حضرت استاد فرزانه آیت اللّه حسنزاده آملی طی گفتگویی، گوشههایی از حیات علمی حضرت آیت اللّه علامه شعرانی را بازگفتند که ملاحظه میکنید،
بسم اللّه الرحمن الرحیم
امر فرمودید که دربارهء فرمودههای مرحوم آیت اللّه علاّمه حاج میرزا ابو الحسن شعرانی رضوان اللّه علیه عرایضی تقدیم دارم.بنده به امتثال امر مبارک شما بالفعل بعضی از مطالبی را که یادداشت کردهام به محضر شریف شما ارائه میدهم.و باز
لعلّ اللّه یحدث بعد ذلک امرا
*اگر مجالسی پیش آمد شاید بتوانیم خوشههای بسیاری از خرمن فیض و افاضات و افادات آن بزرگوار را تقدیم بداریم،انشاء اللّه تعالی. حقیقت این است که این بزرگ علم و عمل،آنقدر نوشته دارد که اگر در یک مجموعهای جمعآوری بشود،دائرة المعارفی خواهد شد.همه هم تحقیق،همه معرفت،بیان اسرار آیات و روایات و اشارات به فرمودههای مشایخ علمی در علوم و فنون متعدد مانند:فقه،اصول،ادبیات،طب،آیات و روایات،نکات تاریخی، ریاضیات،هیئت،فلکیّات،تفسیر و شعب علوم دیگر.
حالا ما در پی جمعآوری آثار قلمی آن بزرگوار هستیم خیلیها را هم جمعآوری کردیم،داریم تنظیم میکنیم و ترتیب میدهیم.
امیدواریم که انشاء اللّه سر و صورت گرفته حضور شریف شما تقدیم بداریم انشاء اللّه تعالی.الآن نکاتی که خیلی قابل توجه است عرضه میداریم.
تدریس مجموع البیان
ما یکی از برکاتی که در مخضر مبارکشان داشتیم این بود که به توفیقات الهی،یک دوره تفسیر مجمع البیان را،خود کتاب را خواندیم-با لغت و قرائت و اعراب و حجّت،همه و همه-که بیش از دو سال طول کشید.
تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام
وقتی مجمع البیان تمام شد و تفسیر سوره
قل أعوذ بربّ النّاس
به پایان رسید. ایشان هشدار داد،فرمود:ببین آقا تفسیر تمام شد و جناب طبرسی که امین الاسلام طبرسی است و تفسیر مجمع البیان-که خود ایشان در ابتدای مجمع دربارهء آن فرمودهاند:هو القدوة أستضیء بأنواره و أطأ
موقع آثاره(ج 1،ص 10).از این همه مفسّرین و کتب تفسیر نقل کرد، اما از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)چیزی نقل نکرد. به بنده فرمودند که ببین نشد حتی یک جا از تفسیر امام حسن عسکری(ع)که الآن در دست ماست و چاپ کردهاند چیزی نقل کنند.بعد فرمودند:حق با جناب طبرسی است.نمیشود تفسیر را از آن جناب دانست و اگر تفسیر آن بزرگوار بود و تفسیر معتبری بود،امین الاسلام طبرسی در مجمع از آن جناب نقا میکرد ما هم این فرموده را به عنوان یک کلمه در یکی از آن کتابهایمان که بعد از هزار و یک نکته در دست تألیف داریم به اسم هزار و یک کلمه آوردیم.
فرمایش ایشان که خیلی خلاصه در آخر مچمع-که به تححیح و تحشیه ایشان به چاپ رسیده است-آمده،این است:و لم ینقل اامصنّف عن التّفسیر المنسوب إلی العسکری(ع)
این یکی از نکات علمی جناب ایشان بود که دربارهء تفسیر مجمع البیان،فرمودهاند.
نزول دفعی و تدریجی قرآن
حرف دیگری دربارهء تفسیر مجمع داشتند که آن حرف خیلی در أثناء تفسیر پیش میآمد اینکه مرحوم طبرسی به این نکته خیلی توجه داشت که قرآن یک انزال داشته و یک تنزیل.انزالی و تنزیلی دو حساب جداست و جهت انزال و تنزیل این است که تنزیل تدریجی است.نزول تدریجی را میگویند«تنزیل»و«انزال»دفعی است.هر کجا«نزّل»آمده برای تنزیل و تدریج است و هر جا انزال آمده برای نزول دفعی و یکبارگی است.آقایان اهل عرفان مثلا قیصری در شرح فصوص و محی الدّین عربی،قرآن را به این عناویناسم میبرند:گاهی میگویند کشف تام محمّدی(ص)،گاهی میگویند کشف اتمّ محمّدی(ص)،این کشف تام و کشف اتم به این معناست که قرآن به قلب مبارک جناب رسول اللّه(ص) نازل شده است که انّا انزلناه فی لیلة القدر 2.
حالا بحثی باز دربارهء لیلة القدر که البته درست است که در همین شب بود،امّا عمده آن شب واقعی را که آقایان ارباب معقول و حکمای متألّه الهیّه میفرمایند: این بنیه محمّدی(ص)بود که گرفته است.باید راجع به این شبهای در طول هم نظر داشت،توجه داشت.من وقتی راجع به لیلة القدر مشغول مطالعه بودم،روایات را جمعآوری میکردم و حقّا خسته شدم،حرف برای من بخوبی پیاده نشد،همهء روایات را جستجو کردیم،جمعآوری کردیم،و دستهبندی کردیم.بالأخره ملتجی شدم به حضرت استاد بزرگوارمان مرحوم آیت اللّه شیخ محمّد تقی آملی رضوان اللّه علیه به ایشان عرض کردم:آقا جان روایات لیلة القدر را من در نیافتم و ماندم و بر من معلوم نشد.
إنّا انزلناه فی لیلة القدر
خوب این شب سایه زمین است.زمین دور میزند،این سایه زمین است.خود سایه چه خصوصیتی دارد برای دیشب و امروز؟باید خود گیرنده،خود شخص،خود انسانی که این شب را احیاء کرده،در نظر گرفت.برای او این برهه از زمان سایه که الآن خودش دور میزند این چطور بهتر از هزار ماه است؟البته این بحث خیلی دامنه دار است.ما در پیرامون این بحث الحمد للّه ربّ العالمین کتاب انسان و قرآن را نوشتیم که محور آن،لبّ و روح و جانش این مطلب است.و سرمایهء ما هم در آن کتاب-حق بزرگواران خودم را ضایع نکنیم-دو کلمه است،یک کلمه را آقای قزوینی به ما محبت فرمود،یک کلمه را آقای آملی(جناب آقا شیخ محمّد تقی آملی)و این دو کلمه ما را وادار کرد که کتاب انسان و قرآن را نوشتیم و خوب چیزی هم نوشتیم:چون مایه و سرمایهء خوبی و اشاره خوبی این دو بزرگوار به ما فرمودند که نقل کردیم، بخصوص مرحوم آقای قزوینی در اینباره مقالهء موجزی دارد که ما خود آن مقاله را آنجا نقل کردیم.
اجمالا بنده که این عرائض را به حضور جناب آقای آملی عرض کردم ایشان به من فرمود:درآن روایتی که حضرت امام صادق،جدهاش فاطمهء زهرا علیهما السلام را لیلة القدر خوانده تأمّل کن.و عجبا که ما این همه روایات را جمعآوری کردیم اما به این روایت برخورد نکردیم که حضرت فاطمه زهرا(س)لیلة القدر است.حدود دو سال بود که راجع به این روایات زحمت میکشیدم و جمعآوری میکردم ولی به این روایت برخورد نکرده بودم.من همانجا در وحضر ایشان مجذوب این حرف واقع شدم.بهد از چند لحظه سکوت و جلوس،اجازه مرخصی خواستم و در آمدم،دیدم که حال خیلی خوشی دارم و پیش خودم ابتدا چنین تعبیر کردم که بله فاطمهء زهراء (س)لیلة القدر باشد برای اینکه امام،قرآن ناطق است،یازده قرآن ناطق از این لیلة القدر در یک لیلة القدر نازل شده.حرف فوق،برداشتی است که ابتدا داشتم-این خودش یک برداشتی بود-و لکن رفتیم حدیث را پیدا کردیم که خوشبختانه حدیث در تفسیر فرات کوفی هست و آن را در انسان و قرآن آوردیم و پیرامون آن حرف زدیم که یک شعبهء بحث باید راجع به لیلة القدر پیش بیاید و خود فاطمهء زهرا لیلة القدر است. و مراد ازانّا انزلناه فی لیلة القدر
،قرآن انزالی و یکبارگی است بعد تنزیلا 23 سال این قرآن نازل شده،23 سال به تدریج و تنزیل.
بعد که خدمت علاّمه طباطبائی رضوان اللّه علیه هم تشرّف حاصل کردیم وقتی حضور شریف ایشان مطلب را عنوان کردم دیدم ایشان هم همراه است که چه منافاتی دارد انسانی به صورت انزالی،دفعی،حقایقی را بگیرد و روی عالم روحانیت و عصمت خودش،وابستگیاش به ملکوت عالم(انسان کامل است، خلیفة اللّه است،جامع اسماء و صفات الهی است روی مصالحی این نشئهء مادی طبیعی پیش آمد)آنچه را که یکباره گرفته پیاده کند،آیات را پیاده کند. مطابق وقت و مصلحت،و بشود تنزیلی.انزال و تنزیل-قرآن انزالی و قرآن تنزیلی -یک قرآن است اما گرفتن انزالی و پیاده کردن تنزیلی.بعد فرمایش علاّمه طباطبائی هم موافق با آن بود که مرحوم آقای شعرانی رضوان اللّه علیه و اساتید دیگرمان افاده میفرمودند.در تفسیر مجمع البیان این نکته را باید نظر داشت.من برخورد کردم به بعضی از آقایان روحانیون،دیدم ایشان توجه ندارند به این نکته و اعتراض به مرحوم طبرسی دارند که ایشان چرا در مجمع البیان در ربط سورهای به سورهء دیگر،وقتی که میخواهد سوره بعد را تفسیر بکند در ربط دو تا سوره میگوید مثلا لمّا کان حق تعالی
در آن سوره اینطور فرمود بعد دنبالش این طور.بعد آقای روحانی را دیدم که میفرماید که لمّا کان آن سورهء قبلی بعد از این سوره نازل شده،نمیشود که شما سوره بعد را مترتب بر سوره قبل بدانید بفرمایید:لمّا کان آن سورهء قبلی اینطور بود خداوند این سوره بعدی را نازل کرد.این اعتراض را بر مرحوم طبرسی داشت،بر ظاهر فرمایشش.خیلی هم پیش آمده،تنها این آقا نبود که توجّه نداشت.مرحوم طبرسی«لمّا»هایی را که در ترتیب سور میگوید مربوط به قرآن انزالی است،آن قرآنی که پیغمبر اکرم(ص)یکبارگی گرفت این چنین بود،به نظم بود،به این ترتیب بود.و مطابق آن نظر و ترتیب،همین است که پیاده شده در خارج.و لذا جناب رسول اللّه اجازه نداد که قرآن را مطابق تنزیل ترتیب بدهند.وقتی آیهای نازل میشد،میفرمود:این آیه را در فلان جای فلان سوره قرار بدهید.تا مطابق با آن انزال واقعیتش-قرآن انسجامی دارد،ترتیبی دارد،روشی دارد،اسلوبی دارد-و مطابق واقعیتش باشد.این نکته را که جناب طبرسی در مجمع آورده لمّاهایی که گاهی در ترتیب آیات و سور بیان میفرماید،مربوط به آن جهت انزالی قرآن است نه مربوط به جهت تنزیلش این موضوع و نکته در تفسیر مجمع خیلی اهمیت دارد.
عرضم این است که وقتی اینگونه فرمایشات در تفسیر مجمع،پیش میآمد مرحوم استاد شعرانی توجّه میداد،میفرمود که ببین آقا قرآن تحریف نشده،بین مرحوم طبرسی چه میفرماید،سید مرتضی و مفید،بزرگان دیگر.اگر کسی به امامیه اسناد بدهد تحریف را،تحریف قرآن را،افترا زده به امامیه.این را بزرگان دین ما جناب طبرسی،مفید و سید مرتضی همه فرمودهاند.مرحوم شعرانی رضوان اللّه علیه راجع به عدم تحریف قرآن تأکید کرده که این قرآن همان قرآن است که بر پیامبر اکرم(ص)نازل شده است.سورههایش به همین ترتیب،آیاتش به همین ترتیب، اولش حمد است،آخرش سورهء ناس است.
در اثناء تفسیر بارها و بارها،وقتی جناب طبرسی راجع به آیهای میفرمودند که حضرت رسول اللّه(ص)فرمودند که این آیه را در فلان جای قرآن قرار بدهید، مرحوم شعرانی میفرمود:ببین تنزیل به وفق انزال،به دستور خود رسول اللّه تنظیم شده که قرآن دست اندازی نداشته باشد،اگر به آن روش تنظیم رسول اللّه(ص)نبود ما این آیات را چگونه به همدیگر ربط میدادیم که در مقام تحدّی به عالمیان بگوییم:
قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا .3
این بر اثر آن انسجام و فصاحت و بلاغت آن و آن ترتیبی است که زبان نبوّت و منطق وحی مطابق واقع ترتیب داده و تنظیم کرده است.ما حرفمان این است.قرآن هیچ نشیب و فراز و دستاندازی ندارد و ایشان خیلی راجع به اصالت قرآن فرمایش میفرماید.آقای شلتوت که رئیس جامعة الازهر مصر بود،دانشمند توانا و آدم منصفی بود،در جامع الازهر مصر در محضر ایشان اساتید و دانشمندانشان اظهار کردند که امامیه،قرآن را محرّف میدانند و قائلند که قرآن تحریف شده است. شنیدم که وقتی آن آقایان اظهار کردند که میامیهء شیعه قائلند قرآن تحریف شده شلتوت به ایشان گفت:مگر طبرسی صاحب مجمع البیان،شیعه نیست؟آنها گفتند: چرا از بزرگان و مشایخ امامیه است.شلتوت گفت:صاحب تفسیر مجمع البیان میگوید کسی که به ما اسناد تحریف داده،به ما افترا زده،و امامیه قائلند که قرآن تحریف نشده.این حرف ایشان به آن اساتید دانشگاه و سندش هم فرمایش جناب طبرسی در مجمع البیان.
مرحوم طبرسی در مجمع و دیگر مفسران،مآخذ و مصادر بسیاری آوردهاند که وقتی آیهء کریمهء 281 سورهء بقره نازل شد:
و اتّقوا یوما ترجعون فیه إلی اللّه ثمّ توفّی کلّ نفس ما کسبت و هم لا یظلمون
(این آخرین آیهای است که بر پیغمبر اکرم نازل شده)حضرت جبرئیل به رسول اللّه و جناب رسول اللّه به مردم فرمود که این آیه را پس از آیهء 280 سورهء بقره قرار بدهید.این را مجمع و تفاسیر دیگر از حضرات عامّه و خاصّه نقل کردهاند.
وقتی این حدیث را از مجمع البیان محضر مبارک جناب استاد شعرانی میخواندیم میفرمود:ببین آقا رسول اللّه فرمود که به فرمان جبرئیل این آیه را،آیه 281 سورهء بقره قرار بدهید و حال آنکه این آخرین آیه است که بر پیغمبر نازل شد و در این اختلاف نیست.منتهی در روایات ما اختلاف در این است که بعد از این آیه،چند روز جناب رسول اللّه(ص)حیات داشتند.بعضیها گفتهاند:چند روزی،بعضیها گفتهاند چند ساعت.اختلافی که دارند فقط در بیان مدت حیات رسول اللّه است بعد از نزول این آیه،و الاّ همهشان قائلند که این آیه به فرمان رسول اللّه آیه 281 سورهء بقره قرار داده شده است.این،تنزیلی را بر وفق انزالی قرار دادن است.
یکی از فواید محضر شریف علامه شعرانی این است که مرحوم حاجی نوری روایتی نقل میکند راجع به جزیره خضراء و ایشان باز حاشیهای در اینجا دارند که ما آن حاشیه را در هزار و یک نکته(نکته 990)آوردیم و ایشان میفرمود که جزیرهء خضراء الآن هم هست.از بلاد اندلس است.جزیرهای است قهرا در داخل آب، خیلی سبز و خرّم.نوعا جزیرهها خضراء هستند.ولی آن جزیره ویژگی خاصی دارد. مهدی فاطمی آنجا را پایتخت خودش قرار داد.محل حکومتش بود.بعد این مهدی فاطمی و حزیرهء خضراء،سر زبانها افتاد و دهان به دهان نقل شد،و بعضی از این جهّال نقله،مهدی فاطمی را،تبدیل کردند به حضرت مهدی بقیة اللّه صلوات اللّه علیه،و آمدند ایشان را در جزیرهء خضراء اسکان دادند.چه کارها کردند،چه چیزها دنبالهء این حرف آوردند و دیگران هم گرفتند این را در این کتاب و آن کتاب نوشتند.
راجع به این مثل برمودا که خیلی حرفش هست هم همینطور،متأسفانه آقایان فرمایشی را که میشنودند اینها را میآوردند اسناد میدهند به دین و آیین.به دین شریفی که یکپارچه برهان و عقل است:
قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین
.عقل محض است.خداوند درجانت حضرت استاد آیت اللّه جناب آقای رفیعی را متعالی بفرماید،رسالهای دارم با این عنوان:«قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارد»و
«لولا الحجّة لساخت الأرض»
و امثال اینگونه بیانات دربارهء حجت.انسان حجت میخواهد.ایشان میفرمود:وجود بقیّة اللّه که سرّ اللّه است، لازم است و نظام هستی بدون واسطه فیض و انسان کامل نمیشود.این به جای خود،که برای اثبات آن دلیل داریم،برهان داریم،حرف داریم و برهان حکمی، مطالب عرفانی،آیات،روایات در شرف متواتر و متضافر.اما این حجت،حجتی که روایات ما را به آن تشویق میفرمایند که عالم حجّت میخواهد،این حجت یعنی عقل،یعنی برهان،یعنی دلیل.انسان که به گزاف هر چیزی را نمیگوید،در حرفهایش تثبّت میخواهد،در پذیرفتنش تثبّت میخواهد،تعقل میخواهد.دین، دین عقل است،دین،دین برهان است.حالا مثلا برمودا در دریا،آن محوّطه زیر دریا کوه مغناطیس دارد،سنگ مغناطیس،قوهء مغناطیسی.میدانید قطب جغرافیایی زمین یک قطب است که نسبت کره سنجیده میشود،و نیز زمین،قطب مغناطیسی دارد.قطب مغناطیسی قرار ندارد،چرخش دارد و مقدار چرخشش هم با قواعد ریاضی معلوم است.مردم توجه ندارند قطبنما را میگذارند،عقربه قطبنما که قرار گرفت،میشود خط زوال،آنگاه به وفق خط زوال،برمیگردند یا به سوی مشرق یا به سوی مغرب،که به سوی خط قبله بایستند.این درست نیست؛زیرا عقربهء قطبنما به سوی قطب مغناطیسی است،آن انحراف بلاد از خط زوال،مربوط به قطب جغرافیایی است.متأسفانه بیشتر مردم توجه ندارند و ما در این باره یک رسالهء شریف و شیرینی نوشتیم به نام قطبنما و قبلهنما و این رساله را یک درس از دروس هیئت قرار دادیم و در آن رساله آوردیم که قطبنما این است و قبلهنما این است و فرمایشاتی هم از بزرگان روحانیون روشن و بیدار.یکی از دانشمندان بزرگوار و ذو الفنون،شوشتری است از دانشمندان شوشتر کهدر زمان ناصر الدین شاه میزیسته است.کتابی دارد در وقت و قبله.که بنده از نسخهء خطی این کتاب استفاده کردهام.
ما در این رسالهء قطبنما و قبلهنما درست است زحمت کشیدیم اما حرفهای ما گرداگرد فرمایش این بزرگوار(شوشتری)دور میزند رحمة اللّه علیه.آنجا هم خیلی از ایشان تجلیل کردیم،تقدیر کردیم.
این را توجه ندارند که عقربه به سوی قطب مغناطیسی قرار میگیرد و قطب مغناطیسی در چرخش است،دور میزند،قرار ندارد.مسافتش را،فاصله مسافت قطب مغناطیسی تا قطب جغرافیایی را در این رساله آوردیم.
این قطب مغناطیسی است،آن مثلث برمودا هم زیر دریا کوه مغناطیسی،لذا کشتیهایی را به خود کشیده بلکه طیّاره را از هوا به خود کشیده،قوی است، میکشد و این را به حساب امام زمان علیه اسلام گذاشتند.
دین یکپارچه حق است و ما راجع به حضرت بقیّة اللّه مطالبی داریم که برای آن برهان داریم،دلیل داریم.رسالهء کوچکی داریم به نام نهج الولایة که برای آن زحمت کشیدیم.این نهج الولایة عصارهء یادداشت بیش از سی سال بنده است از محضر بزرگان.رسالهء کوچکی است اما فشردهای از افادات اساتید بزرگوارمان مرحوم آقای طباطبائی و اخوی عزیز ایشان جناب آقا سید محمّد حسن الهی و از آقای شعرانی،آقای آملی،آقای قزوینی،آقای میرزا احمد آشتیانی و آقایان دیگر.
این برای من یک گردنهای بود،وادی سهمگینی بود که نظام عالم،انسان کامل که ما میگوییم این ریشهاش،و بحث فلسفی و عرفانیش چیست؟برای من مثل روز روشن است که زمین خالی از حجت نیست.خودم دیگر بحمد اللّه از آن گردنه عبور کردم بدین نحوه که از کثرت وجد و ابتهاج گفتم:
امامی مذهبم از لطف سبحان به قرآن و به عرفان و به برهان
من و دینداری از تقلید هیهات برون آی از دعابات و خیالات
خداوندم یکی گنجینهء صدر ببخشوده است رخشندهتر از بدر
در این گنجینه عرفان است و برهان در این گنجینه اخبار است و قرآن
چو تقلید است یک نوع گدایی نزیبد با چنین لطف خدایی
مرا چون نور خورشید است روشن که عالم از وجود اوست گلشن
ز نسل فاطمه بنت رسول است همان امّ ابیهای بتول است
سمیّ حضرت خیر الأنام است قیامش در جهان حسن ختام است
در او جمع آمد از آیات کبری ز موسی وز عیسی وز یحیی
ز خضر و یونس و ادریس و الیاس امام عصر خود را نیک بشناس
حسن باب است و نرجس هست مامش میم و حاء و میم و دال است نامش
حسن بادا فدای خاک پایش که باشد خاک پایش توتایش
دین،دین برهان و استدلال است و جزیرهء برمودا کوه مغناطیس دارد.کشتی را میکشد،پیش از اسلام هم همینطور بوده است.روی صفا و خوشبینی و سادگی نباید اینها را به حساب دین آورد.
اجازه بفرمایید یکی از فرمایشات مرحوم شعرانی را که یادداشت کردهام به عرض شما برسانم.ایشان مرد دلیل و برهان بود و در اصول معارف به ذوقیات متعارف،به استحسانات متعارف،یک مقداری تابّی داشت.دلیل میخواست و به ما هم میفرمود:که برهان میخواهد.
از فوائد بسیار مفید و ارزشمند محضر مبارک بزرگان اینکه کتب روائی را پیش دو بزرگوار دیدیم یکی خدمت آقای طباطبائی چند جلد بحار را خواندیم و یکی وافی را خدمت آقای شعرانی.و گاهی که در محضرشان وافی خوانده میشد میفرمود که ببین آقا این همه صحابه با پیغمبر بودند،یک نفر پیدا نشد که بیان امیر المؤمنین(ع)را داشته باشد و این همه تابنعین بعد از آن آمدند،نشد که یک نفر بیان حضرت سجاد(ع)،مثل صحیفه سجادیّه،یا کسی بیان امام صادق(ع)را داشته باشد با دیگر بزرگواران ائمه صلوات اللّه علیهم اجمعین.مفاد فرمایششان این بود
که خود همین روایات،همین معجزات قولی،حجت بالغه است بر حجت بالغه بودن آنها،و الاّ این همه دانشمندان،این همه نویسندگان،این همه صاحبان مقامات، حریریها،بدیع الزّمان،و کیعها چرا نتوانستند چیزی در ردیف آن آثار بیاورند؟
این نهج البلاغه است،این کلمات قصار،کلمات علمی است.
بیان و تبیین جاحظ یکی از کتب اربعه ادبی است.در رساله«انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه»آوردهام که جاحظ در بیان و تبیین،این عبارت امیر المؤمنین را نقل کرده:قیمة کلّ امرء ما یحسنه.5بعد آنقدر از این حرف لذّت میبرد که میگوید:اگر در این بیان و تبیین،حرفی نداشته باشم،همین یک جمله برای ارزش کتابم کافی است.مرحوم شعرانی میفرمود خود همین فرمودهها،همین روایات حجت بالغه است برای حجت بودنشان،آخر کسانی که استاد ندیدهاند،مکتب ندیدهاند،مدرسه ندیدهاند،این حرفها را بزنند،این جور حرفی نداشته باشند که ملا صدراها و شیخ الرئیسها و فیضها در مقابل فرمایششان زانو به زمین بزنند.در ابتدای وافی مرحوم فیض دست طلب دراز میکند که بارالها توفیق فهم این حقائق را به من مرحمت کن.
کمتر کسی است که بتواند روایات کافی را بفهمد.و هیچ کس نقل نکرد که استادشان کی بود؟این کدام استاد بود که امام صادق(ع)را این همه یاد داد و از او هیچ حرفی نیست؟این کدام استاد بود که به پیغمبر اکرم(ص)قرآن یاد داد و از وی هیچ حرفی نیست؟
عرض کردم که اگر آثار قلمی علامه شعرانی یکجا جمع بشود دائرة المعارفی خواهد شد.از صفات ایشان این که در برابر اساتیدش خیلی خاضع بود،خیلی متواضع بود و آنها را به بزرگی اسم میبرد و میفرمود:کسی که دربارهء بزرگان دین،بیان و قلم و روش ناروا داشته باشد اولین جایزهای که از خدا میگیرد این است که از برکات انفاس آنها محروم میشود.و خیلی بزرگان دین را احترام میکرد.
یکی از کتابهای ایشان ترجمه و شرح کشف المراد است که خیلی اعتنا به کشف المراد،و تجرید جناب خواجه طوسی داشتند و اهتمام ایشان بر این بود که طلبه، حتما کشف المراد را بخواند.آشنا بشود به کلام امامیّه.و فرمایششان این بود که الآن تنها کتابی که کتاب درسی است و باید باشد،همین کتاب است.و خودشان آنقدر علاقه داشتند و ما را تشویق میکردند که بنده خودم در تهران،کشف المراد درس میگفتم.و این کشف المراد که تصحیح و تحشیه کردیم که بحمد اللّه چند بار به طبع رسید حقیقتش این است که یکی از برکات اصرار و ابرام و تشویق ایشان بود،اعتنایی که به این کتاب داشتند که بحمد اللّه بهرهمند شدیم.
دربارهء اسرار الحکم مرحوم حاجی سبزواری اگر ملاحظه فرموده باشید آنجا که مرحوم شعرانی تحشیه فرموده:راجع به مقام حکمت،فرمایشی دارد و در این کتاب (کشف المراد)راجع به عرفان فرمایشی دارد.میفرماید:در کشف المراد هیچ مطالب عرفانی نیاوردهام.اینطور عذرخواهی میکند که:امیدواریم هیچ تعصب ننموده باشیم و از جادهء عفاف علمی هم خارج نشده(و خیلی هم در قلم و بیان مؤدب بود)در مقام بیان حقایق دین کینه با کسی اظهار نکرده و جز به اصول بدیهیه و ظاهر،تمسک ننموده،از مسائل فلسفی همان که مطابق دیدیم یا مخالف ندیدیم، نقل کردیم و از مسائل عرفا هیچ نیاوردیم،چون بنای کلام بر عقل است و عرفان فوق عقل است لذا بحث عرفانی را در این کتاب عنوان نکردیم.این فرمایشی که ایشان دربارهء کشف المرادش دارد.
دربارهء حکمت در ابتدای اسرار الحکم که به حواشی و تصحیح ایشان چاپ شده میفرماید که،خداوند تعالی برای تجلیل حکمت و حکما در قرآن کریم سورهء لقمان را فرستاد و او را چون شاخصی در حکمت نام برد و نمونهای از اقوال لقمان را در ترغیب به خداشناسی و اخلاق حسنه نقل فرموده و در اخبار آمده است که بر لقمان حکمت و نبوت عرضه کردند، او حکمت را برگزید.
البته این بزرگوار،بزرگمرد،حرف دارد مطلب دارد،کتابها،رسالهها و نوشتههای ایشان به دستخط مبارکشان پیشبنده است.امیدوارم که بتوانم به وظیفه خودم عمل کنم یک روزی انشاء اللّه این مجموعهء نوشتهها-مخطوط و غیر مخطوط-در چند مجلّد همآهنگ چاپ شود که یک دوره معارفی میشود انشاء اللّه تعالی. و لیکن کار میخواهد.مثلا حواشی که بر طهارت شیخ مرتضی دارد،حواشی که بر قواعد علامه دارد،حواشی که بر رسائل دارد و کفایه را به صورت قال-اقول شرح کرده از اول تا آخر که به چاپ نرسیده و یک مدخل الأصول نوشته در فن اصول، رسائل ایشان یکی دو تا نیست،مرحوم شعرانی در این موضوع خیلی پافشاری داشتند که دین،دین دلیل است.برهان بخواهید،یا برهان حرف بزنید. یک وقتی آدم به خطابه صحبت میکند،میخواهد مردم را ارشاد بکند آن هم سعی بکند که واقع باشد همانطوری که قرآن به ما فرمود:
ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن .6
راجع به تقیّه جملهای داشتند،خیلی جملهء بلندی است که آن را نکتهای از هزار و یک نکته قرار دادیم.(نکته 199)فرمایش ایشان این بود:ائمه تقیّه نمیکردند.خوب پس این همه فرمایشاتی که دربارهءتقیه دارند چیست؟ایشان میفرمود که اینها عالم به واقعیات بودند،إذ شاؤوا أن یعملوا،عمولا بودند.در حق ما تقیّه صادق است،اما ایشان که عالم به سرّ و قدر بودند،تقیّه دربارهء آنها صادق نیست.ما به برداشت خودمان،به ظاهر که در حجابیم حرفی میزنیم،اما ایشان که فوق حجاب هستند و بر زمان و مکان محیطند،تقیّه واقعی دربارهء ایشان صادق نیست.حضرت امام حسن مجتبی(ع)تقیّه نکردند،جناب سید الشهداء(ع)تقیه نکرد،همچنین ائمهء دیگر(ع).حرفشان این بود که ائمه تقیّه نمیکردند،امر به تقیّه مینمودند؛چون همهء مردم به سرّ و قدر
آگاهی ندارند،ائمه امر به تقیّه مینمودند؛زیرا عالم بودند به وقت و کیفیّت وفات خود. این از افادات ایشان بود.فرمایش مرحوم قزوینی(رض)همین بود منتهی به این بیان میفرمود:مسئلة:اگر یک عالمی محقّ،الهی،ربّانی،به دست درندههایی مبتلا شد میداند که او را میکشند،یقین دارد که او را میکشند،هیچ حرفی نیست که او را میکشند.همانطور که جناب سید الشهداء(ع)به برادرش فرمود که اگر من به لانهء حیوانات پناه ببرم بنی امیه بر من دست پیدا میکنند.میداند که او را میکشند.و جناب امیر المؤمنین(ع)میدانست او را شهید میکنند،من عالم میدانم که من را میکشند حالا که میداند خوب،چرا توی خانه؟چرا توی دهلیز؟چرا توی یک بیابانی بیاطلاع؟خوب،حانلا که مرا میکشند طوری کشته و شهید شوم که خون من هدر نرود،مظلومیت من برملا بشود.آنها که بالأخرهب علی(ع)را میکشتند.لذا میرود به مسجد اگر مسجد هم نمیرفت آن شب او را میکشتند،به یک وجه دیگر.چه بهتر که حقانیتشان را بر مردم معلوم کند در مسجد سر نماز(مسجد مأمن مردم است) که قساوت و شقاوت را خوب برساند.این را اختیار کرده،این مسیر را برگزیده نباید گفت:چرا علی امیر المؤمنین(ع)تن به تهلکه داده؟چرا؟قرآن که میفرماید:
لا تلقوا بأیدیکم إلی التّهلکة
.7ایشان بالاتر از این حرفهاست.اما اختیار میکند آن طریق شهادت را که حقانیتش پیاده بشود و برملا بشود.فرمایش آقای قزوینی با سخن جناب آقای شعرانی هر دو یکی است که فرمود:ائمه تقیّه نمیکردند؛ چون عالم بودند به وقت و کیفیت وفات خود،امر به تقیه مینمودند.
ملا صدرا لطف الهی بود
وقتی درس اسفار بود،راجع به آخوند ملا صدرا،تعبیر شریف ایشان این بود که میفرمود:
مرحوم آخوند لطف الهی بود.زمانی که غرب مردم را به مادیگری و مادیات گرفتار و از آن سو از ماوراء طبیعت بیخبر و آنطور متوقف در ماده شدند،خداوند سبحان هم از این طرف در مقابلشان چنین مردی را برانگیخت و هشداری داد به همه که اینطور نباشید که اخلد فی الارض و از فوق ارض و باطن ارض و از خداوند عالم و حقیقت بیخبر بوده باشید.این نظری که مرحوم شعرانی دربارهء آخوند داشتند.اینها همه را مشافهة از ایشان شنیدم.
«شفا»را ما پیش چهار نفر خواندیم:خدمت مرحوم شعرانی،جناب آمیرزا احمد آشتیانی،جناب فاضل تونی و جناب آقای طباطبائی.خدمت آقای طباطبائی برهان شفا را خواندیم.عمدهء شفا را خدمت آن بزرگواران خواندیم.خدمت جناب آقای شعرانی عمدهء شفا را خواندیم یعنی از کتاب نفس شروع کردیم و کتاب نبات و حیوان و تشریح...،خدمت ایشان.بعد به حضور شریف ایشان عرض کردم که شفا کتابی بزرگ است اگر دو درسه شود زودتر به انجام میرسد درس دیگر را اجازه بفرمایید بروم خدمت فلانی-آقائی را اسم بردم-از ایشان بخواهم ببینم ایشان قبول میکنند.مرحوم شعرانی فرمودند:اگر جناب فاضل تونی شفا قبول کند خوب است.ایشان خیلی به فاضل تونی علاقه داشت،از جنبهء علمیتش و ادبیّتش و ...ما فصوص را که خدمت آقای فاضل تونی خواندیم به اشارهء ایشان بود. فرمود:اگر ایشان فصوص بگویند خیلی خوب است.بعد مرحوم شعرانی فرمود: ما به سنّ شما بودیم که آقای فاضل تونی یکی ازاساتید بنام و معروف زمان خودش بود،اگر قبول فرمایند خوب است.که ما رفتیم و بالأخره پذیرفتند و فصوص و شفا را خدمت فاضل تونی خواندیم.
بلکه فرمود آن آقا آدم خوبی است،حرف خیلی میداند،اما طلبه،ملاّی کتابی میخواهد،آن آقا،ملای کتابی نیست.ما چند کتاب جواهر را پیش ایشان خواندیم،شفا را رفتیم پیش ایشان خواندیم و من از سعهء صدر و از بزرگواری و از پدری این مرد نمیدانم به چه زبانی تقدیر کنم.
من آقای قزوینی را نمیشناختم،از ایشان بیخبر بودم.یک روز صبح آمدم به درس جناب آقای شعرانی،به م فرمود که آمیرزا ابو الحسن رفیعی قزوینی تشریف آوردهاند تهران،و شنیدهام درس و بحثی شروع کردهاند.شما این درسهایی که دارید،طوری قرار بدهید که محضر ایشان را هم ادراک کنید.من دیدم که مثلایشان، این آقا را اینطور اسم میبرد باید شخص بزرگی باشند و واقعا چه راهنمایی بزرگی، و من بعد از آن،پنج سال در محضر حضرت آقای قزوینی بودم.خداوند درجاتشان را متعالی بفرماید.یک چنین بزرگواریها و شاگردپروریها داشتند.
یک وقتی من مدرسه مروی بودم یکی از آقایان بزرگوار،اساتید نامدار،اهل تألیف گاهی به من سری میزد.گاهی از ما حال میپرسید.آمد و گفت:از امروز تهران خبر داری؟عرض کردم:آقا،من طلبهام و خبر ندارم.گفت:امروز(قریب چهل سال پیش)یک هواپیما کتاب خطی از تهران پرواز کرد برای آمریکا.
اینها که پیش آمد،مرحوم آقای شعرانی میفرمود که ضرر و صدمهای که بر معارف و فرهنگ این کشور،این پدر و پسر(رضا خان و محمد رضا)زدند مغول نزده بودند.این هم یکی از فرمایشات ایشان بود.
و اما اینکه من به خدمت ایشان رفتم و انس پیدا کردم این بزرگواری را مرحوم آقای آقا شیخ محمّد تقلی آملی فرمود.ایشان جناب آقای شعرانی و آقای قمشهای را به من معرّفی کرد و فرمود:اگر بتوانید محضر آقای شعرانی را ادراک کنید،اشباع میشوید.خیلی از ایشان تمجید کرد.من ایشان را هیچ نمیشناختم،تازه از آمل به تهران آمده بودم.من رفتم به آدرسی که جناب آقای آملی داده بودند به مسجد ایشان،مسجد حوض،مرحوم شعرانی آنجا نماز میخواندند. دیدم یک آقا شیخی به صورت ملای یک دهی،یک کسی جلوی محراب نشسته،ما هم سلام کردیم و به انتظار نشستیم که آقای شعرانی بیایذ.موقع اذان شد جمعیتی بودند،آن آقای شیخ هم رفت محراب.از یکی از آقایان که در صف نماز ایستاده بودند پرسیدم:آقا،این پیشنماز اسم شریفشان چیست؟آن آقا گفت: آمیرزا ابو الحسن شعرانی.گفتم:ایشان آقای شعرانی هستند؟گفت:بله.خیلی آدم زاهد و وارسته،نماز که خوانده شد رفتم حضور شریف ایشان. عذرخواهی کردند که وقت ندارم و نمیتوانم بالأخره بعد از چند بار رفت و آمد خدمت ایشان،فرمود:من مکاسب و رسائل میگویم،این درسها اگر به کارتان میآید شرکت بکنید،اما درس دیگر بخواهید من نمیرسم.گفتیم:خوب، برویم.اول مکاسب و رسائل بود.گفت:میخواهیم شروع کنیم.ما هم رفتیم. آقای قمشهای به من فرمودند که آن محضر را خیلی مغتنم بشمارید گفتم:حرف آقای آملی هم همین است.یک روزی از بازار بو ذر جمهری میرفتم درس،یک آقای سید بزرگوار داشتند میرفتند.سلام کردم.جلوی مرا گرفت.گفت: دس آمیرزا ابو الحسن میروی؟گفتم:بله.گفت:یک کلمه حرف به شما بزنم؟ گفتم:بفرمایید.آن بزرگوار به من گفت:آقا به شما بگویم،ایشان معلم عصر هستند،حواستان جمع باشد در درس ایشان.آقای آملی آنطور میفرمود:آقای قمشهای آن جور میفرمودند،گفتم:باید چیزهایی باشد و الاّ این رسائل و مکاسب را که خیلیها میگویند.
مرحوم آقای جلال الدین همائی رضوان اللّه علیه چند بیتی در تاریخ وفات ایشان گفته،راجع به آقای فاضل تونی هم چند بیتی سروده که بر سنگ تربتشان هست.جناب آقای همائی،آقای شعرانی را شیخ بهائی عصر معرفی میکند و میگوید:ملاّ مردی بود جناب آقای شعرانی.ملائی که از یک طرف مجسطی میگفت،از یک طرف در طب،قانون میگفت،از یک طرف فقه و اصول-که علوم رسمی ایشان بود-مثل جواهر میفرمود،قواعد را تحشیه کرده.وافی را تحشیه کرده،مجمع را تحشیه کرد و ریاضیاتش آن بود.
ما علم قرائت را،شرح شاطبیّه را خدمت مرحوم شعرانی خواندیم.میفرمود که من شرح شاطبیّه را نزد پدرم خواندم.شرح شاطبیّه گویا هزار و صد و سی و یک بیت است همه با قافیه لام و مثل الفیه ابن مالک،کتاب درسی بود.بعضی از جاها که میخواست قرائت را بفرماید و بیان کند و به شنیدن نمیشد،به من میفرمود که آقا نگاه کن.من لبهایش را نگاه میکردم.قرائت میکرد که،باید مثلا اینجا اشباع کرد،اینجا مد کرد،اینجا اشمام کرد،اینجا اماله کرد.بعضیها را باید شنید و بعضی جاها باید دید،ملاّی رومی دارد:
هر که گیرد پیشهای بی اوستا ریشخندی شد به شهر و روستا
هیچ کس بیاوستا چیزی نشد هیچ آهن خنجر تیزی نشد
آهن باید برود توی کوره و آتش و چکش بخورد تا بشود خنجر تیز.
دیوان شعرشان به چاپ نرسید.شعرشان مانند اشعار شیخ الرئیس،میرداماد و مرحوم جلوه سنگین و با هیبت و ثقیل بود مثل شعرهای شیخ الرئیس،فارسیش، عربیش،مثل آن قصیدهء خیلی غرّاء نونّیهء فخر رازی در مدح امام هشتم(ع).وقتی آن قصیده را دیدم عقیدهام نسبت به فرمودهء شیخ بهائی دربارهء فخر رازی بیشتر شد؛چون شیخ بهائی در تفسیر حمدش میفرماید:اگر کسی در نوشتههای فخر رازی توغّل بفرماید،زیر و رو کند،میبیند که فخر رازی مایل به تشیع است.
بعد از آنکه این فرمایش را شنیدم،چند جا من فرمایشاتی از فخر رازی پیدا کردم که دیدم حق با جناب شیخ بهائی است مثلا فخر رازی با آنکه امام المشکّکین است و از مبدأ تا معاد را زیر سؤال برده،اما بیدغدغه حضرت فاطمه را معصومه میداند صلوات اللّه علیها.قصیدهای دارد قصیدهء نونیّه در مدح امام هشتم واین قصیده را یکی از علماء پیشین به نام عبد اللطیف شیروانی معروف به افلاطون شرح کرد و هنوز به چاپ نرسیده.گفتم من این را تصحیح کنم و یک کلمه از این هزار و یک کلمه قرار بدهم.بیش از صد رساله را جمعآوری کردم تنظیم کردم،که از کلمات این هزار و یک کلمه قرار بدهم و یکی از آنها همین قصیده جناب فخر رازی است.قصیدهء نونیه است قصیده فارسی است شرحش هم به فارسی و خیلی شیریه و چقدر سنگین.مطلعش این است:
بال مرصّع بسوخت مرغ ملمّع بدن اشک زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن
صفحهء صندوق چرخ گشت نگونسار باز کرد برون باد صبح مهرهء مهر از دهن
شعلهء خاور گرفت از سر کبریت،دود دوده فرو شست پاک دور شعاع زبن
صبح بر آمد ز کوه دامن اطلس کشان چون نفس جبرئیل از گلوی اهرمن
تایزک باد صبح دست به یغما نکرد چاک نزد پرنیان بر تن نازک پرن
بزم صبوح صبا ذوق نسیم عرب شوق نسیم مساء بوی اویس قرن
63 بیت شعر است در مدح امام هشتم به این سنگینی،مرحوم شعرانی اشعارش اینطوری است،شعر سنگین است.
از خصائص دیگر ایشان این بود که دست به هر کتابی دراز نمیکرد،حتّی المنجد در میان کتابهایش نبود و خودش صریحا فرمود:این کتاب منجد را برای دانشجوهای مدارس نوشتهاند نه برای عالم روحانی.ملاّ دست میبرد به کتابهای علمی اساسی لغت،به جمهرهء ابن درید،تاج العروس و صحاح،به این جور کتابها که کتاب است نه به منجدی که برای بچههای مدرسه نوشتهاند.
یکی از محسّنات ایشان این است که به افکار و آراء قدماء در مسائل فقهی خیلی عنایت داشت،بسیار.اصلا اعتنا داشت به افکار قدما؛زیرا که آنها قریب العهد بودند،شرائطی و آدابی که بر ایشان بود،پختگی و کار کشتگی ایشان-حالا یک حدیثی را آنها قبول کردند ما یک رجالی را سلسلهء سندی را دغدغه و وسوسه پیش می آوریم-آنها قبول کردند،قبولشان اهمیتی دارد. ما نمیتوانیم به فلان رجالش به آقایان قدما ایراد کنیم.
عجیب در ولایت متصلّب بود و حّتی در ابتدای کتاب نفس المهموم مرحوم حاج شیخ عباس قمی(ره)که ترجمه فرمود، اظهار علاقه و تضرّع و تأدّب به پیشگاه اهل بیت ولایت نموده است با فرمایشاتی خواندنی و شیرین
ایشان حقیقت امر استاد است،ما مدح میکنیم خداییش واقع عرض کنیم و نعوذ باللّه در پی آن نیستیم که کسی را بالا ببریم،نسبت به دیگران اهانت بشود یا از ستودن کسی بخواهیم خودمان را بستاییم.یک کسی خیال کند که ستودن استاد برگشت میکند بالعرض.بالتبع،به ستودن خودش،نه شهد اللّه العلی العظیم. متن واقع را دارم عرض میکنم.آن واقعیت عشق به درس و بحث و به مطالعه و تحقیق،واقعیت عشق را داشت.این آثار علمی ایشان چه جور به عمرش وفق داده؟اصلا سر تا پا عشق بود.چه بسا برای ما پیش آمد ما نماز صبح را در مدرسه مروی میخواندیم،بین الطلوعین کفایه میفرمود منزلشان،کفایه که تمام میشد،بعضیها مینشستند،بعضیها میرفتند.آقایانی میآمدند برای درس مکاسب،ما میرفتیم برای درس دوم مکاسب.ایشان یک نفسی تازه میکرد،انرژی میگرفت،قلیان میکشید.ما نمیکشیدیم،میرفت اتاق دیگر قلیان میکشید،س میآمد برای درس مکاسب.درس مکاسب گفته میشد،مکاسبیها میرفتند و بعضیها مینشستند که بنده هم باز از آن نشستگان بودم اسفار میفرمود یا شفا میفرمود یا اشارات میفرمود.این درسهای فلسفی بود. آقایان میرفتند،باز بنده مینشستم.بهتعبیر شریف ایشان، میفرمود که حالا نوبت این کفریات شده.ریاضیات و هیئت و اینها را به مطایبه میگفت،کفریات است.چه بسا روزها-خدای علیم لطیف خبیر گواه-که ما در بین الطلوعین میآمدیم برای درس کفایه و سر درس آخری مثلا مجسطی،زیج بهادری و کفریات به تعبیر ایشان،اذان ظهر میگفتند و ایشان از صبح تا ظهر به ترتیب،کفایه بود،اسفار بود به ترتیب تا اذان ظهر.
(*)-سورهء طلاق(65):1.
(1)-برای اطلاع بیشتر دربارهء نسبت این تفسیر به امام حسن عسکری(ع)،ر ک:رسالة حول التفسیر المنسوب إلی الامام العسکری،مرحوم علامه محمد جواد بلاغی،نور علم،ش 13،ص 137؛بحث دربارهء تفسیر امام حسن عسکری(ع)،رضا استادی،نور علم،ش 13،ص 118(نور علم).
(3)-سوره اسراء(17):88.
(4)-سورهء بقره(2):111.
(5)-نهج البلاغه،حکمت 81.
(7)-سورهء بقره(2):195.