تكليف

پدیدآورسیدجعفر صادقی فدکی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 8

تاریخ انتشار1390/08/27

منبع مقاله

share 1976 بازدید

تكليف : طلب انجام دادن يا پرهيز از كارى از جانب شارع

تكليف از ريشه «ك ـ ل ـ ف» و در لغت به معناى درخواست يا امر كردن كسى به انجام دادن كارى دشوار است.[1] در منابع كلامى و فقهى، معانى اصطلاحى مختلفى براى آن آمده است. برخى آن را اراده مريد (شارع) نسبت به امر مشقت آميز تعريف كرده اند.[2] شمارى آن را طلب كردن امرى مشقت آور از سوى شارع[3] يا شخصيتى برتر[4] دانسته اند. برخى نيز تكليف را دستور كسى كه اطاعت او واجب است، دانسته اند.[5] به كسى كه تكليف از او صادر مى شود «مكلِّف» و كسى كه تكليف را انجام مى دهد «مكلَّف»، و كارى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 582
كه تكليف به آن تعلق مى گيرد «مكلَّفٌ به» گويند.[6] تكاليف را از جهت منشأ صدور، دو قسم كرده اند: تكاليف شرعى (سمعى) و تكاليف عقلى.[7] تكاليف شرعى از جانب شريعت براى افراد مقرر مى شود؛ ولى تكاليف عقلى تكاليفى اند كه انسان به كمك عقل و قوه تفكر آن ها را درمى يابد.[8] «مكلف به» نيز گاهى از قبيل علم و اعتقاد و از افعال قلب (جوانح) است؛ مانند علم و اعتقاد به توحيد و معاد، و گاهى عمل خارجى (جوارح) است، مانند اقامه نماز و گرفتن روزه.[9] كسانى كه تكليف را در بردارنده مفهوم الزام دانسته اند، آن را تنها شامل تكاليف و اوامر وجوبى و تحريمى مى دانند[10]؛ اما به نظر برخى ديگر، تكليف شامل مستحبات و مكروهات نيز مى شود، زيرا در اين دو قسم نيز شارع عمل مشقت آور را از مكلف خواسته است؛ هرچند الزامى در انجام دادن يا ترك آن وجود ندارد.[11] برخى نيز برآن اند كه عنوان تكليف، همه احكام الهى، حتى اباحه را هم شامل مى شود.[12] تعبير فقها درباره احكام شرعى كه از آن به «احكام تكليفى پنج گانه» ياد مى كنند[13] نيز حاكى از آن است كه تكليف در نظر آنان مفهومى عام و وسيع دارد.
در قرآن از تكليف با واژگان و تعابير مختلفى ياد شده است؛ از جمله:
1. «تكليف» و مشتقات آن كه 8 بار در قرآن به كار رفته و در بيشتر موارد، به معناى تكليف اصطلاحى است؛ مانند «لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إلاّ وُسْعَها». (بقره/2، 233 و 286؛ نيز انعام /6،152؛ اعراف /7،42؛ مؤمنون/23،62؛ طلاق/65، 7)
2. «حدود الله» كه به معناى اوامر و نواهى الهى[14] يا خصوص واجبات[15] يا تنها محرمات[16] دانسته شده است. تعبير «حدود اللّه» درباره تكاليف الهى از آن روست كه اين احكام از مقررات و قوانين غير الهى متمايزاند[17] يا از آن جهت كه عبور و پيشروى مكلف از مرز اين تكاليف جايز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 583
نيست.[18] اين تعبير بارها در قرآن تكرار شده است؛ مانند: «و مَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللّه».(بقره/2، 229 ـ 230؛ نيز نساء/4، 13 ـ 14؛ توبه/9،112)
3. «حكم»* و مشتقات آن كه در قرآن پرشمار آمده و در برخى آيات شامل تكاليف شرعى نيز مى شود[19]؛ مانند «اِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِ».(انعام/6،57؛ يوسف/12، 40، 67 و...)
4. «حُرُمات اللّه» به معناى آنچه خداوند حرام كرده؛ يعنى محرمات[20] يا مطلق اوامر و نواهى است؛ مانند[21]«و مَن يُعَظِّم حُرُمـتِ اللّهِ ...». (حجّ/22،30)
5. «شعائراللّه» كه يكى از معانى آن، تكاليف و اوامر و نواهى الهى است[22]؛ مانند «لاتُحِلّوا شَعـئِرَ اللّهِ...».(مائده/5،2؛ نيز حج/ 22،32)
6. «الامانة» كه برخى مراد از آن را در آيه «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ...» (احزاب/33،72؛ نيز انفال/8،27) تكاليف الهى دانسته اند.[23]
در قرآن كريم مباحث متعددى درباره تكليف مطرح شده است؛ مانند خاستگاه تكليف، اصناف مكلفان، ضرورت و اهداف تكليف، ويژگى هاى تكليف، شرايط تكليف، عوامل سقوط تكليف و پيامدهاى ترك تكليف.

منشأ تكليف:

منشأ اصلى تكاليف خداوند است[24]: «اِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِ». (انعام/6،57؛ نيز يوسف/12،40، 67) اين نكته را از آيات پرشمارى مى توان استفاده كرد؛ مانند آياتى كه خداوند را تكليف كننده شمرده است: «لايُكَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (بقره/2، 286؛ انعام/6، 152؛ اعراف/7، 42)؛ نيز آياتى كه از بيان حكم از سوى خداوند سخن به ميان آورده: «قُلِ اللّهُ يُفتيكُم فِى الكَلــلَةِ» (نساء/4، 176) و آياتى كه حلال* و حرام* قرار دادن اشيا را تنها با اجازه خداوند روا شمرده است: «فَجَعَلتُم مِنهُ حَرامـًا وحَلـلاً قُل ءاللّهُ اَذِنَ لَكُم اَم عَلَى اللّهِ تَفتَرون»(يونس/10،59)؛ «اَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُم عَلَيكُم».(انعام/6،151) وظيفه رسولان الهى ابلاغ اين تكاليف به بشر و تبيين آن هاست: «ما عَلَى الرَّسولِ اِلاَّالبَلـغ» (مائده/5،99؛ نيز نور/24،54؛ عنكبوت/29، 18؛ شورى /42،48)؛ «و اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم»(نحل/16، 44، 64)، بنابراين، تكاليفى نيز كه در احاديث اسلامى ـ اعم از روايات نبوى و اهل بيت(عليهم السلام) ـ براى مسلمانان بيان شده، از جانب
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 584
خداوند و سخن وحى است، چنان كه اهل بيت(عليهم السلام) خود يادآور شده اند.[25]
افزون بر تكاليفى كه در قرآن و احاديث مقرر شده و تكاليف شرعى يا سمعى خوانده مى شوند، درباره اينكه آيا عقل نيز مى تواند منبع تكليف باشد يا خير، ديدگاه هاى متفاوتى در ميان علماى اسلامى مطرح است. برخى برآن اند كه عقل نيز قادر به ادراك برخى تكاليف است و انسان ها بايد از تكاليف عقلى هم پيروى كنند.[26] از جمله شواهد اين ديدگاه، آياتى اند كه در آن ها انسان ها به تعقل فرمان داده شده اند؛ مانند «قَد بَيَّنّا لَكُمُ الأيـتِ اِن كُنتُم تَعقِلون»(آل عمران/3، 118؛ نيز بقره/2، 73، 76، 242)؛ همچنين آياتى كه برخى انسان ها را به سبب ترك تعقل نكوهش مى كنند؛ مانند«اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ ... الَّذينَ لايَعقِلون»(انفال/8،22؛ يونس/10،42، 100؛ زمر/39،43)، از اين رو اينان معتقدند كسانى كه دعوت پيامبران الهى به آنان نرسيده است، مكلف به تكاليف عقلى اند و در برابر انجام دادن يا ترك آن مستحق پاداش يا مجازات مى شوند.[27]
از ميان فرق كلامى، معتزليان و اماميان نيز به حسن و قبح عقلى قائل اند و برآن اند كه عقل قادر است حسن و قبح برخى امور، مانند راستگويى و دروغگويى را ادراك كند، هرچند نسبت به ادراك حسن و قبح برخى امور ديگر، همچون عبادات، ناتوان است.[28] برخى از علماى امامى بر آن اند كه تكاليفى مانند وجوب اطاعت* از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) احكامى عقلى به شمار مى روند و آيات قرآنى مربوط به آن، مانند: «اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُوا الرَّسول»(نساء/4، 59؛ نيز مائده/5،92؛ نور/24،54؛ محمّد/47، 33) در واقع تكليفى ارشادى و تأكيدى بر حكم عقل است؛ نه اينكه متضمن تكليفى جديد و حكمى تأسيسى باشد.[29] برخى از آنان تكاليف عقلى را نيز به گونه اى حكمى شرعى دانسته اند؛ با اين استدلال كه شارع خود يكى از عقلا، بلكه رئيس آن هاست، از اين رو هر آنچه عقل بدان حكم كند حكم شرع نيز خواهد بود.[30]
در برابر، برخى با استناد به برخى آيات كه عذاب بدكاران را منوط به فرستادن پيامبران الهى دانسته: «و ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبعَثَ رَسولا»(اسراء/17، 15؛ نيز آيات 134 طه/20، 47؛ 59 قصص/28) و نيز آياتى كه مسلمانان را به پيروى كردن از دستورهاى قرآن فرمان داده (مانند آيات 155 ـ 157 انعام/6،) گفته اند: انسان ها تنها به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 585
تكاليفى كه از سوى پيامبران الهى ابلاغ شده مكلف اند و در برابر عصيان آن ها مسئول اند نه به تكاليف عقلى.[31] برخى از فرق اسلامى، از جمله اشاعره، نيز حسن و قبح امور را تنها از ناحيه شارع دانسته و معتقدند كه عقل قادر به ادراك حسن و قبح امور و تشخيص تكاليف نيست.[32]
در نقد اين ديدگاه مى توان گفت كه اولا واژه «رسول» در آياتى همچون آيه 15 اسراء/17 عام است و افزون بر پيامبران الهى، شامل رسول باطنى، يعنى عقل، نيز مى شود.[33] در احاديث نيز از عقل به عنوان رسول حق[34] و حجت باطنى خداوند ياد شده است.[35] ثانياً مراد از «رسول» مى تواند تكليف[36] يا حجت الهى[37] باشد، در نتيجه شامل تكليف عقلى نيز مى شود. ثالثاً اگر مراد از «رسول» صرفاً پيامبران الهى باشد، مقصود آيه امور يا تكاليفى است كه عقل راهى براى ادراك و شناخت آن ها ندارد نه همه تكاليف.[38]

اقسام مكلفان:

در آيات متعدد از برخى وظايف كه خداوند آن را بر خود مقرر كرده، ياد شده است، مانند رحمت بر بندگان و آمرزش آنان در صورت توبه و جبران گذشته (انعام/6، 54)، روزى دادن همه جنبندگان: «و ما مِن دابَّة فِى الاَرضِ اِلاّ عَلَى اللّهِ رِزقُها»(هود/11،6) و يارى كردن انسان هاى مؤمن (روم/30، 47)؛ ولى به نظر بسيارى از مفسران اين موارد را نمى توان از مصاديق تكليف مصطلح دانست، بلكه اين ها تفضل الهى نسبت به بندگان است[39]؛ ولى شمارى از مفسران و محققان از اين امور به وظايفى كه خداوند بر خود واجب كرده يا تكاليف خداوند تعبير كرده اند.[40] در روايات[41] و ادعيه[42] نيز از واجب بودن برخى امور بر خداوند ياد شده است. بر اساس ديدگاه نخست، اصناف مكلفان يا موجوداتى كه احتمال تكليف در مورد آن ها داده شده بر پايه قرآن و منابع اسلامى عبارت اند از:

1. انسان ها:

انسان اصلى ترين مخاطب
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 586
تكاليف الهى است. در آيه 72 احزاب/33 از عرضه شدن امانت الهى بر آسمان و زمين و كوه ها سخن به ميان آمده و گفته شده كه آنان از پذيرش امانت امتناع كردند؛ ولى انسان آن را پذيرفت: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسـن».مراد از اين «امانت»، به نظر برخى از مفسران، تكاليف الهى است.[43] در برخى احاديث نيز مراد از آن، امامت و ولايت دانسته شده[44]كه اعتقاد به آن از بارزترين مصاديق تكليف انسان است.[45] در آيات متعدد ديگر نيز از برخى تكاليف اعتقادى و عملى انسان ها ياد شده است؛ مانند اعتقاد به خدا، پيامبران الهى، كتب آسمانى، فرشتگان و روز جزا (نساء/4،136)، پرستش خداوند (بقره/2،21)، اقامه نماز (بقره/2،43، 83 و 110)، پرداخت زكات (نساء/4،77) و خمس (انفال/8،41) و روزه گرفتن. (بقره/2، 183 و 196) درباره اينكه از ميان اين تكاليف، اولين تكليف انسان كدام است، آراى علما گونه گون است[46]؛ برخى، تكاليف شرعى (عملى) را متأخر از معرفت خداوند و توحيد شمرده و عده اى آن ها را همعرض دانسته اند.[47]

2. جنيان:

جنيان موجوداتى با شعور و اراده[48] و در انتخاب راه نيكى و بدى مختارند، ازين رو همانند انسان ها مكلف به شمار مى روند.[49] مستند اين ديدگاه، آيات پرشمار قرآنى است؛ مانند آيه 56 ذاريات/51 كه هدف از خلقت جن را همانند انسان ها عبادت خدا دانسته است[50]: «ما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدون».برخى، مفاد واژه «لِيَعبُدون»را امر كردن آنان به عبادت[51] يا مطلق امر و نهى* و تكليف[52] دانسته اند. در آيه 29 احقاف/46، مأمور شدن گروهى از جنيان براى شنيدن آيات قرآن از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و تبليغ آن در ميان همنوعان خود مطرح شده است: «و اِذ صَرَفنا اِلَيكَ نَفَرًا مِنَ الجِنِّ يَستَمِعونَ القُرءانَ فَلَمّا حَضَروهُ قالوا اَنصِتوا فَلَمّا قُضِىَ و لَّوا اِلى قَومِهِم مُنذِرين».مفسران از اين آيه مكلف بودن جنيان[53] و مأمور بودن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى هدايت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 587
آنان را استفاده كرده اند.[54] اين مطلب از آياتى ديگر نيز استفاده مى شود؛ از جمله آياتى كه از وجود افراد مؤمن و فاسق در ميان جنيان خبر داده (جنّ/72،14) يا جنيان را به ورود در جهنم تهديد كرده (اعراف/7،179؛ هود/11،119) يا از محشور شدن آن ها در قيامت سخن به ميان آورده (انعام/6،128؛ صافّات/37، 158) يا از اقرار آنان به گناه خويش (انعام/6،130) يا عذاب شدن جنيان در قيامت ياد كرده است. (الرحمن/55،35) برخى مفسران از آيه 30 احقاف/46: «قالوا يـقَومَنا اِنّا سَمِعنا كِتـبـًا... يَهدى اِلَى الحَقِّ و اِلى طَريق مُستَقيم»استفاده كرده اند كه جنيان افزون بر اصول دين، به فروع دين نيز مكلف اند، زيرا مراد از «الحَق»اصول دين و مراد از «طَريق مُستَقيم» فروع دين و احكام عملى است.[55] در احاديث اسلامى نيز از پيمان گرفتن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از جنيان درباره به جا آوردن برخى عبادات، همچون نماز، روزه، حج و جهاد ياد شده است.[56]
شمارى از مفسران از آيات و روايات مذكور استفاده كرده اند كه تكليف جنيان همانند تكليف انسان هاست[57]؛ اما عده اى ديگر برآن اند كه جنيان در اصل تكليف با انسان ها مشترك اند؛ ليكن نوع تكليف آن ها متفاوت است.[58] شمارى ديگر، اصولا تكليف داشتن جنيان را نفى كرده و گفته اند كه اگر آنان مكلف بودند، پيامبرى از جنس خود داشتند، زيرا از آيه 4 ابراهيم/14: «و ما اَرسَلنا مِن رَسول اِلاّ بِلِسانِ قَومِهِ»چنين برداشت مى شود.[59] با وجود اين، هرچند برخى مفسران، پيامبران جنيان را همان پيامبران انسان ها دانسته اند[60]؛ اما عده اى با استناد به آياتى مانند آيه 130 انعام/6: «يـمَعشَرَ الجِنِّ والاِنسِ اَلَم يَأتِكُم رُسُلٌ مِنكُم يَقُصّونَ عَلَيكُم ءايـتى»برآن اند كه جنيان نيز پيامبرانى از جنس خودشان دارند.[61] ديدگاه هاى ديگرى نيز در اين باره مطرح شده اند.[62]

3. فرشتگان:

به استناد آيه 6 تحريم /66، كه «عصيان نكردن» در برابر فرمان الهى را از ويژگى هاى فرشتگان شمرده:«لا يَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم و يَفعَلونَ ما يُؤمَرون»،و آيات مشابه و نيز برخى روايات، مانند رواياتى كه در آن ها از ايمان فرشتگان به خداوند[63] يادشده، يا از عبادت،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 588
سجده و ركوع آنان در برابر خدا[64] و نيز طواف آنان بر گرد بيت المعمور[65] سخن به ميان آمده است، شمارى از عالمان شيعه[66] و برخى علماى اهل سنت[67]، فرشتگان را موجوداتى مختار و مكلف دانسته اند و البته بر آن اند كه آنان بر اثر عصمت، از فرمان خدا سرپيچى نمى كنند، بر اين اساس برخى، فرشتگان را شايسته دريافت پاداش دانسته و گفته اند كه پاداش آنان، بالا رفتن درجات آن ها و نيز سرور و لذت ناشى از انجام دادن تكليف است.[68] در برخى احاديث هم طعام فرشتگان، تسبيح و تقديس الهى ذكر شده است.[69] شمارى ديگر بر اين باورند كه تكاليف فرشتگان از نوع تكوينى است و با اختلاف درجات آن ها: «و ما مِنّا اِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعلوم» (صافّات/37،164) تكاليفشان متفاوت است.[70] برخى بر آن اند كه بيشتر فرشتگان مكلف اند؛ اما عده اى از آنان تكليف ندارند، بلكه در تسخير فرشتگان مكلف قرار دارند؛ مانند حيوانات كه در تسخير انسان ها هستند.[71] برخى ديگر اصولا تكليف داشتن فرشتگان را با اين استدلال كه آنان فاقد اختيارند و راهى جز انجام دادن دستورات الهى ندارند نفى كرده اند.[72]

4. حيوانات:

آيه 38 انعام/6 حيوانات را امت هايى همانند انسان ها شمرده است: «و ما مِن دابَّة فِى الاَرضِ ولا طـئِر يَطيرُ بِجَناحَيهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُكُم»؛همچنين آيه 5 تكوير/81 از محشور شدن حيوانات وحشى در قيامت سخن به ميان آورده است: «و اِذَا الوُحوشُ حُشِرَت».در برخى روايات نيز از حشر برخى حيوانات در قيامت و پاداش آنان به سبب برخى از كارها ياد شده است.[73] برخى مفسران از اين آيات و احاديث استفاده كرده اند كه حيوانات همانند انسان ها نوعى تكليف دارند.[74] برخى از مفسران با استناد به برخى آيات قرآن كه از قدرت فهم برخى حيوانات سخن به ميان آورده، مانند آيات 18 و 24 نمل/27 و آيه 5 تكوير/81 كه به حشر حيوانات اشاره دارد، گفته اند كه حيوانات نيز نوعى تكليف دارند كه بر پايه داده هاى غريزى آنان است؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 589
هرچند تكاليف آنان مانند انسان ها نيست[75]؛ اما ديگران گفته اند كه ثبوت تكليف، منوط به داشتن عقل است و حيوانات چون عقل ندارند، مكلف نيستند.[76] برخى نيز بلوغ و عقل را شرط مرحله عالى تكليف دانسته و برآن اند كه حيوانات در حدّ فهم و شعور خود تكليف دارند و در قيامت بازخواست مى شوند.[77]

5. جمادات:

در آيه 72 احزاب/33 از عرضه شدن امانت بر آسمان و زمين و كوه ها و امتناع آن ها از پذيرش آن سخن به ميان آمده است: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَها».مراد از اين امانت* را تكليف الهى دانسته اند. برخى مخاطب آيه را اهل آسمان و زمين دانسته اند[78]؛ اما عدّه اى برآن ند كه اين تكاليف بر خود آسمان و زمين و كوه ها عرضه شده است[79]؛ ولى آنان از پذيرش تكاليف امتناع كردند: «فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَها».(احزاب/33،72)[80] شمارى ديگر، اين تعبير را كنايى دانسته و مراد آيه را اين دانسته اند كه اگر آسمان و زمين و كوه ها عقل و قابليت پذيرش تكاليف را داشتند، به سبب عظمت آن تكاليف از پذيرش آن ها خوددارى مى كردند؛ ولى انسان آن ها را پذيرفت.[81]

اهداف تكاليف:

برخى از مذاهب كلامى، از جمله اشعريان، هدفمند بودن تكاليف الهى را منكرند و برآن اند كه جست و جوى غرض براى افعال الهى، از جمله تكاليف، ناممكن و بيهوده و دست كم امرى بى اهميت است[82]، براين اساس، برخى از آنان با استناد به ادله اى مانند آيه 54 اعراف/7 كه خلقت و تكليف كردن را حق خداوند شمرده: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمرُ» ، تشريع تكاليف را مقتضاى الوهيت خداوند و عبوديت بنده شمرده و گفته اند: خداوند هرچه بخواهد مى تواند بر بندگان تكليف كند و ضرورتى ندارد كه تكاليف او داراى حُسن باشد[83]، حتى شمارى از آنان گفته اند كه تكليف كردن خداوند بندگانش را به امور قبيح يا امورى كه كيفر اُخروى در پى دارد، جايز است.[84]
در برابر، اماميان و معتزليان، تكاليف الهى را امرى ضرورى[85] و داراى هدف دانسته[86] و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 590
برآن اند كه لازمه نفى غرض از تكاليف الهى، عبث بودن افعال خداوند است، در حالى كه اين امر بر خداوند قبيح است و قرآن كريم نيز آن را مردود شمرده است[87]:«وما خَلَقنَا السَّماءَ والاَرضَ وما بَينَهُما لـعِبين» (انبياء/21،16)؛ «رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً»(آل عمران/3،191)؛ همچنين اينان تشريع تكاليف از سوى خداوند را امرى نيكو دانسته، صدور تكليف قبيح و مُنكَر را بر خداوند ناروا شمرده اند[88]، چنان كه آيه 28 اعراف/7 به اين واقعيّت اشاره دارد: «اِنَّ اللّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحشاءِ».
بر پايه آموزه هاى قرآنى، عمده ترين اهداف در تكاليف عبارت اند از:

1. جلب منفعت:

مهم ترين هدف تكاليف الهى منفعت رساندن به بشر[89] و بهره مند ساختن او از ثواب الهى[90] است: «و مَن يُعَظِّم حُرُمـتِ اللّهِ فَهُوَ خَيرٌ لَهُ».(حج/22، 30) به نظر مفسران، مراد از «حُرُمـتِ اللّهِ»اوامر و نواهى الهى است.[91] منافع تكاليف الهى گاه دنيوى است و گاه اخروى؛ گاهى براى خود شخص و گاه براى ديگران سودمند است؛ نمونه آنكه: أ. تكليف الهى حج، هم منافع مادى دارد و هم منافع معنوى[92]: «واَذِّن فِى النّاسِ بِالحَجِّ * لِيَشهَدوا مَنـفِعَ لَهُم». (حجّ/22، 27 ـ 28) منافع مادى حج، سود حاصل از تجارت در ايام حج است[93] و منافع معنوى آن، عفو و مغفرت الهى و ثواب اُخروى است.[94] ب. روزه، افزون بر سلامت جسمانى بدن[95]، موجب تقويت تقواست. (بقره/2، 183)[96] ج. نماز سبب نزول آرامش بر انسان (رعد/13، 28) و وسيله نيل او به مقامات معنوى و تكامل است: «اَقِمِ الصَّلوةَ ... * و مِنَ الَّيلِ فَتَهَجَّد ... عَسى اَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقامـًا مَحمودا».(اسراء/17، 78 ـ 79) د. زكات و انفاق در راه خدا از يك سو براى فقرا سودمند است (توبه/9، 60) و از سوى ديگر تقرب به خداوند و رحمت الهى را براى انفاق كننده در پى دارد: «اَلا اِنَّها قُربَةٌ لَهُم سَيُدخِلُهُمُ اللّهُ فى رَحمَتِهِ».(توبه/9، 99)

2. دفع ضرر و مفسده:

هدف ديگر تكاليف الهى، دفع مفاسد دنيوى و عذاب هاى اخروى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 591
است؛ مانند أ. حرمت گوشت خوك، مردار و خون، كه دليل آن نجاست و پليدى و زيانبار بودن آن هاست: «مَيتَةً اَو دَمـًا مَسفوحـًا اَو لَحمَ خِنزير فَاِنَّهُ رِجسٌ اَو فِسقـًا». (انعام/6، 145) ب. نهى انسان ها از شرابخوارى و قمار از آن روست كه اين دو عمل مايه دشمنى و كينه ميان انسان ها و مانع ذكر خدا مى شود: «اِنَّما يُريدُالشَّيطـنُ اَن يوقِعَ بَينَكُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ فِى الخَمرِ والمَيسِرِ و يَصُدَّكُم عَن ذِكرِ اللّهِ و عَنِ الصَّلوةِ فَهَل اَنتُم مُنتَهون».(مائده/5، 91) در احاديث نيز زيان هاى پرشمارى براى شراب ذكر شده است.[97] ج. فلسفه مهم تشريع نماز، دورى از گناه و كارهاى ناپسند: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهى عَنِ الفَحشاءِ والمُنكَرِ»(عنكبوت/29، 45) و پاك شدن از گناهان گذشته است (هود/11، 114)، چنان كه در روايات نيز آمده است.[98] د. در آيه 103 توبه/9 پاك شدن انسان از رذايل اخلاقى مانند بخل، از اغراض تكليف زكات دانسته شده است[99]: «خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم و تُزَكّيهِم».انجام دادن تكاليف الهى انسان را از عقاب اخروى و آتش دوزخ نيز حفظ مى كند. (براى نمونه: نساء/4، 10، 29؛ صفّ/61، 10 ـ 11)

3. آزمايش مكلفان:

هدف مهم ديگر تشريع تكاليف شرعى، آزمودن انسان هاست[100]: «لِكُلّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً و مِنهاجـًا و لَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً وحِدَةً و لـكِن لِيَبلُوَكُم فى ما ءاتـكُم». (مائده/5، 48) برخى مفسران مراد از «ما ءاتـكُم»را تكاليف الهى و عبادات دانسته اند.[101] در پرتو اين آزمايش صفوف مؤمنان از مشركان و منافقان جدا مى شود و بر اساس آن خداوند منافقان و مشركان را عذاب و مؤمنان را مورد آمرزش خود قرار خواهد داد[102]: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ ... و حَمَلَهَا الاِنسـنُ اِنَّه كانَ ظَـلومـًا جَهولا * لِيُعَذِّبَ اللّهُ المُنـفِقينَ والمُنـفِقـتِ والمُشرِكينَ والمُشرِكـتِ و يَتوبَ اللّهُ عَلَى المُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ وكانَ اللّهُ غَفورًا رَحيما».(احزاب/33، 72 ـ 73) به نظر برخى مراد از «الاَمانَةَ»، در اين آيه تكاليف الهى است.[103] در آياتى ديگر نيز حكمت برخى تكاليف آزمودن مكلفان ذكر شده است؛ مانند حكم تغيير قبله براى جداسازى فرمانبرداران از نافرمانان (بقره/2، 143) يا جهاد در راه خدا براى جداسازى افراد شكيبا از ديگران. (آل عمران/3، 142)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 592
گاه تكاليف امتحانى خداوند براى ارتقاى انسان هاست، چنان كه براى اعطاى مقام امامت به حضرت ابراهيم(عليه السلام)، وى با تكاليفى آزموده شد: «و اِذِ ابتَلى اِبرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامـًا».(بقره/2، 124) مراد از «كلمات» در اين آيه را تكاليف الهى دانسته اند.[104] برخى مراد از آن را نماز و مناسك حج[105] و شمارى ديگر مأموريت به ذبح حضرت اسماعيل(عليه السلام) ذكر كرده اند.[106]

4. كيفر گناهكاران:

برپايه برخى آيات، غرض از تشريع شمارى از تكاليف، مجازات گناهكاران است. از آن جمله است تحريم برخى خوراكى هاى حلال بر بنى اسرائيل به سبب ارتكاب گناهانى مانند ظلم به ديگران، رباخوارى و خوردن اموال ديگران: «فَبِظُـلم مِنَ الَّذينَ هادوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبـت اُحِلَّت لَهُم وبِصَدِّهِم عَن سَبيلِ اللّهِ كَثيرا * واَخذِهِمُ الرِّبوا وقَد نُهوا عَنهُ واَكلِهِم اَمولَ النّاسِ بِالبـطِـل».(نساء/4، 160 ـ 161؛ نيز انعام/6،146؛ نحل/16، 118) از همين قبيل است مكلف شدن آنان به قتل يكديگر به سبب ارتداد و انحراف از دين[107]: «اِنَّكُم ظَـلَمتُم اَنفُسَكُم بِاتِّخاذِكُمُ العِجلَ فَتوبوا اِلى بارِئِكُم فَاقتُلوا اَنفُسَكُم».(بقره/2، 54) از آيات مربوط به احكام كيفرى نيز برمى آيد كه يكى از اغراض تشريع آن ها، مجازات بزهكاران بوده است؛ مانند احكام مربوط به حد زنا (نور/24،2)، قذف (نور/24،4) و سرقت: «والسّارِقُ والسّارِقَةُ فاقطَعوا اَيدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكـلاً مِنَ اللّهِ واللّهُ عَزيزٌ حَكيم». (مائده/5، 38) تكاليف مربوط به كفارات را نيز مى توان به نوعى كيفر براى جبران خطا يا گناه انجام گرفته برشمرد؛ مانند كفاره ظِهار (مجادله/58،3ـ4)، كفاره صيد در حال احرام (مائده/5، 95) و كفاره سوگند نابجا. (مائده/5،89)

ويژگى هاى تكاليف:

مهم ترين ويژگى هاى تكاليف الهى از ديدگاه قرآن كريم عبارت اند از:

1. در حد توان بودن تكاليف:

انجام دادن تكليف، همان گونه كه از معناى لغوى آن برمى آيد، نوعى دشوارى دربردارد؛ ولى خداوند بيش از توان افراد، تكليفى از آنان نمى خواهد: «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (بقره/2، 286؛ انعام/6، 152؛ اعراف/7، 42)، بر اين اساس هرگاه تكليفى بيش از توان مكلف بوده يا مشقت زيادى را بر او وارد آورد، آن تكليف ساقط مى شود؛ مانند سقوط تكليف جهاد از ناتوانان و بيماران (توبه/9،91؛ نيز فتح/48، 17) يا افرادى كه امكان حضور در جنگ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 593
ندارند. (توبه/9،92) گاه نيز تكليف دشوار به تكليفى آسان تر تبديل مى شود؛ مانند تشريع تيمم به جاى وضو و غسل براى كسانى كه آب براى آنان ضرر دارد يا تهيه آن مقدورشان نيست (مائده/5، 6)؛ نيز مانند تبديل روزه ماه رمضان به روزه قضا. (بقره/2، 185) (=>همين مقاله، شرايط تكليف، عوامل سقوط يا تبديل تكليف)
افزون بر اين، در شريعت اسلام*، تكاليفى آسان تر از شرايع پيشين مقرر شده اند. آيه 286 بقره/2 يكى از درخواست هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را از خداوند همين امر ذكر مى كند[108]: «رَبَّنا ولا تَحمِل عَلَينا اِصرًا كَما حَمَلتَهُ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِنا». در آيه 157 اعراف/7 آمده كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) برخى تكاليف دشوار امت هاى گذشته را از عهده مسلمانان برداشت[109]: «و يَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتى كانَت عَلَيهِم». يكى از اين تكاليف، تحريم برخى خوردنى ها در پى ارتكاب برخى از گناهان بود[110]: «فَبِظُـلم مِنَ الَّذينَ هادوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبـت اُحِلَّت لَهُم»(نساء/4، 160؛ نيز انعام/6، 146 و نحل/16، 118)؛ نيز مشروط بودن پذيرش توبه آنان به كشتن يكديگر در برخى موارد.[111](بقره/2،54) در احاديث متعدد از تفاوت تكاليف مسلمانان با پيروان شرايع ديگر ياد شده است؛ مثلا حديث معروف «رفع»، كارهاى بسيارى را بر مسلمانان مباح مى داند؛ مانند آنچه از روى خطا، فراموشى، جهل يا در حال اكراه يا اضطرار صورت گيرد.[112]

2. اشتراك تكليف:

بر پايه «قاعده اشتراك» در فقه اسلامى، بيشتر تكاليف الهى ميان اصناف گوناگون مكلفان مشترك است.[113] مهم ترين مصاديق اشتراك تكاليف عبارت اند از:

أ. اشتراك زنان و مردان:

اكثريت قريب به اتفاق تكاليف الهى ميان مردان و زنان مشترك است. اين امر از آياتى از قرآن كه مردان و زنان را به طور مشترك مخاطب برخى تكاليف دانسته استفاده مى شود؛ مانند آيه 35 احزاب/33: «اِنَّ المُسلِمينَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ والقـنِتينَ والقـنِتـتِ والصّـدِقينَ والصّـدِقـتِ والصّـبِرينَ والصّـبِرتِ والخـشِعينَ والخـشِعـتِ والمُتَصَدِّقينَ والمُتَصَدِّقـتِ والصـّـئِمينَ والصـّـئِمـتِ والحـفِظينَ فُروجَهُم والحـفِظـتِ والذّكِرينَ اللّهَ كَثيرًا والذّكِرتِ اَعَدَّ اللّهُ لَهُم مَغفِرَةً و اَجرًا عَظيمـا»؛همچنين بسيارى از عناوين قرآنى كه مخاطب آن مردان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 594
هستند همچون «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا» (بقره/2، 104، 153، 172 و ...)[114] شامل زنان نيز مى شوند[115] و كاربرد الفاظ مذكر در اين قبيل موارد از باب تغليب است.[116]

ب. اشتراك مخاطبان و غير مخاطبان:

هرچند بيشتر تكاليف مذكور در قرآن و احاديث خطاب به حاضران صادر شده اند؛ ولى ديگران نيز در اين تكاليف شريك اند.[117] در اين باره به آيات متعددى از قرآن استدلال شده است؛ مانند آيه 19 انعام/6 كه در آن انذار پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حاضران و نيز همه كسانى را كه تكاليف الهى به آنان مى رسد دربرمى گيرد:[118]«و اوحِىَ اِلَىَّ هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَكُم بِهِ ومَن بَلَغَ» ؛ نيز آيه 1 فرقان/25 كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را انذار دهنده همه جهانيان مى شناساند: «لِيَكونَ لِلعــلَمينَ نَذيرا».در احاديث گوناگون نيز بر اشتراك جهانيان در تكاليف تأكيد شده است؛ مانند اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود را فرستاده خداوند براى همه جهانيان دانست[119] و حلال و حرام شريعت خود را حلال و حرام ابدى شمرد.[120] در احاديث ديگرى نيز اين معنا آمده است.[121]

ج . اشتراك معصوم با غير معصوم:

معصومان(عليهم السلام) هرچند به درجه برين كمال رسيده اند؛ ولى در مكلف بودن به تكاليف شرعى با ديگران شريك اند. اين مطلب از آيات متعددى استفاده مى شود؛ مانند آياتى كه پيامبران را مخاطب برخى تكاليف قرار داده (آل عمران/3،161؛ احزاب/33،50) يا از حبط اعمال آنان در صورت شرك ورزيدن خبر داده (انعام/6،83 ـ 88) يا از بازخواست رسولان الهى در قيامت نسبت به انجام وظيفه خود ياد كرده اند.[122] (اعراف/7،6)
در مقابل، برخى گفته اند: هدف از تكليف، رسيدن به كمال است و پيامبران چون به كمال رسيده اند از انجام تكليف بى نيازند.[123] اين نظريه مردود است، زيرا اولا با آيات قرآن در تضاد است. ثانياً مكلف نبودن پيامبران به تكاليف مربوط به معاملات و قوانين دنيوى، موجب فساد و اختلال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 595
نظم جامعه، و مكلف نبودن آنان به تكاليف عبادى سبب تخلف ملكات فاضله آنان از آثارش مى گردد.[124]
همچنين اگر دليلى خاص بر اختصاص تكليفى به معصوم نباشد، ديگر مكلفان نيز در تكاليفى كه مخاطب آن معصومان هستند شريك اند. مستند اين مدعا آيه 21 احزاب/33 است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را الگوى همه مسلمانان معرفى كرده است: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ»،زيرا الگو بودن آن حضرت هنگامى صادق است كه انجام دادن تكاليف پيامبر براى ديگران نيز مشروع باشد.[125]

د. اشتراك كفار با مسلمانان و اشتراك عالم و جاهل (=> همين مقاله، شرايط تكليف)

با وجود اشتراك همه انسان ها در اصل تكليف، در پاره اى موارد نوع و چگونگى تكليف مكلفان در شرايع گوناگون متفاوت است: «و لَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً وحِدَةً ولـكِن لِيَبلُوَكُم فى ما ءاتـكُم». (مائده/5، 48) به نظر برخى مفسران، مراد از «اُمَّةً وحِدَةً» به نظر بسيارى دين واحد است[126] و از آنجا كه «ما ءاتـكُم»، نيز به تكاليف الهى تفسير شده است[127]، از آيه تفاوت برخى تكاليف امت ها استفاده مى شود. يكى از مصاديق اين تفاوت تكاليف در شرايع الهى، تفاوت قبله نماز است: «و لـَئِن اَتَيتَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ بِكُلِّ ءايَة ما تَبِعوا قِبلَتَكَ وما اَنتَ بِتابِع قِبلَتَهُم و ما بَعضُهُم بِتابِع قِبلَةَ بَعض». (بقره/2،145)

3. محدود بودن تكاليف به دنيا:

تكاليف بشر و برخى موجودات ديگر هميشگى نيست، بلكه محدود به عالم دنياست[128]، ازين رو دنيا را «دارتكليف» خوانده اند.[129] آيات متعددى بر محدود بودن تكليف به دنيا اشاره دارد؛ مانند: أ. آيه 31 مريم/19 كه در آن حضرت عيسى(عليه السلام) مكلف شدن خود به نماز و زكات را تا زمان حيات خود دانسته است: «و اَوصـنى بِالصَّلوةِ والزَّكوةِ ما دُمتُ حَيـًّا».ب. آياتى كه بر اساس آن ها زمان برخى تكاليف الهى تا پيش از فرارسيدن مرگ است. (منافقون/63، 10) ج. آياتى كه ايمان آوردن كافران را در قيامت بى ثمر مى داند. (انعام/6، 158) د. آياتى كه درخواست كافران براى بازگشت به دنيا براى انجام دادن برخى تكاليف را بازگو مى كند: «حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعون * لَعَلّى اَعمَلُ صــلِحـًا فيما تَرَكتُ».(مؤمنون/23، 99 - 100) هـ . آيه 99 حجر/15 كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 596
خداوند در آن پيامبر اكرم را به عبادت تا هنگام مرگ فرمان داده است[130]: «واعبُد رَبَّكَ حَتّى يَأتِيَكَ اليَقين».
به نظر برخى محققان، اگر تكليف انسان دائمى و فراتر از حد دنيا باشد انسان به ثواب كه غرض مهم تكليف است، نخواهد رسيد[131] و اگر اين ثواب، در دنيا همراه با تكليف داده شود لازم مى آيد كه ثواب همراه با مشقت و زحمت باشد و چنين پاداشى ثواب خالص نخواهد بود.[132]

شرايط تكليف:

تكليف شرايط متعددى دارد كه برخى از آن ها از شرايط عام و برخى ديگر مانند حريت (برده نبودن)، از شرايط خاص تكليف اند و تنها در برخى تكاليف شرط شده اند؛ همچنين برخى شرايط مانند بلوغ، شرط اصل تكليف و برخى ديگر، مانند علم، شرط تنجز تكليف اند؛ يعنى در صورتى مخالفت مكلف با آن مستحق مذمت يا عقاب خواهد بود كه مكلف به آن علم داشته باشد. شرايط تكليف عبارت اند از:

1. حيات:

يكى از شرايط تكليف، زنده بودن مكلف است[133]، بر اين اساس، شخص مرده مكلف نيست. به تصريح آيه 31 مريم/19، حضرت عيسى(عليه السلام) مكلف شدن خود به نماز و زكات را از جانب خداوند، تا زمان حيات خود دانسته است: «و اَوصـنى بِالصَّلوةِ والزَّكوةِ ما دُمتُ حَيـًّا». اين شرط، از آياتى نيز كه تكاليفى مانند انفاق در راه خدا يا زكات را تا زمان مرگ مقرر ساخته[134] فى الجمله استفاده مى شود: «و اَنفِقوا مِن ما رَزَقنـكُم مِن قَبلِ اَن يَأتِىَ اَحَدَكُمُ المَوت».(منافقون/63،10)

2. بلوغ:

از شرايط مهم تكليف، بلوغ است، از اين رو نابالغان مشمول احكام تكليفى نيستند.[135] در آيه 59 نور/24 به شرط بودن بلوغ اشاره شده است: «و اِذا بَلَغَ الاَطفـلُ مِنكُمُ الحُلُمَ فَليَستَـذِنوا»؛ همچنين فقها و مفسران[136] از آيه 6 نساء/4 اشتراط آن را در معاملات استفاده كرده اند: «وابتَلوا اليَتـمى حَتّى اِذا بَلَغوا النِّكاحَ فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَيهِم اَمولَهُم». از آيه 282 بقره/2 نيز كه در آن اوليا به ثبت ديون و معاملات افراد ضعيف و ناتوان مكلف شده اند، برمى آيد، زيرا به نظر بسيارى از فقها، از مصاديق افراد ضعيف در اين آيه، كودكان نابالغ اند.[137] در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 597
روايات شيعه[138] و اهل سنت[139] نيز تكليف از نابالغان نفى شده است. برخى با استناد به ادله اى مانند آيه 58 نور/24 كه تكليفى را براى كودكان مقرّر مى دارد: «لِيَستَـذِنكُمُ الَّذينَ ... لَم يَبلُغُوا الحُلُمَ»، نابالغان را مكلف دانسته اند[140]؛ ولى برخى گفته اند كه در اين آيه، ولىّ و سرپرست كودك، مخاطب حكم الهى است نه خود او.[141] عده اى ديگر نابالغان را مكلف به احكام غير الزامى، يعنى مستحبات و مكروهات مى دانند.[142] (=> بلوغ*)

3. عقل:

شرط ديگر تكاليف شرعى، عقل است، از اين رو مجنون مكلف نيست.[143] اين شرط را از آيه 282 بقره/2 استفاده كرده اند، با اين استدلال كه از مصاديق «ضعيفاً»و «اَو لايَستَطيعُ اَن يُمِلَّ» در اين آيه، ديوانگان[144] يا كسانى اند كه دچار ناتوانى عقلى اند. به نظر برخى اين شرط از آيه 6 نساء/4[145]: «فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَيهِم اَمولَهُم» نيز استفاده مى شود.[146] بر شرط بودن عقل براى تكليف، ادله ديگر، مانند عقل[147] و احاديث[148] نيز دلالت دارند.

4. قدرت:

از ديگر شرايط تكليف، توانايى مكلف بر انجام دادن آن است.[149] آيات پرشمارى به اين شرط اشاره دارند؛ مانند 286 بقره/2: «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (نيز بقره /2،233؛ انعام/6، 152؛ اعراف/7،42؛ مؤمنون/23،62؛ طلاق /65، 7)؛ همچنين آيات ناظر به نفى حرج و دشوارى در دين (مانند حجّ /22،78؛ مائده/5،6؛ بقره/2،185؛ نساء/4،28) را نيز مى توان مشعر به اين شرط دانست.[150] از نظر عقل نيز قدرت شرط تكليف به شمار مى رود و مكلف ساختن افراد به بيش از توان آنان قبيح است.[151] در روايات اسلامى نيز تكليف به بيشتر از توان نفى شده است[152]؛ ولى برخى نحله ها، مانند اشاعره، قدرت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 598
را شرط تكليف ندانسته و تكليف افراد به بيش از حد توان آنان را بر خداوند جايز شمرده اند.[153] يكى از مستندات آنان آيه 286 بقره/2 است كه در آن پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از خداوند خواستار مكلّف نشدن خود به بيش از حد توان است: «و لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ»؛ با اين بيان كه اگر چنان تكاليفى بر خداوند روا نبود چنين درخواستى معنا نداشت.[154] در پاسخ گفته شده اوّلا، مراد آيه درخواست مبتلا نشدن به عذاب[155] يا تكاليفى است كه به عنوان عذاب براى بنده مقرر مى شود.[156] ثانياً، بر فرض اينكه مراد تكليف به بيش از حد توان باشد درخواست نفى آن، دليل بر جواز مكلف كردن انسان به چنين تكاليفى از سوى خداوند نيست.[157] برخى با استناد به آيه 284 بقره/2 كه از محاسبه الهى از هرآنچه بر قلب انسان مى گذرد خبر مى دهد: «اِن تُبدوا ما فى اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ اللّه» ، گفته اند: برخى از امورى كه بر قلب انسان مى گذرد اختيارى نيست، پس محاسبه انسان بر آن ها تكليف به بيش از حد توان انسان است.[158] در پاسخ گفته شده است كه مراد آيه امورى است كه در نفس رسوخ كرده و منشأ اطاعت يا معصيت مى گردد نه هرآنچه بر قلب انسان خطور مى كند[159] يا امورى است كه پس از ورود به قلب، فرد تصميم به تحقق و عملى ساختن آن ها مى گيرد[160]؛ همچنين به آيات 30 ـ 32 بقره/2 استناد شده، با اين استدلال كه خداوند در آن ها فرشتگان را به خبر دادن از اسماى الهى مكلف فرموده است، در حالى كه آنان به اين اسما دانا نبودند.[161] در جواب بايد گفت امر در آيه حقيقى و تكليفى نيست، بلكه هدف از آن، آشكار كردن عجز ملائكه[162] و خاموش ساختن اعتراض آنان نسبت به خلافت آدم بوده است.[163] دراين باره به آياتى ديگر نيز استناد شده است؛ مانند آيات 6 ـ 7 بقره/2؛ 19 ـ 20 هود/11؛ 108 نحل/16؛ 10 يس/36؛ 1 ـ 3 مسد/111، زيرا در اين آيات كافران به ايمان آوردن مكلف شده اند، با اينكه خداوند از ايمان نياوردن آنان آگاه است.[164] در پاسخ اين استدلال نيز گفته شده است كه مكلف شدن كفار به ايمان با وجود آگاهى خداوند از اين امر به جهت اهدافى ديگر از جمله اتمام حجت بر كافران، دستيابى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به پاداش ابلاغ[165] و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 599
امورى ديگر بوده است.

5. اسلام:

برخى فقها يكى از شرايط تكليف را اسلام (مسلمان بودن) دانسته اند[166]، بر اين اساس، كافران، به احكام شرعى فرعى مكلف نيستند.[167] از مستندات اين ديدگاه، يكى آياتى است كه بيان تكاليف در آن ها خطاب به مؤمنان است؛ مانند آيه 1 مائده/5:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَوفوا بِالعُقود» (نيز بقره/2،178، 234، 254، 264، 267، 278، 282 و...). ديگرى آيه 232 بقره/2 است كه پس از ذكر برخى تكاليف شرعى، آن را مايه پند مؤمنان به خدا و روز جزا مى داند[168]: «ذلِكَ يوعَظُ بِهِ مَن كانَ مِنكُم يُؤمِنُ بِاللّهِ واليَومِ الأخِر».در شمارى از احاديث نيز اسلام شرط برخى تكاليف شمرده شده است.[169] برخى در تأييد اين نظر گفته اند: اگر كافران، در حال كفر، مكلف به تكاليف شرعى باشند لازمه اش جمع بين اسلام و كفر است، و اگر پس از پذيرش اسلام به اين تكاليف مكلف باشند لازمه اش وجوب قضاى تكاليف گذشته بر آنان است، در حالى كه كسى بر اين نظر نيست.[170]
در برابر، بيشتر فقهاى اماميه[171] و اهل سنت[172] برآن اند كه اسلام شرط تكليف نيست و كافران در اصول و فروع دين به انجام دادن تكاليف الهى موظف اند. صاحبان اين نظر، به آياتى استدلال مى كنند كه همه انسان ها را مخاطب برخى تكاليف قرار داده است؛ مانند آيه 21 بقره/2: «يـاَيُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّكُم» و آيه 97 آل عمران/3: «لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيت»؛ نيز آياتى كه كارهاى همه انسان ها از جمله كافران را در قيامت بازخواست پذير دانسته است، مانند آيات 40 ـ 44 مدثّر /74 ؛ 8 زلزال/99 و 7 فصّلت/41.[173] به نظر پيروان اين ديدگاه، اختصاص خطاب برخى آيات به مؤمنان يا بدان سبب است كه تنها آن ها به اين تكاليف عمل مى كنند يا از آن روست كه تنها كارهاى آنان قبول مى شود. برخى نيز سبب اين گونه خطاب را انعقاد پيمان عبوديت ميان مؤمنان و خداوند دانسته اند.[174] درباره قضاى تكاليف فوت شده، به نظر برخى فقها كافر پس از پذيرش اسلام در پاره اى از تكاليف، همچون حج مكلف به قضا كردن است.[175] البته بنابر عدم وجوب قضا نيز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 600
علت آن، لطف خداوند بر كافران و ترغيب آنان به پذيرش اسلام است[176] نه مكلف نبودن آنان به فروع دين.
شمارى از اهل سنت در نظرى ديگر بر آن اند كه كافران تنها به نواهى مكلف اند؛ ولى اوامر شرعى بر آنان واجب نيست.[177]

6 . علم:

به نظر برخى فقها علم داشتن به تكليف از شرايط عام تكليف است[178]؛ ولى بسيارى آن را از شرايط تنجز تكليف دانسته اند[179]، زيرا تكاليف شرعى ميان عالم و جاهل مشترك است[180] و جهل به تكليف آن را ساقط نمى كند، بلكه تنها عقاب و مؤاخذه را برمى دارد: «ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبعَثَ رَسولا». (اسراء/17،15) تعبير آيه كنايه از وصول تكليف به مكلف و بيان كردن آن است.[181] برخى اين شرط را از آيه 27 انفال/8 كه از خيانت آگاهانه در امانت برحذر داشته استفاده كرده اند[182]: «لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ...واَنتُم تَعلَمون».در برخى احاديث نيز مؤاخذه فرد جاهلِ به يك امر مردود شمرده شده است.[183]

عوامل سقوط يا تبديل تكليف:

در اسلام تشريع تكاليف با لحاظ شرايط و مصالح افراد است، از اين رو آنجا كه تكاليف شرعى در توان يا به مصلحت افراد نبوده، آن تكليف ساقط يا تكليفى ديگر جايگزين آن شده است. مهم ترين عوامل سقوط يا تبديل تكاليف عبارت اند از:

1. اضطرار:

در صورت اضطرار يعنى مجبور شدن به انجام عملى برخلاف ميل باطنى فرد[184]، تكليف از عهده انسان ساقط مى شود؛ مانند تجويز استفاده كردن از مردار، خون و گوشت خوك در موارد اضطرارى: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَيتَةَ والدَّمَ و لَحمَ الخِنزِيرِ و ما اُهِلَّ بِهِ لِغَيرِ اللّهِ فَمَنِ اضطُرَّ ... فَلاَ اِثمَ عَلَيه».(بقره/2،173؛ نيز مائده/5،3؛ انعام/6،119 ،145؛ نحل/16،115) البته رفع موقت تكليف و اباحه در اين موارد، تنها در حدّ رفع اضطرار (مثلا نجات جان) است[185]: «غَيرَ باغ ولاعاد». (بقره/2،173) (=> اضطرار*)

2. اكراه:

در صورت اكراه، يعنى وادار كردن شخص بر انجام دادن كارى بدون ميل باطنى، تكاليف الزامى رفع مى شود؛ مانند جواز اظهار سخنان كفرآميز در حال اكراه كه در آيه 106
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 601
نحل/16 آمده است: «مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ اِلاّ مَن اُكرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالايمـن».اين آيه در مورد عمار ياسر نازل شد كه بر اثر آزار و اذيت مشركان سخنان كفرآميز بر زبان جارى كرد و جان خود را نجات داد.[186]پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز كار او را تأييد فرمود.[187] آيه 33 نور/24 نيز بر رفع تكليف در حالت اكراه اشعار دارد. (=> اكراه*)

3. ترس:

ترس شديد در پاره اى موارد مى تواند تكليفى را ساقط كند؛ مثلا بنابر آيه 101 نساء/4 در صورت ترس نمازگزار، خواندن نماز كامل ساقط و نماز خوف جايگزين آن مى شود[188]: «فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ اَن تَقصُروا مِنَ الصَّلوةِ اِن خِفتُم اَن يَفتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا»و مكلف مى تواند نماز را به صورت نشسته يا خوابيده[189]: «فَاذكُروا اللّهَ قِيـمـًا و قُعودًا وعَلى جُنوبِكُم فَاِذا اطمَأنَنتُم فَاَقِيموا الصَّلوة»(نساء/4،103) يا در حال حركت، خواه پياده يا سواره، به جا آورد[190]: «فَاِن خِفتُم فَرِجَالاً اَو رُكبَانـًا».(بقره/2،239) برخى با استناد به اين آيه گفته اند كه در چنين مواردى برخى اجزا و شرايط نماز، مانند روبه قبله بودن و ركوع و سجود نيز ساقط مى شود[191]؛ همچنين در موارد تقيه، كه به سبب ترس از زيان جانى يا مالى بر خود و ديگران نمى توان به تكاليف اوليه خود عمل كرد، تكليف نخستين رفع و وظيفه اى ديگر جانشين آن مى شود. در آياتى مانند آيه 28 آل عمران/3 و 106 نحل /16، به اين نكته اشاره شده است.

4. بيمارى و ضعف:

بيمارى گاهى سبب سقوط تكليف مى گردد؛ مانند حكم وجوب جهاد: «لَيسَ ... عَلَى المَرضى...حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ»(توبه/9،91؛ نيز فتح/48، 16 ـ 17) يا وجوب حمل سلاح و آمادگى نظامى در هنگام جنگ و احتمال حمله دشمن (نساء/4، 102) و گاه سبب تبديل يك تكليف به تكليفى ديگر يا تأخير زمان آن مى شود؛ مانند جواز تراشيدن سر براى مُحرِم محصور بيمارى كه نمى تواند تا رسيدن قربانى به منا صبر كند و روزه گرفتن يا صدقه دادن يا قربانى كردن حيوان به عنوان كفاره به جاى آن است: «واَتِمُّوا الحَجَّ والعُمرَةَ لِلّهِ فَاِن اُحصِرتُم فَمَا استَيسَرَ مِنَ الهَدىِ و لاتَحلِقوا رُءوسَكُم حَتّى يَبلُغَ الهَدىُ مَحِلَّهُ فَمَن كانَ مِنكُم مَريضـًا اَو بِهِ اَذىً مِن رَأسِهِ فَفِديَةٌ مِن صِيام اَو صَدَقَة اَو نُسُك»(بقره/2،196) و مانند تبديل تكليف وضو به تيمم در صورت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 602
بيمارى (نساء/4، 34 و مائده/5،6)؛ نيز سقوط وجوب روزه ماه رمضان از مريض و مسافر و به جا آوردن قضاى آن در وقتى ديگر. (بقره/2، 185)
افزون بر بيمارى، گاهى ضعف و ناتوانى مكلف نيز موجب سقوط تكليف مى شود؛ مثلا به موجب آيه 184 بقره/2 روزه از افراد ضعيف ساقط است و در عوض بايد فديه بپردازند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيام ... و عَلَى الَّذينَ يُطيقونَهُ فِديَةٌ طَعامُ مِسكين».در احاديث، كهنسالان[192] و زنان باردار[193] از مصاديق افراد ناتوان دانسته شده اند. برخى ديگر از تكاليفى كه از عهده ناتوانان برداشته شده عبارت اند از وجوب هجرت از محيط كفر (نساء/4،97 ـ 98)، وجوب جهاد (توبه/9، 91؛ فتح/48،17) و حرمت خوردن طعام براى افراد لنگ و كور و مريض از خانه ديگران. (نور/24،61)

5. اذيت و زيان:

اذيت نشدن و ضرر داشتن در برخى موارد موجب سقوط تكليف يا جايگزين شدن تكليفى ديگر مى شود؛ مانند سقوط وجوب حمل سلاح و آمادگى نظامى در جنگ: «ولا جُناحَ عَلَيكُم اِن كانَ بِكُم اَذىً مِن مَطَر ... اَن تَضَعوا اَسلِحَتَكُم» (نساء/4، 102) و مانند جايگزين شدن تراشيدن سر و مكلف شدن فرد به روزه يا صدقه يا قربانى به عنوان كفاره به جاى تكليف نتراشيدن سر تا زمان رسيدن قربانى به مكه براى محرم محصور يا مريضى كه به جهت اذيت شدن نمى تواند تا آن زمان صبر كند. (بقره/2، 196) هر چند اين آيه در مورد شخصى نازل شد كه وجود حشرات موذى در سرش وى را مى آزرد[194]؛ ولى «اَذىً»در آيه عام است و اذيت و ضرر داشتن ناشى از ديگر عوامل را نيز شامل مى شود.[195]

6. سفر:

در سفر برخى تكاليف با شرايط و احكامى خاص ساقط مى شوند؛ مثلا روزه در سفر ساقط است و مكلف بايد قضاى آن را به جا آورد: «فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهرَ فَليَصُمهُ و مَن كان ... عَلى سَفَر فَعِدَّةٌ مِّن اَيّام اُخَر» (بقره/2،185)؛ همچنين در سفر، خواندن نماز كامل ساقط و بر مسافر واجب[196] است نماز شكسته (قصر) به جا آورد: «و اِذَا ضَرَبتُم فِى الاَرضِ فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ اَن تَقصُروا مِنَ الصَّلوة».فقهاى اهل سنت قصر نماز را جايز شمرده اند نه واجب.[197] (نساء/4،101) برخى اين حكم را به سفرهاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 603
خوفى مقيد كرده اند[198]؛ ولى فقهاى اماميه[199] و بسيارى از فقهاى اهل سنت، تبديل تكليف مزبور را شامل همه سفرها دانسته اند.[200]

7. بروز دشوارى و فقدان امكانات:

در برخى موارد، وجود مشكلات جدى يا فقدان وسايل لازم، سبب سقوط يا تبديل تكليف مى گردد؛ مانند سقوط جهاد از كسانى كه توانايى مالى را براى رفتن به جهاد ندارند يا حكومت امكانات اعزام آنان را نداشته باشد: «و لا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدونَ ما يُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ ... و لا عَلَى الَّذينَ اِذا ما اَتَوكَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُكُم». (توبه/9، 91 ـ 92) از اين قبيل است تكليف به تيمم به جاى غسل و وضو براى كسى كه امكان تهيه آب را ندارد (نساء/4،43 و مائده/5،6)؛ همچنين تكليف به روزه به جاى آزادسازى برده در صورت يافت نشدن برده در كفاره ظهار (مجادله/58،3 ـ 4)، قتل خطايى (نساء/4،92) و شكستن سوگند (مائده/5،89)؛ نيز جايگزينى روزه پس از بازگشت از سفر حج به جاى قربانى در صورت يافت نشدن آن در مكه. (بقره/2،196)

پيامدهاى تكليف گريزى:

قرآن كريم براى سرباز زدن مكلفان از امتثال تكاليف الهى، افزون بر محروميت از منافع و مصالح تكاليف مزبور، پيامدها و آثار ناخوشايند دنيوى و اخروى را برمى شمرد؛ مانند:

1. ستم به خود:

بى مبالاتى به انجام تكاليف شرعى فرد را در زمره ظالمان قرار مى دهد، زيرا تجاوز از حدود الهى ستم به شمار مى رود: «تِلكَ حُدودُ اللّهِ فَلا تَعتَدوها و مَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللّهِ فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون»(بقره/2،229) و متجاوزان از حدود الهى، ظالمانى اند كه بيشتر به خويشتن ستم مى كنند: «و مَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللّهِ فَقَد ظَـلَمَ نَفسَهُ»(طلاق/65، 1)، زيرا با ترك تكليف، انسان در معرض عقاب الهى قرار مى گيرد.[201]

2. خيانت به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله):

تكاليف شرعى امانت الهى در دست بشرند[202]: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ...وحَمَلَهَا الاِنسـنُ»(احزاب/33،72)، از اين رو متعهد نبودن به اين تكاليف و بى اعتنايى به آن ها نوعى خيانت در امانت به شمار مى رود: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ وتَخونوا اَمـنـتِكُم...». (انفال/8،27) برخى مفسران، مراد از «اَمـنـتِكُم»در اين آيه را احكام و تكاليف الهى دانسته اند.[203]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 604
در احاديث نيز از تكاليف شرعى به عنوان امانت خدا و رسول ياد شده و عصيان در برابر اين تكاليف، خيانت در امانت به شمار رفته است.[204]

3. حسرت در قيامت:

آنان كه اوامر و نواهى الهى را در دنيا فرو گذارده اند، در قيامت دچار حسرت مى شوند[205]: «يـحَسرَتى عَلى ما فَرَّطتُ فى جَنـبِ اللّهِ».(زمر/39، 56)، بر اساس برخى روايات، يكى از مصاديق «جَنـبِ اللّهِ»ولايت على(عليه السلام) و اولاد او(عليهم السلام) است[206]، از اين رو براى انجام دادن تكاليفِ ترك شده، مانند نماز، روزه و حج، از خداوند خواهان بازگشت به دنيايند[207]: «رَبِّ ارجِعون * لَعَلّى اَعمَلُ صــلِحـًا فيما تَرَكتُ».(مؤمنون/23،99 ـ 100) در احاديث اهل بيت(عليهم السلام) آيه بر ترك كنندگان زكات تطبيق شده است.[208]

4. لعن و عذاب الهى:

ديگر پيامد فروگذاردن تكاليف شرعى، لعن الهى و عذاب اخروى است: «والَّذينَ يَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ ميثـقِهِ و يَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ ... اُولـئِكَ لَهُمُ اللَّعنَةُ و لَهُم سوءُ الدّار».(رعد/13، 25) مراد از «عَهدَ اللّهِ»در اين آيه اوامر و نواهى الهى است[209]، چنان كه مراد از «ما اَمَرَ اللّهُ» را صله رحم دانسته اند كه تكليفى شرعى است.[210] آيه 85 بقره/2 با اشاره به بى اعتنايى بنى اسرائيل به برخى از تكاليف، آنان را بدين سبب، افزون بر خوارى در دنيا، شايسته شديدترين عذاب ها مى داند: «فَما جَزاءُ مَن يَفعَلُ ذلِكَ مِنكُم اِلاّ خِزىٌ فِى الحَيوةِ الدُّنيا و يَومَ القِيـمَةِ يُرَدُّونَ اِلى اَشَدِّ العَذابِ ... * ... فَلايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ و لا هُم يُنصَرون»(بقره/2، 85 ـ 86)؛ همچنين در آيه 14 نساء/4 كسانى را كه از تكاليف الهى سر بپيچند، مستحق ورود به دوزخ و عذاب خواركننده دانسته است: «و مَن يَعصِ اللّهَ و رَسولَهُ و يَتَعَدَّ حُدودَهُ يُدخِلهُ نارًا خــلِدًا فيها و لَهُ عَذابٌ مُهين».

منابع

آيات الاحكام تطبيقى، محمد فاكر ميبدى، قم، مركز جهانى علوم اسلامى، 1383 ش؛ اجود التقريرات، تقرير بحث النائينى (م. 1355 ق.)، سيد ابوالقاسم الخوئى (م. 1413 ق.)، قم، مؤسسه مطبوعاتى دينى، 1410 ق؛ احكام القرآن، الجصاص (م. 370 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاختصاص، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش غفارى و زرندى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق؛ اصطلاحات
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 605
الاصول، على مشكينى، قم، الهادى، 1381 ش؛ الاصول العامة للفقه المقارن، سيد محمد تقى الحكيم، قم، المجمع العالمى لاهل البيت(عليهم السلام)، 1418 ق؛ اصول الفقه، محمد رضا مظفر (م. 1388 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1370 ش؛ اعانة الطالبين، السيد البكرى الدمياطى (م. 1310 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1418 ق؛ الاقتصاد الهادى، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش حسن سعيد، تهران، مكتبة جامع چهل ستون، 1400 ق؛ الالهيات، محاضرات السبحانى، به كوشش حسن محمد، قم، مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، 1417 ق؛ الام، الشافعى (م 204 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1403 ق؛ انديشه هاى كلامى شيخ طوسى، جمعى از پژوهشگران گروه فلسفه و كلام اسلامى، مشهد، دانشگاه علوم اسلامى رضوى، 1378 ش؛ انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، مارتين كلارموت، ترجمه: احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، 1372 ش؛ انوار الاصول، تقرير ابحاث استاد مكارم شيرازى، احمد القدسى، قم، نسل جوان، 1416 ق؛ اوائل المقالات، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش الانصارى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البحر الرائق، ابونجيم المصرى (م. 970 ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418ق؛ بدائع الصنائع، علاء الدين الكاشانى (م. 587 ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبية، 1409 ق؛ پژوهشى در معارف اماميه، على رضا مسجد جامعى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380 ش؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحريرات فى الاصول، سيد مصطفى خمينى (م. 1356 ش.)، نشر آثار الامام(قدس سره)، 1418 ق؛ تحفة الاحوذى، المبارك فورى (م.1353 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410 ق؛ تحف العقول، حسن بن شعبة الحرانى (م. قرن4 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ق؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، المكتبة المرتضويه؛ ترمينولوژى حقوق، محمد جعفر جعفرى لنگرودى، تهران، گنج دانش، 1363 ش؛ تفسير الجلالين، جلال الدين المحلى (م. 864 ق.)، جلال الدين السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م. 548 ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1418 ق؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، اعلمى، 1402 ق؛ تفسير فرات الكوفى، الفرات الكوفى (م. 307 ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1421 ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى، به كوشش العراقى، قم، نشر اسلامى، 1407 ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ تقريب المعارف، تقى بن نجم الحلبى (م. 447 ق.)، به كوشش فارسى تبريزيان، 1417 ق؛ تكملة حاشية رد المختار، محمد الافندى (م. 1252 ق.)، دارالفكر، 1415 ق؛ تهذيب الاحكام، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش موسوى و آخوندى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365 ش؛ الثمر الدانى، صالح الازهرى، بيروت، المكتبة الثقافيه؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الجامع للشرايع، يحيى بن سعيد الحلى (م. 690 ق.)، به كوشش گروهى از فضلاء، قم، سيد الشهداء، 1405 ق؛ جايگاه مبانى كلامى در اجتهاد، سيد ضيائى فر، قم، بوستان كتاب، 1382 ش؛ الجواهر الحسان، الثعالبى (م. 875 ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1418 ق؛ حاشية الدسوقى، الدسوقى (م. 1230 ق.)، احياء الكتب العربيه؛ الحدائق الناضره، يوسف البحرانى (م. 1186ق.)، به كوشش آخوندى، قم، نشر اسلامى، 1363 ش؛ حق و تكليف در اسلام، عبدالله جوادى آملى، قم، نشر اسراء، 1385 ش؛ حياة الحيوان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 606
الكبرى، الدميرى (م. 808ق.)، به كوشش عبداللطيف سامر، بيروت، دار احياءالتراث العربى 1420 ق؛ الخصال، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ الخلاف، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش سيد على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛ دانشنامه جهان اسلام، زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامى، 1378 ش؛ الدروع الواقيه، السيد على بن طاوس (م. 664 ق.)، به كوشش مؤسسة آل البيت(عليه السلام)لاحياءالتراث، قم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1414 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ دعائم الاسلام، النعمان المغربى (م. 363 ق.)، به كوشش فيضى، قاهرة، دارالمعارف، 1383 ق؛ الخيل، معمر ابوعبيده (م. 209 ق.)، حيدرآباد دكنى، 1358 ش؛ رسائل المرتضى، السيد المرتضى (م. 436 ق.)، به كوشش حسينى و رجائى، قم، دارالقرآن، 1405 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ رياض المسائل، سيد على الطباطبائى (م. 1231 ق.)، قم، موسسة آل البيت(عليهم السلام)، 1418 ق؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407 ق؛ زبدة الاصول، سيد محمد صادق روحانى، قم، مدرسة الامام الصادق(عليه السلام)، 1412 ق؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م. 993 ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. 942 ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414 ق؛ سنن النسائى، النسايى (م. 303 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1348 ق؛ شرح اصول كافى، محمد صالح مازندرانى (م. 1081 ق.)؛ شرح تجريد، قوشچى، چاپ سنگى؛ شرح الرضى على الكافيه، رضى الدين الاسترآبادى (م. 686 ق.)، به كوشش حسن عمر، تهران، جامعة قاريونس، 1395 ق؛ شرح المصطلحات الكلاميه، به كوشش مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، آستانه رضويه، 1415 ق؛ شرح المقاصد، التفتازانى (م. 793 ق.)، پاكستان، دارالمعارف النعمانية، 1401 ق؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م. 656 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربية، 1378 ق؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، به كوشش مصطفى ديب البغا، بيروت، دارابن كثير، اليمامه، 1407 ق؛ عالم الجن فى ضوء الكتاب والسنه، عبدالكريم نوفان عبيدات، عربستان، داراشبيليا، 1419 ق؛ العدة فى اصول الفقه، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش انصارى قمى، قم، ستاره، 1417 ق؛ العروة الوثقى، سيد محمد كاظم يزدى (م. 1337 ق.)، قم، دارالتفسير، اسماعيليان، 1419 ق؛ علل الشرايع، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدرى، 1385 ق؛ العناوين، سيد عبدالفتاح الحسينى المراغى (م. 1250 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1417 ق؛ عوائد الايام، احمد النراقى (م. 1245 ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، الاعلام الاسلامى، 1375 ش؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م. 880 ق.)، به كوشش عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403 ق؛ عون المعبود، العظيم آبادى (م. 1329 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ عيون الحكم والمواعظ، على بن محمد الليثى (م. قرن 6)، به كوشش حسنى، قم، دارالحديث، 1376 ش؛ غنائم الايام، ميرزا ابوالقاسم القمى (م. 1221 ق.)، به كوشش تبريزيان، الاعلام الاسلامى، 1417 ق؛ الغيبه، النعمانى (م. 380 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، مكتبة الصدوق؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فتح العزيز، عبدالكريم بن محمد الرافعى (م. 623 ق.)، دارالفكر؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فرائد الاصول (رسائل)، الانصارى (م. 1281 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1417 ق؛ فرهنگ معارف اسلامى، سيد جعفر سجادى، تهران، كومش، 1373 ش؛ فقه السنه، سيد سابق، بيروت، دارالكتاب العربى؛ فقه القرآن، الراوندى (م. 573 ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405 ق؛ الفوائد العليه، سيد على الموسوى البهبهانى (م. 138 ق.)، اهواز، مكتبة دارالعلم، 1405 ق؛ القاموس الفقهى لغةً و اصطلاحاً، سعدى ابوجيب، دمشق، دارالفكر، 1419 ق؛ القاموس المحيط، الفيروزآبادى (م. 817 ق.)، بيروت، دارالعلم؛ القواعد الفقهيه، سيد محمد حسن بجنوردى، به كوشش مهريزى و درايتى، قم، هادى، 1419 ق؛ قواعد المرام، ابن ميثم البحرانى (م. 699 ق.)، به كوشش حسينى،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 607
قم، مكتبة النجفى، 1406 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكافى فى الفقه، ابوالصلاح الحلبى (م. 447 ق.)، به كوشش استادى، اصفهان، مكتبة اميرالمؤمنين(عليه السلام)، 1403 ق؛ كتاب نقد (فصلنامه)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى؛ كشاف القناع، منصور البهوتى (م. 1051 ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ كشف المراد، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، به كوشش حسن زاده آملى، قم، نشر اسلامى، 1419 ق؛ كلام اسلامى (مجله تخصصى)، قم، مؤسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق(عليه السلام)؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن، مقداد السيورى (م. 826 ق.)، به كوششبهبودى، تهران، مرتضوى، 1373 ش؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، قم، ادب الحوزة، 1405 ق؛ مائة قاعدة فقهيه، سيد محمد كاظم المصطفوى، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1417 ق؛ المبسوط، السرخسى (م. 483 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش احمد الحسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م. 993 ق.)، به كوشش عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416 ق؛ المجموع فى شرح المهذب، النووى (م. 676 ق.)، دارالفكر؛ المحصول، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، به كوشش طه جابر، بيروت، الرسالة، 1412 ق؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1412 ق؛ مدارك الاحكام، سيد محمد بن على الموسوى العاملى (م. 1009 ق.)،قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1410 ق؛ المزار، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش ابطحى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م. 965 ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416 ق؛ المستدرك على الصحيحين، الحاكم النيشابورى (م. 405 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320 ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1408 ق؛ مستمسك العروة الوثقى، سيد محسن حكيم (م. 1390 ق.) قم، مكتبة النجفى، 1404 ق؛ مستند الشيعه، احمد النراقى (م. 1245 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1415 ق؛ المسلك فى اصول الدين، المحقق الحلى (م. 676 ق.)، به كوشش رضا استادى، مشهد، مجمع البحوث الاسلامية، 1421 ق؛ مسند احمد، احمد بن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ مصباح الفقاهه، تقرير بحث الخوئى (م. 1413 ق.)، توحيدى، قم، مكتبة الداورى؛ مصباح الفقيه، رضا الهمدانى (م. 1322 ق.)، قم، المؤسسة الجعفرية لاحياءالتراث، 1417 ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ معانى القرآن، النحاس (م. 338 ق.)، به كوشش الصابونى، عربستان، جامعة ام القرى، 1409 ق؛ المعتبر، المحقق الحلى (م. 676 ق.)، مؤسسه سيدالشهداء، 1363 ش؛ المعتمد العروة الوثقى، محاضرات آية الله خوئى (م. 1413 ق.)، سيد رضا الخلخالى، قم، مدرسة دارالعلم، 1404 ق؛ مغنى اللبيب، ابن هشام (م. 761 ق.)، به كوشش محى الدين عبدالحميد، قم، مكتبة النجفى، 1404 ق؛ مغنى المحتاج، محمد الشربينى (م. 977 ق.)، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1377 ق؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامة (م. 620 ق.) و عبدالرحمن بن قدامة (م. 682 ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مفاهيم القرآن، السبحانى، به كوشش جعفر الهادى، قم، مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، 1413 ق؛ المقنع، ابوعمرو الدّانى (م. 444 ق.)، به كوشش احمد دهمان، دارالفكر، 1403 ق؛ المقنعه، المفيد (م 413 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1410 ق؛ منتقى الاصول، الروحانى، سيد عبدالصاحب الحكيم، الهادى، 1416 ق؛ منتهى المطلب، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، به كوشش مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، آستان قدس رضوى، 1412 ق؛ من لا يحضره الفقيه، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ق؛ منهج القرآن فى تربية المجتمع، عبدالفتاح
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 608
عاشور، مصر، دارالجيل، 1399 ق؛ منية الطالب، تقرير بحث النايينى (م. 1355 ق.)، موسى نجفى (م. 1363 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛ مواهب الجليل، الحطاب الرعينى (م. 954 ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق؛ الموسوعة الذهبيه، فاطمه محجوب، قاهرة، دارالغد العربى؛ الموسوعة الفقهية الميسره، محمد على الانصارى، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1415 ق؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، محمد على تهانوى، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996 م؛ موسوعة مصطلحات علم الكلام الاسلامى، سميع دغيم، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1998 م؛ المهذب البارع، ابن فهد الحلّى، (م. 841 ق.)، به كوشش العراقى، قم، النشر الاسلامى، 1413 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ ميزان الحكمه، رى شهرى، قم، دارالحديث، 1416 ق؛ نور البراهين، سيد نعمت الله الجزائرى (م. 1112 ق.)، به كوشش رجائى، قم، نشر اسلامى، 1417 ق؛ نهاية الاحكام، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، به كوشش رجائى، قم، اسماعيليان، 1410 ق؛ نهاية الافكار، تقرير بحث آقا ضياء العراقى (م. 1361 ق.)، محمدتقى بروجردى، قم، مؤسسة امام مهدى(عج)، 1410 ق؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415 ق؛ نهج الحق و كشف الصدق، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، به كوشش الحسنى الارموى، قم، دارالهجرة، 1407 ق؛ نهج السعاده، محمد باقر المحمودى، بيروت، التضامن الفكرى، 1385 ق؛ نيل الاوطار، الشوكانى (م. 1255 ق.)، بيروت، دارالجيل، 1973 م؛ وسائل الشيعه، الحرالعاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1412 ق.
سيد جعفر صادقى فدكى



[1]. المصباح، ص 538؛ لسان العرب، ج 9، ص 307؛ القاموس المحيط، ج 3، ص 192، «كلف».
[2]. التبيان، ج 3، ص 524؛ الاقتصاد الهادى، ص 61.
[3]. الموسوعة الفقهيه، ج 13، ص 248.
[4]. تقريب المعارف، ص 112.
[5]. قواعد المرام، ص 114؛ المصطلحات الكلاميه، ص 80 ـ 81؛ مصطلحات علم الكلام، ج 1، ص 353 ـ 355.
[6]. انديشه هاى كلامى شيخ طوسى، ص 217 ـ 234.
[7]. شرح تجريد، ص 375؛ شرح اصول كافى، ج 9، ص 241؛ جايگاه مبانى كلامى در اجتهاد، ص 278.
[8]. الكافى، حلبى، ص 33 ـ 35؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 8، ص 45.
[9]. كشف المراد، ص 442؛ المسلك فى اصول الدين، ص 96؛ شرح اصول الكافى، ج 9، ص 241.
[10]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 504؛ الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 334؛ فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 577.
[11]. المسلك فى اصول الدين، ص 96؛ الموسوعة الذهبيه، ج 10، ص 334 ـ 335.
[12]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 504؛ فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 577.
[13]. جامع المدارك، ج 3، ص 205؛ منية الطالب، ج 3، ص 196؛ اصطلاحات الاصول، ص 120.
[14]. جامع البيان، ج 2، ص 198؛ مجمع البيان، ج 5، ص 131؛ فقه القرآن، ج 2، ص 164.
[15]. التبيان، ج 3، ص 139؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 153؛ فقه القرآن، ج 1، ص 197.
[16]. فتح القدير، ج 1، ص 186؛ سبل الهدى، ج 2، ص 289؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 471.
[17]. فتح القدير، ج 1، ص 186؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 337؛ فقه القرآن، ج 2، ص 164.
[18]. مجمع البحرين، ج 1، ص 471؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 380؛ فتح القدير، ج 1، ص 435.
[19]. مجمع البيان، ج 5، ص 403؛ الميزان، ج 7، ص 116؛ زاد المسير، ج 4، ص 173.
[20]. مجمع البيان، ج 7، ص 147؛ فقه القرآن، ج 1، ص 293؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 228.
[21]. زبدة البيان، ص 228 ـ 229؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 493؛ معانى القرآن، ج 4، ص 404.
[22]. جامع البيان، ج 6، ص 72؛ التبيان، ج 3، ص 418؛ فقه القرآن، ج 1، ص 303.
[23]. الرسائل العشر، ص 312؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 530؛ الميزان، ج 16، ص 351.
[24]. الميزان، ج 7، ص 116؛ جايگاه مبانى كلامى در اجتهاد، ص 305.
[25]. الكافى، كلينى، ج 1، ص 52؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 83؛ بحارالانوار، ج 2، ص 179.
[26]. نهج السعاده، ج 8، ص 168 ـ 172.
[27]. التبيان، ج 4، ص 110؛ ج 6، ص 231؛ المنير، ج 1، ص 66.
[28]. عدة الاصول، ج 2، ص 563؛ زبدة الاصول، ج 4، ص 43.
[29]. اصول الفقه، ص 217 ـ 220؛ مصباح الفقاهه، ج 4، ص 32؛ الدرالمنضود، ج 1، ص 401.
[30]. اصطلاحات الاصول، ص 207؛ مائة قاعدة فقهيه، ص 268 ـ 269؛ اصول الفقه، ج 1، ص 217 ـ 220.
[31]. تفسير المنار، ج 6، ص 73 ـ 74؛ فتح البارى، ج 13، ص 297 ـ 298؛ جايگاه مبانى كلامى در اجتهاد، ص 59.
[32]. الاصول العامه، ص 270؛ شرح المقاصد، ج 4، ص 282 ـ 305؛ اصول الفقه، ج 2، ص 164.
[33]. مجمع البيان، ج 6، ص 231؛ التفسير الكبير، ج 2، ص 15؛ انوارالاصول، ج 2، ص 505.
[34]. عيون الحكم، ص 27؛ ميزان الحكمه، ج 3، ص 2033.
[35]. الكافى، ج 1، ص 16؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 207؛ بحارالانوار، ج 1، ص 137.
[36]. فرائد الاصول، ج 2، ص 22؛ نهاية الافكار، ج 2، ص 205.
[37]. زبدة الاصول، ج 3، ص 193؛ منتقى الاصول، ج 4، ص 372؛ الاصول العامة، ص 482.
[38]. احكام القرآن، ج 3، ص 253؛ شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 84؛ شرح اصول الكافى، ج 5، ص 49.
[39]. مجمع البيان، ج 8، ص 186؛ جامع البيان، ج 22، ص 66؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 354 ، 356.
[40]. كلام اسلامى، ش 39، ص 129.
[41]. تهذيب الاحكام، ج 7، ص 356؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 90؛ مستدرك الوسائل، ج 15، ص 64 .
[42]. المزار، ص 538؛ الدروع الواقيه، ص 209؛ بحارالانوار، ج 94، ص 159.
[43]. الرسائل العشر، ص 312؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 530؛ بحارالانوار، ج 5، ص 311.
[44]. تفسير قمى، ج 2، ص 198؛ نورالثقلين، ج 4، ص 309 - 394؛ بحارالانوار، ج 23، ص 275.
[45]. شرح اصول الكافى، ج 7، ص 52 ـ 53.
[46]. انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، ص 80؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 8، ص 45.
[47]. دانشنامه جهان اسلام، ج 8 ، ص 45.
[48]. الميزان، ج 20، ص 39؛ حيات الحيوان، ج 1، ص 288 ـ 289.
[49]. الميزان، ج 20، ص 39؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 169.
[50]. جامع البيان، ج 27، ص 16؛ مجمع البيان، ج 9، ص 269؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 84.
[51]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 55؛ نورالثقلين، ج 5، ص 132؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 84.
[52]. تفسير قمى، ج 2، ص 331؛ نورالثقلين، ج 5، ص 132.
[53]. مجمع البيان، ج 10، ص 144؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 169؛ بحارالانوار، ج 18، ص 79 ـ 80.
[54]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 175 ـ 176.
[55]. روح المعانى، ج 26، ص 49؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 183؛ بحارالانوار، ج 18، ص 76.
[56]. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 177؛ بحارالانوار، ج 10، ص 44؛ نورالثقلين، ج 5، ص 20.
[57]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 169؛ الميزان، ج 20، ص 39؛ عالم الجن، ص 227 ـ 228.
[58]. كشاف القناع، ج 1، ص 571 ـ 572؛ عالم الجن، ص 229.
[59]. عالم الجن، ص 193 ـ 199.
[60]. مجمع البيان، ج 4، ص 164؛ جامع البيان، ج 8، ص 48؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 86.
[61]. جامع البيان، ج 8، ص 47 ـ 48؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 86؛ فتح القدير، ج 2، ص 163.
[62]. كشاف القناع، ج 1، ص 571؛ تفسير ثعالبى، ج 3، ص 29؛ بحارالانوار، ج 18، ص 79.
[63]. نهج البلاغه، خطبه 91؛ بحارالانوار، ج 54، ص 11.
[64]. نهج البلاغه، خطبه 91؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 51 ـ 52؛ كنزالعمال، ج 6، ص 177 ـ 178.
[65]. الكافى، كلينى، ج 4، ص 196؛ علل الشرايع، ج 2، ص 421 ـ 422؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 345.
[66]. مجمع البيان، ج 10، ص 62؛ اوائل المقالات، ص 316 ـ 317؛ بحارالانوار، ج 56، ص 315 ـ 317.
[67]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 196؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 432.
[68]. الرسائل العشر، ص 314؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 196.
[69]. بحارالانوار، ج 56، ص 315؛ ج 54، ص 92؛ تفسير فرات الكوفى، ص 185.
[70]. الميزان، ج 19، ص 334 ـ 335.
[71]. شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 432.
[72]. همان؛ اوائل المقالات، ص 71؛ حاشية الدسوقى، ج 1، ص 16.
[73]. مجمع البيان، ج 4، ص 50؛ بحارالانوار، ج 7، ص 92؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 508.
[74]. مجمع البيان، ج 4، ص 50؛ تفسير المنار، ج 7، ص 399؛ بحارالانوار، ج 7، ص 256.
[75]. الميزان، ج 7، ص 77 ـ 78.
[76]. التبيان، ج 4، ص 130؛ مجمع البيان، ج 4، ص 50؛ بحارالانوار، ج 61، ص 7؛ ج 7، ص 256.
[77]. نمونه، ج 5، ص 226 ـ 227.
[78]. الرسائل العشر، ص 312؛ التبيان، ج 8، ص 367؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 255.
[79]. جامع البيان، ج 22، ص 66 ـ 67؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 530؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 224 ـ 225.
[80]. الميزان، ج 16، ص 350.
[81]. مجمع البيان، ج 8، ص 187؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 255 ـ 256.
[82]. نهج الحق، ص 88؛ اللمع، ص 99 ـ 115.
[83]. التفسير الكبير، ج 14، ص 126 ، 135.
[84]. نهج الحق، ص 135 ـ 136.
[85]. كشف المراد، ص 441؛ الاقتصاد الهادى، ص 61، 65 .
[86]. انديشه هاى كلامى شيخ طوسى، ص 221؛ پژوهشى در معارف اماميه، ص 195 ـ 196؛ كشف المراد، ص 441.
[87]. نهج الحق، ص 89؛ شرح احقاق الحق، ج 1، ص 422.
[88]. الاقتصاد الهادى، ص 61.
[89]. الاقتصاد الهادى، ص 62 ؛ الرسائل، ج 3، ص 13؛ شرح تجريد، ص 345.
[90]. التبيان، ج 5، ص 357؛ بحارالانوار، ج 52، ص 98؛ الغيبه، ص 177.
[91]. مجمع البحرين، ج 1، ص 493؛ زبدة البيان، ص 228 ـ 229؛ معانى القرآن، ج 4، ص 404.
[92]. الكافى، كلينى، ج 4، ص 263 ـ 265؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 403؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 122.
[93]. جامع البيان، ج 17، ص 192 ـ 193؛ مجمع البيان، ج 7، ص 146؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 226.
[94]. مجمع البيان، ج 7، ص 146؛ الصافى، ج 3، ص 374؛ تفسير قرطبى، ج 12، ص 41.
[95]. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 502؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 268؛ كنزالعمال، ج 8 ، ص 450.
[96]. عون المعبود، ج 2، ص 139؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 275 ـ 276.
[97]. الكافى، كلينى، ج 6 ، ص 243؛ وسائل الشيعه، ج 25، ص 303؛ علل الشرايع، ج 2، ص 476.
[98]. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 214 ـ 215؛ علل الشرايع، ج 2، ص 317؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 9.
[99]. بحارالانوار، ج 6 ، ص 104؛ نمونه، ج 8 ، ص 117؛ منهج القرآن، ج 4، ص 204.
[100]. التبيان، ج 3، ص 546؛ جامع البيان، ج 8 ، ص 151؛ شرح الرضى على الكافيه، ص 87 .
[101]. التبيان، ج 3، ص 546؛ مجمع البيان، ج 3، ص 350.
[102]. مجمع البيان، ج 8، ص 188 ـ 189؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 258.
[103]. الرسائل العشر، ص 312؛ بحارالانوار، ج 5، ص 311؛ تحفة الاحوذى، ج 6 ، ص 336.
[104]. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 170؛ بحارالانوار، ج 12، ص 59؛ تفسير جلالين، ص 14.
[105]. التبيان، ج 1، ص 446؛ جامع البيان، ج 1، ص 733؛ فقه القرآن، ج 1، ص 280.
[106]. تفسير قمى، ج 1، ص 59؛ الصافى، ج 1، ص 186؛ جامع البيان، ج 1، ص 734.
[107]. جامع البيان، ج 1، ص 408؛ مجمع البيان، ج 1، ص 218؛ الصافى، ج 1، ص 132.
[108]. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 351؛ فتح القدير، ج 1، ص 308؛ القواعد الفقهيه، ج 1، ص 253.
[109]. التبيان، ج 4، ص 560؛ الصافى، ج 2، ص 243؛ فتح القدير، ج 2، ص 252.
[110]. مجمع البيان، ج 2، ص 230؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 426.
[111]. مجمع البيان، ج 4، ص 374؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 300؛ تفسير جلالين، ص 64.
[112]. الخصال، ص 417؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369؛ مستدرك الوسائل، ج 6، ص 423.
[113]. القواعد الفقهيه، ج 2، ص 53؛ مائة قاعدة فقهيه، ص 43؛ الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 303.
[114]. الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 308؛ فقه القرآن، ج 2، ص 75.
[115]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 458؛ جواهر الكلام، ج 7، ص 342.
[116]. فقه القرآن، ج 1، ص 173؛ الميزان، ج 15، ص 163.
[117]. غنائم الايام، ج 2، ص537؛ الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 308؛ مائة قاعدة فقهيه، ص 43 ـ 44.
[118]. العناوين الفقهيه، ج 1، ص 26؛ الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 304.
[119]. مسند احمد، ج 1، ص 301؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 261؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 339.
[120]. الكافى، ج 1، ص 58؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 569؛ بحارالانوار، ج 26، ص 35.
[121]. مسند احمد، ج 1، ص 23؛ ج 4، ص 32؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 34 ـ 35؛ ج 2، ص 191؛ الكافى، كلينى، ج 1، ص 187 ـ 189؛ تهذيب الاحكام، ج 4، ص 143.
[122]. الصافى، ج 2، ص 180؛ نورالثقلين، ج 2، ص 4.
[123]. الميزان، ج 12، ص 200.
[124]. الميزان، ج 12، ص 200.
[125]. الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 303؛ العناوين الفقهيه، ج 1، ص 24.
[126]. جامع البيان، ج 2، ص 455؛ مجمع البيان، ج 9، ص 38.
[127]. التبيان، ج 3، ص 546؛ مجمع البيان، ج 3، ص 350؛ فتح القدير، ج 2، ص 48.
[128]. شرح اصول كافى، ج 7، ص 104؛ اوائل المقالات، ص 305؛ التبيان، ج 5، ص 407.
[129]. شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 140؛ شرح اصول كافى، ج 2، ص 190؛ ج 7، ص 103؛ انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، ص 81 ـ 82.
[130]. جامع البيان، ج 14، ص 99؛ مجمع البيان، ج 6، ص 133؛ الصافى، ج 3، ص 125.
[131]. انديشه هاى كلامى شيخ طوسى، ص 233؛ رسائل، ج 3، ص 13؛ الاقتصاد، ص 74.
[132]. الاقتصاد، ص 74؛ انديشه هاى كلامى شيخ طوسى، ص 233.
[133]. انديشه هاى كلامى شيخ طوسى، ص 224؛ جامع المدارك، ج 2، ص 256؛ مسالك الافهام، ج 7، ص 234.
[134]. مجمع البيان، ج 10، ص 25؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 130؛ الميزان، ج 19، ص 291.
[135]. غنائم الايام، ج 1، ص 65؛ مستند الشيعه، ج 10، ص 336؛ الثمر الدانى، ص 14.
[136]. تكملة حاشية رد المختار، ج 1، ص 237.
[137]. تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 73؛ مجمع الفائده، ج 8، ص 152؛ اعانة الطالبين، ج 3، ص 83.
[138]. عوالى اللئالى، ج 1، ص 209؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 20؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 84.
[139]. مسند احمد، ج 1، ص 116 ، 140؛ سنن النسائى، ج 6، ص 156؛ المستدرك، ج 1، ص 258.
[140]. التبيان، ج 7، ص 460؛ مجمع البيان، ج 7، ص 269 ـ 270؛ فقه القرآن، ج 2، ص 131.
[141]. التبيان، ج 7، ص 460؛ مجمع البيان، ج 7، ص 269 ـ 270.
[142]. مدارك الاحكام، ج 6 ، ص 41 ـ 42؛ عوائد الايام، ص 269؛ مواهب الجليل، ج 2، ص 55.
[143]. منتهى المطلب، ج 2، ص 648؛ مدارك الاحكام، ج 6، ص 138؛ حاشية رد المختار، ج 1، ص 94.
[144]. زبدة البيان، ص 444؛ المبسوط، ج 24، ص 161؛ المجموع، ج 13، ص 345.
[145]. الحدائق، ج 18، ص 368؛ مغنى المحتاج، ج 2، ص 165؛ اعانة الطالبين، ج 3، ص 83.
[146]. مجمع البيان، ج 3، ص 16؛ الينابيع الفقهيه، ج 12، ص 164؛ المجموع، ج 13، ص 367.
[147]. تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 266؛ رياض المسائل، ج 1، ص 316؛ جامع المدارك، ج 2، ص 189.
[148]. وسائل الشيعه، ج 28، ص 23؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 84؛ سنن النسائى، ج 6، ص 156.
[149]. رياض المسائل، ج 8، ص 108؛ الفوائد العليه، ج 2، ص 314.
[150]. التفسير الكبير، ج 7، ص 14؛ مجمع البيان، ج 2، ص 16.
[151]. الاقتصاد، ص 61؛ التبيان، ج 6، ص 484؛ احكام القرآن، جصاص، ج 1، ص 652.
[152]. الكافى، كلينى، ج 1، ص 161 ـ 163.
[153]. نور البراهين، ج 2، ص 261؛ مفاهيم القرآن، ص 32.
[154]. التفسير الكبير، ج 7، ص 159 ـ 158؛ زادالمسير، ج 1، ص 296.
[155]. التفسير الكبير، ج 7، ص 158؛ كنزالدقايق، ج 1، ص 695.
[156]. الميزان، ج 2، ص 445.
[157]. التفسير الكبير، ج 7، ص 158.
[158]. الميزان، ج 2، ص 437.
[159]. الميزان، ج 2، ص 436.
[160]. التفسير الكبير، ج 7، ص 134.
[161]. الميزان، ج 2، ص 437.
[162]. مفاهيم القرآن، ص 33؛ شرح المقاصد، ج 2، ص 155.
[163]. ر. ك: التفسير الكبير، ج 2، ص 177.
[164]. المحصول، ج 2، ص 224 ـ 225؛ ج 4، ص 38؛ كنزالدقائق، ج 1، ص 106؛ مفاهيم القرآن، ص 32.
[165]. كنزالدقايق، ج 1، ص 106.
[166]. حاشية رد المختار، ج 1، ص 94؛ فقه السنه، ج 1، ص 629؛ الموسوعة الفقهية، ج 3، ص 270.
[167]. تحريرات فى الاصول، ج 5، ص 318؛ المجموع، ج 3، ص 4؛ البحر الرائق، ج 2، ص 354.
[168]. التفسير الكبير، ج 6، ص 123.
[169]. مصباح الفقيه، ج 1، ص 228؛ جامع المدارك، ج 1، ص 63.
[170]. المحصول، ج 2، ص 245.
[171]. مستند الشيعه، ج 9، ص 385؛ مختلف الشيعه، ج 3، ص 251؛ الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 269.
[172]. المجموع، ج 3، ص 4؛ حاشية ردالمختار، ج 4، ص 5؛ زادالمسير، ج 1، ص 62.
[173]. كنزالعرفان، ج 1، ص 7؛ العده، ج 1، ص 192؛ المحصول، ج 2، ص 237.
[174]. كنزالعرفان، ج 1، ص 7؛ آيات الاحكام تطبيقى، ص 51.
[175]. العروة الوثقى، ج 2، ص 464؛ معتمد العروه، ج 1، ص 263، «حج».
[176]. المحصول، ج 2، ص 245 ـ 246.
[177]. التفسير الكبير، ج 2، ص 237؛ المجموع، ج 3، ص 4.
[178]. اصول فقه، ج 1، ص 82؛ انديشه هاى كلامى شيخ طوسى، ص 227؛ نيل الاوطار، ج 5، ص 272.
[179]. نهاية الافكار، ج 1، ص 414؛ العروة الوثقى، ج 4، ص 388؛ مستمسك العروه، ج 10، ص 112.
[180]. القواعد الفقهيه، ج 1، ص 84؛ اجود التقريرات، ج 1، ص 155؛ الموسوعة الفقهيه، ج 3، ص 309.
[181]. فرائد الاصول، ج 2، ص 22؛ نهاية الافكار، ج 2، ص 205؛ زبدة الاصول، ج 3، ص 193.
[182]. الميزان، ج 9، ص 54.
[183]. تحف العقول، ص 50؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.
[184]. القاموس الفقهى، ص 222؛ ترمنولوژى حقوق، ص 56.
[185]. المهذب البارع، ج 4، ص 186؛ مسالك الافهام، ج 12، ص 113؛ المغنى، ج 11، ص 73.
[186]. تفسير قمى، ج 1، ص 390؛ التبيان، ج 6، ص 428؛ جامع البيان، ج 7، ص 355.
[187]. الكافى، ج 2، ص 219؛ جامع البيان، ج 14، ص 237؛ الميزان، ج 12، ص 358.
[188]. المقنعه، ص 213؛ مجمع الفائده، ج 3، ص 351؛ الام، ج 1، ص 242.
[189]. زبدة البيان، ص 123؛ مجمع البيان، ج 3، ص 178؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 374.
[190]. المعتبر، ج 2، ص 460؛ مدارك الاحكام، ج 3، ص 141؛ فتح العزيز، ج 4، ص 646.
[191]. منتهى المطلب، ج 1، ص 221؛ تذكرة الفقهاء، ج 4، ص 435؛ المجموع، ج 3، ص 230.
[192]. جامع البيان، ج 2، ص 180؛ مجمع البيان، ج 2، ص 10؛ نورالثقلين، ج 1، ص 146.
[193]. المقنع، ص 194؛ المعتبر، ج 2، ص 718؛ كشاف القناع، ج 2، ص 360.
[194]. جامع البيان، ج 2، ص 315؛ التبيان، ج 2، ص 158؛ مجمع البيان، ج 2، ص 38 ـ 39.
[195]. التبيان، ج 2، ص 158؛ فقه القرآن، ج 1، ص 297؛ احكام القرآن، ج 1، ص 340 ـ 341.
[196]. تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 186؛ نهاية الاحكام، ج 2، ص 166.
[197]. بدائع الصنائع، ج 1، ص 92؛ المغنى، ج 2، ص 108؛ كشاف القناع، ج 1، ص 614.
[198]. كشاف القناع، ج 1، ص 614؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 361.
[199]. نهاية الاحكام، ج 2، ص 182؛ تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 192؛ ج 4، ص 402.
[200]. الخلاف، ج 1، ص 567؛ منتهى المطلب، ج 1، ص 389؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 361.
[201]. الصافى، ج5، ص187؛ تفسير قرطبى، ج18، ص156.
[202]. تفسير جلالين، ص 561؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 530؛ الميزان، ج 16، ص 351.
[203]. جامع البيان، ج 9، ص 294؛ مجمع البيان، ج 4، ص 456؛ الميزان، ج 9، ص 54 ـ 55.
[204]. تفسير قمى، ج 1، ص 272؛ التفسير الصافى، ج 2، ص 291؛ نورالثقلين، ج 2، ص 144.
[205]. جامع البيان، ج 24، ص 25؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 271؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 332.
[206]. بحارالانوار، ج 24، ص 191؛ الصافى، ج 4، ص 326.
[207]. مجمع البيان، ج 7، ص 208؛ الميزان، ج 15، ص 67 ؛ بحارالانوار، ج 6 ، ص 210.
[208]. نورالثقلين، ج 3، ص 552؛ تهذيب الاحكام، ج 4، ص 111؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 27.
[209]. جامع البيان، ج 1، ص 263؛ التبيان، ج 1، ص 119؛ مجمع البيان، ج 1، ص 140.
[210]. مستدرك الوسائل، ج 8 ، ص 336؛ الاختصاص، ص 239؛ بحارالانوار، ج 71، ص 211.

مقالات مشابه

مفهوم الحق فی القرآن والفکر الإسلامی

نام نشریهالمنهاج

نام نویسندهمحمود حیدر

حق مداری در رسانه ها از دیدگاه قرآن

نام نشریهفصلنامه قرآنی کوثر

نام نویسندهساجده‌سادات مرتضوی

بلوغ از دیدگاه فقه اجتهادی

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمدابراهیم جناتی

منشأ حق و تكلیف

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

آثار و اهداف حق و تكلیف

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

نسبت حق و تكلیف در آموزه‏هاى اسلامى

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

پى‏آمدهاى رعایت حق و تكلیف

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

حق و تكليف در نهج البلاغه

نام نشریهكلام اسلامی

نام نویسندهاحمد بهشتی

دين دارى حق يا تكليف

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهمحمدرضا مصطفی‌پور