در شماره پيشين فصلنامه پژوهشهاى قرآنى مقاله اى به چاپ رسيد كه نويسنده
آن با انگيزه بازنگرى در تاريخ انبياء (عليهم السلام) مطالبى را در حاشيه
تاريخ برخى پيامبران الهى بيان كرده بود. در اين نوشتار برآنيم از دريچه
نقد بر آن نگريسته و به بحث درباره بخشهايى از آن مقاله بپردازيم.
نويسنده با اينكه در ابتدا تصريح مى كند:
(البته قرآن مجيد به زبان عربى روشن نازل شده است و اگر كسى به قواعد علمى
و نكات قرآن به گونه اى دقيق و عميق بينديشد و از مشعل هدايت اهل بيت
(عليهم السلام) پرتو بگيرد، مى تواند با معارف قرآن آشنا گردد.)
ولى چنانكه خواهيم ديد، ايشان در برخى موارد، خود، اين مشعل را فرونهاده و
در وادى كاوشهاى تفسيرى به ورطه هاى خوفناك تفسير به رأى و قول بلاعلم در
افتاده است.
در قسمت بررسى تاريخ آدم(ع) چنين آمده است:
(شيطان مى دانست كه اگر آدم و حوا از درخت گندم بخورند نيازمند تخليه مى
شوند، و پرده حجابى كه عورت آنان را مستور كرده است گسيخته مى شود و از هر
جهت شايستگى خلود در بهشت را از دست مى دهند. از اين رو با سابقه و
دريافتى كه از جهاز هاضمه بشر داشت و اثر گندم را مى دانست، دست به كار
وسوسه و فريب شد… اين فريب خوردن گواهـى مى كند كه آدم از تمام از تمام حقائق هستى
مطلع نبود و در اثر يك تسويل شيطانى تصور كرد كه با خوردن يك ميوه مى
تواند به فرشته تبديل شود و حتى از شناخت شرمگاه خود و خم و پيچ احشاء و
امعاء خود نيز بى خبر بود. و اين تأييد مى كند كه عرضه اسماء همان عرضه
اسماء انبياء و اولياء بوده است و نه همه آگاهيها و رموز هستى.)
در اين عبارت به چند موضوع تصريح شده است:
1. درخت ممنوعه گندم بوده. 2. گندم تنها خوردنى آن بهشت بوده و يا اينكه
تخليه منحصر به خوردن گندم بوده. 3. اطلاع نداشتن آدم(ع) از تمام حقائق
هستى حتى امعاء و احشاء خويش.
اينك مى پرسيم: با اينكه در قرآن به خصوصيت شجره ممنوعه تصريح نشده و
روايات وارده در اين باب نيز مختلف است در برخى تصريح به گندم و بعضى به
انگور و دسته اى به حسد و… شده، برگزيدن گندم بطور قطع از اين بيان به چه
دليل است؟
نويسنده يكى از دلائل عدم امكان درنگ آدم و حوا در بهشت را لزوم تخليه
بسبب خوردن گندم دانسته، حال آن كه اين امر تنها از طريق خوردن گندم عارض
انسان نمى شود، مگر اينكه گفته شود در آن بهشت، خوردنى فقط به گندم منحصر
بوده كه اين نيز نادرست است. بويژه كه قرآن تصريح مى كند: (كلا منها رغداً
حيث شئتما)
در عبارتى كه نقل كرديم، فريب خوردن آدم(ع) را مستند به عدم آگاهى وى از
تمام حقائق هستى حتى امعاء و احشاء ش نموده، در صورتى كه خود ايشان در
صفحه 287 سطر 24 تصريح مى كند:
(… آدم را آفريد و همه پديده هاى عالم وجود را به او شناسانيد و از جمله نام انبياء، اولياء و شهيدان و صديقان را… به او معرفى كرد.)
گذشته از اينكه حكمت منع الهى از نزديكى به شجره ممنوعه در علم الهى است و
لزومى ندارد درجايى از عالم وجود ثبت شده باشد تا اينكه با اطلاع آدم(ع)
بر حقائق هستى ناسازگار باشد. شيطان ادعا كرد كه اين حكمت را مى داند و به
آدم(ع) گوشزد كرد و وى را با قسمهاى مؤكد خويش گمراه ساخت.
نويسنده در خصوص بهشتى كه آدم(ع) و حوا در آن مى زيسته اند چنين بيان داشته:
(… اين جايگاه برين همان كره عظيمى بوده است كه بالاتر و دورتر از كره
مريخ در مدارى به گرد خورشيد مى چرخيده است و اينك سنگپاره هاى آن در همان
مسير به گردش ادامه مى دهند.) صفحه 292
نخستين پرسشى كه دراين خصوص براى هر خواننده اى مطرح مى شود، دليل بر اين مدعا است. ايشان در صفحه بعد چنين آورده است:
(… اما اگر اين جايگاه را از دست بدهيد، گرسنگى و بى جامگى و تشنگى و تفت و تابش خورشيد به سراغ شما خواهد آمد.) صفحه 293
با اين كه در عبارت قبلى تصريح بر گردش اين جايگاه برين بر مدار خورشيد
شده و طبيعتاً همچون زمين بايد مورد تابش خورشيد باشد. در عبارت بعدى
چنانكه ملاحظه مى شود اين جايگاه را از تفت و تابش خورشيد مصون دانسته
است! اگر مراد اين است كه در آن جايگاه به دليل دورى از خورشيد، شعاع نور
خورشيد و گرمى حاصل از آن بسيار كم رنگ است، بنابراين شايسته سكونت هيچ
جنبنده يا دست كم انسان و بسيارى از حيوانات نمى باشد. و اگر مقصود اين
است كه در آنجا تابش خورشيد، ملايم و موافق طبع انسان است، در زمين نيز در
برخى از مناطق چنين مى باشد، پس اين ويژگى نمى تواند مزيتى براى آن جايگاه
باشد كه از دست دادنش تهديدى براى آدم(ع) باشد. بنابراين چگونه ما مى
توانيم بهشت آدم(ع) را بطور قطع به نقطه اى اختصاص دهيم كه گذشته از اينكه
فرضيه هاى علمى نجومى كه گويا مستند اين ادعا هستند، جز گمان نتيجه اى نمى
دهد و هرگز به علم نمى رسد، در درون خويش نيز دچار تناقض است؟
افزون بر اينكه اينها حقائقى هستند كه جز با اخبار قرآن كريم يا روايات قطعى غيرمتعارض به كنه و واقعيت آن نمى توان رسيد.
نويسنده در مورد طرد شيطان و مهلت خواستن وى چنين مى نويسد:
(… خداوند به وى گفت از اين جايگاه برين دور شو كه حق ندارى دراين جا
كبرورزي… شيطان تقاضاى مهلت كرد و گفت: (أنظرنى الى يوم يبعثون) تا روز
رستاخيز بشر به من مهلت بده تا دراين جايگاه برين بمانم و خداوند به او
گفت: مهلت دارى اما تا روزى معيّن… و منظور خداى عزوجل از روز معيّن، روزى
بود كه هبوط همگان از آن جايگاه برين صورت بگيرد كه آدم و حوا و نسل بشر و
شيطان با ذريه او همگان به كره زمين نقل مكان دهند.) صفحه 292
در اين قسمت به چند مطلب اشاره شده است:
الف. شيطان از ساكنان همان بهشتى بوده كه آدم(ع) درآن مى زيسته.
ب. شيطان براى ادامه سكونت در آن جايگاه مهلت خواسته است.
ج: (يوم الوقت المعلوم) كه انتهاى مهلت شيطان ازجانب خداوند متعال است، روز هبوط آدم از بهشت بوده است.
د. طرد شيطان، هبوط وى از آن جايگاه و استقرارش در اين كره خاك مى باشد.
اكنون مى گوييم: آيه: (قلنا للملائكة اسجدوا لآدم) شيطان را فردى از
ملائكه شمرده است، با اينكه در آيه ديگر تصريح به جن بودن وى مى كند: (كان
من الجن… ) و ظاهر اين دلالت دارد كه وى همراه ملائكه در مقام قرب، مشغول
عبادت حق تعالى بوده كه فردى ادعايى از ملائكه بيان شده است و مولى على(ع)
نيز در نهج البلاغه بدين معنى تصريح فرموده است:
(… و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة لايدرى أ من سنى الدنيا أم من سنى
الآخرة… ماكان اللّه سبحانه ليدخل الجنة بشراً بأمر اخرج به منها ملكاً.
ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد… ) (خطبه 234 كه برخى آن را خطبه
قاصعه خوانده اند)
… شيطان، شش هزار سال بود كه خدا را عبادت مى كرد كه مشخص نيست از سالهاى
دنيا يا آخرت است… خداوند سبحان بشرى را بواسطه امرى (تكبر) داخل بهشت نمى
كند كه بواسطه آن فرشته اى را از آن خارج كرده است. به درستى كه حكم او
درباره اهل آسمان و زمين يكى است.
در همين جا بود كه حكم خداوند به سجده بر آدم صادر شد و پس از سرپيچى
شيطان ازاين امر، از آن مقام و جايگاه قرب رانده شد و پس از مهلت خواستن
وى تا (يوم الوقت المعلوم) مهلت داده شد و سپس خداوند متعال آدم را در
بهشت سكنى داد.
و بدينها نيز در نهج البلاغه تصريح شده است:
(… فقال سبحانه: اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس… فاعطاه اليه النظرة
استحقاقاً للسخطة و استتماماً للبلية و انجازاً للعدة فقال: انك من
المنظرين الى يوم الوقت المعلوم، ثم اسكن سبحانه آدم داراً أرغد فيها
عيشه… ثم بسط اللّه له فى توبته… و وعده المرد الى جنّته…) (خطبه اول، نهج
البلاغه)
… پس خداوند سبحان فرمود براى آدم سجده كنيد. آن گاه جز شيطان تمام ملائكه
سجده كردند… پس خداوند او را مهلت فرمود براى اينكه امتحان و آزمايش تمام
شود و وعده به انتها برسد. پس فرمود تو از مهلت داده شد گانى تا روز وقت
مشخص. سپس خداوند سبحان، آدم را در مكانى كه وسائل زندگانيش گسترده بود
سكنى داد… سپس خداوند سبحان براى آدم زمينه بازگشت و توبه اش را فراهم
آورد… و به او وعده داد كه به بهشتش بازگرداند…
دراين عبارت تصريح شده كه سكونت آدم(ع) در بهشت پس از سرپيچى شيطان و مهلت
خواستن او و پاسخ الهى دائر بر مهلت وى تا روز معلوم بوده است و نيز از
ظاهر كلام استفاده مى شود، بهشتى كه آدم(ع) در آن مى زيسته موجود است و
دوباره در آن سكنى خواهد گزيد.
از آنچه تاكنون آورديم مطالب زير آشكار مى شود:
الف. شيطان از ساكنان بهشت آدم(ع) نبوده و از آن جايگاه طرد نشده است، چون
دليلى نداريم براينكه خلقت جايگاه برين ادعايى نويسنده كه كره اى از كرات
بوده و تمام كرات ديگر قبل از ايام عبادت شيطان بوقوع پيوسته، تا چه رسد
به اينكه او را از ساكنان آن مكان بدانيم، چنانكه روشن شد مسائل مربوط به
استنكاف شيطان از سجده بر آدم(ع) و طرد وى، پيش از سكونت آدم(ع) در بهشت
بوقوع پيوسته است و دليلى هم نداريم براينكه شيطان پس از سكونت آدم(ع) در
بهشت نيز بدانجا منتقل شده است.
ب: مهلت خواستن شيطان براى ادامه سكونت در آن جايگاه نبوده، چنانكه
نويسنده ادعا كرده است، چون سكونتى نبوده تا براى ادامه آن، مهلت خواسته
باشد.
ج: (يوم الوقت المعلوم) كه انتهاى مهلت شيطان ذكر شده روز هبوط آدم(ع) از
بهشت نبوده، بلكه اين تعيين پيش از سكونت آدم(ع) در آن جايگاه انجام گرفته
است. در قرآن كريم شيطان از جنّيان شمرده شده: (كان من الجنّ) و در سوره
جنّ از قول پريان آمده است:
(وانا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً. و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً)
از اين آيات شريفه استفاده مى شود كه گستره جولان پريان تا حدود آسمانها
كه جايگاه فرشتگان است امتداد مى يابد تا آنجا كه مى توانند از اخبار عالم
بالا مطلع شده و بدان دست يابند. بنابراين شيطان نيز كه به تصريح قرآن
كريم يكى از آنها است، چنين فضايى را در حيطه تركتازى خويش در اختيار دارد
و محدود به اين كره خاكى نيست.
بنابراين انتقال شيطان از كره اى دورتر از مريخ (كه جايگاه برين به ادعاى
نويسنده بوده) به سوى كره زمين، نمى تواند درست باشد، زيرا بنابر آنچه
بيان شد، انتقالى اين چنين در مورد وى انجام نگرفته . و اگر در برخى
روايات تصريح به انتقال وى به زمين شده است، مقصود كره زمين نبايد باشد،
بلكه زمين در برابر آسمان است كه تمام اين كرات و عالم ماده را شامل مى
شود، چنانكه در آيات و روايات، زمين به عنوان نمادى از عالم ماده در مقابل
عالم بالا به كار رفته است و خصوصيتى براى كره زمين نمى باشد:
(الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستّة ايام)
كسى كه آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آن دو هست در شش روز آفريد.
بنابراين بايد مراد از طرد وى، رانده شدن از مقام قربى كه وراى عالم ماده
است باشد كه در آنجا همراه ملائكه ساليان دراز مشغول عبادت بوده، نه
تقاضاى ادامه سكونت در جايگاه برين (چنانكه نويسنده ادعا كرده بود).
از همه اينها كه بگذريم بنابر ادعاى نويسنده اگر انسانى در غيركره زمين زندگى كند، از شر وسوسه هاى شيطان بايد در امان باشد!
نويسنده در مورد چگونگى پيدايش نسل اوليه بشر چنين بيان داشته:
(پس از هبوط نطفه هاى بشرى و همراه شدن آب حيات و ساير شرايط بهشتى بود كه
نسل بشر در سراسر كره زمين منتشر گشت و آن روايات و اساطيرى كه درباب
تكثير نسل بشر وارد شده است و مى گويد: براى اولين فرزند آدم، حوريه بهشتى
از آسمان آمد و دومين فرزند او را با يك زن جنّى به نكاح درآورند، مخالف
قرآن است كه مى گويد: ما براى نسل بشر ازجنس خود آنان همسر و جفت آفريديم…
تمام اين توهمات به علت جمود فكرى و نرسيدن به عمق آيات قرآنى حاصل شده
است: قرآن مجيد به صراحت مى گويد: (قال اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم فى
الارض مستقر و متاع الى حين) (اعراف / 25 - 24) خداوند به آدم و حوّا و به
نسل بشر گفت: شما همگان به زمين فرود شويد… خداوند عزت نطفه هاى انسانى را
دركره بهشتى آفريد و پرورش داد.) (صفحه 292 - 293)
و در همين ارتباط با صراحتى بيش تر در بررسى تاريخ نوح(ع) چنين آمده است:
(در سوره نوح آيه 18 به صراحت از زبان نوح(ع) ياد مى كند كه به امت خود
گفت: (والله أنبتكم من الارض نباتاً… ) اين صراحت بخاطر آن بود كه امت
نوح(ع) مى دانستند اجداد آنها مانند نبات از زمين روييده اند و اين خود
گواهى مى كند كه نسل آن زمان از طبقات اوليه بشر بوده اند كه نطفه هاى
آنان به همراه آب حيات بهشتى به زمين نازل شده تار و پود وجودشان بر روى
بستر زمين پرورش يافته است) (صفحه 297)
ايشان ازدواج اولين فرزند آدم را با حوريه بهشتى كه در برخى روايات آمده
اساطير خوانده و اين مطلب را مخالف با قرآن نيز دانسته است. اكنون، عرض مى
كنيم: نظريه شما هم درمورد پيدايش نسل اوليه بشر مخالف با قرآن كريم است
كه انسانها را بوجود آمده از زن و مرد مى داند:
(فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماء دافق. يخرج من بين الصلب و الترائب)
پس نمى شود انسانهاى زيادى قبل از نوح(ع) به صورت روييدن از زمين به وجود
آمده باشند و اگر در برخى از آيات به روييدن تعبير شده، چنانكه نويسنده
بدان تصريح و براى اثبات نظريه خويش به آن استناد جسته است و يا در مورد
(هبوط) لفظ جمع (اهبطوا) استعمال شده، نمى تواند مستندى براى نظريه ايشان
باشد. زيرا اين آيات و آيه هاى همانند آن، برخى معركه آراء مفسران است و
برخى توجيه هاى پذيرفتنى نيز ارائه شده كه مخالفتى با ساير آيات ندارد
ولزومى ندارد نظريه اى ابراز شود كه اولاً حداكثر ظنى است وثانياً مستند
به سنت نيست و ثالثاً با ديگر آيات قرآن نيز مخالف است.
و اما اينكه ازدواج اولين فرزند آدم با حوريه بهشتى مخالف با قرآن است كه
مى فرمايد براى نسل بشر از جنس خود آنان همسر و جفت آفريديم، پذيرفته
نيست. چون نقض يك يا دو مورد در مورد مطلقات و عمومات در قرآن كريم و
روايات ضررى بدانها نمى رساند، زيرا وقوع آن در قرآن مجيد از مسلّمات است.
مانند وجود حضرت آدم(ع) وعيسى(ع) از غير زن و مرد با اينكه قرآن كريم
تصريح دارد:
(انا خلقناكم من ذكر و انثى) يا (فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماء دافق. يخرج من بين الصلب و الترائب) (طارق/5ـ7)
نويسنده سپس چنين ادامه مى دهد:
(… نسل بشر را از كره بهشت بيرون ريخت تا در كره زمين ديرى بپايند و لحظه
ها و روزها و ماهها و سالها با شيطان دست و پنجه نرم كنند: انسان گناه كند
و خدا او را ببخشد بى آن كه مستوجب آتش شود طاعت بجا آورد ويك قدم به بهشت
و رضوان الهى نزديك شود و چون مرتكب خطا شود باز به قهقرا بازگردد و
بالاخره در فراز و نشيب زندگى سرد و گرم روزگار ببيند و قدر نعمت و عافيت
بشناسد و دوست و دشمن را تميز دهد باشد كه پس از سالها عمر و زندگى
شايستگى بهشت را تحصيل كند.) (صفحه 294)
و نيز در همين ارتباط (مسئله جهنم) در بررسى تاريخ (شعيب(ع)) در ترسيم
نزول عذاب بر قوم وى كه به ادعاى ايشان فرود سنگى آسمانى بوده است چنين
آمده است:
(محل فرو افتادن اين سنگ داخل جنگل بود و در اثر آتش گرفتن جنگل آتشى عظيم
با دودى غليظ و سياه بر سر شهر سايه افكن شد و بارانى از خاشاك و خاكستر
بر سر آنان فرو باريد اين گونه عذاب شباهت كاملى دارد با عذاب دوزخ كه به
تعبير قرآن (عذاب يوم عظيم) است. قرآن مجيد درباره عذاب دوزخ مى گويد:
(انا اعتدنا للظالمين ناراً احاط بهم سرادقها) و نيز مى گويد: (انها عليهم
مؤصدة فى عمد ممدّدة) كه در دوزخ مانند سياره زهره گازها به آسمان متصاعد
مى شود و تا به جو بالا نرسد مشتعل نمى گردد و گويا آتش را مانند ضميمه اى
سياه بر سر كره زهره طناب كشيده اند و سايبان كرده اند… ) (صفحه 348)
وقتى اين اظهارات را با عبارت پيشين كنار هم بگذاريم بويژه جمله: (بى آن
كه مستوجب آتش شود) بوى توجيه جهنم و عذاب گناهكاران در وى به آن گونه كه
معمول و معروف است استشمام مى شود، ولى ما به لحاظ اجمال كلى عبارت قضاوتى
نداريم و خوانندگان را به دقت در جملات آن توصيه مى كنيم.
نويسنده در قسمت (هابيل و قابيل) چنين بيان داشته است:
(… بايد دانست كه كلمه (ابنى آدم) دلالت ندارد كه اين دو تن بايد از صلب
آدم ابوالبشر و شكم حوا همسرش به دنيا آمده باشند، زيرا كلمه آدم و
فرزندان آدم به عنوان نسل آدم تلقى مى شوند نه فرزندان صلبى او. قرآن مجيد
در هفت مورد كلمه (بنى آدم) را ذكر مى كند و بدون ترديد فرزندان صلبى او
را منظور نمى دارد…) (صفحه 294)
يك. ايشان با اينكه خود پيش تر تصريح كرد: (امت نوح(ع) مى دانستند اجداد
آنها مانند نبات از زمين روييده اند) وپيدايش نسل اوليه بشر را بدين گونه
توجيه كرد، چگونه مى تواند كلمه (بنى آدم) را به عنوان نسل آدم در قرآن
كريم و روايات وارده معنى كند؟ چون طبق نظريه ايشان، انسانهاى كنونى از
نسل انسانهاى روييده شده از زمين هستند نه آدم(ع) ابوالبشر، يعنى آدم(ع)
بنا به ايده ايشان (ابوالبشر) نمى باشد. و چاره اى ندارد جز آن كه توجيهى
ديگر براى اين كلمه (بنى آدم) كه در آيات و روايات آمده است خلق نمايد.
چون تنها در روايات استعمال نشده تا بتوان با حربه (اسطوره) كه بارها
ايشان از آن استفاده مى كند آنها را از صحنه حذف كرد!
دو: در چند مورد كه قرآن كريم با بكاربردن كلمه: (بنى آدم) نسل آدم(ع) را
اراده كرده منظور امرى فراگير بوده كه تمام انسانها را شامل مى شده است و
گرنه در موارد چندى كه حكايات اقوام پيشين و يا برخى افراد را نقل مى كند
و موضوع خصوصيتى دارد از اين كلمه (بنى آدم) استفاده نمى كند با اينكه همه
از فرزندان آدم هستند. پس ما نمى توانيم (ابنى آدم) را قياس به (بنى آدم)
كنيم و بگوييم در آنجا هم مراد فرزندان غيرصلبى او هستند. گذشته از
استهجان معنوى كه درجمله بنابراين معنى به وجود مى آيد كه از شأن قرآن
كريم به دور است.
در قسمت بررسى تاريخ ابراهيم خليل(ع) چنين آمده است:
(… از پيامبران پس از ابراهيم هيچ يك بر قوم خود نفرين نكرد و اگر نفرين
كرد مانند يونس بن متى بى اثر ماند، بلكه همه آنان به سيره ابراهيم و آهنگ
خاصى كه در نشر توحيد در پيش گرفت اقتدا كردند و راه مهاجرت در پيش
گرفتند… ) (صفحه 325)
اين ادعا (نفرين نكردن پيامبران پس از ابراهيم) عجيب است چون لوط(ع) كه
معاصر ابراهيم(ع) بوده ظاهراً آيين شريعتى جداگانه نداشته و بر شريعت
ابراهيم(ع) بوده چون قرآن كريم تصريح دارد: (فآمن له لوط) (عنكبوت/ 26) پس
ازاين كه قومش گفتند: اگر تو از راست گفتارانى بگو تا خدا بر ما عذاب نازل
كند. گفت: (رب انصرنى على القوم المفسدين) و سپس قرآن كريم چگونگى آمدن
ملائكه را جهت نابودى قوم لوط بيان مى كند.
و همچنين قرآن مجيد چگونگى نفرين موسى(ع) فرعونيان را چنين نقل مى كند:
(وقال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملأه زينة و اموالاً فى الحيوة الدنيا
ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلايؤمنوا
حتى يروا العذاب الأليم) يونس/ 88
و درمورد يونس(ع) نيز نفرينش بى اثر نماند، بلكه عذاب نازل شد، ولى پس از
ايمان آوردن قومش عذاب نازل شده برطرف گرديد، چنانكه قرآن كريم به صراحت
براين امر دلالت دارد:
(فلولا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين) يونس/ 98
در بررسى سيره لوط(ع) چنين آمده است:
(… در مورد اين فاحشه زشت، اساطيرى وارد شده است براين اساس كه شيطان براى
آنان مجسم شد وكار زشت لواط را به آنان تعليم داد. ولى اين اسطوره مخالف
قرآن است كه گفت: (انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم) (اعراف/ 127)
شيطان وهمرديفان او شما را مى بينند از آن جا كه شما آنان را نمى بينيد.
علاوه بر اينكه تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد كه لمس و مباشرت را
ايجاب كند بلكه بايد گفت: شيطان در عالم خواب با همه ملتها مواجه مى شود و
اين كار زشت را ترويج مى كند ولى تا آن زمان هيچ ملتى به دعوت شيطان پاسخ
مثبت نداده بود و اين مردم بد سيرت بودند كه براى اولين بار مرتكب اين
كفران عظيم شدند) (صفحه 334)
چنانكه پيش ازاين يادآور شديم برخى مطالبى را كه قرآن كريم به گونه عام
بيان كرده و در قالب جمله هاى خبريه يا به صورت ديگر به ترتيب موضوعها و
احكام بار شده بر آنها ارائه نموده، با در نظر گرفتن حال عمومى موضوع مى
باشد واين منافاتى ندارد با اتفاقاتى كه گاه بر خلاف اين سيره متعارف
اتفاق مى افتد، چنانكه قرآن مجيد با اينكه در آيه يادشده تصريح به ديده
نشدن شيطان توسط انسان دارد درمورد آدم(ع) مى فرمايد شيطان آدم را با
قسمهايى كه خورد اغوا كرد. مگر گفته شود آن نيز در خواب بوده است!
و نمونه هاى زيادى براى آن مى توان يافت: قرآن كريم مى فرمايد: (ولاتعلم
نفس بأيّ ارض تموت) حال آن كه بسيارى از اولياء ازمحل دفن خويش و بلكه
ديگران خبر داده اند. بنابراين آشكار شدن شيطان براى قوم لوط(ع) منافاتى
با آيه شريفه ندارد. واينكه ايشان اظهار داشته: ( تجسم نمى تواند وجود
مادى داشته باشد كه لمس و مباشرت را ايجاب كند) اولاً، كيفيت وجودى شيطان
براى ما ناشناخته است واينكه آيا او مى تواند در قالبى مادى ظاهر شود؟ و
ثانياً، چنانكه انسان رؤياهاى مختلفى را هنگام خواب سير مى كند و تمام
اتفاقاتى كه در بيدارى برايش مى افتد در خواب نيز مى بيند و هيچ متوجه جسم
بودن يا نبودن خود و اشيائى كه با آنها برخورد مى كند در آن هنگام نيست
ومانند بيدارى از آنها متوحش يا متلذذ مى شود وچه بسا آثارى را در بيدارى
از آنها مى بيند. بنابر اين ممكن است ظاهر شدن شيطان براى قوم لوط و تعليم
لواط اين چنين بوده است. لذا بدون تحقيق همه جانبه و رسيدن به نتيجه اى
قطعى نمى توان روايتى را با حربه اسطوره بودن كنار زد و حكم به مجعول بودن
آن كرد.
سپس نويسنده چنين ادامه مى دهد:
(عذابى كه بر قوم لوط نازل شد، يكى از سنگهاى عظيم آسمانى بود كه در كنار
شهرهاى آنان فرود آمد و با لرزشى مهيب سرزمين آنان را زير و رو كرد. و چون
اين سنگ عظيم از آسمان سوم يعنى آستروئيدهايى كه در فضاى بين مريخ و مشترى
مى چرخند فرود آمده بود، در اثر جاذبه و فشار حركت سنگريزه هاى فراوانى با
خود آورد كه بعد از زير و رو شدن سرزمين آنان بر سر فراريان فرو ريخت و
همگان را نابود ساخت: (امطرنا عليهم حجارة من سجيل… ) (صفحه 334)
قرآن كريم عذاب قوم لوط را چنين بيان مى كند:
(فاخذتهم الصيحة مشرقين. فجعلنا عاليها سافلها و أمطرنا عليهم حجارة من سجيل. ان فى ذلك لآيات للمتوسّمين) حجر 73 - 75
پس آنها را صبحگاهان صيحه اى در گرفت. پس زبرين آن را زيرين قرارداديم و
بر آنها سنگ از (سجيل) بارانديم. بدرستى كه در اين براى پندگيرندگان هر
آيه نشانه هايى است.
درآيه شريفه به سه مورد عذاب اشاره شده است:
صيحه (ندائى مهيب) ، زير و رو نمودن، باريدن سنگ كل (سجيل) بنا بر قولى در
معناى اين لفظ. گويا نويسنده براى جمع بين اين سه عذاب، مجبور به خلق چنين
داستانى شده است، ولى اين تفسير از جنبه هاى مختلف داراى اشكال است:
ايشان ادعا كرده كه (سجيل) سنگريزه هاى فراوانى بود كه بر سر فراريان فرو
ريخت. قرآن كريم تعبير (عاليها سافلها) دارى يعنى زير و روى كامل. با اين
وجود آيا معقول است كسى بماند تا اينكه در هنگام فرار با سنگريزه به قتل
برسد!
همچنين تصريح كرده كه سنگى عظيم از آسمان در كنار شهرهاى آنان فرود آمد كه
بوسيله لرزش آن سرزمين آنان زير و رو گرديد. حتماً چنين سنگى بايد به حجم
كوهى باشد و به صدها تن وزن آن برسد تا بتواند كه سرزمين وسيعى را زير و
رو كند. و اگر چنين است چگونه قرآن كريم اشاره اى بدان نكرده در صورتى كه
مى تواند آيه اى بزرگ از آيات الهى و پندى براى مردم باشد و در ذيل همين
آيات، دو مرتبه لفظ (آيه) تكرار شده به صورت مفرد و جمع، و اين خلاف روش
قرآن كريم است كه چنين آيه بزرگى در آن مكان موجود باشد وبدان اشاره
نداشته باشد و قرآن مجيد خود تصريح دارد كه شما روز و شب بر آن وادى مى
گذريد: (وانكم لتمرّون عليهم مصبحين و بالليل أفلاتعقلون)
و با آن كه آن وادى گذرگاه بوده به تصريح قرآن، ولى در هيچ تاريخى وجود
چنين سنگى آسمانى نقل نشده است. گذشته از اينكه چنين حكايتى كه پديد آمده
از ذهن نويسنده و گويا براساس برخى فرضيه هاى نجومى است و مستند به صريح
قرآن كريم يا احاديث قطعى يا علم نمى باشد، چگونه تفسيرى قطعى براى آيات
شريفه قرآن مجيد مى شود وآيا تفسير به رأى كه به شدت مورد نهى قرار گرفته
جز اين است؟
در قسمت بررسى تاريخ (ايوب) چنين آمده است:
(… قرآن مجيد به شيطان وعده مى دهد و رخصت عنايت مى كند:
(واجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد) (اسراء/ 64)
واين سواره و پياده شيطان كه مى توانند در خون بشر شناور باشند (يجرى من
ابن آدم مجرى الدم) و مى توانند در نطفه فرزندان بشر شركت كنند و يا در
اموال آنان تصرف نمايند و به آتش بكشند، غير از ميكروبها و ويروسهاى عفونت
زا چيز ديگرى نيستند… ) (صفحه 345)
اينكه فى الجمله ادعا كنيم در برخى از روايات، بويژه رواياتى كه در باب
طهارت و نجاست و درمورد پاكيزگى انسان وارد شده است، مراد از شيطان،
ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا باشد، شايد دور از واقعيت نباشد. و اما
اينكه در تفسير آيه شريفه يادشده مطلقاً اعوان و انصار شيطان را كه در كار
اغواء بشر او را يارى مى كنند، منحصر به ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا
بدانيم، يكى ديگر از نظريه هاى غريبى است كه ايشان عنوان كرده است. چه آن
كه خود قرآن كريم تصريح دارد:
(انه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم)
به درستى كه او و قبيله اش از آنجايى كه شما آنها را نمى بينيد، شما را مى بينند.
در اين آيه شريفه قبيله شيطان نيز مانند خود وى از امور غيرمربوط به عالم
شهود خوانده شده اند واگر مراد ميكروبها باشند كه مربوط به همين عالم اند
و با چشم (مسلح يا غيرمسلح) نيز ديده مى شوند.
تفصيل قبيله شيطان كه طبق اين آيه شريفه از جنس خود او مى باشند در آن آيه
ديگر بعنوان پياده و سواره بيان شده است. و گذشته از اينها سياق آيه شريفه
(اجلب عليهم… ) و آيات قبل و بعد آن كه درمورد اغواى بشر است، خود ادعاى
نويسنده را مردود مى شمارد،. چه آن كه اغوا وسوسه اى است كه در نفس
انسانها تأثير گذارده و افكار آنها را در اختيار مى گيرد و به جهت دلخواه
سوق مى دهد. و گستره عمل ميكروبها و ويروسهاى عفونت زا به جسم انسان محدود
شده و ارتباط مستقيم با جبنه نفسانى و روحانى وى ندارد.
نقدى بر بازنگرى تاريخ انبياء
پدیدآورعلیرضا عطار
نشریهپژوهشهای قرآنی
تاریخ انتشار1388/01/26
کلمات کلیدیآيه تطهير
1833 بازدید
نقدى بر بازنگرى تاريخ انبياء
عليرضا عطار