در این گفتوگو آقای دکتر سروش تلاش کرده است با ارائهی شواهد و قرائنی از قرآن، این فرضیه را به اثبات برساند که وحی همان تجربهی دینی، و قرآن سخن پیامبر است؛ به همین جهت، همهی لوازم تجربه و سخن بشری بر آن بار میشود.
جناب آقای سروش، شما در بخشی از کتاب بسط تجربهی نبوی گفتهاید که «وحی تابع پیامبر بود؛ نه پیامبر تابع وحی». در قرآن آیاتی وجود دارد که جبرئیل را معلمی بسیار نیرومند و در افقی فراتر و دارای مکانتی عظیم معرفی میکند: «عَلَّمَهُو شَدِیدُ الْقُوَی * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَی * وَ هُوَ بِالاْءُفُقِ الاْءَعْلَی»(نجم: 5 ـ 7) یا «إِنَّهُو لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»(تکویر:19 ـ 21). این آیات چگونه با تابع بودن جبرئیل نسبت به پیامبر سازگاری دارد؟ در جایی دیگر از قرآن داریم: «لاَ تُحَرِّکْ بِهِی لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِیآ»(قیامت: 16). بنابراین قولی که معتقد است «وحی از درون وجود پیامبر میجوشید» با آیات فوق مغایرت دارد. در مدل و تبیین شما از پروسهی وحی، تکلیف این همه عتابها و خطابهای قرآنکه متوجه پیامبر است، چه میشود؟ «عَبَسَ وَ تَوَلَّیآ»(عبس: 1) یا آیهی «وَ لَوْلاَآ أَن ثَبَّتْنَـکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْـءًا قَلِیلاً (اسراء:74) یا «فَلَعَلَّکَ تَارِکُم بَعْضَ مَا یُوحَیآ إِلَیْکَ»(هود:12)؛ این آیات همگی خطاب به آن حضرت میباشد و در واقع، همهی این آیات شواهدی هستند دال بر اینکه گویی پیامبر آن چیزی را که دریافت میکرده، عینا چون یک امانت به دیگران منتقل میکرده است.
در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، بیشتر دربارهی تأویل و تفسیر متن بحث کرده بودم و در بسط تجربهی نبوی، به تحلیل خودِ پروسهی وحی، کیفیت تکون متن و چگونگی پیدایش متنی که ما به تفسیر آن همت میگماریم، پرداختم؛ زیرا نحوهی پیدایش متن در معانی دریافتی ما از آن متن تأثیر میگذارد؛ چرا که، همان طور که در قبض و بسط آوردهام، برای فهم یک متن ناگزیر به پیشفرضهایمان تکیه میکنیم. از این رو، میتوان گفت بسط تجربهی نبوی در مقام بیان یک مصداق از پیشفرضهایی است که میتواند در فهم متن مؤثر بیفتد. در آنجا کوشیدهام توضیح دهم که رابطهی پیامبر با متنی که تولید کرده و ما از دهان او شنیدهایم و اینک برای ما به یادگار مانده است، چیست. سؤال نهایی این است که این گونه تلقی از قرآن، به عنوان متن فرآوردهی رسول، چه تکلیف دینی و عبادی پیش روی ما مینهد.
پیامبر میگفت چیزهایی را که من میفهمم، طی پروسهای به نام «وحی» به دستم میرسد و وحی نیز از طرف موجودی ماورایی به نام خداوند به من میرسد. در این پروسه واسطهای هم به نام «جبرئیل» وجود دارد. همهی اینها در قرآن آمده است. آیاتی که خواندید اشاره به همین معانی دارد. پیروان پیامبر هم معتقدند عین این الفاظ به همین شکل عربی و به صورت همین جملهبندی فعلی در قرآن، بر پیامبر خوانده میشد و ایشان هم به قومش منتقل میکرد. این اطلاع و قرینه را بایستی اینجا نگه داریم و بگوییم که فعل خداوند، به تعبیر فلاسفه، «تخصیص» پیدا میکرد؛ به این معنا که رنگِ آن محیط را میگرفت و وقتی به سراغ پیامبر میآمد، فعل بیرنگِ بیقید و بیشکلی نبود؛ بلکه کاملاً مقدّر به اقدار جامعهای میشد که پیامبر در او بود. داده یا قرینهی دیگری به ما میگوید آنچه ما در محصول وحی پیامبر میبینیم، با آنچه در حیات پیامبر ـ به طور خصوصی یا عمومی ـ میگذشته، نسبت بسیار نزدیک داشته، بلکه عجین بوده است. این چنین نبوده که از قبل چیزهایی آماده شده باشد ـ صرف نظر از اینکه در جامعه یا در میان مردم چه میگذرد و یا مردم چه سؤالی را مطرح میکنند ـ و این مطالبِ پیشساختهی پختهشده در ذهن و ضمیر و قلب پیامبر ریخته شود و ایشان هم مأمورِ در میان گذاشتن آنها با مردم باشد؛ این آموزهها بسیار متناسب با حوادثی بود که در حیات پیامبر رخ میداد.
دادهی دیگر نکتهای است که در مقالهی «ذاتی و عرضی» به آن اشاره کردهام؛ لغات غیر عربی فراوانی در آیات قرآنی دیده میشود. اگر به کثیری از احکامی که در قرآن بیان شده ـ نظیر احکام مربوط به بردگان و حجاب ـ بنگرید و به جامعهی عربی آن روز نیز نگاه کنید، متوجه میشوید که این احکام با آنچه در جامعهی عربی آن روز جاری بوده، مشابهت بسیار دارد؛ اصلاً نوی ندارد و اگر هم دارد، بسیار کم است. احکام جدید به زحمت به یک درصد میرسد؛ نود و نه درصد آن همان احکام جاری میان اعراب بوده است. حال شما این دادهها را در دست بگیرید و پیش چشم بگذارید، و طرحی روی اینها بیفکنید که همهی اینها را توضیح بدهد و بگوید چرا اینها به این شکل است. همانطور که گفتم معرفت طرحی ما اینچنین است که قراین را کنار هم میگذاریم و بر اساس قرائن یک تئوری پیشنهاد میکنیم. آن تئوریپردازی تقریبا همان چیزی است که من، با الهام از تئوری داروین، در بسط تجربهی نبوی آوردهام؛ بدین معنا که «وحی پدیدهای است که با محیط منطبق میشود و کاملاً رنگ محیط را به خود میگیرد.» محیط در این معنا که میگوییم مفهوم اعمی دارد؛ اعم است از آنچه در جامعهی عربی آن روز رخ میدهد، آنچه در شخصیت پیامبر میگذرد، حوادثی که در طول زندگی پیامبر و درگیریهای سیاسی و اجتماعی او پیش میآید، زبانی که در جامعهی پیامبر جاری است و چیزهایی از این قبیل. این مدل تمام آن دادههایی را که عرض کردم، کنار هم نشانده، همه را مصبوغ به صبغهی واحدی کرده، برای همه حکم یکسانی صادر میکند و هیچیک را به طور جداگانه به ارادهی جداگانهای از خداوند مستند نمیکند. حال در اینجا ممکن است شما از من بپرسید: «پس جبرئیل چه بود؟» بحث جبرئیل و نحوهی نزول و ظهورش بر پیامبر، بحث مکانیزمهاست.
نکتهی دوم این است که وقتی ما دربارهی وحی بحث میکنیم، در واقع بحث بیرون وحیی میکنیم و از بیرون به حادثهای به نام وحی، که در جامعهی عربی و در ضمیر پیامبر اتفاق افتاده است، نگاه میکنیم. اگر در جهت اثبات مدعای خودمان یا برای نقض آن قراینی میآوریم، همهی این قراین بایستی از بیرون وحی گرفته شده باشد. به درون وحی مراجعه کردن، نفیا یا اثباتا، به لحاظ متدولوژیک کار نادرستی است. یعنی نمیتوان گفت که پیامبر فلان آیه را بیان کرده است که با آن نظریه منافات دارد. همهی آن آیات مشمول همان تئوری انطباق با محیط آن روز عربستان میشود که ما از بیرون طرح کردهایم. ما بایستی آیات را بر وفق آن تئوری تفسیر کنیم و آنچنان تفسیر کنیم که آن تئوری دست نخورد؛ ولی حتی آن منافات ظاهری هم وجود ندارد. شما از پروسهی وحی پایینتر بیایید و پروسهی خواب دیدن را ملاحظه کنید. شما خواب دیدن را چطور تفسیر میکنید؟ خوابی که رؤیای صادقه باشد. همهی این موارد اتفاق میافتد و امر عجیب و غریبی نیست. در مورد پیامبران هم همین طور است. در روایتی از شخص پیامبر آمده است که رؤیای صادقه یک جزء از چهل و شش جزء نبوت است. وحی و رؤیا از یک جنس هستند. شما برای اینکه بفهمید که وحی چیست، از رفیق و همنشین آن، که رؤیا باشد، بپرسید و به طرف او بروید. غزالی در جایی بحث میکند که شیاطین هم به انسانها وحی میکنند. در قرآن هست: «إِنَّ الشَّیَـطِینَ لَیُوحُونَ إِلَیآ أَوْلِیَآلـءِهِمْ»(انعام:121). هنگامی که شیطان وسوسه میکند گویی به ما وحی میکند. تجاذبها و کشمکشهایی که گاه در درون داریم و ما را به جانب کارهای ناروا میکشاند، در واقع، نوعی وحی هستند. این وحی با شما چه میکند؟ چیزی را در چشم شما میآراید و تئوریهایی را در ذهن شما پدید میآورد که باعث میشود شما کارهایی را خوب بدانید؛ چون آدمی به طرف کارهایی میرود که آنها را توجیه کرده باشد. پیامبر هم بنا بر این تمثیل ـ همانطور که تمثیل «وحی شیطانی» مقتبس از قرآن است ـ در معرض «وسوسهی ملکی» قرار میگرفتند، خوابهای صادق میدیدند، اندیشههای نیکو در ایشان بیدار میشد و بعد کشفهایی بر آنها عارض میشد و پردههایی از جلو چشمشان کنار میرفت. تجربهی نبوی غیر از این چیزی نیست. وقتی که پیامبر صاحب کشف میشود، به تدریج، واجد شخصیت تبدل یافتهای میشود که امور را به خوبی میبیند، واقعیات را به خوبی مشاهده میکند و پیامدهایشان را درک میکند و از آنها سخن میگوید. هنگامی که کسی از چیزی سخن میگوید، گاه بر او چنان وانمود میشود که گویی کسی این سخنها را به گوش او میخواند یا کسی را میبیند؛ ما این را وحی به معنیالاخص میدانیم. این معنی تبعیت وحی از شخصیت، محیط، شرایط زندگی و تجربههای درونی و بیرونی پیامبر است. به نظر من خیلی طبیعی است که پیامبر اسلام در خواب ـ یا چیزی شبیه به خواب ـ میدید که برای او داستان پیامبران را میگویند.
نکتهای را هم راجع به احکام ذکر کنم: تلقی من این است که شارعِ احکامِ فقهی پیامبر بوده است. شخص پیامبر در این مسائل قانونگذاری کرده است و البته خداوند بر قانونگذاری پیامبر صحّه میگذاشته است. در احکام دینی ما عرف جامعهی پیغمبر خیلی جدی گرفته شده است. ما هیچ دلیلی نداریم که بگوییم عرف جامعهی پیغمبر بهترین عرف ممکن در تاریخ بوده است.
هر پیغمبری با همان مفاهیمی که در جامعهی روزگار خویش جاری بود، کار خود را پیش میبرد و نمیتوانست مفاهیمی را که هنوز نیامده است از خود اختراع کند و به مردم بیاموزد یا از مردم بخواهد که از آن مفاهیم نیامده استفاده کنند. از این رو، احکام فقهی قطعا موقت هستند؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود. تمام احکام فقهی اسلام موقتاند و متعلق به جامعهی پیامبر و جوامعی شبیه به آن جامعه هستند؛ مگر اینکه خلافش ثابت بشود. ما باید دلیل قطعی داشته باشیم که این احکام برای همیشه وضع شدهاند؛ نه برای آن شرایط ویژه. البته من میدانم که رأی عموم فقها بر خلاف این است.
اگر قرار باشد هر پیامبری، در زمان خویش، پیامی برای جامعه ـ به تناسب جغرافیا و فرهنگ و عقول مردم همعصر خود ـ بیاورد، در آن صورت «خاتم الانبیا» بودن چه معنای محصّلی دارد؟ در نتیجه، اصلاً لازم نیست روی آن شخصیتها نام پیامبر بگذاریم؛ هر زمان مصلح مخلصی که علاقهی وافری به بشریت داشته، ظهور کرده و جامعه را پیش برده است؛ ولی در هر حال، او محدود به زمان خود بوده و برای زمانهای بعد کارکردی ندارد؛ چراکه آن پیامها موقتی هستند نه دایمی.
از سوی دیگر، با این تئوری گویا اصل «حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة» منتفی میشود. حدود الاهی در تئوری «بسط تجربه نبوی» کجا قرار میگیرد؟ وقتی که قرآن میفرماید: «تلک حدود اللّه» (این حدود خداست) و در بعضی آیات، آن حدود و احکام اجتماعی ـ از جمله طلاق یا روزه که حدود خداست ـ وارد میشود؛ اینها را چگونه میتوان با آن طرحی که درانداختید، تبیین کرد؟ در ضمن با این نوع نگرش به قرآن، باید تفسیر دیگری از توحید ارائه کرد. درعینحال به نظر میرسد با این تئوری هر یک از انسانها میتوانند رسول و پیامبر شوند و جامعهای را رهبری کنند.
اولاً همچنان که در کتاب بسط تجربهی نبوی آوردهام، تجربهی نبوی یا تجربهی شبیه به تجربهی پیامبران کاملاً قطع نمیشود و همیشه وجود دارد. اگر به لحاظ عقلی هم در این مورد استدلال نکنیم، دست کم شیعیان این عقیده را در مورد ائمهی معصومین دارند و معتقدند آنها هرچند پیامبر نبودند و مأموریت پیامبری نداشتند، اما تجربهی پیامبرانه و تجربهی کشف از عالم را داشتند. از این رو، حتی در منطق شیعه نیز قول به بسط تجربهی نبوی و تداوم آن یک قول رسمی است، و کلام شیعی کاملاً بر این امر صحه میگذارد. در ادبیات اهل سنت نیز هرچند پیشوایان معصومی غیر از پیامبر وجود ندارند، اما بههرحال برای عارفان چنین شایستگی و تواناییای بر شمرده شده است.
در مورد اینکه آیا هر کسی میتواند رسولی بشود، باید اذعان داشت که کسی ممکن است برای خودش نبی شود و احوال خاصی پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدی شود؛ ولی جامعهی دینی اسلامی با این افراد ـ اگر اظهار نبوت کنند ـ برخورد سختگیرانهای خواهد کرد. در واقع پیغمبر وقتی میگفت: «پیامبری بعد از من نمیآید»، به پیروانش دستور داد که این باب را ببندند و دیگر به حرف مدعیان نبوت اعتنا نکنند و به کسانی هم که این احساس به آنها دست میدهد، میفرمود که شما این احساسات را با کسی در میان نگذارید.
به کار آمدن قرآن بدین معنا نیست که انسان موجودی را از زمان خودش خارج کند و به زمان دیگری بیاورد. اجتهاد دقیقا به همین مفهوم است که شما باید بتوانید گذشته را فعال و زنده کنید؛ نه اینکه آن را نسخهبرداری طابقالنعل بالنعل کنید. نکتهی بعدی اینکه ما قرار است از چه چیز پیامبر پیروی کنیم؟ آنچه گوهر دین پیامبر را تشکیل میداد و رسالت او را مشخص میکرد، همان پیامهای اولیهای بود که ایشان برای قوم خود آورده بود. پیغمبر در درجهی اول یک جهانبینی تازه آورد. آنگاه به دور آن جهانبینی، اخلاق و حقوق را تنید؛ یعنی دین یک ساختمان سه طبقه یا یک مجموعهی سه لایه بود. اعراب هم که در اثر دعوت پیامبر و مکتب او نیرو گرفتند ، این مکتب را بسط دادند و به کشورهای دیگر بردند و دل سایرین را ربودند. البته این دلربایی مربوط به احکام فقهی نبود؛ بلکه آن چیزی که اعراب را مسخر پیغمبر کرد و دیگران را شیفته و دلباخته ساخت، همان پیامهای اصلی و گوهری اسلام بود. اصلیترین پیام پیامبر، عبادت خداوند بود. البته حلال محمد تا روز قیامت، حلال است و حرامش تا روز قیامت، حرام؛ اما همهی بحث بر سر این است که آن حلال و آن حرام چیست؟ در مورد حدود الاهی نیز مسئله اینجاست که این حدود الاهی چه موقع، در چه شرایط و با چه ضوابطی باید رعایت گردد.
فرضیهی اصلی جناب آقای سروش در این گفتوگو و در مقالهی «بسط تجربه نبوی»، که بعدا در قالب کتاب عرضه شد، و نیز در مقالهی منتشرشده در مجلهی فصل و وصل (شمارهی 1) این است که وحی همان تجربهی دینی است؛ از این رو، ویژگیهای عمومی هر تجربهی دینی را داراست: اولاً، متأثر از باورها، سلایق، زبان، فرهنگ، علوم، آداب و رسومِ رایج در جامعهی خاص تجربهکننده است؛ ثانیا، عمومی و همگانی است و اختصاصی به پیامبران ندارد؛ و ثالثا، وابسته و متکی به شخص تجربهکننده میباشد و با تغییر در احوال روحی، عقلی و حتی جسمی او تغییر میکند.
از نتایج یکی دانستن وحی و تجربهی دینی، به عنوان مثال، این است که قرآن نه کلام و پیام خداوندِ حکیم و قادر و غنی بالذات و سرمد، که بیانگر تجربهی شخصی پیامبرِ محدود به زمان، مکان، زبان و فرهنگ خاص است و با تغییر در احوال روحی، عقلی و جسمی پیامبر، تغییر کرده است و میتوانست دچار تغییرات گستردهی دیگری نیز بگردد.
«این شخصیت (پیامبر) محل و موجد و قابل و فاعل تجاربِ دینی و وحی بود و بسطی که در شخصیت او میافتاد به بسط تجربه منتهی میشد؛ و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی».(1)
حال که قرآن قائم به پیامبر است، زبان، احکام و معارف آن نیز تابع پیامبر میباشد و با کوتاهی و بلندی عمر ایشان کاهش و افزایش مییابد. از این رو، اگر پیامبر بیشتر عمر میکرد قرآن کاملتر میشد. از سوی دیگر، چون دلیلی بروندینی بر انحصار تجربهی دینی در پیامبر نداریم، بلکه شواهد و قرائن و تجربهی واقعی و تاریخی نشان میدهند که افراد دیگر نیز تجارب دینی داشته و دارند، پس تجربهی نبوی پایان نیافته است. البته چون یکی از این افراد (پیامبر) خود را خاتم پیامبران معرفی کرده، سخن او را حجت دانسته و ادعای پیامبری دیگران را نمیپذیریم!
از آنجا که در این مقال، فرصت بحث و بررسی مفصل و فنی نیست، به اختصار به تفاوت تجربهی دینی و وحی اشاره میکنیم تا درستی یا نادرستی فرضیهی یکی بودن آنها روشن شود.
در جهان غرب، که مهد پیدایش، رشد و گسترش نظریهی تجربهی دینی است، در بابِ چیستی تجربهی دینی اتفاقنظر کامل وجود ندارد: برخی تجربهی دینی را نوعی احساس و عاطفه میدانند (مانند رودلف اتو و شلایرماخر)؛ برخی دیگر آن را گونهای تجربهی حسی دانستهاند (مانند آلستون)؛ و گروهی آن را تبیین پدیدهای مافوق طبیعی قلمداد کردهاند (وین پراود فوت). علیرغم این اختلاف، از مجموعِ آرای فلاسفهی غربی میتوان ویژگیهای ذیل را برای تجربهی دینی به دست آورد:
الف) تجربهی دینی امری عمومی و همگانی است و اختصاص به پیامبران ندارد؛
ب) در تجربهی دینی امکان خطا وجود دارد؛
ج) تجربهی دینی همواره تعبیری بشری دارد؛
د) تجربهی دینی از فرهنگ، زبان و سایر ویژگیهای جامعه، دستکم در مقام تعبیر، متأثر است؟
ه) در تجربهی دینی مجموعهای منظم و منسجم از «بایدها» و «نبایدها» که از آن به شریعت تعبیر میشود، وجود ندارد؛ بلکه عمدتا اموری مربوط به «هست»ها و «نیست»ها مورد کشف و تجربه قرار میگیرد.(2)
1 ـ 2. وحی در لغت: از بررسی کتابهای لغت، نظیرِ نهایهی ابن اثیر، لسانالعرب ابنمنظومه، معجم مقایس احمد بن فارس، مفردات راغب اصفهانی، مصباح المنیر الفیومی و صحاح جوهری روشن میشود که وحی القای پیام به غیر، با دو ویژگیِ سرعت و در خفا بودن است. در معنای لغوی وحی، وحیکننده و وحیگیرنده خصوصیت و ویژگی خاصی ندارند.
2 ـ 2. وحی در اصطلاح: در معنای اصطلاحی، وحی عبارت است از «تفهیم حقایق و معارف از طرف خداوند به انسانهای برگزیده، برای ابلاغ و هدایت مردم، از راهی ناشناخته غیر از حس و تجربه و عقل و حدس و شهود. در وحیِ اصطلاحی، وحیکننده خداوند است و وحیگیرنده پیامبران.
3 ـ 2. وحی در قرآن و روایات: وحی در متون دینی، کاربردهای متنوعی دارد که امام علی علیهالسلام در روایتی(1) به این کاربردها چنین اشاره فرمودهاند:
الف) وحیِ نبوت و رسالت: «إِنَّـآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ کَمَآ أَوْحَیْنَآ إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنم بَعْدِهِی وَأَوْحَیْنَآ إِلَیآ إِبْرَ هِیمَ وَإِسْمَـعِیلَ وَإِسْحَـقَ وَیَعْقُوبَ وَالاْءَسْبَاطِ وَعِیسَی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَـرُونَ وَسُلَیْمَـنَ وَءَاتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا»(نساء:163).
ب) وحیِ الهام: «وَ أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ»(نحل:68) و «وَأَوْحَیْنَآ إِلَیآ أُمِّ مُوسَیآ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لاَ تَخَافِی وَ لاَ تَحْزَنِیآ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیْکِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(قصص:7).
ج) وحیِ اشاره: «فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِی مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَیآ إِلَیْهِمْ أَن سَبِّحُواْ بُکْرَةً وَ عَشِیًّا»(مریم:11).
د) وحیِ تقدیر: «وَ أَوْحَی فِی کُلِّ سَمَآءٍ أَمْرَهَا وَ زَیَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْیَا بِمَصَـبِیحَ وَ حِفْظًا ذَ لِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»(فصلت:12).
ه) وحیِ امر و دستور: «وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوَارِیِّینَ أَنْ ءَامِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی»(مائده: 111).
و) وحیِ دروغین و کذب: «شَیَـطِینَ الاْءِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ»(انعام: 112).
ز) وحیِ خبر: «وَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِیتَآءَ الزَّکَوةِ وَ کَانُواْ لَنَا عَـبِدِینَ»(انبیاء: 73).
با توجه به آیات و روایات میتوان دریافت که وحی مورد بحث همان وحی نبوت و رسالت است و در آن، وحیکننده خداوند و وحیگیرنده پیامبران هستند.
4 ـ 2. کیفیت وحی: در قرآن و روایات به چهار گونه ارتباط وحیی میان خدا و پیامبران اشاره شده است:
الف) وحی مستقیم: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً»(مزمل: 5).
در این نوع وحی، هیچ واسطهای میان پیامبر اکرم و خداوند نبوده و این امر چنان سنگین بوده است که طبق روایات و شواهد تاریخی، به هنگام چنین وحیی پیامبر دچار حالت بیهوشی میشدهاند.
ب) وحی به واسطه ملک: «قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُو نَزَّلَهُو عَلَی قَلْبِکَ»(بقره: 110).
ج) وحی از ورای حجاب: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیًا أَوْ مِن وَرَآیءِ حِجَابٍ»(شوری: 51).
در این نوع وحی، خداوند از ورای «حجاب» و بدون وساطت فرشته با پیامبر سخن میگوید. این حجاب ممکن است سنگ یا درخت یا ... باشد. «فَلَمَّآ أَتَـلـهَا نُودِیَ مِن شَـطِیءِ الْوَادِ الاْءَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَـرَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَـمُوسَیآ إِنِّیآ أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَــلَمِینَ»(قصص:30).
د) القا در بیداری یا خواب مانند آنچه به حضرت ابراهیم یا یوسف علیهماالسلام در خواب نشان داده و وحی شد.
5 ـ 2. ویژگیهای وحی تشریحی در قرآن و روایات: از بررسی آیات و روایات میتوان به ویژگیهای ذیل برای وحی دست یافت:
الف) وحی منشأ الاهی دارد و کلام خداست: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیًا»(شوری: 51)؛ «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلاَّ نُوحِیآ إِلَیْهِ»(انبیاء: 25)؛ «یَـآأَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَکُم بُرْهَـنٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکُمْ نُورًا مُّبِینًا»(نساء: 174).
همچنین امام علی علیهالسلام در روایتی میفرمایند: «... فهذا وحی و هو کلام اللّه عزّوجل...»(1)
ب) مصونیت وحی در مراحل تلقی، حفظ و ابلاغ و تبیین: «عَــلِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِیآ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُو یَسْلُکُ مِنم بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِی رَصَدًا * لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَــلَـتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عَدَدَما»(جن:26 ـ 28).
ج) برتری معارف قرآن از معارف و فرهنگ بشری: «وَ کَذَ لِکَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَـبُ وَ لاَ الاْءِیمَـنُ»(شوری: 52) و «وَ مَا کُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِی مِن کِتَـبٍ وَ لاَ تَخُطُّهُو بِیَمِینِکَ إِذًا لاَّرْتَابَ الْمُبْطِـلُونَ»(عنکبوت:48)
د) اختصاص وحی به پیامبران: «قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ وَ لَـکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَی مَن یَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِی»(ابراهیم: 11).
ه) لفظ و معنای وحی از سوی خدا نازل شده است: «لاَ تُحَرِّکْ بِهِی لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِیآ * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُو وَ قُرْءَانَهُو * فَإِذَا قَرَأْنَـهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُو»(قیامت: 16 ـ 18) و «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»(یوسف: 2)
و) انقطاع وحی و ختم نبوت: «مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَـکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ»(احزاب: 40)(1)
حال با توجه به ویژگیهای وحی و ویژگیهای تجربهی دینی کاملاً روشن میشود که نمیتوان و نباید تجربهی دینی را عین وحی دانست و لوازم تجربهی دینی را به وحی سرایت داد.
در این بخش به اشاره نکاتی را دربارهی مطالب جناب آقای سروش در مقالهی «اسلام، وحی و نبوت» متذکر میشویم؛ هر چند بررسی تفصیلی نکات و مغالطات ریز و درشت این مقاله نیاز به مجال گسترده دارد.
1. ایشان برای رهایی از این اشکال که بسیاری از آیات قرآن به صراحت دلالت دارند که قرآن کلام خداوند است نه کلام پیامبر، به تأکید میگویند که «بحث دربارهی وحی، بحثی بروندینی است و همهی قرائنِ اثبات یا رد مدعای ما باید از بیرون وحی گرفته شده باشند. مراجعه به درون وحی، به لحاظ متدولوژیک، یک کار نادرستی است». اما خود ایشان برای اثبات فرضیهی مذکور همهی قرائن و دادههای خود را از درون وحی گرفتهاند. احکام، داستانها، اعتقادات، عربی بودن، لغات غیر عربی موجود در قرآن و... آیا از جای دیگری غیر از قرآن گرفته شدهاند؟ از این رو، ایشان یا باید بپذیرند که دچار اشتباه متدولوژیک فاحش شده و مدعای ایشان بیاعتبار است، و یا باید بپذیرند که با توجه به آیات صریح قرآن، وحی پدیدهای الاهی و کلام خداوند است؛ نه کلام پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم .
2. جناب سروش گفتهاند: «ما بایستی آیات را بر وفقِ تئوریِ انطباق تفسیر کنیم و آنچنان تفسیر کنیم که آن تئوری دست نخورد». اما صرفنظر از صحت و درستی روش دست یافتن به این تئوری و میزان اعتبار آن، پرسش این است که چرا نباید به آن دسته از آیات که صریحا قرآن را وحی الاهی معرفی مینمایند، توجه نماییم؛ و نیز آن دسته از آیات که بیانگر اصول، قوانین، احکام و ارزشهای عام جهانشمولاند و قرآن را هدایتگر همهی انسانها تا روز قیامت معرفی میکنند، و آیاتی که از رموز و اسرار آفرینش جهان و انسان و غیب پرده بر میدارند و... ـ که همه مخالف ادعای آقای سروش، و مؤید این نظریهاند که قرآن وحی الاهی است.
3. گفتههای جناب آقای سروش به روشنی دلالت دارد که وحی امری کاملاً ذهنی و قائم به تصورات، تفکرات، سلایق و علایق پیامبر اکرم(1) بوده است و هیچ پشتوانهی واقعیِ ماورایی و الاهی ندارد؛ نوعی خواب است که اتفاقا در برخی موارد درست از آب در آمده و به هر حال متأثر از شخصیت پیامبر میباشد؛ شخصیتی که تحت تأثیر عوامل محیطی، فرهنگی، زبانی، قومی و سایر ویژگیهای سرزمین عربستان شکل گرفته است. لازمهی چنین مطلبی آن است که اساسا اسلام دینی الاهی نیست و پیامبر اکرم در دعوی رسالت خود، در حقیقت، خواب و تجربهی خود را تعبیر میکرد و گمان و تصورات خود را بازگو مینمود. به بیان واضحتر، او پیامبر نبود؛ یعنی از طرف خدا پیامی نیاورده بود؛ بلکه پیام خود را به نام پیام خدا به مردم ابلاغ میکرد، البته چون انسانی صادق بود، باید گفت که خود ایشان هم نمیدانست که چه میکند؛ «گویی» کسی یا فرشتهای را میدید یا کسی به او پیامی میداد؛ ولی حقیقت چنین نبود. بنابراین جایی برای جامعیت و خاتمیت اسلام نیز باقی نمیماند.
4. بر اساس نظریهی ایشان، که همان بسط تجربهی نبوی است، هر کس میتواند واجد چنین تجربهای شود و در صورتی که در اثر این تجربه دریابد که مأمور به ابلاغ است میتواند ادعای پیامبری کند. حال اگر، برای مثال، پنج نفر در یک زمان یا در پی یکدیگر چنین تجربهای داشته باشند و یکی از آنان خود را خاتم نبوت بداند، سخنش برای بقیه، که همانند او خود را بر انگیخته و مأمور مییابند، چه اعتباری دارد؟ آقای سروش، با تأکید بر بسط تجربهی نبوی، میگویند که پیامبر اکرم به پیروان خود گفتهاند که به ادعاهای مدعیان دیگر گوش ندهید و به مدعیان دیگر هم گفتهاند که احساسات و تجارب خود را پنهان کنید. پرسش آن است که اولاً، اگر وحی چیزی جز تجربه درونی نیست، با چه دلیل و ملاکی باید حرف پیامبر را حجت دانست و مدعیان دیگر را نپذیرفت؟ ثانیا، بر اساس کدام سند تاریخی یا کدام روایت، ایشان چنین چیزی را به پیامبر نسبت میدهند؟
5 . جناب سروش در باب شریعت و احکام فقهی گفتهاند: «تلقی من این است که شارع احکام فقهی پیامبر بوده است. شخص پیامبر در این مسائل قانونگذاری کرده است و البته خداوند بر قانونگذاری پیامبر صحه گذاشته است.» با صرفنظر از مخالفت این نظر با آیات صریح قرآن و روایات و ادلهی عقلی در باب عصمت وحی، که همگی واضعِ شریعت و احکام فقهی را خداوند میدانند، پرسش این است که اگر وحی و قرآن تراوشات ذهنی پیامبر است، آقای سروش از کجا دریافتهاند که خدا بر قانونگذاری پیامبر صحه گذاشته است؟ عقل عادی و عرفی و فلسفی که از راهیابی به این صحهگذاری ناتوان است. قرآن هم که بنا بر ادعای آقای دکتر سروش کلام پیامبر است. اگر قرار است ادعاهای پیامبر را بپذیریم، چرا آن همه سخنان ایشان را نپذیریم که قرآن را وحی الاهی و قوانین را از ناحیهی خدا معرفی میکند؟
6 . جناب سروش از طرفی ادعا کردهاند که «شارعِ احکامِ فقهی پیامبر بوده است» و «از این رو، احکام فقهی قطعا موقت هستند ... تمام احکام فقهی اسلام موقتاند و متعلق به جامعهی پیامبر»؛ از سوی دیگر ایشان گفتهاند که «این درست است که حلال محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم تا روز قیامت حلال است و حرامش تا روز قیامت حرام؛ منتها همهی بحث بر سر این است که آن حلال و حرام چیست؟» به نظر میرسد نیازی به شرح و اشاره نیست.
7. جناب سروش در عین آنکه پیامبر اکرم را شارعِ احکام و حدود و قوانین دانستهاند، میگویند که «تلک حدود اللّه» صحیح است. چنین تناقضگویی آن هم در یک گفتوگو جای تأمل بسیار دارد.
8 . ایشان میگویند آیات قرآن بر اساس وقایع و تحولات روزگار پیامبر نازل میشد، طرح و نقشهی قبلی در میان نبود و «وحی تابع پیامبر بود؛ نه پیامبر تابع وحی»؛ حال آنکه ادلهی قاطع عقلی و نقلی دلالت بر این دارند که اصل نزول وحی و زمان آن و محتوا و زبان آن هیچکدام در اختیار پیامبر نبوده و نمیتوانست باشد. قرآن قبل از نزول در لوح محفوظ بوده است: «بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظِم (بروج: 21 ـ 22) و «وَ إِنَّهُو فِیآ أُمِّ الْکِتَـبِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»(زخرف:4) و «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا»(یوسف: 2).
ایشان میگویند که شیعیان معتقدند که پس از پیامبر نیز تجربهی نبوی ادامه دارد. در این باره باید گفت اگر مراد ایشان از تجربهی نبوی وحی است، هیچیک از شیعیان اعتقاد ندارند که پس از پیامبر وحی ادامه دارد. چگونه چنین اعتقادی داشته باشند؛ در حالی که امام علی علیهالسلام فرمودهاند که: «با مرگ تو (پیامبر) رشتهای برید که در مرگ جز تو ـ کسی چنان ندید ـ پایان یافتن دعوت پیامبران و بریدن خبرهای آسمان»(1) و هم ایشان در جای دیگر میفرمایند: «... به وسیلهی او (پیامبر) دوران رسالت پایان یافت و وحی الاهی قطع شد».(2) اما اگر مراد ایشان الهام الاهی به امامان معصوم باشد، این از اعتقادات شیعی است؛ اما ادعای جناب سروش را اثبات نمیکند.
همانگونه که در ابتدا اشاره شد، مطالب ایشان جای نقد و بررسی بسیار دارد؛ اما با توجه به حجم بازتاب به ناچار به همین مقدار بسنده میکنیم.
1. نشریهی فصل و وصل، ش 1، ص 64.
2. برای آگاهی بیشتر و تفصیلی از بحث تجربهی دینی رک: وین پراودفوت، تجربهی دینی، ترجمهی عباس یزدانی، مؤسسه فرهنگی طه، چاپ اول، قم 1377؛ ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمهی مهدی قائنی، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1372؛ ویلیام جیمز، تجربهی دینی، اصل و منشأ دین، ترجمهی مالک حسینی، مجلهی نقد و نظر. ش 23 و 24 ؛ و نیز مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، طرح نو، چاپ دوم، تهران 1377.
1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 18، ص 254.
1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 7، ص 58 .
1. برای آگاهی بیشتر از مباحث مربوط به وحی رک: محمد باقر سعیدی روشن، تحلیل وحی، مؤسسه فرهنگی اندیشه، چاپ اول، 1375.
1. subjective
1. نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، خطبه 235، ص 266.
2. همان، خطبه 133.