اسلام و اومانيسم

پدیدآورسیدمحمود نبویان

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1420 بازدید
اسلام و اومانيسم

سيد محمود نبويان

اسلام و بويژه قرآن كريم، نسبت‏به انسان رويكرد خاصى را ارائه مى‏دهد . برخلاف ديدگاه اومانيستى كه با نفى هرگونه موجود مجرد و نيز نفى روح مجرد انسان، بدن و اميال او را محور عالم قرار داده و در صدد است كل جهان را بر اساس اميال خود شكل داده و مسلط بر طبيعت گردد، در رويكرد اسلامى، محور عالم، انسان خطاكار نيست‏بلكه خداى متعال محور همه امور است; يعنى هم امور تكوينى عالم به خداى متعال بر مى‏گردد (و در قرآن كريم، خداى متعال خالق همه اشياى عالم است و هيچ موجودى به صورت مستقل در ايجاد هيچ موجود ديگر مؤثر نمى‏باشد) و هم نظام تشريع با اراده حكيمانه الهى شكل مى‏گيرد .
انسان اسلامى با واقع بينى و به دور از هر گونه تكبر و قضاوت غير صحيح نسبت‏به خودش، به نقصهاى معرفتى مختلف و گوناگون خويش و نيز وجود اميال، هوى و هوسهاى متنوع در درون خود كه عدم ايجاد اعتدال در ارضاى هريك از آنها موجب تباهى انسان و اسارت عقل او مى‏گردد، كاملا وقوف دارد و به همين جهت‏خويشتن را محتاج راهنماييهاى موجود برتر و كاملترى (يعنى خداى متعال) مى‏داند كه به سبب برخوردارى از علم، قدرت و ساير كمالات نامتناهى از هر گونه خطا و اشتباه و نيز تاثير پذيرى از هوى و هوس به دور است . و با نگاه ترديدآميز به دستاورد عقل محدود و غير مصون از خطا و نيز متاثر از اميال و هواهاى نفسانى خويش، وصول و دستيابى به سعادت و كمال حقيقى و نهايى خويش را در سايه پيروى صادقانه از هاديانى مى‏داند كه از ناحيه آن موجود كامل نامتناهى فرستاده شده‏اند .
خدا محورى - و نه انسان محورى - مهمترين ركن ديدگاه و رويكرد دين اسلام به همه پديده‏ها و از جمله انسان است . براى روشن شدن نظر اسلام در اين مساله، مباحث را در چهار ديدگاهى كه در بخش اول (اومانيسم) بيان گرديد، پى مى‏گيريم:

1- ديدگاه هستى شناسانه

در ديدگاه قرآن كريم، محورى‏ترين موجود در نظام هستى، خداى متعال است، به طورى كه فرض عدم اين موجود، مستلزم عدم و نيستى همه نظام هستى است . به سبب همين محوريت است كه در قرآن كريم، شايد هيچ واژه‏اى به اندازه واژه «الله‏» به كار نرفته است . با قطع نظر از واژه‏هاى رب، اله و نيز ضميرهايى كه در قرآن به خداى متعال بر مى‏گردد، لفظ «الله‏» 1772 بار در قرآن ذكر شده است . براى روشن شدن مساله خدا محورى در ديدگاه اسلامى، لازم است توضيحى بيان گردد .
چنانچه در اومانيسم بيان گرديد، انسان محور همه امور عالم است; يعنى هم نظام تكوين بايد تابع اميال و خواسته‏هاى انسان تنظيم شود و هم نظام تشريع و قانونگذارى بايد مطابق خواسته‏هاى او باشد . و در اين امر، انسان بايد صرفا به خودش، عقل و دستاورد معرفتى خويش اعتماد نموده و نيازى به موجود ماوراى خود نداشته باشد .
در حقيقت، انسان در اين ديدگاه، در مركز دايره هستى قرار داشته و تمام امور غير از انسان، در كمانهاى اين دايره قرار دارند و با حذف انسان، امور ديگر نيز پوچ و بى معنى خواهد بود .
اومانيسم، با حذف هر گونه موجود مجرد، و در نتيجه با حذف خداى متعال، خويشتن را مهمان خانه اين جهان نمى‏داند بلكه مالك و صاحبخانه اين جهان مى‏داند، از اين رو به خودش حق مى‏دهد كه مطابق ميل خويش، هر گونه تصرفى در جهان نمايد . از ناحيه ديگر، برخلاف ديدگاه اسلامى كه قائل به وجود خداوند و خلقت‏حكيمانه او است‏به طورى كه خلقت هر موجودى به بهترين وجه ممكن صورت گرفته است:
«الذى احسن كل شى‏ء خلقه‏» (2)
خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلق كرد .
و همچنين تمام موجودات بر اساس نظم دقيق برخاسته از حكمت الهى، داراى بهترين جايگاه قابل تصور براى رسيدن به كمال خود بوده و از اين جهت، به سوى كمال خويش در حركت و به سخن ديگر هدايت‏يافته‏اند:
«قال فمن ربكما يا موسى، قال ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى‏» (3)
يعنى: فرعون گفت اى موسى، خداى شما كيست؟ موسى پاسخ داد كه خداى ما آن كسى است كه به همه موجودات عالم، لقت‏خاص آنها را اعطا نموده و سپس آنها را هدايت كرده است .
رويكرد اومانيستى با نفى هر گونه نظم پيشين الهى موجودات، با ادعاى مالك و صاحبخانه بودن انسان، بر آن است كه انسان بايد كل موجودات جهان را بر اساس خواسته‏هاى خود نظم بخشد . جمادات عالم، كوهها، درياها، كرات آسمانها و . . . بايد تحت‏سيطره كامل انسان باشد و انسان مجاز است‏به دلخواه خود هر گونه تصرفى در آنها نمايد . گياهان نيز بايد نظمى برخاسته از معرفت‏بشر و اميال او بيابند، بويژه حيوانات نيز، صرفا ابزارى دست انسان هستند، و در حقيقت كل عالم، موش آزمايشگاهى انسان و ابزارى براى او جهت وصول به خواسته‏هايش مى‏باشند و چون انسان مالك و صاحبخانه جهان و آنچه در آن است مى‏باشد اجازه دارد در هر يك از موجودات به هر صورتى كه مى‏خواهد تصرف نمايد . نكته مهم اين كه او در تصرفات خود نبايد به هيچ موجودى نيز پاسخ گويد بلكه او در حقيقت، (فعال مايشاء و لا يسئل عما يفعل) مى‏باشد . از اين رو، هدف علوم تجربى كه در دنياى سنتى، كشف نظم پيشين الهى ميان موجودات بوده است تغيير نموده و صرفا در صدد قدرتمند نمودن انسان براى تسلط بر جهان طبيعت است .
«فرانسيس بيكن‏» (1561- 1624) كه پيامبر علوم تجربى جديد تلقى مى‏شود، با كار و تلاش خود موجب شد تا هدف و ديدگاه علم تجربى جديد، از هدف علم سنتى فاصله گيرد . هدف علم جديد تسلط بر طبيعت، و ديدگاه آن مكانيكى است.
بيكن، جهان را با چشمانى ديگر مى‏نگريست، او نمى‏خواست فقط به تماشاى طبيعت‏بنشيند، بلكه مى‏خواست روشى براى كنترل آن بيابد . او بر آن بود كه هدف صحيح علم، به دست آوردن كشفيات و قدرت‏هاى جديد است . بيكن مى‏گفت:
چند بار رئيس ما به ما گفته است كه با جهان، چنان كه هست ارتباط برقرار كنيم نه چنان كه انتظار داريم باشد، اما به اعتقاد (من) روشى جديد براى برقرارى ارتباط با جهان نيز وجود دارد و آن روشى است كه مى‏تواند حدود فرمانروايى آدمى را گسترش دهد تا بر همه چيزها كارآيى داشته باشد . (4)
هدف درست و معقول علم، چيزى جز اعطاى كشفيات و نيروهاى جديد به زندگى انسان نيست . (5)
توماس هابز (1679- 1588) نيز مانند بيكن بر اين امر تاكيد مى‏ورزيد كه غايت دانش، قدرت و توانايى است . (6)
«رندال‏» نيز معتقد است كه در عصر جديد، بر اساس تبيينهاى فلسفى انجام شده، جهان، خالى از جلوه‏هاى الهى دانسته شد و در نتيجه به طبيعت‏با نگاهى ابزارى نگريسته شد، از اين رو، هدف علم تمجيد خداوند نبود، بلكه هدف تازه آن، بسط تسلط انسان بر طبيعت‏بود . در اين مرحله، علم بيشتر انسانى و كمتر الهى است . (7)
علوم انسانى در دنياى مدرن نيز سرنوشتى بهتر از علوم تجربى ندارد . روانشناسى، فلسفه، اقتصاد، سياست، اخلاق و . . . بر اساس خواسته‏هاى برآمده از اميال انسانى و معرفت منحصر به همين دنياى مادى‏اش شكل گرفته است . منشا ارزش‏هاى اخلاقى و نيز ارزش‏هاى مثبت و منفى در حوزه سياست، از خدا يا دين و يا عالمى ماوراى جهان مادى بدست نمى‏آيد بلكه معرفت‏برآمده از حس و مشاهده انسانى و نيز تجربه‏هاى شخصى و اجتماعى بشر، مثبت و منفى بودن ارزشها را تعيين مى‏كند، به طورى كه هيچ امرى به صورت پيشينى (پيش از تجربه انسانى) داراى ارزش مثبت‏يا منفى نمى‏باشد و اگر امرى مورد خواست انسانها واقع شود، داراى ارزش مثبت و امرى كه انسانها از آن بيزار و رويگردان شوند، داراى ارزش منفى مى‏باشد .
نتيجه اين كه بر اين مبنا همه امور نظرى و عملى بشر فقط تابع خواست و معرفت انسان بوده و بر اساس آنها تنظيم مى‏شود و هيچ امر ديگرى - اعم از خدا و اديان و سنت‏هاى اجتماعى - حق دخالت در اين امور را ندارند .
در اين بيان، دين و خداوند نيز به همين سرنوشت گرفتارند; يعنى با عنايت‏به اعتقاد اومانيست‏ها در نفى موجودات مجرد و نيز خداى متعال، اگر برخى از اومانيست‏ها به دين يا خداوند اعتقادى داشته باشند به خدا و دينى اعتقاد دارند كه خودشان آن را بر اساس اميال و خواسته‏هاى انسان تنظيم نموده باشند . و اگر در موردى دستورى از خداوند و يا قانونى در دين با يك خواسته انسان (انسانى كه خواسته‏هاى مادى او مهمترين امرى است كه بايد در صدد ارضاى آن باشد) در تعارض باشد خداوند و دين بايد به نفع انسان و خواسته او كنار روند و در حقيقت دين و خداوند نيز مانند ساير امور در نقطه‏اى از كمان دايره‏اى واقع مى‏شوند كه مركز آن دايره انسان مى‏باشد .
به سخن ديگر دين و خداوند بايد انسانى باشند نه اين كه انسان مجبور باشد خواسته‏هاى خودش را با اوامر و نواهى خداوند و دستورات دينى، هماهنگ سازد و در صورت تعارض از خواسته‏هايش دست‏بكشد . و به اصطلاح، دين بايد انسانى باشد نه اين كه انسان دينى باشد .
اما در رويكرد اسلامى، خداى متعال محور عالم است . و به جاى اين كه خدايى كه خطا در او قابل تصور نبوده و محال مى‏باشد، مجبور باشد خود را منطبق بر خواسته‏هاى انسان نمايد (انسانى كه خطاكار بوده و تابع هوى و هوس است)، انسان خطاكار براى رسيدن به كمالات خودش بايد خويشتن را با دستورات خداوندى كه اهل هوى و هوس نبوده و خطا نيز در او امكان ندارد، سازگار نمايد . به سخن ديگر مركز دايره هستى، خداى حكيم و رحيم است و انسان مانند ساير موجودات عالم براى وصول به كمالات خود بايد در مسيرى واقع شود كه خداى متعال معرفى و تبيين نموده است .
نسبت‏به خدا محورى، قرآن كريم تاكيدات زيادى دارد، از يك طرف خداى متعال را محور نظام تكوين مى‏داند و از طرف ديگر، نظام تشريعى و قوانين سعادت آفرين را ناشى از علم، حكمت و رحمت‏بى‏منتهاى خداوند مى‏داند .
قرآن، خداوند را خالق آسمان و زمين، (8) خورشيد و ماه، (9) نور و ظلمت، (10) شب و روز (11) و مقدار آن، (12) ارسال كننده ابر و باد و باران، (13) نگهدارنده پرندگان در آسمان، (14) روزى دهنده همه موجودات، (15) خالق انسان (16) ، اعمال و اراده‏هاى او (17) و در يك سخن، خالق همه اشيا و موجودات ماسواى خودش (18) و مرجع و بازگشت همه موجودات عالم مى‏داند . (19)
به همين جهت، هيچ خالق و علت مستقلى غير از خداى متعال در نظام عالم هستى، مورد قبول انديشه اسلامى نمى‏باشد . همچنين، قرآن، احكام و قوانين را از ناحيه خداى متعال مى‏داند . (20) و كسى را كه بر غير احكام الله، حكم مى‏نمايد كافر، ظالم و فاسق خوانده است . (21) از اين رو، هر نوع قانونى كه با قوانين الهى مخالفت‏يا تضاد داشته باشد از نظر قرآن كريم و اسلام، كاملا مردود مى‏باشد . علاوه بر اين، در ديدگاه قرآن، موجودات مساوى با ماده نبوده و موجودات مجرد زيادى هستند كه حظ آنها از وجود و كمالات آن، بيش از موجودات مادى بوده و تدبير امور عالم ماده را در طول اراده و تدبير خداوند و با اذن تكوينى او انجام مى‏دهند .
قرآن كريم وجود ملائكه را امرى مسلم دانسته و آنها را مطيع اوامر الهى، (22) تدبير كننده امور، (23) امداد كننده مؤمنين در نبرد و جهاد عليه مشركين، (24) توفى كننده ارواح انسانها، (25) نازل كننده وحى الهى و . . . مى‏داند .
همچنين در رويكرد اسلامى، حيات انسان منحصر به دنياى مادى نبوده و انسان در سراى ديگر، متناسب با اعمال و رفتارهاى خويش داراى زندگى ابدى مى‏باشد . (26)
تاكيد قرآن كريم بر مساله قيامت، آن قدر زياد است كه تقريبا يك سوم آيات قرآن، بر مساله قيامت دلالت مستقيم و يا غير مستقيم دارند .
نتيجه آن كه از جهت هستى شناختى، در ديدگاه اسلامى، خداوند - و نه انسان - محور نظام تكوين و تشريع بوده و موجودات عالم، منحصر به موجودات مادى نيستند، چنان كه عالم هستى نيز منحصر به عالم ماده نبوده و با مساله مرگ، زندگى و حيات انسان، ختم نمى‏شود بلكه انسان وارد مرحله يا مراحل ديگرى از حيات خويش مى‏شود كه به علت ابدى و نامتناهى بودن آن زندگى، حيات دنيوى انسان در مقابل او به هيچ وجه قابل قياس نيست .

2- ديدگاه انسان شناسانه

در ديدگاه اسلامى، انسان از عظمت و شرافت‏بسيار بالايى برخوردار است و عليرغم باور خدامحورى در اين ديدگاه، انسان نيز از طريق افاضه الهى، داراى اهميت والايى در ميان ساير موجودات است، به طورى كه خداى متعال، علم خاص به اسما را به انسان تعليم داده و صرفا انسان را شايسته تعلم اسماى الهى مى‏داند نه فرشتگان و نه هيچ يك از موجودات عالم ماده را . قرآن مى‏فرمايد: «و علم آدم الاسماء كلها» (27) و همه نامها را به آدم آموخت .
و به سبب همين شرافت، خداى متعال، موجودات عظيمى چون ملائكه خود را موظف مى‏نمايد در برابر عظمت انسان، سجده نمايند:
«فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين‏» (28)
پس چون او را استوار بپرداختم و در آن از روح خود دميدم، همگى براى او سجده كنيد .
و نيز نسبت‏به موجودات مادى زمينى مى‏فرمايد آنها براى انسان خلق شده‏اند .
«هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا» (29)
يعنى: او كسى است كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريده است .
شرافت و عظمت انسان در نگاه اسلامى، آن قدر زياد است كه از يك طرف (چنانچه در ابتداى اين نوشتار آمده است) در جريان خلقت موجودات عالم، فقط در مورد خلقت انسان است كه خداى متعال به خودش آفرين مى‏گويد:
«ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين‏» (30)
يعنى: آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشانديم، پس از آن خلقتى ديگر انشا نموديم، آفرين بر قدرت كامل بهترين آفريننده .
و از طرف ديگر، در ميان موجودات، هيچ موجودى شايستگى جانشينى خداوند در روى زمين را ندارد، فقط انسان اين شايستگى را يافته است كه خليفه و جانشين خداى متعال - يعنى موجود كامل مطلق نامتناهى و داراى علم و قدرت و كمالات بى‏نهايت - شود .
«و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة‏» (31)
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت، من گمارنده جانشينى در زمين هستم .
از اين رو، شايسته است كه به بعضى از نكات اساسى و بنيادى ديدگاه اسلام به انسان، اشاره گردد . آن امور عبارتند از:

1- اصالت روح

قرآن كريم، گر چه پيدايش انسان اوليه (حضرت آدم عليه السلام) را از خاك و خلقت نسل او را از آبى پست مى‏داند:
«و بدا خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين‏» (32)
يعنى: و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد، سپس نسل او را از چكيده‏اى از آبى پست مقرر داشت .
ولى اين امر به بدن انسان بر مى‏گردد، اما حقيقت انسان به اعتقاد قرآن، همين بدن محسوس او نبوده بلكه علاوه بر بدن، انسان داراى روح مجرد نيز مى‏باشد و اين روح در انسان، هويت اصلى انسانيت انسان را تشكيل مى‏دهد به طورى كه تمام سعادتها و شقاوتها به همين روح باز مى‏گردد .
آيات شريفه‏اى كه در زمينه وجود روح، اصالت و تجرد آن در قرآن آمده است‏به دو دسته كلى تقسيم مى‏شوند:
نخست آياتى كه اصل وجود روح را مطرح ساخته‏اند و دوم آياتى كه افزون بر اصل وجود روح، استقلال، تجرد و بقاى آن پس از مرگ را نيز مورد عنايت قرار مى‏دهند .
از جمله آياتى كه دلالت‏بر اصل وجود روح دارند عبارتند از:
«الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدا خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سواه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون‏» (33)
يعنى: كسى كه هر چيز را آفريد نيكو آفريد، و آفرينش انسان (آدم) را از گل آغاز كرد - سپس نسل او را از چكيده آب پست پديد آورد - سپس او را استوار كرد و در او از روح خويش دميد و براى شما گوش و چشمان و دلها آفريد، چه اندك سپاس مى‏گزاريد .
در سوره مؤمنون در آيات دوازدهم تا چهاردهم پس از ذكر مراحل جسمانى خلقت انسان مى‏فرمايد: «ثم انشاناه خلقا آخر» سپس خلقت ديگرى آفريديم .
روشن است كه آفرينش ديگر، پس از تكامل جنبه جسمانى، نمى‏تواند مرحله‏اى از مراحل خلقت جسمانى انسان باشد، بلكه بايد خلقت امر ديگرى غير جسمانى باشد كه همان روح انسان مى‏باشد; زيرا در هيچ يك از مراحل خلقت جسمانى، تعبير «خلقا آخر» (خلقت ديگر) نيامده است و اين اختلاف در تعبير، حاكى از دو نوع مخلوق است: مخلوقى كه همان جسم و بدن انسان است و مخلوق غير جسمانى و مجرد كه همان روح انسان مى‏باشد، و الا اختلاف در تعبير لغو خواهد بود . (34)
اما يكى از آيات مختلفى كه افزون بر وجود روح، استقلال و بقاى آن پس از مرگ را نيز اثبات مى‏كند، آيه زير است .
«و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون‏» (35)
يعنى: و (كافران) گفتند: آيا آنگاه كه مرديم و پوسيده شديم و ذرات جسم ما در زمين ناپديد شد، به راستى آفرينشى دوباره خواهيم يافت؟ ! بلكه آنان ديدار با خداوندگارشان را انكار مى‏كنند! بگو فرشته مرگ بر شما گمارده شده، شما را به تمام و كمال دريافت مى‏كند، سپس به سوى خداوندگارتان باز خواهيد گشت .
با توجه به واژه «توفى‏» كه به معناى دريافت كردن تمام و كمال يك شى‏ء است، (36) آيات ياد شده بر آن دلالت دارند كه هنگام مرگ علاوه بر آنچه مشاهده مى‏شود (جسم بدون حركت و درك و احساس)، چيزى كه حقيقت و خود انسان است و به تمام و كمال به وسيله فرشتگان الهى دريافت مى‏شود، همان روح است; زيرا جسم پس از مرگ و پيش از مرگ در اختيار و در بين ما است و فرشته وحى آن را دريافت نمى‏كند .
نكته شايان توجه در اين آيه، آن است كه خداوند، پندار منكران معاد را كه مى‏پنداشتند انسان همان جسم اوست و با مرگ متلاشى شده و ذرات آن در زمين ناپديد مى‏شوند نادرست دانسته و مى‏فرمايد: حقيقت و هويت واقعى شما امر ديگرى است كه به تمام و كمال به وسيله فرشته مرگ دريافت مى‏شود و با مرگ و متلاشى شدن جسم، نابود شدنى نيست و مستقل از جسم به زندگى خود ادامه مى‏دهد . (37)

2- خودشناسى

از امور ديگرى كه مورد تاكيد ديدگاه اسلام و قرآن كريم مى‏باشد . «مساله خودشناسى‏» است .
انسان تا هويت واقعى خويش را نشناسد، به كمال حقيقى خود وقوف و معرفت نيافته و در نتيجه نمى‏تواند به آن نايل شود . قرآن كريم مى‏فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون‏» (38)
يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بر شما باد رعايت نفس خودتان، چه آنان كه گمراه شده‏اند گمراهيشان به شما ضرر نمى‏رساند، اگر شما خود راه را از دست ندهيد، باز گشت همه شما به خداست و پس از آن به آنچه عمل كرده‏ايد آگاهتان مى‏نمايد .
اين آيه در مقام تحريك مؤمنين به اين امر است كه مبادا طريق هدايت را از دست‏بدهند . و نكته مهم اين است كه در مقام بيان تحريك، به الزام به طريق هدايت، امر مى‏نمايد كه خودتان را دريابيد (عليكم انفسكم). بنابراين، از اين تعبير قرآن به دست مى‏آيد نفس انسان مؤمن، همان طريق و راه هدايتى است كه او بايد در اين طريق و مسير به خداى متعال برسد .
بر اين اساس، وقتى انسان به كمال واقعى خويش واصل مى‏شود، كه خودش را به صورت درست‏بشناسد، و از اين روست كه در لسان ائمه عليهم السلام بر شناخت نفس، تاكيد زيادى شده است .
حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد:
«كفى بالمرء معرفة ان يعرف نفسه .» (39)
يعنى: براى معرفت آدمى همين بس كه خودش را بشناسد .
«كفى بالمرء جهلا ان يجهل نفسه .» (40)
يعنى: براى نادانى آدمى همين بس كه خودش را نشناسد .
بر خلاف ديدگاه اسلامى كه بر خودشناسى تاكيد فراوان مى‏ورزد، انديشه مدرن همت اصلى خود را در شناخت جهان و تغيير آن قرار داده است . (41)

3- هويت از اويى داشتن

آموزه ديگر اسلام در مورد انسان اين است كه انسان (مانند ساير موجودات عالم) هويتى از اويى داشته و هيچ گونه استقلالى ندارد . انديشمندان و فلاسفه اسلامى اين حقيقت والا را به اين صورت تبيين نموده‏اند كه چون انسان و جميع موجودات ديگر، مخلوق و معلول خداى متعال مى‏باشند، هويت مستقلى از خودشان نداشته بلكه هويت‏حقيقى آنها هويتى تعلقى و ربطى نسبت‏به علت ايجادى آنها مى‏باشد .
به عبارت ديگر، وقتى كه در مورد رابطه عليت و معلوليت، نظرى دقيق بيافكنيم، روشن مى‏شود معلول، موجودى نيست كه داراى ارتباط با علت‏باشد، بلكه حقيقت او، اين است كه عين ارتباط با علت است; زيرا اگر معلول را موجودى بدانيم كه با وجود علت، ارتباط برقرار نموده است (يعنى رابطه معلول با علت را از باب اضافه مقولى بدانيم) مستلزم آن است كه قبل از تحقق ارتباط، معلول مانند علت در خارج موجود باشد . و به سخن ديگر، معلول، جداى از ارتباط با علت و قطع نظر از ارتباط با علت، تحقق و وجودى داشته باشد و سپس با علت، رابطه برقرار نمايد .
ولى روشن است كه چنين فرضى مستحيل است; زيرا علت در اينجا; يعنى موجودى كه به معلول، وجود بخشيده است، حال اگر معلول، قبل از ارتباطش با علت، موجود بوده است، پس در واقع، معلول اين علت نمى‏باشد; زيرا وجودش را از ناحيه او دريافت نكرده است .
از طرف ديگر، با فرض اين كه معلول، داراى وجود است، ديگر نيازى به ارتباط با علت ندارد; زيرا او با قطع نظر از علت، موجود بوده و اگر فرض نماييم كه او بخواهد از علت، وجود دريافت نمايد، مستلزم تحصيل حاصل و محال است . بنابراين، معلول كه از ناحيه علت ايجادى‏اش، وجود يافته، عين تعلق و ربط به آن علت است (نه اين كه داراى ارتباط با علت‏باشد).(42)
نتيجه‏اى كه از نكته فوق بدست مى‏آيد اين است كه شناخت انسان، بدون شناخت‏خداى متعال ميسر نيست; زيرا وقتى كه هويت وجودى انسان، عين تعلق و ربط به خداى متعال مى‏باشد و همان طورى كه در مفاهيم اضافى، شناخت‏يك مفهوم به همراه مفهوم ديگر ميسر است (مانند مفهوم سقف كه بدون شناخت مفهوم كف قابل فهم نيست و يا مفهوم پدر كه بدون شناخت مفهوم فرزند ممكن نمى‏باشد) در اينجا نيز، شناخت انسان بدون شناخت‏خداى متعال، ميسر نمى‏باشد .(روشن است كه بحث ما بر روى ماهيت انسان نيست‏بلكه بحث ما در مورد هويت و هستى انسان است).
از اين رو همه انديشمندانى كه با نفى و انكار خدا، خواسته‏اند هويت واقعى انسان را تعريف نموده و آن را بشناسند، به خطا رفته‏اند; زيرا وقتى كه با براهين عقلى اثبات شده است كه هويت و وجود انسان، عين تعلق، وابستگى و ارتباط با خداى متعال مى‏باشد، طبيعى است‏شناخت انسانى كه عين ربط است‏بدون طرف ربط آن (يعنى خداى متعال) ممكن نخواهد بود .
و به همين جهت قرآن كريم، شناخت انسان را مرتبط با شناخت‏خدا دانسته به طورى كه نسيان و غفلت از خداى متعال را موجب نسيان و غفلت از انسان مى‏داند:
«و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون‏» (43)
يعنى: و مانند آنان نباشيد كه خدا را فراموش كردند، در نتيجه [خداوند نيز] خودشان را از يادشان برد .
بر اين اساس، ديدگاه مدرن به انسان، كه مبتنى بر نفى خدا است، ديدگاهى است كه از اساس و بنياد بر خطا بوده و باطل مى‏باشد .
انسانى كه دنياى مدرن معرفى مى‏نمايد، انسان حقيقى و واقعى نمى‏باشد، بلكه انسانى است كه از هويت اصيل و واقعى‏اش، فاصله زيادى گرفته است، در نتيجه، حقوق، آزادى و . . . كه براى اين انسان غير اصيل در نظر مى‏گيرد كاملا بى‏ربط و بلكه مضر به حيات اصيل انسان مى‏باشد .
به عبارت ديگر، انسانى كه انديشه مدرن معرفى مى‏نمايد، انسانى است كه از خود حقيقى‏اش بيگانه مى‏باشد .

4- جانشينى خداوند

فضيلت‏بزرگى كه در قرآن و رويكرد اسلامى، براى انسان در نظر گرفته شده اين است كه انسان، جانشين خداى متعال مى‏باشد و هيچ موجود ديگرى، داراى اين مقام نمى‏باشد .
انسان، جانشين خدايى است كه داراى علم نامتناهى، قدرت نامتناهى، زيبايى نامتناهى و جميع كمالات نامحدود است، و اين امر، بوضوح، حاكى از عظمت و ارزش والايى است كه در ديدگاه اسلامى براى انسان در نظر گرفته شد . چون روشن است كه جانشينى وقتى ميسر مى‏باشد كه فرد جانشين، نزديكترين شخص به خداى متعال در ميان ساير موجودات باشد، و همين مقام والاى انسان، سبب شده كه ملائكه الهى و فرشتگان، موظف شوند به او سجده نمايند .
در يكى از آيات قرآن كه به صورت زيبايى اين مساله را مطرح نموده، آمده است:
«و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة، قالوا اتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون و علم ءادم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون - و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين‏» (44)
يعنى: (به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين، جانشينى قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه فساد و خونريزى كند؟ ما تسبيح و حمد تو را بجا مى‏آوريم و تو را تقديس مى‏كنيم . پروردگار فرمود: من حقايقى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد . سپس علم اسما را همگى به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‏گوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد! فرشتگان عرض كردند: منزهى تو، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى نمى‏دانيم، تو دانا و حكيمى . فرمود: اى آدم آنان را از اسامى (و اسرار) اين موجودات آگاه كن، هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى‏دانم؟ و نيز مى‏دانم آنچه را شما آشكار مى‏كنيد و آنچه را پنهان مى‏داشتيد! و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده و خضوع كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد .
در آيات كريمه فوق، معيار عظمت انسان، علم او به اسماى الهى دانسته شده است .
از طرف ديگر، انسان در ديدگاه قرآنى، موجودى تصادفى و رها نيست «ايحسب الانسان ان يترك سدى‏» (45) آيا انسان، گمان مى‏كند بى‏هدف رها مى‏شود؟
بلكه موجودى ارزشمند و برگزيده است: «ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى‏» (46) سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه‏اش را پذيرفت و هدايتش نمود . و تنها اوست كه توانسته است‏بار امانت الهى را بر دوش كشد:
«انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان‏» (47)
يعنى: ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر بر تافتند و از آن هراسيدند، اما انسان آن را بر دوش كشيد .
بديهى است كه موجود امانت دار، موجودى مسؤول و مكلف است نه موجودى رها و آزاد و بى‏قيد و بند .

5- كمال نهايى انسان

مقصود از كمال، امر بالفعلى است كه اگر يك موجود خاص، آن امر بالفعل (كمال) را نداشته باشد ناقص خواهد بود . به سخن ديگر، كمال فعليتى است كه رفع كننده نقصان موجود، يا مفروض از يك موجود است . (48)
فعليتهايى كه در انسان، پديد مى‏آيد و رفع كننده نقص‏هاى او است‏يا به صورت طبيعى و بدون هيچ گونه تلاش اختيارى، به وجود مى‏آيد - مانند غريزه جنسى - كه به آن كمال غير اكتسابى اطلاق مى‏شود، و يا اين كه در پرتو تلاش آگاهانه و اختيارى حاصل مى‏شود كه كمال اكتسابى نام دارد .
اما آنچه در اين مقام از اهميت زيادى برخوردار مى‏باشد اين است كه به فعليت رسيدن چه دسته‏اى از استعدادهاى انسان، ملاك تحقق انسانيت انسان مى‏باشد؟ و در حقيقت‏بايد روشن شود كه كمال حقيقى انسان چيست؟
روشن است كه حصول كمالاتى در انسان مانند خوردن، خوابيدن، غريزه جنسى و . . . كه مربوط به بدن او است كمال حقيقى انسان محسوب نمى‏شود چون اين امور، از مسائل مشترك ميان انسان و ساير حيوانات مى‏باشد .
با توجه به تبيينى كه در اين بخش در مورد انسان ارائه گرديد، روشن شد كه هويت انسان، هويتى تعلقى و ربطى به خداى متعال است . از طرف ديگر، حيات جاويدان او در آخرت محقق خواهد شد، از اين رو، شناخت‏حقيقى انسان بدون فرض وجود خدا و جهان آخرت ممكن نمى‏باشد . قرآن كريم در مورد سعادت نهايى انسان مى‏فرمايد:
«و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما» (49)
يعنى: هر كس اطاعت‏خدا و رسولش كند، به رستگارى عظيمى دست‏يافته است .
جلب رضايت‏خداى متعال و تقرب به او، هدف و كمال نهايى انسان است كه او بايد با رفتارهاى اختيارى‏اش آن را بدست آورد:
«رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم‏» (50)
يعنى: هم خداوند از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند، اين رستگارى بزرگى است .
بنابراين، تقرب به خداوند، هدف و كمال نهايى انسان است كه فقط در پرتو رفتارهاى اختيارى انسان و اطاعت از دستورات الهى تامين مى‏شود . و هر چه انسان از خداوند دور شود و نسبت‏به اوامر و نواهى الهى اعراض نمايد از هدف حقيقى خود نيز دور مى‏شود .

3- ديدگاه معرفت‏شناسانه

از نكات قبل روشن شد كه هدف نهايى انسان تقرب به خداى متعال است، اما نكته اساسى در اين مقام اين است كه آيا انسان در رسيدن به اين هدف عظيم خود، مستغنى از هدايت‏خداى متعال بوده و به صورت مستقل مى‏تواند راه صحيح هدايت و وصول به كمال حقيقى را دريابد؟
پاسخ قرآن كريم نسبت‏به اين پرسش منفى است . در ديدگاه قرآن، انسان در ابتداى تولد خود، گرچه داراى علم حضورى به خود مى‏باشد ولى از هر گونه علم حصولى نسبت‏به جهان پيرامون خود خالى است و به همين جهت‏خداى متعال ابزار معرفت و ادراك را براى او قرار داده است تا به كمك آنها به علومى دست‏يابد:
«و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون‏» (51)
يعنى: و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى‏دانستيد و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد .
ولى علومى كه انسان به كمك اين ابزار براى خود حاصل مى‏كند وافى براى شناخت دقيق راه سعادت نمى‏باشد: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا» (52) و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است .
از اين رو، بشر نيازمند به هدايت‏خداى متعال است تا به انسانيت‏حقيقى نايل گردد و اين هدايت نيز فقط از طريق ارسال انبيا عليهم السلام براى بشر حاصل مى‏گردد:
«كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جآءتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدى من يشآء الى صراط مستقيم‏» (53)
يعنى: مردم يكدست‏بودند، خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى‏كرد با آنها نازل نمود، تا ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كند، تنها كسانى كه كتاب را دريافت كرده بودند و نشان‏هاى روشن به آنها رسيده بود به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف كردند، خداوند آنهايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود، و خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند .
در ديدگاه قرآنى، حيات واقعى انسان در اين است كه از تعاليم حيات بخش پيامبران، پيروى نمايد:
«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه يحشرون‏» (54)
يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى‏خواند كه شما را حيات مى‏بخشد . و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى‏شود و همه شما (در قيامت) نزد او گرد آورى مى‏شويد .
اما كسى كه از پيروى تعاليم الهى كه از طريق پيامبران توحيدى ارائه مى‏شود سر باز زند در ظلمات غوطه ور خواهد بود:
«او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون‏» (55)
آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟ اين گونه براى كافران، اعمالى كه انجام مى‏دادند، تزيين شده است .
بنابراين، انسان به علت قصور در فهم و ضعف در نيل به راه سعادت خويش، در زندگى اين دنيا محتاج به هدايت الهى است و انسان متكبرى كه بر اساس استكبار خود به جهل خويش مغرور شده و هواها و هوس‏هايش را حاكم و راهبر خود قرار داده چنين انسانى از حقيقت وجودى‏اش دور شده و به مرتبه حيوانيت، بلكه پست‏ترين حيوانات سقوط نموده است، اينان به حقيقت، از پست‏ترين حيوانات نيز سافل‏تر و در واقع مردگانى هستند كه راه مى‏روند:
«ان شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لا يؤمنون‏» (56)
يعنى: به يقين، بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى‏آورند .
«فانك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين‏» (57)
يعنى: تو نمى‏توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش كران، هنگامى كه روى برگردانند و دور شوند .
بنابراين، در ديدگاه اسلامى، انسان محتاج به هدايت الهى است و بدون آن در گمراهى سقوط خواهد نمود .

4- ديدگاه اخلاقى

چنان كه در بخش اول گذشت، ديدگاه اومانيستى جهان بينى مدرن، منشا ارزشهاى اخلاقى را در بيرون از انسان - مانند خدا يا اشياى ديگر پيرامون انسان در اين جهان - نفى نموده و آن را منحصر به درون انسان مى‏داند، به عبارت ديگر، اين ديدگاه، اميال انسان را تنها منشا ارزشهاى اخلاقى دانسته و براى آنها، صرفا يك كاركرد قائل بوده و آن، خدمت‏به اهداف انسانى است . (58)
«ديويد هيوم‏» (1776- 1711) نيز با نفى هر گونه منشايت موجودات بيرون از انسان نسبت‏به ارزشهاى اخلاقى، مى‏گويد:
هيچ بايدى نمى‏تواند از هست نتيجه شود و هيچ بايدى در هست ريشه ندارد . . . احكام ارزشى چه درباره خير و شر و چه زيبايى و زشتى تنها احساسات و تمايلات و سليقه‏هاى ما را منعكس مى‏كنند . (59)
اما از ديدگاه اسلامى، خداى متعال، چنان كه محور نظام تكوين مى‏باشد محور نظام تشريع و ارزشهاى اخلاقى نيز مى‏باشد و به همين جهت در قرآن كريم، اخلاق و ارزشهاى انسانى، بر اساس حكمت الهى تنظيم مى‏شود .
در ديدگاه اسلامى، انسان جزئى از مجموعه جهانى است كه بر اساس حكمت الهى خلق شده و به سوى يك هدف خاصى - كه همانا خداوند مى‏باشد - در سيلان و صيرورت است:
«الا الى الله تصير الامور» (60) آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى‏گردد .
از اين رو، هدف انسانى، امرى جدا و منفصل از هدف جهان نبوده و انسان نمى‏تواند براى خود، هدف و ارزشهاى كاملا جداگانه‏اى ترسيم نمايد، بلكه اهداف افعال و رفتار انسانى بر اساس دو امر تنظيم مى‏شود:
1- از يك طرف، جهان، زنده، با شعور و هدفمند است و كل جهان بر اساس حكمت الهى خلق شده و به سوى هدف والاترى در حال سيلان و حركت است:
«قال ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى‏» (61)
يعنى: گفت پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بود، داده و سپس هدايت كرده است .
وجود انسان بى‏ارتباط با وجود موجودات جهان نبوده، نوع ارتباط انسان با آن موجودات در وصول انسان به هدفش مؤثر است:
«و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا منه ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون‏» (62)
يعنى: او آنچه در آسمانها و آنچه در روى زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخته، در اين نشانهاى (مهمى) است‏براى كسانى كه انديشه مى‏كنند .
2- از طرف ديگر، در ديدگاه دينى، انسان داراى حيات ابدى است كه رفتارها و افعال او، سرنوشت آن زندگى را تعيين خواهد نمود . و چون انسان نمى‏تواند به صورت دقيق، روابط خود را با جهان و موجودات آن و نيز تاثير دقيق تك تك رفتارش را در زندگى ابدى جهان آخرت، ترسيم نمايد، بايد در نيل به ارزشهاى واقعى خودش به سراغ دين و خداى متعال رفته تا در اين مسير تكاملى خويش دچار سقوط و گمراهى نگردد .
در نتيجه، از ديدگاه قرآن كريم، ارزشهاى اخلاقى انسان، تابع اميال و خواسته‏ها و هوى و هوس‏هاى انسان نبوده بلكه بر اساس رابطه او با ساير موجودات جهان و تاثير افعال و كنشهاى انسان بر موجودات عالم و نيز از جهت رابطه افعال او و تاثيرش در زندگى و سعادت ابدى اخروى رقم مى‏خورد .
بررسى تطبيقى
در يك مقايسه اجمالى و كلى ميان اومانيسم، و ديدگاه اسلام در باره انسان، مى‏توان برخى از افتراقات اساسى و مهم دو ديدگاه را به صورت زير بيان نمود:
1- اساسى‏ترين افتراق ميان دو ديدگاه فوق اين است كه در ديدگاه اومانيستى، انسان محور همه عالم است; يعنى هم نظام تكوين و هم نظام تشريع بر اساس خواست و اراده انسان بايد تنظيم گردد ولى در ديدگاه اسلامى، محور نظام تكوين و نظام تشريع، خداى متعال است . و همه امور بايد بر اساس اراده حكيمانه و غير قابل خطاى الهى تنظيم شود .
2- در ديدگاه اومانيستى، رابطه انسان و نيز تمام موجودات جهان از دو سو قطع شده است; يعنى انسان نه رابطه‏اى با خداوند دارد و نه رابطه‏اى با معاد . در نتيجه به خودش وانهاده شده است . اومانيستها با ديدگاه سكولاريستى خود، يا وجود خداوند و معاد را منكرند و يا اين كه بر فرض قبول، براى خداوند و معاد هيچ نقشى در شؤون مختلف حيات انسانى قايل نيستند، بلكه معتقدند اوامر و نواهى الهى بايد خود را مطابق با خواستهاى انسان نمايند و اگر در موردى دين و آموزه‏هاى آن با خواسته‏هاى انسان، مخالفت نمايد محكوم به شكست مى‏باشد .
ولى از ديدگاه اسلامى، تساوى وجود با ماده و نيز رويكرد سكولاريستى باطل است و با فرض وجود خداوند و جهان آخرت، انسان بايد از تكبر و متابعت هوى و هوس خود دورى گزيند و براى وصول به هدف والاى خود، خويشتن را با آموزه‏هاى دينى منطبق نمايد .
به سخن ديگر، خداى حكيم و عليم نبايد خود را تابع انسان غير مصون از خطا و تبعيت كننده از هوى و هوس نمايد بلكه انسان خطاكار بايد تابع خداوند و اوامر و نواهى او شود .
3- با نفى خداوند در ديدگاه اومانيستى، تنها موجودى كه مالك اين جهان است، انسان مى‏باشد . و چون انسان مالك است‏حق هر گونه تصرفى در عالم را دارد; يعنى همانطورى كه دين بايد انسانى شود و موظف به انطباق خود با خواسته‏هاى انسان است، جهان موجودات نيز بايد تابع اراده و خواست انسان شوند و بدين جهت انسان چون صاحب خانه جهان است مى‏تواند جهان را مطابق ميل خودش بسازد و حق دارد جهت تامين خواست‏خويش، ابزارها و فناوريهاى سهمگينى را پديد آورد . وجود بمب‏هاى اتمى خانمان سوز، ابزارهاى جنگى بسيار مخرب، تحولات بسيار پيچيده ژنتيكى، تغيير جنسيت در انسان و . . . بر اساس اين ديدگاه قابل توجيه است .
ولى مطابق ديدگاه اسلامى، خداى متعال چون خالق كل هستى (ماسواى خودش) مى‏باشد، مالك همه هستى و از جمله انسان است و در حقيقت انسان، ميهمان‏خانه جهان است، بدين جهت، تصرفات او در جهان فقط بايد براى رسيدن به هدف نهايى و حقيقى‏اش باشد، و چون تعيين و تنظيم كيفيت و كميت تصرف انسان به صورت تفصيلى و متناسب با هدف نهايى‏اش، در حدود عقل بشر نيست، بايد هدايت‏حكيمانه الهى را گوش سپارد و تا مقدارى كه دين و آموزه‏هاى الهى اجازه تصرف داده‏اند، تصرف نمايد و الا هر گونه تصرفى از ناحيه انسان در جهان، بيش از محدوده تعيين شده در دين، سبب فساد انسان و جهان خواهد بود .
4- چون انسان مدرن، خويش را مالك جهان و مجاز به هر گونه تصرف در جهان مى‏داند، به دنبال معرفتى است كه او را در اين هدف قادر سازد، به همين جهت، هدف علوم تجربى در دنياى جديد، كسب قدرت هر چه بيشتر براى تسلط بر جهان مى‏باشد . ولى مطابق ديدگاه اسلامى، گرچه موجودات جهان مسخر انسان هستند، ولى هدف علوم صرفا تسلط بر جهان نيست‏بلكه توجه به آيه و نشانه بودن جهان ، منتقل شدن به خداى متعال هدف اصلى معرفت‏بشر مى‏باشد، در حقيقت انسان بايد ضمن بهره جستن از موجودات جهان، به بعد نشانه و مرآت بودن موجودات جهان توجهى عارفانه و عالمانه نمايد تا به هدف والاى خود دست‏يابد .
5- مالك و همه كاره بودن انسان در جهان هستى بنابر ديدگاه اومانيستى، مستلزم آن است كه انسان مدرن، ولايت و حاكميت هيچ موجودى غير از خود را نپذيرد و صرفا خود را موظف به تكليفهايى بداند كه خودش، با رضايت‏خود جعل نموده است، از اين رو، در اين ديدگاه، ولايت‏خداوند و اولياى او بر انسان، مردود و باطل است .
اما در ديدگاه اسلامى، انسان با آگاهى از ضعف و خطاپذيرى خويش سعى مى‏نمايد تا با پذيرفتن ولايت‏خداى متعال و اولياى او، از ظلمات و گمراهيها نجات يابد و با ورود در تحت ولايت الهى، به سوى نور هدايت‏يابد و بر خلاف انسان مدرن كه با روحيه متكبرانه و عدم واقع بينى، خويشتن را مستغنى از هدايت الهى مى‏داند، انسان اسلامى تلاش مى‏نمايد تا با تبعيت هر چه بيشتر از اوامر الهى، مصونيت‏خود را از خطا و گمراهيها بيشتر نمايد .
6- منشا اخلاق در ديدگاه اومانيسم، اميال انسان است . ولى در ديدگاه اسلامى ارزشهاى اخلاقى تابع رابطه انسان با موجودات ديگر و نيز رابطه انسان با معاد كه از ناحيه خداى متعال بيان گرديده است، مى‏باشد .
7- همچنين چون انسان مدرن، رابطه خود را با خداوند و دين و آموزه‏هاى آن قطع نموده است هيچ گاه معرفت‏خود را از منابع دينى اخذ نمى‏نمايد، بلكه صرفا به داده‏هاى ابزارهاى معرفتى خود - يعنى حواس و عقل ابزارى - تكيه مى‏كند و هر ادعاى معرفتى را كه قابل تجزيه و تحليل با عقل مدرن نباشد مردود مى‏انگارد . ولى در ديدگاه اسلامى منابع وحيانى مهمترين منبع معرفتى است كه انسان در كشف طريق هدايت و وصول به كمال حقيقى خويش بايد به آنها مراجعه نمايد.

پى‏نوشت‏ها:

1) مدرس حوزه و عضو هيات علمى پژوهشى مؤسسه امام خمينى رحمه الله، دانشجوى دكترى فلسفه، محقق و نويسنده .
2) سجده/7 .
3) طه/50- 49 .
4) ر . ك: جرمى ريفكين ترهوارد، جهان در سراشيبى سقوط، ترجمه دكتر محمود بهزاد، انتشارات سروش، 1374، صص 37- 36 .
5) رندال هرمن، سير تكامل عقل نوين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، شركت انتشارات علمى فرهنگى، تهران، 1376، ج 1، ص 274 .
6. copleston, frederick, Ahistory of philosophy, hobbes to hume, (search press, london), V.5, P.3.
7) رندال هرمن، پيشين: ". "the end of knowledge is power
8) يونس/3 .
9) يونس/5 .
10) انعام/1 .
11) غافر/61 .
12) مزمل/20 .
13) روم/48 .
14) نحل/79 .
15) عنكبوت/60 .
16) روم/40 .
17) صافات/96 و انسان/30 . البته روشن است كه چون اراده الهى در طول اراده انسان است، مخلوق بودن فعل و اراده انسان، مستلزم اعتقاد به جبر نيست; زيرا فعل و اراده انسان با وصف اختياريت معلول خداى متعال است .
18) انعام/102 و رعد/16 .
19) شورى/53، مائده/18 و نور/42 .
20) انعام/57 و يوسف/40 و 67 .
21) مائده/44، 45 و 47 .
22) نحل/49- 50 و آل عمران/18 .
23) نازعات/5 .
24) آل عمران/125 .
25) انعام/61 .
26) يونس/53، سبا/3 و . . .
27) بقره/31 .
28) حجر/29 .
29) بقره/29 .
30) مؤمنون/14 .
31) بقره/30 .
32) سجده/7 و 8 . همين مضمون در آيات فراوان ديگرى از جمله: اعراف/189، انعام/89 و زمر/6 نيز آمده است .
33) سجده/9- 7 .
34) ر . ك: علامه محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى، ج 15، صص 26- 25 .
35) سجده/11- 10 .
36) معلوف‏لويس، المنجد، انتشارات اسماعيليان، چاپ دوم، 1364، ص 911 .
37) ر . ك: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن (خداشناسى، كيهان‏شناسى، انسان‏شناسى)، انتشارات مؤسسه در راه حق، چاپ اول، 1367، صص 359- 349; محمود رجبى، انسان‏شناسى (سلسله دروس انديشه‏هاى بنيادين اسلامى)، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله، چاپ سوم، 1380، صص 105- 96 .
38) مائده/105 .
39) جمال الدين محمد خوانسارى، غرر الحكم و دررالكلم، با مقدمه و تصحيح و تعليق مير جلال الدين حسينى ارموى، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1342، ج 4، ص 575 .
40) همان .
41) براى تحقيق بيشتر در زمينه اهميت‏خودشناسى در اسلام ر . ك: علامه محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، پيشين، ج 6، صص 283- 238; مرتضى مطهرى، مقدمه‏اى بر جهان بينى اسلامى، انسان در قرآن، انتشارات جامعه مدرسين، ج 4- 1، صص 304- 262 .
42) ر . ك: ملا صدرا، الحكمة المتعالية فى الاسفارالعقلية‏الاربعة، دار احياء التراث العربى، بيروت، الطبعة الثالثة، 1981، ج 2، صص 301- 299; مرتضى مطهرى، پاورقيهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم، انتشارات صدرا، قم، ج‏3، صص 201- 186; محمد تقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1365، ج 2، صص 37- 36 .
43) حشر/19 .
44) بقره/34- 30 .
45) قيامت/36 .
46) طه/122 .
47) احزاب/72 .
48) ملا هادى سبزوارى، شرح منظومه، بخش حكمت، انتشارات علامه، قم، صص 239- 338 .
49) احزاب/71 .
50) مائده/119 .
51) نحل/78 .
52) اسراء/85 .
53) بقره‏213 .
54) انفال/24 .
55) انعام/122 .
56) انفال/55 .
57) روم/52 .
58) استيس والتر ترنر، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلى، انتشارات حكمت، چاپ اول، 1377، ص 420 .
59. West, david, Anintroducetion to continental philosophy, (First published by polity press), 1996, P.16.
60) شورى/53 .
61) طه/50 .
62) جاثيه/13 .
● منبع: ماه نامه - رواق انديشه - 1382 - شماره 15، فروردین

مقالات مشابه

بررسي تطبيقي انسان شناسي قرآن با انسان شناسي غربي

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدمصطفی کازرونی

انسان قرآني در انديشه و نهضت امام خميني

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهاحمد قرائی سلطان ابادی

رابطه طهارت انسانی با بطون قرآنی از نگاه سید جلال‌الدین آشتیانی

نام نشریهانسان‌پژوهی دینی

نام نویسندهعلیرضا فاضلی, سیدمحمد حسن حاجی ناجی

مبانی قرآنی معرفت شناسی برنامۀ درسی تربیت سیاسی

نام نشریهپژوهش‌های سیاست اسلامی

نام نویسندهسعید بهشتی, محمدصادق حمیدزاده, حسن ملکی

تبیین مفهوم تقوا از منظر انسان‌شناختی با تأملی در آیات قرآن و دلالت‌های آن در پرورش تقوا

نام نشریهمبانی تعلیم و تربیت

نام نویسندهعلیرضا صادق‌زاده قمصری, ابراهیم طلایی, سمیه رام, محمود مهرمحمدی

سه‌گانه «قرآن، کتاب زندگي»

نام نشریهنقد کتاب اخلاق علوم تربیتی و روان شناسی

نام نویسندهسیدمحمدعلی طباطبایی (مهرداد)

خدا و تاریخ انسان از دیدگاه عهدین و قرآن

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدتقی انصاری‌پور

بررسی و تبیین مفهوم «انسان متعالی» از منظر قرآن کریم

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهرضا علی نوروزی, هاجر کوهی اصفهانی

منظومه باورهای بنیادین انسان سالم از دیدگاه قرآن

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد, طلعت حسنی بافرانی

الإنسان فی القرآن

نام نشریهالغدیر

نام نویسندههادی فضل‌الله