نقش گفت‌وگو در قصه‌هاي قرآني

پدیدآورزهرا خراسانی

نشریهگلستان قرآن

شماره نشریه195

تاریخ انتشار1388/02/12

منبع مقاله

share 798 بازدید
نقش گفت‌وگو در قصه‌هاي قرآني

زهرا خراساني

كاراكتر ( شخصيت ) در ادبيات داستاني به مجموعه صفات، اعم از نهاد، سيرت و عادات فردي گفته مي‌شود و تنها راه شناخت شخص، مطالعه دقيق رفتار و عملكرد او در اين مجموعه صفات بيروني است كه گفت‌وگو به عنوان بخش مهمي از اين عملكرد است. گفت‌وگو، نويسنده را قادر مي‌سازد تا به درون پيچيدگي‌هاي چند لايه شخص دست يابد، ذهن و احساسات دروني پرسناژ كند. پس مبناي سنجش مخاطب، چيستي آفرينش نويسنده از طريق گفت‌وگوست ؛ اما گفت‌وگو درقرآن تنها ماهيت عاطفي يا احساس برانگيز ندارد، بلكه زمينه اصلي پردازش قصه است.
نكته مهم شخصيت‌سازي در قرآن، توجه به گفت‌وگو است. گفت‌وگو لازم‌ترين وسيله براي پيشبرد ماجرا در يك داستان است و بهترين و كوتاه‌ترين گفت‌وگو، با ارزش‌ترين گفت‌وگوهاست، كه هر كلمه رازگشاي كلمه بعدي شود. همان طور كه مي‌دانيم گفت‌وگو بخشي از ساختار هر قصه است و اهميت اين ساختار تا حدي است كه مخاطب به راحتي از بندهاي روايي و توصيفي قصه مي‌گذرد تا به گفت‌وگو برسد. هيچ بخشي در داستان به اندازه گفت‌وگو كارايي ندارد؛ اما گفت‌وگو در قرآن مهم‌تر از گفت‌وگو در داستان است؛ زيرا در قرآن، پيش زمينه تمام حوادث آينده است و باعث مي‌شود تا مخاطب از آغاز گفت‌وگو به تعمق در مطلب بپردازد وهمواره مترصد حوادث آينده باشد.
همه مابه تأثير شگرف گفت‌وگو در قرآن واقفيم و با نوع آن نيز آشناييم؛ و اينكه تمام سرگذشت‌ها در حوادث قرآن كريم بيانگر خصلت‌هاي شخصيت‌هاي آن است كه زمينه‌ساز كشف حقيقت است.
از اين رو كاربرد گفت‌وگو در قرآن به عنوان مؤثرترين رمزگشاي قصه در قرآن از خاستگاه ويژه‌اي برخوردار است؛ به عنوان مثال، ما در اين جا دو شخصيت‌ قرآني را انتخاب كرده‌ايم و قصد داريم از طريق گفت‌وگو به واقعيت خصلت‌هاي دروني آنان پي ببريم. اين دو، بانواني هستند كه از نظر موقعيت در ظاهر شباهت‌هاي بسياري با هم دارند؛ به عنوان نمونه، هر دو ملكه يك قصر هستند، هر دو از داشتن فرزند محرومند؛ هر دو مورد توجه همسران خويشند؛ بر اوج هرم قدرت كاخ مردان خود جاي دارند و هر يك مأمورند تا سرپرستي كودكي را برعهده گيرند. هر دو كودك پسرند، هر دو از قتل رهيده‌اند، هر دوي آنان از آب گرفته شده‌اند و هر دو در آينده پيامبران برگزيده خداوند مي‌شوند؛ با اين تفاوت كه درفراق يكي ( موسي )، مادر بي‌تابي مي‌كند و در فراق ديگري (يوسف)، پدري آه مي‌كشد. يوسف از كنعان به مصر مي‌رود و موسي از مصر به كنعان … .
آنچه از ظواهر اين دو قصه برمي‌آيد با آن حقيقتي كه در گفتگوي قرآني آن خواهيم خواند متفاوت است.
در ماجراي يوسف و زليخا، همه در ذهن خود عشقي را ترسيم مي‌كنند كه مورد بي‌توجهي معشوق ( يوسف ) واقع شده است؛ اما آيات قرآن، واقعيتي ديگر را بر ملامي‌سازد. به راستي چه چيز باعث مي‌شود تا «آسيه» به افلاك رود و زليخا برخاك افتد؟
ما از اين نقطه مشترك به سراغ اين دو زن مي‌رويم و با گفت‌وگوي قرآن همراه مي‌شويم، نخست از كاخ آسيه شروع مي‌كنيم . همه با جباريت فرعون آشناييم. كاهنان به او خبر داده‌‌اند كه كودكي از قدرت سرنگونت مي‌كند و فرعون سال‌هاي مديدي نوزادان پسر را به قتل مي‌رساند. در گيرودار اين كشتار بي‌رحمانه، يكي از همين نوزادان از رود نيل گرفته‌، به كاخ آورده مي‌شود. « هامان »، وزير قاتل، ايستاده منتظر دستور قتل نوزاد از فرعون است كه آسيه از راه مي‌رسد؛ چشمش به كودك مي‌افتد و مي‌گويد: « قرة عين لي ولك: او ( موسي ) نور چشم من وتو است» ( قصص/9).
ما با شنيدن اين گفت‌وگوي كوتاه، پي‌ مي‌بريم كه « آسيه » شيفته كودك است و فكر مي‌كنيم كه اين روح لطيف چگونه روحيه جنايتكارانه فرعون را تحمل مي‌كند! بي‌شك، آينده‌اي پيش رو داريم كه تضاد اين زن و شوهر را نشان مي‌دهد.
در ادامه، از زبان آسيه مي‌شنويم: « لاتقتلوه: نكشيد او را » ( قصص/9) . پس آسيه نه تنها شيفته كودك است، بلكه زني مقتدر است كه تصميم گرفته جان كودك را نجات دهد، لذا به فرعون و هامان نهيب مي‌زند :« كودك را نكشيد». ما هنوز از عمق قدرت آسيه اطلاع نداريم؛ زيرا با عمق جباريت فرعون ناآشناييم تا بدانيم امركردن به افرادي چون فرعون و هامان چه مفهومي دارد . در عين حال از قدرت ابتكار آسيه نيز بي‌خبريم .
« عسي ان ينفعنا : شايد به ما نفع برساند»( همانجا ). اين جا متوجه مي‌شويم كه آسيه بسيار زيرك است؛ زيرا هوشمندانه كار را به نفع نوزاد پيش مي‌برد . او پيش از هر كس به خصلت دنياپرستي شوهرش، فرعون، آگاه است و از اين آگاهي سود مي‌برد و طمع فرعون را برمي‌انگيزد، و خودش را موافق تصميمات او نشان مي‌دهد و اعلام مي‌كند كه در اين كار من نيز در كنار تو هستم و مخالف دستورتو عمل نمي‌كنم، خواست تو هم همين است، متوجه نيستي ... !
« او نتخذه ولدا: چه طور است به عنوان فرزند بزرگش كنيم؟ » ( همانجا ). در اين گفت‌وگوي كوتاه، به حقايق بسياري درباره آسيه پي مي‌بريم. دقت كنيم آسيه چگونه اين گفت‌وگو را با تدبير به سرانجام مي‌رساند، نوزاد را از ملهكه مي‌رهاند. به آرزويش كه داشتن كودكي است مي‌رسد و نوزاد را به عنوان فرزند بر فرعون جنايت‌كارتحميل مي‌كند.
ما در اين صحنه به فكر مي‌افتيم كه آسيه، اين گل ياس معطر، در قصاب خانه فرعون چه مي‌كند و خداوند مي‌فرمايد:« و هم لايشعرون : فرعونيان نفهميدند!» ( قصص/9). به راستي آنها چه موضوع مهمي را نفهميدند؟ در اين جا، دو دلي در شنونده برانگيخته مي‌شود! پس قرار است اتفاقات مهمي رخ دهد و ما بايد گوش به زنگ حوادث بمانيم . چه حوادثي؟ اين يعني تنش اين گفت‌وگوي مهم، در اين جا هر كلمه خاستگاه مهم خود را داراست. در اين يك جمله، با مسائل مهمي، پيرامون شخصيت اخلاقي آسيه اطرافيانش آشنا شديم و به انتظار مي‌مانيم تا كودك در دامن پرمهر مادر خويش رشد و نمو كند .
« فرددناه الي امه » (‌قصص/13)، پس نتيجه مي‌گيريم كه شيفتگي آسيه نسبت موسي احساسات صرف زنانه نيست؛ بلكه علاقه‌اي آميخته به تعهد است و علاقه آسيه پشتوانه سلامت موسي است و درمي‌يابيم كه موسي به دامان مادر خويش باز مي‌گردد؛ كه اگر ذره‌اي خودخواهي در وجود آسيه بود، اجازه نمي‌داد كودك را از او باز پس گيرند.
پس فهيمديم زني كه خواسته خود را بر آسايش كودك ترجيح نمي‌دهد، در آينده پشتيبان مهمي براي موسي است و برگشتن موسي به دامان مادرش هم بازتاب عمل كرد آسيه است. لذا از اين گفت‌وگو به يك آرامش خيال مي‌رسيم و نتيجه مي‌گيريم كه نه تنها موسي از خطر مرگ رهيده؛ بلكه با لطف خداوند به دستان پرمهر و قدرتمندي سپرده شده است.
حال به كاخ زليخا مي‌رويم و گفت‌وگو ايشان را هنگام سپردن يوسف به او را مي‌شنويم :
« و قال الذي اشتراه من مصر لامراته اكرمي مثواه : عزيز مصر كه كودك را از مصر خريده بود به همسرش گفت: به او خوبي كن !»(يوسف/21). ما از نخستين كلمات گفت‌وگو دچار ترديد و دلشوره مي‌شويم. چرا صحبت از خريد و فروش كودك است؟ نميدانيم . آيا در نظام اجتماعي آن روز، برده‌داري حاكم است؟ پس معناي « اكرمي مثواه » چيست ؟ چرا اين مرد از زن مي‌خواهد كودك را احترام كند؟ تمام كلمات گفت‌وگو شك برانگيز است . آيا شوهر خصلتي در زليخا سراغ دارد كه ما از آن بي‌خبريم؟ به راستي تأكيد مرد به زن بر « تكريم يوسف » حاكي از چيست ؟ اين جمله ظن وگمان ما را تا حد زيادي برانگيخته است.
در اين جا، تنش از لحظه اول وارد اين گفت‌وگو شده و ما را سر در گم كرده است؛ اما هدف قرآن هدايت است نه سردرگمي؛ از اين رو بلافاصله مي‌خوانيم؛ « عسي ان ينفعنا‌» ( يوسف/21) و به راحتي گره گفت‌وگو باز مي‌شود. ما قبلاً هم اين كلمات را در جايي شنيده‌ايم! كجا؟در قصر فرعون، از زبان چه كسي؟ آسيه. خطاب به چه كسي؟ به فرعون و هامان.
تا قبل از اين، زليخا براي ما شخصيتي پيچيده و درون‌گرا مي‌نماياند؛ اما با شخصيت فرعون آشناييم و جنايات او را احساس كرده‌ايم؛ ولي زليخا تا به حال دست از پا خطا نكرده و ما او را تنها به عنوان همسر عزيز مصر مي‌شناسيم .
اينك جاي آن دارد كه پرسيده شود؛ چه سري در شباهت اين گفت‌وگوها نهفته است، و خداوند چه خصلت همگوني را در فرعون و زليخا سراغ دارد كه ما از آن بي‌خبريم، آيا اين « ينفعنا ... » همان خصلت طمع و دنياپرستي فرعونيان در زليخاست؟ بي شك بين « ينفعنا »يي كه آسيه به فرعون و «ينفعنا»يي كه عزيز مصر به زليخا مي‌گويد، يك نقطه مشترك وجود دارد.
در ادامه مي‌آيد« او نتخذه ولدا: و يا به عنوان فرزند بزرگش مي‌كنيم » ( همانجا ) . معلوم شد عزيز مصر، شوهر زليخا، در علاقه داشتن به فرزند، شبيه آسيه، همسر فرعون است . پس مشاهده كرديم كه يك گفت‌وگوي كوتاه چه اطلاعات وسيعي را از شخصيت‌ها و خصلت‌هاي گوناگون آنان به دست مي‌دهد، ما از نوع برخورد آسيه به اين نتيجه مي‌رسيم كه موسي در جوي آرام، مراحل رشد را طي كرده است، به عنوان مثال، موسي از خداوند مي‌خواهد كه برادرش، هارون، را به عنوان وزير در امر پيامبري در كنارش قرار دهد. پس موسي با خانواده‌اش در رفت و آمد دائمي بود ومحدوديتي از اين جهت نداشت؛ اما يوسف از چنين فضايي محروم بود؛ زيرا قرائن نشان از اسارت و محروميت او در زندان شيشه‌اي زليخا دارد و شاهد بر اين مطلب است: « قالت فذالكن الذي لمتنني فيه؛ اين همان كسي است كه مرا به خاطرش ملامت مي‌كرديد!» ( يوسف/32)، پس تا آن لحظه هيچ كس يوسف را نديده و از خصوصيات ظاهري او اطلاعي ندارد.
چنان كه پيداست يوسف به هيچ وجه از تكريمي كه عزيز مصر در لحظه سپردنش به زليخا انتظار داشته برخوردار نشده است. در تمام اين سالها نگاه زليخا به يوسف، نگاه مادرانه‌اي نبود. در اين گفت‌وگو در مي‌يابيم كه فضاي زندگي يوسف، فضايي پر از رنج و تعب است. حال، معماي « اكرمي مثواه» بر ما گشوده مي‌شود. به نظر مي‌آيد قرآن با آوردن كلمه‌اي، سعي در زمينه‌سازي حوادث آينده دارد.
ما در هر دو آيه با گفت‌وگوي قرآن آشنا شديم؛ گفت‌وگو در نوع خود ساده، شفاف و روان است . به انتخاب كلمات توجه كنيد!
آسيه در « قرة عين لي ولك » سعي دارد فرعون ستمگر و جبار و خودپسند را به جاده صواب آورد. « لي و لك: تو و من ، با همديگر »؛ اين نوع گفت‌وگو، جباريت فرعون را خنثي مي‌كند، آسيه به موقعيت خود واقف است، جنايات كاخ فرعون را تجربه كرده و مي‌داند گفتن هر كلمه‌اي ممكن است به قيمت جان نوزاد تمام شود .
« قرة عين لي ولك » در ظاهر، يك گفت‌وگوي ساده است؛ اما درون آن سرشار از التهاب و تلاطم روح بي‌قرار آسيه است. او از ناامني كاخ فرعون با خبر است. زبان آسيه در اين گفت‌وگو درعين هوشمندي و اقتدار، سرشار از خواهش و تمناست. ما دلواپسي را حس مي‌كنيم؛ اما آن را نمي‌بينم، وحشت از كاخ فرعون در عملكرد مادر موسي قابل لمس است:« واوحينا الي ام موسي... و لاتخافي و لاتحزني انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين: به مادر موسي وحي كرديم نترس! نگران نباش، موسي را به تو برمي‌گردانيم و او را از پيامبران قرار خواهيم داد»( قصص/7)؛ « واصبح فؤاد ام موسي فارغاً ان كادت لتبدي به لولا ان ربطنا علي قلبها ... »( قصص/10). علي‌رغم آن وحي كه خدا به مادر موسي فرستاده قلبش بر حفظ جان موسي مطمئن نيست؛ چون فضا، فضاي رعب و وحشت و جنايت است. با اينكه خدا وحي فرستاده و تأكيد كرده كه نترس! نگران نباش! و حتي پيامبري اين نوزاد را به مادر مژده داده است، اما چون فضا فضاي جنايت و وحشت است، مادر موسي نزديك است رازش را برملا كند! « ان كادت لتبدي به » تا آن كه خداوند مي‌فرمايد:« لولا ان ربطنا علي قلبها لتكون من المؤمنين : اگر ما قلبش را محكم نمي‌كرديم تا ايمانش برقرار بماند، نزديك بود رازش را افشا كند» . اين گفت‌وگو از زنده‌ترين و طبيعي‌ترين حالت و عملكرد يك مادر فراهم آمده است تا در آينده ذهن ما دچار سردرگمي و گيجي نشود؛‌ زيرا هدف قرآن هدايت بشري است و قصد تحريك عواطف را ندارد. اين جريان هم، نشان از بي‌طاقتي مادر موسي نيست؛ بلكه از عمق ناامني كاخ فرعون است كه فرا روي مخاطب قرار دارد. در اين جاست كه خواننده به تأثير ژرف « قرة عين لي و لك» كه مملو از شيفتگي آسيه در حفظ جان كودك است پي برد.
در اين گفت‌وگوي كوتاه، از دروني تمايلات آسيه آگاه مي‌شويم و مي‌فهميم كه آسيه از همان آغا ، سرشتي پويا دارد و بي‌شك اين پويايي، او را در سير حوادث آينده متحول خواهد نمود.
قصه‌هاي قرآني فشرده و در حد يك اشاره است. قرآن پيامي را به مخاطب مي‌رساند؛ بر عهده مخاطب است كه در اين پيام تفكر عقلاني كند تا بتواند نقاط خالي و مبهم ماجرا را در ذهن پر كند. پردازش قصه يا داستان در قرآن، پيش زمينه‌اي است براي صيقل دادن ذهن و پرورش انديشه خردمندانه، هدف قرآن هدايت ذهن به صراط مستقيم است؛ هر چند سبك قصه در قرآن تصوير است؛ به طور مثال، رود نيل گهواره‌اي بر روي آب‌هاي پرتلاطم آن، در حال بالا و پايين رفتن است، اما شما هيچ نگراني از غرق شدن نوزاد در متن نمي‌يابيد، چرا ؟
چون خداوند هدفش پندآموزي است؛ نه تحريك عواطف؛ نه نفع اين و آن . هدف قصه‌گويي در قرآن، درست برخلاف هدف رمان در داستان‌نويسي است. هدف رمان نويس برانگيختن مخاطب است؛ اما قرآن سعي دارد در كمال آرامش مخاطب، خط مستقيم را گم نكند تا به سر منزل مقصود هدايت برسد. لذا ما از چگونگي حساس‌ترين لحظه قصه اين نوزاد، كه افتادن نوزاد به رود نيل به دست مادر است، هيچ تصوير دلهره‌ برانگيزي سراغ نداريم. در توصيف صحنه گفت‌وگو احساس آرامش خيال مي‌كنيد و صداي قدم‌هاي محكم آسيه را مي‌شنويد كه مي‌رود تا ابراهيم‌وار بر آتش عشق پاي بگذارد .
حال سراغ آن زن ديگر مي‌رويم . او هم ملكه است . او هم بدون فرزند است . تنها تفاوتش با آسيه اين نكته است كه ظاهراً زليخا بالاتر از آسيه بر هرم قدرت قرار دارد كه ما از شروع آيه به خوبي احساس مي‌كنيم : « وقال الذي اشتراه من مصر لامراته اكرمي مثواه » ( يوسف /21) .
عزيز مصر گفت كه من اين كودك را براي تو خريدم. چرا خداوند اشاره به خريد و فروش يوسف مي‌كند؟ ما در آغاز اين گفت‌وگو متوجه تمايلات دروني اين دو نمي‌شويم. دراين جا با مردي روبه‌رو هستيم كه يا بسيار به همسرش علاقه‌مند است و يا به دليلي، از او مي‌ترسد! كدام ؟ مشخص نيست.
درادامه مي‌آيد : « اكرمي مثواه؛ او را گرامي دار!» پس متوجه مي‌شويم كه اين مرد بچه را دوست دارد، مانند آسيه شيفتگي خود را نشان مي‌دهد و در سپردن يوسف به زليخا دلواپس است، به چه دليل؟ معلوم نيست. ما در اين جا در مي‌يابيم كه تنش اين گفت‌وگو شروع شده است و آن، تاكيد مرد بر تكريم كودك است. اين تأكيد، ناخودآگاه فضاي گفتار را غبارآلود كرده است. « عسي ان ينفعنا» با هر كلمه گفت‌وگو چهره زليخا درعين پيچيدگي اوليه، براي ما واضح‌تر مي‌شود و ما به كليد اوليه اين گفت‌وگو دست مي‌يابيم. عزيز مصر با گفتن « عسي ان ينفعنا ؛ باشد كه به ما نفع برساند» ما را به واقعيت نزديك مي‌كند. ما قبلاً اين جمله را از زبان آسيه، در گفت‌وگو با فرعون، شنيده‌ايم.
« اكرمي مثواه » چرا؟چون مرد خصلتي را در زنش سراغ دارد كه ما از آن بي‌اطلاعيم .
« عسي ان ينفعنا» سعي در تحريك خصلت منفعت طلبان زليخا دارد . پس متوجه مي‌شويم كه زليخا نيز به بيماري منفعت طلبي فرعون مبتلاست و اين نكته، گره‌گشاي جريانات آينده است.
« او نتخذه ولدا؛ يا او را به فرزندي برگيريم» اين جمله از مردي است كه زبان التماس‌آميز آسيه را به كار مي‌گيرد، چرا؟ آيا او هم درصدد پدر شدن است؟
حال متوجه مي‌شويم كه آسيه وعزيز مصر، هر دو در شيفتگي به داشتن فرزند با هم برابرند و فرعون و زليخا در منفعت‌طلبي. ديديم با يك جمله گفت‌وگو چگونه به خصلت‌هاي دروني اين چهار تن پي برديم .
گفت‌وگو در قرآن، فشرده و زمان نيز به سرعت آن فشردگي در گذر است و ما شادي‌ها و تلخي‌ها را آن طور كه بايد لمس نمي‌كنيم. ما در تمام لحظات اين قصه، عطر گل‌هاي عاطفه و مهر‌آميز آسيه به موسي را استشمام نمي‌كنيم. ما در تمام لحظات اين قصه، عطر گل‌هي عاطفه و مهرآميز آسيه به موسي را استشمام نمي‌كنيم؛ اما فضاي قصه، عطرآگين از جان‌فشاني هاي آسيه است. همين طور در قصر ديگر، توجهي به توهمات گناه‌آلود زليخا و فضاي مسموم قصر او نداريم؛ اما حس مي‌كنيم كه نگاه زليخا به يوسف، قصر او نداريم؛ اما حس مي‌كنيم كه نگاه زليخا به يوسف، ارباب مابانه است؛ زيرا او در لحظه نخست، يوسف را به عنوان « برده‌اي » در تملك خود گرفته و حقي براي او قائل نيست . از محبوس شدن يوسف در قصر طلايي زيلخا، بويي خوش به مشام نمي‌رسد . يك زن گستاخ و يك جوان زيباي مظلوم! نتيجه ؟ شايد زليخا قصد دارد ايمان يوسف را ببلعد! تا اينكه: « و لما بلغ اشده اتيناه حكماً و علما و كذلك نجزي المحسنين» (يوسف/22). سرعت زمان در قرآن مانند سرعت نور است؛ يوسف بزرگ و صاحب حكمت وعلم گرديد . آيا خطر رفع شده است؟ مشخص نيست. ما در گفت‌وگو نشاني از آرامش نديديم و همچنان بوي خطر را از اوضاع حس مي‌كنيم؛ اما سمت و سوي توطئه را نمي‌يابيم؛ چون همه چيز د رهاله‌اي از ابهام قرار دارد.
ناگهان طوفان برپا مي‌شود و گفت‌وگو، رمز‌گشايي مي‌كند: « و راودته التي هو في بيتها عن نفسه» ( يوسف /23)، آنچه در اين مدت براي ما اسرارآميز و گنگ مي‌نمود، برملا مي‌شود. زليخا زني هوسباز و در رسيدن به خواسته شيطاني خود، دست به هر اقدامي خواهد زد .
« وغفلت الابواب» ( يوسف /23)، او علناً دست به كار مي‌شود و درها را مي‌بندد براي چه ؟
هر گاه زن و مرد نامحرمي تنها در مكاني دربسته قرار مي‌گرفتند، نفر سوم شيطاني خواهد بود ! پرده‌هاي شك كنار مي‌رود و ما به انتظار اقدام بعدي او مي‌مانيم؛ اقدامي كه سال‌ها در انتظارش نشسته است.
« هيت لك »( يوسف/23). در اين جا مطلب براي گفت‌وگو پر از نيرنگ و فريب است.

مقالات مشابه

مقایسۀ داستانهای چهارگانۀ سورۀ مریم با رویکرد روایت‌‌شناسی

نام نشریهصحیفه مبین

نام نویسندهمحمدرضا حاجی اسماعیلی, مهدی مطیع, اعظم‌السادات حسینی

کارآمدی تفسیر کلامی قصص قرآن در باب امامت

نام نشریهپژوهشنامه تفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحسن دیمه کار گراب, علی ملا کاظمی

سالم سازي جامعه از انحرافات اخلاقي در قصص قرآن

نام نشریهمشكوة

نام نویسندهمحمد حسین مردانی نوکنده

بررسی آراء مستشرقان درباره روش داستان‌پردازی در قرآن

نام نشریهقرآن پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهسیدمفید حسینی کوهساری, سمیرا حیاتی, عبدالحسین شورچه