تقيه

پدیدآورحسین رحیمیانبخش فقه و حقوق

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 8

تاریخ انتشار1390/08/27

منبع مقاله

share 3283 بازدید

تقيه: كتمان يا ابراز عقيده يا انجام كارى بر خلاف ميل قلبى به سبب خاص

واژه تقيه از ريشه «و ـ ق ـ ى» و به معناى محافظت كردن[1]، پرهيز كردن و بر حذر داشتن[2] و در اصطلاح متون و منابع دينى، عبارت است از ابراز يا كتمان عقيده برخلاف نظر قلبى خود براى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 466
اجتناب از ضرر دينى يا دنيايى.[3] در تعريفى ديگر، تقيه، نگاهدارى خود از آسيب ديگرى است با ابراز موافقت در گفتار يا كردار مخالف حق[4] يا با اظهار چيزى كه خود بدان اعتقاد ندارد.[5]
تقيه از جهات مختلف انگيزه، اجرا و حكم شرعى آن، به گونه هايى تقسيم مى شود: تقيه به لحاظ انگيزه و غرض تقيه كننده، بر دو قسم است: يكى تقيه خوفى كه براى دفع زيان و رفع خوف آن صورت مى گيرد و بيشتر موارد تقيه از اين گونه است.[6] ديگرى تقيه مداراتى يا تحبيبى كه براى جلب نظر مخالفان و حتى همكارى آنان در اهداف مشترك انجام مى شود.[7] تقيه از جهت شيوه اجراى آن نيز بر دو قسم است: تقيه كتمانى و تقيه اظهارى. تقيه كتمانى، پوشانيدن و مخفى كردن عقيده و مذهب خود[8] و تقيه اظهارى، ابراز نظرى بر خلاف عقيده يا مذهب خود است.[9] به لحاظ حكم شرعى نيز تقيه به 5 قسم واجب، حرام، مكروه، مستحب و مباح تقسيم شده است.[10]توريه، يعنى انتقال مفهومى از كلام به مخاطب كه مراد متكلم نيست[11] نيز در متون دينى در شمار شيوه هاى تقيه آمده است.[12] ( =>توريه)
در يك آيه از قرآن به صراحت از تقيه ياد شده است: «اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهُم تُقـةً» (آل عمران/3،28) و در آياتى ديگر مفهوم تقيه با تعابيرى ديگر آمده است؛ مانند كتمان ايمان: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ يَكتُمُ ايمـنَهُ» (غافر/40،28) و اظهار كفر* همراه با ايمان قلبى: «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ اِلاّ مَن اُكرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالايمـنِ». (نحل/16،106) در برخى آيات نيز تعابيرى به كار رفته كه در احاديث به تقيه تفسير شده است؛ مانند «اِدفَع بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ» (مؤمنون/23،96)[13] و «و يَدرَءونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ» (قصص/28،54)[14]، افزون بر اين، مصاديقى از تقيه نيز در قرآن بازگو شده است؛ مانند «فَقالَ اِنّى سَقيم»[15](صافّات/37،89)؛ «اَيَّتُهَا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 467
العيرُ اِنَّكُم لَسـرِقون»[16] (يوسف/12،70)؛«وليَتَلَطَّف ولا يُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا»[17](كهف/18،19 - 20)، هرچند بيشتر موارد مذكور، مصداق توريه نيز هست.

اغراض و اهداف تقيه:

انسان گاه در زندگى فردى و اجتماعى در وضعى قرار مى گيرد كه نمى تواند آزادانه به همه وظايف شرعى خويش عمل كند. ناگزير بايد برخى از آن ها را ترك گويد. سيره مستمر همه خردمندان در اين گونه موارد وانهادن آن چيزى است كه مهم نبوده يا اهميت كمترى دارد. به عنوان مثال، در موضوع مورد بحث، پرهيز از كتمان كارى از وظايف همه انسان هاست؛ ليكن گاهى در مقابل آن، وظيفه و مصلحت مهم ديگرى قرار مى گيرد كه از نظر عقل و شرع اهميت برترى دارد، از اين رو اسلام براى حفظ آن مصلحت بالاتر تقيه را جايز دانسته و مسلمانان را به رعايت آن فرمان داده است.[18] آن مصالح مهم تر از نگاه اسلام عبارت اند از:

1. پاسدارى از دين و ايمان خود:

هرگاه فرد مؤمن در وضعى قرار گيرد كه با ابراز عقيده خود، بر اثر فشار معاندان يا عواملى ديگر، ايمان وى به خطر افتد، بايد با تمسك جستن به تقيه، خود را از اين مخمصه برهاند. به تصريح قرآن كريم در صدر اسلام گروهى از مسلمانان پس از آشكار ساختن اسلام خود، بر اثر شكنجه كافران، از اسلام دست برداشتند[19]: «و مِنَ النّاسِ مَن يَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ فَاِذا اوذِىَ فِى اللّهِ جَعَلَ فِتنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ».(عنكبوت/29،10) يكى از روش هاى پاسدارى از ايمان خود در اين گونه شرايط نامناسب، تقيه است، چنان كه اصحاب كهف به همين منظور، عقيده خود را كتمان كردند: « لا يُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم... يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (كهف/18،19 ـ 20) در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نيز از اهداف و اغراض تقيه، حفظ دين به شمار رفته است.[20]

2. حفظ جان:

گاه اظهار و آشكار ساختن عقايد و اسرار سبب آسيب جانى به خود يا ديگران مى شود و در نتيجه براى حفظ جان، تقيه ضرورت مى يابد. در آيه 112 آل عمران/3، از كشته شدن پيامبران الهى به دست يهود ياد شده است: «و يَقتُلونَ الاَنبِياءَ بِغَيرِ حَقّ»(نيز بقره/2،91) كه بر پايه احاديث، آنان نه با شمشيرهاى يهود، بلكه به سبب افشاى اسرارشان از جانب يهود و پرهيز از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 468
تقيه، جان خود را از دست دادند[21]؛ همچنين طبق نقلى در شأن نزول آيه 106 نحل/16، برخى از مؤمنان صدر اسلام بر اثر پافشارى بر ايمان و تقيه نكردن جان خود را از دست دادند.[22] به نظر مفسران، مهم ترين غرض از تقيه عمار* ياسر در برابر مشركان، كه در اين آيه بدان اشاره شده، حفظ جان او بوده است.[23] يكى از اهداف و انگيزه هاى تقيه اصحاب كهف نيز حفظ جان خود بود: «اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم». (كهف/18،20) در آيه 28 غافر/40 نيز كتمان ايمان از سوى مؤمن آل فرعون ياد شده است: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ يَكتُمُ ايمـنَهُ»كه اين تقيه براى حفظ جان وى بود.[24]
افزون بر حفظ جان خود، گاه تقيه براى حفظ جان ديگران ضرورت مى يابد، چنان كه مؤمن* آل فرعون با بهره گيرى از تقيه، جان حضرت موسى(عليه السلام) را نجات داد[25]: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ ... اَتَقتُلونَ رَجُلاً اَن يَقولَ رَبِّىَ اللّهُ و قَد جاءَكُم بِالبَيِّنـتِ مِن رَبِّكُم و اِن يَكُ كـذِبـًا فَعَلَيهِ كَذِبُهُ و اِن يَكُ صادِقـًا يُصِبكُم بَعضُ الَّذى يَعِدُكُم اِنَّ اللّهَ لايَهدى مَن هُوَ مُسرِفٌ كَذّاب».(غافر/40،28) در روايات نيز در شمار اهداف تقيه، حفظ جان خود و ديگران آمده است[26]؛ نمونه اينكه در روايتى امام صادق(عليه السلام) افطار كردن روزه ماه رمضان را بهتر از كشته شدن خود ]به دست طاغوت روزه خوار]دانسته[27] و در روايتى ديگر، اميرمؤمنان، على(عليه السلام) تقيه را بدان جهت كه موجب حفظ خون مؤمن و برادران دينى مى گردد، از بهترين اعمال مؤمنان برشمرده است.[28]

3. حفظ وحدت و يكپارچگى جامعه:

يكى از آثار مهم تقيه، پيشگيرى از بروز تفرقه در جامعه و امت اسلامى و حفظ يكپارچگى آن است. آيه 34 فصّلت/41، نيكى كردن در برابر بدى ديگران را موجب جلب محبت دشمنان و تبديل دشمنى به دوستى دانسته است: «و لا تَستَوِى الحَسَنَةُ و لاَ السَّيِّئَةُ اِدفَع بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ فَاِذا الَّذى بَينَكَ و بَينَهُ عَدوَةٌ كَاَنَّهُ ولِىٌّ حَميم». در احاديث اهل بيت(عليهم السلام)«الحَسَنة» در اين آيه به تقيه تفسير شده است.[29]
برخى در اين باره به آياتى كه مسلمانان را به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 469
اتحاد فراخوانده، مانند آيه 103 آل عمران/3: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا و لا تَفَرَّقوا» و نيز آياتى كه مؤمنان را از تفرقه و اختلاف برحذر داشته، مانند «و لا تَنـزَعوا فَتَفشَلوا و تَذهَبَ ريحُكُم» (انفال /8،46؛ نيز انعام/ 6، 59) استناد جسته اند.[30]
وحدت بخش بودن تقيه، از احاديث نيز برمى آيد؛ مانند روايتى كه علت سكوت اميرمؤمنان، حضرت على(عليه السلام) و پرهيز وى از گرفتن حق خود پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را جلوگيرى از تفرقه مسلمانان ذكر فرموده است[31] و نيز احاديث پرشمار ديگرى كه در آن ها اهل بيت(عليهم السلام)شيعيان را به شركت در مجالس و نمازهاى اهل سنت، تشييع جنازه و عيادت از بيماران آنان ترغيب كرده اند.[32]

4. حفظ اموال:

يكى از اغراض عقلايى تقيه، حفظ اموال است.[33] احاديثى از پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)[34] و امامان معصوم(عليهم السلام)[35] نيز با اشاره به اين هدف، جان باختگان در راه نگاهدارى اموال خود را شهيد شمرده[36] و حفظ مال مسلمان را مانند حفظ جان آنان دانسته اند.[37] برخى از مفسران و فقها با استناد به همين احاديث كاربرد تقيه را براى پيشگيرى از نابودى اموال جايز دانسته اند.[38]

مشروعيت تقيه:

مستند مشروعيت تقيه، افزون بر ادله قرآنى و حديثى، حكم عقل و سيره عقلاست، زيرا عقل پرهيز از زيان رساندن به جان، آبرو و مال را واجب مى شمارد[39] و در موارد تعارض ميان مصالح مهم و مهم تر، به تقدم مهم تر حكم مى كند[40] سيره عقلا نيز در چنين مواردى كتمان عقيده يا رفتاركردن برخلاف عقيده باطنى خود است.[41] البته حكم فقهى تقيه، مطلق و در همه موارد يكسان نيست، بلكه نسبت به مورد تقيه و شخص تقيه كننده و زمان و مكان تقيه متفاوت و احكام پنج گانه وجوب، حرمت، كراهت، استحباب و اباحه در آن محتمل است. تقيه واجب
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 470
آن جاست كه علم يا ظن قوى نسبت به ضرر جانى يا مالى خود يا ديگران در فرض تقيه نكردن وجود داشته[42]، راهى نيز براى پيشگيرى از تحقق ضرر جز تقيه در ميان نبوده و همچنين اهميت حفظ جان يا مال نسبت به اظهار عقيده بيشتر باشد.[43]
تقيه حرام در صورتى است كه حصول ضرر در آينده نزديك يا به طور كلى منتفى است[44] يا كاربرد تقيه موجب ريخته شدن خون بى گناهى گردد[45] يا به فساد دين، تزلزل اركان اسلام و تقويت كفر بينجامد و نيز وجود هر مصلحتى كه در نظر شارع مهم تر از حفظ جان، مال و آبرو باشد.[46]
تقيه مكروه آن جاست كه تقيه نكردن و تحمل ضرر بهتر از تقيه كردن باشد.[47] تقيه در صورتى كه ضررى احتمالى را از ميان ببرد مستحب است، مانند موارد تقيه مداراتى با پيروان ديگر مذاهب اسلامى.[48] سرانجام در مواردى كه مصلحت انجام يا ترك كارى يكسان باشد تقيه مباح خواهد بود.[49]
در مقابلِ قول به مشروعيت، برخى از خوارج با استناد به آياتى، تقيه را مشروع ندانسته اند[50]؛ مانند آيه 54 مائده/5 كه يكى از صفات مؤمنان را جهاد در راه خدا و ابا نداشتن از ملامت ديگران برمى شمرد: «يُجـهِدونَ فى سَبيلِ اللّهِ و لا يَخافونَ لَومَةَ لائِم»؛ ولى به دلالت صريح آيات و روايات پرشمار بر مشروعيت تقيه و باور به آن در اكثر مذاهب اسلامى، اين نظريه مردود است.
ادله مشروعيت و جواز تقيه به طور عام در شرايع پيشين و اسلام بدين شرح اند:

1. شرايع پيشين:

در شرايع الهى پيشين تقيه مشروع و مجاز بوده و برخى از پيامبران يا پيروانشان براى حفظ جان يا دين خود يا مصالحى ديگر تقيه مى كردند:

أ. تقيه حضرت ابراهيم(عليه السلام):

در آيات 88 - 90 صافّات/37 به تقيه حضرت ابراهيم(عليه السلام) اشاره شده است. وى براى شركت نكردن در مراسم عيد مشركان و به منظور شكستن بت ها در غياب آنان، نگاهى به ستارگان انداخت و گفت من بيمارم[51]: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِى النُّجوم * فَقالَ اِنّى سَقيم *  
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 471
فَتَوَلَّوا عَنهُ مُدبِرين». نگاه كردن آن حضرت به ستارگان از آن رو بود كه در آن زمان حوادث آينده را از روى ستارگان تشخيص مى دادند، از اين رو مشركان گمان كردند كه ستاره اى بر بيمارى آن حضرت در روز عيد دلالت دارد و او را رها كردند.[52] امام صادق(عليه السلام) در حديثى با اشاره به اين آيات و بيمار نبودن ابراهيم(عليه السلام)، تقيه را از مصاديق دين الهى برشمرد.[53] حضرت ابراهيم(عليه السلام) پس از شكستن بت ها نيز هنگامى كه از وى در اين باره پرسش شد تقيه كرد و آن را به بت بزرگ نسبت داد[54]: «قالوا ءَاَنتَ فَعَلتَ هـذا بِـالِهَتِنا يـاِبرهيم * قالَ بَل فَعَلَهُ كَبيرُهُم هـذا فَسـَلوهُم اِن كانوا يَنطِقون». (انبياء/21،62 - 63) بنابر بعضى از احاديث اهل سنت، حضرت ابراهيم(عليه السلام) سه دروغ گفت كه يكى همين نسبت دادن شكستن بت ها به بت بزرگ است[55]؛ ولى در احاديث اهل بيت(عليهم السلام) با نفى دروغ گفتن وى در اين موارد، اين سخنان بر توريه حمل شده است[56]؛ به اين بيان كه مراد حضرت ابراهيم(عليه السلام) از بيمارى، بيمارى آن حضرت در آينده[57] يا بيمار بودن آن حضرت از نظر بت پرستان به سبب مخالفت وى با آيين آنان بوده است.[58] انتساب شكستن بت ها به بت بزرگ نيز بدان جهت دروغ نيست كه آن حضرت اين را منوط به سخن گفتن بت ها كرد: «اِن كانوا يَنطِقون» و از آنجا كه بت ها سخن نمى گويند معلوم مى شود كه بت بزرگ اين كار را نكرده است.[59] همراهى حضرت ابراهيم با بت پرستان و اعتراف وى به خدا بودن ستاره، ماه و خورشيد (انعام/6،76 - 78) نيز طبق برخى تفاسير، مصداقى از تقيه است.[60]

ب. تقيه حضرت يوسف(عليه السلام):

آن حضرت براى نگه داشتن برادرش بنيامين نزد خود، جام پادشاه را ميان بار او قرار داد و برادرانش ـ با اينكه جام را ندزديده بودند ـ به سرقت متهم شدند: «فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقايَةَ فى رَحلِ اَخيهِ ثُمَّ اَذَّنَ مُؤَذِّنٌ اَيَّتُهَا العيرُ اِنَّكُم لَسـرِقون». (يوسف/12،70) در احاديثى از امام باقر(عليه السلام)[61] و امام صادق(عليه السلام)[62] اين كار از مصاديق تقيه خوانده
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 472
شده و دروغ بودن آن نفى شده است، زيرا در اين كار از روش توريه استفاده شده و مراد از سارق بودن برادران يوسف، سرقت گذشته آنان بود كه يوسف(عليه السلام) را از پدر دزديده بودند.[63]

ج. تقيه مؤمن آل فرعون:

مؤمن آل فرعون ايمان خود را پنهان مى كرد: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ يَكتُمُ ايمـنَهُ اَتَقتُلونَ رَجُلاً اَن يَقولَ رَبِّىَ اللّهُ». (غافر/40،28) مفسران، مؤمن آل فرعون را از قبطيان[64] يا بنى اسرائيل[65] دانسته و نام او را حزقيل[66] يا حبيب نجار يا سمعون يا شمعون[67] ذكر كرده اند. وى كه پسردايى يا پسر عموى فرعون بود، براى حفظ جان، ايمان خود را از فرعونيان مخفى مى كرد.[68] طبق روايتى از امام صادق(عليه السلام) كتمان ايمان از سوى مؤمن آل فرعون بر اثر تقيه بود.[69] مدت زمان تقيه وى 100[70] يا 600 سال[71] نقل شده است.

د. تقيه اصحاب كهف:

درآيات 19 -20 كهف/18 به تقيه اصحاب كهف اشاره شده است.[72] آنان هنگامى كه يكى از ياران خود را براى تهيه غذا به شهر فرستادند، به وى سفارش كردند به گونه اى رفتار كند كه كافران متوجه حضور آنان و ايمانشان نگردند: «فَابعَثوا اَحَدَكُم بِوَرِقِكُم هـذِهِ اِلَى المَدينَةِ فَليَنظُر اَيُّها اَزكى طَعامـًا فَليَأتِكُم بِرِزق مِنهُ وليَتَلَطَّف ولا يُشعِرَنَّ بِكُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن يَظهَروا عَلَيكُم يَرجُموكُم اَو يُعيدوكُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا».
امام صادق(عليه السلام) تقيه اصحاب كهف را بالاترين حدّ تقيه در ميان مؤمنان دانست و فرمود: تقيه آنان با اظهار شرك و شركت در اعياد مشركان و بستن زنّار (پارچه اى مخصوص كه يهود و نصارا به كمر مى بندند) بود.[73]

2. شريعت اسلام:

افزون بر ادله گذشته كه بر مشروعيت تقيه در اسلام نيز دلالت دارد ادله و شواهد ديگرى نيز مشروعيت تقيه را در اسلام ثابت مى كند كه عبارت اند از:
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 473
1. آيه 28 آل عمران/3 كه پس از منع مسلمانان از دوستى و پذيرش ولايت كافران، موارد تقيه را از اين حكم استثنا مى كند: «لا يَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ... اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهُم تُقـةً». بسيارى از مفسران و فقهاى شيعه[74] و اهل سنت[75] اين آيه را دليل بر مشروعيت تقيه دانسته اند.
2. در آيه 106 نحل/16 بر زبان راندن سخنان كفرآميز در صورت اكراه تجويز شده است: «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ اِلاّ مَن اُكرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالايمـنِ». اين آيه درباره گروهى از مسلمانان صدر اسلام نازل شد كه براى رها كردن دين اسلام مورد آزار مشركان قرار گرفتند. در اين ميان، عمار به ظاهر خواسته آنان را برآورد و با گفتن سخنان كفرآميز جان خود را نجات داد.[76] پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ضمن تأييد كار عمار به وى فرمود كه اگر باز هم در چنين وضعى قرار گرفت، اين كار را تكرار كند.[77]
3. آيه 25 فتح/48 كه برخى از مؤمنان مكه را چنين وصف كرده كه براى حفظ جان خود ايمانشان را مخفى مى كردند: «و لَولا رِجالٌ مُؤمِنونَ و نِساءٌ مُؤمِنـتٌ لَم تَعلَموهُم اَن تَطَـوهُم فَتُصيبَكُم مِنهُم مَعَرَّةٌ بِغَيرِ عِلم».[78]
4. افزون بر آيات مذكور، آياتى كه حَرَج و دشوارى را در دين نفى مى كند؛ مانند آيه 185 بقره/2: «يُريدُ اللّهُ بِكُمُ اليُسرَ ولا يُريدُ بِكُمُ العُسرَ» و آيه 78 حجّ/22: «و ما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَج» ، آياتى كه افراد را به اندازه توان آن ها مكلف دانسته است؛ مانند «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (بقره/2،286) و آياتى كه در حالت اضطرار، ارتكاب برخى محرمات را جايز مى شمرند؛ مانند آيه 173 بقره/2: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَيتَةَ والدَّمَ و لَحمَ الخِنزِيرِ ... فَمَنِ اضطُرَّ غَيرَ باغ ولا عاد فَلاَ اِثمَ عَلَيهِ» و آيات 145 انعام/ 6 و 115 نحل/16 نيز بر جواز تقيه در حالات خاص دلالت دارند، زيرا يكى از مصاديق حرج يا اضطرار آن است كه جان، آبرو يا مال شخص يا ديگران در معرض خطر باشد.[79]
5. در احاديث اهل بيت(عليهم السلام) برخى تعابير قرآنى هم به تقيه تفسير شده يا تقيه مصداق آن به شمار آمده است، مانند «الحَسَنَة» و «دفع احسن» در آيات 34 فصّلت/41: «لا تَستَوِى الحَسَنَةُ و لاَ السَّيِّئَةُ اِدفَع بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ» و 96
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 474
مؤمنون/23 و 54 قصص/28[80]؛ همچنين «صبر» در آيات 200 آل عمران/3: «اصبِروا و صابِروا و رابِطوا» [81] و 54 قصص/28[82] و «اَتقاكُم» در آيه 13 حجرات/49: «اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقـكُم» كه مراد كسانى اند كه بيشتر تقيه مى كنند.[83] برخى احاديث مصداق «سَدّاً» و «رَدماً» در آيات 94 - 95 كهف/18 را تقيه شمرده اند.[84] در حديثى ديگر، يكى از مصاديق «انداختن خود در هلاكت» كه آيه 195 بقره/2 از آن نهى كرده: «و لاتُلقوا بِاَيديكُم اِلَى التَّهلُكَةِ» رها كردن تقيه به شمار رفته است.[85] بنابر روايتى از امام رضا(عليه السلام) يكى از مصاديق «مُصيبَة» در آيه 30 شورى/42: «وما اَصـبَكُم مِن مُصيبَة فَبِما كَسَبَت اَيديكُم» مصائبى است كه به سبب تقيه نكردن به انسان مى رسد.[86]
افزون بر آيات قرآن، احاديث پرشمار و نيز سيره پيامبر اكرم و امامان معصوم(عليهم السلام) و صحابيان، بر جواز تقيه دلالت و تأكيد دارد. در شمار احاديثى كه در اين باره از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده[87]، آمده است كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) كار مسلمانى را كه با تقيه جان خود را حفظ كرده بود، تأييد فرمود[88]؛ همچنين به حجاج بن علاط اجازه داد كه با گفتن سخنانى بر ضد آن حضرت در مكه جان و مال خود و خويشاوندانش را حفظ كند.[89]
در احاديث امامان معصوم(عليهم السلام) تقيه سپر خداوند[90] يا سپر مؤمن[91] و دين آنان خوانده شده و كسانى كه تقيه نمى كنند بى دين شمرده شده[92] و شيعيان به مدارا كردن با پيروان ديگر مذاهب و شركت در مجالس و نمازهاى جماعت آنان در اوضاع خاص و تشييع جنازه هاى آنان ترغيب شده اند.[93]
در سيره صحابيان و تابعيان نيز تقيه رواج
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 475
داشته و از برخى صحابه مانند ابن مسعود[94]، جابر بن عبدالله انصارى[95]، ابوهريره[96] و ...، عمل به تقيه گزارش شده است.
افزون بر ادله ياد شده، اجماع فقهاى امامى نيز بر مشروع بودن تقيه دلالت دارد.[97]

گستره تقيه:

برخى از مفسران اهل سنت از آيه 28 آل عمران/3 چنين استفاده كرده اند كه تقيه تنها در مقابل كافران مشروعيت دارد.[98] شمارى از مفسران نيز جواز آن را به ضعيف بودن مسلمانان مشروط دانسته و در زمان قدرت مسلمانان، آن را روا نمى دانند.[99] به نظر برخى از علماى اماميه، تقيه شيعيان تنها در زمان سلاطين ظالم جايز است و در زمان حاضر كه شيعه شوكت و قدرت دارد، تقيه مشروعيتى ندارد.[100]
ولى آنچه از ادله تقيه استفاده مى شود اين است كه مشروعيت آن تابع مصالح آن، يعنى حفظ جان، مال و آبروى تقيه كننده يا ديگران است، پس در هر موردى كه ملاك تقيه موجود باشد تقيه به حسب مورد، جايز يا واجب خواهد بود، حتى اگر در مقابل مسلمان ديگر باشد[101]، بر همين اساس، شافعى تقيه را در مقابل مسلمان مشروع شمرده[102] و حسن بصرى، طبق نقل، تقيه را تا روز قيامت تجويز كرده است.[103] گستره زمانى وجوب تقيه، بر اساس برخى احاديث اهل بيت(عليهم السلام)، تا زمان ظهور حضرت حجت(عج) است.[104]
برخى مفسران با استناد به آيه 39 احزاب/33 كه يكى از ويژگى هاى پيامبران الهى را نترسيدن از ديگران در تبليغ رسالت الهى بيان كرده: «اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ رِســلـتِ اللّهِ و يَخشَونَهُ و لا يَخشَونَ اَحَدًا اِلاّ اللّهَ» و نيز فرمان خداوند به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مبنى بر ابلاغ بدون هراس، آنچه را كه خداوند بر او نازل كرده است، به مردم در آيه 67 مائده/5: «يـاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ و اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ واللّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ» گفته اند: تقيه پيامبران در ابلاغ رسالت جايز نيست و حكم جواز تقيه اين مورد را در بر نمى گيرد[105]، زيرا پيامد اين گونه تقيه، نگاه ترديد و شك آميز ديگران به تعاليم الهى آنان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 476
است.[106] برداشت برخى مفسران از آيات 140 نساء/ 4 و 68 انعام/6 در تحذير پيامبر از همنشينى با كافرانى كه آيات الهى را استهزا مى كنند نيز اين است كه تقيه بر پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام) مطلقاً جايز نيست.[107]
ولى نظريه صحيح در اين باره اين است كه تقيه تنها در ابلاغ رسالت و بيان احكام دينى كه آگاهى از آن ها راه ديگرى ندارد، بر پيامبران و امامان(عليهم السلام) جايز نيست[108]؛ ولى در موارد ديگر جايز است. گواه مطلب، آيات و احاديثى اند كه شمار فراوانى از تقيه پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام) را بازگو مى كنند؛ مانند تقيه حضرت ابراهيم[109] و حضرت يوسف[110] و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سه سال ابتداى بعثت به سبب ترس از مشركان مكه[111]؛ نيز مانند صبر حضرت على(عليه السلام) پس از وفات پيامبراكرم و پرهيز از قيام كردن براى مطالبه حق خود، همچنين تقيه ديگر امامان شيعه(عليهم السلام) در زمان خلفاى ستمكار.[112]

پاسخ شبهات تقيه:

درباره تقيه شبهاتى مطرح است كه مهم ترين آن ها عبارت اند از:
1. تقيه نوعى دروغگويى است، زيرا تقيه كننده برخلاف عقيده باطنى خود سخن مى گويد و ترديدى نيست كه دروغ گفتن قبيح و حرام است.[113]
در پاسخ گفته شده: اولاً گاه تقيه در قالب رفتارهايى مانند توريه صورت مى گيرد كه دروغگويى به شمار نمى رود. (=> توريه*) ثانياً حتى بر فرض توأم بودن تقيه با دروغ، از آنجا كه در اين گونه موارد مصلحت دروغ گفتن بيش از راستگويى است و موجب نجات جان يا دين مؤمنان مى شود، قبيح و حرام نيست[114]، چنان كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گفتار دروغ عمار براى حفظ جان خود را تأييد فرمود.[115]
2. گفتار و كردار تقيه كننده بر خلاف عقيده باطنى اوست و چنين حالتى نفاق است: «يَقولونَ بِاَلسِنَتِهِم ما لَيسَ فى قُلوبِهِم». (فتح/48،11)[116]
پاسخ اين اشكال در گرو توجه به تفاوت اصولى تقيه با نفاق است و آن اينكه نفاق پنهان كردن كفر و آشكار ساختن ايمان با هدف دستيابى به مقاصد و منافع دنيوى است[117]؛ ولى تقيه كتمان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 477
ايمان و اظهار كفر است.[118] افزون براين، قرآن تقيه كنندگان را با آنكه ايمان خود را پنهان كرده و برخلاف آن رفتار مى كنند، تمجيد كرده و از آنان به عنوان مؤمن ياد مى كند: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ يَكتُمُ ايمـنَهُ» (غافر/40،28)، در حالى كه منافقان را نكوهيده و به مؤمن نبودن آن ها تصريح كرده است: «و مِنَ النّاسِ مَن يَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ وبِاليَومِ الأخِرِ و ما هُم بِمُؤمِنين». (بقره/2،8 و نيز 10 - 20)
3. تقيه با آياتى از قرآن كه مسلمانان را به تبليغ احكام و معارف الهى و پنهان نكردن آن ها فرمان داده تعارض دارد[119]؛ مانند آيات 45 عنكبوت/29 و 94 حجر/15 و 159 و 174 بقره/2؛ همچنين 67 مائده/5 كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به ابلاغ آنچه بر او نازل شده امر كرده است و آيه 39 احزاب/33 كه مؤمنان را چنين وصف مى كند كه در تبليغ رسالات الهى از هيچ كس نمى هراسند: «اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ رِســلـتِ اللّهِ و يَخشَونَهُ و لايَخشَونَ اَحَدًا اِلاّ اللّهَ».[120]
در پاسخ گفته شده: تقيه به طور مطلق و در همه موارد جايز نيست تا با اين آيات تعارض داشته باشد، بلكه هنگام عمل كردن به تقيه همواره مصالح مهم تر اسلام و مسلمانان در نظر گرفته مى شوند[121]؛ به تعبير ديگر، تقيه در مواردى جايز يا واجب است كه كاربرد آن مصلحت بيشترى نسبت به تبليغ معارف الهى داشته باشد و در غير اين صورت تقيه لازم نيست و حتى حرام است، بر همين اساس، فقها تقيه را در مواردى مانند خطر تخريب خانه كعبه، تخريب مشاهد مشرفه، تحريف احكام الهى و تحريف اصول دين و مذهب، جايز ندانسته اند.[122] احاديث نيز تقيه اى را كه به فساد در دين[123] يا ريخته شدن خون بى گناهى بينجامد[124]، ممنوع دانسته اند. افزون بر اين، حكم تقيه نسبت به افراد مختلف، متفاوت است و ممكن است به لحاظ موقعيت هاى گوناگون افراد، براى برخى جايز و نسبت به ديگران حرام باشد.[125]
4. تقيه از آن رو كه در پيش گرفتن آن سبب سوءظن و عدم اعتماد مسلمانان به گفتار و كردار يكديگر مى شود، مانع تحقق وحدت جامعه اسلامى است.[126]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 478
پاسخ اين است كه اصولاً از مهم ترين اغراض تقيه كه چه بسا آن را ضرورى مى سازد، پيشگيرى از اختلاف و تشتّت در جامعه اسلامى و تضمين وحدت راهبردىِ آن است. تقيه نه تنها مانع وحدت نيست، بلكه خود بهترين عامل وحدت اجتماعى و سياسى جامعه است. گواه آن، سيره عملى اهل بيت(عليهم السلام) به ويژه رفتار حضرت على(عليه السلام) با دستگاه خلافت زمان خود است، زيرا اگر آن ها ياپيروانشان تقيه نمى كردند و به معارضه آشكار با خلفا برمى خاستند، اختلافات و درگيرى هاى فرقه اى پديد آمده و اساس اسلام را در معرض خطر قرار مى داد.[127]
5. شيعيان به سبب التزام عملى بيشتر نسبت به رويه تقيه، گاه با اين اتهام مواجه اند كه در كاربرد تقيه زياده روى مى كنند تا آنجا كه آن را از اصول دين به شمار آورده اند.[128]
در پاسخ گفته شده: اولاً تقيه يكى از احكام دين در تمامى شرايع الهى و همه مذاهب اسلامى است و به مذهب شيعه اختصاص ندارد. گواه آن گزارش منابع حديثى و فقهى اهل سنت از موارد پرشمارى از كاربرد تقيه در سيره پيامبر اكرم و بسيارى از صحابيان و تابعين و فقهاى متقدم است. (=> همين مقاله، مشروعيت تقيّه) ثانياً راز اينكه شيعيان نسبت به ساير فرق اسلامى بيشتر ناگزير از تقيه بوده اند، در اين واقعيت تلخ تاريخى نهفته است كه شيعه در طول حيات پرفراز و نشيب خود از جنبه هاى گوناگون اجتماعى، فرهنگى و سياسى، سخت در تنگنا و فشار بوده است. در عهد معاويه حضرت على(عليه السلام) را بر فراز منابر دشنام مى دادند[129]. پس از وى امويان و عباسيان نيز با شيعيان رفتارى خشونت آميز داشتند. حادثه عاشورا در سال 61 هجرى[130]، واقعه حَرّه و كشتار مردم مدينه از جمله 700 نفر از اصحاب پيامبر[131]، شهادت زيد بن على در زمان هشام بن عبدالملك[132]، كشته شدن بسيارى از شيعيان در واقعه فخ[133] و دوران وحشت انگيز حاكميت حجاج و سختگيرى شديد او نسبت به شيعه[134]، گواه و نمونه هايى از اين رفتارند. بر اين اساس، امامان شيعه براى حفظ جان خود و شيعيان و جلوگيرى از پراكندگى و نابودى جامعه شيعه و ايجاد شقاق و تفرقه در جامعه اسلامى،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 479
تقيه را ضرورى دانسته، گاه پيروان خود را بدان فرا مى خواندند، نتيجه آنكه رفتار تقيه اى شيعيان و تأكيد آنان بر اين آموزه دينى بيشتر ناشى از ضرورت هاى تاريخى و اوضاع و احوال واقعى بوده كه از خارج بر آنان تحميل شده است و تقيه در مذهب شيعه هرگز يك اصل مهم اعتقادى بسان اصول دين به شمار نمى رود.

منابع

اجوبة مسائل، سيد عبدالحسين شرف الدين (م. 1377 ق.)، صيدا، مطبعة العرفان، 1373 ق؛ احكام القرآن، الجصاص (م. 370 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اصل الشيعه و اصولها،آل كاشف الغطاء (م. 1373 ق.)، به كوشش علاء آل جعفر، قم، مؤسسه امام على(عليه السلام)، 1415 ق؛ اضواء على عقائد الشيعه، السبحانى، مؤسسة الامام الصادق(عليه السلام)، 1421 ق؛ الامالى، الطوسى (م. 460 ق.)، قم، دارالثقافة، 1414 ق؛ الامام جعفر الصادق(عليه السلام)، عبدالحليم الجندى، قاهرة، 1397 ق؛ الامامة و السياسه، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، شريف رضى، 1413 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، بيروت، مكتبة الحيات؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1403 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. 292 ق.)، بيروت، دارصادر، 1415 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تدوين القرآن، على الكورانى، دارالقرآن الكريم، 1418 ق؛ تذكرة الحفّاظ، شمس الدين الذهبى (م. 748 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تصحيح اعتقادات الاماميه، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش درگاهى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، نشر اعلمى، 1402 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ تفسير القرآن الكريم، سيد مصطفى خمينى (م. 1356 ش.)، نشر آثار الامام(قدس سره)، 1418 ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)، به كوشش ابطحى، قم، مدرسه امام مهدى(عج)، 1409 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ التقيه، مرتضى الانصارى (م. 1281 ق.)، به كوشش فارس الحسون، قم، مؤسسة قائم آل محمد(عج)، 1412 ق؛ التقية عند اهل البيت(عليهم السلام)، مصطفى قيصر العاملى، المجمع العالمى لاهل البيت(عليهم السلام)، 1415 ق؛ التقية فى فقه اهل البيت(عليهم السلام)، محمد على صالح، بهمن، 1418 ق؛ التقيه فى الفكر الاسلامى، مركز الرسالة، قم، مركز الرسالة، 1419 ق؛ التنقيح فى شرح العروة الوثقى، تقريرات البحث الخوئى (م. 1413 ق.)، ميرزا على تبريزى، قم، انصاريان، 1417 ق؛ تهذيب الاحكام، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش موسوى و آخوندى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365 ش؛ جامع احاديث الشيعه، اسماعيل معزى ملايرى، قم، مطبعة العلمية، 1399 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 480
احياء التراث العربى، 1405 ق؛ الحدائق الناضره، يوسف البحرانى (م. 1186ق.)، به كوشش آخوندى، قم، نشر اسلامى، 1363 ش؛ الرد على شبهات الوهابيه، غلام رضا كاردان؛ الرسائل، امام خمينى(قدس سره)، به كوشش تهرانى، اسماعيليان، 1385 ق؛ رسائل فقهيه، الانصارى (م. 1281 ق.)، به كوشش لجنة تحقيق تراث الشيخ الاعظم، قم، مؤسسة الكلام، 1414 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407 ق؛ سنن الترمذى، الترمذى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دارالفكر، 1402ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416 ق؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م. 656 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربية، 1378 ق؛ الشيعة فى الميزان، مغنيه، (م. 1400 ق.)، قاهرة، دارالشروق، 1399 ق؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1401 ق؛ صحيح مسلم، مسلم (م. 261 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ الصوارم المهرقه، سيد نور الله التسترى (م. 1019 ق.)، به كوشش سيدجلال الدين محدث، تهران، نهضت، 1367 ش؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، بيروت، دار صادر؛ عقائد الاماميه، المظفر (م. 1381 ق.)، قم، انصاريان؛ العقيدة الاسلاميه، السبحانى، قم، مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، 1419 ق؛ علل الشرايع، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدرى، 1385 ق؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م. 880 ق.)، به كوشش عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403 ق؛ الغارات، ابراهيم الثقفى الكوفى (م. 283 ق.)، به كوشش سيد جلال الدين المحدث، بهمن، 1355 ش؛ فقه ا لصادق(عليه السلام)، سيد محمد صادق روحانى، قم، دارالكتاب، 1413 ق؛ فلك النجاه، على محمد فتح الدين، به كوشش اصغر على، دارالسلام، 1418 ق؛ القواعد الفقهيه، سيد محمد حسن بجنوردى، به كوشش مهريزى و درايتى، قم، هادى، 1419 ق؛ القواعد الفقهيه، مكارم شيرازى، مدرسة الامام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، 1411 ق؛ القواعد والفوائد، العاملى الشهيد الاول (م. 786 ق.)، به كوشش سيد عبدالهادى، قم، مكتبة المفيد؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به كوشش عبدالله القاضى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407 ق؛ كتاب البيع، امام خمينى(قدس سره) (م.1368ش.)، قم،اسماعيليان، 1410 ق؛الكتاب الطهاره، الانصارى (م. 1281 ق.)، قم، لجنة تحقيق تراث الشيخ، المؤتمر العالمى لميلاد الشيخ الانصارى، 1415 ق؛ كلمة التقوى (فتاوى)، محمد امين زين الدين، قم، مهر، 1413 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ المبسوط، السرخسى (م. 483 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ مجموعة الرسائل، لطف الله صافى گلپايگانى، قم، مؤسسة الامام المهدى(عج)، 1404 ق؛ المحاسن، ابن خالد البرقى (م. 274 ق.)، به كوشش حسينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1326 ش؛ محاضرات فى اصول الفقه، تقريرات بحث الخوئى (م. 1413 ق.)، فياضى، قم، نشر اسلامى، 1419 ق؛ محاضرات فى الالهيات، السبحانى، تلخيص على ربانى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ المدونة الكبرى، مالك بن انس (م. 179ق.)، مصر، مطبعة السعاده؛ مسائل الناصريات، سيد مرتضى، كوشش مركز البحوث والدراسات، تهران، رابطة الثقافة والعلاقات الاسلامية، 1417 ق؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م. 965 ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416 ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320 ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1408 ق؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار صادر؛ مشكاة الانوار، الطبرسى (م. قرن 7)، به كوشش هوشمند، دارالحديث؛ مصباح الفقاهه، تقريرات بحث الخوئى (م.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 481
1413 ق.)، توحيدى، قم، مكتبة داورى؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ المكاسب، الانصارى (م. 1281 ق.)، به كوشش لجنة التحقيق، المؤتمر العالمى، 1420 ق؛ المكاسب المحرمه، امام خمينى(قدس سره)، قم، اسماعيليان، 1410 ق؛ الملل والنحل، الشهرستانى (م. 548 ق.)، به كوشش سيد گيلانى، بيروت، دارالمعرفة؛ منتهى المطلب، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، چاپ سنگى؛ منشور عقايد الاماميه، السبحانى، مؤسسة امام صادق(عليه السلام)؛ من لا يحضره الفقيه، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ق؛ مواقف الشيعه، احمدى ميانجى، قم، النشر الاسلامى، 1416 ق؛ منهاج السنة النبويه، ابن تيميه (م. 728 ق.)، مصر، المطبعة الكبرى الاميرية، 1321 ق؛ ميزان الحكمه، رى شهرى، قم، دارالحديث، 1416 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ النصائح الكافيه، السيد محمد بن عقيل (م. 1350 ق.)، قم، دارالثقافة، 1412 ق؛ نضد القواعد الفقهيه، المقداد السيورى (م. 826 ق.)، به كوشش كوه كمرى، قم، مكتبة النجفى، 1403 ق؛ نقش تقيه در استنباط، نعمت الله صفرى، قم، دفتر تبليغات، 1381 ش؛ نور البراهين، سيد نعمت الله الجزائرى (م. 1112 ق.)، به كوشش رجائى، قم، نشر اسلامى، 1417 ق؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م.1104 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412 ق؛ هوية التشيع، احمد الوائلى، بيروت، دارالصفوة، 1414 ق.
حسين رحيميان و بخش فقه و حقوق



[1]. المصباح، ص 669؛ الصحاح، ج 6، ص 2527؛ لسان العرب، ج 15، ص 402، «وقى».
[2]. لسان العرب، ج 15، ص 402؛ تاج العروس، ج 10، ص 396، «وقى».
[3]. اعتقادات، ص 137؛ القواعد الفقهيه، بجنوردى، ج 5، ص 49 - 50.
[4]. كتاب الطهاره، ج 2، ص 396؛ رسائل فقهيه، ص 71.
[5]. المبسوط، ج 24، ص 45.
[6]. المكاسب المحرمه، ج 2، ص 86؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 410 - 411.
[7]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج 3، ص 306؛ الرسائل، ج 2، ص 174 - 175؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص410.
[8]. فقه الصادق (عليه السلام) ، ج 11، ص 415؛ نقش تقيه در استنباط، ص 207.
[9]. نقش تقيه در استنباط، ص 211.
[10]. رسائل فقهيه، ص 73 - 74؛ فقه الصادق (عليه السلام) ، ج 11، ص 420؛ القواعد و الفوائد، ج 2، ص 157 - 158.
[11]. مسالك الافهام، ج 9، ص 208؛ كلمة التقوى، ج 4، ص 23.
[12]. بحارالانوار، ج 75، ص 402 - 406.
[13]. المحاسن، ج 1، ص 257؛ الكافى، ج 2، ص 218؛ معانى الاخبار، ص 386.
[14]. الكافى، ج 2، ص 217؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 203؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 303.
[15]. التنقيح، ج 4، ص 296 - 297، «الطهارة»؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 402 - 403؛ المحاسن ،ج 1، ص 258.
[16]. المحاسن ،ج 1، ص 258؛ الكافى، ج 2، ص 217؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 215.
[17]. نمونه ،ج 12، ص 376.
[18]. منشور عقايد اماميه، ص 225.
[19]. مجمع البيان، ج 8، ص 429؛ روض الجنان، ج 15، ص 192.
[20]. بحارالانوار، ج 72، ص 415؛ ميزان الحكمه، ج 1، ص 808.
[21]. الكافى، ج 2، ص 371؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 249؛ بحارالانوار، ج 72، ص 87.
[22]. جامع البيان، ج 14، ص 237؛ مجمع البيان، ج 6، ص 203.
[23]. جامع البيان، ج 7، ص 355؛ مجمع البيان، ج 2، ص 356؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 609.
[24]. جامع البيان، ج 24، ص 73؛ مجمع البيان، ج 8، ص 437؛ نورالثقلين، ج 4، ص 519.
[25]. التبيان، ج 9، ص 73؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 309.
[26]. مجمع البيان، ج 8، ص 437؛ الصافى، ج 4، ص 340؛ الميزان، ج 17، ص 338.
[27]. الكافى، ج 4، ص 82 - 83؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 132؛ بحارالانوار، ج 47، ص 210.
[28]. وسائل الشيعه، ج 16، ص 222؛ بحارالانوار، ج 71، ص 229؛ تفسير منسوب به امام عسكرى (عليه السلام) ، ص 320.
[29]. المحاسن، ج 1، ص 257؛ الكافى، ج 2، ص 218؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 206 - 208.
[30]. فقه الصادق (عليه السلام) ، ج 11، ص 420.
[31]. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 75 - 76؛ بحارالانوار، ج 29، ص 456.
[32]. الكافى، ج 7، ص 463؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 364؛ وسائل الشيعه، ج 23، ص 224، 227.
[33]. مصباح الفقاهه، ج 1، ص 446؛ فقه الصادق (عليه السلام) ، ج 14، ص 487؛ نقش تقيه در استنباط، ص 215.
[34]. مسند احمد، ج 3، ص 138؛ السنن الكبرى، ج 9، ص 151؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 154.
[35]. الكافى، ج 7، ص 463؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 364؛ وسائل الشيعه، ج 23، ص 224، 227.
[36]. الكافى، ج 5، ص 52؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 95؛ صحيح البخارى، ج 3، ص 108.
[37]. عوالى اللئالى، ج 3، ص 473؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 172؛ كنز العمال، ج 1، ص 93.
[38]. التفسير الكبير، ج 8، ص 194؛ الصوارم المهرقه، ص 31؛ مجموعة الرسائل، ج 2، ص 357.
[39]. العقيدة الاسلاميه، ص 173؛ التقية فى الفكر الاسلامى، ص 16 ، 109؛ القواعدالفقهيه، بجنوردى، ج 5، ص 75.
[40]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 388؛ محاضرات، ج 2، ص 279؛ التقية فى فقه اهل البيت (عليهم السلام) ، ج 1، ص 66.
[41]. نقش تقيه در استنباط، ص 143 - 145؛ التقية عند اهل البيت (عليهم السلام) ، ص 25 - 26.
[42]. القواعد والفوائد، ج 2، ص 157 - 158؛ نضد القواعد، ص 270.
[43]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 411.
[44]. رسائل فقهيه، ص 74؛ القواعد الفقهيه، بجنوردى، ج 5، ص 75؛ نضد القواعد، ص 270.
[45]. منتهى المطلب، ج 2، ص 1025؛ جواهر الكلام، ج 21، ص 392؛ التفسير الكبير، ج 8، ص 194.
[46]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 410؛ منشور عقايد اماميه، ص 85؛ اصل الشيعة و اصولها، ص 316 - 319.
[47]. رسائل فقهيه، ص 74.
[48]. التقيه، ص 39؛ القواعد والفوائد، ج 2، ص 157 - 158.
[49]. كتاب الطهاره، ج 2، ص 396؛ القواعد الفقهيه، بجنوردى، ج 5، ص 53.
[50]. الملل والنحل، ج 1، ص 125؛ هوية التشيع، ص 189.
[51]. جامع البيان، ج 23، ص 84؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 92؛ الميزان، ج 17، ص 148.
[52]. مجمع البيان، ج 8، ص 316؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 92؛ الميزان، ج 17، ص 149.
[53]. المحاسن، ج 1، ص 258؛ الكافى، ج 2، ص 217؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 215.
[54]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 404.
[55]. صحيح البخارى، ج 4، ص 112؛ ج 6، ص 121؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 98؛ مسند احمد، ج 3، ص 244.
[56]. الكافى، ج 2، ص 343؛ المكاسب، ج 2، ص 19؛ الميزان، ج 7، ص 227.
[57]. التبيان، ج 7، ص 260؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 93؛ الميزان، ج 17، ص 148 - 149.
[58]. التبيان، ج 7، ص 260؛ مجمع البيان، ج 7، ص 97.
[59]. تفسير قمى، ج 2، ص 72؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 300 - 302؛ الميزان، ج 14، ص 301.
[60]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 404؛ نورالبراهين، ج 1، ص 208.
[61]. تفسير عياشى، ج 2، ص 184؛ علل الشرايع، ج 1، ص 51؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 209.
[62]. تفسير عياشى، ج 2، ص 184؛ تفسير قمى، ج 1، ص 348 - 349؛ نورالثقلين، ج 2، ص 443.
[63]. تفسير قمى، ج 1، ص 349؛ التبيان، ج 6، ص 170؛ تفسير قرطبى، ج 9، ص 230 - 231.
[64]. مجمع البيان، ج 8، ص 437؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 306؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 84.
[65]. التبيان، ج 9، ص 72؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 306؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 84.
[66]. الصافى، ج 4، ص 340؛ نورالثقلين، ج 4، ص 519؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 306.
[67]. مجمع البيان، ج 8، ص 437؛ زادالمسير، ج 7، ص 40؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 306.
[68]. جامع البيان، ج 24، ص 73؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 394.
[69]. مجمع البيان، ج 8، ص 437؛ نورالثقلين، ج 4، ص 519؛ الصافى، ج 4، ص 340.
[70]. زادالمسير، ج 7، ص 40 - 41؛ مجمع البيان، ج 1، ص 319؛ تاريخ دمشق، ج 61، ص 32.
[71]. تفسير قمى، ج 2، ص 257؛ مشكاة الانوار، ص 247؛ بحارالانوار، ج 13، ص 28.
[72]. نمونه، ج 12، ص 376؛ التقية فى الفكر الاسلامى، ص 33 - 34.
[73]. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 272؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 321 - 323؛ بحار الانوار، ج 14، ص 426.
[74]. التبيان، ج 2، ص 434؛ مجمع البيان، ج 2، ص 273؛ الحدائق، ج 2، ص 415.
[75]. جامع البيان، ج 3، ص 309؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 57؛ المبسوط، ج 24، ص 45.
[76]. جامع البيان، ج 14، ص 237؛ مجمع البيان، ج 6، ص 203؛ الصافى، ج 3، ص 157.
[77]. الكافى، ج 2، ص 219؛ جامع البيان، ج 14، ص 237.
[78]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 208؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 285.
[79]. التقية عند اهل البيت (عليهم السلام) ، ص 18 - 19؛ اجوبة مسائل، ص 61 ، 81.
[80]. الكافى، ج 2، ص 218؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 204 - 208؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 303.
[81]. تفسير عياشى، ج 1، ص 213؛ الصافى، ج 1، ص 412؛ وسائل الشيعه، ج 16،ص208.
[82]. الكافى، ج 2، ص 217؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 203؛ مشكاة الانوار، ص 88.
[83]. الامالى، 661؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 212؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 254.
[84]. تفسير عياشى، ج 2، ص 351؛ نورالثقلين، ج 3، ص 308؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 213.
[85]. تفسير عياشى، ج 1، ص 87؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 214؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 260.
[86]. تفسير منسوب به امام عسكرى (عليه السلام) ، ص 321؛ بحارالانوار، ج 72، ص 415؛ جامع احاديث الشيعه، ج 18، ص 388.
[87]. الكافى، ج 2، ص 299؛ صحيح البخارى، ج 7، ص 82؛ صحيح مسلم، ج 8، ص 21.
[88]. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 274؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 189؛ المبسوط، ج 24، ص 135.
[89]. مسند احمد، ج 3، ص 138؛ السنن الكبرى، ج 9، ص 151؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 154.
[90]. الكافى، ج 2، ص 219؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 207.
[91]. مشكاة الانوار، ص 90؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 204 - 205؛ بحارالانوار، ج 72، ص 398.
[92]. عوالى اللئالى، ج 2، ص 104؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 204؛ بحارالانوار، ج 72، ص 77.
[93]. الكافى، ج 2، ص 219؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 219 - 220؛ بحارالانوار، ج 72،ص 431.
[94]. المدونة الكبرى، ج 3، ص 29؛ المبسوط،ج 24، ص 50؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 183 ، 190.
[95]. المبسوط،ج 24، ص 47.
[96]. الطبقات، ج 2، ص 362؛ ج 4، ص 331؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 35، الاصابه، ج 7، ص 358.
[97]. القواعد الفقهيه، بجنوردى، ج 5، ص 50؛ نقش تقيه در استنباط، ص 155 - 156.
[98]. التفسير الكبير، ج 8، ص 194.
[99]. همان؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 57.
[100]. القواعد الفقهيه، بجنوردى، ج 5، ص 54.
[101]. منشور عقايد اماميه، ص 226؛ القواعد الفقهيه، بجنوردى، ج 5، ص 75.
[102]. النصائح الكافيه، ص 227؛ فلك النجاة، ص 249؛ بحار الانوار، ج 29، ص 407.
[103]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 57؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 365؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 16.
[104]. وسائل الشيعه، ج 16، ص 211؛ مشكاة الانوار، ص 90؛ بحارالانوار، ج 72، ص 411.
[105]. مجمع البيان، ج 8، ص 165.
[106]. التبيان، ج 7، ص 259 - 260؛ المبسوط،ج 24، ص 45.
[107]. التبيان، ج 4، ص 165؛ مجمع البيان، ج 4، ص 81.
[108]. القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 402؛ التبيان، ج 4، ص 165؛ مجمع البيان، ج 4، ص 81 - 82.
[109]. الكافى، ج 2، ص 216؛ المحاسن، ج 1، ص 258؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 215.
[110]. تفسير عياشى، ج 2، ص 184؛ علل الشرايع، ج 1، ص 51؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 209.
[111]. الكامل، ج 2، ص 60؛ نمونه، ج 20، ص 89.
[112]. نهج البلاغه، خطبه 3؛ علل الشرايع، ج 1، ص 151؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 75.
[113]. منهاج السنه، ج 1، ص 159؛ تدوين القرآن، ص 46.
[114]. نقش تقيه در استنباط، ص 163 - 164.
[115]. جامع البيان، ج 14، ص 237؛ احكام القرآن، ج 2، ص 13؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 180.
[116]. منهاج السنه، ج 1، ص 159؛ الرد على شبهات الوهابيه، ص 27.
[117]. تفسير سيد مصطفى خمينى، ج 3، ص 306.
[118]. التقية فى الفكر الاسلامى، ص 122؛ الرد على شبهات الوهابيه، ص 27.
[119]. روح المعانى، ج 3، ص 125؛ نقش تقيه در استنباط، ص 170.
[120]. نقش تقيه در استنباط، ص 171.
[121]. اضواء على عقائد الشيعه، ص 422 - 423؛ محاضرات فى الالهيات، ص 695 - 696.
[122]. اضواء على عقائد الشيعه، ص 422 ـ 423؛ كتاب البيع، ج 2، ص 69؛ فقه الصادق (عليه السلام) ، ج 11، ص 407.
[123]. الكافى، ج 2، ص 168؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 216؛ بحارالانوار، ج 69، ص 128.
[124]. تهذيب الاحكام، طوسى، ج 6، ص 172؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 235؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 274.
[125]. التقية فى الفكر الاسلامى، ص 103 - 104؛ القواعد الفقهيه، مكارم، ج 1، ص 437.
[126]. نقش تقيه در استنباط، ص 197 - 198.
[127]. نقش تقيه در استنباط، ص 197 ـ 198.
[128]. منهاج السنه، ج 1، ص 159؛ تفسير المنار، ج 3، ص 281؛ روح المعانى، ج 3، ص 197 - 198.
[129]. شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 17؛ بحارالانوار، ج 33، ص 176؛ ج 39، ص 323؛ مواقف الشيعه، ج 2، ص 378.
[130]. الناصريات، ص 90؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 245؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 296.
[131]. الامامة و السياسه، ج 1، ص 185؛ الغارات، ج 2، ص 460.
[132]. تاريخ يعقوبى، ج 2 ،ص 326؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 47؛ البداية و النهايه، ج 9، ص 358.
[133]. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 529؛ بحارالانوار، ج 48، ص 160 - 170؛ الامام جعفر الصادق (عليه السلام) ، ص 109.
[134]. شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44؛ الشيعة فى الميزان، ص 345؛ النصائح الكافيه، ص 152 - 154.

مقالات مشابه

تقیه از نگاه مفسّران و فقیهان فریقین

نام نشریهشیعه شناسی

نام نویسندهغلامحسین اعرابی

معناشناسی تقیه در قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهمهدی ممتحن, محمد عظیمی ده علی

بررسي تطبيقي آيات تقيه در تفاسير فريقين

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهمحمدعلی رضایی اصفهانی, محمدصادق محسن‌زاده

تقیه در شرایع پیشین و اسلام

نام نشریهکلام اسلامی

نام نویسندهجعفر سبحانی

تقیه در شرایع پیشین و اسلام

نام نشریهکلام اسلامی

نام نویسندهجعفر سبحانی

تقیه و ابعاد آن

نام نشریهمعارف اسلامی

نام نویسندهمحمدباقر شریعتی سبزواری