پلوراليزم دينى به عنوان شاخهاى از مباحث فلسفه دين عهدهدار اين نظريه است كه در عصر وفور اديان (و ايدئولوژيهاى مختلف) برخى همفكريها، همسوئيها و يا حداقل همزيستيهائى كه بر پايه فهم مستقيم از يكديگر مبتنى مىگردد، براى دين مداران و صاحبان ايدههاى مختلف قابل درك و پذيرش مىباشد. اين طرز تفكر كه دقيقا نمىتوان تاريخ پيدايش آن را تعيين كرد منشا تحولاتى در زمينههاى مختلف فلسفى، دينى، اجتماعى و سياسى شده است. تفكر "پلوراليزم دينى" خود زائيده عوامل، ايدهها و تفكرات گوناگونى است كه هركدام داراى ريشههائى عميق در تاريخ طولانى تفكرات و تمدنهاى بشرى بوده است. در اين ميان سهم دين مداران، متكلمان، عالمان دينى و دين شناسان در احياء و بسط اين طرز تفكر چشم گيرتر و تعيين كنندهتر است. براى آشنائى با پيشينه اين مبحث نگاهى گذرا به زمينه فلسفى - اجتماعى تفكر "پولوراليستى" مفيد خواهد بود.
در تاريخ فلسفه و علوم اجتماعى واژه "پلوراليزم" داراى معانى مختلف بوده و در رشتههاى متفاوت اصطلاح خاص به خود را دارا مىباشد. برخى از آن مصطلحات به قرارپلوراليزم فلسفى ، پلوراليزم اخلاقى پلوراليزمفرهنگى و پلوراليزم دينى يا كلامى آشنايى با پلوراليزم فلسفى تا حدودى مىتواند زمينهاى باشد بر فهم بهتر ما از "پلوراليزم دينى"، لذا قبل از بررسى و تحليل "پلوراليزم دينى" نظرى مىافكنيم بر اصطلاح "پلوراليزم فلسفى" و بررسى ديگر مصطلحات رابه مجالى ديگر وامىگذاريم.
در بين سيستمها و تفكرات فلسفى به اصطلاح "پلوراليزم فلسفى" برمىخوريم كه از نظر تاريخى به نوعى تفكر متافيزيكى اطلاق مىشود. براساس اين طرز تفكر كه در مقابل "مونيزم" است، واقعيت را نمىتوان تك عنصرى و مبتنى بر يك جوهر (جوهر فرد) دانست. عناصر اصلى تشكيل دهنده حقيقت هستى دو و يا چند عنصره مىباشند. در تاريخ فلسفه به نحلهها و مكاتب متفاوتى برمىخوريم كه سيستم متافيزيكى خود را براساس اين طرز تفكر بنا نهادهاند كه به سه نمونه اشاره مىرود:
1- پلوراليزم مادى : برپايه اين تفكر كه آغاز آن به دموكريتس نسبت داده شده و پس از آن طرفداران بسيارى در بين نحلههاى فلسفى داشته، عناصر اوليه كل جهان را اتمهاى ساده و بسيط تشكيل مىدهند. اتمها اجزاء بسيار ريز اشياء مادى هستند كه غير قابل تقسيم بوده و هيچگونه تغييرى در آنها صورت نمىپذيرد. اين اتمها در شكل و اندازه با يكديگر متفاوتند و در فضا آزادانه حركت مىكنند. برخورد اتمها با يكديگر سبب تركيب آنها شده و بواسطه اين تركيبات اشياء و در نهايت كل سيستم پديد مىآيد. نظريه اتميستىو پيروانش بر اين ايده مبتنى است كه مشاهدات ما از جهان خارج، از قبيل رنگها، صداها و شكلها چيزى نيست جز اتمهاى تركيب شده و فضاهاى خالى بين آنها.
هرچند مكتب "اتميسم" يا "پلوراليزم مادى" تغيير و تحولاتى در طول تاريخ فلسفه به خود ديد، اما هرگز مبناى پولوراليستى خود را از دست نداد. در عين حال مكتب "پلوراليزم مادى" علىرغم تاثير خود، نمىتواند نمايانگر ايدههاى تكامل يافته علمى مبتنى بر ماده و مادهگرائى امروز باشد، زيرا در اين نوع تفكرات علمى تمايل بيشتر به سوى نوعى برداشت مونيستى و يا نسبيت مطلق است، كه براى هركدام متد و تفسيرى مستقل از "پلوراليزم مادى" وجود دارد.
2- پولورااليزم معنوى (غير مادى): در اين مكتب اعتقاد بر اين است كه عناصر اوليه جهان اتمهاى مادى نيستند بلكه جوهره هستى را عناصرى به نام "موناد" تشكيل مىدهند. براساس تعريفى كه مؤسس اين ايده لايبنيز ارائه مىدهد " مونادها" موجودات معنوى بسيطى هستند كه مستقل از يكديگر بوده و داراى درجات و مراتب متفاوتى از ضعيف تا قوى مىباشند. همه اشياء از موناد ساخته شدهاند. عالىترين موناد در انسان روح آدمى است و متعالىترين موناد در كل سيستم خداوند است. در حقيقت تفكر مبتنى بر "موناد" به عنوان مقابله و عكس - العملى در برابر تفكر ماترياليستى مكتب"اتميسم" تلقى شده است.
در حاليكه پلوراليزم مادى (نظريه مبتنى بر اتم يا "اتميسم") تاثير مستقيم و بسزائى بر علومداشته،تفكر پلوراليزم معنوى (ايده مبتنى بر موناد) هيچگونه تاثيرى بر روند رو به رشد علوم نداشته است. با بررسى متد به كار گرفته شده در اين دو مكتب و برداشتى كه هركدام از ساختار جوهره هستى ارائه مىدهند اينگونه تاثير وتاثرنسبتبه علوممنطقى بهنظر مىرسد.
3- پلوراليزم جديد : على رغم آنكه هر دو مكتب پيشين به عنوان دو تفكر پولوراليستى شناخته شدهاند، در اين قيقتبين آنان اتفاق نظر است كه نوعى يكپارچهگى و بساطتبر كل جهان حكمفرما است. هرچند اتمها و يا مونادها متكثر و متعددند، اما در هر حال، تنها يك جهان پيوسته و منسجم وجود دارد كه اجزاء آن در مجموع يك كل را تشكيل مىدهند. در مقابل اين نظر، پلوراليزم جديد هرگونه وحدت و اطلاقى را نفى كرده و به يك نوع نسبيت در حقيقت هستى قائل شده است.
تا قبل از شكلگيرى اين طرز تفكر نسبى گرايانه در فلسفه، نوعى مطلق گرائى بر كل سيستمهاى فلسفى حاكم بود كه غالبا با دستگاه منطق كلاسيك (كه خود نيز از اطلاق برخوردار است) تثبيت و يا تاييد مىشد. برپايه اين مطلق گرائى كه نوعى وحدت در كل هستى ثابت مىكند، مفاهيمى از قبيل زمان، مكان و عليت تفسير خاص خود را يافته به گونهاى كه حوادث جهان تنها در چهارچوب اين عناصر تحقق پذير مىباشند. اين مطلق گرائى بر سيستم شناختى انسان نيز حاكم بوده و اين تصور را ارائه مىدهد كه آدمى قادر استى مطلق از حقائق هستى داشته باشد. اما بر اساس نسبيت گرائى فلسفى كه تا حدودى تحت عنوان "پلوراليزم جديد" ظهور مىكند، برداشت مطلقى نمىتوان از مفاهيم فوق داشت و حوادث را نمىبايستبصورت مطلق تفسير نمود. حركت و تغيير بر تمامى هستى حاكم بوده و كل جهان در حال شدن است، لذا يك نتيجه و انجام مطلق و تكامل يافتهاى را نمىتوان براى حوادث جهان پيشبينى كرد. از اينرو ما همواره با محتملات بيشمارى روبرو هستيم كه با منطق مطلق گرائى قابل تفسير نبوده و نوعى منطق نسبى گرايانه مىطلبد. چهرههاى شناخته شدهاينخط فكرى عبارتنداز: ويليام جيمز ، جان ديويى ، شيلر و هنرى برگسن .
تاثيرى كه اين تفكر نسبى گرايانه بر سيستمهاى فلسفى معاصر داشت كاملا عميق و فراگير بود. دامنه اين نوع نسبيت فلسفى و عقلانى به محدوده مباحث صرفا فلسفى و عقلانى منحصر نگشت و به قلمرو مباحث اخلاقى (عقل عملى)، كلامى، اجتماعى و سياسى راه يافت. موضوع بحث ما "پلوراليزم دينى" نيز متاثر از اين تفكر نسبى گرايانه بوده و برخىعناصر شكل دهندهآن مبتنى بر قبول ايده نيست مىباشد. (1) در صفحات آتى به گونه مبسوطترى به اين مطلب خواهيم پرداخت.
گرايش و چرخش به سوى تفكرات دينى و بروز آن در اشكال مختلف و بعضا متضاد در قرون اخير بخش عمدهاى از مباحث فلسفه دين را به خود اختصاص داده است. اين نوع تفكرات دينى كه در بين عالمان دينى به گونه آكادميك و در قالب تئوريهاى دينى - اجتماعى مطرح گشته تنها به يك يا دو دين منحصر نشده و بطور وسيعى تمامى اديان بزرگ جهانى را شامل گشته است. اين اديان بزرگ جهانى در يك تقسيم بندى به دو دسته كلى تقسيم مىشوند: اديان غربى و اديان شرقى. اسلام، مسيحيت و يهوديت در طبقه اديان غربى قرار داشته، در حاليكه آئين هندوئى و بوديسم در دسته اديان شرقى قرار گرفتهاند. ارتباطات و برخوردهاى مثبت و منفى كه امروزه و در عصر ارتباطات بين اديان واقع شده و مىشود انگيزهاى پديد آورده تا نوعى نگرش جامع نسبتبه اديان و آئينهاى مختلف پديد بيايد. اين نگرش جامع در سالهاى اخير در قالب تئوريهاى متفاوتى از سوى دين شناسان و عالمان دينى ارائه شده كه هر كدام به نوبه خود بر شواهد و ادله خاصى مبتنى مىگردد.
بطور كلى در اين عرصه سه نوع طرز تفكر متضاد شكل گرفته است: تفكر انحصار گرائى دينى ، تفكر اشتراكپذيرى دينى و تفكر پلوراليزمدينى.با بررسى و تحليل دوقسمت نخستبه عنوان دو رقيب در برابر پلوراليزم دينى، شناخت دقيقترى از تفكر پلوراليزم دينى به دستخواهيم آورد.
"انحصار گرائى دينى" طرز تفكرى است كه براساس آن تنها يك دين و يا آئين برحق پنداشته شده و از اينرو راه سعادت و فلاح را منحصرا در همان آئين بايد يافت. مدعيان اين طرز فكر بر اين عقيدهاند كه حقيقت تنها در يك مرام نهفته است و راه رسيدن به آن هم منحصر به همان مرام مىگردد. ديگر اديان بهرهاى از حقيت نبردهاند و راهشان به سعادت و رستگارى منتهى تخواهد گشت. حال نوبت آن است كه ببينيم كدام دين و يا آئين را بايد برحق دانست. اينجاست كه تمامى اديان خود را نامزد آن دانستهاند و دينمداران و صاحبان هر دينى خود را بر حق پنداشته و راه فلاح را تنها در آئين خود مىجويند.
در واقع طرفداران اين طرز تفكر شواهد و قرائنى از هريك از اديان بر اثبات ادعاى خود ذكر مىكنند كه در اينجا به نمونههائى اشاره مىرود: در كتاب آسمانى مسيحيت عباراتى به مسيح(ع) نسبت داده شده كه بيانگر اين شيوه از تفكر دينى است. در عباراتى مىخوانيم: "جز از طريق من (مسيح) كسى نمىتواند به پدر راه يابد". اضافه براين در تاريخ دگماتيزم مسيحيتبه اين ايده برمىخوريم كه"هيچگونه راه سعادتى در خارج كليسا يافت نمىشود" و براساس همين تفكر دگم بود كه برخى جنبشهاى دينى در خلال قرنهاى هيچدهم و نوزدهم شكل گرفت.
در اسلام برخى شواهد و عباراتى يافت مىشود كه به عنوان تاييدى بر اينگونه طرز تفكر قلمداد شده است. مثلا در قرآن كريم مىخوانيم: "همانا دين پسنديده نزد خداوند اسلام است"، و يا در آيه ديگر مىخوانيم: "و هر كس غير از اسلام دينى اختيار كند هرگز از وى پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران است". بر اين اساس اينگونه پنداشته مىشود كه نوعى تفكر انحصار گرايانه در بين مسلمانان رواج يافته كه هرگونه راه نجات و سعادت را بايد در دين اسلام و نه ديگر اديان جستجو نمود.
تفكر انحصار گرايانه در دين يهود نيز به همين منوال است. بنىاسرائيل كه خود را مردم برگزيده و اولياء الهى مىدانند بر اين باورند كه منحصرا آنها برطريق نجات بوده و دين يهود تنها راه سعادت و فلاح است. در آئينهاى شرقى نظير هندوئى و بودائى نيز شواهدى دال بر تفكر انحصار گرايانه مىتوان يافت.
بطور كلى تفكر انحصارى به افراد و يا گروههائى نسبت داده مىشود كه تعلق به يك دين و آئين خاص داشته و با سرلوحه قرار دادن فرامين دينى خود بر اين باورند كه تنها راه سعادت و فلاح در آئين آنان نهفته است.
جهتگيرى و برخورد آنها با ديگر اديان طبعا نفى خواهد بود و تلقى به گونهاى است كه حقيقت تنها نزد همان يك دين بوده و راه رسيدن به آن نيز منحصر درهمانآئين است. اين طرز تفكر با بيدارى و رشد تفكرات دينى كه در اديان مختلف در قرون اخير پديد آمده كمتر مورد توجه و دفاع دين شناسان و متكلمان معاصر قرار گرفته است. غالبا انتقاد به اين نوع تفكر اينگونه مطرح مىشود كه هرگز حقيقت و حقيقتشناسى منحصر به يك گروه و يا آئين خاصى نگشته و تمامى متون دينى با حفظ مراتب و تفاوتها مىتوانند در شناسائى حقائق الهى و در نشان دادن راه سعادت و فلاح به گونهاى از اعتبار و حقانيتبرخوردار باشند. (2)
برخلاف تفكر پيشين، "اشتراك پذيرى دينى" بر اين باور است كه حقيقت واحد است و اديان همگى جنبههاى گوناگون آن حقيقتاند. كتب آسمانى و تعاليم انبياء هركدام به نوبه خود بخشى از حقيقت را بازگو كرده و نه تنها تعارض و برخوردى با هم نداشته كه همگان در انكشاف حقيقتسهيم و شريك مىباشند. از اين رو تمامى اديان يك مقصد داشته و هر كدام طريقى استبراى وصول به آن مقصود، البته با حفظ مراتب و درجات از جهت قرب و بعد و يا درجه توانائى آنها در انكشاف حقيقت و وصول به واقعيت. با قبول اين نوع تفكر صاحبان هر آئينى گرچه دين و يا آئين خود را بر حق مىدانند اما تلقى آنها از ديگر اديان منفى نبوده و هر يك از اديان ديگر را در حد خود راهى براى رسيدن به واقعيت و دستيابى به فلاح در درجه نازلتر مىپذيرند.
مدعيان اين تفكر نيز براى تاييد ادعاى خود به شواهدى از هريك از اديان و آئينهاى بزرگ متمسك گشتهاند. در كتاب آسمانى اسلام، قرآن مجيد، سخن از "اهل كتاب" بسيار رفته است و همين تعبير برخى را بر آن داشته تا دايره شمول و اشتراك را از اديان ابراهيمى وسيعتر دانسته و تفكر اشتراكپذيرى دينى را به تمامى آئينهاى صاحب كتاب گسترش دهند. در سوره مائده مىخوانيم: "البته هر كس از گرويدگان به اسلام و فرقه يهودان، ستارهپرستان و نصارى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورد و نيكوكار شود هرگز (در دو جهان) او را ترسى (از آنچه پيش آيد) و اندوهى (برآنچه از او فوت شود) نخواهد بود".
در آئين مسيحيت، كلام كاتوليك از سالهاى 1962 - 1965 به بعد بطور وسيعى از موضع انحصارگرايانه پيشين خود عدول كرده و نوعى تفكر اشتراكى را گردن نهاده است. از آنجا كه سعادت انسانها با قربانى شدن عيسى مسيح(ع) تضمين شده است، تمامى انسانها صرفنظر از عقائد و آرائى كه دارند مىتوانند در وصول به سعادت و فلاح شريك گشته و از فائده و رحمتى كه فدا شدن عيسى مسيح به دنبال داشتسود ببرند. بنا به گفته كارل راهنر كسانى كه حقيقتا در جستجوى خدايند هرچند داراى دين و آئين ديگرى باشند در واقع مسيحيانى هستند كه تنها عنوان مسيحيت راندارند.
در يهوديت نيز برخى عبارات و يا گرايشهائى است كه به نوعى تفكر اشتراكى منجر مىگردد. مثلا تفكر يهودى مشتمل بر اين ايده است كه در جهان آتى و در دوران موعود تمامى مليتها صالح بوده و در شكل دادن آن ايام سهيم خواهند بود().
اديان شرقى نيز به نوبه خود سهمى در تاييد اين مرام فكرى دارند. در هندوئيزم عقيده براين است كه ديگر اديان راههاى متنوعى هستند براى رسيدن به يك حقيقت الهى، و در واقع اديان را به عنوان مراحل متفاوت جهت تكامل روح مىپذيرند. بوديسم نيز غالبا چنين مىپندارد كه جنبههاى مختلف اما ناقص تعليمات ضارما را مىتوان در ديگر متون دينى يافت.
اينگونه شواهد و برداشتها از هريك از اديان غربى و شرقى تا حدودى توانسته است نوعى تفكر اشتراكى پديد آورد كه براساس آن از طرفى با قبول واحد بودن حقيقت و اشتراك در مقصد، تمامى اديان برحق دانسته شده و تمامى آئينها طرق گوناگونى براى رسيدن به آن حقيقت واحد محسوب شوند. از طرف ديگر، برخلاف تفكر انحصارگرايانه، براساس اين تفكر نه تنها هيچ گونه تعارض و برخوردى بين اديان وجود نداشته كه برعكس بنيان همه اديان بريك اساس بنا نهاده شده و همگى در حقانيت و ارائه طريق مشترك مىباشند. در واقع مناديان اين تفكر به اين حقيقت قائلند كه صاحبان يك دين هرچند دين خود را محور بدانند و برحقانيتخود پا فشرند اما موضع آنان نسبتبه ديگر اديان مثبتبوده و با تحمل ديگران آنها را در حد خودشان برحق مىدانند. به ديگر عبارت، صاحيان يك دين دائره حقانيت و شمول خود را به گونهاى وسعت مىبخشند كه هرگونه عقيده و مرام مخالفى را در خود مىپذيرد و با اين پذيرش نوعى وحدت و يگانگى بين اديان پديد مىآورند.
تفكر اشتراكى از نظر عملى در جوامع كنونى كه از وفور اديان برخوردار است. و بر پايه فرهنگهاى متعدد پايهگذارى شده و در برابر رقيب خود (تفكر انحصارى) از مقبوليتبيشترى برخوردار است. در اين طرز تفكر در برخى اصول و اهداف قرابتهائى نسبتبه تفكر "پلوراليزم دينى" به چشم مىخورد، هرچند به عنوان رقيبى در برابر آن محسوب مىگردد. به بيانى ديگر برخى از داعيان تفكر «پلوراليزم دينى» نوعى روش افراط گونه در تفكر اشتراكى مىبينند و ايده پولوراليستى خود را به عنوان تفكر تعديل يافته و تلقى مىكنند. در واقع، آنگونه كه اين گروه اذعان دارند، تفكر پولوراليستى با قبول اصول اوليه همان ايده اشتراكى به نوعى وحدت و يا حقانيت جمعى قائل است كه در اين تشكل و مقبوليت جمعى هر ايده و آئينى مىتواند مستقلا و جداى از ديگر اديان برحق باشد و براى پيروان خود ارائه طريق نمايد. با بيان اين مطلب زمينه اصلى براى بررسى و فهم تفكر "پلوراليزم دينى" فراهم آمد كه در صفحات آتى به آن خواهيم پرداخت.
همانگونه كه در مباحث قبل روشن شد تفكر "پلوراليزم دينى" در سايه متمايز ساختن آن از دو رقيب خود يعنى انحصارگرائى و اشتراك پذيرى دينى قابل تفهيم و تبيين خواهد بود. در تفكر انحصار گرائى دينى تلاش دينمداران بر اين است كه دين خود و تنها دين خود را بر كرسى حق نشانده و با نفى ديگر اديان اينگونه مىپندارند كه راه سعادت و مسير هدايت را فقط و فقط در پيروى از دين و آئين خود مىتوان يافت. در مقابل، براساس تفكر اشتراكپذيرى دينى، پيروان يك دين با برحق انگاشتن دين خود سائر اديان را سهيم و شريك در اين حقانيت دانسته و در واقع عناصر ديگر اديان را فروعات و بخشهائى از دين خود پنداشتهكهبه مقتضاىشرائط خاصى تحت نام و عنوان دين ديگرى قرارگرفتهاست. براين اساس،اديان ومكاتب ديگرازآن جهتكهدرواقع بيانگر حقائق همين دين بر حق مىباشند مىتوانند نشانگر راه سعادت و مسير هدايتباشند.
در تفكر پلوراليزم دينى، برخلاف دو ايده قبلى، ديدگاه كلى در اين جهت است كه هر دين و آئينى خود مستقلا راهى براى سعادت بوده و چون هدف همه آنها يكى است و همه اديان در پى يافتن يك حقيقتاند و بسوى يك مقصدپيش مىروند همه اديان مىتوانند بر حق باشند. در واقع اديان راههاى گوناگون و كاربرد زبانهاى مختلف براى رسيدن به يك حقيقتاند. (3)
جانهيك از پيشتازان اين طرز تفكر با طرح مثالى از علم هيئت اين مسئله را تبيين مىكند. وى مىگويد همانگونه كه در علم هيئتساليان متمادى زمين محور بود و جهان برگرد آن مىچرخيد و در واقع چنين نبوده استبلكه پندار آدميان آن را بدين گونه قلمداد مىكرده و پس از روشن شدن حقيقت معلوم شد محور چيز ديگرى است و زمين هم جزئى از منظومهاى است كه برگرد آن محور در گردش است. در زمينه دين و تفكر دينى نيز ساليان متمادى دينمداران بر اين باور بودند كه دين آنها محور حقيقت است و تنها از آن طريق مىتوان به واقعيت دستيافت و ديگر راهها و زمينههاى قيقتياب و حقيقتخواه بايد بر محور دين آنان گردش كند. اما اينك مىيابيم كه محور چيز ديگرى است و آن خود حقيقت است. حقيقت و واقعيت جهان (تحت هرنام و عنوانى كه باشد) محور است و تمامى اديان و ايدهها و مكتبها برگرد آن محور مىچرخند و در واقع راههاى گوناگونى هستندبراىرسيدن ودستيابىبهآن حقيقت .
براساس يك نظر، مميزه جامعهاى كه تفكر پولوراليستى بر آن حاكم است نسبتبه جامعهاى كه چنين نيست در اين جهت است كه درجامعه نخست تمامى اديان موجود در آن يك دين از سوى نظام حاكم رسميتيافته و يا پيروان يك دين كه اكثريت آن جامعه را تشكيل مىدهد، سلطه دينى خود را بر آن جامعه تحكيم بخشد. براساس اين تمايز بخشى بين دو جامعه مذكور، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه طبق اين ايده، تفكر پولوراليستى صرفا يك پديده آكادميك نبوده و در يك چهارچوب سياسى نيز تفسير مىپذيرد.
باگذشت چند دهه از طرح ايده "پلوراليزم دينى" هنوز شاخصها و ويژگيهاى اين طرز تفكر نيازمند آن است تا در معيارهاى منطقى و فلسفى تفسير و توجيه عقلانى بپذيرد. بنا به گفته صاحب نظران انگيزهها وايدههاى اصلى اين مشى فكرى از سوى پيروان و حتى كه نويسندگان دينى و دينمدارانى كه به نحوى متاثر از اين حركتهاى فكرى بودهاند، درصدد بر آمدهاند تا پديده دين و عناصر دينى را بيشتر در قالب يك پديده انسانى تفسير كنند تا در چهارچوب يك رويداد الهى و ربانى. به عبارت ديگر، در ديدگاه اين دسته از متفكران دينى، دين همچون سائر شئون حيات انسانى (نظير اخلاق، فلسفه و آداب و رسوم اجتماعى) برخاسته از جنبههاى انسانى بوده و نمىبايست منشا تكون و سرآغاز آن را به خدايان نسبت داد در نتيجه اين تفسير هرگز نمىبايستيك دين را بر ديگر اديان ترجيح داد و يا در مقام قضاوت عناصر و اصول يك دين را با ارزشتر از ديگر اديان قلمداد كرد ارزشمندى و رجحان يك دين تنها در سايه اصول و عناصر اخلاقى و نه معيارهاى منطقى و متافيزيكى بايد تفسير و معنا پيدا كند. لازمه اين طرز تفكر نهايتا نوعى نسبيتخواهد بود كه پيرامون آن به تفصيل سخن خواهيم گفت.
ريشههاى فلسفى "پلوراليزم دينى" را همانگونه كه قبل از اين اشاره داشتيم مىتوان در تاريخ كهن فلسفه و دين جستجو كرد. برخى عناصر اين مشى فكرى در اديان مختلف تحت عناوين و حركتهائى كه غالبا توسط افرادى كه در جهت مخالفت و يا اعتراض به مشى معمول مطرح ساختهاند به چشم مىخورد. اما شكل گيرى آن بصورت يك فرضيه و يا مشى فكرى به يكى دو قرن اخير بازگشت مىكند.
برخى نويسندگان معاصر بر اين اعتقادند كه عوامل اقتصادى و سياسى در قرون اخير موجب پيدايش و رشد تفكرات پولوراليستى شده است . قبل از قرن نوزدهم چندان تماس و ارتباطى بين اديان نبود و اعضاء اديان بزرگ جهانى تمايلى در جهت ارتباط و فهم متقابل از خود نشان نمىدادند. از قرن نوزدهم به بعد به خصوص درقرنبيستمبهلحاظگسترشارتباطات در زمينههاى مختلف اقتصادى، سياسى، فرهنگى و اجتماعى تمايلاتى مبنى بر شناختبيشتر و بهتر از اديان مختلف در بين جوامع آكادميك پديد آمد. در سالهاى 1950 (ميلادى) به بعد بطور فزايندهاى اين ايده مطرح گشت كه لازم استبين اديان بزرگ بخصوص اسلام، مسيحيت و يهوديت نوعى فهم متقابل و ارتباط مبتنى بر شناختبهتر و دقيقتر از يكديگر پديد آيد. اين ايده خود سرآغاز حركتها و تحولاتى در گوشه و كنار جهان در محيطهاى آكادميك شد و به دنبال آن سمينارها، كنفرانسها و اجتماعاتى در اين ارتباط پديدار گشت. اين تحولات و ارتباطات بيشتر در محدوده شناختى و توصيقى شكل مىگرفت و گاه تحت عنوان مباحثه و گفتگو صورت مىپذيرفت.
تفكر "پلوراليزم دينى" از ابتدا به عنوان يك فرضيه در قلمرو شناخت واقعيت (و يا حقيقت) و دستيابى علمى و عملى به آن واقعيت و يا حقيقت از سوى انديشمندان دينى ارائه شد. بنابراين مهمترين و زيربنائىترين اصل كه در شكلگيرى اين مشى فكرى نقش كليدى را ايفا مىكند اصل "واقعيت" است. تمايز بين واقعيت آنگونه كه هست و واقعيتبدانگونه كه در تجربه انسانى قرار مىگيرد يكى از محورهاى اصلى موردنظر و بحث متفكران دينى بوده و هست . در اين فرضيه سعى بر آن است كه اين تمايز را برجسته ساخته و ضمن به كارگيرى برخى اصول فلسفى آن را تبيين و توجيه عقلانى نمايند. حقيقت و واقعيتى كه مطلق و بينهايت است هرگز در محدوده شناخت و تجربه آدمى قرار نمىگيرد. آن حقيقت واحد است، مستقل است و تمامى صفات كمالى را به گونه بىنهايت داراست. براى آن حقيقت مفاهيم و نامهاى گوناگونى در فرهنگها و زبانهاى مختلف يافت مىشود. در فرهنگ غربى آن را تحت عنوان "واقعيت نهائى" مىنامند و در زبان عربى با واژه "الحق" و در سانسكريتبا كلمه "سات" آن را مشخص مىسازند. تمامى اين اسماء و عناوين بيانگر حقيقتى است كه از دسترس شناخت وتجربه آدمى دور بوده و وراء انديشه و فكر انسانى قرار گرفته است. در مقابل، آدميان واقعيت و حقيقتى را مورد شناخت قرار داده و آن را در تجربههاى دينى خود تحت صور، مفاهيم و حتى اسماء گوناگونى بهكار مىگيرند. اين واقعيتشناخته شده محدود بوده و در قلمرو حدود فهم و توانائيهاى فكرى و عقلى آدميان در آمده است. اين همان حقيقتى است كه آن را تحت عناوين و نامهائى همچون خدا، رب، خالق و... مىناميم و مىشناسيم و در تمامى تجارب و حالات دينيمان با آن انس مىگيريم. اين حقيقتى است محدود و گرفتار آمده در حصار فكرى و تجربه ما آدميان. اين همان حقيقتى است كه در اديان مختلف و در طول ساليان درازتاريخ بشرى در زبانها و نمودهاى رنگارنگ جلوه كرده و هر دينمدار و صاحب آئينى نوعى برداشت و فهمى خاص به خودش از آن داشته است.
صاحبان تفكر پولوراليستى براى تبيين فلسفى اين دو گانگى و يا دوانگارى واقعيت و حقيقتبه اصل شناختيى كه توسط كانت فرموله شده تمسك مىجويند. براساس اين اصل، شناختى كه انسان از محيط خود و اشياء و موجودات خارج از وجود خود دارد تركيبى است از يافتههائى كه از بيرون كسب مىكند و فعاليتها و تفسيرهائى كه در خود ذهن صورت مىگيرد. هرگونه شناخت و تجربهاى كه ما از عالم خارج و واقعيات وراء خود داريم در چهارچوب اين فعل و انفعالات ذهنى قرار گرفته و هميشه آن را آنگونه كه براى ما جلوه مىكند (نه آنگونه كه هست) مىيابيم و تجربه مىكنيم. براساس اين اصل براى واقعيت دو چهره ترسيم مىشود: يكى واقعيت در ذات خود و آنگونه كه هست، كه اين جنبه خارج از دسترس ما بوده و راهى براى دستيابى به آن نيست، و ديگر واقعيت آنگونه كه براى ما جلوه مىكند و مشهود ما واقع مىشود.
در اين عمليات شناختى و تجربههاى شهودى، ذهن صرفا انفعالى نبوده و به گونهاى فعال عمل كرده و با دريافت از طريق قالبهاى ذهنى و اضافه نمودن تفسيرهايى از خود (كه برخى لازمه ساختار خود ذهن مىباشند) نمائى از واقعيت عينى را به گونهاى غير از آنچه كه هست معلوم انسان مىسازد. در اين فعل و انفعالات ذهنى، يافتها، پيشداوريها و اندوختههاى پيشين نقش مهمى در شكلگيرى يافتها و تفسيرهاى پسين خواهند داشت.
با قبول اين اصل شناختى، پلوراليزم دينى تفسير عقلانى خود را در زمينه شناخت و برداشتى كه از واقعيت و حقيقت مطلق در هريك از اديان الهى مطرح مىگردد ارائه مىدهد. براين اساس آنچه كه در قلمرو شناخت و تجربه دينمداران بوده و در طول تاريخ اديان در قالبهاى گوناگون مفهومى و زبانى قرار گرفته همان واقعيت مشهود شده و تفسير يافته است و نه اصل واقعيت. بدون ترديد فرهنگها، آداب و رسوم و تعليمات پيشين در هر قوم و قبيله و ملتى تاثير عمدهاى در اين برداشت و شناخت داشته و دارند كه طبيعتا منجر به نوعى اختلافات و بعضا تعارضاتى شده و مىشود. اختلافى كه بين اديان پديد آمده و به دنبال آن تكفيرها صورت گرفته ناشى از همين دوگانگى و يا چندگانگى در فهم و برداشت از حقيقت است. تلاش داعيان فرضيه پلوراليزم دينى بر آن است تا اين امر را به ثبوت برسانند و مورد مقبوليت دينمداران قرار دهند كه همه اديان در پى يك حقيقتاند و هركدام به فراخور ظرفيت و در چهارچوب اصول و معيارهاى خاص خود به آن حقيقت دستيازيدهاند. واقعيت و حقيقت مطلق وراء همه اديان بوده و كسى را ياراى درك و يا رسيدن يه آن را نبوده و نخواهد بود. آنچه كه به عنوان حقيقت الهى بخشى از مجموعه هريك از اديان قرار گرفته و در طول تاريخ آن دين به صورت جزء لاينفك آن در آمده است همان حقيقتخاص و تعيين يافته در همان چهارچوب دينى مىباشد. با قبول اين اصل، همه اديان بر حق بوده و هر كدام قادرند به نحوى روشنگر طريق باشند و راهى براى بر فرض قبول اين تفسير عقلانى در مورد جايگاه حقيقت در سيستم اعتقادى هر يك از اديان و پذيرفتن اينكه تمامى اديان در پى يك واقعيتاند و اختلافها و تفاوتها همه به اختلاف در زبان و يا برخى بدفهمىها بازگشت مىكند، در عين حال اين توجيه نمىتواند در حقانيتبخشيدن به همه اديان و همسان ساختن آنان به لحاظ ارزشى كارساز باشد. تفسير وتوجيه پولوراليستى نسبتبه همسانى اديان زمانى مقبول و كارساز خواهد بود كه حقيقت دين را تنها در عنصر شناختى و اصل حقيقتيابى و واقعيت طلبى آن خلاصه كنيم و ديگر جنبهها و اصول و فروعى كه همگى در ساختار يك دين داراى نقش بوده را به دست فراموشى بسپاريم. به ديگر سخن، دين مجموعهاى است از اصول شناختى و ارزشى كه به دنبال آن سلسلهاى از باورها و بايستههاى عملى قرار گرفته كه اصل حقيقتخواهى و حقيقت محورى تنها بخشى (هرچند بخش اصلى و اولى) از آن محسوب مىگردد. در مطالعه اديان، اگر در مقام مقايسه بين دو دين (در يك زمان) برآمديم و براى مثال يكى را كاملتر از ديگرى و يا به گونهاى متمم ديگرى دانستيم اين بدان معنا نيست كه ما تنها در قلمرو شناختى وتوصيفى به قضاوت نشستهايم تا بتوان با تحليل فوق آن را پاسخ داد و غائله را خاتمه بخشيد. بلكه درعوض آنچه كه كمتر مورد مقايسه قرار مىگيرد و بلكه همسانى آن بين اديان به نحوى مسلم فرض مىشود و حتى با وجود اختلافات زبانى و فرهنگى قابل فهمتر براى همگان است همين اصل محورى است. در باب مقايسات و برخوردها سخن از آن به بعد آغاز و اصول و فروع ديگرى از يك دين كه همه رتبه متاخرند به محك گذاشته مىشود. و گويا به لحاظ غفلت و يا ناديدهانگارى همين نكته است كه ايده پولوراليستى در همسان كردن و همسو ساختن اديان در تمامى زمينههاى شناختى وارزشىتوفيق چندانىكسب نكرده است.
در پى مطرح شدن فرضيه و يا تفكر پولوراليستى در جوامع آكادميك دينى، برخى طرحها، پيشنهادات و يا فرضيههائى از سوى موافقين و يا مخالفين اين روند فكرى ارائه شده كه به مهمترين آنها در اينجا اشاره مىرود.
يكى از طرحها و ايدههاى مقبول تمامى انديشمندانى كه داعيه مشى پولوراليستى دارند طرح مناظره و مباحثه مستقيم بين صاحبان اديان است. در طول ساليان متمادى تلاشهاى چشمگيرى در اين زمينه انجام گرفته و با برپائى نشستها، سمينارها و كنفرانسهاى كوچك و بزرگ محلى و بين المللى، مجريان امور تلاش نمودهاند متفكران اديان مختلف را گرد هم آورده و با طرح مباحث دينى باب مناظره و گفتگوى مستقيم را بگشايند. هر چند دواعى و انگيزههاى متعددى را مىتوان وراء اين نشستها جستجو كرد كه بعضا آميزه سياسى نيز داشته و دارد، اما همگى چنين مدعى هستند كه يكى از راههاى رفع و يا دفع تنشها و بدفهميها نسبتبه يكديگر همين مقابله مستقيم و بحث و گفتگوى رودر رو است. انگيزهها و اهدافى را كه براى اينگونه بحثها برشمردهاند مىتوان به اختصار چنين نام برد: فهم بهتر و عميقتر از خود، فهم بهتر و عميقتر از طرف مقابل، طرح و بررسى مسائل مشترك و قابل فهم براى طرفين، و در پى آن تعميق بخشيدن به ارتباطات همراه با احترام و درك متقابل. در برخى موارد هدف از برگزارى نشست را تا حد زيادى تعالى بخشيدهاند كه به قول آنان درپى يافتن اصولى براى يك كلام جامع و يا يك دين جهانى و همه شمول مىباشند. در اين مقال در پى بررسى ميزان موفقيتيا عدم موفقيت هريك از موارد فوق و يا ارزش گذارى آن نيستيم، و تنها به اصل اين طرح و ايده مىپردازيم.
بدون شك در اسلام اصل مناظره و بحث تنها مورد قبول و تاكيد قرار گرفته كه خود از همان ابتداى تكون دعوت به آن نموده و با تمام قوت اديان ديگر را به اين مناظره مستقيم فرا خوانده است. از نظر اسلام هدف از برپائى مناظرات و مباحثات بين اديان علاوه بر موارد فوق، فراهم نمودن زمينه براى درك بهتر و عميقتر حقيقت و به دنبال آن تبعيت از آن حقيقتبوده و هست. براى نيل به اين مقصود و اجراى يك مناظره هدفمند، برخى پيش شرطها و آداب ويژهاى براى اينگونه مباحثات بايد در نظر گرفته شود. در اينجا به نمونههائى از آن شرائط كه برگرفته از قرآن كريم است اشاره مىكنيم. ضمن اينكه انگيزه طرفين درك بهتر و عميقتر نسبتبه حق بوده، بايد از هرگونه تعصب ورزى نسبتبه اعتقادات پيشين خود پرهيز كنند. در حين مناظره به دنبال شنيدن كامل و فهم صحيح سخن مقابل بوده و درصدد قبول و تبعيت از بهترينها باشند. هرگز در مقام پردهپوشى و كتمان حقيقت نبوده و آنچه واقعياتى كه از كتب مقدس مىدانند بدون تحريف و تفسير بيان دارند. هرگونه تبعيت و تقليد كوركورانه را مردود دانسته و در صورتيكه حقيقتى بر خلاف آنچه كه پيشينيان و پدران و نياكان برگزيدهاند به اثبات رسيد، به راحتى و بدون هيچگونه اغماضى پذيرفته و تبعيت نمايند. و بالاخره اصل را همگى بر آن بگذارند كه هرآنچه نهايتا حقانيتش به اثبات رسيد و يا در مجموعه محتملات از قوت صدق بيشترى برخوردار بود نزد همگان مقبول افتد و به عنوان حقيقتبرتر مورد تبعيت قرار گيرد. اگر مقصد اصلى و هدف نهائى بحث و مناظره مستقيم درك بهتر واقع و در پى آن گردن نهادن به آنچه كه حق است و حقانيت آن مورد اذعان طرفين بوده نباشد، نمى بايست در انتظار نتيجهاى عملى بر آن مذاكره و يا مناظره بود و غالبا همانگونه كه تجربه نشان داده اين گونهنشستهاى مرسومدورهاى،حاصلى جزيك سرىمباحث كلى وتكرارى در پىنداشته است.
يكى از ايدهها و بلكه آرزوهاى ديرينه تفكرو سيستم اعتقادى جامعى است كه از يك سو كمبودها و نارسائيهاى موجود (از ديدگاه ايشان) در هريك از سيستمهاى اديان را نداشته و از سوى ديگر نوعى مقبوليت عمومى و فراگير در پى داشته باشد. براى رسيدن به اين هدف تلاشهاى مستمرى صورت گرفته و همانگونه كه قبلا اشاره رفت انگيزه برپائى برخى كنفرانسها نيز براى نيل به اين مقصود بوده است. در اين راستا از سوى انديشمندان و متفكران دينى طرحها و پيشنهاداتى ارائه شده كه اگر ما از دريچه اعتقادى خود و از زاويه اسلام نظر بيفكنيم برخى اصول آنها قابل قبول بوده، در حاليكه برخى ديگر نمىتواند در ديدگاه اسلامى مقبول افتد. اگر منظور اين مناديان كلام جهانى تكيه كردن بر اصولى است كه مشترك بين همه اديان ابراهيمى است، اين حقيقت مورد قبول و بلكه تاكيد اسلام است و در قرآن همگى به آن فرا خوانده شدهاند و اين را نقطه آغازى دانسته كه بر محور آن هرگونه مناظره و گفتگوئى شكل مىگيرد. و اگر مقصود ايشان از كلام جامع شكل دادن و تنظيم نمودن سيستمى است كه اجزاء آن از اديان مختلف و آئينها و فرهنگهاى گوناگون انتخاب شده باشد، به گونهاى كه در ساختار آن همگى را سهيم نموده و نهايتا همه را خوشنود كرده باشيم، و يا هدف ايشان تنظيم و ارائه سيستمى است كه بافت و محتواى كلامى آن اصولى غير از آنچه كه در اديان ابراهيمى آمده استباشد، از نظر اسلام اين دوك معنا لازمهاش خلق دين جديد است.
احتمال ديگرى كه در اين زمينه توسط برخى نويسندگان معاصر داده شده آن است كه متكلمين و عالمان دين در طرح مباحث اعتقادى و كلامى (بدون به كارگيرى زبان دينى خاصى) از زبانى استفاده جويند كه قابل درك و قابل فهم براى همگان باشد. اين نظر بدينسان قابل نقد است كه علاوه بر عدم امكان دسترسى و يا خلق چنين زبان مشترك و همه فهم، انجام چنين ايدهاى هرگز به معناى كلام جامع و يا كلام جهانى نبوده و يا صرفا (در صورت وقوع) ترجمانى خواهد بود قابل فهم براى همگان، نسبتبه اصولى كه مشترك بين همه و يا حداقل قابل قبول براى همه است. در اين صورت اين ايده نيز بازگشتبه طرح نخست مىكند كه قبلا بدان اشاره كرديم.
ايده نسبيت كه در اين مقال مورد نظر است در دو قلمرو معنا پيدا مىكند: يكى قلمرو دريافتها و برداشتها و ديگرى محدوده ارزشها و قضاوتها. اين ايده در ديدگاههاى مختلف و از زاويههاى متفاوت به لحاظ وسعت و ضيق و حدود و قصورى كه در هريك از دو قلمرو به خود مىگيرد تفسيرها و تاويلهاى گوناگونى را پذيرا گشته است. پرداختن به همه جوانب و بررسى اصول و مبانى منطقى و فلسفى نظريه نسبيتخود مجال واسعى مىطلبد كه در اين مقال مختصر نمىگنجد. اما با توجه به موضوع بحث و طرح اين ايده در حوزه تفكر "پلوراليزم دينى" اختصارا نظرى به آن مىافكنيم.
در قلمرو برداشتها و دريافتها كه در حقيقتبه محدوده شناختى انسان بازگشت مىكند، پذيرش واقعيتى مطلق وراء آنچه كه در قالب برداشتها و تفسيرهاى ما جاى مىگيرد اصل اوليهاى است كه براساس هرگونه تحليل شناختى (مثلا از نمونه آنچه كه تحليل كانتى ارائه مىداد) در محدوده قلمرو ايده نسبيت قرار نمىگيرد. اين حقيقت مطلق و واقعيتست كه انسان (بر اساس هر معيار و اصل شناختى كه در سيستمهاى فلسفى متفاوتى مقبول واقع شده) در تلاش است تا به آن دسترسى پيدا كرده و مورد شناسائى خويش قرار دهد. در اين بستر شناختى و محدوده فعاليت دريافتى، انسان ممكن است جايگاهى براى ايده نسبيت فرض شود، اما بدون ترديد قبول هرگونه نسبيتى در اين حوزه مسبوق خواهد بود به صحه گذاشتن بر اصل مطلقى كه از نظر رتبه و وقوع عينى، بر آن تقدم خواهد داشت. اين حقيقت، مطلق و مصون از هر آلايش و نسبيتى مورد قبول تمامى اديان بوده و اسلام به نوبه خود نيز با قبول و اثبات اين حقيقت ثابت و مطلق،اصول اساسى خويش را بر آن مبناى محكم بنا نهاده كه به دنبال آن از استحكام و اطلاق نيز برخوردار مىگردد.
در قلمرو ارزشها، با پذيرش اين ايده كه دين و عناصر دينى در زمره پديدههاى بشرى بوده (آنگونه كه پويندگان مرام پولوراليستى برآنند و در بالا بدان اشاره رفت) و نه تكوين يافته و نشات گرفته از سرمنشا ربانى و الوهى، اديان همچون سائر سيستمهاى اخلاقى و آداب و رسوم اجتماعى كه در جوامع مختلف شكل مىگيرد ارزش خاص خود را مىيابد، و خوب و بد بودن عناصر دينى تنها در چهارچوب همان منشا تكوين معنا مىپذيرد. هردين و آئينى در قالب سيستم و فلسفه وجودى خود داراى ارزش و حقانيتبوده و هرگز نمىبايست تنها يك دين را برحق دانست و يا آن را ارزشمندتر از ديگر اديان پنداشت. لازمه اين گرايش و قبول اين گونه تفسير در مطالعه اديان، نوعى نسبيت گرائى در سيستم ارزشگذارى خواهد بود و به دنبال آن هرگونه ايده مطلق و عنصر ثابت و پذيرفته شده در هريك از اديان درجه اعتبار و اثبات پذيرى خود را از دستخواهد داد. زيرا با فرض قبول اين نوع نسبيت در ارزشها، ملاك و معيار ثابت و مطلقى نخواهد بود تا براساس آن و در مقياس با آن، صحت و درجه اعتبار و ميزان ارزش يك اصل دينى را بتوان محك زد. اما بنابر مبناى اينكه دين و پديدههاى دينى را به منشا ربانى و سرچشمه الوهى و آسمانى ارجاع دهيم و براساس نظر صحيح و قابل قبول در زمينه ارزشها و ضد ازشها، در سيستم ارزشى اسلام اصول و عناصرى وجود دارد كه از اطلاق و شمول برخوردار بوده و سائر اصول و فروع ارزشى را با ارجاع به آنها محك زده و ارزشگذارى مىنمائيم. براى نمونه يكى از اصول زيربنائى كه در سيستم ارزشى اسلام از ارزش بالائى برخوردار بوده و دائره وسعت و شمول آن مطلق است و هرگز در محدوده نسبيت نمىگنجد اصل "قرب الهى" است. اين اصل ارزشى، به عنوان معيار و ميزان ثابتى جهت ارزشگذارى و سنجش ميزان برخوردارى سائر اصول و فروع در جهت ارزش و يا ضد ارزش به كار گرفته مىشود. با صحهگذارى براينگونه اصول مطلق و ثابت است كه عناصر اوليه از ارزش مطلق برخوردار شده و مبتنى برآن كل سيستم ارزشى در اسلام شكل مىگيرد.
در نتيجهگيرى كلى از بحث فوق چنين بايد گفت كه در هرگونه داورى آكادميك نسبتبه تفكر "پلوراليزم دينى" بايد مجموعه اصول و ايدههاى مبتنى بر آن را مورد نظر قرار داد و با صرف برخورد با برخى ايدههاى مورد قبول نمىتوان در مجموع همه آن سيستم فكرى را مثبت و يا قابل قبول ارزيابى كرد. يكى از نكاتى كه در زمينه تفكر پلوراليزم دينى و موضع اسلام نسبتبه آن بايد در نظر داشت اين حقيقت است كه هرچند برخى عناصر و يا حتى اصول مورد نظر و بحث در اين فرضيه را كم و بيش مىتوان در اسلام يافت و بلكه اسلام را از داعيان اوليه آنها بشمار آورد اما اين بدان معنا نيست كه اين طرز تفكر با تمام اصول و تبعاتى كه به دنبال مىآورد مورد قبول اسلام باشد. به عبارت ديگر، گاهى مغالطاتى از جانب برخى نويسندگان ويا مدعيان اسلام شناسى و حتى برخى مستشرقين در زمينه نسبت دادن اين فرضيه و يا مشى فكرى به اسلام صورت گرفته است. مثلا ايشان اينگونه اظهار مىدارند كه چون در اسلام اصل پذيرش دين به اختيار و انتخاب انسان واگذار شده (4) و يا در جائى ديگر اسلام به صاحبان ديگر اديان به ديده احترام نگريسته و حتى در برخى موارد بر اعتقادات و مرام آنان صحه گذاشته شده و يا در موردى ديگر اصول پذيرفته شده در تمامى اديان را مطرح ساخته (5) و با قبول آنها همگى را بر گرد آن فرا خوانده است، اين امور و مواردى ديگر از اين دست همه شاهد بر اين است كه تفكر پلوراليزم دينى مورد تاييد اسلام نيز مىباشد و در اين زمينه قلمفرسائى كرده و گاه تا آنجا پيش رفتهاند كه به طورافتخار اسلام را از بنيانگذاران و پيشتازان اين مشى فكرى قلمداد كردهاند. در پاسخ و نقد اينگونه تفاسير بايد چنين گفت كه اگر اهداف و ايدههاى فرضيه پلوراليزم دينى در همين امور خلاصه مىشد سخن ايشان صحيح بوده و اسلام را بايد پيشتاز اين حركت دانست،اما همانگونه كه در مباحث فوق اشاره رفت هدف و انگيزه داعيان اين خط فكرى (و يا حداقل بنيانگذاران اين حركت در دو قرن اخير) در اين امور خلاصه نشده و نهايتا اين ايده را مطرح مىسازند كه بر اساس اين فرضيه تمامى اديان و بلكه تمامى مكاتب و ايدههائى كه به نحوى گوياى اصول اعتقادى و باورهاى بشرى ستبطور هم زمان از حقانيتبرخوردار بوده و همگى راهگشاى سعادت و رهنمون به خير و فلاح مىباشند.
آيا چنين ايده و انگيزه نهائى و بنيادين پلوراليزم دينى را مىتوان به اسلام نسبت داد؟ در راقع آنچه كه در اسلام در زمينه اديان ديگر و حقانيتبخشيدن به آنها مطرح هست همگى به صورت طولى است و نه عرضى (به لحاظ زمانى). يعنى با تشريع شدن دين جديد از سوى شارع مقدس (ذات ربوبى) كه اين دين جديد در واقع كاملتر بوده و به عنوان مكمل و يا متمم دين سابق مطرح مىگردد ديگر جائى براى اين سخن نمىماند كه هردو و يا هرچند دين در كنار يكديگر و در عرض همديگر از مشروعيتبالفعل برخوردار باشند. اگر شارع هر دو و يا هرچند آئين، يك حقيقت است و همه اديان از يك سرچشمه نشات مىگيرند كه همان منبع فيض مطلق و منشا تشريع و تكوين عالم هستى است، هم اوست كه با ارسال دين كاملتر مهر پايان بر مشروعيت دين سابقزده و پيروان آن دين را (اگر پيروان حقيقى باشند و از روى صدق و نه عناد و تقليد كوركورانه در جستجوى حقيقتبرآيند) به اين دين فرا مىخواند وبه همگان اعلام مىدارد كه راه فلاح و سعادت را تنها در سايه اين دين جستجو كنند. و نهايتا با ارسال رسول خاتم همراه با آخرين رسالت و با اكمال دين و اتمام نعمت، شارع مقدس كه خود شارع اديان سابق و مرسل آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى: نيز بوده همه عالميان رابه دعوت عام فرا مىخواند و اعلام مىدارد كه بدون ترديد اين دين و تنها اين دين براى همگان برگزيده شده و اگر آئينى جز اين برگزيده شود مقبول نخواهد افتاد. اين تفسير و برداشت كه از اصول اوليه پذيرش دين اسلام بوده و ريشه در قرآن وسيره نبوى دارد هرگز با اصل مبنائى پديده پلوراليزم دينى سازگارى نداشته و قبول هركدام به منزله طرد و نفى ديگرى است.
خلاصه سخن آنكه اگر به پديده پلوراليزم دينى خوشبينانه نظر كنيم و انگيزههاى سياسى وراء آن را ناديده بينگاريم، اين فرضيه در يك چهارچوب آكادميك حركتى بوده و هست در جهت مشروعيتبخشيدن به اديان ابراهيمى (و حتى در يك طيف وسيعتر به تمامى اديان و مكاتب فكرى و اعتقادى) به گونهاى كه همگى در عرض يكديگر و بطور همزمان داراى حقانيتبوده و پوينده هركدام به نحوى سعادت و فلاح را خواهد يافت. اما در عين حال، با صرف نظر از اغراض سياسى كه كم و بيش در نهان و آشكار، حركتهاى پولوراليستى را (به خصوص در حوزه اديان) هدايت مىكرده و برخى نتائجى در اين زمينه به دنبال داشته، زمانى كه از منظر آكادميك به اين حركت فكرىنظر كنيم چنين مىتوان نتيجه گرفت كه اين فرضيه از ابتدا تا كنون نتوانسته دينمداران و حق پويان واقعى را ارائه طريق باشد. آنچه را كه به عنوان اصل محورى ارائه نموده و اساس تفكر خود را بر آن نهاده امرى نبوده كه مورد انكار و يا غفلت هريك از اديان بوده باشد و آنچه را كه داعيه رسيدن به آن را داشته در مقام عمل جامه عينيت و تحقق نپوشيده است، به خصوص از ديدگاه يك مسلمان و با قبول خاتميت واكمليت دين× يناسلام و همچنين پذيرفتن اين حقيقت كه تنها دين مقبول نزد صاحب شريعت ديناسلام است وبس، جائى براى طرح و قبول ايده پولوراليستى نمىماند.
1- به نظر مىرسد براى فهم دقيقتر اين بحثبايستى به تعريف واژه دين پرداخت:
دين در اصطلاح امروزين خود به سختى قابل تعريف است و آنچه به عنوان تعريف دين ارائه شده استيا آنچنان وسيع است كه مانع اغيار نمىباشد و مكاتبى همچون ماركسيسم را نيز شامل مىشود و يا آنچنان محدود مىباشد كه جامع افراد خود نيست و اديانى مثل دين بودا را نيز نمىتوان در آن گنجانيد. مشكل اصلى آن است كه چگونه مىتوان افراد دين (معرف) را قبل از تعريف تشخيص داد؟ پذيرش نظريه شباهتخانوادگى ويتگنشتاين درباره تعريف و تعميم دادن آن نسبتبه تعريف دين، به منزله پذيرش آن معنا خواهد بود كه ميان دو دين مىتواند هيچ امر مشتركى وجود نداشته باشد و تاكيد بريك امر كلى مثل رستگارى و نجات نيز مشكلى را حل نمىكند. به هرحال در بحث از پلوراليزم دينى قبل از هر چيز لازم است دانسته شود كه كدام دين يا اديان مورد نظر مىباشند؟
در احكام فقهى، ميان اهل كتاب و ساير كفار تفاوت قائل شدهاند و قرآن كريم نيز گرچه نسبتبه اهل كتاب مىفرمايد: (قل يااهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا وبينكم الانعبدالا الله...) (بگواى اهل كتاب بيائيدبريك معناكه مشترك ميان ماو شمااست گردهمآئيم، جز خداوندكسى رانپرستيم ...)،امانسبتبه ديگران مىفرمايد:(قل يا ايها الكافرون...لكم دينكم ولى دين) و هرگونهاشتراك در عقيده وعمل راميان خود وآنان نفى مىكند. چون منشابسيارى ازاديان باطل هواىنفس است - افرايت من اتخذالهه هواه - و هوىها نيز متفرقاند و راهى براى حصر آنها وجود ندارد. پس راهى نيز براى حصر و حبس دين باطل نيز وجود ندارد، راه خداوند متعال همان صراط مستقيم است كه از آن به "دين الله" و " سبيل الله" ياد مىشود. اما راه باطل قابل شمارش نيست و لذا فرمود: (و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله) وقتى انسان از راه الهى فاصله گرفتبه راههاى باطل گوناگون دچار مىشود.تفاوت ميان اهل كتاب (يعنىاديانالهىكه داراى كتابآسمانى منزل از ناحيه خداوند هستند) و ساير كفار كه در مقاله نيز مورد اشارت قرار گرفته است، تاكيد و تصريح بيشترى را در بحث پلوراليزم دينى نياز دارد.
2- قرآن نيز خود را به عنوان مهيمن بر ساير كتب الهى معرفى مىكند و بدين معنا اشاره دارد كه ضمن دارا بودن مراتب آن كتب الهى اعتبار و نشانه و حقانيتخاص خود را دارد.لكن دليلى وجود ندارد كه به هر نوع متن دينى گرچه از ناحيه خداوند نيز نازل نشده باشد يعنى اديانى غير الهى كه علل اربع آنها صبغه الهى ندارند در هيچ مرتبهاى نشانگر راه سعادت باشند و يا به گونهاى از اعتبار و حقانيتبرخوردار باشند لكن اديان الهى در همان زمان تشريع خود حقانيتخاص خود را دارا بودهاند.
3- در تعريف پلوراليزم در ابتداى مقاله گفته شد: «برخى هم فكريها، هم سوئيها، و يا حداقل همزيستيهائى كه براى دينمداران و صاحبان ايدههاى مختلف قابل درك و پذيرش است» و اكنون پلوراليزم به معناى اينكه هر آئينى خود مستقلا راهى براى سعادت است و تمام اديان زبانهاى مختلف براى بيان يك واقعيت مىباشند تفسير شده است و تفاوت اين دو تفسير تفاوت اندكى نيست. براساس تفسير دوم پلوراليزم دينى را حتى نسبتبه اهل كتاب نيز نمىتوان به قرآن و اسلام نسبت داد و آيات ذيل نافى اين نسبتخواهد بود.يا اهل الكتاب لمتكفرون بآيات الله; يا اهل الكتاب لمتصدون عن سبيل الله; ولو ان اهل الكتاب امنوا... (كه نشان مىدهد هنوز مؤمن نيستند) ان الذين كفروا من اهل الكتاب (من بيانيه است نه تبعيضيه). ولى براى تفسير اول كه نوعى همسوئى عملى را نيز شامل مىگردد مىتوان با نوعى تسامح به آيه شريفه قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم... استشهاد كرد.
4- يكى از معانى لااكراه فى الدين آن است كه اصولا دين كه امرى است قلبى و باطنى هرگز قابل اكراه و اجبار نيست نه اينكه هركس مىتواند براساس ميل و هوى خويش هردينى را برگزيند و هرگز نمىتوان چنين نتيجه گرفت كه چون همه اديان زبانهاى مختلف يك واقعيت هستند پس گزينش با خود انسان است.
5- در قرآن اين فراخوانى به اصول پذيرفته شده ميان اديان اولا يك فراخوانى عام نسبتبه تمام اديان نيست و صرفا اهل كتاب را شامل مىشود و ثانيا يك فراخوانى عملى استبه قرينه (الانعبد الاالله) و (فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) و ثالثا اين عبادت را كافى ندانسته و براى نفى اين عبادت همراه شرك از قبيل تثليث مىفرمايد: و لا نشرك به شيئا.