برخور از قرآن اگر خواهى ثبات
در ضمیرش دیدهام آب حیات
مىدهد ما را پیام لا تخف
مىرساند بر مقام لا تخف
صد جهان باقى است در قرآن هنوز
اندر آیاتش یکى خود را بسوز
اقبال لاهورى آیا قرآن تنها کتاب تقدیس و تکریم است یا حکمت اساس فعل گفتارى و کلام وحیانى خداوند خواندن، تدبر، تعقل، فهمیدن، در کار بستن و بر مدار آن زیستن است؟و اگر براى دانستن و ره سپردن است آیا هر کس بدون هیچگونه پیش شرطى مىتواند پذیراى معانى قدسى این سروش آسمانى و سخنگوى پیام ربانى باشد؟یا آنکه فهم این متن سترگ مستدعى یک سلسله پیش نیازى است؟
طبیعى است که براى شناخت قرآن به عنوان منبع اساسى معرفت دینى، ما نیازمندیم که ابزارهاى خاص آن را پیدا کنیم و حدود استفاده و تأثیر و اعتبار هر یک از آنها را بدانیم.امّا این ابزارها و مصادر را چه کسى معیّن مىکند و چگونه قابل شناسایى مىباشند؟
با تأمل این امر، محرز است که ایفاى نقش اساسى در تعیین این ابزارها از ناحیه دو عامل است:یکى موضوع و قملرو پژوهشى مورد نظر، و دوّم موقعیت فرد عالم و پرسشگر متن.این نکته روشن است که موضوع و محور معنابخشى در تفسیر، «کلام خدا»است.پر واضح است که این کلام به اقتضاى جایگاه وجودى گوینده خویش در کلیت متفاوت از کلام انسانى است؛گو اینکه ممکن است جهت اشتراکى نیز میان آنها یافت
شود.از همین روى، قرآن در شکل و ساختار ظاهرى کلام، همان شیوه محاوره و مفاهمه عرف عقلا در ارائه پیام خویش ملحوظ داشته است. بنابراین، در نوعیت از همان ابزارها و قواعد گفتمان عرفى پیروى مىکند.
با این وجود، نص قرآنى از حیث محتواى متن، خصوصیات ویژهاى دارد که بجز معیارهاى عمومى عقلا در فهم گفتار متعارف خویش، یک سلسله وسایط و معیارهاى دیگر را نیز پیش مىکشد.
جامعیت و اکمال شریعت توسط قرآن، به طور قهرى مستدعى آن است که در متن وحى قرآنى، کلیات و اصول اساسى بینشى و ارزشى مورد توجه قرار گیرد.در نتیجه، تبیین آن اصول و تطبیق آنها بر مصادیق، نیازمند به مصدر سنت؛یعنى سخنگوى وحى، و نیز خلاقیت فکر و اندیشه انسان، یعنى استنطاق کننده از متن و تطبیق دهنده آن بر جنایات زندگى ایمانى انسان مسلمان در عرصه چهرههاى ناپایدار زمان است.
از سوى دیگر، قرآن صرفا یک متن علمى و گزارش کننده یک سلسله معارف و بایستهها و نبایستهها نمىباشد، بلکه ویژگى برجسته قرآن، هدف گیرى تربیتى و هدایتگرى و نفوذ در ژرفاى وجود انسان است.بدین لحاظ، تنها کارکرد ذهنى فرد و بهره گیرى از عوامل بیرونى، نمىتواند زمینه تحقق عینى معارف قرآن کریم را فراهم سازد، بلکه شفافیت این متن براى مخاطب خویش، افزون بر این امور، شفافیت و صافى درونى نفس کاوشگر را نیز ضرورى مىشمارد.این حقیقت در وهله نخست از سوى خود قرآن القاء گردید و سپس در زبان راهبران دینى و دانشمندان اسلامى تحت عنوان«علم موهبت»نام گرفت.
«انّه لقرآن کریم.فى کتاب مکنون.لا یمسّه الاّ المطهّرون»(واقعه 77-79)
«و اتقوا اللّه و یعلمکم اللّه»(بقره/282)
«سأصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فى الارض بغیر الحق»(اعراف/146)
على(ع)در خطبهاى که در ذى قار ایراد کردند، چنین فرمودند:
«انّ علم القرآن لیس یعلم ما هو الاّ من ذاق طعمه، فعلم بالعلم جهله، و بصر به عماه، و سمع به صممه، و ادرک به ما قد فات، و حیى به بعد اذ مات، فاطلبوا ذلک عند اهله...» (1)
برشمارى یک سلسله علوم و ویژگیها از سوى دانشمندان اسلامى براى تفسیر کتاب خدا، در حقیقت به منزله تعیین همان ابزارها و مصادر بیرونى و درونى است که فرد را مستعد و پذیراى مفاهیم قرآن مىنمایند.راغب اصفهانى در کتاب ناشناخته خود مقدمه تفسیر، پس از ذکر دو دیدگاه افراط و تفریطى در زمینه جواز و نفى تفسیر، و ابطال هر دو مىگوید:
«و الواجب ان یتبین اوّلا ما ینطوى علیه القرآن و ما یحتاج الیه من العلوم، فنقول و باللّه التوفیق. ان جمیع شرائط الایمان و الاسلام التى دعینا الیها و اشتمل القرآن علیها ضربان:علم غایته الاعتقاد، و هو الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر.و علم غایته العمل، و هو معرفة احکام الدین و العمل بها.و العلم مبدأ و العمل تمام.و لا یتم العلم دون عمل، و لا یخلص العمل دون العلم و لذلک لم یفرد تعالى احدهما من الاخر فى عامة القران، نحو قوله:و من یؤمن باللّه و یعمل صالحا.»
آنگاه مىگوید:این علم و عمل مطلوب، در پرتو یک مجموعه وسائل فراهم مىگردند:
«و لا یمکن تحصیل هذین(العلم و العمل)الاّ بعلوم لفظیة، و عقلیة، و موهبیة.»
سپس آنها را شرح داده، ذیل ده عنوان برمىشمارد و در ختام مىگوید این علوم، ابزار و وسیله کار مفسّرند:«فجملة العلوم التى هى کالآلة للمفسّر، و لا تتم صناعته الاّ بها، هى هذه العشرة: علم اللغة و الاشتقاق، و النحو، و القراءات، و السیر، و الحدیث، و اصول الفقه، و علم الأحکام، و علم الکلام، و علم الموهبة.» (2)
هم اینک در این مقال مىکوشیم تا مهمترین ابزارها و دستاویزهاى فهم کلام الهى را طبق یک نظام بندى مرور کنیم.
براى درک سخن هر گوینده، و نقطه آغاز تفاهم، آگاهى از قواعد اولیه مربوط به زبان و لغت اوست. بدین لحاظ، از آنجا که زبان و لغت قرآن عربى است، داشتن اطلاعات کافى و عمیق از ادبیات این زبان از ضروریات است.امام شاطبى مىگوید: «من اراد تفهم القرآن، فمن جهة لسان العرب یفهم، و لا سبیل الى تطلّب فهمه من غیر هذه الجهة.» (3)
در این جا، مهمترین عناوین مربوط به محور یاد شده را برمىشماریم:
واژه شناسى:شناخت دقیق معانى و مدلولات لغوى واژگان از لوازم اساسى تلاش مفسّر است.او باید با کوشش پىگیر خود و با استفاده از کهنترین منابع لغت شناسى و کتب نظم و نثر مقارن عصر نزول، معناى متداول هر واژه در آن روزگار را دریابد.همینطور مىباید تفاوت قالب و مدلول کلمهها را تشخیص دهد.براى مثال بداند که «حمد»و«مدح»چه نقاط مشترک و چه تفاوتى با همدیگر دارند؛کلمه«الله»واجد چه نوع بار معنوى خاصى است؛کلمه«ربّ»چه ویژگى محتوایى را افاده مىکند؛و آیا در قرآن لغات مترادف داریم یا نه؟مناسبترین منابع قابل استفاده در این راستا، اشعار جاهلى همچون«معلقات سبع»و امثالآنهاست.چنانکه از ترجمان القرآن ابن عباس نقل شده است که مىگفت:
«الشعر دیوان العرب، خفى علینا الحرف من القرآن، الذى انزله اللّه بلغة العرب، رجعنا الى دیوانها، فالتمسنا معرفة ذلک منه.» (4)
او خود بسیارى از الفاظ و آیات قرآن کریم را در پرتو معناشناسى واژگان، به استناد اشعار و تلکم اهالى بادیه-که زبانشان آمیخته به فرهنگهاى بیگانه نشده و داراى اصالت بود- تفسیر مىکرد.شرح دویست کلمه از او در پاسخ نافع ابن ازرق که همه را براساس اشعار جاهلى معنا کرد، معروف است و در اتقان ذکر شده است. براى نمونه در معنى کلمه شریفه«لن یحور (5) » گفت:در لغت حبشى به معنى لن یرجع است و سپس این شعر لبید را برخواند:
و ما المرء الاّ کالشّهاب وضوئه
یحور رمادا بعد اذ هو ساطع»(6)
همین گونه نقل است که در مجلس خلیفه دوم وقتى سخن از«او یأخذهم على تخوّف»(نحل/47) پیش آمد، خلیفه نسبت به معناى آن اظهار ناآگاهى کرد.آنگاه شخصى از قبیله هذیل با استناد به شعر پاسخ داد که:ما تخوّف را به معنى تنقّص مىدانیم. (7)
براى استفاده از مآخذ لغت شناسى باید به کتب لغت قرنهاى اولیه و مقارن ظهور اسلام، رجوع کرد.کتابهاى«العین»خلیل ابن احمد فراهیدى، مقاییس اللغة ابن فارس، تهذیب اللغة ازهرى، صحاح اللغة جوهرى، مجمع البحرین در این زمینه مناسب است؛گرچه«لسان العرب»که معانى را مستند به کاربرىهاى آن بیان مىکند، نیز درخور توجه است.همانگونه که«التحقیق فى کلمات القرآن»مصطفوى هم به نوبه خود تحقیق ارزشمندى است.
نکتهاى که به طور ضرورى درخور ذکر در این مجال است، آن است که صرف ترجمه لفظى کلمه نمىتواند مفهوم حقیقى آن را ارائه کند؛چه آنکه تعدادى از واژگان قرآن کریم، اصطلاح شرعى در معنى خاصى شدهاند.بدین سان، نمىتوان صوم را به استناد لغت شناسى به معنى درنگ و امساک معنا کرد و یا صلات را دعا.
صرف شناسى و علم اشتقاق:چیرگى و آگاهى دقیق نسبت به ریشه اصلى واژهها و تشخیص اسم و فعل و حرف، جهت تفکیک معانى اصلى و تبعى، و تفاوتهاى معنایى که شکلها و اشتقاقات گوناگون پدید مىآورد، از ابزارهاى لازم دانش تفسیر است.زیرا عدم احاطه به اشتقاق کلمات، موجب خطاهاى تفسیرى است.زمخشرى در این باره مىگوید:
«من بدع التفاسیر، قول من قال:انّ الامام فى قوله تعالى:«یوم ندعو کلّ اناس بامامهم»(اسراء/77) جمع«امّ»و ان الناس یدعون یوم القیامة بامّهاتهم دون آبائهم، و هذا غلط، اوجبه جهله بالتصریف، فانّ«امّاه»لا یجمع على«إمام.» (8)
همانطور که اگر کسى عالم به اشتقاق کلمه «مسیح»نباشد و نداند از«سیاحه»است یا«مسح»، طبیعى است که معناى مورد نظر متفاوت خواهد شد. (9)
نحو شناسى:دانستن جایگاه ترکیبى کلمات در ساختار جملهها و نقش هر یک، امرى اجتناب ناپذیر براى فهم آیات قرآن است.تبیین مبتدا، خبر، فاعل، مفعول، صفت، ظرف، حال، مصدر، اسم زمان و مکان و...تأثیر بسزایى در مفهوم جمله ایفا مىکند.پیداست که ملاک مراجعه به کتب نحو، مراجعه به مصادر معتبر و قواعد متفّق علیه است و نه آراء نادر و یا مورد اختلاف.
معانى، بیان، بدیع یا قواعد زیباسازى کلام: یافتن مناسبترین مواد و مصالح یعنى کلمهها براى جایگاه لازم خود و ایجاد گویاترین سازههاى ترکیبى و شیواترین ساختمان در ترکیب جملهها، موجب دلپذیرى سخن و تأثیر آفرینى آن مىشود. قرآن کتابى است سرشار از فصاحت و بلاغت و آراسته به انواع گوناگون محسّنات لفظى و معنوى خداى بزرگ، با دانش بیکران خویش جهت تفهیم هرچه بهتر حقایق نامحسوس و فرا طبیعى خود در قالب تنک مایه الفاظ به مخاطبان انسانى، ناگزیر از انواع هنرهاى سخن آرایى، به خوبى بهره جسته است.درک اشارهها، کنایهها، تمثیلها، تصویرها، تشبیهها(معقول به محسوس)، استعارهها و... نیازمند به شناخت و آگاهى از دانش معانى بیان است.
کسى که در پى تفسیر کلام خدا مىنشیند، ناگزیر مىبایست از انواع گونهگون فنون بلاغت و صنایع لفظى و معنوى بدیع، همچون:سجع، ترصیع، جناس، انواع تشبیه، اقسام علاقهها که موجب گذر از معناى حقیقى به مجازى است، کنایهها، حسن تعلیل، التفات، ارسال مثل، حسن مطلع، حسن تخلص، تلمیح و جز اینها، آگاهى داشته باشد تا بتواند جایگاه معناى حقیقى و راستین کلام را آن سان که مراد گوینده است، دریابد.جلال الدین سیوطى مىگوید:
«دانش معانى، بیان و بدیع که موسوم به علوم بلاغتاند، رکنى مستحکم در کار و بار دانش تفسیر است؛چه آنکه اعجاز قرآن کریم در پرتو این علوم شناخته مىگردد.» (10)
اصول عرفى حاکم بر الفاظ جهت تعیین مراد متکلم:دانش تفسیر در صورتى سودمند و ثمربخش خواهد بود که مخاطب کلام دو مرحله اساسى را جهت رسیدن به مقصود گوینده پشت سربگذارد.چه اینکه همه مىدانیم الفاظ در مقام کاربرد و استعمال، همیشه در قلمرو معناى حقیقى خویش باقى نمىمانند، بلکه در بسیارى از موارد در مفهومم مجازى به کار مىروند.افزون بر این جهت، ممکن است گوینده سخن به هنگام استعمال کلام غیر از مفهوم ظاهرى سخن، منظور دیگرى را در نظر داشته است که براى ما ناشناخته است.بنابراین، ما چگونه مىتوانیم مراد و مقصود گوینده را به دست آوریم و به او نسبت دهیم که مراد جدّ او از یک سخن همان است که ما مىفهمیم؟
براى پاسخ و نتیجهگیرى پیرامون این مشکل، استناد به عرف عقلا، راهگشاى این معضل است. عقلا به صورت ارتکازى یک سلسله اصول و قوانین را به طور تسالم عام در محاوراتشان مورد پذیرش قرار دادهاند که آن اصول، حاکم و راهنماى تفاهم عمومى است و تخلف از آنها مطرود است.
پیش از توضیح این مطلب، مناسب است اشاره شود که دلالت داراى اقسامى است:یک نوع دلالت، دلالت منطوقى است؛یعنى همان معنایى که اصالتا و یا تبعا از لفظ متبادر به ذهن مىگردد. اگر چنانچه واژه مورد اشاره محتمل معناى دیگرى نباشد، در این صورت آن معنى متبادر را در اصطلاح«نص»مىنامند.لیکن اگر در لفظ مورد نظر احتمال معناى دیگرى که البته مرجوح است برود، این معناى راجح متبادر به ذهن، اصطلاحا«ظاهر»نامیده مىشود.
نوع دیگر از دلالت، دلالت مفهومى است؛ یعنى آن معنایى که لازمه عقلى، عرفى و یا عادى معنى مقصود است؛خواه به شکل مفهوم موافقت، که اصطلاحا فحواى خطاب نام دارد، مثل:دلالت مفهومى«فلا تقل لهما اف»بر تحریم کتک زدن پدر و مادر-چرا که زشتتر و بدتر از اف گفتن دلالتى که مخالف حکم منطوق است، مانند: مفهوم صفت، شرط، حال، ظرف، عدد و جز آن. همانطور که دلالت مفهومى:«ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا»این است که در خبر غیرفاسق، یعنى عادل، تبیّن و تفحص واجب نمىباشد، بلکه مىتوان به آن اعتماد کرد و پذیرفت.
پس از بیان این مقدمه، باید توجه داشت که بىتردید، الفاظ در مقام استعمال و کاربرد گویندگان، هیچگونه تحول و دگرگونیى از لحاظ موقعیت معنایى خویش نمىپذیرند، بلکه تابع همان معناى وضعى خویشاند.به عبارت دیگر، اراده گویندگان، هیچگونه تغییرى در معناى آنها پدید نمىآورد؛چرا که اراده مستعمل در مرتبه متأخر از وضع است.افزون بر این، اگر معانى الفاظ به تبع اراده گویندگان آنها تغییرپذیر باشد، مستلزم آن است که در تمام الفاظ، موضوع له خاص و جزیى باشد؛زیرا اراده گویندگان همواره جزیى و ذهنى است.
صرفنظر از موضوع یادشده، دشوارى دیگر در زمینه راهیابى به معناى مقصود، آن است که غالبا حوزه کاربرد کلمات فراتر و گستردهتر از قلمرو معانى حقیقى وضعى است.کلمات در مقام استعمال موصوف به یک سلسله ویژگىهاى عارضى، همچون:مجاز(عبور از معناى حقیقى). تخصیص، تقدیرگیرى(اضمار)و...مىگردند.
اگر کسى در مقام تخاطب و مفاهمه مدّعى یکى از این خصوصیات عارضه بر الفاظ و کلام خویش شد، چه باید کرد؟در این جا نیز، قانون عرفى حاکم بر محاورات پاسخگوى این معضل است.قانون ارتکازى عرف عقلا در این موارد آن است که اصل اولى در هر کلام، افاده همان معنى حقیقى است؛مگر آنکه گوینده، قرائن کافى و گویا براى اراده معناى مجازى، تخصیصى و تقدیرى عرضه و ارائه نماید.
البته تأمل ذهنى در مستند این اصل، حاکى از آن است که دو مأخذ مىتواند مبناى این اصل باشد:یکى همان دلیل«تبادر»و پیشى گرفتن آن معنى حقیقى وضعى به ذهن است؛یعنى معناى حقیقى، واجد این ویژگى است که بدون هیچ گونه کمک خواهى از قرائن، صرفا از متن لفظ، به ذهن منتقل مىگردد.از سوى دیگر، این ویژگى نیز براى معانى حقیقى ملحوظ است که مىتوان آن را بر لفظ حمل کرد و متقابلا سلب آن معنى از کلمه نارواست(صحت حمل، عدم صحت سلب)به عبارت دیگر، این همانى مفهومى که زمینه ساز نسبت در قضیه منطقى است، از علائم حقیقت است، در صورتى که معناى مجازى و...فاقد این خصیصه است.
از سوى دیگر، قاعده مقدمات حکمت، نیز بیانگر این اصل است که وقتى گویندهاى در مقام بیان مقصود خویش است، و داراى حال و وضع طبیعى و متعارف مىباشد-و در چنین موقعیتى ایراد سخن نمود-الفاظ وى همان معانى وضع شده لغوى را افاده مىنماید، و به هیچ روى تابع و دلخواه متکلم و دعوى وى نخواهد بود.بنابراین، اگر او مدعى شود که مقصود من معناى دیگرى به غیر از معناى وصفى کلمه است و یا قصد شوخى و غیره داشتهام، هرگز ارتکاز عرفى عقلا این ادعا را از او نمىپذیرد. (11)
براى فهم مقصود هر گویندهاى مناسبترین شیوه آن است که سخنان گوناگون خود او را در کنار هم و مرتبط با هم بنگریم و ارزیابى و نتیجهگیرى کنیم.قرآن کریم، کلام جامع الهى است که اصول اساسى هدایت و تربیت بشر را در خود نهفته دارد: «و نزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکلّ شىء»(نحل/89) «هدى للناس و بیّنات من الهدى و الفرقان» (بقره/185)
قرآن که بیان کننده هر چیز، راهنما و روشنگر و جدا کننده حق از باطل است، متصور نیست که نارسا در تبیین مقاصد خود باشد.از این روى، متقنترین مأخذ و مستند در راستاى کشف مقاصد خداى بزرگ، نگرش پیوستارى به متن قرآن عظیم و هماهنگى و همسویى مدلول آنهاست.البته روشن است که این سخن هیچگونه تعارضى با مقام تبیینى پیامبر اکرم(ص)و امامان معصوم(ع)ندارد؛چرا که افادات و راهبردهاى آن شایستگان الهى-همانطور که گزارش خواهد شد- همه برگرفته از آبشخور متن قرآن کریم و لایههاى تو در توى این نص استوار است.
آیات قرآن، ناظر به همدیگر و همه در راستاى یک هدف محورى و اساسى، یعنى توحید دربینش و منش، مىگردند.براى دریافت یک دیدگاه نظاممند و یک تصویر کامل پیرامون هر یک از مفاهیم بینشى و یا ارزشى قرآن همچون مبدأ شناسى، انسان شناسى، پیامبر شناسى، آخرت شناسى، فرشته شناسى، فلسفه شریعت، آگاهى یابى از وظایف فردى و اجتماعى انسان، روابط و حقوق متقابل اجتماعى مؤمنان با یکدیگر و با بیگانگان و...، گزیرى چز این نداریم که آیات گوناگون مربوط به هر موضوع را در کنار هم و همچون اعضاى یک پیکر ببینیم، در غیر این صورت، برداشت و تصویر ما از قرآن یک تصویر ناقص و همراه با گمراهى و انحراف و بدور از حقیقت خود قرآن است.
پیدایش مذاهب گوناگون کلامى چون:مشبّهه، مجسّمه، حشویه، جبریه، کرامیه، صفاتیه و... همینطور رهیافتهاى عملى دنیا گریزى، گوشهگیرى، ترک تلاش و تکاپو تحت پوشش توکل، و ستم پذیرى به عنوان صبر و...همه ناشى از همین آفت و نگرش یکسویه و تک بعدى از مفاهیم مرتبط کتاب جامع الهى است.
اکتفا و استناد به ظهور بدوى آیات متشابهى که موهم جسمانیت خدا(و جاء ربّک و الملک صفا صفا)و یا سلب اختیار انسان(و ما تشاؤون الاّ ان یشاء اللّه)تکویر/21)و یا توکل بر خداوند و ارزش آن(من یتوکل على اللّه فهو حسبه)و عدم ارائه یک چشم انداز همه جانبه به متن آیات روشن و محکم دیگر-که به صراحت هرگونه جسمانیت و نقص و صفات امکانى را از خداى سبحان نفى و او را کمال مطلق معرفى مىکند(لیس کمثله شىء)و یا در زمینه انسان هزاران تکلیف و مسؤولیت را بر دوش وى مىنهد و او را میثاقدار و تعهد سپار و پاسخگو مىشمارد(کل نفس بما کسبت رهینة)و یا مفهوم توکل بر خدا را مفهومى متعالى از توحید دانسته، هرگز آن را جایگزین پویایى انسان موحّد و سبب ایستایى او نمىشمارد-همه سبب گردید که چهرهاى ناقص و وارونه از دین و قرآن عرضه گردد و کتابى که خود منشأ حرکتها و نهضتها بود و جان و جهان را دگرگون مىساخت، بىتأثیر گردد.
دانشمند تیز بین اسلامى، آیة اللّه شهید صدر، در همین زمینه مىگوید:
«و قد ادّى هذا التناثر و نزعة الاتجاه التجزئى الى ظهور التناقضات المذهبیة العدیدة فى الحیاة الاسلامیة...» (12)
نگرش ارگانیک و زنده آیات به همدیگر و نادیده نگرفتن پیوند آنها امرى است که پیش از هر کس خداى متعال آن را به عنوان مبناى رهیافت فهم مخاطبان کلام خویش قرار داده است:
«هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و أخر متشابهات فامّا الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الاّ اللّه و الراسخون فى العلم یقولون آمنا به کل من عند ربّنا و ما یذکر الاّ اولو الالباب»(آل عمران/7)
آیه شریفه که داراى یک موقعیت کلیدى در عرصه برداشت از قرآن است، محکمات را به عنوان امّ، مرجع و رکن متشابهات معرّفى نموده و هرگونه برداشت و رهپویى در محتواى قرآن شریف را در پرتو محکمات و با تکیه به آنها مجاز مىشمارد. البته در زمینه آیه شریفه پرسشهاى بسیارى مطرح است؛مانند:مفاد محکم و متشابه، تفاوت متشابه با مجمل و مبهم، چه مقدار از قرآن کریم متشابه است؟آیا متشابهات به طور مطلق اینگونهاند و یا به طور نسبى و شأنى؟اساسا راز تشابه پارهاى از آیات چیست؟آیا متشابهات فهم پذیرند یا نه؟و اگر چنیناند آیا فهم آنها مختص به معصومان(ع)است و آنها تنها مصداق راسخان در علم مىباشند و یا آنکه آنان مصداق اکملاند؟و...پرداختن به این امور مستلزم طرح مقالهاى مستقل است. (13)
ولى آنچه که مورد اتفاق دانشمندان فریقین است، این است که«واو»در آیه شریفه، عاطفه است، و راسخان در علم هر یک به میزان بهره معرفتى و صفاى درونى خویش، مىتوانند پرتوهایى از حقایق قرآنى را دریابند، (14) و این اصل همواره مىبایست مراعات گردد که متشابهات، بدون استناد به محکمات سندیت و اعتبار ندارند.
به غیر از عنوان یاد شده، ارجاع آیات منسوخ به ناسخ-مانندعدّه زنى که شوهرش وفات کرده، نخست یک سال بود و سپس چهار ماه و ده روز معین گردید-مطلق به مقیّد مانند:«من یکفر بالایمان فقدحبط عمله»(مائده/6)که مقید به مرگ در حال کفر شده است:«و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فاولئک حبطت اعمالهم» (بقره/271)و آیات مجمل به آیات مبیّن، شیوهاى پایدار و راهگشا براى دریافت حقایق قرآنى است.
قرآن در آیاتى به گونه سربسته ایمان و عمل نیک را مطرح ساخته و نتایج آن را برمىشمارد:
«و بشّر الذین آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار...و هم فیها خالدون»(بقره/25)
طبعا این پرسش براى ما پدید مىآید که مؤمن راستین در تعریف قرآن چیست و داراى چه ویژگیهایى است؟همینطور مصداق رفتارهاى نیک و صالح که نامبردار قرآن است چه چیزهایى ست؟اگر با همین ذهنیت پرسشدار به سراغ آیات دیگر قرآن کریم برویم، مشاهده مىکنیم که پاسخ گویاى پرسشهاى ما در آنها نهفته است:
«و الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه و الذین آووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقّا، لهم مغفرة و رزق کریم»(انفال/74)
و یا در آیه دیگر مىفرماید:
«انما المؤمنون الذین اذ ذکر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و على ربّهم یتوکّلون، الذین یقیمون الصلاة و ممّا رزقناهم ینفقون»(انفال/2)
این شیوه از تفسیر یعنى اتکاء قرآن به خود قرآن، همان روشى است که پیامبر خدا و پیشوایان معصوم شیعه(ع)به عنوان معلّمان راستین کتاب خدا بر آن تأکید ورزیده و آن را به کار مىبردند.رسول خدا(ص)فرمود:
«انّ القرآن لم ینزل لیکذب بعضه بعضا و لکن نزل یصدق بعضه ببعض» (15)
از امیر المؤمنین حضرت على(ع)نقل شده است که فرمود:
«کتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض» (16) از حضرت رسول(ص)مروى است که وقتى آیه 82 سوره انعام نازل گردید:«الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون»مسلمانان را افسرده و مأیوس دید، علت این نگرانى را پرسید، اظهار داشتند:کدامیک از ما است که بر خود ستم روا نداشته است تا مشمول ایمنى و هدایت الهى باشد؟رسول گرامى(ص) فرمودند:منظور از ظلم در آیه مذکور شرک به خداست؛زیرا خداوند مىفرماید:
«یا بنى لا تشرک باللّه انّ الشرک لظلم عظیم» (لقمان/13)
آنچه تا کنون مورد گفتگو قرار گرفت، ملحوظ داشتن قرینه ناپیوسته کلام بود بعد دیگرى ازارجاع و استناد قرآن به خود قرآن، قرینه سیاق است که از ادوات مستحکم و قابل توجه براى مفسر کلام الهى است.گرچه آیات بسیارى از سورهها به صورت متفرق و در طول زمان نازل شدهاند، لیکن این حقیقت را نمىتوان کنار نهاد که آیات هر سوره یک پیوند و انسجام ارگانیکى دارد و هدف ویژهاى را تعقیب مىنماید.از این روى در عین عدم تمرکز نزولى، واجد تمرکز کامل معنوى مىباشند.
بدین جهت ملاحظه صدر و ذیل، سیاق و آهنگ و فضاى عمومى حاکم بر سخن و قرینه پیوسته آیه، امرى ضرورى است و نادیده گرفتن آن موجب استنتاجهاى ناصواب و به دور از حقیقت خواهد بود.براى مثال، اگر ما جمله شریفه:و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکةرا گسسته از قبل و بعد و فضاى عمومى حاکم بر آن(خورند سخن)در نظر بگیریم، یک مفهوم گمراه کننده و دور از حقیقت مورد نظر با نگاهى به فضاى حاکم بر آیه و قبل و بعد آن، نشانگر آن است که آیه نه تنها زمینه ساز سکون و بىحرکتى نمىشود، بلکه در جاى ایستادن و کمک نکردن نظام صالح اسلامى را در رسیدن به مقصود، مایه هلاکت و انحطاط مىشمارد.پیش از جمله یادشده مىفرماید:
«و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه، و یکون الدین لله، فان انتهوا فلا عدوان الاّ على الظالمین.الشهر الحرام بالشهر الحرام، و الحرمات قصاص، فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علکیم، و اتقوا اللّه و اعلموا ان اللّه مع المتقین.»
سپس مىفرماید:«و انفقوا فى سبیل اللّه، و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة و احسنوا ان اللّه یحبّ المحسنین.»(بقره/193-195)
با توجه به آهنگ و سیاق عمومى آیه کریمه، روشن مىشود که آیه در سیاق آیاتى است که مسلمانان را ترغیب به جهاد در راه خدا مىنماید. طبیعى است که جهاد، زاد و توشه مىخواهد.از این روى، بر کسانى که داراى امکان مالى مىباشند لازم است که براى تجهیز نیروى جهادى انفاق مال کنند.به دنبال آن سخن مىفرماید:امساک از انفاق ملازم نابودى و انحطاط جامعه اسلامى و شکست از فراوان است.در پایان مىافزاید که: احسان ویژه جهاد نمىباشد، بلکه یک امر پیوسته مطلوب براى قوام امت اسلامى است.
بىگمان از جمله شؤون پیامبر بزرگوار اسلام و امامان معصوم(ع)تبیین مقاصد کتاب الهى و تعلیم شیوه بهرهگیرى و هدایت جویى از عروة الوثقى و حبل اللّه متین پروردگار است.
«و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم» (نحل/44)
علامه طباطبایى(ره)مىنویسد:
«آیه مبارکه دلیل بر حجیت سخن پیامبر اکرم(ص)در شرح آیات قرآن کریم است.و آنچه که بعضى گفتهاند و آن را مختص به غیر از موارد نص و ظاهر، از متشابهات و یا اسرار کلام اللّه و تأویلات آنها دانستهاند، شایسته پذیرش نمىباشد.» (17)
ابن تیمیه مىگوید:«یحب ان یعلم ان النبى(ص)هو بیّن لاصحابه معانى القرآن کما بیّن لهم الفاظه، فقوله تعالى:«لتبیّن للناس ما نزل الیهم»یتناول هذا و هذا، و قد قال ابو عبد الرحمن السلمى:حدثنا الذین کانوا یقرئوننا القرآن -کعثمان بن عفان و عبد اللّه بن مسعود و غیرهما- أنهم کانوا اذا تعلموا من النبى(ص)عشر آیات لم یجاوزوها حتى یتعلموا ما فیها من العلم و العمل، قالوا:فتعلمنا القرآن و العلم و العمل جمیعا...» (18)
مصدر آگاهى رسول خدا«وحى تشریعى»الهى و مرجع بینش سرشار امامان معصوم شیعه«وحى تسدیدى»بود.از رسول خدا مروى است که فرمود: «الا انى اوتیت علم الکتاب و مثله معه.» (19)
همانطور که در مورد على(ع)نیز فرمود:«انا مدینة العلم و علىّ بابها» (20)
در حدیث ثقلین-که از احادیث متواتر میان فریقین است و در کتب معروف حدیث اهل سنت و امامیه نقل شده است-رسول اکرم(ص)فرمود:
ایها الناس انّما انا بشر او شک ان ادعى فاجیب، و انى تارک فیکم الثقلین، الثقل الاکبر و الثقل الاصغر، الثقل الاکبر کتاب اللّه تعالى حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بیتى، ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدى و انّهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونى فیهما، فلا تسبقوهم فتهلکوا، و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم، ...» (21)
در حدیث دیگرى که حموینى نقل مىکند فرمود:
«علىّ مع الحق و القرآن و الحق و القرآن مع على، و لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض.» (22)
جلال الدین سیوطى از قول ابن مسعود نقل مىکند که گفت:
«ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و انّ على بن ابى طالب عنده منه الظاهر و الباطن.» (23)
نیز همو نقل مىکند که ابو الطفیل گفت:على بن ابى طالب را در حال ایراد خطبه مشاهده کردم که چنین مىگفت:
«سلونى، فواللّه لا تسألوننى عن شىءالا اخبرتکم، و سلونى عن کتاب اللّه، فواللّه ما من آیة الاّ و انا اعلم ابلیل نزلت أم بنهار أم فى سهل ام فى جبل.» (24)
نیز فرمود:«و الذى لا اله غیره ما نزلت آیة من کتاب اللّه و انا اعلم فیمن نزلت و این نزلت...» (25)
محمد حسین ذهبى مىنویسد:کان على(رضى اللّه عنه)بحرا فى العلم و کان قوىّ الحجة، سلیم الاستنباط...فکان اعلم الصحابة بمواقع التنزیل ومعرفة التأویل.» (26)
موضوع درخور اهمیت آن است که معلوم گردد سنت چه نوع کارکردى را در تفسیر و ارائه معارف الهى قرآن ایفا مىنماید.با تجزیه و تحلیل و تأمل درسنت گفتارى، رفتارى و تقریرى بر جاى مانده از پیامبر خدا(ص)و جانشینان معصوم آن بزرگوار، ما سه گونه نقش و کارکرد را مشاهده مىکنیم:
الف-تفسیر و تبیین قرآن:یک نوع از ایفاى نقش سنت را مىتوان در قالب تبیین و تفسیر محتواى قرآن، شرح مبهمات آن، تخصیص مطلقات، تعیین مصداقها، تشریع احکام، و تأویل و بازگویى بطن آیات تلقى نمود.
از رسول گرامى(ص)در مورد آیه شریفه:«فمن یرد اللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام»(انعام/125) سؤال شد:کیف یشرح صدره؟«قال:نور یقذف به فینشرح له و ینفسح، قالوا:فهل لذلک من امارة یعرف بها قال:الإنابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل لقاء الموت.» (27)
نیز از پیامبر اکرم(ص)مروى است که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونى اصلّى»، و یا فرمود:«خذوا عنّى مناسککم» (28)
از امام باقر(ع)روایت شده است که فرمود:
«لمّا نزلت هذه الایة«من یعمل سوء یجز به» (نساء/123)
قال بعض اصحاب رسول اللّه(ص):ما اشدّها من آیة فقال لهم رسول اللّه(ص):اما تبتلون فى اموالکم و فى انفسکم و ذراریکم؟قالوا:بلى، قال: هذا مما یکتب اللّه لکم به الحسنات و یمحوا به السیئات.» (29)
ب-تعلیم شیوه تفسیر به مردم:نقش بسیار مهم و اساسى دیگرى که سنت نسبت به کتاب خدا ایفا مىکند، آموزش طریق بهره گیرى از قرآن و ارائه کلیدهاى فهم قرآن و تفسیر آن است، تا مردم با بهره گیرى از آن شاخصها، خود مستقلا بتوانند، از قرآن منتفع گردند.آن انسانهاى کامل که در دو ویژگى معرفت سرشار و صفا و جلاى نفس سرآمد اقران و همگنان بودند، برخوردار از این توفیق رحمانى بودند که پرتوهاى درخشان و پر تلألؤ قرآن را گویا ببینند و به استنطاق درآورند. از این روى، تلاش و اهتمام آن فرزانگان این بود که باورمندان و راهجویان این کتاب مقدس، آن دو خصیصه زمینه ساز را در خود تعالى بخشند، تا خود به طور خودکار و متکى بر خود با ژرف اندیشى کافى راه و رسم تفسیر و معرفت دینى را بیاموزند؛ نه آنکه پیوسته شنواى دیکتهوار، شرح مورد به مورد آیهها باشند.
از امام جعفر بن محمد(ع)از پدران خود از قول رسول خدا(ص)روایت شده است که فرمود: «انّ هذا القرآن فیه منار الهدى و مصابیح الدجى، فلیجل جال بصره، و یفتح الضیاء نظره، فانّ التفکر حیاة قلب البصیر، کما یمشى المستنیر فى الظلمات بالنور.» (30)
بر همین اساس، ملاحظه مىکنیم که رسول مکرم اسلام جهت تشوییق مردم در فراگیرى معرفت دینى قرآنى فرمودند:
«ماانعم اللّه على عبد، بعد الایمان باللّه، افضل من العلم بکتاب اللّه و المعرفة بتأویله...» (31)
عیسى بن عبید مىگوید:امام على بن موسى الرضا(ع)به من فرمود:ما تقول اذا قیل لک: اخبرنى عن اللّه، اشىء هو ام لا شىء؟قال:فقلت له:قد اثبت اللّه عزّوجلّ نفسه شیئا حیث یقول: «قل اىّ شىء اکبر شهادة قل اللّه شهید بینى و بینکم...»(انعام/19)فأقول:انّه شىء لا کالاشیاء، اذ فى نفى الشیئیة عنه ابطاله و فنیه؛قال لی:صدقت واصبت...» (32)
همانطور که ملاحظه مىشود، امام شیوه زمینه چینى فکرى مخاطب و استنتاج یک مفهوم معرفتى از قرآن کریم در ارتباط با خداى متعال را مورد تأیید و تصویب قرار مىدهند.
همان گونه که استناد و استدلال به آیات قرآن براى اثبات یک مطلب، رهنمود بخش این معناست که مسلمانان خود شخصا با تدبر در آیات الهى قرآن مىتوانند بسیارى از مجهولات معرفتى خویش را برطرف نمایند.
فى وصیة النبى(ص)لعلیّ:یا على!تارک الحج و هو مستطیع، کافر یقول اللّه تبارک و تعالى:«و اللّه على الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فانّ اللّه غنىّ عن العالمین»(آلعمران/93)
یا على!من سوّف الحج حتى یموت، بعثه اللّه یوم القیامة یهودیا او نصرانیان.» (33)
ج-تبیین تأویل و تعلیم راهیابى به بطون قرآن:نوع دیگرى از آموزههاى تبیینى و تعلیمى سنت در ارتباط با کتاب، تأویل آیات و نیز ارائه مفاهیم نهانى و باطنى قرآن، و آموزش شیوه دست یابى به لایههاى زیرین و مکنون آیات است. از پیغمبر اکرم(ص)حدیث معروفى نقل شده است که فرمود:
«ان القرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن الى سبعة ابطن.» (34)
از امام باقر(ع)سؤال شد، منظور از این بیان که قرآن ظاهرى دارد و باطنى چیست؟فرمود:
«ظهره تنزیله و بطنه تأویله؛منه ما مضى و منه ما لم یجىء بعده، یجرى کما تجرى الشمس و القمر، لکل ما جاء منه شىء وقع قال اللّه تعالى: «و ما یعلم تأویله الاّ اللّه و الرّاسخون فى العلم» (35)
همینطور اصطلاح«تأویل»در قرآن کریم مکرر نامبرده شده است.واژه مذکور، از ماده«أول)به معنى رجوع و بازگشت یا از«آل»، «ایاله»به مفهوم سیاست کردن و تدبیر، (36) و یا به فرجام رساندن، (37) آمده است.کلمه تأویل در قرآن داراى کاربردهاى گوناگونى واقع شده است:
الف-سرانجام و پایان یک امر-«یا ایها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرّسول و اولى الامر منکم فان تنازعتم فى شىء فردّوه الى اللّه و الرّسول ان کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تأویلا»(نساء/59)
در این آیه، کلمه«تأویل»به همان معناى ارجاع و یا عاقبت امر مىباشد.به همین معناسب آیه شریفه اعراف/53 و یونس/39 و اسراء/35.
ب-تعبیر خواب-«و کذلک یجتبیک ربّک و یعلمک من تأویل الاحادیث...»(یوسف/6)
و آیات 36، 44، 45، 100، 101.
ج-تبیین و توجیه متشابهات و دفع تشابه- «و ما یعلم تأویله الاّ اللّه و الراسخون فى العلم» (آلعمران/7)
دیدگاههاى دانشمندان اسلامى در زمینه تأویل متفاوت است.تأویل در اصطلاح سلف و متقدمان، بیشتر در معنى توجیه و تفسیر متداول بود؛ چنانکه ابو عبیده مىگوید:تفسیر و تأویل به یک معنا گفته مىشوند. (38)
طبرى نام تفسیر خودش را«جامع البیان عن تأویل القرآن»موسوم داشته است.ولى تأویل مشکل القرآن و یا تأویل در امالى سید مرتضى در زمینه آیات خاصى که مفاد ظاهرى آنها مراد نیست، نشانگر تلقى نوعى تمایز با تفسیر است. همینطور تأویل به معنى تعیین یکى از معانى احتمالى با استفاده از قرائن و شواهد، و نیز تفسیر و یافتن معنى باطنى و نهائى لفظ، با استنباط از شواهد و قرائن، و یا به معنى حقایق عینى و خارجى که در جملات اخبارى، تحقق خود مخبر به است و در جملات انشایى، نفس عمل درخواست شده است.(ابن تیمیه) (39) و یا حقایق والاى قرآن که به منزله اهداف و غایات بنیادى تکالیف و احکام و مواعظ و قصص...مىباشد و فراتر از تنگناى قالب الفاظ است، گرفته شده است. (40)
با دقت و تحلیل در آیاتى که واژه تأویل در آنها نامبردار شده است و روایاتى که در زمینه تأویل از سنت معصوم(ع)نقل شده است و نظرات اندیشمندان اسلامى در این باره، مىتوان به این نتیجه گیرى نزدیک شد که تأویل قرآن داراى دو مفهوم و اصطلاح مىباشد:
1-تأویل مختص به آیات متشابه، که مفاد آن، یافتن معنى حقیقى مراد و دفع تشابه است. همانگونه که آیه هفت آل عمران نشانگر آن است و آیات متشابه را مستقل در افاده مقصود ندانسته، بلکه استنتاج از آنها را ویژه راسخان در علم با استناد به محکمات مىداند.زیرا این دسته آیات افزون بر ابهام، شبهه انگیزند و دستاویز دل مریضا واقع مىگردند همانند کاربرد تعابیر وجه، «یریدون وجهه»(انعام/52)ید«ید اللّه فوق ایدیهم» (فتح/10)نفس، یحذرکم اللّه نفسه»(آل عمران/28) جنب، «على ما فرطت فى جنب اللّه»(زمر/54)فوق، «هو القاهر فوق عباده»(انعام/18)، قرب«و نحن اقرب الیه من حبل الورید»(ق/16)و...در مورد خداى سبحان که موجب ایهام مشابهت پروردگار با موجودات امکانى است.
2-تأویل عامى که همه آیات شریفه قرآن دارند، یعنى بطن و لایههاى زیرین، منظور از بطن در مقابل ظهر، آن مفهوم فراگیر و عام منتزع از فحواى آیه است که در مورد خاصى نازل شده است مورد نزول آیه با تمام خصوصیات زمانى مکانى و مناسبات نزول که دارد، ظهر آیه نامیده مىشود لیکن اگر آیه را از همه این ویژگىهاى موردى و قشرهاى سطحى تجرید نمائیم و به اصطلاح، القاء خصوصیت کرده، لبّ و گوهر اصلى آن را که یک مفهوم شامل و فراگیر و قابل تطبیق بر مصادیق نو است کشف نمائیم، همان بطن آیه است.وجود همین ویژگى است که منشأ جاودانگى و طراوت هماره مفاهیم قرآن ارجمند است و در روایات منشأ زنده بودن و پویایى آن دانسته شده است:
«و لو انّ الایة اذا نزلت فى قوم، ثم مات اولئک القوم، ماتت الایه و لما بقى من القرآن شىء، و لکن القرآن یجرى اوّله على آخره، مادامت السماوات و الارض، و لکل قوم آیة یتلونها، هم منها من خیر او شر...» (41)
تأویل به معناى باطن آیات، مفهومى است که در طول معناى ظاهرى آیه قرار دارد و طبیعى است که این دو معنا(معناى ظاهرى و معناى باطنى)هرگز همدیگر را نفى نمىکنند.به عبارت دیگر، تأویل بدین معنا یک نوع دلالت التزامى غیر بیّن است که با یک سلسله شرایط کشف مىگردد. (42)
«فلینظر الانسان الى طعامه...»(عبس/24)مفهوم ظاهرى آیه شریفه همان است که انسان در زمینه غذاى خویش کنجکاوى و هوشیارى داشته باشد که از کجا چگونه به دست مىآید و عوامل و اسباب آن چیست.
محصول این اندیشه ورزى، سپاسگذارى از آفریدگار خویش و قدرشناسى از نعمتهاى اوست. لیکن ملاحظه مىکنیم از طریق سنت معصوم، آیه کریمه این مفهوم را نیز به خود گرفته است که انسان به«دانش خویش و منشأ آن بنگرد»
کلینى با اسناد خود از قول زید شحام نقل مىکند، از امام صادق(ع)پرسیدم:ما طعامه؟قال: علمه الذى یأخذه، عمّن یأخذه!
پیداست که حیثیت ارتباط مفهوم ظاهرى و مفهوم باطنى آیه کاملا برقرار است.همان سان که غذاى جسم، منشأ تداوم حیات انسان است، غذاى روح یعنى علم به ویژه دانش شریعت نیز موجب بقا و تداوم جاویدان روان وى است.از این روى، سزاست که انسان در مبادى پیدایش و بهره گیرى آن نیک بنگرد و آن را با صافى برگزیند. البته این نکته درخور دقت و توجه وافر است که راهیابى به مفهوم باطنى و تأویل آیات، احتیاط فوق العادهاى را مىطلبد و مشروط به رعایت کامل مناسبت میان مفهوم ظاهرى و مفهوم باطنى است؛زیرا همانطور که گذشت، مفهوم باطنى یک مفهومى، بیگانه از معنى ظاهرى آیه نبوده، بلکه در طول آن قرار دارد.از سوى دیگر، براى رسیدن به مفهوم باطنى آیه، مىبایست در تنقیح مناط و سبر و تقسیم منطقى، نهایت دقت اعمال شود تا رکن اصیل و بنیادى و عام که دخالت در حقیقت مفهوم دارد کشف گردد و از امور تبعى بازشناسى شود.
«و اقیمو الوزن بالقسط و لاتخسروا المیزان» (الرحمن/9)کلمه میزان در مفهوم ظاهرى خود همان ابزار سنجش و ترازوى عدل آفرین اشیاء مادى است.دستور ظاهرى آیه کریمه آن است که مردم در تعامل اجتماعى و داد ستد، کفههاى احقاق حق و عدل را سبک و سنگین و کم و زیاد ننمایند.لیکن اگر واژه یاد شده را از قرائن ظاهرى و زمینههاى انس ذهنى تجرید نمائیم، یک مفهوم عام و فراگیر را در اختیار ما مىگذارد که شامل هرگونه ابزار و ترازوى سنجش-اعم از مادى یا معنوى-در تمام شؤون حیات مىگردد.
از امام صادق(ع)مروى است که فرمود: «المیزان الذى وضعه اللّه للانام، هو الامام العادل الذى یحکم بالعدل، و بالعدل تقوم السموات و الارض...و قد امر الناس ان لا یطقوا علیه و یطیعوه بالقسط و العدل و لا یبخسوا من حقه او یتوافوا فى امتثال اوامره...» (43)
از آنچه گفته شد، معلوم گردید که نقش اساسى سنت در جنب کتاب خدا، به طور غالب یک نقش تعلیمى و آموزهاى است تا مردم خود بتوانند با فراهم کردن شرایط فهم کلام الهى به طور مستقیم آن را بیابند.اساسا تعداد روایاتى که صرفا جنبه تفسیرى و تبیینى نسبت به مراد آیات داشته باشد، کمتر از روایاتى است که جنبه آموزش و ارائه طریق دارد.مکانت رفیع سنت آن بود که رسول خدا(ص)و جانشینان راستین او از برکت علم لدنّى ربوبى، روابط ناپیداى آیات الهى را مىشناختند و آنها را در پرتو یکدیگر معنا مىنمودند.چنانکه امام باقر(ع)فرمودند:
«اذا حدثتکم بشیء، فاسألونی عنه من کتاب اللّه.» (44)
از همین روى، اهتمام آنان این بود که مردم کتاب خدا را از راه صحیح آن بشناسند.علامه طباطبایى(ره)در این باره مىگوید:
«و من هنا یظهر آن شأن النبى(ص)فى هذا المقام هو التعلیم فحسب و التعلیم انّما هو هدایة المعلم الخبیر ذهن المتعلم و ارشاده الى ما یصعب علیه العلم به و الحصول علیه، لا ما یمتنع فهمه من غیر تعلیم.فانما التعلیم تسهیل للطریق و تقریب للمقصد، لا ایجاد للطریق و خلق للمقصد. و المعلم فى تعلیمه انّما یروم ترتیب المطالب العلمیة و نضدها على نحو یستسهله ذهن المتعلم، و یأنس به فلا یقع فى جهد الترتیب و کدّ التنظیم فیتلف العمر و موهبة القوة او یشرف على الغلط فى المعرفة.» (45)
در پایان بحث سنت و جایگاه آن در مقام تفهیم کتاب، به طور طبیعى این پرسش مطرح مىگردد که جایگاه و موقعیت سخنان صحابه رسول اکرم و نیز روایات اسباب نزول، در این زمینه چیست؟ قبل از پاسخ به پرسش مذکور، لازم است تعریفى از صحابه داشته باشیم.از نقطه نظر اهل سنت، هرکس که در حال اسلام محضر پیامبر خدا را درک کرده باشد، به عنوان صحابه آن حضرت محسوب مىشود.ولى از نظر تفکر شیعى، صحابه از«صحب»جمع صاحب، به معنى معاشر و ملازم است و در اصطلاح، به این مفهوم تلقى مىشود که مدت مدیدى مصاحب رسول خدا(ص)بوده، از محضر آن بزرگوار بهره فراوان علمى و معنوى برده باشد، (46) و این چنین شخصیتهایى چندان فراوان نبوند.
سرآمد آن برجستگان و نخبگان، على بن ابى طالب(ع)بود و سپس عبداللّه بن مسعود، ابى ابن کعب و عبد اللّه بن عباس و...على(ع) که به اعتقاد فریقین، همتا و مانندى نداشت، مىفرمود: هرچه دارم از محضر رسول خدا آموختهام: «تعلّمته من ذى علم.» (47)
با توجه به این تفاوت نگرش، طبیعى است که در پاسخ به پرسش بالا نمىتوان یک دیدگاه مشترک و مورد وفاق همگانى از نقطه نظر فریقین را مشاهده کرد.در میان اهل سنت، اکثریت غالب تفسیر نقلى، اقوال صحابه و تابعین است و تا حدود قابل توجهى هم به دیده پذیرش نگریسته مىشود؛هرچند برخى محققان ایشان، در مقام نقد و ارزیابى آنها برآمدهاند.ابو حنیفه در مورد تابعین عقیده داشت که آنان نیز مانند دیگران افرادى معمولىاند:«هم رجال نحن رجال»یعنى فکر آنها ارزش خاص خود را دارد، لیکن باعث نمىشود که دربست آن را بپذیریم.اما حاکم نیشابورى، نوعى تفصیل قائل است.او مىگوید:اگر سخن صحابى پیرامون موضوعى بود که خارج از فکر متعارف بشر است، مانند مسائل مربوط به آخرت، معلوم مىشود که از پیامبر شنیده است «مرفوعة عن النبى»؛لیکن اگر مربوط به امورى بود که قابل فهم براى افکار متعارف است، چنین اعتبارى را ندارد.
در یک جمع بندى، نکتهاى که نمىتوان از آن چشم پوشى کرد آن است که سخنان صحابیان و همین طور تابعان، به اعتبار اینکه بلاواسطه یا با یک واسطه محضر پیامبر را درک کرده و شاهد نزول آیات کریمه قرآن بودهاند و در فهم دین تلاشهاى درخور احترام و تقدیر اعمال داشتهاند، مىتواند براى ما«ارزش تنبیهى» داشته باشد.
همانگونه که رسم و شیوه علمى دانشمندان در علوم مختلف آن است که براى پژوهش در زمینه یک موضوع علمى، دیدگاههاى عالمان پیشین را که سنگهاى نخستین آن دانش را نهادهاند مىنگرند و گاه از لابلاى آنها نکتههایى مکنون مىآموزند، گفتههاى مستند صحابه و تابعین نخست نیز، در شأن قرآن برخوردار از این میزان ارزش علمى است؛گرچه بیان برخى از ایشان مانند على(ع)که باب مدینه علم نبى است خود حساب جداگانهاى دارد.
در زمینه روایات اسباب نزول-که بیانگر موقعیتها و زمینههاى فکرى اجتماعى نزول آیات قرآن کریم است-بىگمان مىتوان آنها را دربردارنده فواید و آثارى چند، همانند:ایجاد بصیرت در فهم مناسبتر آیات، آگاهى بخشى از حکمتهاى تشریع، تسهیل حفظ و به خاطر سپردن آیات، پى بردن به چهره پردازیها و تاریخ سازیهاى قرآن و...دانست.اما با این وجود، این نکته را نمىتوان نادیده انگاشت که شأن نزول به فرض صحت، تنها تبیین کننده مورد نزول آیهها و شرح ظهر آنهاست، و هرگز مفهوم عام فرازمانى فرامکانى آیات را محدود نمىسازد.افزون بر آنکه راهیابى و نفوذ روایات بىشمار مجعول و ساختگى در میان روایات اسباب نزول، طریق استفاده از آنها را بسیار دشوار مىنماید. (48)
تفسیر و گویایى متن وحى، دستاورد یک تعامل چند جانبه میان مبدأ الهى ارسال پیام، پیامآور و واسطه ایصال پیام، و شنونده و مقصد گیرنده پیام است.در میان سه مأخذ و مصدر که در راستاى فهم وحى نامبردار گردید، استناد جویى و گویاسازى متن توسط مواجهه چهره به چهره خود متن و قرائن و شواهد مستتر در آن، در حقیقت مربوط به موقعیت مبدأ ارسال وحى و گوینده سخن است.شرح و تبیین وحى و یا تعلیم شیوه پیام گیرى از متن وحى مربوط به آورنده پیام الهى است.
ابزارهاى زبانى و عرف حاکم بر تفاهم عقلا، مأخذ متعارف و اجتناب ناپذیر در فضاى زندگى مخاطب است که مقبول گوینده وحى نیز قرار مىگیرد.این سه که برشمرده شد، همه به نوعى خارج از حوزه ذهنى فرد مفسّر قرار دارد؛در حالى که بدون چالش فکرى وى، در حقیقت آن مصادر به زبان نمىآیند و رازگشایى نمىکنند. بدین لحاظ این کاوشگر متن مفسّر است که نیروى درون بینى خویش را به تکاپو مىآورد و با دستاویز قرار دادن مصادر پیشین و درگیر شدن با متن، آن را به استنطاق مىکشاند و به سخن وامىدارد.
این موضوع مناقشه بردار نیست که نیروى «عقل آدمى»نقطه تمایز بارز حیات انسان از سایر موجودات و منبع درونى استوار معرفت و کشف حقایق مادى و معنوى است.قوه شعور انسان، همان سان که داور در ضرورت وحى و امدادگر در پذیرش آن است، یاریگر انسان در فهم محتواى وحى نیز مىباشد، و روى گردانى از این مبنا، تلاشى بىحاصل و رویّهاى ناصواب است.تنها تأملى که در این زمینه اجتناب ناپذیر است، تدقیق در تعریف حدود و ثغور و ضابطه مندى این ابزار جهت پیشگیرى از رهیافتهاى ناپیراسته است.
طرفه آنکه قرآن کریم خود به گونه شگفتآورى پیشگام این طریق پرثمر در مقام فهم شریعت است و تدبّر مخاطبان را در انضمام با تبیین پیامبر، به عنوان شاخص نهایى و متمّم تحقق هدف نزول آن معرفى مىنماید:
«و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزل الیهم و لعلّهم یتفکّرون»(نحل/44)
«افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها» (محمد/24)
«لقد انزلنا الیکم کتابا فیه ذکرکم افلا تعقلون» (انبیاء/10)
«کتاب انزلنا الیک مبارک لیدبّروا آیاته و لیتذکّر اولوالالباب»(ص/29)
حاصل این آیات شریفه، به وضوح نشانگر آن است که دل سپارى و تأمل حقیقت جویانه در کتاب تدوین و شریعت همانگونه که درّ باره کتاب تکوین نیز اینگونه است-از انتظارات اولیه و اصیل صاحب شریعت از مردم است. آفریدگار انسان و فرستنده پیام آسمانى هدایت، شأنیت سرشت مشترک انسان را اینگونه مخمّر ساخته که راه زندگى را خردمندانه بیابد و عیار تفکر را که انسان ودیعه در آن است، به ظهور و تجلى فعلى بنشاند.چرا که در غیر این فرض حیات و سرمایه وجودى او قرین زیانبارى و جبران ناپذیرى محسوب است.
«و لقد ذرأنا لجهنّم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون»(اعراف/179)
«و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فى اصحاب السعیر»(ملک/10)
این نکته محرز است که ارزش منطقى معرفت عقلى و حجیت آن در زمینهاى که عقل مجال داورى و اظهار نظر دارد، ذاتى است؛یعنى از این لحاظ عقل خودش منبعى فوق سؤال است.زیرا میزان و عیارى برتر از عقل در این مسأله نداریم و این قضیه استدلال بردار نمىباشد.زیرا هرگونه استدلال عقلى براى حجیت عقل و استدلالات عقلى دور و محال است؛چون لازمه استدلال عقلى براى حجیت استدلال عقلى، این است که پیش از آن، استدلال عقلى حجیت داشته باشد!
صرف نظر از جهت یاد شده، از نقطه نظر اسلام و سبک و سیاق قرآن کریم، این همه دعوت، ترغیب، هشدار، نکوهش، که در این کتاب الهى پیرامون تدبر، تفکر، تذکر، تفقه و پرهیز از غفلت نموده، همه حاکى از این حقیقت بسیار والاست که نیروى شگرف فهم و شعور درونى آدمى و حاصل تأملات منطقى او، داراى اعتبار و ارزش مثبت معرفتى است.در غیر این صورت، دعوت به مقدمهاى که هیچگونه نتیجهاى بر آن مترتب نباشد، لغو ناشایست است.اگر تفکر منطقى وسیلهاى براى احتجاج نمىباشد و اعمال خلاقیّت و به سامان رسانى و استنتاج از دادههاى معرفتى که هنر اندیشه است، بىثمر مىباشد، دعوتهاى مکرر قرآن کریم براى استفاده بردن از نیروى خرد که لبّ و عصاره وجود انسان است، چه مفهومى خواهد داشت؟
در روایت بسیار معروف امام موسى بن جعفر(ع)به هشام بن حکم چنین آمده است:
«یا هشام انّ للّه على النّاس حجتین، حجة ظاهرة و حجة باطنة، فامّا الظاهرة فالرّسل و الأنبیاء و الائمة، و امّا الباطنة فالعقول.
در فراز دیگرى از همین کلام گرانمایه مىفرماید:یا هشام!انّ اللّه تبارک و تعالى اکمل للناس الحجج بالعقول.» (49)
حضرت در این عبارت، عقل را به گونهاى معرفى مىکنند که اگر آن نمىبود، حجتهاى دیگر الهى، یعنى انبیاء و کتب، ناتمام مىبود و مقصود پروردگار در دعوت و هدایت مردم به فرجام نمىپیوست.
در کلام دیگرى از امام باقر(ع)چنین آمده است:
«انّما یداق اللّه العباد فى الحساب یوم القیامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنیا.» (50)
در سخن دیگرى که از رسول خدا(ص)نقل شده است، این عبارت وجود دارد:
«انّما یدرک الخیر کلّه بالعقل و لا دین لمن لا عقل له.» (51)
به راستى اگر عنصر عقل را در فهم حقایق و معرفت پیام خداوند از کار بیاندازیم، چه معیار بىخلل دیگرى مىتواند جایگزین آن گردد؟البته طبیعى است که این ابزار نیز در عرصه تکاپوى خویش، داراى یک سلسله ضوابط و محدودیتها و موانع مىباشد؛لکن تمام سخن در آن است که کارکرد مثبت و گریز ناپذیر این نیروى الهى، قابل چشم پوشى نیست.از این روى، در تفسیر کتاب الهى مىبایست از این ابزار ارزشمند، به دور از افراط و تفریط به نیکى انتفاع برد.چگونه مىتوان قرآن را یک متن پویاى الهى براى زندگى بشر در طول تاریخ دانست، با این حال نقش تفکر خلاّق و منطقى انسان را در فهم آن بىثمر دانست؟تاریخ دیانت بشر خسارتهاى بىشمار و زیانهاى جبران ناپذیرى را در اثر دور کردن عقل از حریم فهم وحى متحمل شده است.
کافى است تنها نگاهى دوباره به جمود آباء کلیسا در قرون وسطاى مسیحى داشته باشیم تا فاجعه تلخ دین گریزى و دین ستیزى فراگیر جهان غرب را بنگریم.همچنانکه جریان دگرگونى مسیر تاریخ اسلام در واقعه صفین و در پى خردسوزى خوارج و استمرار همین کژ راهه با سطح بینى و استناد به«لا حکم الاّ للّه»، بدون تعمق در مفاد حقیقى آن، و نیز جمود بر ظواهر و عقل ستیزى اهل حدیث در میان عامه و شیعه، آن سان دین فطرى توحیدى و شریعت پاک محمدى(ص)را از حقیقت خود واژگونه ساخت، که جز قشرى بىخاصیت و ایستا از آن آئین حرکت آفرین و برکتزا باقى نگذاشت.
بسکه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینى نشناسیس باز
این داستان غم بار از آن روى پدید آمد که فروع دین در فراق عقل نشست و در بستر پر تلاطم و سیّال زندگى، تفکر حقیقت بین و مسأله یاب در بارگاه رهنمود دامن گستر و آینده بین دین به کاوش ننشست تا رازهاى ناشناخته تجدد زندگى را در پرتو اصول پایدار وحى و سنت بجوید.
البته واضح است که منصور از عقل ورزى در امر دین شناسى، هرگز به مفهوم تصحیح تأویلهاى بىوجه و دور از حقیقت پارهاى از متکلمان و متصوفان و قیاس واستحسان پارهاى فقیهان نمىباشد که به تأثیر از پیش ساختههاى مذهبى و یا تذوّق نفسانى و انحراف از مصادر فهم دین، از ظواهر آیات روى برمىتابند؛چرا که این بىپروایىها نیز خود به نوعى دیگر، دین گریزى و تحریف حقیقت تلقى مىگردد و مصداق همان غبار آفرینى است که سنت نبوى و ولایى به سختى از آن نکوهش داشته و از آن نهى نموده است:
«من تکلم فى القرآن بغیر علم فلیتبوأ مقعده من النار.» (52)
من تکلم فى القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ. (53)
(1)-وسائل، ج 18، ابواب صفات قاضى، باب 13، حدیث 26.
(2)-مقدمه تفسیر، ص 93.
(3)-الموافقات فى اصول الاحکام، ابو اسحاق، ابراهیم بن موسى الشاطبى؛ج 2، ص 64، دار احیاء الکتب العربیة.
(4)-الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدین عبدالرحمن السیوطى، ج 2، ص 67، منشورات الشریف الرضى.
(5)انشقاق، 14.
(6)-الاتقان، ج 2، ص 78.
(7)-الموافقات فى اصول الاحکام، ابى اسحاق، ابراهیم بن موسى الشاطبى، ج 2، ص 88، دار احیاء الکتب العربیة.
(8)-الاتقان، ج 4، ص 214.
(9)-همان.
(10)-همان، نوع 77.
(11)-براى شرح بیشتر بنگرید:کفایة الاصول، آخوند خراسانى، مبحث الفاظ.
(12)-مقدمات فى التفسیر الموضوعى للقرآن، سید محمدباقر صدر، ص 12.
(13)-بنگرید به مقاله محکم و متشابه، از مؤلف، مجله مبین، پیش شماره 2، پائیز 73.
(14)-ر.ک:تفسیر کشاف، ج 1، ص 338؛البرهان فى علوم القران، ج 2، ص 199؛التمهید فى علوم القرآن، ج 3، ص 38.
(15)-الدر المنثور، جلال الدین سیوطى، ج 2، ص 5.
(16)-خطبه 133، نهج البلاغه.
(17)-المیزان، ج 12، ص 261.
(18)-علوم القرآن عند المفسرین، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، ج 3، ص 428.
(19)-سنن ابى داود، سلیمان بن اشعث سجستانى، ج 4، ص 279، شماره 4604، مطبعة السعادة، مصر.
(20)-کنز العمال، متقى هندى، ج 2، ص 201، مؤسسة الرسالة.
(21)-مستدرک حاکم نیشابورى، ج 3، ص 148، کنز العمال، متقى هندى، ج 1، ص 44؛مسند احمد حنبل، ج 5، ص 189.
(22)-فرائد السمطین، نسخه خطى کتابخانه دفتر تبلیغات اسلامى قم.
(23)-الاتقان، ج 2، نوع 80.
(24)-همان.
(25)-همان.
(26)-التفسیر و المفسرون، محمد حسین ذهبى، ج 1، ص 89.
(27)-الاتقان، ج 2، نوع 80.
(28)-التفسیر و المفسرون، محمد حسین ذهبى، ج 1، ص 55.
(29)-تفسیر البرهان، میرزا هاشم بحرانى، ج 1، ص 416.
(30)-اصول کافى، ج 4، کتاب فضل القران، حدیث 2 و 4.
(31)-بحارالانوار، ج 92، ص 183.
(32)-تفسیر نور الثقلین، ص 76.
(33)-نور الثقلین، ج 1، ص 374.
(34)-تفسیر صافى، ملامحسن فیض کاشانى، مقدمه 86.
(35)-تفسیر عیاشى، ج 1، ص 11.
(36)اساس البلاغة، زمخشرى، ج 1، ص 15.
(37)-مجمع البیان، ج 1، ص 13.
(38)-علوم القرآن عند المفسّرین، ج 3، ص 211، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
(39)-به نقل تفسیر المنار، ج 3، ذیل آیه 7/آل عمران.
(40)-المیزان، ج 3، ص 48.
(41)-تفسیر عیاشى، ج 1، ص 15.
(42)-قرآن در اسلام، ص 36، جزوه درس التفسیر و المفسرون آیة اللّه معرفت.
(43)-تأویل الآیات الظاهرة، سید شرف الدین استرآبادى، ج 2، ص 632.
(44)-تفسیر المیزان، ج 3، ص 87.
(45)-همان، ص 85.
(46)-بنگرید به:مقاله صحابیان از دیدگاه قرآن، از نگارنده، نشریه مبین شماره 9 و 10.
(47)-بنگرید به:اضواء على السنة المحمدیه، محمود ابوریّه، دار الکتاب الاسلامى، ص 208 الى 242.
(48)-بنگرید به:اسباب یا زمینههاى نزول آیات، اثر نگارنده، انتشارات یمین.
(49)-اصول کافى، ج 1، صص 13-16.
(50)-همان، کتاب عقل و جهل، حدیث 7.
(51)-تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 53، کتابفروشى اسلامیه.
(52)-وسائل الشیعه، ج 18، باب 13 از ابواب صفات قاضى، حدیث 76.
(53)-همان، حدیث 79.