احسن‌القصص

پدیدآورسیدعباس رضوی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 2

تاریخ انتشار1388/01/30

منبع مقاله

share 3233 بازدید

احسن‌القصص: نيكوترين داستان، از نام‌هاى قرآن يا داستان يوسف

اين تعبير در سومين‌آيه يوسف/12 آمده‌است: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ بِما‌اَوحَينا اِلَيكَ هـذَا القُرءانَ و اِن كُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ‌الغـفِلين= ما‌نيكوترين قصه [يا قصه‌سرايى]را به موجب اين قرآن كه به تو وحى نموديم، بر تو حكايت مى‌كنيم و تو قطعاً پيش از آن از بى‌خبران بودى». «احسن»، صفت تفضيلى به‌معناى نيكوترين و شگفت‌انگيزترين[1] و «قصص» مصدر به‌معناى پى‌گيرى و جستوجوى چيزى است[2] و گويا داستان را از آن روى قصه ناميده‌اند كه راوى، آن را جزء به جزء پى مى‌گيرد.[3] به جز مفهوم لغوى قصص، مفسران در بحثى ادبى، از تركيب نيز گفتوگو كرده‌اند. برخى قصص را اسم مصدر دانسته و معنايى مفعولى براى آن قايل شده‌اند; در اين صورت، احسن القصص به‌معناى بهترين داستان خواهد بود.[4] گروهى ديگر شايد به‌دليل آن كه محتواى كلّى داستان‌هاى قرآن* در كتاب‌هاى پيشين آمده است، معتقدند قصص به‌معناى مصدرى آن يعنى اقتصاص (داستان‌سرايى) مورد نظر است; بنابراين احسن‌القصص به‌معناى بهترين شكل بيان خواهد بود[5] و شايد بخش پايانى آيه كه بر عدم آگاهى پيشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) از وحىِ نازل شده تأكيد دارد، مؤيدى بر اين احتمال باشد.
مهم‌ترين بحثى كه نوعى مرزبندى ميان ديدگاه‌ها را آشكار مى‌سازد، تعيين مصداق احسن‌القصص است. ديدگاه‌هاى مشهورتر، همه قرآن يا سوره يوسف را مصداق آن مى‌دانند[6] و دو‌ديدگاه غير مشهور ديگر، داستان‌هاى قرآن يا اخبار پيامبرانى را كه نامشان در قرآن آمده[7] مورد نظر واژه دانسته‌اند. كسانى‌كه معتقدند احسن‌القصص يكى از نام‌هاى قرآن است، به ادلّه‌اى چند استناد كرده‌اند. از‌جمله در شأن نزول آيه گفته‌اند: گروهى از سلمان[8] يا پيامبر(صلى الله عليه وآله)[9] خواستند تا داستان يا داستان‌هاى تورات را برايشان نقل كند كه آيه پيشين نازل شد و قرآن را بهترين داستان معرفى كرد. اينان به روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نيز امام على و امام باقر(عليهما السلام)در تأييد اين ادعا استناد كرده‌اند كه مى‌گويد: راست‌ترين گفتار و نيكوترين داستان، كتاب خداست: «و‌إنّ كتاب اللّه أصدق الحديث و أحسن القصص».[10]بنابراين نظر، چنين ناميدن قرآن، بدين جهت است كه بخش قابل توجهى از آن را داستان‌ها تشكيل داده‌اند. اين گروه براى احسن بودن قرآن وجوه گوناگونى را برشمرده‌اند كه بخشى از آن‌ها به‌ويژگى‌هاى برترى كلّ قرآن و بخش عمده ديگر، به جهات برترى داستان‌هاى آن بر ساير داستان‌ها اشاره دارد و يادآور ديدگاه غير مشهورى است كه مصداق احسن القصص را داستان‌هاى قرآن مى‌داند. مجموعه اين وجوه چنين است: در قرآن حكايت‌هاى امّت‌هاى گذشته و حوادث آينده و همه آن‌چه بندگان تا روز قيامت به آن نياز دارند، با بهترين لفظ و برترين نظم و ترتيب آمده است.[11] برخى ديگر افزوده‌اند: احسن بودن قرآن از آن رو است كه داستان‌هاى واقعى پيامبران در آن گزارش،[12] و ساحت مقدس آنان از تهمت‌هاى زشت اهل‌كتاب منزه شده است. داستان‌هاى معمولى، بيش‌تر جنبه سرگرمى و تخدير دارد; ولى داستان‌هاى قرآن بيدارگر است و پرده ضخيم غفلت‌ها و نادانى‌ها را كنار مى‌زند، درسِ عبرت، سازنده و مؤثر است. گروهى ديگر، داستان يوسف* را مصداق «احسن‌القصص» مى‌دانند.[13] مخالفان اين ديدگاه مى‌گويند: ميان آيات قرآن هيچ‌گونه تمايز و تفاضلى وجود ندارد; بدين جهت، احسن را به «حسن» تفسير كرده‌اند;[14] امّا به نظر مى‌رسد كه برترى بخشى از قرآن بر ساير آيات، نقصى بر اعجاز آن نيست. روايتى از امام على(عليه السلام)نيز اين سخن را تأييد مى‌كند كه فرمود: همه داستان‌هاى قرآن نيكو است; ولى قصه يوسف نيكوتر است;[15] افزون بر آن كه آيه بعدى (اِذ قالَ يوسُفُ...) بدل اشتمال از احسن‌القصص است.[16] گروهى ديگر، سوره يوسف را در مقايسه با داستان‌هاى غير قرآنى برتر شمرده‌اند. اين ديدگاه در تأييد گفتار خويش شأن نزولى متفاوت با آن‌چه پيش از اين آمد، آورده است كه حكايت از برترى داستان يوسف در قرآن بر مورد مشابه آن در تورات دارد.[17]
مفسران، وجوهى گوناگون را در مورد برترى داستان يوسف ذكر كرده‌اند كه برخى از اين وجوه علمى نبوده، صرفاً جنبه استحسان دارد. برخى گفته‌اند: در اين سوره، نكته‌ها و جريان‌هاى شگفت‌انگيزى وجود دارد كه در ديگر داستان‌ها نيست و طول آن نيز بيش از ديگر داستان‌ها است و يگانه قصه‌اى است كه يك‌جا، از آغاز تا انجام درباره يوسف است.[18] نيز گفته شده: به اين دليل برتر است كه در آن از پيامبران و فرشتگان و آدميان و احوال عالِمان و جاهلان و مكر و حيله زنان و شيفتگى عاشقان و جوان مردى و اندوه و شادى سخن به‌ميان آمده و از دانش توحيد و فقه و فراست و آداب و سياست سخن گفته شده و مدار داستان بر نيكويى است و در آن چهل عبرت است كه در ديگر قصص نيست[19] و افزوده‌اند كه جامع همه خصلت‌ها و درس‌هاى زندگى و دربردارنده منافع دين و دنيا است.[20] برخى گفته‌اند: اين داستان برتر است; زيرا دربردارنده ياد مالك و مملوك و عاشق و معشوق و حاسد و محسود و ياد حبس و آزادى و ياد صالحان و شياطين و عفت و ستر و تعبير خواب و نيز قصه‌اى است كه از بدايت تا نهايتِ روزگارى دراز (40 و به قولى 80 سال) به طول انجاميد و گفته شده: چون از امر و نهى كه دل را مشغول مى‌دارد، خالى است.[21] برخى گفته‌اند: دليل برترى آن، اين است كه عاقبت همه افرادى كه نامشان در داستان آمده، (يوسف و برادران او و عزيز مصر) به خير و سعادت انجاميده، همه ايمان آوردند و به سعادت رسيدند.[22] و گفته‌اند: برترى‌اش به‌سبب جامعيت و كامل بودن آن است; چون به همه زواياى زندگى حضرت يوسف پرداخته است.[23] به نظر علامه طباطبايى، اگر قصص به‌معناى اسم مصدر (داستان) باشد، حكايت يوسف از اين جهت بهترين داستان است كه در آن اخلاص يوسف در بندگى، و محبت خداوند را به بنده‌اش حكايت مى‌كند كه چگونه يوسف را از حضيض ذلت به اوج عزت كشاند و اگر به‌معناى مصدر (قصه‌سرايى) باشد، معناى احسن بودنِ قصه يوسف آن است كه نقل اين داستان به روشى كه خداوند نقل كرد، بهترين شيوه سراييدن است; زيرا با اين‌كه قصه‌اى عاشقانه است، به عفيف‌ترين صورت بيان‌شده است.[24]

منابع

انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; البحرالمحيط فى‌التفسير; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; التفسيرالكاشف; التفسير الكبير; التفسيرالمنير فى‌العقيدة والشريعة والمنهج; تفسير نمونه; تفسير نورالثقلين; الجامع‌لاحكام القرآن، قرطبى; الجديد فى تفسيرالقرآن المجيد; روض‌الجنان و روح‌الجنان; عرائس المجالس فى قصص الانبياء; قصص قرآن مجيد; قصه يوسف(عليه السلام)(الجامع‌الستين); الكشاف; كشف الاسرار و عدة‌الابرار; مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن; معالم التنزيل فى‌التفسير و‌التأويل، بغوى; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى‌تفسير‌القرآن; نظم‌الدرر فى تناسب الآيات والسور،‌بقاعى.
سيد عباس رضوى



[1]. تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌80.
[2]. مفردات، ص‌671، «قصص»; تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌80.
[3]. الكشاف، ج‌2، ص‌441; التفسيرالكبير، ج‌18، ص‌85.
[4]. روض‌الجنان، ج‌11، ص‌6; تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌80.
[5]. تفسير بيضاوى، ج‌2، ص‌292; التفسير الكبير، ج‌18، ص‌85.
[6]. الكشاف، ج2، ص440; مجمع‌البيان، ج5، ص317; البحر‌المحيط، ج‌6، ص‌236.
[7]. الجديد، ج‌4، ص‌9; الكاشف، ج‌4، ص‌286.
[8]. روض الجنان، ج‌11، ص‌6.
[9]. كشف‌الاسرار، ج‌5، ص‌4.
[10]. نورالثقلين، ج‌2، ص‌409.
[11]. مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌317.
[12]. التحقيق، ج‌9، ص‌276.
[13]. كشف الاسرار، ج‌5، ص‌4; تفسير بغوى، ج‌2، ص‌344.
[14]. روض الجنان، ج‌11، ص‌6; البحر المحيط، ج‌6، ص‌236.
[15]. الجامع الستين، ص‌38.
[16]. الكشاف، ج‌2، ص‌441; نمونه، ج‌9، ص‌301.
[17]. عرائس‌المجالس، ص‌84; تفسير بقاعى، ج‌4، ص‌7.
[18]. عرائس المجالس، ص‌85.
[19]. قصص قرآن، ص‌135.
[20]. روض‌الجنان، ج‌11، ص‌6‌ـ‌7; عرائس‌المجالس، ص‌94;قصه‌يوسف،ص2.
[21]. كشف‌الاسرار، ج‌5، ص‌4; البحرالمحيط، ج‌6، ص‌236.
[22]. البحر المحيط، ج‌6، ص‌236.
[23]. المنير، ج‌12، ص‌203.
[24]. الميزان، ج11، ص‌76.