ايـن سـوره مـدنى است و تمامى آيات آن در مدينه نازل شده است .
ترتيب نزول آن , صدوهفتمين سـوره مـى بـاشد و پس از سوره مجادله نازل گرديده است .
شماره آن در مصحف , چهل و نهمين سوره است و هجده آيه دارد.
در ايـن سـوره , حـقايقى ارزنده در باره ادب و سلوك اسلامى , اجتماعى ,سياسى و اخلاقى مطرح شده است , حقايقى كه پايه هاى اصول اسلامى راتشكيل داده , جامعه اى سالم و قدرتمند با فرهنگى سرشار از فضيلت مى سازد.
ايـن سـوره , دوازده مـساءله از مسائل اساسى اسلامى را بيان مى كند و به هشت مساءله ديگر اشاره دارد: 1 ـ پيشى نگرفتن بر مسؤولان و اولياى امور و همواره پيرو بودن و سرتسليم فرود آوردن در مقابل آنان .
آيه 1.
2 ـ مـؤدب بودن در هنگام برخورد با مسؤولان و حفظ احترام آنان و هرگزكارى نكنند كه آنان را دل آزرده كـنـند و اين , مايه دلگرمى مسؤولان اموراست , تا در كارهاى محوله جديتر رفتار كنند.
آيه 2-6.
3 ـ اولياى امور, نبايد در تصميمات سياسى شتابزدگى نشان دهند .
بايد بامتانت و صبر و حوصله درباره امور بينديشند و هرگز در تصميمات خود,تسليم جنجال نگردند, بلكه بايد جوانب امور را بخوبى بررسى نمايند.آيه 7.
4 ـ ولـى امـر مـسـلـمـيـن , بـايد داراى ويژگيهاى (صلابت ), (اتكاء به نفس ),(قدرت انديشه ) و (تـصميم گيرى مناسب ) بوده باشد, همچنين بى اراده نباشد و تحت تاءثير احساسات قرار نگيرد و خلاصه اين كه دنباله رواحساسات زودگذر نباشد .
آيه 8.
5 ـ در تـشـكـيـلات ادارى , سياسى , نظامى و انتظامى , بايد قدرتمند باشند.فتنه ها و آشوبها را به بهترين شكل فرونشانند .
ابتدا از راه مسالمت آميز اقدام كنند و اگر مؤثر نبود, با توسل به زور, آتش آشوب را سركوب كنند .
آيه9 -10.
6 ـ افـراد جـامعه اسلامى , بايد احترام متقابل را در ميان خود حفظ نمايندو يكديگر را با احترام ياد كنند و نسبت به هم بى احترامى نكنند .
آيه 11.
7 ـ حـسن ظن و خوش گمانى بايد بر جامعه اسلامى حاكم باشد, يعنى بايد مسلمانان در سلوك و رفتارشان به گونه اى باشند كه مظهر حسن نيت بوده , هرگز مايه سؤال و بدگمانى قرار نگيرند.
8 ـ و نيز در كارهاى شخصى يكديگر به كنجكاوى و تجس س برنخيزند,كه اين خود مايه سوءنيت است , عيب جويى نكنند, و درصدد برملا ساختن كاستيهاى افراد نباشند .
آيه 12.
9 ـ جامعه اسلامى بايد تفاهم داشته باشند و در شناخت يكديگربكوشند, تا بتوانند از دستاوردهاى يكديگر بخوبى بهره مند گردند .
آيه13 .
10 ـ راسـتـى و درسـتى بايد بر نفوس مسلمانان حاكم باشد و هرگز نفاق ودورويى نورزند .
آنچه مى گويند, صادقانه باشد و در پيشگاه خدا و اولياى امور دروغ نگويند .
آيه 14.
11 ـ بـايـد ثـابـت قـدم و استوار باشند و هرگز با شك و ترديد در امورننگرند, يعنى در امور دقت نـمـوده , بـه واقعيتها نزديك گردند, تا مطلبى بر آنهاپوشيده نباشد, اين خود يك گونه آگاهى سياسى اجتماعى است كه بايدمسلمانان از آن برخوردار باشند .
آيه 15.
12 ـ در پـايـان سـوره از يك حقيقت آشكار سخن مى گويد, كه پيوسته مسلمانان بايد به آن توجه داشـتـه بـاشند, و هرگز آن را به فراموشى نسپرند.اين حقيقت كه جامعه سالم و سعادتمندى كه نصيب آنان گرديده , از لطف ورحمت الهى است كه بر آنان ارزانى داشته است , لذا آن را بايد قدر دانسته ,پيوسته شكرگذار باشند, تا اين نعمت همواره پايدار بوده باشد .
آيه هاى15 -18.
مطالبى كه در اين سوره بدانها اشاره شده است , از اين قرارند: 1 ـ مساءله (حبط اعمال ) .
برخى اعمال ناشايست كه سبب مى شوند آثاراعمال شايسته محو و نابود گردد, در آيه 3 بدانها اشاره شده است : (ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم وانتم لاتشعرون ) 2 ـ قـاعـده (لـطف ) .
خداوند براى نزديك شدن بندگان به طاعات و دورى گزيدن از گناهان , اسـباب آن را فراهم مى كند, خوبيها را جلوه گر مى سازد وزشتيها را نمايان مى كند, تا بندگان از زيباييها كاملا آگاه گردند و به آنهاروآورند, و از پليديها روگردان شوند: (ولكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان ) آيه 7.
3 ـ مـسـاءلـه (حـب فى اللّه و بغض فى اللّه ) كه از اساسيترين مسائل زيربنايى دين و ايمان راستين است .
4 ـ فـضـل الـهى .
خداوند آنچه به انسان ارزانى داشته , از مقام رحمت وفضل او سرچشمه گرفته است .
گرچه انسانها شايسته آن بوده اند, ولى طلبكار نبوده اند, زيرا بندگان بر مولا حقى ندارند و اين مولاست كه بر گردن همگان حق فراوان دارد.
(فضلا من اللّه و نعمة واللّه عليم حكيم ) آيه 8.
(و ما كنت ترجو ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك ) قصص / 86.
5 ـ حاكميت عدالت بر جامعه اسلامى , كه همان اصل (برابرى ) است : (فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان اللّه يحب المقسطين ) آيه 9.
6 ـ اصـل برادرى در اسلام كه فراتر از اصل برابرى است , زيرا برادرى باايثار و گذشت و فداكارى همراه است : (انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم ) آيه 10.
7 ـ ايـمـان , اساس اسلام و پايه استوار دين است , زيرا ايمان , باورى است كه اساس باورها را تشكيل مـى دهـد, ولـى اسـلام , سازشى است كه امكان دارداز روى مصلحت انديشى باشد, نه از روى باور داشتن .
لذا اسلام آوردن بتنهايى كافى نيست .
(قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) آيه 14.
8 ـ از نشانه هاى ايمان صادق , باور داشتن خدا و رسول (توحيد ورسالت ) و ترديد نداشتن در آنچه از جانب خدا رسيده و پيامبر آن را به مردم رسانيده است , مى باشد و نيز دريغ نداشتن از فداكارى و گذشتن از جان ومال در راه خدا: (انـمـا الـمـؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل اللّه اولئك هم الصادقون ) آيه 15.
تفسير تفصيلى سوره ايـن سـوره براى تربيت وتهذيب مسلمانان از آلودگيها آمده است , تا آنان اززشتيها و پليديها دور نگاه داشته شوند و جامعه اى سالم و پاك داشته , باسعادت و آرامش خاطر زندگى كنند.
در شـاءن نـزول سـوره گـفـتـه اند: برخى از قبايل عرب به مسجد پيامبر(ص )وارد شدند و قصد مناظره با حضرت را داشتند .
آنان تا نزديكى خانه پيامبركه درآن به مسجد باز مى شد, آمدند و صدا در دادند: (يا محمد, اخرج الينا نفاخرك .) اى محمد! بيرون آى تا با تو مفاخرت ورزيم .
و بارها او را صدا زدند.
پـيـامـبـر از اين گستاخى آزرده خاطر گرديد .
آن گاه بيرون آمده , مفاخرت آنان را كه به ثروت ناچيز و ناپايدار و افراد اندك خود ـ كه گمان مى بردندبزرگترين قدرت مالى و انسانى در منطقه هـسـتـند, و به خود مى باليدند ـ گوش فراداد .
آن گاه حضرت به ثابت بن قيس دستور فرمود تا جـواب مـفـاخـرت آنـان را بـگـويـد و او از قـدرت و شـوكـت اسلام سخن گفت و بر آنان برترى جـست .
سپس شاعر آنان اشعارى سرود و پس از آن , حسان بن ثابت اشعارى درمقابله آورد, و مايه سرافكندگى آنان گرديد.((1)))بسم اللّه الرحمن الرحيم (يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى اللّه و رسوله و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم )(1) خطاب به مؤمنان است كه دين و اسلام را باور داشته اند, و از اين رو, بايدبه لوازم آن گردن نهند.
جـمله (لاتقدموا بين يدى اللّه و رسوله ) كنايه از پيشى گرفتن است , يعنى اى كسانى كه دين خدا را بـاور داشته ايد, هرگز بر خدا و رسول پيشى نگيرد.كنايه از پيشى گرفتن بر دستورات شريعت است , يعنى از خود چيزى نگوييدو خود را پيشرو شريعت نگيريد و پيش از دستور شرع , اظهارنظر ناروانكنيد.
مـقصود از پيشى گرفتن , از خود نظر دادن و اصرار ورزيدن بر نظر خويش است .
يك فرد مسلمان بـايـد پـيـرو نظرات شرع باشد و اگر در امور سياسى وتدبيرى , نكته اى به نظرش رسيد, آن را به عنوان ناصح عرضه كند و اصرارنورزد .
مخصوصا اگر پس از تصميم گيرى نهايى باشد كه خداوند از آن نهى فرموده است : (و ما كان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضى اللّه و رسوله اءمرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللّه و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا) احزاب /36.
بر هيچ زن و مرد مسلمان روا نباشد كه پس از حكم خدا ورسول از خوداختيارى داشته باشند و هر كه از فرمان خدا و رسول سرپيچى كند, هر آينه آشكارا گمراه گرديده است .
خلاصه : انضباط در همه امور, مخصوصا در اموركشورى از ضروريات اوليه به شمار مى رود.
در اين جا به اين نكته بايد توجه داشت كه بر هر فرد مسلمان واجب است نظر خود را اظهار نمايد و اگر خللى در امور ببيند يا احتمال دهد, نظرخود را بيان كند, مخصوصا اگر طرف مشورت قرار گيرد, زيرا اين امر لازمه شورايى بودن امور مسلمانان است .
(و امرهم شورى بينهم ) شورى /38.
مخصوصا اگرطرف مشورت ولى امر قرار گرفتند: (و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه ) آل عمران /159.
ايـن يـك دسـتـور اسـلامى است كه همه مسلمانان بايد ناصح و خيرخواه باشند .
بويژه خيرخواهى نسبت به اولياى امور, از وظايف مسلم آنان است .
خـلاصـه : لازمـه شـورايى بودن تشكيلات اسلامى حتى در امور رهبرى , آن است كه راءى اكثريت مـلاك قـاطع باشد .
لذا همگى بايد تشريك مساعى نموده , اظهارنظر كنند, با علم به اين جهت كه راءى اكثريت مناط است .
آرى مـقـام رهبرى نيز بايد براى راءى اكثريت ارزش قائل باشد و اگر برخى مواقع , راءى خويش را برخلاف راءى اكثريت مى داند, بايد از اكثريت پيروى كرده , بر خدا توكل كند.
جمله (فاذا عزمت فتوكل على اللّه ) به همين نكته اشاره دارد, كه اگراحيانا, ولى امر يا اولياى امور, در راءى اكـثريت ـ كه حجت است ـ احتمال خلاف واقع مى دهند, بايد آن را به خدا واگذار كنند, اوست كه هرگونه زيان احتمالى را جبران مى كند.
پس تفسير آيه چنين مى شود: اى مـؤمـنـان ـ كـه ديـن را پـذيـرفته ايد و حقيقت شريعت را باور داريد ـ هرگزبر اولياى امور و مـسـؤولان امـر گـسـتاخى نورزيد و اگر از شما اظهارنظرخواستند, يا خود مطلبى درباره امور سـياسى يا ادارى كشور به نظرتان رسيدو ارائه داديد, بدانيد كه وظيفه خود را انجام داده ايد, پس اصـرار نـورزيـد كـه حتما راءى و نظر شما جامه عمل بپوشد و از خدا بترسيد, اگر چنين گمانى بـه خـود روا داشته ايد, زيرا وظيفه مسؤولان آن است كه آراى شما و ديگران رادر معرض مشورت گـذارنـد و چـنانچه اكثريت آورد, قابل اجرا مى باشد.مسؤولان را بيش از اين وظيفه اى نيست و نبايد جز اين اقدامى نمايند.
البته خدا دانا و شنواست و آنچه بكنيد يا بينديشيد, از آن آگاهى خواهدداشت .
در هـمـيـن رابطه ادامه مى دهد:(يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون )(2) اى مؤمنان ! صداى خويش را فراتر از صداى پيامبر نبريد .
در برابر او بلندسخن نگوييد و داد و فرياد نـزنـيد, آن گونه كه يكديگر را بلند صدا مى كنيد, تامبادا اعمال شما محو و نابود گردد, در حالى كه نمى دانيد چه شده است .
در سوره نور آيه 63 نيز آمده است : (لا تجعلوا دعاء الرسول كدعاء بعضكم بعضا) يـعـنى هنگامى كه پيامبر را فرامى خوانيد, بايد به گونه اى احترام آميزباشد, نه همچون فراخوانى شما نسبت به يكديگر كه به طور عادى ومعمولى مى باشد.
اين يك ادب اسلامى است كه مردم بايد در برابر مسؤولان والامقام ودلسوز جامعه , فروتن باشند و گـسـتاخى و بى پروايى از خود نشان ندهند,زيرا اين گستاخى ممكن است به حبط عمل و نگون سـاخـتـن سـاخـتـه هـاى نيك پيشين بينجامد و آنچه به عنوان تسليم نسبت به پيشگاه بزرگان مسؤول انجام داده , از هم فرو ريزد و واژگون گردد, زيرا يك عمل ناشايست , گاه ازپوشالى بودن اعمال شايسته قبلى حكايت مى كند.
الـبته (حبط اعمال ) ـ كه نابود شدن عمل گذشته است ـ در صورتى است كه عمل متاءخر كاشف از پوشالى بودن عمل سابق بوده باشد و گرنه هرعمل , چه زيبا و چه زشت , جاى خود را دارد, و اثر خويش را مى بخشد.
(فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ) برخى , رفع صوت را در اين آيه , به قصد توهين و جسارت به مقام قدس پيامبر(ص ) دانسته اند, كه موجب كفر مى شود, و از اين رو, سبب حبط ونگون ساختن تمامى اعمال شايسته مى گردد.
ولـى مـفـاد آيـه عام است , و نمى توان آن رامخصوص صورتى دانست كه قصد گستاخى داشته و درصـدد هـتك حرمت مقام نبوت بوده اند, زيرا ظاهرامر نشان مى دهد كه چنين قصدى در ميان نبوده است .
بـه عـلاوه مفاد آيه , به زمان رسالت اختصاص ندارد و همه زمانها را دربرمى گيرد و اين يك ادب است كه درحضور پيشوايان بايد آهسته سخن گفت و آنان را بلند و با نام شخصى فرانخواند كه اين بى ادبى , كاشف از يك نوع بى تفاوتى و افسارگسيختگى است و سبب حبط عمل مى گردد.
آرى , ايـن مـعنى در صورتى قابل توجيه است كه بتدريج و ناخواسته ,موجب كفر و توهين به مقام رسالت گردد.
شيخ طوسى در تفسير آيه گويد: بلند كردن صدا در پيشگاه پيامبر گرامى ,به گونه اى كه به آن مقام استخفاف بوده باشد, و آن را سبك شمرده باشند.وى گويد: عادت بر آن جارى است صدا را هنگامى بلند مى كنند كه احترامى براى طرف مخاطب قائل نباشند.((2)))اين گونه رفتار, بتدريج بدون آن كه به آن توجهى باشد, موجب ارتدادمى گردد و لذا در آيه تصريح شده است : (اءن تحبط اعمالكم و اءنتم لاتشعرون ) انـسـان موقعى كه كار ناشايستى انجام دهد, اگر بار نخست باشد, براى اوگران خواهد آمد, ولى بـتـدريج بر اثر تداوم بر آن كار, زشتى آن كمرنگ مى گردد و تا جايى مى رسد كه بر آن كار عادت كـرده , اصلا زشتى آن رانمى بيند, و چه بسا با آن خو گرفته , بر وى آسان مى گردد .
اين جا است كـه يك گناه در نظر پروردگار بزرگتر از پيش جلوه مى كند و چه بسا مايه كفر وارتداد مى شود, چـنـان كه در مورد بحث , توهين عملى نسبت به ساحت قدس نبوى , امرى عادى در نظر مرتكب جـلـوه كـند و مايه كفر بوده باشد, درحالى كه خود مرتكب توجهى چندان به آن ندارد.((3)))در ادامه آيه قبل , از دو گروه مؤدب و بى ادب سخن مى گويد, نخست ازگروه مؤدب : (ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجر عظيم )(3) آنـان كـه صداى خود را در حضور پيامبر كوتاه كرده , فروكش مى كنند(غض : فروكشيدن چشم يا صـدا را گـويـند) همان كسانى هستند كه خداونددلهايشان را براى تقوا و پرهيزكارى , و تعهد به قـوانين و احكام الهى تحت آزمايش قرار داده و خالص گردانيده است .
(امتحان : آزمايش نمودن و پيروزاز آزمايش بيرون آمدن ) آنان آمرزيده اند و پاداش عظيمى دريافت خواهندنمود.
سپس گروه بى ادب را يادآور مى شود: (ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون (4) و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم واللّه غفور رحيم )(5) حجره , اطاق نشيمن است .
منزلگاه پيامبر اكرم و همسران گرامى ايشان دركنار مسجد قرار داشت و در آنها به مسجد باز مى شد.
هـيـاءت اعزامى (وفد) بنى تميم كه به ديدار حضرت آمده بودند,نمى دانستند كه پيغمبر در كدام يك از اطاقها به سر مى برد, لذا گرد اطاقهامى گرديدند و با صداى بلند ندا درمى دادند: (يا محمد اخرج الينا) (اى محمد, خارج شو) كه لحن بسيار زننده و تندى بود و از كمى ادب و فهم ايشان حكايت مى كرد .
از اين رو, درباره آنها اين آيه نازل گرديد: كـسانى كه تو را از پس حجره ها مى خوانند و با صداى بلند از تو مى خواهندبيرون آيى , بيشترشان نمى فهمند, و فاقد شعور انسانى هستند .
و اگر آنان شكيبايى كنند تا خود به سراغ ايشان روى , هر آيـنـه بـرايـشان بهتر و پسنديده ترمى بود, البته خداوند آمرزنده و مهربان است .
(يعنى از بى ادبى اينان چشمپوشى مى كند, زيرا قصد بدى نداشته اند).
بلند كردن صدا نزد قبر پيامبر(ص ) در ايـن جـا ايـن تـذكـر لازم است كه بلند كردن صدا, همان گونه كه در زمان حيات پيامبر و در حضور ايشان ناروا بود, در زمان وفات و نزد قبر آن حضرت نيز نارواست , زيرا نفوس طيبه , حيات و ممات ندارند: (احياء عند ربهم يرزقون ) در اذن دخول حرمهاى هر يك از ائمه معصومين : مى خوانيم : (الـلـهـم انـى وقـفت على باب من ابواب بيوت نبيك ـ صلواتك عليه و آله ـ وقد منعت الناس ان يـدخـلوا الا باذنه , فقلت : (يا ايها الذين امنوا لاتدخلوابيوت النبى الا ان يوذن لكم ) اللهم انى اعتقد حـرمـة صـاحـب هـذا الـمـشـهدالشريف فى غيبته كما اعتقدها فى حضرته , و اعلم ان رسولك و خـلـفائك :احياء عندك يرزقون , يرون مقامى و يسمعون كلامى و يردون سلامى و انك حجبت عن سـمـعـى كـلامـهـم و فتحت باب فهمى بلذيذ مناجاتهم .)((4)))همچنين در اصول كافى از امام باقر(ع ) درباره ماجراى وفات امام حسن مجتبى (ع ) و ممانعتى كه از سوى (عايشه ) درباره دفن آن حضرت در جوارپيامبر(ص ) به عمل آمد, و سروصدايى كه در آن جا بلند شد, آمده است : امـام حسين (ع ) به آيه : (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ) تمسك جسته , آن را تـلاوت نـمـود و سـپس فرمود: رسول خدا فرموده :(ان اللّه حرم من المؤمنين امواتا ما حرم منهم احـيـاء), خـداونـد آنچه را كه ازمؤمنان در حال حيات تحريم كرده , در حال مرگشان نيز تحريم كـرده اسـت .
((5)))بنابراين , رفع صوت , همان گونه كه در حضور پيامبر روا نبوده است درحرم و نزد قبر شريفشان نيز روا نخواهد بود.
نـكـتـه ديـگـرى كه در اين سوره مطرح است , نكوهش از شتابزدگى در اموراست , زيرا هرگونه شـتـابـزدگى در تصميم گيرى و انجام دادن كارها بيشتر باناكامى يا نارسايى روبرو مى گردد و شـخص شتابزده آن گونه كه بايد, موفق نخواهد بود, از جمله (وليدبن عقبه ) است كه پيامبر(ص ) او را بـراى گـردآورى زكـات از قـبـيله (بنى المصطلق ) فرستاده بود .
مردم قبيله باخوشحالى از نماينده پيامبر استقبال نمودند, ولى از آن جا كه ميان وليد وقبيله در دوران جاهليت دشمنى بود, وى گـمـان كرد كه آنان قصد سوء دارند,لذا فورا بازگشت , و به اطلاع پيامبر رساند كه قبيله از دادن زكـات خـوددارى كـردنـد .
پـيـامبر سخت خشمگين گرديد, و آهنگ قبيله نمود تا با آنان پيكاركند .
در اين باره , آيات ذيل نازل گرديد: (يـا اءيـهـا الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا اءن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين )(6) اى كـسانى كه ايمان آورده ايد: اگر شخص فاسقى خبرى براى شما آورد,درباره آن تحقيق كنيد, مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب رسانده , از كرده خويش پشيمان شويد.
ايـن آيـه , كـامـلا از شـتـابزدگى كه پيامد نامطلوبى خواهد داشت و پشيمانى به بار خواهد آورد, نكوهش كرده است .
از اين رو در حديث آمده است : (التاءنى من الرحمان , و العجلة من الشيطان .)((6))) حجيت خبر واحد در علم اصول , به اين آيه بر حجيت خبر واحد استدلال شده است , به اين گونه كه از مفهوم شرط يا مفهوم وصف استفاده مى شود در صورتى كه خبر دهنده فاسق نباشد, سخن او مورد پذيرش است .
در اين زمينه , برخى عدالت و ديگران وثاقت را شرط كرده اند.
ولـى ايـن اسـتدلال , پايه استوارى ندارد, زيرا اگر مفهوم شرط منظور باشد,بايد با تاءويل و تقدير تـقـديـم و تـاءخير فرض شود به اين صورت : (النباء ان جاءبه الفاسق فتبينوا..) كه موضوع را (نباء) گـرفـتـه و آوردن فاسق را شرط دانسته باشد .
البته اين گونه تقديرها خلاف ظاهر و خلاف اصل به شمار مى رود.
اگـر از مـفـهـوم وصـف استفاده شده ـ كه بيشتر بر همين روش رفته اند آآشكارا معلوم است كه مـفـهـوم وصـف را اصوليون از (دليل خطاب ) دانسته ,معتبر نمى دانند .
مقصود از (دليل خطاب ) مفاهيمى است كه از گوشه هاى كلام و قيودى كه احيانا در كلام آورده مى شود, به دست مى آيد, كه حجيت آن ثابت نيست .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: (و هـذا لايـصـح , لان دلـيـل الخطاب لايعول عليه عندنا و عند اكثرالمحققين . )((7)))هم ايشان گويند: برخى آيه نباء را دليل بر عدم حجيت دانسته اند, زيرا معناى آن چنين است : اگر كسى , خبرى آورد كه اطمينان به صدق و كذب او نداريد, آن رانپذيريد, و درباره آن تحقيق كنيد .
پر روشن است كه ايـن عـلـت در مـطلق خبرواحد ـ چه آورنده فاسق باشد يا عادل يا مجهول الحال ـ وجود دارد, از ايـن روكـه خـبـر واحد, هر چه باشد و از هر كه باشد, احتمال كذب و اشتباه در آن مى رود .
پس به جهت سرايت علت در عموم افراد خبر واحد, به طور مطلق جايزالعمل نباشد.
عـمده اين كه اصوليون , به اين آيه استناد مى كنند و صرفا خبر عادل ياخبر ثقه را حجت مى دانند, در صورتى كه عموم مفهوم ـ فرضا ـ شامل مجهول الحال نيز مى شود.
آرى اگر حجيت خبر واحد را از (بناى عقلا) استفاده كرده باشيم كه موردردع شارع قرار نگرفته اسـت , مى توان از آيه اين جهت را استفاده نمود كه تنهايك صورت ردع گرديده و آن , خبر فاسق است .
بقيه موارد, تحت عموم حجيت مستفاد از بناى عقلا باقى مى ماند.
البته لازمه اين برداشت , حجيت عموم خبر واحد حتى مجهول الحال است , مگر آن كه از بناى عقلا استفاده شود كه تنها به خبر ثقه اعتمادمى كنند.
نكته اى كه در اين جا لازم به تذكر است : اگر حجيت خبر واحد, از اين آيه استفاده شود, لازمه اش آن است كه خبر عدل واحد در موضوعات نيزپذيرفته شود, زيرا مورد آيه , موضوع خارجى است نه بيان حكم الهى .
ما در جاى خود ـ طبق نظر استاد محقق خوئى ـ شهادت عدل واحد را دراثبات موضوعات معتبر مـى دانـيـم , زيـرا خـود (بينه ) است , و در باب شهادات بر حدود ود يات , تعدد شرط است و عموم (بينه ) شامل خبر واحد نيزمى شود.
در دنباله آيه به يكى از مواهب الهى كه به بشر ارزانى داشته , اشاره شده است : (.. .
و لـكـن اللّه حبب اليكم الايمان وزينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون (7) فضلا من اللّه و نعمة واللّه عليم حكيم )(8) در ايـن جـا به قاعده (لطف ) اشاره شده است .
شخص حكيم , كارى را كه مى خواهد تحقق بخشد, زمينه هاى آن را از هر جهت فراهم مى سازد .
اين اصل در مورد هدايت انسانها نيز به كار رفته است .
از ايـن رو, عـلاوه بـر آن كه وسايل هدايت را در اختيار بشر قرار داده ,فطرت او را پاك نهاده , به او عـقل و خرد و انديشه داده و شريعت , انبياء وكتب و پيام فرستاده است , حق را آن چنان كه هست , جـلـوه گر ساخته است ,تا محبوب هر انسان سليم الطبعى قرار گيرد, زيرا انسان , به طور فطرى , حق راهر كجا بيابد, مى پذيرد, چه اين كه انسان فطرتا حقجوست .
البته بايد حق وحقيقت در برابر او جلوه گر شوند, كه خداوند اين كار را كرده است .
همچنين منظره كريه باطل را آن چنان كه هست , هويدا ساخته است , تاهر بيننده سليم النفسى با ديـدن آن , خـود بـه خود از آن متنفر گردد, و اين ازلطف الهى است كه حق و باطل را ذاتا از هم جدا نموده و جلوه هاى هر يك را كاملا آشكار ساخته است .
امام صادق (ع ) در اين زمينه مى فرمايد: (ابـى اللّه ان يعرف باطلا حقا .
ابى اللّه ان يجعل الحق فى قلب المؤمن باطلالاشك فيه , و ابى اللّه ان يـجـعـل الـباطل فى قلب الكافر المخالف حقا لاشك فيه .
و لولم يجعل هذا هكذا, ما عرف حق من باطل . )((8)))خداوند هيچ گاه باطلى را حق گونه جلوه نمى دهد و هيچ گاه حق راباطل گونه جـلـوه نـمـى دهد .
حق و باطل هر دو ذاتا جلوه گر هستند و اگر چنين نبود, هرگز حق از باطل شناخته نمى شد.
نيز فرموده است : (لـيـس من باطل يقوم بازاء الحق , الاغلب الحق الباطل , و ذلك قوله تعالى :(بل نقذف بالحق على الـبـاطـل فيدمغه فاذا هو زاهق ))((9)))هيچ گاه باطل توان مقابله با حق را ندارد, و همواره حق پـيروز و باطل مغلوب مى باشد .
طبق آيه شريفه : پيوسته حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن رانابود سازد, و اين گونه است كه باطل همواره سركوب شده و ناپايداراست .
از اين رو خلاصه تفسير آيه كريمه چنين مى شود: خداوند مى خواهد همه انسانها, بدون آن كه مجبور باشند, با خواسته خود حق را بپويند .
لذا از يك سـو شـريعت مى فرستد, و از سوى ديگر ايمان را در نظر آنان جلوه گر مى سازد, تا خواست درونى آنان را برانگيزد وحقجويى آنان را شعله ور سازد و نسبت به كفر و ظلم و نفاق نفرت داشته ,بيزارى جويند و اين خود عنايتى ربانى است كه شامل حال بندگان مى گردد.
(و اولئك هم الراشدون ) و اينان همان انسانهايى هستند كه هدايت يافتگانند, يعنى مشمول عنايت الهى قرار گرفته اند.
ظـريـفـتـريـن نكته اى كه از اين آيه , استفاده مى شود, مساءله (حب و بغض )دينى است , كه پايه و اسـاس ديـن و ايـمان راستين را تشكيل مى دهد .
درحديثى از امام صادق (ع ) سؤال شد: آيا حب و بغض از ايمان است ؟ حضرت فرمود: (و هل الايمان الا الحب و البغض . ) آن گاه حضرت همين آيه را تلاوت فرمود: (و لكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان اولئك هم الراشدون ) ((10)) در حديثى ديگر از امام باقر(ع ) آمده است : (و هـل الـدين الا الحب ), آيا دين چيزى جز محبت مى باشد؟! سپس حضرت چند آيه از قرآن را در همين باره قرائت فرمود و در پايان افزود:(الدين هو الحب و الحب هو الدين . ) ((11)) امام صادق (ع ) فرمود: (من احب للّه و ابغض للّه و اعطى للّه , فهو ممن كمل ايمانه .) ((12)) همچنين فرمود: (من اوثق عرى الايمان ان تحب فى اللّه و يبغض فى اللّه و تعطى فى اللّه وتمنع فى اللّه ). ((13)) امام باقر(ع ) از پيامبر اكرم (ص ) نقل فرمود: (ود المؤمن للمؤمن فى اللّه من اعظم شعب الايمان . اءلا و من احب فى اللّه و ابغض فى اللّه و اعطى فى اللّه و منع فى اللّه , فهو من اصفياء اللّه . ) ((14)) نيز فرمود: (.. . اوثـق عـرى الايـمـان الـحـب فـى اللّه و الـبـغـض فـى اللّه , و تـوالـى اولـيـاء اللّه والتبرى من اعداءاللّه . ) ((15)) امام صادق فرمود: (كـل مـن لم يحب على الدين و لم يبغض على الدين فلا دين له . ) ((16)) امام باقر(ع ) به زياد اسود فرمود: (و هل الدين الا الحب . . .
قال اللّه تعالى : (حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ) (الحجرات /7) وقال : (ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ) آل عمران /31.
وقـال : (يحبون من هاجر اليهم ) (الحشر/9) ثم قال : ان رجلا اتى رسول اللّه (ص ) فقال : يا رسول اللّه , احـب المصلين ولا اصلى (يقصد بذلك النوافل ) واحب الصو امين ولااصوم ! فقال له رسول اللّه (ص ): انت مع من احببت , ولك ما اكتسبت . ..) ((17)) حكم بن عتيبه گويد: در خدمت امام محمد باقر(ع ) بـودم , كـه نـاگاه پيرمردى كه بر عصا تكيه زده بود, آمد و بر حضرت سلام نمود, سپس برخاندان حـضرت سلام فرستاد و آن گاه به حضرت عرض نمود: اى فرزندپيغمبر, مرا نزديك خود آر, خدا مرا فداى تو گرداند و افزود: (فـواللّه انى لاحبكم و احب من يحبكم .
و واللّه ما احبكم و احب من يحبكم لطمع فى دنيا .
و اللّه انى لابغض عدوكم و ابراء منهم , و اللّه ما ابغضهم و ابراء منهم لوتر كان بينى و بينهم . ) مـن شما و دوستان شما را دوست دارم .
دشمنان شما را دشمن دارم و ازآنان بيزارم .
. .
سپس دست حضرت را گرفته , بوسيد و بر چشم نهاد و بر روى خود كشيد, و بر سينه و شكم خود ماليد.
موقعى كه آهنگ رفتن نمود, حضرت فرمود: هر كس دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببيند, بر او نـگـاه كـند. ((18)) آرى زيربناى ساختمان جامعه اى صالح , همانا (حب و بغض ) است , كه علاقه افـراد را بـه ساختار جامعه مستحكم مى سازد, و هر چه بيشتر و بهترپيوند آنان را با تشكيلات يك امـت اسـتـوارتر مى نمايد .
زيرا استوارى (اطاعت ) و فرمانبردارى از مسؤولان , همانا بر پايه علاقه و (محبت ) است واين محبت است كه وادار به اطاعت مى كند: (ان المحب لمن احب سميع ),دوست نـسـبـت بـه دوسـت گوش شنوا دارد .
از اين رو, محبت اولياى خدا,موجب مى گردد تا از ايشان پيروى كنيم , و در مقابل آنان سر تسليم فرودآوريم .
(قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ) (آل عمران /31) نـيـز بيزارى از دشمنان خدا, سبب مى گردد از ايشان و كردار ايشان دورى گزينيم .
لذا دو اصل (تـولـى ) و (تـبـرى ) از پـايه هاى اساسى ساختار جامعه اسلامى به شمار مى روند و هر چه اين پايه مستحكمتر باشد, ساختار جامعه رفيع تر و منيع تر خواهد بود.
امام زين العابدين (ع ) فرمود: (ان احـبكم الى اللّه عزوجل احسنكم عملا.) ((19)) در رساله امام صادق (ع ) به (سعدالخير), ميزان (محبت ) الهى را در گرواندازه (طاعت ) و پيروى از اولياى خدا دانسته است : (من سره ان يعلم ان اللّه يحبه , فليعمل بطاعة اللّه وليتبعنا.) ((20)) نكته ديگر كه در پى آيه فوق به آن توجه شده , مساءله فضل و عنايت الهى است , كه از مقام (فياضيت ) پروردگار سرچشمه گرفته است .
گرچه انسانهاشايستگى آن را داشته , ولى طلبكار نبوده اند: (فضلا من اللّه و نعمة واللّه عليم حكيم ) آرى ايـن پـروردگـار رؤوف است كه بر بندگان تفضل نموده و آنچه درخواست كرده اند, به آنان ارزانى داشته است : (وآتاكم من كل ماساءلتموه ) ابراهيم /34 آنچه انسانها در نهاد خود خواستار بودند, به آنان ارزانى شده است .
آرى اگـر در نـهـاد انـسانها تقاضا نبود, عرضه فيوضات , جايى نداشت .
عرضه در موقعى است كه تـقـاضـايـى وجـود داشـته باشد, كه اين تقاضا در نهادانسانها مى باشد .
اين تقاضاى فطرى , همان شايستگى است كه در آيه عرضه از آن ياد شده است .
(انا عرضنا الامانة على السماوات والارض والجبال فاءبين ان يحملنهاواشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا) احزاب /72 مـا امـانـت (تـعـهـد, تكليف , عقل , قدرت انديشه و اختيار...) را بر آسمانها وزمين و كوهها عرضه داشـتـيـم .
(يعنى شايستگى آنها را براى پذيرش سنجيديم ) آنها از حمل آن سربرتافتند (شايستگى نـشـان نـدادنـد, يـعـنى اين شايستگى را در آنها نيافتيم , زيرا شايسته نبودند, لذا تقاضايى در اين زمـينه نداشتند) و از آن هراسيدند (زيرا قادر به تحمل آن نبودند.. .
و اين كنايه ازعدم تقاضا است ) ولى انسان آن را بر دوش گرفت , (زيرا شايستگى آن راداشت , و در نهادش تقاضاى آن موجود بود) گرچه او قدر خود را نشناخته ,برخود ستم رواداشت .
حـتـى شريعت كه يكى از موهبتهاى بزرگ الهى است , از روى فضل ورحمت بر انسان عرضه شده است : (و ما كنت ترجو ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك ) قصص /86 پيغمبر(ص ) چنين اميدى نداشت كه شريعت بر او فرستاده شود, يعنى ذاتا چنين استحقاقى براى انـسانها وجود ندارد, گرچه چشم انتظار بوده و به رحمت خدا دلبسته اند و آن مقام رحمت الهى است كه از عنايت و شمول فيض دريغ نورزيده , انسانها را مشمول رحمت خود مى سازد.
2979 بازدید
آموزه هايى از سوره حجرات (اخلاقى، اجتماعى، سياسى)
آيت اللّه معرفت