خداوند انسان را آفريد و او را گرامى داشت (1) و نيازهاى او را به لطف خويش عطا نمود تا مسير كمال و عبوديت را بپيمايد و به سعادت دنيوى و اخروى نايل گردد. از آنجا كه انسان موجودى اجتماعى است و از سوى ديگر شناخت كافى نسبت به جهان پيرامون خود نداشته و مصالح اجتماعى خويش را به طور صحيح نمى شناسد و همچنين عدالت جويى و عدالت خواهى او فطرى است، به كسى نياز دارد كه او را در اين امور راهنمايي كند. درست به همين دليل است كه خداوند پيامبران را به سوى انسانها فرستاده است.
پيامبران آمده اند تا مردم را ارشاد نموده و نسبت به وظايف انسانى و الهي خويش آگاه سازند و همچنين آنان را در مسير تزكيه و تعليم و تربيت يارى نموده، جامعه را به سوى گسترش عدالت كه از اهداف مهم بعثت انبيا مى باشد، سوق دهند و بدين ترتيب انسانها را به آنچه مطلوب خداوند است نايل گردانند. چنانكه قرآن كريم در آيه 25 سوره حديد مى فرمايد: «پيامبران خود را با دلايل و بينات فرستاديم تا در ميان مردم عدالت را برپا كنند.»
انسانها بايد از نيروى ايمان برخوردار باشند تا هم در امور دنيوى و استقرار عدالت در جهان مادى موفق شوند و هم در امور اخروى به سعادت ابدى نايل گردند. ايمان از ريشه «أمن» به معناى ضد خوف مى باشد و در لغت به معنى تصديق و مخالف تكذيب است(2).
اما در اصطلاح چنانچه از آيات متعدد قرآن استناده مى شود، ايمان نور است و به معناى اذعان و تصديق چيزى و التزام به لوازم آن است. مثلاً ايمان به خدا در واژه هاى قرآن، به معناى تصديق يگانگى او و پيغمبرانش و تصديق به روز جزا و بازگشت به سوى او و تصديق هر حكمى است كه فرستادگان او آورده اند.(3)
البته بين مفهوم لغوى و اصطلاحى ايمان ارتباط تنگاتنگى وجود دارد. چنانكه گفته شده، ايمان از ريشه «امن» گرفته شده است و مؤمن به واسطه ايمان آوردن از عذاب الهى ايمن شده است.(4)
همچنين انسان مؤمن با ايمان آوردن، اعتقادات خودش را از شك و ترديد امنيت مى بخشد كه همانا ترديد، آفت اعتقاد است. به تعبير ديگر، ايمان، انسان را در اعتقادش استوار مى سازد.(5)
لازمه ايمان به خدا، ايمان و تصديق پيامبران او و همچنين تصديق كتابهاي پيامبران مى باشد كه البته لازمه اين ايمان، اطاعت از دستورات آنها و بلكه عين اطاعت از آنهاست.(6)
چنانكه قرآن در سوره مؤمنون هم ايمان اعتقادى و علمى و هم ايمان عملى و نيروى اطاعت و انقياد در روان را مد نظر قرار داده است و دو ركن ايمان در مؤمنان را، اعتقاد به اصول توحيد و نبوت و معاد و صفات خداى تعالى و ديگري، التزام عملى و جوارحى و قيام به اداى وظايف و پيروى از برنامه مكتب عالى قرآنى مى داند.(7)
قرآن مى فرمايد: «پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است (و او به تمام سخنان خود كاملاً مؤمن مى باشد) و همه مؤمنان (نيز) به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده اند (و مى گويند:) ما بين هيچ يك از پيامبران او تفاوت نمى گذاريم (و به همه ايمان داريم) و (مؤمنان) گفتند: ما شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگارا (انتظار) آمرزش تو را (داريم) و بازگشت (ما) به سوى توست.»(8)
در واقع كسى كه به خداوند ايمان داشته باشد، به پيامبرانى كه از سوى او براى هدايت بشر فرستاده شده اند ايمان آورده، چنانكه پيامبر اكرم(ص) به گواهى قرآن به آن ايمان داشته است.
اما نكته اينجاست كه حضرت ختمى مرتبت(ص)، افضل(9) پيامبران الهى است كه ايمان به آن حضرت، طبق نص آيات قرآن واجب است.(10) «امنوا با... ورسوله والكتب الذى نزل على رسوله»(11)
و نيز آيات زيادى از كتاب خدا دستور به ايمان به پيامبر اكرم(ص) داده اند. از جمله آيه 81 سوره آل عمران فرموده: «به خاطر بياوريد هنگامى كه خداوند از پيامبران و پيروان آنها پيمان مؤكد گرفت: به او ايمان بياوريد و او را يارى كنيد.»
در نتيجه اين آيه بر لزوم ايمان به پيامبر(ص) از سوى جهانيان از آدم تا خاتم دلالت دارد. حضرت علي(ع) در اين باره مى فرمايد: «خدا پيامبرى را از آدم و بعد از او نفرستاد، مگر آن كه ميثاق را در امر حضرت محمد(ص) اخذ فرمود.» (12)
بنابراين آيات و روايات به ايمان نسبت به پيامبر(ص) قبل از ايمان به پيامبران الهى صراحت دارد و بر آن تأكيد مى نمايد.
اما مسأله ايمان به پيامبر(ص) از جنبه هاى متفاوتى قابل بحث مى باشد، ولي آنچه اساسى به نظر مى رسد، بررسى مسأله ايمان به آن حضرت در موارد عصمت، اخذ وحى و حقانيت رسالت آن بزرگوار و همچنين ايمان به وعده هاى پيامبر اكرم(ص) مى باشد.
عصمت يعنى مصونيت از گناه و اشتباه؛ يعنى پيامبران نه تحت تأثير هواهاي نفسانى قرار مى گيرند و مرتكب گناه مى شوند و نه در كار خود دچار خطا و اشتباه مي شوند. عصمت يك حالت راسخ در نفس معصوم و يا يك ملكه نفسانى است كه آثار ويژه اي دارد كه هرگز از آن جدا نمى شود.(13) معصوم در پرتو حالت كاملى از تقوا و پاكدامني كه در نفس و روان او راسخ و پابرجا مى باشد، به پايه اى مى رسد كه پيوسته عصيان و خلافكارى را از محيط زندگى طرد كرده و ساحت خود را از گناه و لغزش پاك نگه مي دارد.(14)
عصمت پيامبر اكرم(ص) و پيراستگى او از خطا و اشتباه در اخذ وحى از مقام ربوبى و يا در ابلاغ رسالتى كه بر عهده گرفته است به طور صريح در آيات قرآن مطرح شده است.
خداوند در سوره اعلى مى فرمايد: «ما بزودى (قرآن) را بر تو مى خوانيم و هرگز فراموش نخواهى كرد». همچنين در سوره نجم درباره پيامبرش مى فرمايد: «او از روى ميل نفسانى سخن نمى گويد».
همچنين در آيات بعدى همين سوره مى فرمايد: «قلب (پاك او) در آنچه ديد، هرگز دروغ نگفت. آيا با او درباره آنچه (با چشم خود) ديده مجادله مى كنيد و... چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد (آنچه ديد واقعيت بود).» (15)
گواه ديگر درباره مصونيت پيامبر از خطا و لغزش، آيه تطهير مى باشد. آنجا كه مى فرمايد: «خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»(16)
اين آيه از بارزترين دلايل عصمت اهل بيت(ع) بوده و طبق آن، مطلق پليدى و آلودگى معنوى اعم از صغيره و كبيره از اهل بيت(ع) نفى شده است. چنانكه ابوسعيد خدرى مى گويد: «رسول خدا(ص) درباره اين آيه مباركه فرمود: اين آيه درباره من و علي و فاطمه و حسن و حسين فرود آمده است».(17)
بنابراين با دقت در آيات متعددى از قرآن كريم و روايات ائمه(ع) مى توان دريافت كه بر عصمت پيامبر اكرم(ص) تأكيد و تصريح شده است و آن حضرت اول معصوم آن چهارده نور الهى است و اين موضوعى است كه همه مؤمنان واقعى به رسول ا...(ص) بدون ترديد آن را پذيرفته اند و هيچ گاه به خود شك و ترديد راه نمى دهند.
نكته قابل توجه در بحث عصمت اين است كه يكى از اهداف اساسى پيامبران الهي، هدايت و تربيت مردم بوده است و تحقق اين هدف در گرو شرايطى است كه مهمترين آن، ايمان افراد به صدق گفتار مربى است و بدون تحقق چنين شرطي، سخن و برنامه مربى نيز تحقق نمى يابد. هر گاه عمل مربى با گفتار او مطابق باشد، طبعاً اعتماد شنونده را جلب مى كند و گرايش مردم به آن مكتب را سبب مى شود و همچنين در صورت تناقض عمل مربى با گفتار او، در عامه باعث ايجاد تنفر مى شود و گرايشى هم صورت نمى گيرد. (18)
و سرانجام اين كه آيات متعددى از قرآن كه دستور اطاعت بى قيد و شرط از همه دعوتهاى پيامبر(ص) را صادر كرده، نشان از گواه قرآن بر عصمت اين شخصيت اعظم دارد. بنابراين كسى كه پيامبر اكرم(ص) را به عنوان يك فرستاده معصوم از سوى خداوند متعال بداند و اين مسأله را باور داشته باشد، در طول حيات خود و در تمام عرصه هاى زندگي به سخنان و سيره و سنت آن حضرت توجه مى كند و آن بزرگوار را به عنوان اسوه خود تلقى كرده، گام در جاى پاى ايشان مى نهد.
«وحي» در لغت به معانى اشارت، كتابت، نوشته، رساله، سخن پوشيده، اعلام در خفا، شتاب و هر چه از كلام يا نوشته يا پيغام يا اشاره كه به ديگرى به دور از توجه ديگران القا و تفهيم شود مى باشد (19) و در اصطلاح قرآن به معانى اشاره پنهاني، هدايت غريزى و الهام آمده است كه شاخصه نبوت است و در قرآن بيش از هفتاد بار تكرار شده است.
البته وحى رسالى طبق آيات 51 و 52 سوره شوري، سه گونه است؛ يكى القاي مستقيم و بلاواسطه بر پيامبر(ص) مى باشد، ديگرى رسيدن صداى وحى به گوش پيامبر است كه جز او كسى نشنود و در نهايت، وحى وسيله فرشته است و جبرئيل پيام الهى را به روان پيامبر فرود مى آورد. كه هر سه نوع وحى بر پيامبر(ص) نازل شده است.(20)
آياتى كه بر نزول وحى بر پيامبر(ص) ناظر مى باشد، عمدتاً مواردى است كه آن حضرت را به انجام كارى دستور داده و يا از انجام كارى نهى مى كند كه از آن جمله، زمانى است كه خداوند به پيامبر اكرم(ص) دستور مى دهد دعوت خود را در مرحله اى سري و در مرحله ديگر ميان خويشاوندان آن حضرت و سرانجام به صورت دعوت همگانى انجام دهد. (21)
آياتى كه با استفاده از آنها نزول وحى بر پيامبر (ص) ثابت مى شود، بسيارند؛ از جمله آيه 50 انعام كه مى فرمايد: «من جز از وحى الهى پيروى نمى كنم...» و نيز در سوره تكوير مى فرمايد: «محققاً قرآن گفتار فرستاده بزرگوار (فرشته وحي) است...». (22)
اين آيات به صراحت به موضوع نزول وحى بر حضرت رسول(ص) اشاره دارند.
همچنين در سوره نجم آمده: «آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست... در حالى كه در افق اعلى قرار داشت (يعنى جبرئيل بين آسمان و زمين بود)... در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود...».(23)
با اين همه صراحت، بعضى غرض ورزان و خاورشناسان، نزول وحى بر پيامبر اكرم(ص) را زير سؤال برده و آن را يك الهام قلبى يا نوعى شعور و يا استعدادى در وجود پيامبر(ص) به عنوان نابغه بشرى تلقى مى كنند !در حالى كه مسأله نزول وحى با همه اين موارد متفاوت است. اگر نظر آن دسته را توجه كنيد كه معتقدند نوعى القائات قلبى است كه اين در مورد «محدث» يعنى كسانى كه با آنها سخن گفته مى شود مطابقت مي كند؛ در حالى كه محدثان پيغمبر نبوده اند؛ مثل علي(ع) كه خيلى از معارف غيبى را از ناحيه الهى مى گيرد، اما پيامبر نيست و يا مادر مسيح و مادر موسى كه با فرشتگان صحبت مى كردند، اما پيامبر نبوده اند. و اين نوع القائات و مكنونات قلبى يا نوعي استعداد كه در درجه اى شكوفا شود و با عالم ديگر ارتباط برقرار كند در مورد پيامبر صادق نيست؛ بلكه هر بشرى مى تواند اين زمينه را در وجودش فراهم كند و چنان در مسير هدايت پيش برود كه با عالم بالا ارتباط برقرار كند؛ چنانكه بسيارى از عالمان و دانشمندان مكاشفه ها داشته و دارند، اما نمى توان آنان را پيامبر خواند.
وحى به پيامبر(ص) اختصاص دارد و اگر انسان باور داشته باشد كه هر چه پيامبر آورده حاصل وحى الهى بوده و مورد تأييد و رضايت الهى است، در عمل همواره مى كوشد از دستاوردهاى وحى تبعيت كند و پيرو واقعى آن بزرگوار باشد.
بسيارى از آيات قرآن بر حقانيت رسالت پيامبر(ص) دلالت دارد. آيه 29 سوره فتح به اين مسأله صراحت دارد: «محمد فرستاده خداست»(24)؛ يعنى خدا در قرآن شهادت مى دهد كه حضرت محمد(ص) فرستاده و رسول خداست. همچنين خداوند در آيه 6 سوره صف مي فرمايد: «و چون عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل !به درستى كه من رسول خدايم... و مژده دهنده ام به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است...».
در آيه 119 بقره نيز مى فرمايد: «اى پيامبر !ما تو را به حق فرستاديم كه مردم را مژده دهى به بهشت و بترسانى آنها را از عذاب جهنم...».
قيد «به حق» در اين آيه براى توجه دادن به حقانيت و درستى رسالت پيامبر اكرم(ص) و مطابق با واقع و موافق با حكمت بودن آن است؛ يعنى پيامبرى تو ثابت و محقق است و هيچ بطلانى در آن راه ندارد.(25)
بدون ترديد، كسى كه حقانيت رسالت پيامبر اعظم(ص) را باور داشته باشد، به خود اجازه نمى دهد غيرمتعهدانه عمل كند، زيرا آنگونه كه خدا فرموده است، خدا و پيامبرش همواره بر اعمال انسان ناظرند(26)، اين احساس همواره با او خواهد بود و سرچشمه عمل به باور انسان برمى گردد و عمل از باور برمى خيزد.
همه پيامبران الهى علاوه بر دعوت به توحيد و يكتاپرستي، امتها را به بهشت بشارت و از دوزخ بيم داده اند. چنانكه در سوره يس مى خوانيم: «مى گويند: اى واى بر ما !چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت. آرى اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان (او) راست گفتند.» (27)
همچنين در سوره احزاب مى فرمايد: «هنگامى كه مؤمنان لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده بود و خدا و رسولش راست گفته اند و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنها نيفزود.» در آيه اى ديگر آمده: «پروردگارا !آنچه را به وسيله پيامبرانت به ما وعده دادى به ما عطا كن و ما را در روز رستاخيز، رسوا مگردان؛ زيرا تو هيچ گاه از وعده خود، تخلف نمى كني.» (28)
با دقت در اين آيات، به دست مى آيد كه وعده هاى پيامبران دو گونه بوده؛ دسته اى در مورد امور دنيوى مثل خبر پيروزى يا شكست گروه مؤمنان در غزوات و... بوده و دسته ديگر در امور اخروى مثل بشارت به بهشت و ترساندن از جهنم و شمردن نعمتهاي اخروى براى اعمال به وسيله پيامبر(ص) مى باشد كه به شهادت خود قرآن، وعده هاي پيامبران بويژه پيامبر اعظم(ص) تحقق يافتنى و حتمى است و شكى در آن نيست و بدون ترديد، همين وعده هاست كه درستكاران را در ادامه كارهايشان، اميدوارانه به پيش مي برد و از كجرويها و زشتكاريها بازداشته، خوف از جهنم و عذابهاى اخروى را همواره با خود دارند و به اين كه روزى پس از مرگ به حسابرسى و جزاى اعمال خويش دست خواهند يافت و زندگى سعادتمندى را براى خويش رقم خواهند زد، اميدوارند.
بنابراين هرچه انسان در اعتقاد و ايمان به عصمت و حقانيت رسالت و نيز صدق وعده هاى پيامبر اكرم(ص)راسخ تر باشد، از همت و پشتكار بالايى برخوردار خواهد شد و موفقيتهاى زيادى در زندگانى دنيوى و اخروى براى خويش مهيا مى سازد.
1- اسراء/70
2- «كتاب العين»، ج 8، ص 388؛ لسان العرب، ج 13، ص 21
3- «ترجمه تفسير الميزان»، سيد محمدحسين طباطبايي، ج 15، ص 40
4- «تفسير تبيان»، ابوجعفر محمد بن الحسن بن على الطوسي، ج 1، ص 54
5-«تفسير الميزان»، ج 1، ص 43.
6- «تفسير نمونه»، ناصر مكارم شيرازي، ج 22، ص 208 و 209
7- «تفسير انوار درخشان در تفسير قرآن»، سيد محمدحسين الهمداني، ج 11، ص 233
8- بقره/
285 9- «بدايةالمعارف الالهيه»، محسن خرازي، ج 1، ص 282
10- همان، ص 266 و 267
11- نساء/
136 12- «تفسير مجمع البيان»، شيخ ابوعلى الفضل بن حسن الطبرسي، ج 4، ص 143.
13- «منشور جاويد»، جعفر سبحاني، ج 5، ص 12(به نقل از: «تفسير الميزان»، ج 2، ص 142)
14- همان
15- نجم/7-11
16- احزاب/
33 17- «منشور جاويد»، ج 5، ص 6 و
7 18- همان، ج 5، ص 37-40
19- «علوم قرآني»، محمدهادى معرفت، ص 20
20- همان، ص 20-26
21- «منشور جاويد»، ج 6، ص 112-118
22- تكوير/19
23- نجم/3-10
24- «تفسير اثنى عشري»، ج 12، ص 170؛ و آيات ديگر نظير 144 آل عمران و 158 اعراف ناظر بر اين موضوع اند. 25- تفسير «اطيب البيان فى تفسير القرآن»، سيد عبدالحسين طيب، ج 2، ص 170
26- توبه/105
27- يس/52
28- آل عمران/194