share 997 بازدید

آبرو

واژه آبرو، مركّب از «آب» و «رو» (روى) به معناى اعتبار، حرمت، شرف، وجاهت، عِرض،[1] و معادل عربى آن «ماءالوجه» است؛ امّا در روايات، بيش‌تر واژه «عِرض» براى اين معنا به كار رفته و كاربرد آن از «ماءالوجه» بيش‌تر است. هيچ‌يك از اين دو واژه، در قرآن نيامده است. «وجيه» به معناى آبرومند، فقط دوبار در قرآن‌كريم آمده است.(آل‌عمران/3، 45؛احزاب/33،69) افزون بر اين، واژگانى از مادّه «عفّ» به معناى خوددارى از كار زشت و جلوگيرى از تمايلات درباره حفظ آبرو، و‌از مادّه «فضح» به معناى پرده از روى عيب ديگرى برداشتن و عيوب او را آشكار كردن، براى ريختن آبروى ديگران به كار مى‌رود. واژه اخير، فقط يك بار در قرآن به شكل «لاتَفضَحونَ» (حجر/15،68) از زبان لوط(عليه السلام)نقل شده است.
برخى از واژگان ديگر مرتبط با آبرومندى و بى‌آبرويى عبارت است از: واژگانى از مادّه «كرامت»، «حب» ومشتقّاتش، «عزّة»[2] و مشتقّات آن، واژه «ذلّة»* كه در برخى موارد به معناى خوارى است. هر دو واژه عزّت و ذلّت در آيه 26 آل‌عمران/3 در مقابل هم آمده و آن‌ها را فقط به دست خداوند دانسته است:«و‌تُعِزُّ مَن تَشاءُ و تُذِلُّ مَن تَشاءُ» . «مُهين و هُون» به معناى تحقير و خوار كردن[3] (در همه موارد كاربرد اين دو واژه جز آيه 59 نحل/16 وصف عذاب آمده است) و «خِزْى» و مشتقّاتش.
قرآن كريم، انسان را موجودى برخوردار از كرامت و شرافت ذاتى دانسته: «وَ لَقد كَرّمنا بَنى ءَادَم» (اسراء/17،70) كه خداوند آن را به او بخشيده وبه واسطه آن، برديگرآفريدگانش‌برترى داده است. از برجسته‌ترين مظاهر كرامت انسان، برخوردارى او از عقل و حيا* است و با وجود آن، انسان همواره وبه طور طبيعى درمقابل هر آن‌چه حرمت اوراتهديد مى‌كرده، عكس‌العمل‌نشان‌داده است؛ از اين‌رو ابتدايى‌ترين زشتى، يعنى عورتش راكه با حرمت خود مرتبط مى‌دانست، با استفاده از لباس پوشاند: «يبَنى ءَادمَ قَد أنزَلنا عَليكم لِباساً يُورى سَوءتِكُم و ريشاً.» (اعراف/7،26) نخستين بار كه انسانى درصدد پوشيدن اين زشتى خود برآمد، هنگامى بود كه آدم و حوّا با وسوسه شيطان‌از ميوه درخت ممنوع خوردند و در پى آن، زشتى‌هاى آن دو برايشان آشكار شد كه به پوشيدن خودبابرگ درخت اقدام كردند: «فَلمّا ذَاقا الشَّجرةَ بَدَت لَهما سَوءتُهما و طَفِقا يَخصِفان عَليهما مِن وَرَقِ الجَنّةِ.» (اعراف/7،22) بيش‌تر مفسّران، «سَوءت» در اين آيه را به عورت تفسير‌كرده‌اند.[4]
درخواست عزيز مصر از يوسف براى پوشيده نگاه داشتن اقدام ناشايست همسرش: «يوسفُ أعرِض عَن هـذا» (يوسف/12، 29) و آرزوى حضرت مريم(عليها السلام)پس از آن‌كه با فيض الهى، عيسى(عليه السلام)را باردار شد به اين‌كه كاش پيش از اين مرده، و‌از يادها فراموش شده بودم:«يلَيتَنى مِتُّ قَبلَ هـذا و كُنتُ نَسياًمَّنسيّاً» (مريم/19،23) و درخواست لوط از قوم خود به اين‌كه متعرّض ميهمانان وى نشده، او را بى‌آبرو نكنند:«قالَ إِنَّ هـؤلاء ضَيفى فَلا تَفضَحونِ * واتَّقوا اللّهَ و لاتُخزونِ» (حجر/15، 68 و 69) و نيز هود/11،78 نمونه‌هاى ديگرى از تمايل انسان به حفظ آبرو است كه قرآن از پيشينيان حكايت كرده است. نمونه‌اى از اقدام براى اعاده حيثيت و آبرويى كه به ناحق لطمه ديده نيز از آيات 50 و 51 يوسف/12 برداشت مى‌شود كه يوسف پس از آزادى از زندان به آن مبادرت كرد.

معيار آبرومندى:

قرآن، ملاك‌هايى را براى آبرومندى و محبوبيّت معرّفى، و‌بر اين نكته تأكيد مى‌كند كه انسان پيش و بيش از هر چيز بايد در پى كسب منزلت نزد خداوند باشد و در اين صورت است كه خدا به صورت يك سنّت تغييرناپذير به او محبوبيّت و منزلت والاى اجتماعى نيز خواهد بخشيد: «إِنَّ الَّذينَ ءَامَنوا و عَمِلوا الصّلِحتِ سَيَجعَلُ لَهمُ الرَّحمنُ وُدّاً= آنان‌كه ايمان آورند و كارهاى شايسته انجام دهند، خداى رحمت‌گستر، محبّت آنان را در دل مردم قرار خواهد داد».[5] (مريم/19،96) برخى مفسّران، اين حديث رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)را تفسيرى از اين آيه قرار داده‌اند كه مى‌فرمايد: وقتى خدا بنده‌اى را دوست بدارد، به جبرئيل خطاب مى‌كند كه تو نيز او را دوست بدار؛ سپس جبرئيل در بين اهل آسمان ندا مى‌دهد كه خدا فلانى را دوست مى‌دارد؛ پس شما نيز او را دوست بداريد؛ آن‌گاه خداوند همان محبّت اهل آسمان به آن بنده را در بين اهل‌زمين نيز قرار مى‌دهد؛[6] بنابراين عمل به هريك از دستورهاى الهى در قرآن كه محبّت خداوند را در پى دارد، موجب جلب آبرو مى‌شود و بالعكس هر آن‌چه از محبوبيّت انسان نزد خداوند بكاهد، عاملى براى كم شدن آبرو و حرمت او نزد خدا مى‌شود. (مراجعه كنيد به آياتى كه واژه «حُب» در آن به كار رفته است.[7])
در آيات فراوانى كه از خوارى و رسوايى در دنيا سخن به ميان آمده، به برخى از مهم‌ترين عوامل بى‌آبرويى نزد خدا اشاره شده است؛ از قبيل كفر: «و‌أنَّ اللّهَ مُخزِى الكـفِرينَ». (توبه/9،2) نيز نحل/16،27. كوشش‌هاى جاهلانه به قصد گمراه كردن مردم از راه خدا: «و‌مِن‌النَّاسِ مَن يُجدِلُ فِى‌اللّهِ بِغَيرِ عِلم ولا هُدًى و لاكِتب مُنير * ثانِىَ عِطفِه لِيُضِلَّ عَن سَبيلِ اللّهِ لَه فِى‌الدُّنيا خِزىٌ». (حج/22، 8‌و 9) سعى در جلوگيرى از تحقّق آيين الهى: «و‌مَن أظلَمُ مِمَّن مَنعَ مسجِدَ اللّهِ أن يُذكرَ فيها اسمُه ... لَهم فِى‌الدُّنيا خِزىٌ». (بقره/2،114) تحريف دستورهاى دينى: «يُحرِّفونَ الكَلِمَ مِن‌بَعدِ مَواضِعِه ... لَهُم فِى‌الدُّنيا خِزىٌ». (مائده/5‌، 41) و تكذيب آيات روشن الهى: «كذَّب الَّذين مِن قَبلِهم ... * فَأذاقَهُم اللّهُ الخِزىَ فى‌الحيوةِ الدُّنيا» (زمر/39، 25 و 26) هم‌چنين خداوند گروه‌هايى از يهوديان مدينه را به دليل مخالفت با برخى دستورهاى دينى‌شان شايسته خوارى و رسوايى در همين دنيا معرّفى كرده: «أفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتبِ و تَكفُرونَ بِبَعض فَما جَزاءُ مَن يَفعَل ذلكَ مِنكُم إلاّ خِزىٌ فى‌الحَيوة الدُّنيا» (بقره/2،85) و قوم صالح به دليل تكذيب پيامبر خود و معجزه‌هاى وى، گرفتار عذاب خواركننده الهى شدند. (فصلت/41،16) خزى در همه اين آيات، به معناى دورى و محروميّت از رحمت الهى است[8] كه گاه با رسوايى نزد مردم نيز همراه مى‌شود؛ با اين حال، قرآن كريم براى اعتبار و حرمت اجتماعى انسان نيز ارزش بسيارى قائل است و او را به كسب و حفظ آن سفارش مى‌كند (همين مقاله)؛ البتّه ملاك‌هاى آبرو يك‌سان نيست. برخى ملاك‌هاى آبرومندى يا بى‌آبرويى برخاسته از منشأ عقلانى درست و كرامت الهى انسان است؛ امّا برخى ديگر از اين ملاك‌ها، امور اعتبارى برخاسته از سنّت‌هاى نادرست اجتماعى است. در مورد اخير، آياتى از قرآن درصدد تغيير بينش نادرست مردم و معرّفى معيارهاى درست است؛ به طور مثال آيه 13 حجرات/49 به مردم توجّه مى‌دهد كه همه آنان (ناس) از يك زن و مرد آفريده شده و از اين جهت برابرند و هيچ‌كس به دليل تعلّق داشتن به قوم يا ملّيّت و نژاد خاص يا رنگ و زبان ويژه، نمى‌تواند و نبايد از منزلت ويژه اجتماعى برخوردار باشد و تأكيد مى‌كند كه فقط تقوا و نزديكى به خدا ملاك ارزشمندى است: «يأيُّها النّاسُ إنّا خَلَقنكُم مِنْ ذَكَر و أُنثى و جَعَلنكُم شعُوباً و قَبائلَ لِتَعَارفوا إنَّ أكرَمَكُم عِنداللّهِ أتقيـكُم.» از آياتى ديگر نيز محكوم بودن معيارهاى نادرست براى آبرو و اعتبار استنباط مى‌شود؛ مثلاً آن‌جا كه داشتن فرزند دختر* در عرف جامعه عار تلقّى مى‌شود و افراد، تحت تأثير اين فرهنگ نادرست، براى حفظ جاى‌گاه خود، دختران را زنده به گور مى‌كنند، قرآن آنان را سرزنش و عملشان را محكوم مى‌كند: «و‌إذا بُشِّرَ أحَدُهم بِالأُنثى ظَلَّ وَجهُه مُسوَدّاً و هو كَظيمٌ * يَتورى مِن‌القَومِ مِن سوءِ مابُشِّرَ بِه أيُمسِكُه عَلى‌هُون أم يَدُسُّه فى‌التُّرابِ» «نحل/16،58 و‌59) ياآن‌جا كه در نظر مردم، برخوردارى ازمظاهر مادّى زندگى، عاملى براى كسب منزلت اجتماعى برتر به شمار مى‌رود وداشتن آن راآرزو مى‌كنند، قرآن‌كريم اين انديشه را محكوم مى‌كند. (قصص/28، 79 ـ 82) اين آيات به داستان قارون و زينت و ثروت او مربوط است و اين كه قومش با مشاهده آن، جاى‌گاهش راآرزو كردند. قرآن درموردنخست‌با تأكيد، همه مؤمنان را به حفظ آبروى خود تشويق يا امر و از ريختن آبروى ديگران نهى كرده است. اين تأكيد در روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امامان(عليهم السلام)گاه بر روى عنوان آبرو نيز قرار گرفته؛ چنان‌كه از پيامبر نقل شده است: آبروهاى شمابرشما حرمت دارد؛ همان‌گونه كه عيد قربان در ماه ذى‌الحجه و در سرزمين مكّه حرمت دارد: انّ أعراضكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا فى بلدكم هـذا.[9]امام على(عليه السلام)فرمود: آبروى خود را هدف تيرهاى سخنان مردم قرار مده: لاتَجعل عرضك غرضاً لنبال القول؛[10] امّا در قرآن، اين تأكيد، در زمينه درخواست كمك از ديگران، روابط جنسى ناسالم و متّهم كردن افراد پاك‌دامن به آن، و‌ساير مسائل اخلاقى، برجسته‌تر است؛ پس، اين گروه آيات را در سه بخش بررسى‌مى‌كنيم:
1. در زمينه اظهار نيازمندى نزد ديگران، قرآن كريم با ستايش از فقيرانِ عفيف، نيازمندان جامعه را به حفظ آبروى خود تشويق كرده است: «لِلفُقراءِ الذينَ أُحصِروا فى سَبيلِ اللّهِ لايَستَطيعونَ ضَرباً فى‌الأرضِ يَحسَبُهم الجاهِلُ أغنِياءَ مِن التَّعَفُّفِ تَعرِفُهم بِسيمـهم لايَسئَلونَ النَّاسَ إلحافاً =[صدقات]براى نيازمندانى است كه در راه خدا فرومانده‌اند [و]نمى‌توانند [براى تأمين روزى]در زمين سفر كنند. ناآگاه، ايشان را به سبب خويشتن‌دارى توان‌گر مى‌پندارد. آنان را از سيمايشان مى‌شناسى. از مردم به اصرار چيزى نخواهند». (بقره/2،273) ازسويى، خداوندبراساس اين‌آيه و آياتى ديگر، براى نيازمندان در دارايى‌هاى توان‌گران، حقّى قرار داده كه به صورت الزامى (واجب) ياترجيحى (مستحب) به آنان‌مى‌پردازند و اين خود، ابزارى براى جلوگيرى از تحقير نيازمندان از سوى توان‌گران است. آياتى كه به صدقه* پنهانى (بقره/2، 271) و منّت* نگذاشتن در صدقه (بقره/2، 262 و 264) تشويق مى‌كند نيز در جهت حفظ آبروى نيازمندان قابل تفسير است.[11] «مغفرة» نيز در آيه 263 بقره/2 به حفظ آبروى فقير، تفسير شده است.[12] در اين بخش، تهى‌دست و توان‌گر به حفظ آبرو تشويق شده‌اند.
2. بخش دوم، آياتى است كه از نسبت دادن فحشا به مردم نهى كرده است. از آن‌جا كه هتك حرمت و بى‌آبرو كردن افراد، با متّهم كردن آنان به فحشا شديدتر است و پيامدهاى ناگوارترى در زندگى خانوادگى و اجتماعى آن‌ها دارد، حفظ آبرو از حدّ تشويق فراتر رفته و شكل قانون به خود گرفته و براى متّهم كردن ديگران مجازات پيش‌بينى شده است؛ نظير آيه حدّ قذف:*«والّذينَ يَرمُونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم يأتوا بِأربَعةِ شُهداء فاجلِدوهُم ثَمـنينَ جَلدَةً و لاتَقبَلوا لَهم شَهـدةً أبداً و أولـئِك هُمُ الفـسِقونَ= و كسانى‌كه به زنان شوهردار نسبت زنا مى‌دهند؛ سپس چهار گواه نمى‌آورند، هشتاد تازيانه به آنان بزنيد و هيچ‌گاه شهادتى از آنان نپذيريد و اينان خود فاسقند». (نور/24، 4) عمل كسانى‌كه زنان پاك‌دامن را به عمل ناروا متّهم كرده، آبروى آنان را مى‌ريزند نيز گناهى بس بزرگ شمرده شده (نور/24، 15؛ احزاب/33، 58) كه افزون بر تازيانه، مورد لعن الهى قرار گرفته، در دنيا و آخرت از رحمت او محروم و مستحق عذاب عظيم خداوند خواهند بود: «إنَّ الَّذين يَرمونَ المُحصَنتِ الغفِلتِ المُؤمنتِ لُعِنوا فى‌الدُّنيا و الأخِرةِ و لَهم عَذابٌ عظيمٌ.» (نور/24، 23) براى اثبات لواط و مساحقه[13] نيز مانند زنا چهار شاهد لازم است: «والّـتى يَأتينَ الفـحِشةَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدوا عَليهِنَّ أربَعَةً مِّنكم ...= و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا مى‌شوند، چهار تن از ميان خود بر آنان گواه گيريد...‌.» (نساء/4، 15) لزوم چهار شاهد براى اثبات عملى منكر ـ با اين‌كه در مسائلى مهم‌تر چون قتل، دو شاهد كافى است ـ براى حفظ آبروى افراد جامعه است.[14]
3. بخش سوم، شامل كلّى‌ترين دستور است كه در آيه 148 نساء/4 بيان شده و خداوند مؤمنان را از ذكر بدى‌هاى يك‌ديگر كه موجب هتك حرمت و اعتبار آنان است، نهى كرده: «لايُحبُّ اللّهُ الجَهرَ بِالسُّوءِ». در آيه 11 حجرات نيز مؤمنان از تمسخر،* عيب‌جويى* و ذكر القاب* زشت براى يك‌ديگر نهى شده‌اند كه اين نهى نيز براى حفظ حرمت مؤمنان است. در آيه 12 همين سوره، از غيبت* كه عاملى براى ريختن آبروى افراد جامعه است و تجسّس از اسرار مردم كه مى‌تواند مقدّمه‌اى براى غيبت و كشف اسرار آن‌ها باشد و از سوءظن* كه آن نيز مى‌تواند مقدّمه‌اى براى تجسّس* و غيبت باشد، نهى شده است: «يـأيُّها الَّذينَ ءامَنوا اجتَنِبوا كثيراً مِنَ الظنِّ إنّ بعضَ الظنِّ إِثمٌ و لاتَجَسَّسوا و لايَغتَب بَعضُكم بَعضاً». در همين زمينه از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)روايت شده كه خداوند، ريختن خون و آبروى مسلمان و سوءظن به او را حرام كرده است. در آيه 112 نساء/4 نسبت دادن خطا و گناه خود به ديگران كه موجب خدشه‌دار كردن آبروى آنان است، بهتان و گناهى آشكار معرّفى شده است: «و‌مَن يَكسِب خَطيئَةً أو إثماً ثُمَّ يَرمِ بِه بَريـًا فَقدِ احتَملَ بُهتناً و إثماً مُبيناً= و كسى‌كه خطا يا گناهى مرتكب شود، سپس بى‌گناهى را متّهم سازد، بارِ بهتان و گناه آشكارى را بر دوش گرفته است».

موارد جواز يا لزوم هتك آبرو:

با همه اهتمامى كه قرآن كريم به حفظ آبروى انسان، بهويژه مسلمان دارد، در مواردى، براى مسلمانْ حرمتى قائل نبوده، ريختن آبروى او را جايز و حتّى در مواردى بدين شرح واجب مى‌داند: 1. اگر زنا با شهادت چهار نفر ثابت شود، به حاكم اسلامى فرمان داده تا در حضور گروهى از مؤمنان او را تازيانه بزند: «...‌و ليَشهد عَذابَهما طائِفةٌ مِنَ المُؤمنينَ.» (نور/24،2) 2. در آيه 4 و 5 نور/24 افزون بر حكمِ تازيانه، بر كسانى‌كه زنان يا مردان عفيف را به فحشا متّهم مى‌كنند، با فاسق شمردن آنان، به مؤمنان فرمان مى‌دهد كه هرگز گواهى آنان را نپذيرند، مگر آن‌كه توبه كنند: «و‌لاتَقبَلوا لَهُم شَهدَةً أبَداً و أولئكَ هُمُ الفسِقون * إلاّ الَّذينَ تابُوا مِن بَعدِ ذلِك و أصلَحوا». نپذيرفتن شهادت فاسقان، به معناى هتك حرمت و آبروى آنان در بخشى از روابط اجتماعى است. 3. فرمان به قطع دستِ «سارق» (مائده/5‌، 38) در معرض ديد افراد جامعه، به دليل بى‌آبرويى و عدم حرمت سارقان در جامعه اسلامى است. شايان ذكر است اجراى حدود پيشين كه مستلزم بى‌آبرويى آن افراد است، بر حاكم اسلامى واجب و ابزارى براى اصلاح جامعه از سه عامل مهم فساد اجتماعى است. 4. براساس آيه 148 نساء/4 خداوند به كسانى كه مورد ستم قرار گرفته‌اند، اجازه داده است تا ستمى را كه بر آنان رفته، به صورت عملى سوء از ستم‌كننده، آشكار كنند و بازگويند: «لايُحِبُّ اللّهُ الجَهرَ بِالسُّوءِ مِنَ القولِ إلاّ مَن ظُلِمَ» ؛ با اين حال، در آيه بعد، مظلومان به عفو و نريختن آبروى ظلم‌كننده تشويق شده‌اند.

آبرومندان:

در آيه 45 آل‌عمران/3 به آبرومند بودن عيسى(عليه السلام)نزد خداوند در دنيا و آخرت تصريح شده است: «إنّ اللّهَ يُبشِّرُك بكلِمة مِنه اسمُهُ المَسيحُ عيسَى‌ابنُ‌مريمَ وَجيهًا فى الدُّنيا والأخِرةِ= خدا تو را به كلمه‌اى از جانب خود كه نامش مسيح عيسى* پسر مريم است، نويد مى‌دهد كه در دنيا و آخرت آبرومند است». در آيه 69 احزاب /33 از آبرومند بودن موسى(عليه السلام)نزد خداوند ياد شده است: «يـأيُّها الَّذين ءَامَنوا لاتَكونوا كالّذينَ ءاذَوا موسى فَبَرّأهُ اللّهُ مِمّا قالوا و كانَ عِندَاللّهِ وَجيهًا= اى مؤمنان! مانند كسانى مباشيد كه موسى را [با اتّهام خود]بيازردند؛ پس خدا او را از آن‌چه گفتند، مبّرا ساخت و او نزد خدا آبرومند بود». اين‌كه از پيامبران، فقط اين دو پيامبر «وجيه» معرّفى شده‌اند ـ با اين‌كه همه پيامبران نزد خداوند و بين مردم افرادى آبرومند بوده‌اند ـ در ظاهر براى رفع و دفع اتّهام از اين دو پيامبر بوده است؛ زيرا چنان‌كه از آيه اخير برمى‌آيد، موسى(عليه السلام)مورد اتّهام افرادى از قوم خود قرار گرفت.[15] خطاب اين آيه به مؤمنان و نهى از آزار پيامبر(صلى الله عليه وآله)گويا به متّهم شدنِ حضرت در قضيه ازدواج با زينب اشاره دارد؛ ازاين‌رو، آيه در مقام رفع اتّهام و آبرومند خواندن وى در خصوص اين ازدواج است.[16] عيسى(عليه السلام) نيز به دليل زاده شدن از مادرى بدون همسر، در معرض اتّهام بنى‌اسرائيل بود؛ بدين سبب، خداوند هنگام بشارت به مريم، او را آبرومند در دنيا و آخرت معرّفى كرده است. تصريح قرآن به آبرومند بودن آن‌دو پيامبر، مفسّران را بر آن داشته تا وجوهى را براى وجيه بودن آن دو برشمرند. آنان آبرومندى عيسى را در دنيا به نبوّت، و‌سرآمد بودنش بر مردم، استجابت دعاى او در احياى مردگان و شفاى بيماران، و‌در آخرت، به بلندى درجه و پذيرش شفاعت[17] و نيز به منزلت وى در قلب‌هاى مردم در طول زمان و در آخرت،[18] تفسير كرده‌اند، و‌آبرومندى موسى به مستجاب‌الدعوه بودن او[19] و پذيرش شفاعتش[20] تفسير شده است. آيه 23 مريم/ 19 كه آرزوى حضرت مريم را بيان مى‌كند (اى كاش پيش از باردار شدن مرده بودم) و نيز آيه 68 و 69 حجر/15 كه درخواست لوط(عليه السلام)از قومش را نقل مى‌كند كه او را در برابر ميهمانانش بى آبرو نكنند، نشان‌گر آبرومندى مريم و لوط است. در آيه 62 هود/11 خطاب قوم ثمود به صالح* حكايت شده كه منزلت و آبرومندى صالح نزد آنان را بيان مى‌كند:[21]«قالوا يـصـلِحُ قَد كُنتَ فينا مَرجُوّاً قَبلَ هـذا= گفتند: اى‌صالح! به‌راستى پيش از اين، تو در بين ما مايه اميدوارى بودى». مانند اين اعتراف را قوم* لوط درباره لوط و خانواده‌اش داشتند: «...‌إلاّ أن قالوا أخرِجوهم مِن قَريَتِكم إِنَّهم أُناسٌ يَتَطهَّرونَ= گفتند: اين‌ها را ازشهرتان بيرون‌كنيدكه مردمى‌پاكيزگى جويند.» (اعراف/7، 82) برپايه روايات «اسباب‌النزول» اصحاب صُفّه* از ديگر كسانى هستند كه خداوند در آيه 273 بقره/2 با اشاره به عفّت ورزيدن آنان در اظهار نياز نكردن، اهتمام آنان را به حفظ آبروى خود در جامعه، ستوده است.[22]

آبرومندى و بى‌آبرويى در آخرت:

براساس آياتى ديگر، زندگى انسان در حيات پس از مرگ كه بازتاب اعمال وى در اين جهان است نيز با آبرومندى و بى‌آبرويى همراه است. صريح‌ترين و روشن‌ترين آيه در اين زمينه، آيه 106 و 107 آل‌عمران/3 است كه از وجود دو گروه روسفيد و روسياه در روز بازپسين خبر مى‌دهد: «يومَ تَبيَضُّ وُجوهٌ و تَسودُّ وُجوهٌ فأمَّا الَّذين اسودَّت وُجوهُهم أكَفَرتُم بَعدَ إيمـنِكم فَذوقوا العَذابَ بِما كُنتم تَكفُرون * و أمّا الَّذينَ ابيَضَّت وُجوهُهم فَفِى رَحمَةِ‌اللّهِ هُم فيها خـلِدونَ = روزى كه چهره‌هايى سپيد و چهره‌هايى سياه شود؛ امّا روسياهان [به آنان گويند]آيا پس از ايمان آوردنتان كافر شُديد؟! پس به سزاى آن‌كه كفر مىورزيديد، [اين]عذاب را بچشيد؛ امّا آنان كه روى‌هايشان سپيد شود، در مهر و بخشايش خدايند [و] در آن جاويدانند». روسفيدان در آيه، به مؤمنان تفسير شده است: «يَومَ لايُخزِى اللّهُ النبىَّ والَّذين ءامَنوا» (تحريم/66‌،8) امّا روسياهان، بر اساس ظاهر آيه، آنانند كه پس از ايمان آوردن، كافر شدند. مفسران، در تطبيق روسياهان وجوه ديگرى را بيان داشته‌اند: منافقان، همه كافران، آن دسته از اهل كتاب كه پس از شناخت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به وى ايمان نياوردند، مرتدان و خوارج، تفسيرهايى است كه در اين باره ابراز شده است.[23] بنابر نقلى ازحضرت‌على(عليه السلام)مقصود، بدعت گذارانند.[24] به ظاهر آيه بر همه موارد قابل تطبيق است. در آيه 60 و 61 زمر/39 نيز كسانى كه بر خداوند دروغ ببندند، روسياه شناسانده شده‌اند و در مقابل آنان، از پرواپيشگان ياد شده كه از روسياهى مبرّايند:«و‌يَومَ القيـمةِ تَرى الّذينَ كَذّبوا عَلَى اللّهِ وُجوهُهم مُسودَّةٌ ... * و يُنجِى اللّهُ الّذينَ اتّقوا بِمَفازَتِهِم = و روز قيامت*، كسانى را كه بر خدا دروغ بسته‌اند، روسياه مى‌بينى ... و خدا كسانى را كه تقوا پيشه كرده‌اند، به [پاس]كارهايى كه مايه رستگارى‌شان بوده، مى‌رهاند». «ناكِسوا رُءوسِهم» ، تعبير ديگرى است كه خوارى و سرافكندگى مجرمان را در آخرت، در پيش‌گاه خداوند بيان مى‌كند: «ولَو تَرَى إذِ المُجرِمونَ ناكِسوا رُءوسِهم عِندَ ربِّهم = و اى كاش مى‌ديدى هنگامى كه مجرمان سرهاشان را پيش پروردگارشان به زير افكنده‌اند!» (سجده/32،12) در آيه 192 آل‌عمران/ 3 از قول اولى الالباب چنين آمده است: «رَبَّنا إِنّكَ مَن تُدخِلِ النّارَ فَقَد أَخزَيتَه= پروردگارا! هر كه را تو به آتش در آورى، به راستى خوار و رسوايش كرده‌اى» و در ادامه، آيه‌194 درخواست آنان اين چنين بيان شده است: «رَبَّنا و ءَاتِنا مَا وَعدتّنا على رُسلِك و لا تُخزِنا يَوم القيـمة = پروردگارا! و آن چه را به وسيله فرستادگانت به ما وعده دادى، به ما ارزانى دار و ما را در روز رستاخيز خوار و رسوامگردان».

منابع:

التحقيق فى كلمات القرآن‌الكريم؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ التفسيرالكبير؛ تفسير المنار؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الدّرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الكشّاف؛ كنزالعرفان؛ لغت‌نامه دهخدا؛ مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن؛ المصباح‌المنير؛ المعجم المفهرس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نهج‌البلاغه.
سيدمحمود دشتى



[1] دهخدا، ج‌1، ص‌21، «آبرو».
[2] التحقيق، ج‌8‌، ص‌114، «عزّ».
[3] المصباح المنير، ج‌2، ص‌643‌، «هان»؛ مفردات، ص‌848‌، «هان».
[4] مجمع‌البيان، ج4، ص628‌؛ الكشّاف، ج2، ص95؛ قرطبى، ج7، ص117.
[5] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌823‌؛ ابن‌كثير، ج‌3، ص‌147 و 148.
[6] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌823‌.
[7] المعجم المفهرس، ص‌243 ـ 245، «حبّب».
[8] مقاييس، ج‌2، ص‌179 «خزو».
[9] ابن كثير، ج‌4، ص‌229.
[10] نهج‌البلاغه، ص638‌، نامه 69‌.
[11] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌648‌؛ التفسير الكبير، ج‌7، ص‌52‌.
[12] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌648‌.
[13] كنزالعرفان، ج‌2، ص‌347.
[14] الكشّاف، ج3، ص213؛ كنزالعرفان، ج‌2، ص‌347.
[15] مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص583‌؛ ابن‌كثير، ج‌3، ص‌528‌؛ الدرّالمنثور، ج‌6‌، ص‌665 و 666‌.
[16] الميزان، ج 16، ص 347.
[17] التفسير الكبير، ج‌8‌، ص‌53‌؛ روح‌المعانى، مج3، ج‌3، ص‌259.
[18] المنار، ج‌3، ص‌306.
[19] الدرّالمنثور، ج‌6‌، ص‌667‌.
[20] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌62‌.
[21] مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌265؛ قرطبى، ج‌9، ص‌40.
[22] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌666‌؛ التفسير الكبير، ج‌7، ص‌84 و 85‌؛ قرطبى، ج‌3، ص‌221.
[23] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌808 ـ 809‌.
[24] همان.

مقالات مشابه

نقد و بررسي ديدگاه مفسران در توصيف انسان به هلوع در آية 19 سوره معارج

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهمحمد نقیب‌زاده, امیررضا اشرفی, محمدحسین شیرافکن

واكنش هاي انسان در برابر نقمت ها در قرآن

نام نشریهمشكوة

نام نویسندهزینب روستایی, زهرا انصاری

اهداف گردشگری و سفر در فرهنگ اسلامی

نام نشریهکتاب و سنت

نام نویسندهکاظم قاضی‌زاده, بنفشه محمدی

الگوی خط مشی گذاری انسجام اجتماعی از منظر قرآن کریم

نام نشریهدین و سیاست فرهنگی

نام نویسندهعبدالکریم بهجت‌پور, سیدمحمد حسین هاشمیان, رحمان یاسی

آداب اجتماعى در تفسير الميزان

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهفاطمه امین‏پور, معصومه امین‏پور