هدف اين مقال پاسخ به يك رشته پرسشها است كه افراد ناآگاه و جسور، آن را به عنوان اعتراض بر عدل الهى مطرح مىنمايند.
اين پرسشها بر چهار محور دور مىزنند:
1- عدل الهى و فاعليت انسان.
2- عدل الهى و علم و اراده پيشين خدا.
3- عدل الهى و مساله قضا و قدر.
4- عدل الهى و كيفرهاى اخروى.
حكيمان و متكلمان پيرامون هر چهار موضوع به صورت گسترده سخن گفتهاند، و از راههاى گوناگون به حل مشكل پرداختهاند، ولى از آنجا كه بحث ما، يك بحث قرآنى است، فقط درباره اين سه سؤال از دريچه آيات قرآن سخن مىگوئيم، كسانى كه علاقمندند موضوعات سهگانه را از همه زاويهها بررسى كنند، مىتوانند به ديگر كتابهاى ما مراجعه كنند (1) .
اينك درباره نخستين موضوع سخن مىگوئيم.
مساله جبر واختيار از معدود مسائل فلسفى است كه براى نوع مردم نيز مطرح مىباشد، برخلاف بسيارى از مسائل فلسفى كه فقط در ميان گروه خاصى از متفكران مطرح است. مثلا قاعده «الواحد» به نام «الواحد لا يصدر منه الا واحد» مساله فلسفى است كه فقط جمعى از متفكران با آن سروكار دارند و توده مردم را ياراى درك واقع آن نيست، اما مساله جبر واختيار و اين كه آيا انسان واقعا در زندگى خود آزاد استيا آزادنماست، مسالهاى است كه نوع مردم به آن توجه دارند و هر فردى فراخور فكر خود، درباره آن اظهار نظر مىنمايد ما اكنون نظر قرآن را با توضيحات بيشتر در اين مورد مطرح مىكنيم تا روشن گردد كه فاعليت انسان در افعال مسئوليتزا، كوچكترين تصادمى با عدل الهى ندارد. قبلا تاريخچه مختصرى از انديشه عرب عصر جاهلى را كه قرآن در آن محيط فرود آمده است، يادآور مىشويم.
از آيات متعددى استفاده مىشود كه عرب عصر جاهلى معتقد به جبر بوده، و كردار خود را خصوصا مساله بتپرستى از طريق مشيت الهى تفسير مىكرد، و چنين مىانديشيد كه مشيت الهى بر «بتپرستى» افراد، تعلق گرفته است و اگر او نمىخواست آنان بت را نمىپرستيدند و چون مورد خواست اوست، ترك آن امكانپذير نيست.
قرآن چنين انديشهاى را در آياتى از آنان نقل مىكند و مىفرمايد:
«سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شئ..» . (2)
«به زودى مشركان مىگويند اگر خدا نمىخواست ما براى او (درعبادت) شريكى قائل نمىشديم وچيزى راتحريم نمىكرديم» .
قرآن در رد انديشه آنان مىفرمايد:
«...كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون» .
«پيشينيان نيز مانند آنان دروغ گفتند، تا عذاب ما را چشيدهاند بگو آيا براى اين مطلب سند و دليلى داريد، آن را به ما ارائه دهيد شما فقط از ظن و گمان پيروى مىكنيد، و كارى جز حدس و تخمين نداريد» .
قرآن در جاى ديگر نيز انديشه عرب عصر جاهلى را در مورد كارهاى خود منعكس مىكند و مىفرمايد:
«و اذا فعلوا فاحشة قالوا انا وجدنا عليها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون» (3) .
«هرگاه كار زشتى انجام دهند، مىگويند ما نياكان خود را بر اين راه يافتهايم و خدا به آن امر كرده است (شما اى محمد) در پاسخ آنان بگو: خدا بر كار زشت فرمان نمىدهد. آيا آنچه رانمىدانيد، به خدا نسبت مىدهيد؟» .
بخش نخست آيه مبين عقيده آنهاست و آنان كارهاى زشتخود را از اين راه توجيه مىكردهاند كه مشيتخدا بر آن تعلق گرفته است و اگر خواستخدا نبود، بت را نمىپرستيدند و يا ديگر كارها را انجام نمىدادند. انجام عمل نشانه تعلق مشيت و خواست اوست، در اين صورت ما مقصر نيستيم. تو گوئى كلمه «امرنا» در آيه كنايه از مشيت و خواست الهى است.
ذيل آيه بيانگر پاسخ اين اشتباه است كه هرگز خدا بر كار زشت فرمان نمىدهد و در نتيجه نبايد انسان كار زشتخود را از طريق مشيت الهى توجيه كند.
شگفت آنجاست كه پس از نزول قرآن و گذشت زمان، هنوز انديشه جبر در اذهان خلفا و مسلمانان باقى بود. «عبدالله بن عمر» مىگويد: مردى بر ابىبكر وارد شد و به او گفت آيا عمل زشتى مانند (زنا) به تقدير الهى است؟ خليفه در جواب گفت: آرى، دراين موقع سؤال كننده در پرتو وجدان بيدار خود گفت: اگر به تقدير الهى است، پس چرا مجازات مىكند؟ خليفه در پاسخ، عاجز و ناتوان ماند جز بدگوئى پاسخ ديگرى نداشت و گفت: اى فرزند انسان كثيف اگر كسى در اين مجلس نبود، فرمان مىدادم كه بينى تو را نرم كنند (4) .
اتفاقا خليفه دوم نيز برخى از كارهاى خود را از طريق جبر توجيه مىكرد، «واقدى» نقل مىكند: مسلمانان از جمله عمر بن خطاب در جنگ «حنين» پا به فرار نهادند، زنى به نام: «ام حارث» كه از انصار بود، گفت: عمر را درحال فرار ديدم، گفتم: اين چيست؟ در پاسخ گفت: فرمان خداست، يعنى هزيمت و شكست مربوط به ما نيست، بلكه خواستخدا است كه ما در اين نبرد محكوم شويم.
خليفه كوتاهيهاى مسلمانان و غرور بىجاى آنها را به حساب نياورد، ولى اگر در علل شكست دقت مىكرد، پى به علل آن مىبرد.
انديشه جبر بعد از خلفا در ميان امويان از رشد بيشترى برخوردار بود، زيرا آنان با اين اصل تمام كارهاى خود و وضع جامعه را توجيه مىكردند و چنين وانمود مىنمودند گرسنگى تودهها و پرخورى خويشتن معلول خواست الهى است و از اين طريق خود را از هر نوع گناه تبرئه مىنمودند، حتى روزى كه معاويه فرزند خود يزيد را به عنوان خليفه مسلمين معرفى كرد، مورد اعتراض عائشه قرار گرفت. معاويه در پاسخ گفت: خلافت فرزندم تقدير الهى است و بندگان خدا حق مداخله در امور مربوط به او را ندارند (5) .
اين نه تنها امويان بودند كه كليه كارهاى خود را از طريق جبريگرى و احيانا تقدير الهى توجيه مىكردند، بلكه در طول تاريخ غالبا گنهكاران و تبهكاران كارهاى زشتخود را به عاملى غير خود نسبت مىدادند و عجيب اينجاست كه عارف وارستهاى خواسته و ناخواسته بر اين انديشه صحه نهاده و چنين مىگويد:
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم
تو گوئى در جهان مقصرى جز كوكب و بخت، و عاملى جز طالع در كار نيست و خود انسان و اراده و تمايلات فزون از حد وى كوچكترين تاثيرى در سرنوشت او ندارند، شايسته بود اين عارف وارسته از گفته شاعر ديگرى عبرت بگيرد آنجا كه مىگويد:
تو خود گر كنى اختر خويش را به مدار از فلك چشم نيك اخترى را
ما در اينجا دامن سخن را كوتاه مىكنيم و نظر قرآن را درباره افعال انسان مورد بررسى قرار مىدهيم.
در اين كه قرآن منادى اختيار است، جاى سخن نيست و به عناوين گوناگون او را در انجام كارهاى مسئوليتزا مختار و آزاد معرفى مىكند:
1- «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (6) . «ما طريق حق و باطل را به انسان ارائه كرديم و در نتيجه او با كمال آگاهى و اختيار در مقابل نعمتهاى الهى يا شكرگزار و ياكفرورز است» .
2- «قل ان ضللت فانما اضل على نفسي و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى انه سميع قريب» (7) .
«بگو اگر گمراه شدهام، به زيان خويش گمراه گشتهام، و اگر راه يافتهام، به خاطر چيزى است كه خدا به من الهام كرده است او شنوا و نزديك است» .
آيه ياد شده عامل ضلالت را خود انسان مىداند نه خدا، درحالى كه هدايت را به خدا نسبت داده و او را هادى معرفى مىكند و نكته آن اين است كه خدا تمام ابزار هدايت را از فطرت و عقل گرفته تااعزام پيامبران و مصلحان در اختيار بشر نهاده است و اگر فردى از اين سرمايه علمى بهره گرفت، خدا او را هدايت كرده است و اما اگر به خاطر خودخواهىها و تمايلات نفسانى از بهرهگيرى سر باز زد، طبعا خود او عامل گمراهى خود بوده است.
3- «و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر..» . (8)
«بگو حق از جانب خدا فرو فرستاده شد، هر كه بخواهد ايمان بياورد، و هركه نخواهد كفر بورزد» .
چه آيهاى روشنتر از اين كه ايمان و كفر انسان را مربوط به خواسته او مىداند و او رامسئول فعل خويش معرفى مىكند.
در اينجا شايسته است دوبيتى را از فقيه و متكلم بزرگ شيعه مرحوم «زينالدين عاملى» (909- 966) سروده، بياوريم و در حقيقت مضمون آيه را در دو بيتخود گنجانيده و چنين مىفرمايد:
لقد جاء فى القرآن آية حكمة تدمر آيات الضلال و من يجبر و تخير ان الاختيار بايدينا فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر
3- «قد جائكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها و ما انا عليكم بحفظ» (9) .
«اسباب بصيرت از جانب خدا به سوى شما آمده است هركس بصيرت يابد، به سود اوست. و هر كس چشم بپوشد، به ضرر اوست و من نگهبان شما از عذاب خدا نيستم» .
5- «...ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة و ان الله لسميع عليم» (10) .
«تا آن كس كه محكوم به هلاكت است، پس از اتمام حجت، هلاك شود، و آن كس كه شايسته زندگى است، با اتمام حجت زنده بماند» .
6- «من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها..» . (11)
«هركس هدايت پذيرد، به سود خويش هدايت پذيرفته و هركس گمراه شود، به ضرر خويش گمراه شده است» .
7- «...كل امرئ بما كسبت رهين» (12) . «هر فردى در گرو عملى است كه به دست آورده است» .
8- «...انما تجزون ما كنتم تعملون» (13) . «كيفر و پاداش اعمال خود را مىبينيد» .
اين آيات و نمونههاى آنها انسان را مسؤول افعال خود معرفى مىكند، و او را دركارهاى مربوط به ايمان و كفر و آنچه كه پاداش و كيفر دارد، مختار و آزاد معرفى مىنمايد. بنابراين نسبت انديشه جبر به قرآن نسبت ناروا است و كاملا با اين آيات در تضاد است.
البته طرفدارى از اختيار و آزادى انسان، نبايد به گونهاى تفسير شود كه نياز او را به خدا در انجام كار ناديده بگيرد و در نتيجه راه نفى «جبر» ، به «تفويض» پناهنده شود. و به نوعى «ثنويت» و دوگانگى در تاثير دچار گردد.
و به ديگر سخن: آزادى انسان درتصميمگيرى و گزينش يكى از دو طرف فعل به معنى تفويض و وانهادگى نيستبه گونهاى كه فعل او به تمام معنى به وى وابسته شود و از خدا منقطع و بريده گردد زيرا يك چنين عقيده با توحيد افعالى (در جهان يك مؤثر مستقل بيش نيست) منافات دارد، بنابراين بايد راهى ميان جبر و تفويض برگزيند.
خاندان رسالت پيامبر از روز نخستبا دو انديشه باطل مبارزه كردهاند و كاملا با آن دو مخالف بودند اين دو انديشه عبارت است:
1- جبر يعنى انسان در كارهاى خود فاقد اختيار است.
2- وانهادگى (تفويض) و اين كه بشر در كارهاى خود مستقل بوده و در انجام كارهاى خويش نيازى به خدا ندارد.
اين دو مكتب - متاسفانه - در گذشته و حال نيز طرفدارانى دارد و پيشوايان معصوم درباره هر دو، موضعگيرى داشتهاند.
امام عليه السلام در ابطال هر دو مكتب مىفرمايد:
«ان الله اكرم من ان يكلف الناس بما لا يطيقون و الله اعز من ان يكون فى سلطانه ما لا يريد» (14) .
«خدا بزرگوارتر از آن است كه انسانها را به پيش از توانائى آنان تكليف كند (يعنى جبر باطل است) و خدا گرامىتر و بالاتر از آن است كه در قلمرو قدرت او كارى صورت بگيرد كه اراده وى به آن تعلق نگرفته باشد، است» (يعنى تفويض و وانهادگى باطل است) .
در حديث ديگر آزادى انسان به اين نحو تفسر شده است: «وجود السبيل الى اتيان ما امروا به و ترك ما نهو عنه» (15) . «براى انسان راه اطاعت وجود دارد تا اين كه اوامر الهى را انجام داده و از نواهى و محرمات الهى اجتناب جويد» .
اين آيات و روايات بيانگر موضعگيرى اسلام درباره افعال انسان است افعالى كه مسئوليت آن بر دوش اوست، و اما كارهائى از قبيل قحطى، سيل و زلزله و طوفان و ديگر عوامل خارج از اختيار، كسى درباره آنها مدعى اختيار نيست و لذا مسئوليتى نيز متوجه او نمىباشد.
با وجود اين آيات و روايات، گروهى از مسلمانان به نام اشاعره به مكتب جبر گرويده و براى انسان درباره افعال خويش، نقشى قائل نشدهاند.
آنان در برابر اين آيات روشن، گرفتار يك سلسله شبههها شده و براى شبهات خود آياتى را دستاويز خود قرار دادهاند. آنچه كه مهم است، ما آيات مورد نظر آنان را توضيح دهيم تا مخالف، خلع سلاح گردد.
نخستين شبهه قائلان به جبر مساله خلق اعمال است و شبهه آنان بر دو اصل استوار است:
1- آياتى از قرآن گواهى مىدهند كه خالق و آفريدگارى جز خدا نيست و همانطور كه خدا آفريدگار انسان است، آفريدگار افعال او نيز مىباشد و آيات اين قسمت عبارتند از:
الف) «...قل الله خالق كل شئ و هو الواحد القهار» (16) .
«بگو خدا خالق همه چيز است اوست كه يگانه و غالب است» .
ب) «ذلكم الله ربكم خالق كل شئ لا اله الا هو..» . (17)
«اين است پروردگار شما آفريدگار همه، خدايى جز او نيست» .
ج) «يا ايها الناس اذكروا نعمة الله عليكم هل من خالق غير الله..» . (18)
«مردم نعمتهايى را كه خدا بر شما نازل كرده استياد بياوريد آيا جز او خالقى هست؟» .
د) «هو الله الخالق البارئ المصور..» . (19)
«اوستخداى آفريننده صورتگر» .
2- هرگاه در جهان هستى آفريدگارى جز خدا نيست، قهرا انسان و افعال وى، مخلوق خدا بوده است، ديگر انسان دركارهاى خود نقشى نخواهد داشت.
و به ديگر سخن: اگر در صحنه هستى، خالق واحدى وجود دارد و براى او در مساله خلقت، شريك و انبازى نيست، طبعا فعل بشر نيز، مخلوق خدا بوده است و اراده او درباره فعل خويش مؤثر نخواهد بود.
در حقيقت آنچه كه اين گروه را به جبريگرى كشيده است، رعايتيك اصل عظيم از اصول اسلامى است، به نام «توحيد در خالقيت» ، آنان براى حفظ اين اصل، تاثيرگذارى انسان را در افعال خويش منكر شده و تصور كردهاند كه اگر فعل انسان را به خود او نسبت دهيم، اصل يادشده خدشهدار مىشود و مساله دو خالقى، بلكه چند خالقى پيش مىآيد سرانجام براى حفظ اين اصل، خواسته يا ناخواسته يك رشته اصول مسلم اسلامى را منكر شدهاند.
1- فطرت و وجدان يكى از حجتهاى الهى است و هر انسانى در وجدان خويش كاملا مختار و آزاد مىانگارد و مضمون اين بيت را زمزمه مىكند:
اين كه گوئى اين كنم يا آن كنم اين دليل اختيار است اى صنم 2- بعثت پيامبران براى هدايتهاى انسان اصل بارزى است و پيروان همه شرايع اين اصل را پذيرفتهاند و اگر مساله توحيد در خالقيت را به نحوى تفسير كنيم كه نقش انسان درباره افعال خود منتفى گردد، در اين صورت بعثت تمام پيامبران لغو و كار عبثخواهد بود.
3- تمام قوانين كيفرى و جزائى اسلام بىپايه بوده، بلكه نوع ستم در حق تبهكاران و گنهكاران خواهد بود.
و به تعبير شاعر عرب:
غيرى جنا و انا المعاقب فيكم فكانى سبابة المتندم
شايسته بود گروه اشاعره با در نظر گرفتن اين اصول، به تحليل اصل توحيد در خالقيت مىپرداختند و آن را به گونهاى تفسير مىكردند تا با ديگر اصول، تعارض پيدا نكند نه اين كه اصل واحدى را بگيرند و بر ديگر اصول خط بطلان بكشند.
اينك ما به تفسير اين اصل مىپردازيم:
آيات مربوط به حصر خالقيت در خدا را به دو نحو مىتوان تفسير كرد:
1- آفريدگار جهان بهطور مستقيم هر پديدهاى را بدون سبب و علتى پديد مىآورد و خود جانشين تمام علل و اسباب طبيعى و غير طبيعى مىباشد در اين صورت جز به يك علت (خدا) معترف نبوده، و همه مظاهر هستى اثر مستقيم فعل خدا خواهد بود، در اين صورت، افعال انسان از اين اصل مستثنى نبوده و بهطور مستقيم مخلوق او خواهد بود.
2- جهان آفرينش همه متكى به خدا بوده و قائم به وجود اوست، ولى او از طريق آفريدن اسباب و علل مادى و غير مادى به اشيا هستى مىبخشد.
وبه ديگر سخن: جهان آفرينش بر نظام علت و معلول، اسباب و مسببات استوار است و چهبسا براى تحقق پديده علل و اسباب بىشمارى لازم است تا آن پديده تحقق پذيرد.
و در نتيجه در جهان يك خالق اصيل و مستقل بيش نداريم اما خالقهاى ماذون و تبعى و ظلى فزون از حد هست كه همگى در پرتو قدرت او، به آفرينشگرى اشتغال دارند.
تفسير نخست از آن اشاعره است كه با ديگر اصول اسلامى مخالف مىباشد درحالى كه تفسير دوم از آن عدليه است. اين تفسير علاوه بر اين كه با ديگر آيات هماهنگ مىباشد، با ساير اصول نيز همگام است و از آنجا كه آيات قرآن مىتواند ابهام آيات ديگر را بردارد، ما در اينجا بخشى از آيات را كه تاييد كننده نظريه دوم است، نقل مىكنيم. در اين آيات خواهيم ديد كه قرآن نيز به وجود علل طبيعى و تاثير آنها در ديگر پديدهها تصريح مىكند و اين مىرساند كه پديدههاى طبيعى اثر مستقيم كار الهى نيست، بلكه خدا از طريق توجيه اسباب و علل پديده را هستى مىبخشد.
آيات قرآن گواهى مىدهند كه موجود طبيعى هم تاثيرپذير است و هم تاثيرگذار، مهم اين است كه آيات مربوط به تاثيرگذارى موجود مادى را منعكس كنيم، اين مطلب در آيات ياد شده در زير به روشنى وارد شده است:
الف) «...و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج» (20) .
«زمين را خشك و بىگياه مىبينيد آنگاه كه باران بر آن فرو فرستادهايم تكان خورده و بالا مىآيد، و انواع گياهان زيبا و نشاطآور رامىروياند» .
دراين آيه رابطه آب با حركت و رويش گياه و تاثيرگذارى آب در پرورش گياهان، به روشنى وارد شده است.
ب) در آيه ديگر مىفرمايد: «...و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم» (21) .
«از آسمان آب فرو فرستادهايم پس در زمين از هر نوع گياه يك جفت زيبا رويانيديم، در اين آيه به تاثير آب در رويش گياهان تصريح شده است» .
ج) قرآن آنجا كه مىخواهد ارزش انفاق را بيان كند، آن را به رويش سنبلهها از دانه گياهان تشبيه نموده و چنين مىفرمايد:
«مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتتسبع سنابل في كل سنبلة ماة حبة والله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم» (22) .
«اموال كسانى كه در راه خدا انفاق مىكنند، مانند دانهاى است كه هفتسنبل را مىروياند و در هر يك از اين سنبلها، هفت دانه وجود دارد و خداوند براى هركس كه بخواهد افزايش مىدهد و خدا داراى قدرت گسترده و داناست» .
در اين آيه، رويش دانهها را به «حبه» نسبت داده و مىگويد: «انبتت» تو گوئى «حبه» توان تبديل به چنين سنبلها را دارد (روياندن گياه) .
روشنترين آيهاى كه به اثرپذيرى و تاثيرگذارى ميان پديدههاى طبيعى تصريح مىكند، آيه يادشده در زير مىباشد:
«الله الذي يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه في السماء و يجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلاله فاذا اصاب به من يشاء من عباده اذا هم يستبشرون» (23) .
«خدايى كه بادها را مىفرستد پس آن بادها ابرها را برمىانگيزند سپس ابرها را به هر كيفيتى كه بخواهد، در آسمان مىگستراند و بعد به صورت قطعات تيره درمىآورد، آنگاه دانههاى باران را مىبينى كه از خلال آنها بيرون مىآيد و به هركس كه اصابت نمايد، خوشحال مىگردد» .
اين آيه آشكارا به اصل سببيت در پديدههاى طبيعى گواهى مىدهد زيرا آمدن باران را به عواملى مختلف همچون: «1- وزش باد; 2- حركت ابرها; 3- بههم پيوستگى آنها، نسبت مىدهد. بنابراين هر يك به نوبه خود در آمدن باران كه يك پديده طبيعى است، مؤثر مىباشد.
اين آيات به تاثيرگذارى امور طبيعى گواهى داده آيات ديگرى نيز به تاثيرگذارى انسان در فعل خود شهادت مىدهند. به گواه اين كه در قسمتى از آيات عمل را به خود انسان نسبت مىدهد و مىفرمايد:
«...قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون..» . (24)
«بگو عمل نماييد پس به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان عمل شما را مىبينند» .
در آيه ديگر مىفرمايد: «...اطيعواالله و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم» (25) .
«خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و اعمال خود را باطل ننمايد» .
برخى از آيات براى انسان نصيبى جز از طريق سعى او قائل نمىشود و مىفرمايد: «و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى» (26) .
روشنتر از اين كه گاهى به انسان نسبتخلقت مىدهد و در دو آيه مباركه، مسيح را خالق مرغى از گل مىداند، و اين گواه بر اين است كه موجود امكانى در فعل خود مؤثر است اينك هر دو آيه را مىآوريم:
«...و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى..» . (27)
«آنگاه كه از گل شكل پرندهاى را به اذن من مىآفرينى، و در آن مىدمى و به اذن و مشيت من پرنده مىگردد، به اذن من كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبود مىبخشى و آنگاه كه مردگان را به اذن من زنده مىكنى» .
و نيز حضرت مسيح عليه السلام خود را به گونهاى خالق ماذون معرفى مىكند و مىفرمايد:
«...انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرئ الاكمه و الابرص و احيى الموتى باذن الله..» . (28)
«من براى شما از گل، صورت پرندهاى را مىآفرينم و در آن مىدمم در نتيجه به فرمان خدا پرنده مىشود و كور مادرزاد و بيمارى پيسى را بهبود مىبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم» .
در اين آيه حضرت مسيح، خود را آفريننده شكل پرنده، بهبود بخشنده بيماران، زنده كننده مردگان به اذن خدا معرفى مىكند و قرآن نيز در آيه قبل از آن ادعاهاى او را تصديق مىكند.
1- از بررسى مجموع اين آيات مىتوان به مفاد «حصر خالقيت» پى برد و تفسير آن، همان است كه در گذشته بيان گرديد و آن اين كه در جهان آفرينش انسان و ديگر موجودات طبيعى كه بخشى از هستى را تشكيل مىدهند، هركدام مبدا يك سلسله آثار و خواص ويژه مىباشند و نسبت اين موجودات به اين آثار، از قبيل نسبت فاعل به فعل، و علتبه معلول است ولى همه اين مؤثرها و اثرها، فاعلها و فعلها با اعتراف به وجود رابطه و عليت و معلوليت ميان آنها، قائم به وجود خدا بوده و رشته عليتبه آنجا منتهى مىگردد.
روى اين بيان فعل هر موجودى اعم از طبيعى و غير طبيعى را مىتوان هم به خدا نسبت داد و هم به فاعل طبيعى، مثلا رويش گياهان هم كار اشعه خورشيد و آب زلال است كه به پاى درخت ريخته مىشود و هم فعل خدا.
اما فعل فاعل طبيعى است، براى اين كه اسباب طبيعى تاثير مستقيم روى رويش گياه دارند. و اما فعل خداست، براى اين كه نظام علت و معلول به خدا منتهى مىگردد و جهان با آنچه كه درون او هست، از فاعل و فعل همه قائم به او بوده است.
بنابراين نبايد توحيد در خالقيت را مزاحم در تاثيرگذارى موجود بدانيم از اين بيان نتيجه مىگيريم كه حصر خالقيت در خدا مايه جبر نيست، زيرا اگر مفاد آن اعتقاد به يك فاعل و انكار ديگر فاعلهاى تبعى بود، در اين صورت چنين توهمى جا داشت، ولى هرگاه جهان هستى براساس علل و معاليل و اسباب و مسببات استوار شده كه سرانجام به واجبالوجود منتهى مىگردد يك چنين تفسير ملازم با جبر نيست، بلكه تابع كيفيت تاثيرگذارى فاعل مىباشد. هرگاه تاثيرگذار فاقد علم شعور و اراده و اختيار باشد، قهرا فعل او توام با جبر خواهد بود و اما اگر فاعل داراى علم و شعور و اختيار اراده باشد در اين صورت فاعليت او در عين قيام به خدا، از روى اراده و اختيار خواهد بود.
و آخرين سخن اين كه آياتى كه مىگويد: «هل من خالق غير الله» ، ناظر به خالق اصيل مستقل و قائم به ذات است و يك چنين خالقيت منحصر به اوست درحالى كه خالقيت و فاعليت ديگر موجودات قائم به نفس نبود و قائم به خدا مىباشند و به صورت ظلى و تبعى، تاثير مىگذارند.
و از اين بيان، مفاد توحيد افعالى نيز روشن گرديده و مفهوم آن اين است كه مؤثر اصل و هستىبخش حقيقى، و علت قائم به نفس يكى بيش نيست و تاثيرگذارى ديگر اسباب و علل در پرتو قدرت و اراده و خواست او صورت مىپذيرد و به يك معنى موثرى جز خدا نيست، اگر مقصود مؤثر مستقل و قائم به نفس باشد، و به معنى ديگر، مؤثر جز او هست اما به نحو تبعى و ظلى و قائم به او باشد.
1) مانند: «الالهيات ج2» و «جبر واختيار» بحثهاى اينجانب به قلم آقاى على ربانى گلپايگانى، ص30. «سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه» و «لبالاثر» تقرير درس حضرت امام (ره) در مورد جبر و اختيار.
2) انعام: 148.
3) اعراف: 28.
4) تاريخ الخلفاء ص 95.
5) ابن قتيبه، امامت و سياست: ج1، ص 167.
6) انسان: آيه 3.
7) سبا: آيه 50.
8) كهف: آيه 29.
9) انعام: آيه 104.
10) انفال: آيه 42.
11) اسراء: آيه 15.
12) طور: 21.
13) طور: 16.
14) بحار: ج5، ص 16.
15) بحار: ج5، ص 12.
16) رعد: 16.
17) مؤمن: 62.
18) فاطر: 3.
19) حشر: 24.
20) حج: 5.
21) لقمان: 10.
22) بقره: 261.
23) روم: 48.
24) توبه: 105.
25) محمد: 33.
26) نجم: 39 و 40.
27) مائده: 110.
28) آل عمران: 49.