آميخته‌اند كه اگر آنان را در اين امور تصديق كنيم، ممكن است باطل باشد و اگر تكذيب كنيم، ممكن است حق باشد، بنابراين، در اين‌گونه موارد، احتياط و طبق قواعد نقل حديث عمل مى‌كنيم.[57]

معروف‌ترين چهره‌هاى پديدآورنده اسرائيليات:

افرادى كه روايات اسرائيلى را پديد آورده يا به نشر و گسترش آن كمك كرده‌اند، فراوان‌اند; امّا برخى در اين زمينه، بيشترين نقش را ايفا كرده‌اند، به‌گونه‌اى كه بيشتر روايات و افسانه‌هاى اسرائيلى موجود در كتابهاى تفسير، حديث و تاريخ اسلامى به اين گروه ختم مى‌شود. اين عدّه عبارت‌اند از:

1. عبداللّه‌بن‌سلام:

حصين‌بن سلام‌بن حارث اسرائيلى از عالمان يهود و از قبيله خزرج است كه هنگام ورود پيامبر به مدينه، اسلام آورد و حضرت، نام او را عبداللّه نهاد.[58] عبداللّه همواره ادعا مى‌كرد كه عالم‌ترين يهود بوده و درباره كتابهاى پيشين از همگان آگاه‌تر است.[59] او از كسانى بود كه احاديث فراوانى را جعل كرد تا نظر عوام را به خود متوجه، و جايگاهش را ميان آنان رفيع سازد.[60] از وى روايت شده كه پيامبر به او اجازه داده يك شب قرآن و يك شب تورات بخواند; امّا ذهبى اين روايت را به سبب وجود ابراهيم‌بن‌ابى‌يحيى كه فردى متروك الحديث و متّهم است، ضعيف دانسته است.[61] او در سال 43 هجرى و در زمان خلافت معاويه در مدينه در‌گذشت.[62]

2. كعب‌الاحبار:

ابواسحاق كعب‌بن‌ماتع حميرى، معروف به كعب الاحبار از دانشمندان بزرگ يهود در يمن بود كه در اوايل خلافت عمر به اسلام گرويد و در سال 34 هجرى در شهر حمص درگذشت.[63] صحابه از جمله عمر در آغاز براى اطّلاع از برخى معلومات به او مراجعه مى‌كردند; امّا پس از مدّتى بر اثر نقل روايات دروغ به سخنان او با ديده ترديد نگريسته، او را تكذيب كردند.[64] نيز روايت شده است كه على(عليه السلام)او را دروغگو خواند.[65] وى در زمان عثمان نيز به نقل اسرائيليات پرداخت. سپس به شام رفت و جزو مشاوران معاويه و تحت حمايت او قرار گرفت و از طريق نقل روايات اسرائيلى و دروغ، پايه‌هاى حكومت وى را تثبيت كرد. روايات فراوانى كه درباره فضيلت شام و ساكنان آن از وى نقل شده، مؤيّد اين معناست.[66] اين يهودى به ظاهر مسلمان، توانست به كمك برخى صحابه از جمله ابوهريره كه بيشترين نقش را در نقل و گسترش روايات كعب برعهده داشت، خرافات و داستانهاى دروغ و جعلى فراوانى را وارد معارف دينى مسلمانان‌كند.[67]

3. تميم*‌بن‌اوس‌الدارى:

ابورقيه تميم‌بن اوس‌بن‌حارثه يا خارجه الدارى از عالمان مسيحى است كه در سال نهم هجرى به مدينه آمد و اسلام را پذيرفت. وى راهب زمان خويش و عابد مردم فلسطين بود.[68] اين كاهن مسيحى كه پس از پذيرش اسلام، گرايشهاى مسيحى خود را حفظ كرده بود، نخستين كسى است كه داستانسرايى را در مسجد رواج داد و حتّى به اتفاق روايات، نخستين قصّه‌گو در اسلام است.[69] وى از خليفه‌دوم اجازه قصّه‌گويى خواست. عمر ابتدا ممانعت كرد. سپس به او اجازه داد تا پيش از نماز‌جمعه مردم را موعظه كند. اين امر در زمان خلافت عثمان به هفته‌اى دوبار افزايش يافت.[70] مشهورترين حديثى كه از وى نقل شده، حديث جساسه (خبرچين) است كه مسلم آن را در صحيح خود نقل كرده است.[71] اين حديث افزون بر ضعف سند، از نظر محتوا نيز با معيارهاى حديث صحيح سازگارى ندارد.[72] او در شام درگذشت و در «بيت‌جبرين» فلسطين دفن شد.[73]

4. وهب‌بن‌منبّه:

ابوعبداللّه وهب‌بن‌منبه صنعانى. پدرش منبه از اهالى خراسان و از شهر هرات بود كه كسراى ايران، او را اخراج كرد و به يمن فرستاد.[74] وهب از دانشمندان بزرگ اهل‌كتاب در يمن بود كه در سال 34 هجرى متولّد شد. وى مورّخ بود و از علوم اهل‌كتاب بهره فراوان داشت.[75] نقل شده كه وى حدود 70 و چند كتاب از كتابهاى پيشينيان را خوانده است.[76] در روايتى، او عبداللّه‌بن‌سلام و كعب‌الاحبار را داناترين زمان خويش، و خود را داناتر از آن دو مى‌دانست.[77]
وى در پيدايش و نشر انديشه‌هاى خرافى نقش بسزايى داشت، به‌گونه‌اى كه محمد رشيد‌رضا او و كعب‌الاحبار را بدترين و رياكارترين افراد در برابر مسلمانان دانسته و مى‌نويسد: هيچ خرافه‌اى در كتابهاى تفسيرى و تاريخى درباره آفرينش موجودات، پيامبران، امّتهاى آنان و رستاخيز، به كتابهاى تفسير و تاريخ‌اسلامى راه‌نيافت، جز آنكه اين دو در آن نقش داشتند.[78] وى در سال 110 يا 116 هجرى بر اثر ضربات يوسف‌بن‌عمر، والى يمن و عراق درگذشت.[79]

5. محمد‌بن‌كعب القرظى:

پدر وى از اسيران بنى‌قريظه واز فرزندان كاهنان يهود بود. وى در سال‌40 هجرى متولّد شد و در سال‌117 هجرى وفات يافت و از كسانى بود كه در مساجد به قصّه‌گويى مى‌پرداخت و افسانه‌هايى را از كتابهاى پيشينيان نقل مى‌كرد و سرانجام درحالى‌كه در مسجد مشغول قصّه‌گويى بود، سقف مسجد فرو ريخت و به همراه گروهى ديگر جان‌سپرد.[80]

6‌. عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص:

ابومحمد عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص از قبيله قريش. وى پيش از پدرش اسلام آورد. 7 سال پيش از هجرت متولّد شد و در سال 65 هجرى از دنيا رفت.[81] او نخستين كسى بود كه پس از وفات پيامبر، به نشر اسرائيليات پرداخت. در جنگ يرموك به دو بار شتر از كتب يهود دست يافت و از آن، مطالب و داستانهايى نقل مى‌كرد و عمل خود را با حديثِ «حدثوا عن بني‌إسرائيل و لا حرج» كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل مى‌كرد[82] و روايت خود ساخته‌اى كه مدعى بود پيامبر در تعبير خوابش به او اجازه قرائت تورات را داده بود[83]، توجيه مى‌كرد.

7. ابوهريره:

نام، اصل و نسب او به‌طور دقيق روشن نيست و مورّخان در اين جهت اختلاف دارند.[84] حدود 20 سال پيش از هجرت متولّد شد و در سال هفتم هجرت از يمن نزد پيامبر آمد و اسلام را پذيرفت.[85] وى نخستين راوى است كه در اسلام مورد اتّهام قرار گرفت و بسيارى از اصحاب از جمله عمر، عثمان، عايشه او را به دروغگويى متّهم كردند و على(عليه السلام) او را دروغگوترين مردم دانست.[86] وى رواياتى را از اهل‌كتاب گرفته و آن را به پيامبر و اصحاب نسبت مى‌داد. به گفته برخى وى در ميان صحابه، بيش از ديگران فريفته كعب‌الاحبار شده و به او اعتماد كرد. كعب با ذكاوت و حيله‌گرى، از سادگى ابوهريره بهره مى‌برد و هر خرافه و سخن باطلى را كه مى‌خواست وارد اعتقادات مسلمانان كند به او تلقين و براى تأكيد بر اين امر، خود روايت ابوهريره را تصديق مى‌كرد.[87] ابوهريره افزون بر تأثيرپذيرى از كعب‌الاحبار، از القائات وهب ابن‌منبّه نيز متأثّر بوده است.[88] در اواخر عمر، از سوى معاويه والى مدينه شد و در سال 59 هجرى و در‌80 سالگى در قصر عقيق خود درگذشت و در قبرستان بقيع مدفون شد.[89]

8‌. ابن‌جريج:

ابوخالد يا ابوالوليد عبدالملك‌بن عبدالعزيز‌بن‌جريج. اصل وى رومى، و پيش از اسلام نصرانى مذهب بود. در سال 80 هجرى متولّد شد و در سال 150 هجرى وفات يافت. ذهبى وى را يكى از قطبهاى نشر اسرائيليات دانسته و مى‌نويسد: او محور نشر اسرائيليات در دوره تابعان است و هرگاه آيات مرتبط به نصارا را دنبال كنيم، مى‌بينيم بيشترين رواياتى كه طبرى درباره نصارا آورده، در محور ابن‌جريج دور مى‌زند[90]; امّا اين نظريّه پندارى بيجا و مبتنى بر حدس است كه شاهدى بر صحّت آن وجود ندارد، بلكه شاهد نادرستى اين مدعا، افسانه‌هايى است كه درباره مائده (سفره) آسمانى نازل بر حضرت عيسى(عليه السلام) و حواريّون در جامع‌البيان و الدرالمنثور آمده است كه فقط دست وهب‌بن‌منبّه و كعب‌الاحبار در آنها ديده مى‌شود و از ابن‌جريج خبرى نيست; نيز صدها روايت اسرائيلى كه ابوشهبه در كتاب الاسرائيليات والموضوعات گرد آورده[91] و در آن دستهاى افرادى چون عبدالله‌بن‌سلام و تميم دارى و كعب و وهب و قرظى و ابوهريره به‌طور فراگير ديده مى‌شود، و ابن‌جريج فقط در يك مورد (هنگام نجات بنى‌اسرائيل از وادى تيه) از ابن‌عبّاس نقل‌مى‌كند.[92]

اسرائيليات و كتابهاى تفسير:

با آغاز عصر تدوين تفسير، اسرائيليات فراوانى كه وارد حوزه فرهنگ اسلامى شده بود، به تفاسير نيز راه يافت. مجموع تفاسير تدوين شده را مى‌توان به لحاظ نقل و عدم نقل اسرائيليات، كيفيّت نقل و نيز نقد اين روايات به چند دسته تقسيم كرد: 1.‌تفاسيرى كه اسرائيليات فراوانى را بدون سند و بدون اينكه به نقد يا ردّ آنها بپردازند، آورده‌اند; مانند تفسير‌مقاتل ابن‌سليمان (م.‌150‌ق.)، و الدرالمنثور سيوطى.[93]2.‌تفاسيرى كه اسرائيليات را با سند ذكر كرده و جز در مواردى اندك، به نقد آن نپرداخته‌اند; مانند جامع‌البيان طبرى.[94] 3.‌تفاسيرى كه اسرائيليات را با سند ذكر كرده و در بيشتر موارد به نقد و بررسى آنها پرداخته‌اند; مانند تفسير‌القرآن العظيم ابن‌كثير.[95] 4. تفاسيرى كه اسرائيليات را بدون سند نقل كرده و بيشتر به نقد آن پرداخته‌اند; مانند مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن طبرسى و روض‌الجنان و روح‌الجنان ابوالفتوح رازى.[96] 5.‌تفاسيرى كه ضمن حمله شديد به اسرائيليات و ناقلان آنها، خود در مواردى گرفتار اين روايات شده و بدون نقد آنها را در تفاسير خود آورده‌اند; مانند الجامع لاحكام القرآن قرطبى و روح‌المعانى فى تفسيرالقرآن آلوسى.[97] 6‌.‌تفاسيرى كه از نقل اسرائيليات احتراز و جز در موارد اندك همراه با نقد و ردّ آنها، از ذكر اين روايات خوددارى كرده‌اند; مانند الميزان فى تفسيرالقرآن[98] طباطبايى كه گاهى اسرائيليات را با سند يا بدون سند و با ذكر منبع نقل كرده; امّا با معيارهاى عرضه بر قرآن، سنّت و عقل به نقد اين روايات مى‌پردازد.

منابع

اثر التطور الفكرى فى‌التفسير; الارشاد فى معرفة حجج‌الله على العباد، مفيد; اسباب النزول، واحدى; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الاسرائيليات فى التفسير و‌الحديث; الاسرائيليات و اثرها فى كتب‌التفسير; الاسرائيليات و الموضوعات فى كتب التفسير; اضواء على السنة المحمديه; الاعلام; بحوث فى‌الملل و‌النحل; پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن; تذكرة‌الحفاظ; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; التفسير‌و‌المفسرون، ذهبى; التفسير و‌المفسرون فى ثوبه‌القشيب، معرفت; تقييد العلم; تهذيب التهذيب; حلية‌الاولياء و طبقات الاصفياء; دائرة المعارف فارسى; الدرالمنثور فى‌التفسير بالمأثور; سنن الدارمى; سير‌اعلام‌النبلاء; شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابى‌الحديد; شيخ‌المضيرة ابوهريره; صحيح البخارى; صحيح مسلم با شرح سنوسى; فتح‌البارى شرح صحيح البخارى; فجرالاسلام; قاموس كتاب مقدس; كتاب الخصال; كتاب مقدس; كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; مجمع‌الزوائد و منبع‌الفوائد; مروج الذهب و معادن الجوهر; مسند احمدبن‌حنبل; المصنف; مقدمة‌ابن‌خلدون; مقدمة فى اصول‌التفسير; الميزان فى تفسير القرآن; نقش ائمه(عليهم السلام) در احياى دين.
محمدهادى معرفت



[1]. قاموس كتاب مقدس، ص‌53، 142.
[2]. كتاب مقدس، پيدايش، 32: 25‌ـ 29.
[3]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌206.
[4]. دائرة‌المعارف مصاحب، ج‌1، ص‌135; الاسرائيليات فى التفسير والحديث، ص‌19.
[5]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج1، ص165; الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير، ص‌72‌ـ‌73.
[6]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌165، 169.
[7]. اسرائيليات در تفاسير، ص‌71‌ـ‌77.
[8]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌165‌ـ‌166; التفسيروالمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌80‌ـ‌81.
[9]. الخصال،، ص‌353.
[10]. مروج الذهب، ج‌2، ص‌245.
[11]. الارشاد، ج‌1، ص‌8.
[12]. الاسرائيليات فى التفسير والحديث، ص‌22‌ـ‌23.
[13]. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌169.
[14]. همان، ص‌175‌ـ‌177.
[15]. همان، ص‌175‌ـ‌177.
[16]. تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌268‌ـ‌269.
[17]. اضواء على السنة المحمديه، ص‌146; مقدمه ابن‌خلدون، ج‌3، ص‌1031.
[18]. اضواء على السنة المحمديه، ص‌145‌ـ‌146.
[19]. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌169.
[20]. الاسرائيليات ، ص89‌ـ‌90; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌130.
[21]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌103‌ـ‌108.
[22]. المصنف، ج‌3، ص219; سير اعلام‌النبلاء، ج‌2، ص‌447‌ـ‌448.
[23]. تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌19.
[24]. همان، ج‌2، ص‌485.
[25]. فجرالاسلام، ص‌160; التفسير و المفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌125‌ـ‌126.
[26]. اضواء على السنة المحمديه، ص‌216; شرح نهج‌البلاغه، ج‌4، ص283.
[27]. الملل و النحل، ج‌1، ص‌68‌ـ‌69، 77.
[28]. اضواء على السنة المحمديه، ص‌118.
[29]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌176‌ـ‌178; الميزان، ج‌11، ص‌133‌ـ‌134.
[30]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌86.
[31]. الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير، ص‌214.
[32]. همان، ص‌386‌ـ‌387.
[33]. الاسرائيليات فى التفسير والحديث، ص‌64‌ـ‌65.
[34]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌89.
[35]. الاسرائيليات فى‌التفسير والحديث، ص‌63‌ـ‌65; التفسيروالمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌90.
[36]. مسند احمد، ج‌3، ص‌386; كنزالعمال، ج‌10، ص‌231.
[37]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌90‌ـ‌91.
[38]. الميزان، ج‌12، ص‌259.
[39]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌92.
[40]. مسند احمد، ج‌3، ص‌386.
[41]. همان، ج‌4، ص‌376‌ـ‌377; سنن الدارمى، ج‌1، ص‌115.
[42]. المصنف، ج‌6، ص112‌ـ‌113; مجمع‌الزوائد، ج1، ص‌182.
[43]. صحيح البخارى، ج‌3، ص‌218; ج‌8، ص‌261.
[44]. الدرالمنثور، ج6، ص470; تقييدالعلم، ص53‌ـ‌56.
[45]. فتح البارى، ج‌6، ص‌361.
[46]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌128.
[47]. همان، ذهبى، ج‌1، ص‌82‌ـ‌83‌; نقش‌ائمه در احياى دين، ج‌12، ص‌20.
[48]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌1، ص‌252‌ـ‌253.
[49]‌. همان، ج‌2، ص‌128.
[50]. مقدمة فى اصول التفسير، ص‌98.
[51]. الاسرائيليات فى التفسير و الحديث، ص‌47‌ـ‌54.
[52]. همان، ص‌68‌.
[53]. كتاب مقدس، مزامير، 37: 9.
[54]. همان، خروج‌32: 21‌ـ‌24.
[55]. التفسير و‌المفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌134، 138‌ـ‌140.
[56]. صحيح البخارى، ج‌3، ص‌217.
[57]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌141.
[58]. الاصابه، ج‌4، ص‌102.
[59]. همان، ص‌103.
[60]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌96.
[61]. سير اعلام النبلاء، ج‌2، ص‌418‌ـ 419.
[62]. الاصابه، ج‌4، ص‌104.
[63]. همان، ج‌5، ص‌481‌ـ‌484; سير اعلام النبلاء، ج‌3، ص‌489‌ـ‌490; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌97.
[64]. حلية‌الاولياء، ج‌5، ص426‌ـ‌427; سير اعلام‌النبلاء، ج‌3، ص‌489‌ـ‌490; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌98.
[65]. شرح نهج البلاغه، ج‌4، ص‌292.
[66]. اضواء على السنة المحمديه، ص‌181.
[67]. همان، ص‌164.
[68]. الاصابه، ج‌1، ص‌488; اضواء على السنة المحمديه، ص‌182.
[69]. فجر الاسلام، ص‌159; اسدالغابه، ج‌1، ص‌428.
[70]. سير اعلام النبلاء، ج‌2، ص‌447‌ـ‌448.
[71]. صحيح مسلم، ج‌9، ص‌412‌ـ‌417.
[72]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌107.
[73]. الاصابه، ج‌1، ص‌488.
[74]. تهذيب التهذيب، ج‌11، ص‌148.
[75]. تذكرة الحفاظ، ج‌1، ص‌100‌ـ‌101; الاعلام، ج‌8، ص‌125.
[76]. تهذيب التهذيب، ج‌11، ص‌147.
[77]. تذكرة الحفاظ، ج‌1، ص‌101.
[78]. اضواء على‌السنة المحمديه، ص‌174.
[79]. تهذيب‌التهذيب، ج‌11، ص148; الاعلام، ج‌8، ص‌126، 243.
[80]. تهذيب التهذيب، ج‌9، ص‌363‌ـ‌364.
[81]. سير اعلام النبلاء، ج‌3، ص‌80; الاصابه، ج‌4، ص‌165‌ـ‌167; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌110.
[82]. صحيح البخارى، ج‌4، ص‌175; تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌5; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌110.
[83]. سيراعلام‌النبلاء، ج‌3، ص‌86; مسند احمد، ج‌2، ص444; حلية‌الاولياء، ج‌1، ص‌357.
[84]. اضواء على السنة المحمديه، ص‌196; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌112.
[85]. الاعلام، ج3، ص‌308; حلية‌الاولياء، ج1، ص376; اسرائيليات در تفاسير، ص‌141.
[86]. اضواء على‌السنة المحمديه، ص‌200‌ـ‌204.
[87]. همان، ص‌210; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌116‌ـ‌118.
[88]. شيخ المضيره، ص‌269.
[89]. اضواء على السنة المحمديه، ص‌218.
[90]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌198.
[91]. الاسرائيليات، ص‌159‌ـ‌305.
[92]. همان، ص‌206‌ـ‌207.
[93]. الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير، ص‌222، 329.
[94]. الاسرائيليات، ص‌123; التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص313.
[95]. التفسير و‌المفسرون، معرفت‌، ج‌2، ص‌340‌; الاسرائيليات، ص‌129.
[96]. روض‌الجنان، ج‌2، ص‌82‌; مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌736.
[97]. الاسرائيليات، ص‌137، 146.
[98]. الميزان، ج‌4، ص‌146‌ـ‌147; ج‌8، ص‌378; اسرائيليات در تفاسير، ص‌208، 244.

مقالات مشابه

معیارهای تشخیص روایات جعلی اسباب نزول

نام نشریهحسنا

نام نویسندهناصر عابدینی

ارزيابي اسرائيليان: معضلي تفسيري

نام نشریهکتاب ماه دین

نام نویسندهجین دمون مک الیف

التفسیر الرمزی: التکون و النشوء

نام نشریهالمنهاج

نام نویسندهنعمت‌الله الصالحی