در مقاله حاضر به بحث زبانشناسى دين و قرآن، كه از مباحث مهم الهيات، فلسفه دين و کلام جدید مىباشد، پرداخته شد. ابتدا پس از مفهوم شناسی و بیان پیشینه مسأله زبان شناسی، دیدگاه های مختلف در زمینه زبان دین مورد نقد و بررسی قرار گرفت. تئوریهای زبان دین در دو دسته غیر شناختاری و شناختاری تقسیم شده است. تئوری های غیر شناختاری که خاستگاه غربی دارد مورد نقد و بررسی قرار گرفت سپس نظریه های شناختاری زبان دین طرح گشته و در ادامه دیدگاه صحیح و ادله آن بیان شد. نظریه مختار این است که زبان دین و قرآن همان زبان عرف عقلاست که با فطرت و سرشت انسانی سازگار و همخوان است و به این دلیل به زبان فطرت و هدایت تعبیر شده است. بنا بر این زبان دین، زبان فطرت است؛ بدین معنا که زبان و ساختار دین، سازگارى و تطابق آن با فطرت انسان است نه تحميل بر آن. چرا که هدف اصلى و اساسى دين ، هدايت همه انسانها، در همه اعصار، در همه مكانها و در همه زمينهها مىباشد و اين هدف، زمانى عملى و ممكن است كه زبان آن نيز داراى ويژگىهاى فوق (فرازمانى، فرامكانى و...) باشد. يگانه زبانى كه اين ويژگىها را داراست، زبان فطرت مىباشد كه فرهنگ عمومى و مشترك همه انسانها در همه زمانها و مكانها است و هر انسانى به آن آشنا و از آن بهرهمند است.
زبان دین، زبان شناسی، تئوری های زبان، زبان شناختاری، زبان فطرت و هدایت
قالب بيان و نطق به وسيله الفاظ معين در هر زبانى، در مقابل دانستهها و خواستههاى نامحدود انسانى، بسيار كوچك و محدود است و انسانها از زمان پيدايش زبان، با اختراع الفاظ مشترك لفظى و معنوى، مجاز، استعاره، كنايه و... به گسترش زبان پرداختهاند. افزون بر اينكه دانشمندان در هر يك از رشتههاى مختلف علمى نظير فلسفه، عرفان، فيزيك، شيمى، زيستشناسی، حقوق، سياست، و رياضى اصطلاح مخصوص به خود و طريقه محاوره ويژهاى دارند كه با آن مىنويسند و حرف مىزنند؛ مثلاً در علم رياضى، به جاى الفاظ از نمادهاى عددى و غير عددى بهره مىگيرند؛ همانگونه كه در علم منطق جديد نيز اين گونه است. يا در علم عرفان، طريقه رمزى حاكم است.
در ميان عرف عقلا نيز يك نوع زبان مشترك براى تفهيم و تفاهم وجود دارد كه شامل قوانين مقبول و متعارف است و تمام اقوام و ملل با هر لغت و دانش، خود را ملزم به رعايت آن مىدانند. از جمله اين معيارها آن است كه كاربرد الفاظ را تابع همان معانى وضعشده براى آنها مىدانند و متكلم نيز بر اساس آن، اراده خويش را اظهار مىدارد. افزون بر اينكه در محاوره عرف عقلا، اين گستردگى وجود دارد كه به هنگام نياز، به انواع گوناگون مجازگويى بپردازند. استفاده از مثال، تشبيه، كنايه، استعاره، رمزگويى، اشاره و... براى تبيين يك مقصود در محاورات جارى عرف عقلا و عقيده همه ملل و اقوام نمايان است. عرف عقلا براى اعراض از معانى حقيقى كلمات و روى آورى به معناى مجازى، از قرينه و شواهد بهره مىگيرند. بنابراين براى نوع بشر، يك زبان همگانى و مشترك در تمام ساحتهاى گوناگون علمى و عملى وجود دارد كه تمام طبقات اعم از عالمان، اديبان، عارفان و... به فراخور موقعيت فكرى خويش بدان ملتزمند.
با توجه به آنچه گفته شد، منظور از زبانشناسى در اینجا، لهجه و لغت تكلم، خط و نگارش نمىباشد؛ زيرا همه ما مىدانيم زبان قرآن، زبان عربى است، نه فارسى و انگليسى يا زبان ديگر. مراد ما از زبانشناسى، زبانِ به معناى لابشرط از لغت و گويش مىباشد؛ همان گونه كه مثلاً در مورد زبان علم يا زبان ادبيات و امثال آن نيز بحث مىكنيم، مرادمان زبان لابشرط از لغت و گويش خاصى است.
در بحث زبانشناسى دين و قرآن، كه از مباحث مهم الاهيات، فلسفه دين و کلام جدید مىباشد، با اين سؤال مواجه هستيم كه زبان دين و قرآن از چه نوع زبانى است؟ آيا زبان شناختارى است؟ در صورت شناختارى بودن آيا زبان علمى، اديبانه، تمثيلى، نمادين، اسطورهاى يا زبان ويژهاى است؟ يا اينكه همان زبان عرف عقلاست؟ زبان دین و قرآن با فطرت انسانی سازگار است؟ فطری بودن زبان دین و قرآن چگونه تبیین میشود؟ زبان فطرت داراي چه ویژگیهايی است؟ و....
اینها سؤالاتی است که در این مقاله درصدد پاسخگویی و تبیین آن هستیم. مهمترین مسألهای که در این مقاله اثبات خواهد شد، این است که زبان دین، زبان فطرت است؛ بدین معنا که زبان و ساختار دین، سازگارى و تطابق آن با فطرت انسان است، نه تحميل بر آن؛ چراکه هدف اصلى و اساسى دين، هدايت همه انسانها، در همه اعصار، در همه مكانها و در همه زمينهها مىباشد و اين هدف، زمانى عملى و ممكن است كه زبان آن نيز داراى ويژگىهاى فوق (فرازمانى، فرامكانى و...) باشد. يگانه زبانى كه اين ويژگىها را داراست، زبان فطرت مىباشد كه فرهنگ عمومى و مشترك همه انسانها در همه زمانها و مكانهاست و هر انسانى به آن آشنا و از آن بهرهمند است.
در مباحث زبانشناسى دین و قرآن بايد دو اصطلاح زبان دين و زبان دينى از همديگر تفكيك شوند؛ زيرا واژهى «زبان دين»[i] با اصطلاح «زبان دينى»[ii] تفاوت دارد. زبان دين به اين معناست كه دين با چه زبانى با بشر سخن گفته و چگونه پيام خدا را به مردم رسانده است؛ در حالى كه زبان دينى، چيزى فراتر از آن مىباشد و هر زبانى كه درباره خدا، مفاهيم دينى ديگر يا تجربههاى معنوى سخن مىگويد و نيز سخن گفتن مردم با خدا و كيفيت (زبان) عبادت و مناجات با خدا را در بر ميگيرد.
از نظر منطقى، نسبت بين زبان دين و زبان دينى، عموم و خصوص مطلق است؛ بدين معنا كه زبان دين، عام است و شامل زبان دينى نيز مىشود در زبان دينى، يعنى سخن گفتن انسان با خدا، مفاهيم و گزارههايى كه انسانها از طريق آن با خداوند حرف مىزنند، خداوند را بدان متصف مىكنند و يا با خداوند راز و نياز مىكنند اگر منبع آن، خود دين (كتاب، سنت و عقل) باشد، در اين صورت، چنين زبانى قبل از اينكه زبان دينى باشد، زبان دين است. و از این لحاظ تفاوتى بين زبان دين و زبان دينى ديده نمىشود. مفاهيم و گزارههايى از قرآن مانند: «اياك نعبد و اياك نستعين * اهدنا الصراط المستقيم» (حمد/ 5 و 6) و امثال آن، هم از نوع زبان دين است و هم از نوع زبان دينى. همچنين مفاهيمى كه عقل، خداوند را بدان متصف مىكند، نظير وحدانيت، خالقيت، قدرت و امثال آن، كه هم در قرآن بدان اشاره شده است و هم عقل توان درك و اثبات آن را دارد، اين طور است. اوصاف و مفاهيمى كه در روايات، خداوند بدان متصف شده است نيز از نقاط اشتراك زبان دينى و زبان دين مىباشد.
سابقه بحث از زبان دين در دو حوزه انديشه اسلامى و غير اسلامى (غربى) قابل بررسى است. زمينههاى پيدايش اين موضوع در حوزه انديشه اسلامى، برخلاف زمينههاى پيدايى زبان دين در جهان غرب و مسيحى كه عوامل و اسباب خاص خويش را دارد، از آنجا بود كه انديشمندان مسلمان و مفسران در فهم پارهاى از آيات، همچون متشابهات و حروف مقطعه با اشكال مواجه شدند.
فهم گزارههاى توصيفى درباره خدا و صفات و افعال او، آفرينش جهان در شش روز، تكلم خداوند با فرشتگان، ميثاق ذر، ابليس، هبوط انسان از بهشت، توبه، جهان پس از مرگ، برزخ و... در مرحله نخست براى گروهى از انديشمندان مسلمان مسألهساز شده بود؛ به ويژه اينكه وقتى در قرآن، صفاتى چون تكلم، سمع، علم، رحمت و قدرت به خداوند نسبت داده مىشود، آيا مفهوم حقيقى اين صفات درباره خداوند، همان معنا و مفهوم معانى متعارف درباره انسان است؟
متكلمان مسلمان براى تحليل اين مسأله به نظريه واحدى نرسيدهاند؛ عدهاى معانى صفات مشترك بين انسان و خدا را از باب حقيقت دانسته و راهحل تشبيه را پيشنهاد دادهند كه به اين گروه اصطلاحاً «مشبِّهه و مجسِّمه» مىگويند. (رك: سبحانى،1417، 2/95)
برخى ديگر، اين صفات را در مورد خداوند، فاقد معنا دانسته و به اشتراك لفظى معتقد شدهاند. برخى ديگر نيز به تأويل اين صفات فتوا دادهاند؛ همانگونه كه گروهى نيز معانى اين صفات را از دسترس عقل و فهم انسانها به دور دانستهاند. (رك: همان؛ ص 92، 103 و 112)
مجموع این دیدگاهها در اندیشه اسلامی را میتوان به دو دیدگاه کلی خلاصه نمود:
1. نظريهاى كه مفاهيم دينى و قرآنى را آميختهاى از شيوههاى گوناگون و تركيبى از زبانهاى مختلف مىداند. حاصل اين نظر آن است كه قرآن در مواردى از زبان عرف و در مواردى از زبان ادبى، كنايه، مجاز، استعاره، رمز و... استفاده كرده است.
2. نظريهاي كه ميگويد قرآن همهجا داراى يك زبان است؛ لكن سخن بر آن است كه آن زبان چيست. و چگونه قابل كشف و اثبات است؟ برخى آن را زبان عرف عقلا مىدانند (رك: خويى، 1395: 263) و برخى ديگر آن را يك زبان ويژه و عرف مخصوص خود مىدانند. (رك: طباطبايى، 1391: 1/9؛ 3/78)
سابقه بحث از زبان دين در مغربزمين به عنوان يك بحث مستقل علمى و معرفتى از اوايل قرن بيستم و اواخر قرن نوزدهم پيشتر نمىرود. البته مفهوم عام آن، به ويژه در آموزههاى دين يهود و تفسيرهاى انديشمندان يهود قبل از ميلاد درباره مفاهيم تورات، خداوند و امثال آن نيز سابقاً مطرح بوده است؛ اما نه به صورت بحث مستقل كه در برخى موارد خاص، آن هم در تفسير برخى مفاهيم و آموزههاى تورات و انجيل. (رك: باربور، 1374: 12) بنابراين بحث زبان دين به معناى خاصش با ظهور و غلبه عقلگرايى در غرب شروع شد و در همين دوران، ظهور برخى فرضيات و نظريات جديد علمى كه با حقايق دينى ناسازگار بود، شبهه نزاع «علم و دين» را تقويت كرد و بحرانى در بين متدينان آن ديار براى پذيرش علم يا دين به وجود آورد. (همان: 120 و 283) در ادامه این نزاع، مسائل جدیدی از جمله مسأله زبان علم و زبان دین مطرح شده بود.
درباره زبان دين، تئورىهاى گوناگونى از سوى فلاسفه دين و متكلمان ارائه شده است. در اينجا ضمن اشاره به اين نظريهها، آنها را نقد و بررسى میکنیم.
مقصود از غيرشناختارى، نظريه تمام كسانى است كه گزارههاى دينى را به گونهاى غير واقعنما، غير قابل فهم و بدون پشتوانه واقعى مىدانند. كه طيف گستردهاى از ديدگاهها را شامل مىشود كه به برخى از آنها اشاره ميكنيم:
فيلسوفان تجربهگرا ملاك حقيقت را همان وجود خارجى و تجربه قرار دادند و منكر واقعيتهاى فراطبيعى شدند. پوزيتيويسم منطقى با تكيه بر اين رويكرد، گزارههاى دينى را كه تحقيقپذير تجربى نبودند، مهمل و فاقد معنا معرفى كردند. (رك: پترسون و ديگران، 1379: 261؛ هيك، 1373: 240)
ديدگاه بىمعناانگارى گزارههاى دينى داراى ايرادات فراواني است؛ اولاً، براساس ديدگاه پوزيتيويستى، دو قضيه «هستى منحصر به موجودات مادى است» و «راه آزمون منحصر به روش تجربى است» خود به روش تجربى آزموده و اثبات نشده است.
ثانياً، قانون پوزيتيويستى، وابسته به مبانى فلسفى و متافيزيكى بسيارى، مانند اصل «اذعان به وجود واقعيت خارجى»، اصل «عليت»، اصل «استحاله اجتماع نقيضين» و... است. (رشاد، 1383: 102)
ثالثاً، همه مفاهيم دينى از سنخ اخبار نيست؛ بلكه بخش عمده آن ماهيت انشايى و تعليمى دارد؛ از اينرو شرط حكايتگرى براى معنادارى در همه آموزههاى دينى بىمعناست. از سويى، برخى گزارههاى دينى از سنخ گزارههاى تجربى و قابل آزمون تجربى مىباشد. (همان)
اغلب كسانى كه زبان دين را زبان غيرشناختار مىدانند، نگاهى ابزارانگارانه به دين دارند. «ابزارانگارى»[iii] در دین به واقعيت داشتن يا نداشتن مدلول گزارههاى دينى كارى ندارد؛ بلكه صرفاً با نگاهى ابزارى و كاركردى به آن مىنگرد و دين را ابزارى مفيد براى جهتدهى آن به زندگى انسان و تأثير عملى در زندگى مىداند.(رك: آلستون، 1376: 51)
اين ديدگاه همانند نظر پوزيتيويستى، زبان دين را زبانى ناواقعگرا و غيرشناختارى مىداند كه با چند چالش مواجه است:
اوّلاً، داشتن ويژگى كاركردى براى دين، هيچ منافاتى با واقعنمايى ندارد؛ هرچند داشتن كاركرد، معيار واقعنمايى نيست؛
ثانياً، وجدان آدمى و بداهت عقلايى گواه آن است كه زبان دين واقعنماست و بدون توجه به اين مسأله، گزارههاى دينى قابل درك نيستند و مؤمنان نيز با اذعان به اينكه در پس گزارههاى دينى، واقعيتى نهفته است، به مفاد آنها ايمان آوردهاند؛ زيرا واقعنمايى برخى گزارهها با عقل و برخى ديگر به وسيله نقل و دستهاى از طريق تجربه قابل اثبات است.
برخى از فيلسوفان غربى معتقدند زبان دين واقعنما نيست؛ بلكه صرفاً زبان احساس است. (Alston. 1995)
مثلاً جمله «خداوند زمين و آسمانها را آفريد» را ابراز حس خشيت و اعجابى بدانيم كه شكوه و عظمت طبيعت سبب آن شده است و جمله «خداوند فلاح يا عذاب ابدى هر انسانى را از پيش مقدر داشته» را به عنوان احساس فراگير درماندگى تلقى نماييم. اين مثل آن است كه كسى به جاى گفتن «واى بر من» با گفتن: «زندگى چون سايه درگذر است» احساس بيهودگى را بيان نمايد. (آلستون، 1376: 52 و 53) اكنون به بعضي از اشكالهاي اين ايده ميپردازيم:
يك. خود اين نظريه با مبناى خويش سازگار نيست؛ چرا که از يكسو ادعاى غيرشناختارى بودن زبان دين را دارد و از سوى ديگر، معتقد است گزارههاى دينى، بيانگر احساس افراد ديندار هستند و بر واقعيت خاصى دلالت ندارد؛ اين در حالى است كه پذيرش ادعاى دوم )احساسگرايى) با غيرشناختارى و واقعنما نبودن گزارههاى دينى سازگار نيست؛ زيرا در صورت پذيرش قول به احساسگرايى بايد به اين نتيجه ملتزم باشيم كه گزارههاى دينى واقعنما و مطابق با واقع (احساسات درونى افراد ديندار) است. البته هر چند منظور هر ديندارى از مطابقت گزارههاى دينى با واقع و شناختارى بودن زبان دين به اين معنا نيست، اين اشكال مىتواند ايراد نقضى بر اين نظريه باشد.
دو. ما مىتوانيم در مورد همين نظريه نيز بپرسيم آيا اين نظريه صرفاً ابراز احساسات درونى شما نيست؟! چگونه اين نظريه را شناختاری مىدانيد؟ در اين جمله كه «اعتقادات دينى، ارزشهاى اخلاقى هستند كه...» از چه زبانى بهره گرفته شده است؟ بنابراين نظريه يادشده، خودمتناقض است و شامل غيرشناختارى بودن خود نيز مىشود.
سه. واقع نمايى گزارههاى دينى از طرق مختلف قابل اثبات است. تمام گزارههاى دينى، اعم از حقيقى و اعتبارى داراى معناى صحيح و مطابق نفسالامر مىباشند. نفسالامر قضاياى حقيقى و اخبارى، مطابقت با واقع و مطابقت خارج با آن و در قضاياى اعتبارى، رساننده به هدف و همسانى با ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى است. (طباطبايى،1391: 8 /53 ـ 59؛ 3 / 14 /273)
يكى از ديدگاههاى رايج حمل تمام گزارههاى دينى بر نماد و معناى كنايه، استعاره، رمز و تمثيل است كه لفظ يا گزاره بر معناى مطابقي خود دلالتى ندارد و در معناى استعارهاى استعمال شده است.
نمادانگارى زبان دين مفهوم عامى است كه شامل زبان تمثيلى، سمبوليك، رمز، استعاره، كنايه و مجاز نيز مىشود.
طرفداران اين ديدگاه دو دستهاند: گروهى زبان دين را بدين معنا نمادين مىدانند كه هيچگونه واقعيتى وراى اين زبان وجود ندارد؛ بلكه زبان غيرواقعى است كه اين ديدگاه به اين لحاظ، زيرمجموعه نظريههاي غيرشناختارى زبان دين قرار مىگيرد. اغلب فيلسوفان دين و مفسران متون مقدس در غرب كه در باب زبان دين نمادانگار هستند، چنين رويكردى دارند و معتقدند زبان دين، زبان خيالى، اسطورهاى و موهوم است و با عالم خيالى ذهنگرايان سروكار دارد.
اما دسته ديگر از نمادانگاران كسانى هستند كه زبان دين را واقعى و مطابق با واقع مىدانند و معتقدند به دليل نمادين و رمزگونه بودن آن، براى همگان قابل فهم نيست و صرفاً رمزى بين خداوند حكيم و پيامبر است كه ويژگى اين نمادها و رمزها، قدرت آنها در بازگويى حقايق ماورايى خود است.
در ميان مفسران و اندیشمندان مسلمان، درباره برخى آيات قرآن، مانند داستان آدم و سكونت وى در بهشت، سجده ملائكه بر آدم، آيه امانت، آيه ذر و... اختلافنظر وجود دارد. برخى معتقدند اينگونه آيات از يك قضيه خارجي حكايت دارند؛ از اينرو بايد بر معانى ظاهر آنها حمل شوند. (طبرسى،1415: 1 /84، رازى، 1411: 2 / 451) گروهى نيز زبان اينگونه آيات را تمثيل به معناى واقعى آن ميدانند. (طباطبايى، همان: 1 / 132)
عوامل فراواني در نظريه نمادانگارى و رمز پندارى زبان دين در انديشه غربي، نقش داشته است كه به برخى از آنها اشاره خواهد شد:
- نارسايى و قابل توجيه نبودن برخى مفاهيم دينى، نظير تثليث، تجسّد و.... در ديانت رايج غربى؛
- تهافتهاى درونى برخى متون مربوط به اديان كهن و بشرساخته يا تحريفشده؛
- تعارض ادعاهاي برخى متون تحريفشده با دادههاى كهن؛
- سيطره حسگرايى و پوزيتيويسم پنهان از سويى و عدم امكان توجيه تجربى برخى مفاهيم دينى از سوى ديگر و در نتيجه فرو كاستن دين به نوعى تجربه باطنى شخصى در غرب معاصر. (رشاد، 1383: 103 و 105)
در انديشه اسلامى نيز برخى عوامل در طرح ديدگاههاى مجازانگارى نقش داشتهاند؛ از جمله:
- وجود برخى تمثيلات و تشبيهات در آيات و روايات؛
- دركناپذيرى يا ديرياب بودن معانى پارهاى از گزارهها، مانند حضور همهجايى خداوند، گفت و شنود خدا با فرشتگان و خلقت و خلافت آدم، عرض امانت به انسان، ذر و ميثاق و...؛
- تعطيل اجتهاد و منع عقل از ورود در فرآيند فهم و تفسير دين در ميان برخى فرق اسلامى، مانند اهل حديث از اهل تسنن و اخباريان از شيعه؛
- ظهور و گسترش تصوف و باطنىگرى ميان مسلمانان.( همان: 104 و 105)
گروهى از عرفا به ويژه صوفىها، زبان دين و همه آيات قرآن را به معانى خاص تأويل كردند و با صرفنظر از ظواهر آيات، به تفسير رمزى و ابجدى روى آوردند.( طباطبايى، همان: 1 / 9) يا برخى مفسران اهل تسنن، معتقدند زبان قرآن، اسطورهاى است؛ يعنى ذكر داستانهاى تخيلى و جعلى اقوام ابتدايى در قرآن به منظور تفهيم مطلبى مانند اصل هدايت مىباشد. (رك: رشيدرضا، 1414: 3 / 98)
در انديشه اسلامى، كسانى كه به نمادين بودن و در عين حال، واقعي بودن زبان دين معتقدند، اوّلاً براى دين، منشأ الاهى قائل هستند؛ ثانياً، هدف از ارسال رسل و انزال دين را هدايت بشر مىدانند؛ (طباطبايى، همان: 16 / 352) زيرا آيات فراواني به اين مسأله تصريح دارند، نظير: «واتل عليهم نبأ ابنى آدم بالحقّ» (مائده/ 27)، «ان هذا لهو القصص الحق» (آلعمران / 62) و «نحن نقصّ عليك نبأهم بالحقّ» (كهف/ 13)
بنابراين ديدگاه نمادانگارى زبان دين با رويكرد نخست (غيرشناختارى) كه نوعاً خاستگاه غربى دارد، با رويكرد مسلمانان در زبان نمادين متفاوت است؛ لذا اين مسأله در نقد و بررسى هر دو ديدگاه لحاظ ميشود. اكنون ايرادهاي مربوط به رويكرد نخست را مطرح ميكنيم:
يك. تمامى ايرادهایى كه بر نظريه غيرشناختارى بودن زبان دين به ويژه ديدگاه پوزيتيويستى وارد بود، به نظريه نمادانگارى زبان دين به معناى غيرشناختارى آن نيز وارد است.
دو. دين براى هدايت بشر به سعادت آمده كه لازمه آن، معرفتزايى و شناختارى بودن است؛ در حالى كه نظريه نمادين و مجازى انگاشتن زبان دين، آن را از حجيت و ارزش هدايتگرى مىاندازد و اين به معناي لغويت انزال كتب و ارسال رسل است. (رشاد، همان: 105)
سه. عواملى كه باعث شده تا زبان دين را زبان رمز، نماد يا اسطوره و غيرشناختار تلقى كنند، نظير نارسايى برخى مفاهيم در تورات و انجيل و تعارض آموزههاي دينى با دادههاى علمىـ اولاً، در مورد تورات و انجيل است كه محرّف بودن آن، جاى هيچگونه شبههاى نيست، ثانياً، حتى با پذيرش تحريف آن، غير واقعنما انگاشتن تمامى گزارههاى تورات و انجيل جاى تأمل دارد؛ ثالثاً، اين مسأله در خصوص دين اسلام اصلاً صادق نيست؛ از اينرو تعميم اين نظريه در مورد تمامى گزارههاى دينى نادرست است.
چهار. تعميم هويت زبان اسطورهها و دين وارهها بر دين منزل و غير محرّفى مانند اسلام، توجيه معقولى ندارد. (همان)
پنج. هرچند برخى از گزارهها و مفاهيم دينى، تمثيلى يا نمادين هستند، بسيارى از مفاهيم و گزارهها نيز حقيقىاند و معناى حقيقى آنها را از ظاهر جمله و عبارت مىفهميم؛ از اينرو تعميم ويژگى نمادين بودن به تمامى مفاهيم، محمولها و گزارههاى دينى نادرست است و كليت ندارد؛ مثلاً وقتى مىگوييم «ليس كمثله شىء» يا «اللّه اكبر» اولاً، همه مىتوانند معناى اين سخن را بفهمند؛ ثانياً، مطابقت آن با واقع نيز با دليل عقلى قابل اثبات است؛ از اينرو اين بيان نه نماد است و نه رمز و نه تمثيل.
يكى ديگر از نظريات آن است كه زبان دين با زبانها و اسلوبهاى رايج زبانى مغاير است و براى شناخت آن بايد از شيوه خاص آن استفاده كرد. برخى از طرفداران اين ديدگاه معتقدند زبان دين، خاصيت آسمانى، فوق بشرى و غيبى دارد؛ از اينرو نمىتوان آن را با زبان رايج بشرى مقايسه نمود:
قرآن كريم در افاده تعاليم عاليه خود، طريقهى مخصوص به خود را دارد. قرآن در بيانات شافيه و كافيه خود، روشى را اتخاذ كرده، جدا از روشهاى معمولى كه انسانها در مقام محاوره اتخاذ مىكنند. (معرفت، 1379: 54)
برخى نيز زبان دين به ويژه زبان قرآن را از يك نظر، ويژه، استثنايى و فوق توان بشر و از نظر ديگر، زبانى واضح، و همگانى مىدانند. (هادوى تهرانى، 1377: 298)
ويژهانگارى زبان دين، از دو حال خارج نيست: يكى اينكه مراد آنان از ويژه و خاص بودن يك زبان به معناى غيرقابل فهم بودن آن باشد كه در اين صورت، تمامى ايرادهاي غيرشناختارى بودن زبان، بر اين نظريه نيز وارد خواهد بود. صورت ديگر اين نظريه آن است كه زبان دين و قرآن در عين اينكه قابل فهم، و آشكار است، هيچيك از زبانهاى رايج بشرى نيست. بديهى است مراد طرفداران نظريه زبان خاص، صورت دوم مىباشد. مشكل این ديدگاه آن است كه معيار طبقهبندى زبانها - كه وجه غالب ساختار زبان است ـ در اين نظريه، رعايت نشده و بر ابهام آن افزوده است.
يكى از نظريات مهم در باب زبانشناسى دين، نظريه عرفى بودن آن است. مراد از عرف، شيوه عملى و قولى است كه در بين توده مردم متداول و متعارف ميباشد كه از آن پيروى ميكنند و اين همان «عرف عام» است. از اينرو مقصود از زبان عرفى، زبان عمومى تودههاى اجتماعى است كه با آن، مطالب و پيام خود را به ديگران منتقل مىكنند.( طباطبايى، 1391: 3 / 8؛ 5 / 416)
به عبارت دیگر مراد از عرفی بودن زبان دین سازگاری با قواعد و ويژگىهاى كاربردى زبان (شيوههاى مفاهمه عرف) میباشد؛ يعنى در زبان دين، همان شيوه مفاهمه عرف در ارائه و انتقال پيام به كار رفته است. روش عرف در فهم و تفهيم مقاصدشان اين است كه به ظاهر گفتار گوينده توجه ميكنند و مقاصد و معانى كلام وى را از طريق قواعد ادبى، دلالتهاى لفظى و ظاهر قراين موجود به دست ميآورند؛ به طورى كه اگر قصد گوينده برخلاف روش عرفى، بيان شده باشد، مخاطبان آن را بر نميتابند. اين نظريه از دلايل زيادى بهره گرفته است كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
يك. دليل عقلي؛ بدين معنا كه تكلم با مخاطب با زبان فراعرفى (غيرقابل فهم) قبيح است و ساحت بارى تعالى از هر گونه قبيحى، منزه و مبرّاست. براساس سيره عقلا، وقتى قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل گردد، بايد بين گوينده و شنونده نقاط مشتركى وجود داشته باشد.
دو. قبح تحدّى به امر ناشناخته؛ اگر زبان دين و قرآن مفهوم نباشد، دعوت به تحدّى بىوجه است و اين خود دليل محكمى بر مفهوم بودن قرآن براى عموم مردم است. (خويى، 1395: 63)
سه. دليل تاريخى؛ مردم هر زمان، زبان پيام الاهى را كه پيامبران به ايشان ابلاغ كردهاند، مىفهميدهاند و هيچگاه در تاريخ ثبت نشده كه پيروان پيامبرى گفته باشند زبان پيامى كه آوردهاى براى ما مفهوم نيست.
از ظواهر بعضى عبارات مرحوم علامه طباطبايى به دست مىآيد كه ايشان زبان دين و قرآن را زبان عرف مىداند. علامه با استناد به آيه شريفه «افلا يتدبرون» مىنويسد: «ان القرآن ممّا يناله الفهم العادى». ( 1395: 5/ 20) وى تأكيد مىكند كه مخاطبه خداوند با مردم با زبان خودشان و مطابق اصول و قوانين جارى است و به آيه شريفه «و ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه» (ابراهيم/ 4) استناد مىكند. (همان: 13 / 15 و 16)
از آنجا كه زبان دين از جهاتى با زبان عرف تفاوت دارد، نظريه يادشده با مشكلاتى نيز روبرو است؛ که به برخى از آنها، اشاره خواهيم نمود.
يك. زبان دين، مشتمل بر حقايق فراحسى و فراعرفى است كه اين معانى را نمىتوان با دادههاى زبان عرفى مقايسه نمود. هر چند مرحوم علامه طباطبايى، زبان دين و قرآن را با زبان عرف سازگار مىداند، از جهتى نيز آن را فراتر از زبان عرف معرفى مىكند: «فان المعارف التى يلقيها القرآن على قسمين: فمنها عاليةِ خارجةٍ عن حكم الحس و المادةٍ والافهام العادية...» (همان: 3 /22)
دو. تفاوت ديگر زبان دين با زبان عرف در اين است كه براى فهم زبان عرف، اكتفا به لغت و اصول لفظي كافى است؛ ولى براى زبان دين و قرآن اكتفا به آنها كافى نيست. ( همان: 3 / 78)
درست است كه قرآن كريم در بلاغت خود، يك مسلك نوظهور را ابلاغ نكرده و در استعمال الفاظ و تركيب جملات و قرار دادن هر لفظى در مقابل معنايش، طريقه جديدى اختراع ننموده است؛ بلكه همان مسلكى را رفته كه گفتارهاى ديگران رفتهاند؛ ليكن در عينحال در يك امر ديگر با ساير گفتارها فرق دارد.... (همان: 5 / 417 و 418)
بنابراين فرو كاستن زبان دين به زبان عرف و همسانانگارى آن دو جاى تأمل داشته، قابل پذيرش نخواهد بود.
به عبارت ديگر، هرچند زبان دين و قرآن بر اساس اصول عرفى و قابل فهم براى همگان است، معارف و معانى آن داراى سطوح گوناگونى است كه دسترسى به آن در توان عرف نيست و حتى پارهاى از سطوح آن را تنها «مطهرون» ميدانند.
از عرفى بودن زبان دين به ويژه قرآن، تقرير دقيقترى نيز وجود دارد كه برخى انديشمندان معاصر آن را ارائه نمودهاند. در اين تقرير، ضمن اينكه زبان دين را شناختاري، معرفتبخش و قابل فهم مىداند، وجه غالب ساختار زبان را به عنوان معيار طبقهبندى زبانها قرار مىدهد. بر اين اساس، زبان دين و قرآن از زبان و سياق عقلا پيروى مىكند. به عبارت ديگر، وجه غالب زبان دين و قرآن، داراى سياق عقلايى است و در زبان متعارف نيز گاه از رمز يا زبان عرف خاص و صنايع ادبى استفاده مىشود. (رشاد، همان: 106)
اين تقرير مشكلات قبلي را ندارد. اگر به امتيازات فرابشرى زبان دين و قرآن اذعان داشته باشيم و در عينحال وجه غالب آن را همان زبان عرف عقلا بدانيم، مشكلاتى نظير فروكاستن جايگاه زبان دين به زبان عاميانه و عرف و امثال آن وجود نخواهد داشت.
علامه طباطبايى در اينباره معتقد است:
قرآن كريم با بيان لفظى خود، مقاصد دينى را روشن مىكند و دستوراتى در زمينه اعتقاد و عمل به مردم مىدهد؛ ولى مقاصد قرآن تنها به اين مرحله منحصر نيست؛ بلكه در پناه همين الفاظ و در باطن همين مقاصد، مرحلهاى معنوى و مقاصدى عميقتر و وسيعتر دارد كه خواص مىفهمند. ( 1378 الف / 86)
اين تقرير از زبان دين و قرآن، افزون بر اينكه با جاودانگى، همگانى و جهانى بودن دين اسلام سازگار است، ايرادات و اشكالات ساير نظريهها را نيز ندارد؛ از اينرو از معروفترين و شايعترين نظريات در باب زبان دين است كه كمتر ايرادى بر آن وارد ميشود.
در تكميل و تأييد اين نظريه، تقرير ثالثى نيز وجود دارد كه با تبيين آن، تقرير قبلى كامل مىشود و آن چيزى نيست جز نظريه فطرى بودن زبان دين كه در حقيقت پايه و مبناى تقرير پيشين است.
از ويژگىهاى دين، هدايتگرى و فطرى بودن آن است و مراد از فطرى بودن دين، سازگارى و تطابق آن با فطرت انسان است، نه تحميل بر آن. از سوى ديگر، هدف اصلى و اساسى دين، هدايت همه انسانها در همه اعصار و مكانها و در همه زمينهها مىباشد و اين هدف زمانى عملى و ممكن است كه زبان آن نيز داراى ويژگىهاى فوق (فرازمانى، فرامكانى و...) باشد. يگانه زبانى كه اين ويژگىها را داراست، زبان فطرت مىباشد كه فرهنگ عمومى و مشترك همه انسانها در همه زمانها و مكانهاست و هر انسانى به آن آشنا و از آن بهرهمند است.
به عبارت دیگر دين مبين اسلام، كتاب الاهى و وحى، نامه جاويد است كه براى هدايت همگان نازل شده و از نظر وسعت حوزه رهنمود، جهانشمول و داراى دو ويژگى است:
1. به زبانى جهانى سخن مىگويد تا همگان از معارف آن بهرهمند شوند؛
2. معارف آن براى همگان مفيد و سودمند بوده، فردى از آن بىنياز نيست: «تبارك اللّه الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً» (فرقان/ 1) يا «نذيراً للبشر» (مدثر/ 36) و اين مقتضاى فطرى بودن دين است. بنابراين جهانى بودن دين اسلام و زبان آن بدين معناست كه در فهم معارف دينى، نه فرهنگ خاصى شرط است و نه چيزى مانع آن و تنها زبانى كه عامل هماهنگى جهان گسترده بشرى است، زبان فطرت است كه فرهنگ عمومى و مشترك همه انسانها در همه اعصار و همه امصار است و هر انسانى به آن آشناست و هيچ فردى نمىتواند بهانه بيگانگى با آن را در سر بپروراند.(جوادى آملى، 1378: 1/ 32 به بعد؛ همو، 1382: 78)
همانگونه که قبلاً نیز گفتیم مراد ما از زبان دين يا زبان قرآن، لغت و ادبيات نيست؛ بلكه سخن گفتن به فرهنگ، ويژگىها و نيازهاى مشترك انسانى است. هر چند انسانها از نظر زبان گويشى و ادبيات با يكديگر بيگانهاند، در فطرت و خواستههاى فطرى كه همان فرهنگ فطرى، پايدار و تغييرناپذير است، با هم مشتركند و دين و قرآن با همين زبان و فرهنگ با انسانها سخن مىگويد. البته سخن گفتن خداوند به زبان فطرت انسانها و عمومى بودن فهم كلام الاهى بدين معنا نيست كه بهره همگان از دين و كتاب الاهى يكسان است؛ بلكه معارف دينى و قرآنى، مراتب فراوانى دارد و هر مرتبه آن، بهره گروهى خاص است. امام صادق در اينباره مىفرمايد «كتاب اللَّه عزوجل على اربعة اشياء؛ على العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق؛ فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء». (مجلسى، 1403: 75 / ح 278)
مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه معتقدند:
قرآن كريم با بيان لفظى خود، مقاصد دينى را روشن مىكند و دستوراتى در زمينه اعتقاد و عمل به مردم مىدهد؛ ولى مقاصد قرآن تنها به اين مرحله منحصر نيست؛ بلكه در پناه همين الفاظ و در باطن همين مقاصد، مرحلهاى معنوى و مقاصدى عميقتر و وسيعتر دارد كه خواص مىفهمند. ( 1378 الف: 86)
از اينرو قرآن كريم با هيچ كتاب يا رشته علمى قابل مقايسه نيست. قرآن به لحاظ اينكه كتاب نور و هدايت است، نه كتاب عقلى محض و اينكه روش آن نه روش اهل كلام است و نه روش حكما، بلكه افزون بر داشتن همه مزاياى رشتههاى علمى يادشده، فضيلتى دارد كه مخصوص خود اوست. (جوادى آملى،1381: 70) البته اين به دليل ذوبطون بودن مراتب آن است كه هر چند براى عرف عقلا قابل فهم است، صرفاً زبان عرف نيست و از ويژگىهاى فراعرفى بهرهمند است و نقطه اشتراك زبان لايههاى ظاهرى قرآن با لايههاى درونى، زبان فطرت و مطابقت با فطرت است.
با اين بيان مىتوان نظريه محاورهاى - عقلايى بودن زبان دين و نظريه خاص از زبان دين را جمع نمود. مراد كساني كه زبان خطابات دينى را زبان عرف عقلا مىدانند، همان لايههاى ظاهرى و خطابات تكليفى است. همچنين كسانى كه معتقدند زبان دين را نميتوان با هيچ زبانى مقايسه كرد و با آنكه زبان خاص خود را دارد، ولى آشكار، همگانى و به دور از هرگونه غموض است، به همين حقيقت اشاره دارند كه خاص بودن زبان قرآن و دين به دليل لايههاى درونى و بطون آن است و همگانى بودن آن از طريق لايههاى ظاهرى مىباشد كه در هر صورت، مطابق زبان فطرت است. از اينرو فطرى بودن زبان دين، جامع آراي ديگر است و جامعيت آن به دليل ويژگى «اشتراك معنوى در عين تشكيك» مىباشد. يعنى چون همه مخاطبان دين و قرآن از جهت شناخت در مرتبهاى خاص قرار ندارند، در شناخت و فهم لايههاى ظاهرى مشكلى ندارند؛ اما در لايههاى زيرين معارف دين، همگان در يك سطح نيستند؛ بلكه به حسب مراتب وجودى و علمى و عملى داراى مراتب متفاوتى هستند كه نقطه وحدتبخش آنها فطرت است. ملاصدرا زبان اشتراك معنوى در عين تشكيك (وحدت وجود تشكيكى) را در مورد شناخت خداوند و صفات آن، بيان نموده است. (1363: 39 ـ 42)
نظريه فطرى بودن زبان دين با نظريه عقلايى بودن آن منافاتي ندارد؛ زيرا هر دو تقرير از زبان دين، تصويرى واقعبينانهتر و قابل قبولتر از ساختار زبان دين و قرآن ارائه مىدهد؛ ولى در عينحال زبان دين با هيچيك از زبانهاى متعارف علمى، عرفى، رمزى، تمثيلى و... متناظر نيست و در قالب هيچكدام از زبانهاى مزبور نمىگنجد. هرچند در زبان دين از تمثيل، نماد، رمز و... نيز بهره گرفته شده است.
سخن آخر اينكه، هر آنچه درباره زبان دين گفتيم، قول، فعل و تقرير معصومين را نيز در بر ميگيرد؛ چه اينكه اين موارد هم طرق بيان معارف دين هستند و از اين لحاظ با زبان قرآن مشترك مينمايند.
با توجه به آنچه گفته شد، ويژگىهاى عمده زبان دين (قرآن و سنت) را كه مطابق نظريه مختار نيز هست، مىتوان بدين نحو بيان نمود:
1. زبان قرآن و سنت، زبان گفتارى و عملى است، نه زبان ساختار نوشتارى. در زبان گفتارى، متكلم بيشتر بر قراين حاضر در مجلس و ذهنيات و ظرفيت آنان تكيه مىكند. برخلاف زبان نوشتارى كه نويسنده بايد تمام قرائنى را که در فهم كلامش دخالت دارد، در خود نوشته اعمال نمايد. در زبان نوشتارى از سياق نوشتارى استفاده مىشود، همانند تمامى كتب علمى و غير علمى؛ درحاليكه در زبان گفتارى، سياق سخن، سياق گفتارى است كه تابع مخاطبان حاضر در جلسه و موقعيت آنان است؛ از اينرو در تفسير آيات و فهم روايات، توجه به شأن نزول آيات و شناخت موقعيت آن نيز ضرورى است.
2. در زبان قرآن، در عين اينكه الفاظ از يكديگر جدا هستند، به يكديگر ارتباط دارند و متصل هستند و هر يك، بيان ديگرى است. از اينرو آشنايى با الفاظ و قواعد زبان و لغت عربى براى راهيابى به تمام ابعاد مفهومى و محتوايى آيات قرآن و دريافت مقصود وحى كافى نمىباشد؛ بلكه افزون بر آن، توجه به آيات ديگر، شأن نزولها و... ضرورى است. ارجاع متشابهات قرآن به محكمات آن نيز از اين قبيل مىباشد.
3. با توجه به تناسب معارف الاهى با فطريات، طبايع، استعدادها و شرايط روحى انسانها، كيفيت بيان معارف و مطالب، ابعاد وسيع روح انسانها، در سطوح و شرايط و موقعيتهاى مختلف، منظور شده است؛ از اينرو همه آيات در يك سطح نيستند؛ بلكه برخى از آيات با توده مردم سخن ميگويند و براى همگان مفهوم است و برخى براى اهل دانش قابل فهم است و براى سطوح ديگر نيازمند توضيح و تفسير مىباشد و در برخى موارد نيز «و ما يعلم تأويله الاّ اللَّه و الراسخون فى العلم» (آلعمران/ 7) يا در جايى همانند حروف مقطعه، صرفاً رمزى بين خداوند و رسول است.
4. چندسطحى و طولى بودن معنا از ديگرويژگىهاى زبان قرآن است و شناخت لايههاى درونى آن از فهم عادى و معمولى بالاتر است. از اين خصوصيت به داشتن ظهر و بطن نيز تعبير مىشود. ظهر قرآن همان معناى ظاهرى است كه در ابتدا به نظر مىرسد و بطن آن نيز معنايى است كه در زير پوشش معناى ظاهرى نهان است؛ خواه يك معنا باشد يا معانى بسيار. اين ويژگى در سراسر قرآن مجيد جارى است و ظاهر و باطن كلام اراده شدهاند؛ اما اين دو معنا در طول هم مراد هستند، نه در عرض يكديگر؛ نه اراده ظاهر لفظ، اراده باطن را نفى مىكند و نه اراده باطن، مزاحم اراده ظاهر مىباشد. تمامى مراتب معنايى آن با فطرت ـ با توجه به ظرفيت آن ـ مطابقت داشته، همخوان است و ويژگى جاودانگى، جهانى بودن و پويايى قرآن را تضمين مىكند. اين بيان با زبان فطرت و زبان اشتراك معنوى سازگار و همخوان است.
5. از ويژگىهاى ديگر زبان دين، آن است كه هم با عقل سروكار دارد، هم با احساس، دل و وجدان و هم با عمل و رفتار. به عبارت ديگر، زبان دين زبانى است كه با عقل، احساس، دل و وجدان، انسان را مورد خطاب قرار مىدهد. از اينرو فطرى بودن زبان دين با ساختار عقلايى و محاورهاى آن منافات ندارد.
از سوى ديگر زبان دين صرفاً جنبه ادراكى ندارد؛ بلكه افزون بر آن، زبان انگيزش، احساس و تعهدآفرينى نيز مىباشد كه از اينرو زبان ناب هدايت است.
- آلستون، ويليام پى، 1381، فلسفه زبان، ترجمه احمد ايرانمنش و احمدرضا جليلى، تهران، سهروردى.
- __________ ، «مجازهاى تحويلناپذير در الهيات» ترجمه ابوالقاسم فنايى، معرفت، ش19.
- آلستون و ديگران، ويليام، 1376، دين و چشماندازهاى نو، ترجمه غلامحسين توكلى، قم، دفتر تبليغات حوزه علميه قم.
- باربور، ايان، 1374، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، تهران، مركز نشر دانشگاهى.
- پترسون، مایکل و ديگران، 1379، عقل و اعتقادات دينى، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، تهران، طرحنو.
- جوادىآملى، عبدا...، 1380، انتظار بشر از دين، قم، اسراء.
- __________ ، 1378 الف، تسنيم (تفسير ترتيبى قرآن كريم)، قم، اسراء.
- __________ ، 1374، تفسير موضوعى قرآن، جلد 13 (معرفتشناسى در قرآن)، قم، جامعه مدرسين.
- __________ ، 1383، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 2 (توحيد در قرآن)، قم، اسراء.
- __________ ، 1379، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 8، (سيره رسول اكرم »ص)، قم، اسراء.
- __________ ، 1383، تفسير موضوعي قرآن كريم، جلد 9 (سيره رسول اكرم 6 ، در قرآن) قم، اسراء.
- __________ ، 1381، تفسير موضوعي قرآن كريم (فطرت در قرآن) قم، اسراء.
- __________ ، 1378 ب، تفسير موضوعى قرآن، ج 1 (قرآن در قرآن)، قم، نشر اسراء.
- __________ ، 1382 الف، دينشناسى، تحقيق محمدرضا مصطفىپور، قم، اسراء.
- __________ ،1382 ب، رحيق مختوم (شرح حكمت متعاليه)، قم، اسراء.
- __________ ، 1378 ج، شريعت در آينه معرفت، قم، اسراء.
- چالمرز، آلن، اف، 1379، چيستى علم، ترجمه سعيد زيبا كلام، تهران، سمت.
- حر عاملى، محمد بن حسن، 1422، وسائل الشيعه، تحقيق الشيخ محمد الرازى (20 جلد)، بيروت، دار احياء التراث العربى.
- حكمت، علىاصغر، 1361، امثال قرآن، تهران، بنياد قرآن.
- موسوي خمينى، روحاللَّه، 1372، آداب الصلاة، تهران، نشر آثار امام(ره).
- خويى، ابوالقاسم، 1395: البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار الزهراء.
- رشاد، علياكبر، 1382، دينپژوهى معاصر، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
- 1383، فلسفه دين، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
- مجله معرفت، شماره 48.
- رشيد رضا، محمد، 1414، المنار، بيروت، دارالمعرفة.
- زمخشرى، محمود، 1415، الكشاف، قم، نشر البلاغة.
- سبحانى، جعفر، 1417، الملل و النحل، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
- صدرالدين شيرازى، محمد، مفاتيح الغيب، مصحح محمد خواجوى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.
- ابن بابويه قمي، صدوق، محمد، 1404، عيون اخبار الرضا ، تحقيق حسين الأعلمى، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات.
- طباطبايى، سيدمحمدحسين، 1372، اصول فلسفه و روش رئاليسم، تهران، صدرا، چاپسوم.
- __________ ، 1391، الميزان فى تفسير القرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت.
- __________ ، 1415 الف، رسالة الاسماء (مندرج در: الرسائل التوحيديه)، چاپ دوم، قم، مؤسسه النشر الاسلامى.
- __________ ، 1378 الف، شيعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- __________ ، 1374 الف، قرآن در اسلام از ديدگاه شيعه، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- __________ ، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- __________ ، 1378 ب، نهاية الحكمة، تعليقه استاد فياضى، (3 جلد) انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، چاپ اول.
- __________ ، 1415 ب، نهاية الحكمة، مؤسسة النشر الأسلامى، قم: الطبعة الحادية عشرة.
- طبرسى، فضل بن حسن، 1415، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق لجنة من المحققين، بيروت، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات.
- رازى، فخرالدين، محمد، 1411، مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، بيروت، دارالكتب العلمية.
- مجلسى، محمدباقر، 1403، بحارالأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
- مطهرى، مرتضى، 1378، مجموعه آثار، جلد 3، تهران، صدرا.
- معرفت، محمدهادى، 1379، مجله بيّنات، ش 1.
- هادوى تهراني، مهدى، 1377، مبانى كلامى اجتهاد در برداشت از قرآن، قم، مؤسسه فرهنگی خانه خرد.
- هيك، جان، 1373، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، تهران، انتشارات بينالمللى هدى.
- Alston. P: 1995 "Realism and christianism faith" in international journal for philosohy of Religion.
- Tillich, paul, 1962 "The meaning and justification of religious symbols" In religious Experience and Truth , A sympsium, ED Sidney Hook 3 - 11 London : Oliver and Boyd.
* استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
[i]. The Language Of Religion.
[ii]. Religious Language.
[iii]. Instrumentalism.