اِستعاذه

پدیدآورمحمد مرادی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 3

تاریخ انتشار1388/01/31

منبع مقاله

share 3559 بازدید

اِستعاذه: پناه بردن به خدا

استعاذه مصدر باب استفعال و از ريشه «ع‌ـ‌و‌ـ‌ذ» به معناى پناه بردن، درخواست كمك[1] و چنگ زدن (اعتصام) آمده است.[2] «عُوذه» از همين ريشه، به چيزى گفته مى‌شود كه بهوسيله آن از چيزى پناه برده شود.[3]
مفسّران، بر حسب كاربرد اين واژه و مشتقاتش، تعابير چندى را در توضيح آن ذكر كرده‌اند; مانند: اعتصام به خدا براى درخواست نجات، خضوع و خاكسارى براى خدا جهت كسب توفيق و رها نشدن به حال خود[4]، اتصال به حضرت حق براى حفظ از شرّ هر اهل شرّى[5]، پناه بردن به خدا و توجه به او[6]، درخواست دفع شرّ به وسيله شخص پايين‌تر از بالاتر با خضوع* و فروتنى[7]، حرز گرفتن[8] و خود را در حيازت چيزى براى حفظ از بدى قرار دادن.[9] برخى نيز استعاذه را لطفى دانسته‌اند كه جلو تأثير وسوسه‌هاى شيطان را مى‌گيرد.[10]
استعاذه در اصطلاح قاريان به زبان آوردن عبارتهايى مانند «أعوذُ باللّهِ من الشّيطنِ الرَّجيم» است.[11] در آيه‌اى، به استعاذه هنگام تلاوت قرآن امر شده است:«فَاِذا قَرَأتَ القُرءانَ فَاستَعِذ بِاللّه» (نحل/16،98) درباره وجوب يا استحباب استعاذه[12] و وقت آن‌كه پيش از تلاوت است يا پس از تلا،وت[13] نيز در بلند يا آهسته گفتن استعاذه، بين مفسران اختلاف است.[14] (‌=>‌تلاوت)
فقها نيز استعاذه را در ركعت اول نماز، قبل از خواندن حمد، مستحب دانسته‌اند.[15] گفته شده: قارى قرآن، هنگام اشتغال به تلاوت، بايد حالت استعاذه داشته باشد[16] و گفتن الفاظى خاص سبب ايجاد اين حالت در نفس قارى مى‌شود; نه اينكه خود آن استعاذه باشد، مگر مجازاً به آن استعاذه گفته شود.[17]

استعاذه در قرآن:

مشتقات استعاذه و واژه‌ها يا عبارتهاى مرتبط با آن در قرآن به سه شكل آمده‌است:

1. پناه بردن به خدا:

مانند: «أعوذ» (بقره/2،67; هود/11، 47; مريم/19،18; مؤمنون/23،97; فلق/113،1; ناس/114،1)،«استعذ» (اعراف/7،200; نحل /16،98; غافر/40،56; فصّلت/41،36)، «أعيذ» (آل‌عمران/3،36)، «عذت» (غافر/40،27; دخان/44،20)، «معاذ» (يوسف/12،23، 79)، «تذكّر» (اعراف/7،201)، «ملجأ» (توبه/9،118)، «ملتحد» (كهف/18،27)، «موئل» (كهف/18،58) و «توكّل». (نحل/16،99)

2. پناه بردن ممدوح به غير خدا:

مانند: «أوى» (كهف/18،10) و «فأووا». (كهف/18،16)

3. پناه بردن مذموم به غير خدا:

مانند: «ملجأ» (توبه /9، 57)، «يعوذون» (جنّ/72،6)، «ءاوى». (هود/11،43) اين‌گونه پناه بردن به غير خدا كه به فرمان او نبوده، بلكه در مقابل پناه بردن به خداوند است، ازنظر قرآن مذموم است و براى چنين افرادى پناه حقيقى وجود ندارد، چنان‌كه پسرنوح(عليه السلام)هنگام آمدن عذاب، به پدرش گفت: به كوهى پناه مى‌برم تا مرا از غرق شدن برهاند: «قالَ‌سَـاوى اِلى جَبَل يَعصِمُنى مِنَ الماءِ» (هود/11،43) و نوح(عليه السلام) پاسخ داد: كسى را كه رحمت الهى نجاتش ندهد در اين روز هيچ پناهى ندارد: «قالَ لا عاصِمَ اليَومَ مِن اَمرِ اللّهِ اِلاّ مَن رَحِم» (هود/11،43) گروهى از انسانها در مسافرت چون به درّه‌اى وارد مى‌شدند[18] يا در سفرهاى شبانه[19]، براى حفظ خويش به جنيان پناه‌مى‌بردند. قرآن نتيجه اين پناه بردن را افزايش رَهَق (گناه، ترس، شرّ، ذلّت و ضعف)[20] دانسته‌است: «واَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الاِنسِ يَعوذونَ بِرِجال مِنَ‌الجِنِّ فَزادوهُم رَهَقـا» (جنّ/72،6) (‌=>‌جنّ) اين‌گونه استعاذه‌ها از بحث خارج است و فقط به مباحث مربوط به قسم اول و دوم پرداخته مى‌شود.
در معناى هر يك از واژه‌هاى مربوط به پناه‌بردن، خصوصيتى وجود دارد كه آنها را از واژه استعاذه متمايز مى‌سازد; مثلا با توجّه به موارد كاربرد قرآنى، شايد بتوان چنين استنباط كرد كه غالباً «مأوا» در مورد پناه بردن به چيز مادّى به‌كار‌مى‌رود و «ملجأ» پناه بردن از مصيبتِ واقع شده است و «موئل» پناه بردن همراه با رهايى است و «التحاد» در جايى به‌كار مى‌رود كه انسان از كسى كه ميل به او داشته، رويگردان شود و به ديگرى پناه‌برد.

اهميت و آثار استعاذه:

قرآن، دشمن انسان را به روشنى به وى معرفى كرده، ضمن تبيين خطرات پنهان و آشكار وى براى انسان به او مى‌آموزد كه جهت مصون ماندن از اين خطرات، بايد به خداوند پناه برد. البته اصل پناه بردن به قدرتى برتر هنگام مواجهه با خطر، امرى فطرى و غريزى بوده و در سرشت آدمى ريشه دارد.
سفارش به استعاذه در موقعيتهاى حساس، چون تلاوت قرآن و براى رهايى از خطرات جانى و اخلاقى و توجه به پناهجويى انبيا و اولياى الهى و نقل آنها، حاكى از اهميت و تأثير استعاذه است.تعابيرى چون «أعوذ باللّه» ، «أستعيذ باللّه» و «معاذ اللّه» افزون بر دعا، ذكر نيز هست و بنده را متوجه خدا مى‌كند و توجه به خدا وسوسه شيطان* را بى‌اثر يا كم‌اثر مى‌كند، زيرا شيطان بر مؤمنانى كه به خداوند پناه برده و بر او توكل مى‌كنند سلطه‌اى ندارد:«فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطـنِ الرَّجيم * اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطـنٌ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون» (نحل/16، 98‌ـ‌99) برخى از مفسران آيه دوم را به منزله تعليل براى امر «فَاستَعِذ» در آيه نخست دانسته[21] و نتيجه گرفته‌اند كه استعاذه نوعى توكّل* است.[22] زمخشرى به دليل عطف آيه «فَاِذا قَرَاتَ القُرءَانَ‌...» با فاء به «عمل صالح» در آيه قبل، استعاذه را از مصاديق عمل صالح دانسته است.[23] جمله شرطيه «و اِمّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ‌الشَّيطـنِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللّهِ» در آيه 200 اعراف/7 بر جلوگيرى استعاذه از تأثير وسوسه شيطان صحّه مى‌گذارد. آيه «اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طـئِفٌ مِنَ الشَّيطـن» (اعراف/7،201) به منزله تعليل براى امر «فَاستَعِذ» بوده و نشان مى‌دهد كه پناه بردن به خدا هنگام وسوسه شيطان، راه پارسايان است و خدا آنان را كفايت و كيد شيطان را از ايشان دفع مى‌كند.[24] از آيه «من شرّ الوسواس الخنّاس» (ناس/114،4) برمى‌آيد كه خداوند از استعاذه كننده مراقبت و او را از شرّ شيطانها كفايت مى‌كند، زيرا اگر چنين نبود، خداوند وى را به استعاذه فرا‌نمى‌خواند.[25]
از ديگر آثار استعاذه مصون ماندن از خطر متكبران (غافر/40،27)، دور ماندن از درخواستهاى نابجا (هود/11،47; بقره/2،67)، نجات از آلوده شدن دامن به گناه* (يوسف/12،23)، پرهيز از ظلم* (يوسف/12،79)، مصون ماندن از شرّ موجودات شرور* (فلق/113، 2‌ـ‌5) و خطرات ديگر (دخان/44،20) است.
خويشتن‌دارى يوسف(عليه السلام) از گناه در حساس‌ترين موقعيت لغزش، با ذكر «معاذ اللّه» حاكى از تأثير استعاذه است: «قالَ معاذَ اللّهِ‌...» (يوسف/12،23) استعاذه موسى*(عليه السلام)به‌صورت جمله خبرى و با صيغه ماضى: «و إنّى عذتُ بربّى و ربّكم» (دخان/44،20)، نشان مى‌دهد كه تأثير استعاذه نزد حضرت قطعى بود و آن به امنيتى اشاره دارد كه خداوند پيش از آمدن موسى به سوى فرعونيان براى او ايجاد كرده است.[26]
نزول دو سوره «ناس» و «فلق» درباره استعاذه كه به «معوّذَتَيْن» شهرت يافته‌اند[27] و پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره آنها فرموده است «مثل آن دو را نديده‌ام»[28] مؤيّدى بر جايگاه مهم و تأثير استعاذه است. اثر‌بخشى استعاذه، افزون بر اينكه از آثار دينى استفاده مى‌شود امرى تجربه شده نيز هست.[29]

اركان استعاذه:

هر استعاذه‌اى 4 ركن دارد: 1.‌كسى كه پناه مى‌برد (مستعيذ، پناهنده). 2.‌كسى يا چيزى كه به آن پناه برده مى‌شود (مستعاذٌ به، پناهگاه). 3. چيزى كه از آن پناه برده مى‌شود (مستعاذٌ منه). 4. هدف و مقصدى كه براى به دست آوردن آن پناه برده مى‌شود (مستعاذٌ‌له).[30] با توجه به اينكه مباحث مربوط به اين ركن با مباحث مربوط به اهميت و آثار استعاذه يكى است در اينجا به توضيح موارد ديگر مى‌پردازيم.

1. مستعيذ (پناهنده):

پناهنده بايد به خداوند و قدرت او عقيده راسخ داشته باشد، زيرا اين باور كه خدا پناهگاهى مطمئن است، شرط لازم براى استعاذه است، چنان‌كه در صدر اسلام شمار اندكى از مسلمانان از غزوه تبوك سر باز‌زدند و در پى آن، چنان عرصه بر آنان تنگ شد كه يقين كردند هيچ پناهى جز خدا وجود ندارد: «ظَنّوا اَن لا مَلجَاَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَيه» (توبه/9،118)
قرآن از انسانهاى بزرگى نام مى‌برد كه به خداوند پناه برده‌اند. نوح(عليه السلام) در ماجراى طوفان از خداوند خواست تا پسرش را از غرق‌شدن برهاند. خداوند در پاسخ وى فرمود: پسر تو از اهل تو نيست. نوح(عليه السلام)گفت: «رَبِّ اِنّى اَعوذُ بِكَ اَن اَسـَلَكَ ما لَيسَ لى بِهِ عِلمٌ = پروردگارا! به تو پناه‌مى‌برم از اينكه چيزى را درخواست كنم كه از [درستى]آن آگاهى ندارم». (هود/11،47)
موسى(عليه السلام) هنگام رويارويى با قوم فرعون از رجم آنان به خدا پناه برد و گفت: «واِنّى عُذتُ بِرَبّى ورَبِّكُم اَن تَرجُمون» (دخان/44،20) يوسف(عليه السلام) نيز درخواست كامجويى همسر عزيز مصر را با گفتن «معاذالله» ردّ كرد. (يوسف/ 12،23) وى در ماجراى پيشنهاد گروگان‌گيرى يكى از برادرانش به جاى بنيامين، با گفتن همين جمله، از پذيرش پيشنهاد آنان خوددارى كرد: «قال معاذ اللّه» (يوسف/12،79)
گفتنى است كه برخى استعاذه انبيا را به دليل عصمت آنان، از باب ادب و تواضع‌دانسته‌اند.[31]
همسر* عمران نيز هنگام زادن مريم*(عليها السلام) به خداوند گفت: من، مريم و ذريه‌اش را از [شر]شيطانِ رانده شده به پناه تو مى‌سپرم: «اِنّى اُعيذُهابِكَ وذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطـنِ الرَّجيم» (آل‌عمران/3،36) آنگاه كه جبرئيل در شمايل بشر بر مريم(عليها السلام)تمثّل يافت مريم(عليها السلام) به او گفت: «اِنّى اَعوذُ بِالرَّحمـنِ مِنكَ اِن كُنتَ تَقيـّا = من، به [خداى]رحمان، پناه مى‌برم اگر تو پروا‌دارى».(مريم/19،18)

2. مستعاذٌ به (پناهگاه):

از ديدگاه قرآن، تنها خداوند است كه بايد به او پناه برد: «ولَن تَجِدَ مِن دونِهِ مُلتَحَدا» (كهف/18،27)، «...‌لَن يَجِدوا مِن دونِهِ مَوئِلا». (كهف/18،58) در برخى از آياتى كه درباره پناه بردن به خداست اسم جامع «اللّه» مطرح شده: «مَعاذَ الله» (يوسف/12،79)، «فَاستَعِذ بِاللّهِ» (نحل/16،98)، «أَعوذُ بِاللّهِ» (بقره/2،67) در برخى ديگر صفت رحمانيت خدا ذكر شده است: «إنّىِ أَعوذُ بِالرَّحمنِ» (مريم/19،18) و در برخى صفتِ «ملك النّاس» (ناس/114،2) و در جايى صفت الوهيت: «إِلهِ النّاسِ» (ناس/114،3) و گاه صفتِ «ربّ‌النّاس» (ناس/114،1) آمده است.
درباره ذكر صفات سه‌گانه «ربّ»، «مَلِك» و «إله» در سوره ناس گفته شده: انسان به‌طور طبيعى براى دفع شر از خود به كسى پناه مى‌برد كه توانايى دفع آن را داشته باشد و آن‌كس يا مربى و مدبّر انسان است يا صاحب قدرت فائقى كه‌حكمى نافذ دارد; مانند پادشاهى از پادشاهان، يا‌اله و معبود وى است، و خداوند، هر سه صفت را داراست و راز اينكه صفت ربّ بر آن دو مقدم شده نزديك‌تر بودن مربّى انسان است و ولايت پادشاه اعمّ از ولايت مربى است و اله وليى است كه انسان از روى اخلاص به او توجه مى‌كند; نه به‌لحاظ طبع مادّى. عطف نشدن و مستقل ذكر گرديدن هريك از اين صفات، براى بيان استقلال عليت هركدام از آنهاست.[32]
خداوند به استعاذه‌كنندگان وعده داده است كه پاسخگوى استعاذه آنان است و از خواست قلبى ايشان آگاهى دارد. (اعراف/7، 200)
در برخى آيات قرآن نيز از پناه بردن مؤمنان به غير خداوند ياد، يا به آن دستور داده شده است; مانند پناه بردن اصحاب* كهف به غار به فرمان خداوند: «اِذ اَوَى الفِتيَةُ» (كهف/18،10)، «فَأوُا اِلَى الكَهفِ» (كهف/18،16) اين گونه پناه بردن چون با اجازه و دستور خداوند بوده، بى‌اشكال، بلكه در حقيقت پناه بردن به خداست و با توحيد در استعاذه منافاتى ندارد.

3. مستعاذٌ منه (امورى كه بايد از آنها پناه‌برد):

بيشترين محور آيات استعاذه امورى است كه بايد از آنها به خدا پناه برد و از خداوند براى غلبه برآنها استمداد‌كرد.

1. شيطان:

در قرآن دو دسته آيات درباره استعاذه از شيطان وجود دارد: دسته نخست، آياتى كه از شيطان بدون اشاره به اعمال وى سخن گفته است; مانند: «اِنّى اُعيذُها بِكَ وذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطـنِ الرَّجيم» (آل‌عمران/3،36)، «فَاِذا قَرَأتَ القُرءانَ فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطـنِ الرَّجيم» (نحل/16،98) در اين‌گونه آيات، روشن بودن شرّ و وسوسه‌گرى شيطان، علت طرح نشدن آن و عدم ذكر كارهاى زشت شيطان براى عموميت بخشيدن به آنهاست، به‌گونه‌اى كه شامل همه شرها بشود![33] چنان‌كه در آيه‌اى از قرآن، سفارش‌شده از شر همه مخلوقات به خدا پناه برده‌شود. (فلق/113،1‌ـ‌2)
با اين حال، در آياتى به پناه بردن از خصوص شيطان به خدا، امر شده كه حاكى از اهميت توجه به خطر وسوسه‌هاى شيطان است.
دسته دوم، آياتى است كه در آنها شر رسانى شيطان بازگو و از آن استعاذه شده يا به استعاذه سفارش گرديده است:
الف. به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمان داده شده كه از وسوسه‌هاى شياطين به خدا پناه ببرد: «وقُل رَبِّ اَعوذُ بِكَ مِن هَمَزتِ الشَّيـطين» (مؤمنون/ 23،97) «هَمْز» در لغت به معناى اشاره[34]، و در آيه، مقصود وسوسه* واغواگرى است.[35] در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) هَمْز شيطان به «موته» (جنون) معنا شده است.[36] همز در تفاسير به «خَنِق» يعنى فشردن گلو براى قطع نفس[37]، «نَزْغ»[38]، دميدن[39]، دعوت به باطل و گناه[40]و هرچه از وسوسه شيطان كه در قلب واقع شود[41] معنا شده است. از قرار‌گرفتن آيه در سياق آيات مربوط به مشركان به‌دست مى‌آيد كه ابتلاى مشركان به شرك و تكذيب از همز شيطان است[42] و صيغه جمع «هَمَزات» مفيد تكرار وسوسه يا تنوع آن يا تعدد شياطين وسوسه‌گر است.
خداوند، در پى سفارش به استعاذه، به پيامبر فرمان مى‌دهدكه از حضور شياطين به خدا پناه‌ببرد: «واَعوذُ بِكَ رَبِّ اَن يَحضُرون» (مؤمنون/23،98) منظور از حاضر شدن شياطين بازداشتن آنها از طاعت يا حضور هنگام نماز* يا تلاوت* قرآن يا در همه احوال و مواقع است.[43]
ب. در دو آيه امر شده است كه انسان از نزغ شيطان به خدا پناه ببرد: «واِمّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطـنِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليم» (فصّلت/41،36; اعراف/7،200) «نَزْغ» در لغت داخل شدن در چيزى براى فاسد كردن آن است[44] و برخى آن را افساد دانسته‌اند.[45] به غضب انداختن[46]، تحريك قلب، رسيدن عوارضى از شيطان و بازداشتن از آنچه خدا به آن فرمان‌داده[47]، ابتداى وسوسه[48]، به حركت درآوردن و گمراه‌كردن كه بيشتر در حال غضب رخ مى‌دهد، و كمترين وسوسه‌اى را كه از ناحيه شيطان صورت‌مى‌گيرد نيز از معانى نَزْغ برشمرده‌اند.[49] برخى با توجه به سياق آيات، معناى آيه را برحذر‌بودن از غضب و انتقام، با استعاذه به خدا دانسته‌اند كه هرگاه شيطان بخواهد شما را در برابر اعمال جاهلان و سوء رفتارشان، به غضب و انتقام تحريك كند به خدا پناه‌ببريد.[50]
ج. هرگاه وسوسه‌اى از شيطان به پرهيزگاران برسد آنان خدا را ياد كرده، بصيرت مى‌يابند: «اِنَّ‌الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طـئِفٌ مِنَ الشَّيطـنِ تَذَكَّروا فَاِذا هُم مُبصِرون » (اعراف/7،201) «طائف» به كسى گفته مى‌شود كه دراطراف چيزى مى‌گردد تا آن را شكار كند.[51] «مسّ» دست‌گذاشتن بر چيزى و كنايه از اصابت يا كمترين حد اصابت است.[52] برخى، «طائف» را شيطانى كه در اطراف قلب مى‌گردد تا وارد آن شود و برخى وسوسه شيطان[53] و برخى نيز غضب دانسته‌اند[54] كه انسان بايد در آن حال به ياد خدا باشد.
در آيه ياد شده، به صراحت از استعاذه سخن به ميان نيامده; ولى به قرينه مسّ شيطان و ذكر آن پس از امر به استعاذه در آيه پيشين، مقصود از «تَذَكَّروا» متنبه شدن و در نتيجه پناه بردن به خدا از وسوسه شيطان است كه همان مفاد استعاذه است، ازاين‌رو، مفسران، آيه را تأكيد بر استعاذه دانسته‌اند.[55] برخى نيز آيه را به منزله تعليل براى امر به استعاذه دانسته و استعاذه را نوعى تذكر معرفى كرده‌اند.[56]
د. به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور داده شده از وسوسه‌گر نهانى (جنّ* يا انسان) كه در سينه‌هاى مردمان وسوسه مى‌كند، به پروردگار پناه برد: «قُل‌اَعوذُ بِرَبِّ النّاس * ... مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاس‌* اَلَّذى يُوَسوِسُ فى صُدورِ النّاس * مِنَ الجِنَّةِ والنّاس». (ناس/114، 1‌ـ‌6) وسوسه، انديشه بد و پست و اصل آن از «وسواس» به معناى صداى نهفته و آرام است.[57] آوردن صفت وسواس به جاى نام شيطان براى مبالغه در كار اوست، بدين ترتيب گويا شيطان، خودِ وسوسه است، افزون بر اين، مى‌توان مضافى مانند «ذى» را در تقدير گرفت.[58]

2. متكبّران:

آنگاه كه فرعون موسى(عليه السلام)را به قتل تهديد كرد: «ذَرونِى أقْتُل موسى» موسى گفت: از هر متكبرى به پروردگار پناه مى‌برم: «اِنّى عُذتُ بِرَبّى ورَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّر لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِساب» (غافر/40،27) منظور از متكبر كسى است كه نسبت به اقرار به الوهيت خدا و اطاعت از او تكبّر ورزد.[59]

3. خطر:

حضرت موسى هنگام دعوت فرعون و قومش، از رجم آنان به خداوند پناه برد: «واِنّى عُذتُ بِرَبّى ورَبِّكُم اَن تَرجُمون» (دخان/44،20) براى رجم، مصاديقى ذكر شده است: رجم به قول، يعنى اتهام سحر، سنگسار‌كردن، كشتن، بدگويى، زدن و اذيت كردن. جمله «اَن تَرجُمون» همه موارد ياد شده را دربرمى‌گيرد.[60]

4. جهالت:

در دو آيه از جهالت به خدا پناه برده شده است: نوح(عليه السلام)وقتى پسرش را در ماجراى طوفان در حال غرق شدن ديد از خداوند مدد خواست ... : «رَبِّ اِنَّ ابنى مِن اَهلى واِنَّ وعدَكَ الحَقُّ» (هود/11،45) خداوند پاسخ داد كه او از خانواده تو نيست. نوح از اينكه درخواست جاهلانه‌اى داشته باشد به خدا پناه برد: «رَبِّ اِنّى اَعوذُ بِكَ اَن اَسـَلَكَ ما لَيسَ لى بِهِ عِلمٌ» (هود/11،47)
موسى(عليه السلام) نيز در ماجراى ذبح گاو بنى‌اسرائيل و رهنمودهاى وحيانى‌اش به آنان و متهم شدن به استهزاى قوم خود گفت: به خدا پناه مى‌برم كه از جهالت‌پيشگان باشم: «اَعوذُ بِاللّهِ اَن اَكونَ مِنَ الجـهِلين» (بقره/2،67) به قرينه سياق آيه، مقصود از جاهلان استهزاكنندگان هستند و تعبير از آنان به جاهلان از آن‌روست كه استهزا از جهل* برمى‌خيزد.[61]

5. آلودگى دامن:

زمانى كه جبرئيل در خلوت مريم به‌صورت انسانى متعادل براى او متمثل شد مريم از او به خداوند رحمان پناه برد: «اِنّى اَعوذُ بِالرَّحمـنِ مِنكَ اِن كُنتَ تَقيـّا» (مريم/19،18)
يوسف(عليه السلام) آن هنگام كه همسر عزيز مصر در خلوتگاه از او كام خواست به خدا پناه برد: «ورودَتهُ الَّتى هُوَ فى بَيتِها عَن نَفسِهِ وغَلَّقَتِ الاَبوبَ وقالَت هَيتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللّهِ اِنَّهُ رَبّى اَحسَنَ مَثواىَ» (يوسف/12،23)

6. ظلم:

هنگامى كه برادران يوسف(عليه السلام) از وى خواستند كه به جاى بنيامين يكى ديگر از برادران را به گروگان گيرد يوسف گفت: پناه بر خدا كه جز كسى را بازداشت كنيم كه كالايمان را نزد او يافته‌ايم كه در اين صورت ستمكار خواهيم بود: «مَعاذَ اللّهِ اَن نَأخُذَ اِلاّ مَن وجَدنا مَتـعَنا عِندَهُ اِنّا اِذًا لَظــلِمون» (يوسف/12،79)

7. موجودات شرور:

شر، هر نوع بدى را در برمى‌گيرد. برخى شر را شامل شرور دنيا و آخرت، انسان و جنّ و شياطين، درندگان و گزندگان، آتش، آب، غذاهاى زيانبار، قحطى و بيمارى برشمرده‌اند.[62] در قرآن، يك بار (به‌صورت مطلق) به استعاذه از شرّ اين‌گونه موجودات سفارش شده است: «مِن شَرِّ مَا خَلَق» (فلق/113،2) «مَا خَلَقَ» شامل همه آفريدگان مى‌شود و «شرّ»، آنها را به مخلوقاتى مقيّد مى‌كند كه منشأ شرّ باشند.[63]
در آياتى نيز مصاديقى براى شرور بيان شده است كه بايد از آنها به خدا پناه برد:
الف. تاريكى فراگير:
در آيه 3 فلق/113 به پناه بردن از شرّ تاريكى* به پروردگار فرمان داده شده‌است:«مِن شَرِّ غَاسِق إِذا وَقَب». تعبير «غاسِق اِذا وَقَب» در تفاسير و روايات، به شب هنگامى كه با تاريكى‌اش داخل شود، غروب ثريا يا ستاره‌اى ديگر، غروب ماه[64]، كسوف ماه، نيش زدن مارهاى سياه[65] و هر مهاجم شرورى[66]، تفسير شده است; امّا بيشتر مفسران آن را بر معناى نخست حمل كرده‌اند. در اين صورت ذكر آن به دليل اقدام فاسق به فسق و فجور و اقدام حشرات و درندگان به آزار و اذيت به هنگام شب است.[67] برخى نسبت دادن شر به شب را به اين سبب دانسته‌اند كه با تاريكى خود به شرير براى انجام دادن شر كمك مى‌كند، پس شرّ در شب، بيشتر از روز اتفاق مى‌افتد.[68] ذكر شب پس از «مَا خَلَقَ» را نيز از باب ذكر خاص پس از عام و براى اهميت دادن به آن معرفى كرده‌اند.[69] برخى نيز به عكس، نكره آوردن آن را براى دلالت بر عموم دانسته‌اند.[70]
ب. جادوگران:
در ادامه سوره فلق فرمان داده شده از شرّ دمندگان در گرهها به پروردگار پناه برده شو:«ومِن شَرِّ النَّفّـثـتِ فِى العُقَد» (فلق/113،4)‌«نفث» در لغت، دميدن است[71] و منظور از آن، دميدن در رُقيه‌ها و گرههاست[72] و مقصود از «نفّاثات» زنانى است كه براى جادوكردن، در گرههاى بند مى‌دمند.[73] گفته شده: آنان زنانى هستند كه قلب مردان را به دوستى خود مى‌ربايند[74] يا زنانى كه تصميم مردان را تغيير داده و آنان را به رأى خود باز مى‌گردانند.[75]
از اين آيه، تأثير سحر* استفاده مى‌شود[76]; اما برخى، تأثير آن را نپذيرفته و گفته‌اند: لزوم پناه‌بردن به خدا از شر ساحران، براى اين است كه آنان اين توهم را ايجاد مى‌كنند كه قدرت دارند انسان را بيمار كنند يا شفا بخشند يا قادر به انجام كارهاى خير و شرّند[77] يا اينكه مقصود از استعاذه از زنان جادوگر را استعاذه از جادوگرى و گناه جادوى آنان، استعاذه از فتنه‌اى كه با آن مردم را فريب‌مى‌دهند و استعاذه از شرى كه آن را خداوند هنگام جادوى آنان ايجاد مى‌كند دانسته‌اند.[78]
ج. حسودان:
در آيه پايانى سوره فلق فرمان داده شده از شر حسود، زمانى كه حسد* مىورزد به پروردگار پناه برده شود: «و مِن شَرِّ حاسِد اِذا حَسَد». (فلق/113،5) مقصود از قيد «إذا حَسَد» اين است كه به حسد خويش ترتيب اثر داده، طبق آن عمل كند.[79] گفته شده: آيه، پناه بردن از نفس حسود و چشم زخم وى را بيان مى‌كند.[80] برخى، يهود را مصداق حاسد‌برشمرده‌اند.[81]

8. عناد كافران:

خداوند به پيامبرش دستور داده است كه در برابر جدال و عناد بى‌دليل كافران درباره آيات خدا، به خدا پناه ببرد، زيرا در دلشان جز كبر نيست: «اِنَّ الَّذينَ يُجـدِلونَ فى ءايـتِ اللّهِ بِغَيرِ سُلطـن اَتـهُم اِن فى صُدورِهِم اِلاّ كِبرٌ ما هُم بِبــلِغيهِ فاستَعِذ بِاللّه» (غافر/40،56)، بنابراين، استعاذه در آيه، به معناى پناه بردن به خدا از جدال* و عناد كافران‌است.
يادآور مى‌شويم كه يكى از مصاديق مستعاذٌ منه، خداوند است (توبه/9،118) كه مراد از آن، پناه‌بردن از كيفر خدا به عفو او و از خشم خدا به‌رضاى اوست.[82]

مراتب استعاذه:

استعاذه داراى دو‌مرتبه است:

1. استعاذه زبانى:

اولين مرتبه استعاذه، گفتن الفاظى خاص با زبان است. قرآن براى استعاذه عبارتهايى را از اولياى الهى نقل كرده است; از موسى(عليه السلام) «اَعوذُ بِاللّهِ‌...» (بقره/2،67)، از نوح(عليه السلام) «رَبِّ اِنّى اَعوذُ بِكَ‌...» (هود/11،47) و از مريم(عليها السلام) «اِنِّى اَعوذ بِالرّحمنِ‌...» (مريم/19، 18) و از يوسف(عليه السلام) «معاذاللّه» (يوسف/12،23)، چنان‌كه به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز فرمان داده شده كه الفاظى را بر زبان جارى سازد. (مؤمنون/23، 97‌ـ‌98; فلق/113، 1; ناس /114،1) در اينكه با چه‌عبارتى بايد استعاذه كرد ميان مفسران اختلاف است; آنان عبارتهايى را مانند: «أعوذ باللّه من الشّيطن الرّجيم» ، «أستعيذ باللّه‌...» ، «معاذ‌اللّه» ، «أعوذ باللّه السّميع العليم‌...» و «أللّهمّ إنّى أعوذ‌...» ذكر‌كرده‌اند.[83]

2. استعاذه قلبى:

مرتبه بالاى استعاذه، پناه بردن قلبى به خداست و گفتار زبانىِ صرف، بدون معرفت قلبى بى‌فايده است[84]، چنان‌كه ياد دارو، شفابخش نيست.[85] عبارت «اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَلِيم» پس از فرمان استعاذه در آيه 36 فصّلت/41 اشاره دارد كه استعاذه زبانى وقتى مؤثر است كه حقيقت آن در قلب جاى گيرد; گويا خداوند فرموده است: با زبان استعاذه را بگو، من شنوا هستم و در قلب و انديشه‌ات متوجه آن باش، من از نهانت خبر دارم.برخى گفته‌اند: تماميت استعاذه به اين است كه بنده بداند از جلب منفعت و دفع ضرر عاجز است و خداوند بر آن قدرت دارد و در قلب بخواهد كه خداوند او را پناه دهد و با زبان آن را بطلبد.[86]
عده‌اى نيز حقيقت استعاذه را مرتبه قلبى آن دانسته و گفته‌اند: استعاذه كيفيتى نفسانى است كه از علم كامل برهانى و ايمان به مقام توحيد فعلى حق حاصل مى‌شود.[87] استعاذه يادآورى نعمتهاى بزرگ خدا و ذكر شدّت كيفر اوست و اين دو، بنده را به دورى از هواى نفس و رويكرد به شريعت فرا مى‌خوانند.[88] بر اساس اين نظر، گفتار زبانى، فقط بيانگر حقيقت استعاذه محسوب شده[89] و اشاره به حالتى است كه انسان در مواجهه با شرور مى‌يابد و در گفتار و عقيده و عمل از آنها مى‌گريزد.[90]
برخى نيز حقيقت استعاذه را داراى سه مرتبه دانسته‌اند: الف. استعاذه در مقام توحيد فعلى. ب.‌استعاذه در مقام توحيد صفاتى. ج. استعاذه در مقام توحيد ذات، و احتمال داده‌اند كه دعاى منسوب به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله):«أعوذ بعفوك من عقابك و أعوذ برضاك من سخطك و أعوذبك منك» به اين سه مقام اشاره داشته باشد.[91]

منابع

احكام القرآن، جصاص; بحارالانوار; بيان السعادة فى مقامات العباده; پرواز در ملكوت; تاج العروس من جواهر‌القاموس; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير‌البصائر; تفسير التحرير و التنوير; تفسير روح البيان; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; تفسير القمى; التفسير الكبير; تفسير المنار; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع‌لاحكام القرآن، قرطبى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; سرالصلوه; معراج‌السالكين و صلوة العارفين; السنن الكبرى; الفرقان فى تفسير القرآن; القاموس المحيط; الكشاف; كشف الاسرار و عدة الابرار; لسان العرب; مجمع‌البحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; مفردات الفاظ القرآن; الموسوعة الذهبية للعلوم الاسلاميه; الميزان فى تفسير القرآن.
محمد مرادى



[1]. مفردات، ص‌595، «عوذ».
[2]. لسان‌العرب، ج‌9، ص‌464، «عوذ».
[3]. مفردات، ص‌595، «عوذ».
[4]. مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌286.
[5]. تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌16.
[6]. تفسير المنار، ج‌9، ص‌541.
[7]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌593.
[8]. روح المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌499.
[9]. تفسير قرطبى، ج‌1، ص‌64.
[10]. التفسير الكبير، ج‌15، ص‌98.
[11]. الموسوعة الذهبيه، ج‌4، ص‌264.
[12]. تفسير قرطبى، ج‌1، ص‌62; الدرالمنثور، ج‌5، ص‌165; الموسوعة الذهبيه، ج‌4، ص‌263.
[13]. احكام القرآن، ج‌3، ص‌282; تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌14.
[14]. تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌14‌ـ‌16.
[15]. الخلاف، ج‌1، ص‌324; مستمسك العروه، ج‌6، ص‌271.
[16]. مجمع‌البيان، ج6، ص593; الميزان، ج12، ص344; الفرقان، ج‌14، ص‌478.
[17]. الميزان، ج‌12، ص‌344.
[18]. جامع البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌134.
[19]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌555.
[20]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌555.
[21]. التحرير والتنوير، ج‌14، ص‌278.
[22]. الميزان، ج‌8، ص‌381; ج‌12، ص‌344.
[23]. الكشاف، ج‌2، ص‌632.
[24]. الميزان، ج‌8، ص‌385.
[25]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌498.
[26]. الميزان، ج‌18، ص‌139.
[27]. مجمع‌البحرين، ج‌3، ص‌275، «عوذ».
[28]. السنن الكبرى، ج‌3، ص‌378.
[29]. تفسير المنار، ج‌9، ص‌541.
[30]. التفسير الكبير، ج1، ص64; الفرقان، ج30، ص544; پرواز در ملكوت، ج‌2، ص‌141.
[31]. روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌452.
[32]. الميزان، ج‌20، ص‌395‌ـ‌396.
[33]. روح‌البيان، ج‌1، ص‌4.
[34]. القاموس المحيط، ج‌1، ص‌728، «همز».
[35]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌117.
[36]. القاموس المحيط، ج‌1، ص‌728، «همزه».
[37]. جامع‌البيان، مج‌10، ج‌18، ص‌66.
[38]. كشف‌الاسرار، ج‌6، ص‌466.
[39]. همان، ص‌467.
[40]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌187; كشف الاسرار، ج‌6، ص‌466.
[41]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌68.
[42]. الميزان، ج‌15، ص‌65.
[43]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌178.
[44]. مفردات، ص‌798، «نزغ».
[45]. جامع‌البيان، مج‌6، ج‌9، ص‌208.
[46]. جامع‌البيان، مج‌6، ج‌9، ص‌208.
[47]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌788.
[48]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌788.
[49]. الميزان، ج‌8، ص‌380.
[50]. همان، ص‌380‌ـ‌381.
[51]. مفردات، ص‌531، «طوف».
[52]. التحرير و التنوير، ج‌9، ص‌232.
[53]. روح‌المعانى، مج‌6، ج‌9، ص‌215; الميزان، ج‌8، ص‌385.
[54]. روح المعانى، مج 6، ج‌9، ص‌215.
[55]. التحرير والتنوير، ج‌9، ص‌231، 233.
[56]. الميزان، ج‌8، ص‌381.
[57]. مفردات، ص‌868، «وسوس»; الكشاف، ج‌4، ص‌823.
[58]. الكشاف، ج‌4، ص‌823; التفسير الكبير، ج‌32، ص‌198.
[59]. جامع البيان، مج‌12، ج‌24، ص‌73.
[60]. همان، مج‌13، ج‌25، ص‌155.
[61]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌274.
[62]. التفسيرالكبير، ج32، ص177; روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌501.
[63]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌457; مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌866.
[64]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌457‌ـ‌459.
[65]. الكشاف، ج‌4، ص‌821.
[66]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌866.
[67]. همان، ص‌569.
[68]. الكشاف، ج‌4، ص‌821; روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌503; الميزان، ج‌20، ص‌393.
[69]. الميزان، ج‌20، ص‌393.
[70]. مجمع البيان، ج‌10، ص866; روح المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌502.
[71]. تاج العروس، ج‌3، ص‌272، «نفث»; كشف الاسرار، ج‌10، ص‌670.
[72]. مفردات، ص‌816، «نفث».
[73]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌459; الكشاف، ج‌4، ص‌821.
[74]. كشف الاسرار، ج‌10، ص‌670.
[75]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌866.
[76]. الميزان، ج‌20، ص‌393.
[77]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌866.
[78]. الكشاف، ج‌4، ص‌821.
[79]. همان، ص‌822; الميزان، ج‌20، ص‌393.
[80]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌493.
[81]. جامع البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌460.
[82]. السنن الكبرى، ج‌1، ص‌452; بحارالانوار، ج‌83، ص‌134; بيان‌السعاده، ج‌1، ص‌24.
[83]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌89; تفسير قرطبى، ج‌1، ص‌62; تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌15.
[84]. التفسير الكبير، ج‌15، ص98.
[85]. التحقيق، ج‌8، ص‌258.
[86]. البصائر، ج‌60، ص‌750.
[87]. پرواز در ملكوت، ج‌2، ص‌140.
[88]. التفسير الكبير، ج‌15، ص‌98.
[89]. تفسير المنار، ج‌9، ص‌541; الفرقان، ج‌14، ص‌478‌ـ‌479.
[90]. الفرقان، ج‌30، ص‌544.
[91]. سر الصلوه، ص‌84; بيان السعاده، ج‌1، ص‌24.

مقالات مشابه

جرعه اى از زلال وحى (1)

نام نشریهگلبرگ

نام نویسندهمیر صادق سیدنژاد